من نمی تونم ببخشمش.نمی تونم به عنوان همسرم قبولش کنم.
الان فقط به چشم یه دوست می بینمش.:54:
نمایش نسخه قابل چاپ
من نمی تونم ببخشمش.نمی تونم به عنوان همسرم قبولش کنم.
الان فقط به چشم یه دوست می بینمش.:54:
سلام
دوست عزیز توضیحتون خیلی ناقصه!میشه بیشتر توضیح بدید؟
سلام دوست من
من بیست و دوسالمه و همسرم سی و دو.من کارشناسی و ایشون دیپلم.با تفاوت فرهنگی فاحش با هم ازدواج کردیم.
:54:مشکلات ما:در ابتدا راضی به این ازدواج نبودم واز همسرم و خانوادم فرصت
بیشتریخواستم برای اشنایی که این فرصت به من داده نشد و تو عمل انجام شده
قرارگرفتم.البته لازم به ذکره که من کاملا واقف بر این
مساله هستم که قدرت تصمیم گیری ندارم.
تفاوت فرهنگی ما بسیار فاحشه.شوهرم و خانوادش ازفحش های رکیکی استفاده
می کنن که من با شنیدنشون شاخ در میارم و شرمزده میشم.
منظورم فحش های ناموسی که به شوخی به همدیگهمیگن و بد نمی دونن.
شوهرم قبل از ازدواج چندین دوس دختر داشته ورابطه جنسی هم داشته و
اهلمشروب بوده و خانواده من با اگاهی کامل باازدواج ما موافقت کردن و
به منهم نگفتن و من چن روز مونده به عقد متوجه شدم که دیرشده بود.
البته الان کاملا پاک هستن.ازدواج ما کاملا سنتیبود.
مشکل اصلی:تقریبا بیست روز بعد از ازدواج متوجهخیانت همسرم شدم.
با یه دختری ارتباط اس ام اسی داشت در حد بسیارعاشقانه.
من بسیار ترسیده بودم و ناراحت.موضوع رو بابرادرش در میون گذاشتم.
مساله به ظاهر حل شد.من تازه داشتم به خودممیومدم که متوجه خیانت دومش شدم.
چهار ماه پیش.ما نه ماهه که عقد کردیم.
به هیشکی نگفتم ولی بدجور شکستم.مشاوره رفتیم وقول داد اخرین بارش باشه.
چهار ماه گذشته و من هنوز دل شکستم.هر وق میپرسم چرا اینکارو کردی؟
میگه رابطه کاری بوده.
در حالی که کار اون هیچ ارتباطی با خانوما ندارهو بر فرض هم که ربط داشته باشه
فک نکنم نیازی باشه به هر خانومی که باهاش رابطهکاری برقرار می کنه بگه عشقم...
چطور ببخشمش؟هر موقع در موردش حرف می زنم ناراحتمیشه.
من اعتقاد دارم که رابطه ای که خراب شده
دیگه خراب شده و به هر قیمتی هم به رابطه ای کهازارم بده ادامه نمی دم
.ولی بهش علاقه دارم. سر در گمم.ببخشید طولانیشد.
این مشکل اصلی من بود مسایلی از قبیل بی اعتناییو سردی مقابل خانوادش
یا پررو بودن و همه چی رو ساده انگاشتن و همداریم.ولی مساله اصلی
اینه که نمی تونم ببخشمش.
سلام خواهر خوبم یه لیست از خوبیها و حسنهای شوهرت بنویس گفتی که با اینکه اجباری ازدواج کردی ولی الان بهش علاقه داری این نشونه اینه که خوبیهایی در ایشون هست که شما رو علاقه مند کرده . گفتید ایشون از قبل از ازدواجتون این رابطه ها رو داشته پس ممکنه بهش عادت کرده باشه . علاقه ایشون به شما چطور بوده ؟ اگه ایشون هم به شما علاقمند باشن این میتونه عامل بازدارنده باشه که از کارهاشون دست بردارن . ولی بی اعتنایی و کم محبتی و کم محلی شما میتونه ایشون رو بیشتر به سمت اینجور روابط سوق بده چون ضمینه اشو داشته . زیاد نگران تفاوتهای فرهنگی نباشید این تفاوتها توی هر ازدواجی هست چون زوجین هر کدوم از یه خونواده ان و طبیعیه که تربیتهای متفاوتی داشتن . ولی اگه علاقه و تفاهم باشه فرهنگها هم رفته رفته به هم نزدیک میشن . ولی کاری نکنید که ایشون فکر کنن شما خودتونو از لحاظ فرهنگ و مدرک و چیزای دیگه بالاتر از ایشون میدونید . ولی در مورد ارتباطهای غیر اخلاقی ایشون حتما باهاشون صحبت کنید وبگید آخرین باره که ایشونو میبخشید اونم به خاطر علاقه تون به ایشون هست و الا ایشون حق نداشته اینکارو بکنه . بگید اگه بازم تکرار بشه شما دیگه تحمل نخواهید کرد از طلاق نترسید اگه واقعا شرایط طلاق رو نداشته باشید هم نذارید اینو بدونه چون ازش سو استفاده میکنه . و به این کارش ادامه میده . مواظب باشید بچه دارنشید فعلا تا زندگیتون به ثبات برسه . موفق و خوشبخت باشید
دختر خوب الان که قبح طلاق ریخته .. بیکاری با همچین مردی بسازی؟ فکر نکن درست میشه
حداقل درست کردنش کار تو نیست .. جدا شو و خودت رو خلاص کن
فقط و فقط به راحتی خودت فکر کن خانواده ات هم خیلی اشتباه کردن که به تو نگفتن
سلام دوست عزیز
ممنون که بهم سر زدید
خوبی های همسرم:ساده و بی ریا،دلسوز و مهربان،برای همه خوبی میخواد.از درسش و خواسته هاش زده تا کار کنه و خرج خانوادشو بده و این خیلی ارزشمنده.خیلی دروغ میگه
ولی نکته جالب اینه که مث بچه ها دروغ میگه و بعدش طرف مقابل کاملا متوجه میشه.من تو اون روابطی که داشته خیلی زود متوجه کارش شدم.
بعد از اینکه فهمیدم خیلی گریه کرد و از من خواست ببخشمش ولی دوباره تکرار کردو این مساله تو خونواده اونا بد نیس ولی باید یاد بگیره که مربوط به دوران مجردیش بوده.
ن
برادر شوهرم هم همیشه دوس دختراشو میاره خونشون و مادر شوهر و خواهر شوهرام با روی باز استقبال میکنن!!اونم نه یک دوس دختر بلکه با چندین دختر همزمان دوسته
و این برای من بسیار عجیب بود.من از طلاق نمی ترسم و اگه یک بار دیگه تکرار کنه صددرصد جدا میشم.
اون اصلا تحمل قهر منو نداره و بعد از چن ساعت آشتی میکنه.من همیشه بهش محبت میکنم.توقعم بسیار پایینه حتی جشن عقد و سرویس طلا هم نگرفتیم.
