اختلاف با خانواده همسر ، کمکم کنید
سلام دوستان
من و همسرم هر دو 28 ساله هستیم و نزدیک 1 ساله عروسی کردیم ( 1 سال هم عقد بودیم). اولش بگم ما پسرخاله و دخترخاله هستیم و 7 سال بود که همسرم منو میخواستن که بالاخره منجر به ازدواج شد. مشکل من چند دسته است: 1) دوران عقد ما تصمیم گرفتیم خونه بخریم و با وام ازدواج و یه کم وام دیگه و فروش طلاهام و یه کم از پول جهیزیه ام یه خونه نقلی پیدا کردیم و چون منم نصف پول خونه رو داده بودم خونه شد به اسم هردومون. مشکل اصلی از اینجا شروع شد که چون مادرشوهرم قصد داشت منو ببره پیش خودش فکر کرد مادر و پدر من با این کار( چون نصف پول خونه رو دادن) میخوان پسرش رو ازش جدا کنن و این کینه ای شد برای شروع مشکلات من. چون من پدرشوهر ندارم و همسرم هم آخرین پسره و مادرش خیلی وابسته اش بود. از وقتی ازدواج کردیممادرشوهرم هی سعی میکرد منو پیش جاری هام کوچیک کنه و جاری بزگترم هم که همسن خودمه از آب گل آلود ماهی میگرفت و منو بیشتر تحقیر میکرد. منم هر چی به شوهرم میگفتم قبول نمیکرد و میگفت تو الکی حرف درمیاری.
2) مشکل دومم بعد عروسی بود که مادرشوهرم از عمد واسه من پاتختی نگرفت و مهمونایی که زنگ میزدن بیان واسه پاتختی گفت ما پاتختی نداریم. (تا الان هم نفهمیدم حرف دلش چیه؟) آخه تو شهر ما پاتختی واسه دختر مهمه. مخصوصا اگه مادرشوهر پاشه بگه ما مهمونی نداریم این واسه دختر خیلی بده و مفهوم بدی رو میرسونه. مادر منم چون ناراحت بود بعدا رفت خونه خاله ام و ازش گلایه کرد که چرا جلوی مهمونها رو گرفتی و برای دختر من پاتختی نگرفتی(حالا مادرمن از اصل نگرفتن پاتختی ناراحت نبود از این ناراحت بود که چرا جلوی مهمونی رو که میخواست بیاد گرفتی) . و دوباره اینک یه کینه شد تو دل مدرشوهرم و آخرش بعد 6 ماه دقیقا هفته اول عید امسال زهرش رو ریخت و نشست پیش همسرم و با گریه هر حرفی که به ضرر مادر من بود تو گوشش خوند بدون اینکه حرفی از حرفای خودش که به مادرم گفته بود به همسرم بگه. همسر منم که در واقع مادرش پرش کرده بوده رفته بود هر چی از دهنش دراومده بود به مادر من گفته بود . منم تا شنیدم به حالت قهر 1 هفته رفتم خونه پدرم. حالا بگذریم که مادرشوهرم و دامادشون اومدن و وقتی مادرم گناههای مادرشوهرمو پیش دامادشون فاش کرد آب شد و هیچ کدوم رو گردن نگرفت.
حالا مشکل من اینجاست که هر چی به همسرم میگم که مادرت اشتباه کرده و اگه مقصر مادرم بوده چرا بعد 6 ماه به تو گفته باور نمیکنه و میگه اصلا چرا مادرت بره خونه ما گلایه کنه. خانواده پسر هر کاری کنن دیگه خانواده دختر حق دخالت ندارن و به اون چه ما پاتختی نگرفتیم و اگه آبرویی هم قرار بود بره آبروی عروس خانواده ما بود. مادرت نباید حرفی میزد. حالا همسرم از عید خونه ما نمیره و منم دیدم اینجوریه 2 ماه هم هست که دیگه من خونه مادرشوهرم نمیرم .
شرمنده متنم طولانی شد سعی کردم کامل توضیح بدم
- - - Updated - - -
دوستان عزیز من چطور این اختلافات بین دو خواهر رو حل کنم و ذهن همسرم رو از بدبینی هایی که مادرش تو ذهنش انداخته خالی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- - - Updated - - -
کسی نیست به من کمک کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستان چجوری میتونم با مدیر همدردی تماس بگیرم ؟