به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 66
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Gadid مشکل بسیار بسیار خاص من با همسرم و خانواده اش

    سلام بچه ها..من 9ماه با شوهرم عقد بودم و الان 2ساله که عروسی کردم..ازدواجمونم کاملا سنتی بود..تو دوره عقد شوهرم منو خیلی دوست داشت و بهم توجه میکرد و هیچ کس جرات نداشت بهم چپ نگاه کنه و همین مساله باعث حسادت شدید پدرشوهرم شد مدام به شوهرم میگفت از وقتی زن گرفتی رفتارت با ما عوض شده.شوهرم علاقه شدیدی به پدرش داشت اما متاسفانه پدرش یه ادم معتاد که سوظن وشکاکیش به همه فامیل ثابت شده ست و همه فامیل باهاش کج دار مریضی میکنن و فامیل زنشم کلا باهاش رابطه ندارن و از اونجایی که پدرشوهرم معلم بازنشسته ست فن بیان خییییلی قوی داره و اگه به شوهرم برادرشوهرم مادرشوهرم بگه بمیر همونجا سر جاشون مردن و از طرفی هم اینارو با قهر فراوونش ترسونده..خلاصه اینکه شوهرم شدیدا تحت تاثیر باباشه..اولا باباش بهم توهین میکرد شوهرم جلوشو میگرفت اما یه سری مسایل پیش اومده که میگم که شوهرم کلا عوض شدو مدام میگه بابای من نمونه ست و تومقصر 100%
    از روزی که ما عقد کردیم پدرشوهرم جیگر منو سورمه ای کرد از بس اذیت کرد و تیکه انداخت و توهین کردو جواب سلام و خداحافظی نداد و..هر عوضی بازی که فکرشو بکنین که تا الانم ادامه داره.مثلا 2هفته مونده بود به عروسی قرار بود سرویس چوب بگیره زد زیر همه چی گفت نه شما اصلا نگفته بودین..یا مثلا واسه عید بابام اینا رفتن خونشون پشت در گذاشتشون و...الان بخوام بگم کتاب میشهاز روز اول پدرشوهرم خیلی دنبال خواهرم واسه برادرشوهرم که کوچیکتر از شوهرم بود بودش.تا اینکه موفق شد و خواهرم با برادرشوهرم دوست شد.خب اوایل روابط خانواده ها خوب بود اما پدرشوهرم همه چیو بهم زد..وقتی بابام قضیه رو فهمید به پدرشوهرم گفت اصلا امکان نداره دوباره به شما دختر بدم..اما پدرشوهرم که مدام از منو خانوادم دنبال اتو بود اهمیت نداد و همه حرفای بابامو به نفع خودش به شوهرم میگفت و شوهرم سریع قبول میکرد و یواش یواش طرف منو خانوادم برگشت..هرچند قبل این موضوع هم همش تو گوش شوهرم علیه من و خانوادم حرف میزد مثلا گفته بود مادر زنت خرابه نذار زنت باهاش بره بیرون در صورتی که خانواده منو همه به ابرومندی میشناسن تو این شهر کوچیک..خلاصه تو این مدت که خواهرمو برادرشوهرم باهم دوست بودن من هر درد و دلی پیش مامانم اینا واسه خانواده شوهرم میکردم خواهرم مستقیم میذاشت کف دست برادر شوهرم.برادر شوهرمم که خواهرمو تو خونه بابام انتن نگه داشته بود میذاشت کف دست پدرشوهرم.پدرشوهرم 10تا میذاشت روش به شوهرم میگفت..ما یکسال اول با خانواده خودم و شوهرم تو یه شهر بودیم الان یکساله واسه یه ماموریت شغلی 600کیلومتر از شهرمون دور شدیم.از وقتی رفتیم اونجا یه سری از مسایلمون حل شد.اون یکسالی که شهرمون بودیم خیییلی مشکل و دعوا داشتیم.ماهی یه بار خونه مادر شوهرم میرفتم به شوهرم میگفتم چرا میگفت اونجا اوضاع مناسب نیست.1/2بار شوهرم با بابام دعوا افتاد هرچی از دهنش در اومد به بابام گفت..تا اینکه الان 4/5 ماهه خواهرم با یکی دیگه ازدواج کرده اما بازم کم و بیش با برادرشوهرمم تلفنی صحبت میکنه..هیچ کس حریفش نمیشه حتی مشاوره..به برادرشوهرم گفته من از بس بدگویی کردم باعث شده اینا بهم نرسن.در صورتی که بابام به خاطر کارای پدرشوهرم از اول ناراضی بود.خواهرمم خودش خواست ازدواج کنه اما الان همه چی رو انداخته گردن من..تو این چند وقته خانواده شوهرم هر توهینی خواستن بهم کردن حتی پدر شوهرم یه بار بهم گفت تو مستراحی..نه من نه شوهرم هیچی نگفتیم.وقتی ام به شوهرم گفتم چرا هیچی نگفتی گفت چی بگم وقتی مقصری..خیلی ادمای عوضی هستن هرکاری میخوان میکنن بعدش میندازن گردن طرف مقابل..به خاطر این کاراشون من 2سری اومدیم شهرمون واسه اولین بار نرفتم خونشون.شوهرمم لج کرد با اینکه با خانوادم مشکلی نداشت گفت چون تو نمیای منم نمیام..عین این 1سال هرچی ما اومدیم شهرمون شوهرم خونه باباش بود من خونه بابام.هرچی بهش اعتراض میکردم چرا میگفت اوضاع مناسب نیست..واسه مناسب شدنشم هیچ کاری نمیکرد..تا اینکه مامانم خیلی اعصابش بهم ریخت و رفت خونه باباش..پدرشوهرم خیلی باهاش بد رفتار کرد مامانم بهش گفته کی میخواین پسرتونو از شیر بگیرین؟اخرشم پدرشوهرم به مامانم گفته تو و دخترت خرابین عروس منم خرابه..مامان منم گفته معتاد بیشرف..بعدش همه اینارو رفته یه جور دیگه گذاشته کف دست شوهرم..شوهرمم بدون اینکه بدونه قضیه چیه فقط حرفای باباشو قبول کرده..این سری بابام اینا اومدن خونمون بابام میخواست با شوهرم حرف بزنه که مشکل حل بشه باهم دیگه دعوا افتادن شوهرم هرچی دلش خواست به بابام گفت.بابام گفت وسایلتو جمع کن بریم.شوهرمم گفت برو.جمع کردم رفتم طبقه بالا خونه خواهرم شب واسش غذا بردم نگرفت.فرداش رفتم اسبابارو بیارم اروم بود یه کم حرف زدیم خوب شدیم تقریبا گوشیشو نگاه کردم دیدم بابای فتنه اش اس داده از مهمونا چه خبر اومدن؟بهش گفتم واسه بابات گفتی همه چیو گفت اره..اتیش گرفتم نتونستم طاقت بیارم..گفتم بمیرمم تو این خونه نمیام..الان یه هفته ست اومدم خونه بابام خبری هم ازش نیست..تا حالا هرچی قهر کردیم با اینکه من مقصر بودم به روم نمیاوردم اشتی میکردم که پایه های زندگیم سست نشه ولی قدر ندونست..حالا هم میترسم بابای فتنه اش نذاره بیاد دنبالم زندگیم بهم بخوره..با اینکه خییییلی اذیتم کرده و همش با خانوادش بوده ولی بهش وابسته ام..نمدونم چرا دوسش دارم..خانوادم میگن جدا شو این خوب بشو نیست..جرات نداره جلوی باباش وایسهشوهرم 28 سالشه من 24 سالمه خواهرم 20 سالشه برادرشوهرم 24
    ویرایش توسط بالهای صداقت : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 21:43 دلیل: اصلاح فونت جهت خوانا شدن پست