از نظر ظاهری اگه تعریف نباشه بسیار زیبا هستم و نمی دونم چرا هر کی از من تعریف میکنه همسرم ناراحت میشه.. واگه کسی بهش بگه زنت ازت سرتره فوری جبهه میگیره و میگه
اینطور نیست انگار حسادت میکنه!در عین حال هیچوق و هیجوق به روش نیاوردم یا مغرورانه رفتار نکردم چون به این مساله واقفم که زیبایی ناپایداره.
بسیار بهش احترام میذارم ولی اون چندین بار دل منو شکسته و جلوی خانوادش باهام دعوا کرده.ولی ابدا تحمل قهر منو نداره.
در کل من دلسرد شدم.به خاطر خیانتاش و نمی تونم ببخشمش.چیکار کنم؟
- - - Updated - - -
حقیقتش چن بار خواستم جدا بشم ولی نمی تونم.یعنی جراتشو ندارم.من ادمی هستم که جرات تصمیم گیری ندارم.الان به چشم دوست نگاهش میکنم.یعنی اهمیتشو
به عنوان همسرم از دست داده.من جرات طلاق ندارم البته اون نمیدونه!!پیشش خیلی جراتمندانه رفتار میکنم!ولی درحقیقت بسیار ضعیف هستم.
بهش عادت کردم..فقط دوس دارم آروم باشم.مشاوره رفتیم به اون گف اخرین بارت باشه به منم گف از نو شروع کن و بهش اعتماد کن.من دوسش دارم یا عادت کردم نمی دونم.
فقط میخوام دل شکستم اروم بشه.الان رابطمون خوبه و اون فک میکنه همه چی خوبه ولی من بسیار عصبی و دلشکسته شدم
- - - Updated - - -
دوستان به نظر شما باید جدا شم؟یعنی به خیانتاش ادامه میده؟من ته دلم دوس دارم یه فرصت دیگه بهش بدم.چن بارم امتحانش کردم با یه شماره ناشناس تماس گرفتم جواب نداد
و به منم گف یکی بهم اس میده ج نمیدم و اسا رو بهم نشون داد.ولی شک کرده بود که من به یکی از دوستام گفتم ک امتحانش کنه!!اینو وقتی فهمیدم ک شماره های دوستامو
با شماره ای ک باهاش اس میدادم داش تطبیق میداد!!از اون گذشته یعنی واقعا امکانش هس ک تکرار کنه؟چون میدونه اگه تکرار کنه صددرصد جدامیشم.
- - - Updated - - -
دوستای عزیزم کسی نظری نداره؟:54:
تصور من این هست که اون دوستتون داره و از لحاظ عاطفی بهتون نیاز داره پس ارزش اینو داره که یه فرصت دیگه بهش بدید این رفتارهاش هم به خاطر فرهنگ بدیه که تو خونواده اش بوده . باهاش صحبت کنید بهش بگید که شما دل شکسته اید . بگید ناراحتید اون باید برای ترمیم دل شکسته تون کمکتون کنه و اگه اینو ازش نخواهید نمیتونه کمکتون کنه . قبح اینکار تو خونواده اون اونقدر نیست که شما تصور میکنید بنابرین از نظر اون اتفاق مهمی نیافتاده ولی از نظر شما اتفاق خیلی بدی افتاده اینو باید بتونی بهش منتقل کنی اگه اینو بتونی بهش بفهمونی با توجه به علاقه ای که بهتون داره ممکنه دیگه اینکارو تکرار نکنه . خیلی صریح و روشن بهش بگید اگه دوباره این اتفاق بیافته شما یه لحظه هم برای طلاق تردید نمیکنی .اگه اینکار و تکرار نکنه و سعی کنه جبران کنه گذشت زمان مشکل شما رو حل میکنه و حتما میبخشیش .
من هم دقیقا مث شما فک میکنم.این مساله تو خونواده ی اونا بد نیس.اونا از اینکه با چن دختر همزمان در ارتباط باشن مساله ای ندارن از نظر مالی متوسط هستن
یه مساله ی دیگه اینکه با دخترای بسیار پولدار دوست میشدن مخصوصا برادر شوهرم و از اونا سواستفاده مالی میکردن.کاری بسیار زشت و انگار اون دختر عاری از هر احساساته.
یادم میاد تو خیانت اولش بهش گفتم اون دختر احساس داره و با احساساتش بازی کردی ولی اون انکار کرد.اون بزرگ شده تهرانه و با دخترای مختلف دوس بوده و حتی ی بار گفت
ه
رابطه جنسی تو دوران دوستی طبیعیه و مساله بدی نیست!ولی خب به قول شما باید منتظر گذر زمان باشم...تو خانواده اونا مشروب بد نیس دوستی با دخترا و رابطه داشتن
باهاشون بد نیس.این تفاوت فرهنگی واقعا ازار دهندس.
- - - Updated - - -
باهاش صحبت کردم و میدونه ک دلشکستم چندین بار هم بسیار عصبانی شدم و گفتم ک نمیتونم ببخشمش اما اون سکوت کرد.مدتی بود ک فراموش کرده بودم اما یک بار
بی مقدمه اس داد ک منو ببخش اشتباه کردم ک دلتو شکستم.خیلی تعجب کردم و متاسفانه دوباره یادم افتاد و بهم ریختم.متاسفانه این دلشکستگی تبعات روحی و جسمی بسیاری
برام داشته طوری ک ناگهان بلند گریه میکنم و داد میزنم یا دستمامو گاز میگیرم تا حدی ک کبود میشن گاهی هم ب دستام چنگ میزنم تا اروم شم.
اوایل هر وق میدید اینطور میشم میگف بیا دستای منو گاز بگیر و خیلی ناراحت میشد اما من دلم نمیومد و خودمو آزار جسمی و روحی میدادم.واقعا خسته شدم.گاهی فک
میکنم زوانی شدم
- - - Updated - - -
دوستای گلم دیگه کسی نظری نداره؟از واحد عزیز ممنونم و با شما همفکرم.فقط چون متاسفانه کینه ای و بسیار زود رنج هستم فک کنم بخشیدن همسرم بسیار زمان ببره.
و در عین حال میخوام اونهم در ارامش باشه و اذیت نشه.اخه چرا بعضی ها بی وفا هستن؟میتونس اجازه بده تا عاشقش بشم.اما همه چی درهم شکست...
سلام اترین جان
من میخوام چیزی بگم که ربط مستقیم به مشکلت نداره اما میدونستی خودزنی و به خود اسیب رسوندن یکی از نشانه های ادمهای مرزی یا بردرلاین هست؟ و من بهت توصیه میکنم بری با یه مشاور صحبت کنی، کسیکه علمشو داشته باشه و غرض ورزی یا عدم تدبیرش باعث بدتر شدن اوضاعت نشه
حتما مساله خودزنی رو به مشاورت بگو، این یه نشونه است و اگه درست فهمیده باشم میتونه ریشه برخی مشکلات دیگه تو باشه.. چون گفتی قدرت تصمیم گیری هم نداری ... اینم نشونه ادم مرزی هست یعنی شخصیتش طوری هست که ثبات نداره و فکر و احساسش مدام تغییر میکنه. ضرر نداره اگه برای بهبود اوضاع خودت و اینده ت به مشاور مراجعه کنی :72:
من دیروز به مشاوره مراجعه کردم.نظرش اینه که کم به شدت احساسی هستم و این مساله هم ضربه بدی بهم زده.حتما پیگیری میکنم.
