۵ماهه شوهرم ترکم کرده کمکم کنید زندگیم داره از هم میپاشه
سلام به همه همدردیهای عزیز.یکسالو نیمه ازدواج کردم الان ۵ماهه شوهرم ترکم کرده رفته خونه باباش. زندگیمو از اول براتون میگم:
اومدن خواستگاری معرفمون هم جاریم بود یکی از دوستای دانشگام بود ولی صمیمی نبودیم.خلاصه محرمیت خوندیم و قرار بود یک ماه محرم باشیم ولی با اصرار خانواده شوهرم ۲۰ روز بعد عقد کردیم .دوران عقد به نوع پوششم گیر میداد .ولی من هرچی اون میگفت انجام میدادم تا مبادا ناراحت بشه.دوران عقدم ی عکس دونفره انداختیم یکمی از گردن من تو عکس معلوم بود وقتی مامانش عکسو دید شوهرمو انداخت به جونم که چرا گردن زنت بیحجابه.
حالا قرار بود این عکس تو خونه خودمون زده بشه و قرار نبود نامحرمی اونو ببینه اون عکس کاملا با حجاب بودم .
هر وقت میرفتیم خونه باباش مامانش بامن بحث میکرد که رج لب نخر اینو بخر اونو نخر ارزون بخر گرون نخر دستمون خالیه و از این حرفا...و هر دفعه شوهرم با بیطرفی یا اکثرا با طرفداری از مامانش بحثو تموم میکرد.بعدشم بامن سرد بود.
تو دوران عقد ما همش دوبار پیش هم خوابیدیم و یکمی عشق بازی داشتیم...
موقعی که محرمیت خوندیم ی سکه مهرم کردن بعد از عقد مامانم یدفه مریض شد و کارش به عمل جراحی کشید تا اینکه مامانم از بیمارستان اومد خونه .شوهرم سر کارشون بهشون ده روز مرخصی اجباری داده بودن تو اون اوضاع و شرایط شوهرم گیر داده بود بریم مشهد منم که نمیتونستم چون مامانم باید یکی پیشش بود چون اصلا هیچ کاری نمیتونست بکنه. خلاصه تو این گیر و دار مامان شوهرم زنگ زد بهم که چون محرمیت خوندید و مهرتو ندادیم باید بهت ولیمه بدیم حالا سکه نمیدیم بیاید باهم برید مشهد به جای اون ی سکه .منم واقعا شرایطشو نداشتم که برم اینام همش رو مخم بودن تا آخر گفتم ن سکه می خوام ن مشهد میاد بابا مهریه محرمیتم حلال تا بلاخره دست برداشتن....
۵ماهه شوهرم ترکم کرده کمکم کنید زندگیم داره از هم میپاشه.t_t
سلام سال نو همگی مبارک باشه
الان ۵ماهه شوهرم ترکم کرده رفته منم جهیزیمو اوردم مهریمو نفقمو گذاشتم اجرا t_t یکی بهم بگه چکار کنم بیاد دنبالم ؟؟؟؟البته ناگفته نماند تو این مدت خیلی توهینا بهم کردیم واسطه هم فرستادم ولی فایده ای نداشت اصلا حاضر نیست ی دقیقه هم باهم حرف بزنیم الان ی پرونده شکایت توهین و صدمه بدنی و تهدید هم نسبت به هم داریم اون از من و بابام شکایت کرده منم از اون .حالا نمیدونم چکار کنم؟الان عیده و همه با شوهراشون میگردن ولی من بدبخت تنهام:54:کاش یکی کمکم میکرد کاش شوهرم میومد باهم حرف میزدیم ولی ون تحت تاثیر خانوادشه توروخدا یکی بهم بگه چکار کنم؟
خیلی دلم شکسته و داغون شم,شوهرم همش میگه جدا شیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
هلنا60
سلام روزتون بخیر
عزیز شما فقط سکوت کن بزار خودش دست پا بزنه و شمارو از دست نده
درسته شما ناراحتی دلهره داری ولی مثل همیشه صبوری کن
اگه صحبتی کرد و از این باب بود که اظهار پشیمانی داره یا ناراحته از وضعیتش
بگو با پدرم صحبت کنین این جوری یه کم خودتو گرفتی بعد همه چی درست میشه
از اقای مدیر همدردی خواهش میکنم پاسخ شما رو بدن
توکل بر خدا کن دعا میکنم خدا بزرک کمکت کنه
ببین من خودم این تجربه کردم هر وقت از چیزی هراس دارم قبل از شروعش از ته دل از خدای بزرگ میخام بهم ارامش بده
و میگم من خودم را به تو سپردم باورتون نمیشه چنان ارامشی نصیبم میشه اون قدررر ارام میشم و به همون نتیجه که میخام میرسم
موفق باشین
سلام دوستان عزیز امروز رفتم دادگاه اولش که اصلا بهم محل نذاشتیم تا رفتیم پیش قاضی چند دقیقه نشستیم قاضی هیچی نگفت و سرش به پرونده های خودش گرم بود.
