سلام دوستان همدردی
بعداز 8 سال زندگی بعد از 8 سال رنج و سختی بالاخره به ته خط رسیدم و همه چیز تمام شد حال روحی مساعدی ندارم خواهش میکنم کمکم کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان همدردی
بعداز 8 سال زندگی بعد از 8 سال رنج و سختی بالاخره به ته خط رسیدم و همه چیز تمام شد حال روحی مساعدی ندارم خواهش میکنم کمکم کنید
دوران سختیست و تا حدودی درکتون میکنم، من چون خودم دچار دردم طبعا نمیتونم راه یا کمکی بکنم اما فقط برای همدردی اومدم و امیدوارم حالتون بهتر بشه و بدونید همدرد دارید، به امید روز های خوب
دوست عزیز ممنونم از پاسخت
مدتهاست دیگر زنده نیستم و فقط لاشه ام را اینور و اونور میکشم دارم به خودکشی فکر میکنم و مطمئنم تنها راه رسیدن به آرامش مرگه
سلام
می شه خلاصه ای از شرایطت و مشکلت را بگی؟
ممنونم ازتون خانم شیدا
زندگیم آنقدر درب و داغون بودکه نمیدونم از کجاش بگم از بچگی و بی مبالاتی شوهرم بگم ازینکه به هیچ اصولی پایبند نبود ازینکه حتی شب عقدکنون مست بود از خیانتاش بگم که نای زندگی کردن را ازم بریده بود از فحاشی و بددهنی و دست بزنش بگم از غرور و تکبر بی حد و حصرش از بداخلاقی و تندخوییش، از مدارا کردنم از صبر بینهایتم از گریه های یواشکیم از کبودی تن و بدنم از تحقیر شدنام از بیصدا شکستنام از صورت سرخ از سیلی ام ....
از نازایی 7 ساله از دربه دری از هزارجور دوا و درمان و روشهای مصنوعی از نذر و نیازام از هزینه های سنگین و کمرشکن درمانهای ناباروری ازینکه هیچ مشکلی نبود ودکترهامتعجب از این نازایی طولانی ، از طعنه های گاه و بیگاه از خرد شدنم زیر نگاه حقارت بار خانواده شوهرم در حالیکه این مشکل به اراده من نبود و کاری از دستم ساخته نبود
بارها پیش مشاور رفتم همه تلاشم این بود که زندگیم را نجات دهم با اینکه شوهرم هیچوقت حاضر نشد همراهیم کنه روی خودم خیلی کار کردم از هیچی برا زندگیم دریغ نکردم ولی دیگه توانی برام نمونده بود خسته بودم
متاسفم برای روزهای سختی که داشتی
عزیزم به گفته روانشناسها
درد طلاق و جدایی یکی از سخت ترین دردهای زندگی هست
احساساتت عادیه. هر کس در این شرایط بود احساسی مشابه شما داشت ... باید صبر کنی و تحملت را بالا ببری.
الان کدومتون قصد جدایی داره و اولین قدم را برداشته؟
شما آمادگی جدایی را دارید یا مایل به جدایی نیستی؟
ممنونم از لطفتون خانم شیدای عزیز
خودم تصمیم به جدایی گرفتم البته شوهرم به قدری عرصه رو بهم تنگ کرد که ناچار به گرفتن این تصمیم شدم بارها توی دعوا بهم گفته بود که تمومش میکنم ولی بعدکه آروم میشد میگفت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر ولی این اواخر روی نقطه ضعفم دست میذاشت و کثیف ترین فحشها
رو نثار خانوادم میکرد میدونست پدر و مادرم خط قرمزم هستن بارها بهش گفته بودم که بااین حرفا منو شکنجه میدی ولی هر بار بدتر میشد روز دوم عید سر یک موضوع واقعا بیمورد تا حد مرگ کتکم زد کلیدای خونه رو ازم گرفت و در رو قفل کرد و رفت و من به این نتیجه رسیدم واقعا اون منو نمیخواد شب که اومد بازم بهم حمله کرد.....
تصمیممو گرفته بودم من حتی اگر نازا هم باشم مستحق این رفتار نبودم خونه رو ترک کردم به منزل پدرم اومدم همینکه فهمید رفتم اومد پیش پدرم و با عجز و التماس از پدرم میخواست که ببخشه و دیگه تکرار نمیکنه منو که دید شروع کرد به گریه و ...
سلام دوست عزیز
من به طور خلاصه تاپیک های قبلی شما رو دیدم. الان همسرتون با جدایی موافقت کرده؟ شما امکان جدا شدن از ایشون رو دارین؟
همه تاپیکات رو خوندم و همه موضوعاتی که تا حالا نوشتی، خسته نباشی کنار تو بودن به هر مردی اعتماد و اطمینان میده چون با گذشت و موندنی هستی، نمیدونم زندگیت رو به کدوم راه ببری اما یه داستانی دارم که دوس دارم برات تعریف کنم ، خانم معلم منم یه معلم داشتم که شوهرش نازا بود و یه مدت هم دعواهاشون بالا گرفت اما خب طلاق نگرفتند و باهم موندند بعد از غریبه ها بچه ای آوردند و اسمشو علی گذاشتند و بزرگش کردن علی حدودا 8 ساله شده که خانم معلم ریاضی حدودا 40 سال به بالای ما دوقلو حامله شده هنوز دوقلوهاش بدنیا نیومدن ولی همه فامیل منتظر بدنیا اومدنشون هستن این خانم معلم ریاضی دوم دبیرستانم بود و از فامیلهای دورمونه و علی اینقدر خوش سر و زبونه که همه فامیل نزدیک و دور دوستش دارن
ممنونم ازتون دوستان شوهرم با جدایی موافق نیست با اینکه از همه چی دست کشیدم، خوب میشناسمش دمدمی مزاجه و نمیتونه تصمیم قطعی بگیره و الانم داره بهم ضرب شست نشون میده که سرنوشتت دست منه و تا من نخوام تو نمیتونی کاری بکنی من مطمئنم سرانجام این زندگی جداییه چه حالا چه 10 سال دیگه الان دیگه یقین دارم هیچ کاری ازش بعید نیست ندانم کار و سردرگمه یک آن تصمیم میگیره بدون اینکه به عواقبش فکر کنه بعدا پشیمون میشه و دیگه نوشدارو بعد از مرگ سهراب.....
تصمیمم برا جدایی جدیه با اینکه بینهایت دلبسته شم و با تمام بدیهاش نمیدونم چرا اینقد خالصانه دوسش دارم ولی بقول معروف عشق کافی نیست آنهم یکطرفه،
آخیش عزیز داستانت قابل تامله و کار معلمت بسیار انسانی و تحسین برانگیز، ولی بنا به هزار و یک دلیل این گزینه مناسب حال من نیست بااینکه حس مادر شدن با تک تک نفسام عجینه و حسرت مادرنشدن حتی توی خواب دست از سرم برنمیداره
بس حلقه زدم بر در و صدایی نشنیدم
من هیچکسم یا درین خانه کسی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام روژینا خانم
چرا سوهرتون شما را کتک میزنه ؟ چرا فحش های رکیک میده ؟
نمیخام بگی که روانیه !! دقیقا چه اتفاقاتی میافته که این رفتارها رو میکنه ؟ از طرف شما قبل از شروع طوفان چه رفتار و گفتاری صادر میشه ؟ حین طوفان چی ؟؟
اگر شما روحاً جدایی رو بخای که مشکل خاصی نیست و میشه شما رو راحت راهنمایی کرد
اگر هم بخای زندگی رو درست کنی شاید یک راه هایی باشه ، اگر ممکنه جواب سوالات بالا رو بده و بگو که تصمیم روحی شما چی هست ؟ منظورم تصمیم دل یا عقل نیست !!!
آمادگی و پذیرش روحی بزرگترین نیرو و قوی ترین ترین ملاک هست . . .
البته از نظر من که بی تجربه هم نیستم !!