ولی واقعا در عذابم.یعنی من برای اون کافی نبودم ؟من نتونستم بهش عشق بدم.من لایق عشقی صادقانه نبودم..خدا کنه بتونم کنار بیام.
- - - Updated - - -
من بعد از خیانت دوم همسرم یک روز باهاش خوبم یک روز بد.یک لحظه ازش متنفر میشم لحظه بعد دلم براش تنگ میشه.الان مدت هاس ک دیگه دستمو گاز نمیگیرم ولی وقتی
این کارو میکردم از لحاظ روانی تخلیه میشدم.آروم میشدم.
من تو عمرم سر کسی داد نزدم.حتی دعواهام با شوهرم اس ام اسیه.یعنی وقتی حضوری میبینمش یا صداشو میشنوم زبونم بسته میشه.
دایم نگران اینم ک نکنه کسی از دست من ناراحت بشه.من همیشه دوس داشتم وقتی عصبانیم تنها باشم و بزنم همه چیو بشکنم تا آروم بشم.
نمیدونم مشکلم چیه
اره میفههمت منم مثل تو به خودم حق عصبانی شدن نمیدادم اما بدتر عصبانی میشدم
الان میرم پیش روانشناس و خیلی اوضاعم رو به بهبوده خدا رو شکر
حتما پیش یه روانشناس خوب برو
سنت کمه و خوب میتونی خودتو بسازی نذار زندگی خودت خراب بشه شوهرت فعلا مهم نیست خودتو درست کن تا بتونی زندگیتو بسازی و بتونی در مورد کارهات بهترین تصمیمی که میشه رو بگیری
درود بانو
اولا سعی کنین ذهنتون رو اروم کنین.یه استراحت به خودت بده.تا اونجایی که من متوجه شدن هنوز توی دوران عقد قرار دارین.با تمام این جریاناتی که براتون اتفاق افتاده آیا میخواین ادامه بدین یا نه؟آیا تونستین یه تصمیم درست بگیرین.
بزار یکجور دیگه بهتون بگم اگر ازدواج کرده بودین و توی خونه خودتون بودین همه دوستان میگفتن صبور باشین ولی شما الان در دوران عقد قرار دارین انسان میتونه خودش رو تغییر بده ولی تا حدودی اونم بستگی داره به اینکه انعطاف داره یا نه.دوست دختر داشتن توی مجردی اینجوری نیستش که پیش خودت بگی ازدواج میکنم تموم میشه نه فدات شم این یه عادت برات میشه چه دختر چه پسر توی دوران متاهلی هم با آدم میمونه تا یه مشکلی پیش میاد امکانش خیلی زیادتره آدم بره طرف اینجور مسائل.
بحث سر اینه آیا شما میتونی ایشون رو همینجوری که هستن بپذیری و باهاشون زندگی کنین؟ من فکر میکنم و البته تا جایی که خوندم و تی این تالار بقیه سایت های روانشناسی خوندم انسان ازدواج میکنه به آرامش برسه من بشخصه توی این زندگی آرامشی ندیدم برای شما:72:
خواهشا اول این حالت یه روز خوبم یه روز بدم رو تمومش کن به یه تعادل برس بعدش نظرت رو بیا بنویس ولی نظر قطعی که میتونی اینجوری ادامه بدی یا نه؟تا بگیم هرکدوم از روش ها رو ادامه بدی چه نتیجه ای برات در پی داره.
راستی ببخشید اینو میپرسم اگه توی دوران عقد هستین رابطه کامل جنسی برقرار کردین یا نه
من رابطه کامل با ایشون داشتم.به مشاور مراجعه کردم.نظرش این بود که اول باید رو خودم کار کنم.نیاز به این دارم که قوی تر بشم.که بتونم با خودم کنار بیام.
چن دلیل دارم ک نمی تونم از همسرم جدا شم براتون می نویسم:
1.قدرت تصمیم گیری ندارم.
2.از برخورد خانواده خودم و همسرم می ترسم.
3.تحمل شنیدن سرزنش اطرافیان و ندارم.از تصور برخوردهایی ک ممکنه به وجود بیاد وحشت دارم.
4.به همسرم علاقه مندم.یا شایدم عادت کردم...فقط اینو میدونم ک دوس دارم باشه.من خیلی تنهام و اون وقتی ک هست خوشحالم.ما از دوشهر مختلفیم.دوهفته یه بار همدیگه رو
می بینیم.
5.نظر مشاورم اینه ک ادامه بدم و حرفی از طلاق به میون نیارم.
6.چن بار ازش خواسم راهمون و جدا کنیم.بشدت مخالفه.در ضمن از طرف پدرم هم حمایت میشه.یعتی اگ من تصمیم ب طلاق بگیرم عملا تنها می مونم و هیچ کس همراهیم نمیکنه.
7.من با همسرم رابطه کامل داشتم.اگ جدا بشم بعدها برای ازدواج امکان داره دچار مشکل بشم.
اما دلایلی ک باعث میشه من در مورد ادامه این زندگی تردید کنم:
1.اعتماد ب نفس خودمو در این زندگی از دست دادم.حس میکنم لایق عشق این مرد نیسم.یا شاید کلا لایق عشق نیسم.من توقع عشقی صادقانه داشتم.مث اکثر
خانوما توقع محبت یا اظهار عشق ندارم یا شایدم داشتم ولی تنها چیزی ک برام مهم بود این بود ک اطمینان حاصل کنم ک لااقل تا زمانی ک ب هم متعهدیم تنها کس تو زندگیش باشم
ک نبودم...
2.دایم فکرم مشغوله.حالم خوب نیست.آرامش ندارم و باخودم درگیرم.همسرم میگه ک باید فراموش کنم و زندگی جدیدی و بسازیم.ازم فرصت میخواد.میگه من تنها عشقشم
ولی باور نمیکنم.دایم احساس عذاب وجدان دارم ک چرا اینقد اذیتش میکنم و بعد گذشت چهار ماه حداقل هفته ای ی بار اس ام اس میدم بهش ک نمی تونم کاری ک باهام کردی
و فراموش کنم و اینطوری هم اونو ناراحت کنم هم خودمو.من مشکل دارم.خودم باید حلش کنم.مشکلی ک اون باعثشه.من نمی تونم کاری و ک با من کرده فراموش کنم...اصلا ارامش
ندارم...
- - - Updated - - -
دوست عزیزم خانوم مجرد مشاور هم نظر شما رو داره.حتما ادامه میدم.خیلی ممنونم از نظرتون.