بعدش شوهرم هی نگاهم میکردو نفسای عمیق میکشید وبعضی وقتا هم اه میکشید منم ی نگاه معمولی و کاملا جدی بهش کردم وبهش گفتم فقط ی سوال میپرسم جوابشم یا اره یا نه
ازم متنفری؟ شوهرم چند لحظه سکوت کردو بعدش با بغض گفت تنفر ...من زندگی که با دعوا شروع بشرو نمیخوام
منم بهش گفتم خودت خوب میدونی پیشینه دعواها از کجاست!بعد هیچی نگفتم اون مث همیشه شروع کرد قسم خوردن و به کربلایی که رفتم به امام رضایی که رفتمو از این حرفا که تقصیر من نیست و تو صبور نیستی تو ی دنده ای .بعد ی نگاه کرد به دستم دید انگشتر دستمه بعد خودش گفت منم مشهد بودم سال تحویل اونجا بودم این انگشترو از اونجا خریدم.منم گفتم اتفاقا منم مشهد بودم گفت چوقت گفتم هفته پیش .گفتم من خبر داشتم که تو مشهد بودی گفت کی بهت گفت؟گفتم امام رضا اومد تو خوابم بهم گفت نمیای زیارتم ؟شوهرم نیومده دنبالم که بیام گفت شوهرت اینجاست .منم گفتم خودم میام.
بعد هردومون زدیم زیر گریه.بعد قاضی گفت چن دقیقه بیرون باشید با هم حرف بزنید بعد صداتون میزنم.
اومدیم بیرپن ولی شوهرم رفت پیش داییشو داداششو دوستشو زنداییش که برای شهادت اومده بودن که بگن مثلا بیکاره و درامد نداره.بعد اونا دورش کردن البته زنداییش به من گفت چی شد گفتم قاضی گفت برین بیرون باهم حرف بزنید بعد همشون به شوهرم گفتن برید حرفاتونو بزنید ولی شوهرم گوش نمیداد تا اینکه زنداییش اومد به من گفت هردوتون باید تضمین بدین که رفتارای قبلو تکرار نکنین.منم کفتم برادر شوهرم حق نداره برای زندگی من تصمیم بگیره و شوهرم چه تضمینی میده که دوباره ول نکنه بره؟ بعدش رفت.منم با بابامو مامانمو داداشم رفته بودم .خیلی استرس داشتم البته قبل از اینکه بریم داخل بعدش که نشستم پیش شوهرم اولش خیلی قلبم تن تند میزد بعد اروم شدم خیلی.
به داداشم گفتم بریم اب بخورم خیلی تشنمه رفتیم پایین که یدفه شوهرم اومد صدام زد که بیا بریم حرف بزنیم منم قبول کردمو رفتیم تو حیاط شوهرم گفت من خانوادم به تو فروختم شدم شاهد تو علیه داداشام ,مامانمو به خاطر تو زدم,ولی تو ده روز رفتی قهر مهریتو گذاشنی اجرا منم گفتم شهادت تو برای من نبوده و به خاطر ناموست بوده تو وظیفت بوده که پشت من باشی,بعدشم داداشت منو زده میخواستی نیای شهادت بدی؟دوما من نگفتم برو مامانتو بزن گفتم برو با بزرگترت حرف بزن که مامانت اینقد دخالت نکنه و منو اذیت نکنه.خودت مامانتو زدی گفت تو منو داغ کردی منم زدمش گفتم نه مامانت گفته بهت زنتو طلاق بده تو عصبانی شدی و زدیش و این به من ربطی نداره!