سلام آقای بهزاد ممنون از پاسختون
شوهرم ذاتا آدم تندخو عصبی و پرخاشگریه منکر کاستیهای خودم نیستم ولی از جونم برا این زندگی مایه گذاشتم هیچوقت نخواستم کاری کنم که روم دست بلند کنه و حرفای رکیک بزنه در اوج عصبانیتش نهایت صبر و متانتو بخرج دادم و تلاش کردم آرومش کنم ماجرای من حرف یکی دو روز نیست 8 سال توی این زندگی بودم و سختی های زیادی کشیدم نمیخوام بگم شوهرم روانیه ولی بی مشکل نیست و هیچوقت حاضر نشد اشتباهاتشو قبول کنه نخواست برا رفع مشکلش قدمی برداره بهرحال زندگی من تموم شده و تصمیم نهاییم طلاقه ولی از نظر روحی خیلی ضعیف و بی بنیه شدم حالم خوب نیست و میترسم بخاطر حسی که بهش دارم مردد بشم میخوام تا آخرش برم ازتون خواهش میکنم اگه تجربه دارید کمکم کنید
به نظر من با وضع روحی که توصیف کردید ، فعلا دست نگهدارید و بزارید یک
کم روی مساله کار کنیم
خوب اگر شما صبور و متین هستید ولی اون کتک میزنه و فحش رکیک میده این
خیلی جای بحث داره ! آیا شما به یک شکلی سوکش نمیدید! مثلا نوعی توهین یا
تحقیر غیر مستقیم و خاموش!!
یا مثلا یک بحث کهنه و اختلاف نظر آزار دهنده ، به صورت استخون لای زخم
توی رابطه باقی نمونده ؟
به هر حال باید این موضوع روشن تر بشه تا بتونیم پیش بریم . . .
مساله بعدی اینکه آدم های ضعیف و گاهی مردها در مقابل همسرشون نمی تونن
اعتراف به خطا و کاستی بکنن . ولی این هم راه داره و دلیل بر طلاق نیست ،
فعلاً بزارید فحش رکیک و کتک زدن رو به یه جایی برسونیم
سلام روز بخیر
متاسفم شرایط بدی داشتین وقتی مردی همسرش را کتک میزنه خانم تا اخرش یادش میمونه
ولی راهی داره اگه سعی کنه جبران کنه واز همه مهمتر اظهار پشیمونی کنه اون خانم خیلیییی خوشحال میشه
که اقا به اشتباهش پی برده
شما جن سالتون هست ؟
اختلاف سنی ؟
شغل همسرتو.ن ؟
روش گفتگو با همسرتون به چه شکل هست ؟
با کنایه صحبت میکنی که ممکنه از ترست نشات بگیره یا از سوئ برداشتت ؟
یا به صورت صریح صحبت میکنی ؟
قابل توجه اقایونی که میخان به زور کاری انجام بدن یا بگن حرف حرفه منه یه جورایی به شکل غلط میخان اقتدار نشون بدن با کتک زدن و...
نتیجش میشه عدم صداقت روراستی تفاهم و....
درسته شما گفتین من سعی میکنم ارومش کنم
حالا قبل از اینکه بحث پیش بیاد چه رفتاری نشون میدی که باعث میشه اقا همچین حرکتی کنه
ببین خیلی به مرد فشار بیاد اخرش دست به همچین کاری میزنه
الان که الحمدا... روش های باداری زیاد شده و جای درمان داره
این فایل هارو دانلود کن و متن را بخون ممکنه دستت بیاد شاید یکیش مشکل شما باشه
اینکه میگی بعد از عصبانیت پشیمون میشه میگه دسته خودم نبود قبولش کن درکش کن خیلیییی دوستت داره
خودشم از دسته خودش ناراحته کمی زمان بده بهش باهم صحبت کنین یک گفتگو سازنده داشته باش
قبلش این لینک را بادقت بخون تا بتونی موثرتر باهاش صحبت کنی
برات ارزوی خوشبختی میکنم
http://www.hamdardi.net/thread-21813.html
اینکه در اسلام جهاد زنان رو به همسرداری نسبت میدهنداین شامل کدام موارد مشخصی میشود ؟
متن بیانات آقای دکتر حمید حبشی
خدا رب است و در کنار اوصاف عظیمی چون قادر بودن ، قهار بودن ، علیم و خبیر بودن ، خالق بودن ، رازق بودن و هزاران صفت بی مثالی که آن پروردگار شیرین هستی دارد ، رحمن الرحیم است و این ویژگی را در صدر همه سوره های قرآنش ، نقش داده است .
و خودش رب است ، رب عالمیان محمدش ( که جان عالمی به فدایش و درود و سلام خدا و فرشتگان و مومنین نثارش ) مربی ست گزیده ترین کار عالم که بیشترین خشنودی خدا را به همراه دارد همین تربیت است
و زن و مادر از خدا هر دو ودیعه را گرفته است :
رحیمی و تربیت با این شناخت سخت نیست که بفهمیم جهاد زن ، رشد همین اوصاف الهی ست زن جهادش آن است که سپرده های الهی را حفظ کند ، ارتقاء دهد و برمبنای همان باشد .
و مصداق های آن در برخورد با شوهر و فرزند و خانه و خانواده معلوم و روشن است و آن چیزی هایی که این جهاد را از دستش می رباید و دور می کند هم مجهول نیستند مثلا یک کارتان همین باشد که ببینید اگر بخواهید پیروز میدان این جهاد باشید باید چه بکنید و چه نکنید مرد را هم ودیعه های گرانبهایی از ناحیه خداوند است که درشت ترین آن نقش تامین کنندگی و تکیه گاهی ست .
مردی مرد است که این صفت عظیمش درخشش در رفتار و تفکرش بگیرد
اما اینکه مرد به تکلیفش عمل می کند یا نه ، معارضی برای پرداختن شما به جهادتان نیست .
یعنی محصول جهاد شما کسب رضای خداست نه امضای شوهر.
و نیز هیچ بهانه ای برای دور ماندن از فتح این میدان برای زن قابل قبول نیست ، حتی شوهری که مساوی شر است چون قرار نیست اجرش را شوهر ذلیل و ناتوان و نیازمندی بدهد که خودش غرق در نیاز است
b-mahboob.blog.ir
مردا توقع دارن زنشون همیشه مهربان خوش اخلاق ، با نشاط و زیبا بمونه ...
و از این نظر پرتوقع هم هستند ...
نمیگم همه شون ولی اکثرمردا اینجوریند...
خب ما زن ها با این خصوصیت چکار کنیم؟..
.آیا باید همه ی هم و غم خودمون رو بزاریم رو اینکه
برا شوهرامون همیشه جذاب و خواستنی و عالی و بی نقص باشیم ؟
و اگه گهگاهی اشتباه کردیم بترسیم از اینکه همسرمون دیگه ما رو دوست نداره ؟....
آن می گویند ها که البته غلط های زیادی دارد
و ارزش تشخیصی ندارند اما اینکه آیا مرد ممکن است اینطوری بشود ؟
پاسخ مثبت است و این پاسخ مثبت به چند عامل عمده مربوط می شود :
1 - یکی اینکه زن ها بعد از شروع زندگی ،
احساس ارزش و اقتدار و شکوه مرد را با ترجمه های غلط از مرد و زندگی تباه می کنند
و این تباهی منجر به تغییر نگرش و رفتار مرد نسبت به همسرش می شود
2 - دوم اینکه هرقدر مرد از رشد لازم در سنین نوجوانی دور مانده باشد
در سنین بزرگسالی دجار انحرافات و تنوع خواهی ها و سستی ها و بی تعهدی ها می شود .