دوستای عزیزم کسی نیست؟:72:کسی نظری نداره؟
دم خونوادتون گرم مستقیما شماروفرستادن تو چاه کسی که اول زندگیش داره خیانت میکنه فکرکردی چندساله دیگه بهتر میشه؟؟؟ن اشتباه نکن که دوست داره وسادست و ...... اگه کسی عاشق طرفش باشه دلیلی نداره بخواد بره دنبال این کثافت کاریا..
بعضیااین کاراواسشون شده عادت وترک عادت هم موجب مرضه پس تادیرنشده خودتو خلاص کن
البته تصمیم گیرنده اصلی شمایید من نظرمو گفتم فردا طلبکار پیدا نکنم تواین سایت
شما دارین زنئگی یک نفر رو با مشاوره های فوق العاده تخصصی تون از هم میپاشیدااااااا!!!!
دوست عزیز ،خواهر خوبم من چیزی نمیگم چون ممکنه باعث تصمیم گیری بد در شما بشه و از دوستان هم خوهش دارم به زور معده نظر ندین !!!
سلام اترین جان
واقعا ناراحت کننده است . معلومه حال و روز خوشی نداری . می خوام بگم تصمیم گیری برای جدا شدن یا موندن با همسرت خیلی سخته. با مشخصاتی ک از خودت گفتی نمی تونی ب طلاق فکر کنی . چون طلاق ی ادمه محکم و با ثبات رو طلب می کنه . کسی ک بتونه روی پای خودش بایسته . ب فکر عکس العملا نباشه . کسی ک از تنهایی نترسه و خیلی ب آیندش امیدوار باشه . و در خودش ببینه ک بعد از طلاق ممکنه مجبور باشه مستقل از خانواده خودش زندگی کنه و باید این مسئله رو برای خودش حل کنه
از ی طرفم اینکه بخوای پای همسرت بایستی باید محکم باشی . باید بتونی تحمل کنی . باید صبور باشی . باید بتونی خیلی چیزا رو نادیده بگیری تا ب هدفت برسی . و هزار تا باید و نباید دیگه . در هر صورت هر دوتا تصمیم ی آدم آهنی با ی قلب آهنی می خواد .
نمی خوام ناراحتت کنم ولی اشتباه کردی در دوران عقد رابطه کامل رو با همسرت تجربه کردی . شما ک این مسائل رو تا حدودی قبل از عقدت متوجه شدی نبایست اجازه می دادی همه جوره دستت برای تصمیم بسته باشه .
درباره خانوادتم واقعا متاسفم ک بعضی از خانواده هامون ب صرف اینکه بچه هاشون برن پی زندگیاشون دختر مثه دسته گلشونو ب اجبار راضی ب ازدواج می کنن تا فقط ب این ارامش برسن ک بله همه بچه های ما سر و سامون گرفتن . خدا رو شکر .. متاسفانه شما ن اولی هستی و ن آخری می مونی .
دختر خوب اول از همه با خودت کار کن . ب نظرم قبل از همه چیز برای خودت تلاش کن . تا حالت بهتر بشه . اونی ک باید بتونه این اوضاع رو تحمل کنه ( طلاق یا موندن با همسر فرقی نمی کنه ) شمایی . پس اگه می خوای مشاور ، دکتر یا هر اقدام دیگه ای کنی اول برای خودت باشه
ب امید اینکه موفق بشی عزیزم . محکم باش
ممنونم از دوستان
بله.من اراده ی کافی برای تصمیم گیری ندارم و در صورت طلاق کسی از من حمایت نخواهد کرد.تنها میمونم.تو یه شهر کوچیک.نه کاری نه در آمدی.
از طرف خانواده هم حمایت نمیشم.
بسیار تنها شدم.
تازه دیروز متوجه مطلبی شدم ک آزارم داد
حدود سه ماه پیش زمانی ک خونه مادرشوهرم بودم برادر شوهرم دوست دخترشو آورد خونه و این مساله برای من بسیار عجیب بود.
بعد من تهران بودم ک مادر شوهرم برای دیدن خواهرش ک توشهر ما ساکنه اومد و ب مادر من هم سر زد و قضیه دوس دختر پسرشو ب مادرم گفت و قضایای دیگه...
بعد گویا این قضیه رو طوری پیش شوهر و خواهر شوهرام مطرح کرده ک انگار من این قضیه رو ب خانوادم گفتم.در صورتی ک من اصلا ادم دهن لقی نیستم و بسیار راز دارم
و اون زمان تهران بودم.
خلاصه دیشب خواهرم ب این قضیه اشاره کرد و من برای اینک شوهرم فک نکنه من گفتم بهش گفتم ک قضیه از این قراره ک مادر شما این حرفو زده و من طی این مدت چیزی نگفتم
تا رابطشون خراب نشه.شوهرم گف ولی مادرش گفته ک من گفتم. به عبارتی دست پیش و گرفته ک پس نیفته.من بسیار ناراحت شدم.
مادرشوهرم بهم تهمت زد و دلن شکست...چیکارکنم؟
درود
جناب achilis لطفا یکمقدار بهتر نظر بدین افرادی که میان اینجا نظراتشون رو بیان میکنن اشکالی باشه مدیران میان بهشون اخطار میدن
توی این تالار چه مدیران چه کاربرای فعال روزی هزار مرتبه اینو میگن بازم ولی تکرار میشه
خواهشا توی دوران عقد رابطه جنسی کامل برقرا نکنین
اینو وقتی میگن از روی تجربه و علم روانشناسیه.در مورد شما کاریش نمیشه کرد.شما میخوای زندگیت رو نگهداری خوبه ای میخوای کار دیگه ای کنی بخودتون مربوطه ولی اگه بخوای هر مسیری رو طی کنی نیاز داره مهارت های خاص خودش رو بدست بیاری
شما اعتماد بنفس خیلی بالا نیست .لینکش رو بزات مینویسم برو و کامل بخونش
مهارتهای ارتباطی
اینم بخش اعتماد بنفس برین مطالعه کنین
اعتماد به نفس
این مقالات مخصوص خیانت شوهر به همسران رو برو بخون
http://www.hamdardi.net/thread-7944.html
http://www.hamdardi.net/thread-22067.html
http://www.hamdardi.net/thread-22068.html
اینم مقاله رفتار جراتمندانه
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
از من میشنوی بجای ادامه دادن تایپیک برین مقالات رو بخونین خیلی بهتره بشرطی که پشتش عمل بهشونم باشه
ممنونم
من فک میکردم برقراری رابطه جنسی کامل مشکلی نداره ولی متاسفانه کار از کار گذشته و سرزنش کردن زمان و به عقب برنمیگردونه.
من به این مساله واقفم ک باید رو خودم کار کنم.من تنهام.این یه واقعیته.شوهرم هر دوهفته یه بار میاد و ادعای دلتنگی میکنه ولی اکثر اوقات با دوستاشه و من تنها می مونم.