من دوستت دارم زندگیمو دوست دارم و تا اخرین لحظه تلاش خودمو میکنم که زندگیمو حفظ کنم و ما باید خودمون بخوایم و تلاش کنیم .ولی اون گفت تو عوض نشدی اگه دوستم داری مهریتو بکن ۱۴سکه تا بهم ثابت بشه دوستم داری.منم گفتم من مهریمو نمیبخشم ولی جلوشو میبندم و فعلا ازت نمیگیرم .بعدش اون به من گفت همه میگن تو مشکل داری منم گفتم فامیلا و اطرافیان منم میگن تو چشم چرانی خودمم چند بار ازت دیدم.بعدش گفت ما به درد هم نمیخوریمو باید جدا شیم .منم گفتم باشه جدا شیم.بعدش دوستش صداش زد که بیاید صداتون زدن بعدش رفتیم منشی دفترش گفت هنوز صداتون نزدن گفتم اینا گفتن گفت نه فعلا بشینید بیرون .خلاصه نشستیم تا صدامون زدن رفتیم تو.نشستیم تا قاضی به شوهرم گفت در امد ماهانت چقدره گفت من ندارم بیکارم ولی پنج ماهی ی سکه میدم بعد قاضی عصبانی شد گفت نداری چرا تقاضای تقسیط کردی گفت خانمم مهریشو گذاشته اجرا منم اعسار زدم شاهد دارم که من ندارم منم گفتم دروغ میگه داره همه حساباشو خالی کرده جوشکار ماهره و درامد داره میتونید استعلام بگیرین قاضی هم نواظهاراتمونو نوشتو گفت امضا کنید بعد گفت شاهدات بیان تو بعد داییشو دوستش اومدن تو و قاضی از اونا پرسید داییش گفت قبلا روز مزد سر کار میرفته و الانم بیکاره
بعدش گفت ما قصد داشتیم اینا برگردن سر زندگی و منم گفتم من چقد دیگه التماس کنم چقد بگم من زندگیمو دوست دارم ولی شوهرم نمیاد چکار کنم ؟شوهرم گفت زنداییم گفته اگه زنت دوستت داشت بهت نمیگفت چشم چران منم گفتم اول تو به من گفتی چل و دیونه منم در جوابت گفتم تپ نگو تا منم نگم.بعدشم همین حرفای اطرافیانته که نمیزارن زندگی کنیم.بعدشم قاضی به شوهرم گفت همین رفتاراتون باعث شده زندگیتون به اینجا بکشه امضا کن برو بیرون اون که رفت به منم گفت شما هم بیرون .
رفتم که اجراییه نفقمو بزنم منشیش گفت اومده اعتراض زده بمون تا بعت برگه هاشو بدم جوابشو بدی بعدشم که اعتراضشو خوندم دیدم هر چی دروغه تونسته بگه گفته و خلاصه خیلی اعصابم خورد شد ولی ایندفه بر خلاف دفه های قبل هر کاری کردم گریم نیومد.بعدشم که خواستیم برگردیم خونه شوهرمو برادر شوهرم شروع کردن به توهین و فحاشی به خانوادمو به من گفت بشین تا طلاقت بدم.منم بهش گفتم ازت متنفرم متنفر.داداشش گفت حرفای گنده تر از دهنت نزن.بعدشم بابام جوابشونو داد و رفتیم منم رفتم دوباره براش اظهار نامه فرستادم که مانع زندگی مشترک نشو .
با این تفاسیر به نظرتون قصد شوهرم چیه؟ ایا هنوز منو دوست داره؟راستی تو حیاط که بودیم داشتیم حرف میزدیم بهم گفت مامانم خوابتو دیده.تو حرم امام رضا هم استخاره کردم که طلاقت بدم بد اومده.
یا نه میخواد که من همه چیمو ببخشمو بعدش اون به راحتی طلاقم بده؟
به نظرتون کجای رفتارام اشتباه بوده کجاهاش درست؟
دفعه بعد که دیدمش چه عکس العملی نشون بدم ؟
از مدیر سایت خواهش میکنم کمک کنید بهم رهنمایی کنید.
به خدا دیگه خسته شدم دیگه بریدم تو دو راهی موندم .با خودم بلاتکلیفم.نمیدونم ایا شوهرم میاد دنبالم؟ایا این زندگیرو ادامه بدم؟واقعا نمیدونم چکار کنم
هم اکنون به یاری سبز شما نیازمندم:54::47::323: