شما میگید خوشی زده زیر دلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام. 26 ساله هستم. از بچگی بسیار ساعی و پرتلاش بودم. همیشه در درس ممتاز بودم. مدارج عالی را هم پشت سر هم به لطف خدا طی کردم. تموم لحظه های زندگیم تلاش کردم تا به دکتری برسم. اما حالا که بورس دکتری هستم. دیگر انگیزه ای برای هیچ کاری ندارم. البته یکساله که بی انگیزه شده ام. یعنی درست از مهر سال پیش. به مرور این بی انگیزگی بیشتر شد. تا جایی که الان از زندگی هیچی نمیخوام، آرزویی ندارم. حتی یه وقت هایی به خودکشی فکر میکردم. ولی الان اصلا به خودکشی فکر نمیکنم. چون حتی دیگه حوصله خودکشی هم ندارم. دوست دارم همیشه بخوابم و کسی کاری به کارم نداشته باشه. اما با توجه به موقعیت زندگیم، این امر عملا غیرممکنه. دارم به اجبار زنده مانی می کنم. گفتم شاید از بی برنامگی باشه. برای خودم برنامه ریختم و طبق برنامه پیش رفتم، هدف گزینی کردم و.... ولی باز هم انگیزه ای در من ایجاد نشد. جالب اینه بدونید که زندگی من خیلی متنوع هست و حالت یکنواختی هم نداره. اما باز هم همه اش از سر اجباره و حتی تو یه مسافرت و... هم لذتی نمیبرم.
چکار باید کنم؟