بسیار دلشکستم.بسیار زیاد.
من خودمو می سازم.رو پای خودم وایمیسم.خدا کمکم میکنه.مشکل من با توجه به موقعیتم غیر قابل حله اینو میدونم.در هردوصورت چه جدایی و چه ادامه دادن زندگی عذاب میکشم.
باید با خودم کنار بیام.اینجا اومدم تا دردودل کنم.تا خالی بشم تا آروم بشم تا همدردی کنید...
تلاش میکنم برای ساختن دوباره ی خودم.برام دعا کنید...ممنونم.
atrin جان چرا خانواده شما شما رو مجبور به این ازدواج کردن؟؟؟؟؟
عزیزم کی می خواین عروسی کنین؟کجا می خوای بری زندگی کنی؟منظورم شهر خودته یا همسرته؟
سلام خانوم آترین. خوبین؟ امیدوارم که همیشه شاد و خوشحال باشین.
اگه اجازه بدین من چند تا پیشنهاد براتون دارم:
چون شما مرحله انتخاب رو رد کردین و بازگشت از این انتخاب میتونه خسارتهای جبران ناپذیری رو داشته باشه پس اول تا جایی که امکان داره نسبت به اصلاح و رفع مشکلات این زندگی مشترک اقدام کنید بعد به راههای دیگه فکر کنید.
اول باید مشخص کنید که این اشتباهات همسرتون خیانت بوده یا شیطنت ( از روی عادت) ، خیانت یعنی اینکه عشق و محبت واقعی اش رو نثار کس دیگه ای غیر از شما کرده باشه ( اکثر آقایون بیشتر مواقع از روی شیطنت و بازیگوشی دست به چنین کارهای اشتباهی میزنن و معمولا حس خاصی نسبت به شخص ثالث ندارن).
من مطمعنم که همه انسانها ( غیر از آدمهای بدإات:devilish: اصلاح ناپذیر:301:) ارزش اینرو دارن که باهاشون یک زندگی مشترک بسازیم ، فقط بعضی ها کمتر ، بعضی ها بیشتر و بعضی ها خیلی بیشتر.
نوع بشر بشخصه بسیار با ارزش و قابل احترامه ، حالا هر عیب و ایرادی که داشته باشه.
اشتباه ما اینه که انتظارات زیادی از شریک آینده مون داریم. مثلا انتظار داریم که با اومدن اون همه تنهایی هامون محو و نابود بشن. یا در همه موارد و مواقع کاملا درکمون کنه یا از همه چیز و همه کس بخاطر ما بگذره.
مفهوم زندگی مشترک برای خیلی از ماها یه تعریف سطحی و رمانتیکه.
کسایی که برای زندگی مشترک آماده میشن در واقع دارن برای چیزی سخت تر از سخت ترین چیزی که در ذهن دارن آماده میشن.
علت بیشتر مشکلات ما از اینجا ناشی میشه که اکثریت ما اصلا ارزش و مفهوم عمیق زندگی رو نمی دونیم تا چه برسه به زندگی مشترک.
زندگی باید چیزی فراتر از زنده بودن ، خوشحال بودن ، در رفاه بودن و تفریح کردن ولذت بردن باشه.
از کسی که همه عمرش رو فقط با تفریح گذرونده بپرسید که چقدر احساس میکنه که زندگی کرده وقتی به پشت سرش نگاه میکنه.
و از کسی هم که همه عمرش نهالهای زیادی کاشته و مراقبت کرده بپرسید. مطمعنا وقتی به پشت سرش نگاه میکنه درختان سرسبز زیادی رو میبینه که پر هستند از حس زندگی و قدرشناسی.
زندگی یعنی :
سعی در ساختن ، رنج در کاشتن و لذت در برداشتن
زندگی مشترک یعنی ساختن یک رابطه - ایجاد کردن یک محبت - برپا داشتن صداقت - تجربه از خود گذشتن و رنجِ بخشیدن به جان خریدن.
یعنی ساختن. ساختن یک خانه ، یک خانواده (با کلی بچه کوچلو حرف گوش کن و گوش نکن:326:)
اول همسرتون رو ببخشید ، مطمئن باشید نه تنها چیزی از دست نمیدید بلکه به یک آرامش درونی و سطح بالاتری از بزرگی و بزرگواری هم ارتقاء پیدا میکنید. ( ببخشید ولی فراموش نکنید ، از ته قلبتون هم ببخشید).
تا نبخشید نمیتونید شروع کنید به ساختن.
بعد شروع کنید به ساختن.
هر چیزی که در آستانه شکستن بود نجاتش بدید.
هر چیزی که شکست دوباره بسازیدش. باهم بسازیدش. خمیر مایه زندگی گذشت و از خود گذشتگیه.
زندگی رو با غمها ، شادیها اشکها و لبخندها ، کاستیها و داشته هاتون بسازید. سخته ولی چیزی باارزش تر از اون نیست که بخواهید بدست بیارید.
از شادیها و لذتهای کوچیک و از محبتهای کوچیک چشم پوشی نکنید. وقتی خسته میشیم همین چیزهای کوچیک توان ادامه راه رو به ما میدن.
زندگی کردن سخته ولی چیزی لذت بخش تر از اون نیست.
پس فرصت زندگی کردن و ساختن یک زندگی رو از خودتون نگیرید.
واقعیت اینه که دو جنس زن و مرد اصلا برای باهم زندگی کردن ساخته نشدن ولی این بهترین راه برای احساس زندگی کردن و خوشحال و خوشنود بودن تو این دنیاست. بهترین انتخابها برای زندگی همونهایی است که خدا و طبیعت مقدر کرده اند.
اونهایی که خلاف میل طبیعی و طبیعت وجودیشون عمل میکنند زیاد شانسی برای خوشنودی ندارن.
کسانی که آماده زندگی مشترک هستن نباید فرصتها رو از دست بدن.
بیشتر آدمها وقتی بچه شون بدنیا میاد برای اولین بار حسی رو تجربه میکنن که تا قبل از اون هیچوقت تجربه نکردن. همون حس واقعی زنده بودن و زندگی کردنه. حسی که تلفیقی است از ساختن و رنج کاشتن و لذت برداشتن.
بله ، با ساختن یک زندگی با همه مشکلات و سختیهاش زیباترین حس دنیا رو تجربه کنید.
مطمئن باشید زندگی ارزش بخشیدن و گذشتن و ساختن رو داره.
خوشبخت باشید.
:72::72:
:72:
با تشکر از دوستای عزیزم
hhanieعزیز.خانواده ی من بسیار از همسرم خوششون اومده بود.همسرم هم بسیار مصر بود ک حتما این ازدواج صورت بگیره.من دودل بودم .خانواده همسرم هم بسیار راضی بودن.
خلاصه همه راضی و من دودل و ب نوعی توان مقابله با خواستشون و نداشتم و بله گفتم.نمی دونم...من توان مقابله در خودم ندیدم...