سن نوجوانی سن اساسی و حیاتی چگونه شدن فرد است
3 - زن با تبدیل انتظارات رشد و کمالش به انتظارات مادی
و مقایسه و رقابت در امکانات زندگی اش با دیگران ،
در منش رفتاری مرد انحراف ایجاد می کند
4 - مسئله دیگر زندگی های پردردسر و ناآرام است که از تنش و درگیری زیادی برخوردار است
و این زندگی ها میل بقا و مدیریت از سر ذوق و شوق را در مرد کم می کند
b-mahboob.blog.ir
چهار رفتاری که اقتدار مرد را میشکند :
عموما خانومها رفتار درستی با اقتدار مرد ندارند ؛
یه رفتارهایی هستند که اقتدار مرد رو میشکنند ،
اگه این اقتدار بشکنه ؛ دیگه اون خونواده ، خونواده ی خوبی نمیشه !
اقتدار مرد در واقع ستون یک خونواده ست که اگه بشکنه خونواده بهم میریزه
دیگه تربیت فرزند غیر ممکن میشه ؛
هم مرد داغون میشه ...امکان رشد رو ازش گرفتیم ؛
و هم زن بهم میریزه ؛ چون مرد دیگه نمیتونه به او ابراز محبت کنه ، یا حتی دوستش داشته باشه
1 - جدل با مرد :
هدف زن از جدال : زن برای مباحثه منطقی ،
« اینکه کدام درست است» و « من حق دارم » ؛ با مرد رویارو میشه ؛ جدل میکنه ...
برداشت مرد ازین حرکت زن :
اما مرد چه برداشتی ازین حرکت زنش داره ؟ ... مرد فکر میکنه زنش او رو ناقص میدونه
احساس بدی بهش دست میده ...احساس ناقص بودن ... احساس بی ارزش بودن ... بی عرضه بودن ...
این جدل اینقدر بد است که نه تنها اقتدار مرد رو شکستید ، بلکه علاقه مرد نسبت به شما کم میشه ...
ارزش شما سبک میشه ... مرد از شما فاصله میگیره ... ( اصلا بحث و مجادله نکنید ! )
ممکنه بپرسید مرد نباید بفهمه فلان مسئله رو اشتباه میکنه ؟
باید رو اشتباهش پافشاری هم کنه ، من هیچی نگم؟!!!
( مثال ) : سریالی نگاه میکنیم ؛ مرد میگه چه سریال مزخرفی !
زن میگه : نه ... خیلیم خوب بود !
زن اینجا نیاد مرد رو بشکنه ،
( بلکه اول بیاد همراهی کنه با مرد ، اما در بین همراهی طوری درست رو بهش منتقل کنه که اساسی ترین بنیان مرد که اقتدارش است نشکنه )
2 - قهر :
هدف زن از قهر :
زن میخواد بگه که حضورت کنار من کمه ؛ محبت یا هر کمبودی بوده رو میخواد اعلام کنه
من بیشترش رو میخوام ...
اما مرد چه برداشتی توی ذهنش میآد ؟
برداشت مرد ازین حرکت زن :
( بود و نبود من برای زن فرقی نداره ! )
یعنی من از اینکه تو پیش من و با من باشی ؛ مشکلی ندارم ، بود و نبود تو برای من یکی است !
زن قهر میکنه که مرد بیشتر بسوی او بیاد ولی وقتی میری مرد میگه دیگه این کم هم نمیدم!
یا برخوردهای دیگه داره ... مثل مسخره کردن ... شدید برخورد کردن ...
یا قهر شدیدتری رو میزاره ... یا حتی بی اعتنایی میکنه
که اگر هم برخورد بدی نکنه باز هم ارزش رو نداره چون برای این بوده که خواسته شما رو برگردونه
پس فقط قهر شما یک نتیجه دارد و اون اینه که اقتدار مرد رو شکستید !
حتی وقتی زن از قهر برمیگرده مرد میگه چی شد ؟!! تحمل نیاوردی ؟!! بیرونت کردن ؟!!
میخواد زن رو تو زن مچاله کنه که دیگه قهر نکنه ؛ دیگه ناراحتیشو اینطوری بروز نده ...
(مرد یکی از انگیزه های مهمش برای ازدواج پایه شدن و ستون یک زندگی شدن است ! )
3- گریه :
هدف زن از گریه : زن میخواد بگه که من شکسته هستم ، مرا دریاب ...
اما برداشت مرد چیه ؟
انگار زن بهش میگه : برو گم شو ... آزادی !
گریه از قهر بدتره ، گریه مرد رو خیلی متلاطم میکنه و او رو خیلی بهم میریزه
فکر میکنه یعنی ای مرد تو دیگه بدرد من نمیخوری ! برو ...
این از قهر بدتر است !
4 - پرخاش :
هدف زن از پزخاش :
زن میخواد بگه بهم ریخته هستم ؛ خودم هم خودم رو نمیشناسم ؛
داره از عمق فاجعه به خودش حرف میزنه ...
اما برداشت مرد از پرخاش زن چیه ؟
طلاق ... دیگه ادامه زندگی برای ما امکان نداره ...
پرخاشگری زن ، یکی از آن جاهایی است که مرد به طلاق فکر میکنه
خیلی از قهر و گریه هم بدتر است
دیگه مرد ادامه ی این زندگی رو دوست نداره
( پرخاش ، بدترین نوع اقتدار شکنی است ! )
b-mahboob.blog.ir
چرا مرد دعوا میکنه ؟
چرا داد و فریاد میکنه ؟متن بیانات دکتر حمید حبشی
آقا دوست داره اقتدارش صحیح و سالم دیده بشه
وقتی ( با او ) جدل میکنیم ؛ یعنی اقتدارش کج و بهم ریخته ست ...
( یعنی ) ؛ تو معیوبی ! ... تو ناقصی ! ...
او مجبوره برای ثابت کردن خودش ، طوری برخورد کنه که حالت بدی داره ...
مرد هم جدال میکنه ؛ نه برای دفاع از خودش ؛ بلکه برای این جدال میکنه که تکیه گاه توست و نمیخواد که حس کنی ضعیفه .
1- اجازه بگیرند :زنان تمایل زیادی به صحبت با همسرشون دارند ...زنان با کسی گفتگو میکنن که او رو دوست داشته باشند ..
ارتباط و گفتگو برای زنان اهمیت بالایی دارهاما آقایون تمایل زیادی به زیاد حرف زدن ندارن و لذا ممکنه خانوم این خصوصیت ساختاری آقایون رو به پای این بزاره کهشوهرش او رو دوست نداره ... و با خودش بگه که پس چرا وقتی نامزد بودیم اینهمه پرحرفی میکرد ؟!!! ... شاید کس دیگه ای دلش رو برده .... شاید از من خسته شده ... شاید میخواد ازم فاصله بگیره و جدا بشه ... حتی ممکنه بخاطر مرد کلا دست از گفتگو برداره تا همسرش اذیت نشه ...شاید هم باعصبانیت با همسرش برخورد کنه ( که این مورد شایع تره ) و با این دعوا و جدل علاقه ی شوهر به خودش رو کم کنه( چون کج خلقی خیلی روی علاقه ها اثر میزاره )
آقای دکتر حمید حبشی اصول گفتگو با مردان رو - که نه منجر به خستگی اونها بشه و نه احساس نیاز زن سرکوب بشه - به این صورت بیان کردند :
(البته) نه اینکه بگن : اجازه میدی باهات حرف بزنم ؟......
(اجازه بگیرید ) یعنی او رو به زور ننشونید پای حرف ...
بگه : میخواستم راجع به فلان موضوع باهات حرف بزنم ... الآن میتونی ؟
من با این اجازه م در مردی که محکوم به سکوت بود ؛ دارم ایجاد آمادگی میکنم !
چون اگه آمادگی و زمینه نداشته باشه ؛ این حرف زدن زن بیخود است ( و فایده ای ندارد ) ..
مرد هی کلافه میشود ... احساس پر حرفی میکند ..
خسته میشود .. نمیشنود ...بی حوصلگی میکند ...
اول ببین میتونه بیاد وارد صحبت بشه یانه ....