ما احتمالا اگه اوضاع مالی خوب پیش بره تا شیش ماه دیگه عروسی می گیریم .همسرم دوس داره زودتر مستقل بشیم.ما تو شهر ایشون ساکن میشیم.
kiannعزیز،بسیار ممنونم.دخترایی ک با همسرم در ارتباط بودن،معمولا سن بالا داشتن و بسیار ثروتمند بودند...یعنی نسبت ب من سن بیشتری داشتند سی ساله و بیست
و هشت ساله...نمی دونم.من از نظر عاطفی،ظاهری و جنسی چیزی کم نذاشتم.همسرم ب من علاقه داره میدونم هر موقع هم بحث طلاق میشه بشدت بهم میریزه.
مغروره ولی تو دعواها معمولا پیشقدم میشه.بسیار ساده و زود باوره.چن روز پیش مادرشوهرم حرفی زده بود ک همسرم بعد چهار ماه بهم گفت و من خیلی ناراحت شدم.
متهم ب دهن لقی شده بودم.من ب همسرم گفتم ک من این حرفو نزدم و مادرت اشتباه میکنه اونم زنگ زد ب مامانش گفت خانومم میگه تو دروغ میگی!!!و مادر شوهرم قهر شد باهام
در صورتی ک مقصر هم خودش بود ک ب خاطر اینک رابطه من و پسرش و خراب کنه حرف دروغ و تهمت پشت سرم میزنه.امروز ب مادرش زنگ زدم ناراحت بود.
من دوس ندارم کسی از من ناراحت باشه.از دروغ و تهمت و غیبت و خاله زنک بازی هم متنفرم.
شوهرم هم بلد نیست رابطه مادر و زنش و مدیریت کنه و این هم مشکل سازه.
همسرم ذات خوبی داره.من کاملا با شما موافقم.معمولا توقعات بالا مشکل ساز میشن.من گاهی تصمیم میگیرم مثلا امروز همسرمو فقط ب چشم یه دوست ببینم و شاید باورتون نشه
اگه بگم بهترین دوست دنیا میشه...چون سطح توقعاتم و از یه همسر پایین اوردم و به چشم یه دوست نگاهش کردم...و چه دوست خوبی بود...وقتی موقع بی پولی میزدم رو شونش
و میگفتم ناراحت نباش خدا بزرگه برق امید و تو چشاش میدیدم.وقتی ب جای اینکه به خاطر اشتباهاتمون همدیگه رو متهم کنیم با هم میخندیدیم چقد خوب بود و اینطوری بود ک من
ازش ب عنوان همسر بریدم...دوس دارم همیشه دوستم باشه...نه شوهر.چون ب عنوان شوهر ضربه زده ب روحم. و من نتونسم ببخشمش...
من همسرمو دوس دارم.خانوادشو دوس دارم.امیدوارم بتونم ببخشمش.باید بتونم با مشکلات زندگی کنار بیام...باید خودمو بسازم.ممنونم ک همراهیم می کنید.به همدردیتون
نیازمندم تا آروم بشم...
سلام .
عزیزم شما چرا این قد سریع دلت میشکنه ! من چند بار تو حرفات این جمله رو دیدم، نباید این قد حساس باشی ، وگرنه تو زندگی باید هر روز دلت بشکنه، اینکه مادر شوهرت اینجوری گفته دل شکستن نداره دوستم.نقل قول:
مادرشوهرم بهم تهمت زد و دلن شکست...چیکارکنم؟
هیچکس نمیتونه اندازه خودت به خودت کمک کنه، مراقب باش، حتی اگه من یه روانشناس متبحر هم باشم با چند تا پست نمیتونم چیزی بگم و شما صد در صد قبول کنی، پس راهنمایی هست .
چرا خودت رو متهم میکنی ؟ این باعث آزارت میده، این قد خودت رو هدف قرار نده و رو خودت فشار نیار.نقل قول:
ولی واقعا در عذابم.یعنی من برای اون کافی نبودم ؟من نتونستم بهش عشق بدم.من لایق عشقی صادقانه نبودم..خدا کنه بتونم کنار بیام.
چرا به خودت حق عصبانیت نمیدی؟ چرا نوک پیکان سمت خودته و این باعث میشه به خودت آسیب بزنی.نقل قول:
من تو عمرم سر کسی داد نزدم.حتی دعواهام با شوهرم اس ام اسیه.یعنی وقتی حضوری میبینمش یا صداشو میشنوم زبونم بسته میشه.
شما احتمالا فقط تو خیالات خودت با بقیه با عصبانیت برخورد میکنی ولی در عمل هیچی.
مهتاب عزیزم.من بسیار بسیار زود ناراحت میشم و اصلا دست خودم نیست.مشکل اینجاس ک بابت خودم هم ناراحت نمیشم...یعنی من تو قضیه مادر شوهرم از این ناراحتم ک چرا
به شوهرم گفتم ک مادرت اشتباه کرده و شوهرم ب مادرش گفته ک خانومم میگه دروغ میگی و اینطوری دل مادرشو شکست و مادرش از دست من و همسرم دلخور شد...
من نمیخوام کسی ناراحت بشه ازم.
من همیشه دوس داشتم بهترین باشم و همه از من راضی باشن.مادرم میگه این امکان پذیر نیست چون گاهی باید از حقت دفاع کنی و مسلما اونایی ک حق تو رو پایمال میکنن و نادیده
میگیرن ناراحت میشن.میگه تو زندگی گاهی با آدمایی روبرو میشی ک دوستت نخواهند داشت.به هر دلیلی...تو بابت ناراحتی و دوست نداشتن اونها مسؤول نیسی.
من خیلی بچه هستم.قبول دارم.سریع دلم میشکنه.با یه بسته شکلات و یه بستنی مدت ها شاد میشم و دیگه چیزی نمیخوام.شایدم چیزی از این دنیا ندیدم به جز دروغ و خیانت
و نفرت تا بهش دل خوش کنم...به خودم حق عصبانیت نمیدم چون فک میکنم
ک عصبانیت من جز اینکه دیگران و ناراحت کنه کار دیگه ای انجام نمیده.من بر این مساله واقفم که باید رو خودم کار کنم.ممنونم دوست عزیزم.
این که شما دوست داری کسی از دستت ناراحت باشه کمی به کمال گرایی شما بر می گرده
این که وقتی همسرتون رو می بینید دهنتون قفل میشه به منفعل بودن شما بر می گرده
پس مقالات در این سایت رو در این موارد پی گیری کنید..
به نطرم به همسرتون بگید جایی که برای زندگی می رید از خانواده همسرتون دور باشه...
بعد با همسرتون مهارتهای ارتباطی رو تمرین کنید به نطر ایشون به شما علاقه داره...پس حداقل از علاقش به نفع خودتون بهره ببرید یعنی یه شرایطی بدارید براش...یادت نره گریه کردن و کارهای دیگه برای مرد زود عادی میشه و از چند وقت دیگه این ها هم دل مرد رو نمی سوزونه پس سعی کنید با مهارتهای دیگر همسرتون رو سر به راه کنید ...لان کسانی هستند که می گن هگریه هم می کنم همسرم به من اهمیتی نمی ده....
من مقالات و مطالعه کردم دوست عزیزم و دارم رو خودم کار میکنم.الان بهتر میتونم با همسرم حرف بزنم.
ب نظر شما وقتی ازش دلخور شدم چطوری رفتار کنم و بهش بگم؟در ضمن شوهرم بسیار رفیق بازه.این دفه ک اومد بیشتر با دوستاش بود و منو یا موقع ناهارشام یا موقع خواب میدید.
منم ناراحت شدم خب.چطور باید بهش بگم ک بعضی کاراش اذیتم میکنه؟
ب نطرم در فضای کاملا عاطفی و فرای هر گونه اختلاف بش بگو بیا در مورد ایندمون حرف بزنیم تو توقعات رو بگو از همسرت و من هم می گم....بعد بگو ایراداتی که به ایشون وارد میشه و برای این که بتونیم زیر یک سقف بریم نیاز به رفع این موارد است و خیلی جدی باش و بگو تا حل نشه شروع زندگی مشترک محال به نر میرسه...
و یه سوال بپرس این که ایشون این حق رو به شما هم می دن که با پسرهای دیگر دوست باشید و یا دایما با دوستانتان وقت بگذرونید و به او بگویید کسی که در زندگیش این جوری هست باید برای همسرش هم حتما چنین حقی قایل باشه که راحت این کارها رو می کنه....
راستی کسی هست در خانوادت که با کسی صمیمی باشی؟
چند تا خواهر برادرید؟
ببین شما نیاز به یک مشاور داری ما همه فقط در حد عقل مان به شما کمک می کنیم بیشتر هم فکری می کنیم
ممنونم دوست خوبم.من فقط یک خواهر کوچیک تر از خودم دارم.با هم زیاد صمیمی نیستیم.من کلا مسایل مربوط ب خودم و همسرمو پیش خونوادم مطرح نمیکنم.ب هیچ وجه.
من اکثر اوقات تو اتاقم میشینم و فقط برای غذا خوردن بیرون میام و معمولا تنهام.
گاهی نیاز دارم مدت ها از همسرم دور باشم.مثلا یک ماه.نمی دونم چرا.نیاز ب یه فضای آروم دارم تا مدتی با خودم خلوت کنم.
من اگه بیخیال باشم،اکه حساس نباشم،اگه خیلی چیزا برام مهم نباشه زندگی خوبی خواهم داشت..و میدونم ک همسرم پدر خوبی خواهد بود.
به توصیه های شما عمل میکنم دوستم.گرچه بارها تو موقعیت مناسب این حرفا رو زدم...شاید بهتره ک حساس نباشم.
گاهی واقعا آدم کم میاره...
ممنون دوست من:72:
اگه خیانتاشو تحمل کنین به یک نوعی دارین به بچه های ایندتون خیانت می کنین
به نظرم پیش مشاور برین
پیش مشاور میرم دوست عزیز.ایشون معتقدن نباید جداشم و این مساله قابل حله.اون ذاتا آدم خوبیه.مسلما زمان زیادی تا عروسی و بچه دار شدن در پیش داریم و تا اون زمان
میشه رو رابطه کار کرد و اگه به نتیجه مطلوب نرسیدیم ب راه های دیگه فک میکنیم.نظر شما چیه؟
من راه زیادی در پیش دارم.باید خودمو بسازم و روحی ک در حد مرگ و نابودی آسیب دیده ترمیم کنم.خدا با من خواهد بود...
ممنونم از شما که همراهیم میکنید تا با خودم کنار بیام.:72:
سلام atrin عزیز؛
دلم نمی خواست ناامیدت کنم. ولی بی انصافی دونستم که ساکت بمونم و چیزی نگم.
نمی دونم تاپیک منو خوندی یا نه: http://www.hamdardi.net/thread-32365.html
ولی بهت پیشنهاد می کنم یه سری بهش بزنید. تروخدا اصلا از جدایی نترس، تو توی دورانی نیستی که خسارت چندانی ببینی. من کاملا درکت می کنم و احساساتم خیلی داغون تر از احساسیه که تو الان داری، تفاوت من با تو اینه بچه ی یه مرد خیانتکارو تو شکمم دارم و مجبورم حداقل تا آخرین لحظه تلاش و ایستادگی کنم و اگه درست نشد جدا شم. همسر منم دقیقا مثل همسر تو چندین بار بهم خیانت کرده اونم در حالی که همسرش بارداره، اونم دقیقا مثل همسر تو هر بار قسم می خوره و گریه می کنه که دیگه تکرار نمی شه. ولی حتی چند ماهم طاقت نمیاره و دوباره تکرارش می کنه. قسم می خورم دونه دونه ی اینایی که راهنماییت می کنن حس یه زن خیانت دیده رو درک نمی کنن. تا میای اعتماد کنی و دوستش داشته باشه دوباره همه دنیا رو با یه خیانت جدید رو سرت خراب می کنه.
من نمی گم تلاش نکن. اصلا هم اعصابت بهم نریزه. می دونم وقتی یکی بهت می گه ممکنه خوب نشه چقدر حس درموندگی می کنی، ولی بخدا دلم نیومد بیخودی امیدوارت کنم. من از دوران عقد نگاهای هیز همسرمو به دخترا می دیدم و همیشه هم سرش دعوا داشتیم. ولی هر بار که با یه بزرگتر مشاوره می کردم می گفت این مشکل و چند تا مشکل دیگه ت چیزی نیست که بخاطرش جدا بشید. چون همسر منم خصوصیات خوب خیلی خیلی زیادی داره، ولی وقتی قرار نباشه وفادار باشه می خوام سر به تنش نباشه. همه می گفتن وارد زندگی که بشید درست می شه. هر سال که از زندگی مون می گذشت و مشکل پیدا می کردیم اطرافیان همین حرفا رو می زدن که درست می شه، شاید اشتباه از تو باشه، یا بچه دار که بشید درست می شه، مرد با بچه پایبند زندگی ش می شه، بخدا همش دروغه، آخه چرا انقد بی انصافن و فقط می خوان حال الانتو خوب کنن. من حامله شدم ولی شوهرم نگاه های هیزش تبدیل شد به خیانت در حالی که نه از نظر جنسی کم داشت و نه من زن املیم، حتی تو بارداری براش بهترین لباس ها و آرایش ها رو داشتم.
خلاصه ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، من شوهرمو بردم پیش روانپزشک و برای چندمین بار بهش دوباره فرصت دادم، و منتظر جوابش هستم. اما اگه دوره درمانش بگذره و خوب نشه بی درنگ ازش جدا می شم. چون اگه نشم بچه م یه مادر دیوانه و عصبی و یه پدر دخترباز خواهد داشت.