اگه گفت : شب .... قبول کن ...
چون حتما اون موقع نمیتونه ... حوصله نداشته یا وقت نداشته یا ...
اما اگر مرد شب هم نتونست بازهم حرف زدن شب بیخود میشود ...
باید زن ببیند کی مناسب است ؟
2-نقطه شروع باید با تاییدکردن مرد (توسط زن ) باشد ....
نیایین از اول مشکل رو بگین ...مشکلی که مرد داشته یا با او داشتین...
مثلا اگه میخوای مشکل دعوای برادر و شوهرتون رو مطرح کنین ؛
خوبیهای مرد رو ، صفات خوب مردتون رو بازگو کنید ...
تاییدش کنین.. چون مرد استعدادش برای شنیدن کمه ...
وقتی شما بیایین حرفی بزنین که حالت حمله داره ؛ اون احساس اقتدار شکنی میکنه
باید اول اقتدارش رو تایید کنین ...
3-بیان موضوع کنید ، نه قضاوت خود(تون رو از مسئله بگین ...)
مثلا دعوای شوهرم با مادرم ...
نگین : میدونی چیه ؟ من فهمیدم که تو از مامانم بدت میآد ! ..
یا بگین : من میدونم فلان اتفاق اینجوریه ...
تو با خواهر من کینه داری .....
یا میگه : تو منو دوست نداری - منظورش اینه که نزاشتی برم اون عروسی-
اینطوری بگین :
میدونی من یه مسئله ای فکرمو مشغول کرده ...و اون رابطه ی تو و مامانمه ..
میدونم که مامانم هم خیلی ایرادها داره ،
اما دوست دارم رابطه ی شوهرم و مادرم باهم خوب باشه ...
4- رعایت کل در برابر جزء :
( اصل و ) کل من همسرم و رابطه ی من با همسرم است !
من نباید بخاطر حرف زدن همسرم رو از دست بدم ! ...یا اقتدارش رو بشکنم ... این اصله ...
5- فعالیت مرد رو قطع نکنید ...
خانومها میخوان ضمن حرف زدن مرد تموم فعالیتهاشو قطع کنه ..
فکر نکنین که اگه مرد یکی دو کار باهم انجام بده دیگه نمیفهمه تو چی میگی ؟
مرد ضمن فعالیتش ، حرف رو بهتر میشنوه ...
6- در حین صحبت و پس از صحبت به مرد خدمات بدید...
نه به این معنی که چون مرد دارد لطف میکند حرف شما را میشنود باید به او خدمت رسانی کنید
نه ...
شما ( با این کار ) به مرد این ظرفیت رو میدین که بتونه 15 دقیقه دیگه حرف گوش بده ...
بهش ظرفیت میدیم .. استراحت کوتاهی میدیم ...
(مثلا) شما میگی برم یه چایی /میوه/ بالش و ... بیارم و بیام ...
7- بعد از صحبت از او تشکر کنیم ، و ابراز راحتی داشته باشیم ..
آیا این یعنی حالا آقا لطف کرده شنیده باید تشکر هم ازش بشود ؟
نه ..
یعنی آقای من .. من بهره بردم ...من لذت بردم از حرف زدن باتو ...
مشکلم حل شد ..حال خوبی پیدا کردم ..اظهار خوشحالی ...اظهار راحتی ...
مثلا میگه : (چه خوب شد باهات حرف زدم ....) اینقدر( سبک شدم ) ... راحت شدم ...
(این ) یعنی تو منو تامین کردی ...
دفعه ی بعد چه بسا مرد منو صدا بزنه ...
یعنی این استعاداد رو پیدا میکنه که حتی نخواسته شما رو به حرف زدن دعوت کنه ...
kelidemard
دانلود مدیریت روابط جنسی از دکتر حبشی - مثبت گرا
kelidezan
دوستان عزیز ممنون از همراهیتون
خانم هلنا بخاطر مطالب مفیدی که گذاشتید بینهایت سپاسگزارم
همه رو مطالعه کردم چندبار هم مطالعه کردم بازم ممنون
منو شوهرم هم سنیم هر دو 32 سالمونه شوهرم فرزند آخر یک خانواده پرجمعیته مادرش سومین همسر پدر بوده و وقتی شوهرم بدنیا اومده پدرش 83 سال داشتن هیچ خاطره خوبی از باباش نداره و تنها حسش به پدرش تنفره، از بچگی مجبور بوده کار کنه تا اول دبیرستان درس خونده البته اینو بعد ازدواج بمن گفت به گفته مادرش از بچگی شر بوده و خیلی از دستش عذاب و سختی کشیده، وقتی به خاستگاری من اومد مغازه دار بود و گفت که مغازه از خودشه که بعد عروسی فهمیدم استیجاریه، من فرزند دوم یک خانواده 6 نفره م پدرم فرهنگی و یکی از خوشنام ترین افراد توی شهرمونه خانوادم مذهبی و متدین و شدیدا پایبند به اصول اخلاقی ،من خواهرم و دو تا برادرام تحصیلات دانشگاهی داریم خودم دبیر ریاضی و برادرام استاد دانشگاه و خواهرم کارمندن، وقتی از دانشگا فارغ التحصیل شدم خاستگار داشتم ولی اصلا دلم نمیخواست ازدواج کنم مادرم مریض بود و برادرام یه شهر دیگه دانشجو بودن و خواهرمم سر زندگیش بود مادرم تنها بود و تمام دغدغه م سلامتیش بود چند تا موقعیت خوب داشتم ولی رد کردم تا اینکه شوهرم اومد اولین چیزی که منو بخودش جلب کرد شادابی و سرزندگیش بود شوخی میکرد میخندید و خیلی راحت بود هربار که باهاش حرف میزدم کلی انرژی میگرفتم و ازینکه میدیدم با اینهمه سختی رو پای خودش ایستاده و زندگیشو ساخته برام قابل تحسین بود فکر میکردم آدم خودساخته ایه و میتونه از پس زندگی بربیاد و میشه بهش تکیه کرد.............
بعد عروسی متوجه دروغاش شدم متوجه رفتارای خیلی غیر عادیش شدم خیلی راحت فحش میداد و براش مهم نبود کجاست و این حرفارو به کی داره میگه توی حرف زدن عادیشم همین بود فحشای خیلی زننده که اصلا برام قابل هضم نبود پیش خانوادش تحقیرم میکرد به دلایل خیلی بی اهمیت، همه کاراشو من باید میکردم حتی گرفتن ناخناش یا جوراب پا کردنش شلخته و نامرتب بود وقتی از مدرسه میومدم خونه م عین بازار شام بود خونه ای که مثل دسته گل مرتبش میکردم بعد میرفتم مدرسه، قلیون میکشید و همیشه خونه م بوی دود میداد چند جای فرشا همیشه سوخته بود اهل مشروب بود چیزایی که من حتی فکرشم نمیکردم یه روز باهاش روبرو بشم اوایل نمیدونستم این بویی که ازش میاد چیه و یا چرا چشاش قرمز میشه خیلی راحت داد میزد کافی بود غذاش کمی داغ باشه یا دوغش زیاد تگری نباشه همه چیزو بهم میریخت و غذا رو پخشو پلا میکرد حاضر نبود با خانوادم رابطه داشته باشه میگفت ازشون خوشم نمیاد زیادی پاستوریزه ن، در عوض همیشه خونه مادرشوهرم بودیم کم پیش میومد خونه خودمون باشیم صبحا دیر میرفت مغازه و تا لنگ ظهر خواب بود شبام تا دیروقت نمیومد خونه و من باید خونه مادر شوهرم میموندم تا بیاد تمام سعیم این بود خانوادم ازین اوضاع بویی نبرن مخصوصا مادرم که مریض بود ، سعی میکردم باهاش حرف بزنم ولی اصلا نمیشد حرف حرف خودش بود من توی این زندگی هیچ حقی نداشتم نباید اظهار نظر میکردم هرجا اون میگفت باید میرفتیم هرکاری اون میخواست باید میکردیم اگر مخالفت میکردم کتک و فحش و ....