بنظر من تو الان تو بهترین زمان هستی، بخدا از خدام بود توی عقد بهم خیانت می کرد و خود واقعیشو نشونم می داد، اونوقت با اینکه که می دونم طلاق چقدر بده ازش طلاق می گرفتم چون خسارتی که می خوری به مراتب کمتر از زندگی با مردیه که هر آن ممکنه به جای اینکه سر کار باشه، در حال عیاشی باشه. بخدا دیوونه می شی، مثل الآن من، عاشق شوهرم بودم، اما الان گاهی توی ذهنم می کشمش. چون فکر می کنم اگه بمیره حداقل می تونم به بچه م بگم بابات مرده، ولی اگه دوباره خیانت کنه و ازش جدا شم، باید به بچه م چه جوابی بدم؟
خواهش می کنم به جوونی خودت رحم کن، بهش فرصت بده که درست بشه، اما تحت نظر روانپزشک، روانپزشکا می گن اینجور افراد اگر قابل درست شدن باشن، 6 ماه تا یک سال دوره داره، فعلا فکر عروسی رو از سرش بیرون کن تا حداقل در دوران عقد یک ساله متوجه شی که خوب شده یا نه. و اگر نشد، اصلا به التماس هاش توجه نکن، بخدا منم دارم با یکی مثل شوهر تو زندگی می کنم، طاقت قهرمو نداشت و نداره و گاهی برای آشتی کردن پاهام رو هم می بوسید، انقدر که شرمم میومد آشتی نکنم، همیشه، حتی وقتی داشت خیانت می کرد، تو چشام زل می زد و می گفت من یه قولی بهت دادم و پاش هستم. تو تنها عشق منی.
اگه دوست داشتی و خودم هم جواب گرفتم روانپزشکو بهت معرفی می کنم. فقط هزینه ش بالاس که اونم دندش نرم، یه جوری راضیش کن بده.
- - - Updated - - -
ضمنا خواهشا باهاش خوب باش، نه به خاطر اون، بخاطر خودت، حرفای من باعث نشه که حالت بد بشه و خودخوری کنی یا با اون بد رفتاری کنی، چون اینجوری اولین کسی که ضربه می خوره خودتی، وگرنه اون یک ساعت بعد که پیش دوستاش می ره همه چی یادش می ره و تو می مونی یه اعصاب داغون.
منی که می بینی اینجوری حرف می زنم هم وقتی بهش گفتم بهت یه فرصت دیگه دادم باهاش خیلی طبیعی برخورد می کنم، اگر بخوای مدام به رخش بکشی بعدا اگر خدایی نکرده دوباره خیانت کنه می گه تفصیر تو بود که بی محلی کردی یا همش به رخم کشیدی و باعث شدی دوباره به سمتش کشیده شم. بذار فکر کنه کاملا بهش اعتماد کردی که حجت رو هم برای خودت تموم کرده باشی هم برای اون.
امیدوارم که خدا کمکت کنه. تنها امیدت خدا باشه و به خدا بگو تنها تویی که می تونی هدایتش کنی. دعات می کنم. تو هم خیلی برام دعا کن که منم بدجوری محتاج دعای دوست عزیز دل شکسته م هستم. :72:
دوست عزیزم نمیدونم چطور ازت تشکر کنم بابت وقتی ک برام گذاشتی.من تایپیک شما رو خوندم.کاملا درکت میکنم وضعیت شما به مراتب بدتره چون یه بچه تو وجودتونه.
من درمونده شدم واقعا.گیج شدم.ما از دو شهر متفاوت با فاصله نه ساعتیم.دو هفته یک بار همدیگه رو میبینیم.اگ هم رابطه جدیدی و شروع کرده باشه بیخبرم.
همسر من همونطور ک گفتم بابت مسایل مالی با اون خانوما رابطه داشت...البته دقیقا در جریان نیسم ولی با هر دوی این خانوما و شایدم چن نفر دیگه از قبل از ازدواج دوست بوده
این خانوما بسیار ثروتمند بودن یکی از اونا اونطور ک فهمیدم قرار بود بیس ملیون براش جور کنه ولی دومی و در جریان نیسم و فقط میدونم از همسرم هفتصد تومن طلب داشته.
شوهر من حس میکنم از خانومای بسیار ثروتمند سواستفاده میکرده.چون برادر شوهرم هم همینکارو میکنه.یعنی همزمان با چن دختر بسیار پولدار دوسته و حتی شارژ گوشیش هم اونا
میدن.جالب اینجاس شوهر من اصلا هیز نیس.بسیار چشم پاکه.واقعا گیج شدم.بسیار درگیر پول و مسایل مالیه.از صب تا شب سرکاره.من واقعا نمی فهمم.تقریبا دو سه سال قبل
عقدمون هم باهاشون دوست بوده.دوس دختراش سن بالا بودن نسبت ب من .تقریبا سی ساله.من واقعا گیج شدم.با هم مشاوره رفتیم.مشاور جلوی من بهش گف این آخرین فرصتیه
ک بهت داده میشه و دفه بعدی در کار نیس.من دیگه دارم دیوونه میشم...
اترین جان، اصلا گیج و دیوانه نشو، کاملا به خودت مسلط باش، من بهم ثابت شده که اگه واقعا به خدا توکل کنی کمکت می کنه، تو همه چیزو بسپر به خدا و عمیقا معتقد باش که اگرم تو شاهد نباشی خدا شاهد کارهاش هست، یه نذری بکن و از خدا بخواه توی مدت عقدتون اگه خطا کرد بهت نشون بده. باورت نمی شه شوهر من چه فیلمیه و چقد نقش بازی کرده بود که کثیف کاری هاشو نفهمم ولی وقتی بهش شک کردم از خدا خواستم اگر چیزی هست رسواش کنه، بخدا باورت نمی شه چطور خودش خودشو لو داد. اصلا خودتو اذیت نکن و وقتی به خدا سپردی آروم آروم باش.
تو تصمیم خودتو گرفتی و اونم اینکه بهش فرصت دادی که تو رو داشته باشه و اگر خطا کرد که ایشالا نمی کنه، تو خیلی مصمم ازش جدا می شی. تو جوونی و چیزی کم نداری، پس غصه ی هیچ چیزو نخور.
الان همه ی فکرت این باشه که اون بهت وفاداره و اینو به خودت تلقین کن، منم الان رو خودم کار کردم که تا اونجا که میشه خودمو اذیت نکنم. و به همسرمم گفتم که اگه خطا کردی اصلا غصه نمی خورم، چون تو لیاقت یه زن پاکو نداشتی و از دستش دادی. تو هم اعتماد به نفستو ببر بالا. خدا دوستت داشته که بهت این فرصتو داده که قبل از ورود به زندگی همسرتو محک بزنی
مواظب خودت و جوونی ت باش، تو لایق بهترین هایی چون پاکی
خدا تو قرآنش گفته "پاکان برای پاکان، ناپاکان برای ناپاکان"
ممنونم دوست عزیزم بهم آرامش عمیقی دادی.با توکل به خدا پیش میرم.ممنونم ازت:72:با بهترین آرزوها برای تو