خیلی بهش میرسیدم بهش محبت میکردم گاه و بیگاه براش هدیه میگرفتم بهش احترام میذاشتم به خانوادش نزدیک میشدم و باهاشون صمیمی شده بودم دلم میخواست اعتمادشو جلب کنم همه خواهرا و برادراش دوستم داشتن به بچه هاشون کمک درسی میکردم بااینکه تعدادشون زیاد بود ولی زود زود دعوتشون میکردم و مفصل پذیرایی میکردم هربار از 30 نفر کمتر نبودن باوجودیکه دست تنها بودم یه شیفتم مدرسه میرفتم ولی خم به ابروم نمیاوردم ولی دریغ از یکذره تغییر حرفامو نمیفهمید براش مهم نبود خواسته م چیه خودخواهتر از اونی بود که درک کنه منم سهمی داشتم رابطه زناشوییمون خوب بود نمیذاشتم کمبودی حس کنه ولی خیلی وقتا متوجه میشدم فیلم پورن میبینه حتی فلش میذاشت و ضبط میکرد خیلی ناراحت میشدم ولی چیزی نمیگفتم تا یه روزی که از مدرسه اومدم توی حالت خیلی بدی دیدمش خودش خیلی خجالت کشید و گفت از بچگی به اینکار عادت کردم و نمیتونم ترک کنم وگرنه از تو هیچ مشکلی نمیبینم بهش گفتم اگه از راهش بریم میتونی ترک کنی اینکار بدعته و روی زندگیمون تاثیر میذاره گفتم کمکت میکنم اون لحظه گفت باشه هر کاری بگی میکنم ولی همون بود و هربار که حرفش پیش میومد با داد و بیداد و دعوا میگفت همه مردا اینکارو میکنن تا چند روز قهر میکرد و آخر سر من پا پیش میذاشتمو آشتی میکردم ماجرای خیانتاش بماند تنبلی و کار نکردنشم دیگه قوز بالای قوز بود یه مدت شاگرد گرفته بود واسه مغازه خودش تا دیر وقت خواب بود بعد یکی دوساعت میرفت در مغازه بعدش تا ساعت 3 و 4 نصف شب توی قهوه خونه قلیون میکشید و تخته نرد بازی میکرد وقتی برمیگشت باید ازش پذیرایی میکردم همیشه دم دمای صبح میخوابیدم وقتی میرفتم سرکار اصلا نمیتونستم تدریس کنم همیشه چشام پف کرده و قرمز بود به زور سرپا وامیستادم توی این جریانات بارها پیش مشاور رفتم ولی هیچوقت باهام نیومد و کارم ناتموم میموند پشت سر هم ضرر میکرد وام میگرفت ماشین گرون میخرید بعد یه مدت میفروخت با کلی ضرر بازم یه ماشین دیگه تمدید وام و قرض و بدهی هم که بماند ماجرای بچه دار نشدنم کهدیگه پرونده خوشبختیمو تکمیل کرد هزینه ها بالا بود مغازه فقط اجاره شو در میاورد اجاره خونه هم باید میدادیم ولخرجیای آغا هم که تمومی نداشت برا ماشین سیستم صوتی میخرید رینگ اسپورت و........ مغازه رو جمع کرد گفت نمیتونم مغازه داری کنم زد تو کار معامله ماشین سر دو ماه نشده با بنگاه داری که باهاش کار میکرد دعواش شد و از اونجا اومد بیرون و بازم کلی ضرر الانم تو کار ملک و زمینه یه خونه خریده با هزار قرض و قوله توی این بازارم که اصلا فروش نمیره .............
با برادرا و خواهرام قطع رابطه کرده سر مسائل خیلی خیلی بی اهمیت که همشم از بدبینی و توهماتشه نسبت به اونا ، این اواخر حق نداشتم اسمشونو بیارم شماره هاشونو از تو گوشیم حذف کرد و گفت فقط پدر و مادرت حق دارن باهات حرف بزنن پیش مادرتم وقتی میری که اونا نباشن و حداکثر یک ساعت پیشش میمونی
هر چی میخواستم بهش بفهمونم اشتباه فکر کرده قبول نمیکرد کافی بود یه کم تو خودم باشم میگفت داری به اونا فکر میکنی کلی فحش بهشون میداد ازش خواهش میکردم تمومش کنه بهش میگفتم منو داری زجر میدی با این حرفا بیشتر میگفت یه بار داداش کوچیکم به گوشیم زنگ زد و قبل اینکه گوشی رو بردارم گوشیمو نگا کرد و دید اونه بهم حمله کرد و هر چی از دهنش در اومد گفت گوشمو ازم گرفت و خاموش کرد و پیش خودش نگهداشت گفت تو لیاقت نداری گوشی داشته باشی
اگه از خانوادم اشتباهی سرزده بود تا این حد ناراحت نمیشدم ولی میدونم که اونا هیچوقت بخاطر منم که شده رفتار نسنجیده ای در قبال اون انجام ندادن اون از اول باهاشون لج بود
با تمام بدیهاش با تمام ندانم کاریاش با تمام خودخواهیاش بازم طلبکاره و این بار آخر که بازم نتیجه دوا و درمونم منفی شد از زن دوم حرف میزد و اینکه از بودن با من خجالت میکشه
من دیگه تحملم تموم شده از بس تحقیر شدم از بس رنج کشیدم و بخاطر حفظ اقتدارش دم نزدم مردم از بس خودخوری کردم سکوت کردم مدارا کردم دلم بدجور شکسته و دیگه بهیچ عنوان حاضر به ادامه نیستم من خیلی وقته خودمو گم کردم مطمئنم طلاق بهترین راهه
ولی خودشو کنار کشیده میگه دوستت دارم و هیچوقت طلاقت نمیدم از این دوست داشتن حالم بهم میخوره از اسم مرد متنفرم از زندگی مشترک بیزارم
- - - Updated - - -
شاید الان فکر کنید که من خیلی منفعل بودم ولی خدا خودش میدونه که چقد رو خودم کار کردم چقد مطالعه کردم هر کاری که میشد کردم ولی دیگه توانی برام نمونده و فقط و فقط به طلاق فکر میکنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید
- - - Updated - - -
شاید الان فکر کنید که من خیلی منفعل بودم ولی خدا خودش میدونه که چقد رو خودم کار کردم چقد مطالعه کردم هر کاری که میشد کردم ولی دیگه توانی برام نمونده و فقط و فقط به طلاق فکر میکنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید
ریشه خیلی از رفتارهاش به کودکیش برمی گرده
پدر 83 ساله و مادر ؟؟
با یه نوزاد !!!
همسرت اذیت شده که اذیت می کنه
تحقیر شده که تحقیر می کنه
........
با این همه ناهماهنگی فرهنگی خانوادگی، کاش قبل ازدواج بیشتر فکر می کردی
خیلی متاسف شدم از خوندن رفتارهای همسرتون و سختی هایی که کشیدید.
فکر می کنم بهتره یه مدت پیش خانواده تون باشید تا آروم تر بشید، بعد تصمیم بگیرید.
باهاش جنگ و جدل نکنید که اعصابتون آروم بشه
به همسرتون هم بگید بهتره یه مدت جدا باشیم تا آروم بشیم. سعی کن در آرامش قانعش کنی مدتی خونه پدرت بمونی.
سپاس از شما خانم شیدا
میدونم مقصر خودمم و موقع ازدواج باید بیشتر دقت میکردم ولی تمام این چیزارو بعد از ازدواج فهمیدم دروغای زیادی گفت و من ساده باورش کردم البته همسر برادرش تقریبا فامیل هستن و بیشتر اعتماد من بخاطر تایید اون بود اون از هر لحاظ تاییدش کرد و منم که بی میل نبودم همین برام کافی بود ولی بازم مقصر اصلی خودمم چون تصمیم گیرنده خودم بودم
از خواندن سرگذشت زندگی شما و به خصوص سختی هایی که کشیدید واقعا متاثر و متاسف شدم. شاید اگر من جای شما بودم یک روز هم نمی توانستم اینگونه دوام بیاورم امیدوارم با توکل به خدا و اعتماد به نفس بتوانید تصمیم صحیحی بگیرید.
با این شرایطی که شما گفتید فکر می کنم اگر طلاق هم نخواهید بگیرید بهتر چند وقتی از همسرتان دور باشید و در مقابلش صلابت به خرج دهید.
همچنین نوشتن و ذکر دقایق هم تسلی خوبی ست علاوه بر این تایپک نویسی ها می تواند سرگذشتتان را بنویسید و یا با شخصی مانند مادرتان دردل کنید
سلام روزتون بخیر شادی:72:
عزیزم متاسفم شرایط خیلی بدی داشتین
ناراحتم از وضعیتت ببخشید من اگه این جوری صحبت میکنم دوست ندارم طلاقی اتفاق بیفته
شمارو که ندیدم ولی همیشه دوست دارم همه خوشحال باشن و بخاطر مشکل پیش افتاده کارشون به طلاق نکشه
شما خیلی خوب برخورد کردین همسرتون متوجه اشتباهش نیست
عزیزم یه مدت نباش تا کمبودتو احساس کنه
میتونی یه مرخصی بگیری بهش بگی استعفا دادم تا مردونگیشو ثابت کنه
وقتی بر گشتی اصلاااا غر نزنی کار های منزل انجام بدی حتی شده تکه نان خشک
همون بیاری سر سفره تا به خودش بیاد تلاش برا زندگیش کنه
بابزرگترش صحبت کن نصیحتش کنن بهش یه مهلتی بده تا خودشو جمع جور کنه
ببین من یه بنده خدایی میشناختم مشکل شمارو داشت درمان جواب نداده بود
بعدش امد پیش یک ماما هه خانگی از نوع قدیمش بهش گفته بود
تمام مشکلت از استرست و از سردی خوردنت هست
اخه اون ترشی زیاد دوست داشت خلاصه بعد از چندین سال صاحبه فرزند شد
برات ارزوی خوشبختی میکنم دعا میکنم خدا همسرت را سر عقل بیاره
زندگیت مملو از ارامش
توکل بر خدا کن شما ارامشت را حفظ کن اگه طلاقی هم صورت بگیره اونی که ضرر میکنه شما نیستی
اونه که یک دسته گل را از دست میده از ته دل از خدا بخاه بهت ارامش بده و همسرت را سر براه کنه
خانم هلنا ممنونم از همراهیتون
گاهی به خودم میگم بچه دار نشدنم حکمت خداست بااینکه همه دکترا با قاطعیت گفتن که هیچکدوم مشکل نداریم، بچه ای که بخواد توی این شرایط بدنیا بیاد چی میشه ،با این همه تضاد چجوری تربیت میشه با اینکه خیلی خیلی دلم بچه میخواد ولی خدا رو شکر که نیست یه بچه چه گناهی داره که بخواد واسه دل بخواه من توی این شرایط زندگی کنه
از خدا میخوام بهم صبر بده بتونم طلاقو تاب بیارم از روز سوم عید ازون خونه اومدم بیرون با یه دل شکسته و یه روح بیمار
بخاطر دل پدر مادرم زیاد بروم نمیارم ولی دارم نابود میشم ظاهرم آرومه ولی درونم طوفانیه هیچ خبریم ازش نیست خودمم هیچ اقدامی نکردم کاش هر چه زودتر تموم بشه دیگه توانی برام نمونده
دوستان همدردی ازتون کمک میخوام خانم شیدا هلنا60 آقا بهزاد و بقیه دوستان تنهام نذارید
از شوهرم هیچ خبری نیست میخوام خودم اقدام کنم ولی اصلا از روند دادگاه و رفت و آمداش خوشم نمیاد و میدونم که مجبورم،
چیکار کنم؟؟ چه راهی میشناسید که ازین بلاتکلیفی دربیام؟
روز دوم عید امد خونه و یهو شروع کرد به کتک زدن شما !!!!
یعنی شما اصلا تحریکش نکردی ؟ سر به سرش نذاشتی ؟ جوابگویی و بد دهنی نداشتی و اون یهو امد و شما را به باد کتک گرفت ؟!!!
الان اصلا برا دادگاه و شکایت و وکیل اقدام نکن
شما که اینقدر از دوری اش ناراحتی و تحمل جدایی اش را نداری برا چی با این عجله می خای بری برا طلاق اقدام کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کنار پدر و مادرت باش و از همنشینی باهاشون لذت ببر
مطمئن باش صبوری چیز خوبی هست و ضرر نمی کنی
با تشکر از شما جناب کمال
من تصمیم طلاقرو بر مبنای رفتار اونروزش نگرفتم مدتهاست دارم بهش فکر میکنم
من به شناخت کامل ازش رسیدم و مطمئنم این زندگی درست بشو نیست برا تصمیمی که گرفتم دلایل کافی برا خودم دارم
ماجرای روز دوم عید: خونمونو تازه عوض کرده بودیم و منزل جدید نزدیک به منزل خواهرم بود
خواهرزاده م 10 سالشه و بسیار به من وابسته س اونروز تنهایی اومد خونه ما و برام هدیه گرفته بود
هنوز چند دقیقه از اومدنش نگذشته بود که شوهرم اومد و اونو دید
خیلی عصبانی شد و با یه حالت خیلی بدی بهش گفت که ازینجا برو بیرون
از گریه ش دلم خون شد بهش گفتم این چه کاریه این بچه چیکارت کرده؟
شروع کرد به دعوا و مرافعه که هیچکدوم از افراد خانوادت حق ندارن اینطرفا پیداشون بشه
خانوادم هیچ بدی در حقش نکردن بارها ازش خواستم بگو چه مشکلی باهاشون داری تا حلش کنیم
فقط فحش میده و میگه اصلا نبینمشون تو هم بخوای طرفشون بری نمیخوامت
اینم بگم همونروز جواب منفی آزمایشم اومده بود و بینهایت ناراحت و دلشکسته بودم
و دلیل این رفتاراش فقط بهانه جوییه
جناب کمال صبر تنها چیزیه که خیلی خوب میفهممش و خیلی وقته صبوری کردن و امید به بهبودی اوضاع تنها انگیزه مه دلتنگشم چون 8 سال صادقانه و خالصانه دوستش داشتم و برا حفظ زندگی مشترک باهاش تلاش کردم ولی همش آب در هاون کوبیدن بود
واقعا متاسفم.
بدون که تنها نیستی ... واقعا تحمل و صبرت ستودنیه.. من به عنوان یه زن این صبر و تلاشت برای زندگی کردن رو تحسین می کنم.
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری.
تنها فکری که الان به ذهنم میاد اینه که ایشون از آروم بودن شما، صبر شما ، آروم بودن خانوادتون ، خوددار بودنتون فقط و فقط و فقط سوء استفاده کردن... شما که گناهی نداری .
نمیدونم چی بگم. امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری
دوستان همدردی بابت همراهیتون سپاسگزارم
امروز 21 امین روزه که منزل پدرم هستم و جالب اینکه نسبت به طلاق مصمم تر و قاطعتر میشم
باید باهاش کنار بیام، میخوام خودمو اینقد درگیر کار کنم که وقت فکر کردن نداشته باشم
تصمیم دارم درس بخونم زبانمو تقویت کنم باشگاه برم باید به خودم برسم خیلی وقته خودمو فراموش کردم
توکلم به خداست و خودمو بهش سپردم باید بتونم از پسش بربیام راه دیگه ای ندارم
سلام دوست عزیز
مطالب تون رو خوندم . ریشه ی رفتارهای ایشون همونطور که شیدا گفت ، کاستی ها و حقارت های کودکی اش بوده و به این راحتی ها و به این زودی ها چیزی عوض نمیشه . . .
در بلند مدت مثلا بعد از 20 سال ایشون مقداری تلطیف میشه و مقداری شرمنده میشه ولی فقط مقداری!!
ولی این تصمیم با خود شماست که بین زندگی کردن با این فرد و طلاق ، کدوم رو بدتر می دونید ؟!!!
این فرد به نظر من ذهن بسته ای داره و تا حدی ویژگی های انسان خودشیفته رو بروز میده . خودشیفته ها رفتارشون فاجعه است و میتونید توی اینترنت سرچ کنید و ببینید اگر خودشیفته هست ، حداقل بشناسیدش و تا حدی کنترلش کنید . . .
اگر این فرد خودشیفته نبود شاید بشه یه کارایی کرد . ولی لطفاً خود شما اول این موضوع رو معلوم کن بعد . . .
آقا بهزاد سپاسگزارم
بله با شما موافقم و مطمئنم که احتمال عوض شدنش خیلی ناچیزه
جمله ای که اکثرا میگفت اینکه "من از هیچ کارم پشیمون نیستم" در حالیکه 80 درصد کاراش اشتباه بود و به ضرر خودش تموم میشد
تصمیمم برا جدایی جدیه و دیگه قادر به ادامه نیستم
میخوام از راهنمایی هاتون استفاده کنم من الان اون دختر سابق نیستم روحیه م به شدت ضعیف شده و اعتماد بنفسمو از دست دادم
میدونم اذیتم میکنه و به این راحتیابه جدایی راضی نمیشه
دوستان همراه من غیر از این تالار جایی نمیتونم حرف بزنم اصلا دلم نمیخواد خانوادم اذیت بشن تا جایی که بتونم خودمو سرحال نشون میدم
ولی میترسم، کمکم کنید باهاش چه رفتاری داشته باشم الان که اصلا اش هیچ خبری نیست چند روز اول که زنگ میزد فقط میگفت هیچوقت طلاقت نمیدم
بهش گفتم حاضرم مهریه مو ببخشم ازت هیچی نمیخوام بهش برخورد گفت داری بهم ترحم میکنی
ما برای کمک حاضریم . از شما سوال و از ما بیان نظر . . .
بی خبری از این آدم همون خوش خبری هست !! به نظر من شما اگر مهریه نمی خواهید میتونید خودتون دادخواست طلاق رو بدید ولی واقعیت اینه که اگر بخاد شما رو طلاق نده میتونه !!
به نظر من ایشون به این زودی ها و به این راحتی ها طلاق بده نیست . اگر هم مهریه اجرا بزارید چیز زیادی بدست نمیارید و روند فرسایشی دادگاه رو خواهید داشت و اون بنده خدا رو هم بیشتر سر لج میندازید و کار پیچیده تر میشه و طولانی تر
به نظرم در کل اینجا آزمون صبر برای شماست و جز صبر و تحمل کار زیادی نمیشه کرد . بهتره اصلا تحریکش نکنید و استراتژی شما قطع کامل رابطه و صبر باشه تا خودش اولین حرکت رو انجام بده . . .
به نظر من با یک روانشناس و مشاور ماهر صحبت کنید
بهترین نوع برخورد با همسرتون را بهتون بگه.
این که چطور می شه شخصیت آسیب دیده و مشکل داری مثل ایشون
بدون این که سر لج بیفته یا حس حقارتش تحریک بشه یا ... آروم و راحت تر با شما همکاری کنه.
سلام. به هر نتىجه درستى رسىدىد همون انجام بدىد ولى بدون هىچ استرسى در اصل روشى رو انتخاب کنىد که شما کمتر در ان لطم ه ببىنىد اگر فکر مىکنىد بهترىن راه جداىى با ىک وکىل در تماس باشىد و اگر فکر مىکمىد قدرت و توان ساختن زندگىتون رو دارىد همانطور که دوستان اشاره کردند به ىک مشاوره بروىد
دوستان همراه بینهایت ممنون
ترسم از همینه که نخواد با طلاق موافقت کنه و مطمئنا برا اذیت کردن خودم و خصوصا خانوادم همین کارم میکنه
طبق گفته شما دوستان باید صبر کنم
منکه دیگه هیچوقت به ازدواج فکر نمیکنم اگه نخواد طلاقم بده تا آخر عمر همینطوری میشینم ولی دیگه پیشش برنمیگردم
دوستان همراه
چند تا سوال دارم ممنون میشم نظرتونو بگید
من هیچ وسیله ای با خودم نیاوردم مثل لباس کتابام و مدارکم(بجز شناسنامه و کارت ملی)، میخوام برم و همه وسایلمو بیارم حتی جهیزیه مو ولی نمیدونم کی و چجوری؟ چون اصلا نمیخوام باهاش روبرو بشم
هر ماه بابت قسط دو تا وام حدود 400 تومن از حقوقم کسر میشه و دیگه نمیخوام جورشو بکشم (این وامارو برا همسرم گرفتم و تا ریال آخرشو بابت بدهی داد) ، کی این موردو مطرح کنم؟ یا کلا بیخیالش بشم؟ ولی دیگه نمیخوام ازم سواستفاده کنه من از مهریه م میگذرم ولی این حق قانونی و شرعیمه بابت این حقوق دارم زحمت میکشم ولی از ترس لج کردنش میترسم مطرح کنم
3-میدونم
به نظر من برید وسایل شخصی تون رو بردارید و اگر همدیگه رو دیدید هم با آرامش برخورد کنید و بگید که متاسفانه رابطه به شکلی شده که شما علیرغم میل تون مجبورید در جای دیگری زندگی کنید (تا تحریک نشه و یک دست کتک مفصل نخورید!!)
ولی برای بردن جهیزیه تا چندین ماه دیگه اقدام نکنید . چون پیام مهمی هست و بهتره شما زیاد پیام مهم ندید !!! (چون مقابله خواهید دید)
اگر اون قسط ها رو میتونید بدون دخالت دادن شوهرتون از سر خودتون باز کنید ، حتما اینکار رو بکنید ، در غیر اینصورت تا یک ماه دندون روی جگر بگذارید تا بعد از اینکه یک مدت از آوردن وسایل شخصی تون گذشت ، مساله وام رو با شوهرتون مطرح کنید (بعدا عرض می کنم که چطوری بگید که احتمال درگیری کمتر بشه) . برای این میگم یکماه بگذره که بین اقدامات شما کمی فاصله بیافته و رگباری جلو نرید تا این کودک تحریک نشه !!!
بله واقعاً ما خیلی وقت ها کودک صفت میشیم و کودک صفتی در بزرگسالی همون رفتار بیرحمانه و خودخواهانه هست . . .
راستی سراغ کاسبان دعاوی خانوادگی (=وکلا) نرید . چون برای پر کردن جیب خودشون توصیه به اجرا گذاشتن مهریه و دادخواست طلاق و نفقه و غیره می کنن و اوضاع رو پیچیده می کنن و شما رو با یک شوهر وحشی شده و مقداری ضرر مالی (=دستمزد وکالت) ترک می کنن
وقتی دلیل محکمی برای طلاق ندارید نمی تونید از شوهرتون طلاق بگیرید ، البته وکلا وعده زیاد میدن ولی دست آخر برای وعده هاشون که تضمینی ندادن !!!!
آقابهزاد سپاسگزارم که برام وقت میذارید
حرفاتون منطقیه و باهاتون موافقم
من کلید خونه رو ندارم (همون روز آخر کلید ازم گرفت )و برا رفتن به اونجا باید باهاش تماس بگیرم که از لحاظ روحی آمادگیشو ندارم پس فعلا صبر میکنم
در مورد وام هم کاملا درست میفرمایید و ممنون که راهنماییم کردین
سلام دوستان همراه
امروز ماجرایی پیش اومد که میخوام باهاتون مطرح کنم و نظرتونو بدونم
سرکارم بودم و گوشیم سایلنت بود بعدا که گوشیمو چک کردم دیدم 57تا تماس از شوهرم داشتم با چندتا پیام که گفته بود گوشیتو جواب بده کار فوری دارم
اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم تماساشو حذف کردم و سعی کردم بهش فکر نکنم که چه کاری میتونه داشته باشه که این همه زنگ زده
اومد محل کارم و خواست باهام حرف بزنه شوکه شدم انتظارشو نداشتم ازش خواهش کردم بره بیرون و اونجا مناسب حرف زدن نیست
اصرار کرد که حتما باید باهات صحبت کنم
دستاش میلرزید و نفس نفس میزد
از مدیرم اجازه گرفتم و باهاش رفتم بیرون (بر خلاف میلم)
شروع کرد به گلایه کردن که چرا دیدن من برات عذاب آوره چرا خبری ازت نیست چرا زندگیتو ول کردی
گریه میکرد که چقد جات تو خونه خالیه که شبا وقتی میام خونه چراغا خاموشن تنهام .............
گفت برگرد دیگه بسه ما که مشکلی نداریم
از خانوادم بد گفت که اونا نمیذارن برگردی
گفت همه جا گفتم زن من هیچ مشکلی نداره خانوادش نمیذارن بشینه
ازش خواستم منصف باشه و اینقد پای خانوادمو وسط نکشه بهش گفتم گذشته برا من تموم شده دیگه نمیخوام یاداوریش کنم گفتم ظرفیت من همین بود دیگه بیشتر تحمل ندارم
گفت میدونم خیلی اشتباه کردم ولی همه زندگیا دعوا و مرافعه داره قول میدم جبران کنم و همونی بشم که میخوای
گفت اگه نخوای برگردی تا آخر عمر طلاقت نمیدم خودم میرم زن میگیرم ولی نمیذارم اسمت از شناسنامم پاک بشه
حالا بهم فرصت داده فکر کنم و جوابشو بهش بدم اگه جوابم مثبت بود خودم با پای خودم برگردم خونه و نهار درست کنم و بهش زنگ بزنم بیا خونه نهارت آماده س!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه موقعيت خوبي !! به نظر من برگرديد ولي نه به اين مفتي !!
با انصاف با ايشون برخورد كنيد ولي منطقي و با شرط و شروط . از موقعيت ضعيف ايشون سوء استفاده نكنيد ولي احمق هم نباشيد و بدون گرفتن برخي امتيازات منطقي بر نگرديد . لطفا درخواست هاي منطقي و حياتي خودتون رو با دليل ليست كنيد تا بهتر بتونيم پيش بريم
موقعيت بسيار خوب هست و بايد با زكاوت و البته انصاف برخورد كنيد. بايد كودك داستان ما چندتا چيز ياد بگيره . فقط الان موقع مناسبش هست و بس
سلام آقا بهزاد
امروز من سعی کردم بیشتر سکوت کنم و چیزی نگم که تحریک بشه ولی حرفاشو اصلا باور نمیکنم اصلا بهش اعتماد ندارم و روی تصمیمم همچنان مصمم از واکنشای بعدیش میترسم
میخوام برم درخواست طلاق بدم . اقداممو شروع کنم ولی واقعا میترسم
سلام
بنظر من شوهرتون نمیخاد شما رو از دست بده
اینهمه تماس و اصرارش نشون دهنده همین موضوعه
اینکه به همه گفته خونوادتون مقصرن یه حالت انکار داره
یعنی نمیخاد بپذیره که این اتفاقات به خواست و اراده خودتون بوده و عوامل خارجی باعث شدن اختلاف پیدا کنید
اما درباره این حرف اخرش نمیدونم چی بگم که گفته طلاقت نمیدم و میرم زن میگیرم
اما بنظر بخاطر عصبانیت و خشم و البته ترسوندن شما و اجبارتون به برگشت اینو گفته که حرفی ناپخته و بچگانه است
شما نا شنیده بگیرید
ابتدا ببینید واقعا قصدش اصلاح و رفع معایبشه یا میخاد فقط برتون گردونه
اگر واقعا از رفتارهاش پشیمونه ضرری نداره یه فرصت دوباره به خودتون بدید
اگر تهدیدتون میکنه و یا تعیین تکلیف میکنه بخاطر اینه که درمانده شده و احساس ناتوانی میکنه
این یه خصلت بچگونه است
وقتی که میبینه هیچ راهی برای رسیدن به خواستش نداره و همه ترفندهاش ناکام مونده از پرخاش و اجبار و تهدید استفاده میکنه
شما این رفتارش رو نادیده بگیر و عکس العمل نشون نده
امیدوارم شما هم سعیتون در اصلاح خودتون باشه
با یکم گذشت ایشالا مشکلتون حل میشه
به طلاق به عنوان یه راه گریز نگاه نکنید بلکه این پدیده رو فقط به عنوان اخرین راه و فقط در صورتی که هیچ روش دیگه ای برای امتحان نبود انتخاب کنید اونم نه عجولانه و احساسی
موفق باشید...
توی این موقعیتم داره تهدیدم میکنه و برام تعیین تکلیف میکنه میدونم با یک کودک ناآرام و پرخاشگر طرفم خدا بهم صبر بده نمیدونم چه سرنوشتی در انتظارمه
ممنون از پاسختون دوستان
علی آقای عزیز شوهرم نمیخواد منو از دست بده چون خودشم میدونه کسی مثل من نمیونه تا اینحد گذشت داشته باشه دلم نمیخواد اینو بگم ولی بودن من براش میصرفه از هر نظر
اون هیچوقت اشتباهاتشو قبول نداره و مدام خودشو توجیه میکنه و سعی میکنه اطرافیانمو مقصر جلوه بده
و قصدش فقط برگردوندن منه نه اصلاح معایبش البته خیلی ساده لوحانه ست اگه باور کنم میتونه خودشو تغییر بده
چون بعضی رفتارای آزاردهنده ش مثل فحاشی و بددهنی یا خودخواهی، دست بزن، کینه عمیقش نسبت به خانوادم به این سادگیها قابل تغییر نیست
اینکه من به قصد جدایی از خونه اومدم بیرون براش سنگینه و یه جورایی بهش برخورده و مطمئنم اگه بخوام برگردم تا آخر عمر باید بخاطر این موضوع
سرکوفت بشم و مطمئنا یادش میره که به خواست اون برگشتم
از طرفی پدر و مادرم اصلا موافق برگشتنم نیستن
الان حدود یکماهه که من خونه پدرم هستم خودش روز اول اومد پیش پدرم و گفت زنمو بدید برم خیلی زننده با پدرم برخورد کرد و گفت مگه خودتون تا حالا دعواتون نشده
نظر پدرم اینه این آدم همیشه حق به جانبه و در هیچ صورتی حاضر به پذیرش اشتباهاتش نیست و اینکه میگه زنمو میخوام همش ترفنده و اگه بخوام برگردم ممکنه یه بلایی سرم بیاره
چون فکر میکنه غرورشو شکستم
از اونروز ببعد دیگه نه خودش نه بزرگترش هیچ اقدامی نکردن
الانم که داره میگه با پای خودت برگرد و دور خانوادتو خط بکش
اعتمادمو کامل از دست دادم مطمئنا هر شرطی هم براش بذارم هیچ ضمانت اجرایی نداره و راحت میزنه زیرش
دیروز میگفت تو باید با کفن از خونه م میرفتی اشتباه کردی و باید تاوانشو بدی
مطمئنم اون فقط دنبال انتقامه دلتنگیشم بخاطر اینه دیگه کسی نیست در اختیار فرمایشای ریزو درشتش باشه
مساله بچه هم هست هیچ تضمینی نیست که ما بچه دار بشیم یه روز میاد میگه من بچه میخوام و میرم زن میگیرم
چون هیچی ازش بعید نیست