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها کمکم کنین من واقعا تو وضعیت سختی ام..
    ویرایش توسط tannaz joon : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 20:06

  3. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    آروم باش نترس... مشکلت حل میشه
    اگر چه زمان خواهد برد و صبوری شما رو می طلبد ، ولی آرام باش
    اول از همه سعی کن روی احساساتت کنترل داشته باشی
    الان که زندگیتون به اینجا رسیده هردو نفرتون باعث شدید .. هم شما و هم همسرتون ... به غیر از شما دو نفر هم هیچکس نمی تونه مشکل رو حل کنه
    پیشنهاد می کنم شما در تلاش باش سهم خودت رو از اشتباه بپذیری و در صدد رفع آن بر بیایی

  4. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92), del (شنبه 06 مهر 92), mohammad6599 (پنجشنبه 04 مهر 92), فرشته مهربان (یکشنبه 31 شهریور 92)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش میکنم بهم راه حل بدین..





  6. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    راه حل اول رو بهت گفتم : اینکه اروم باشی و احساساتت رو مدیریت کنی و سهم خودت رو از اشتباه بپذیری و در صدد رفع اون بربیایی
    این جوری که شما نوشته اید ، شما و خانواده تان ، بدون هرگونه خطا هستید و پدرشوهرتون سرتاپا مشکل و خطا و شوهرتون هم یک انسان منفعل که از خودش هیچ اراده ای نداره و منتظر هست پدرش بهش بگه چکار کنه و چی کار نکنه
    خوب ، خودت قضاوت کن ، وقتی اینجوری بخواهیم به قضیه نگاه کنیم ، یکی خوبِ خوب و دیگری بدِ بد و یکی هم بی اراده ، به نظرت میشه مشکلی رو حل کرد؟

  7. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92), del (شنبه 06 مهر 92), mohammad6599 (پنجشنبه 04 مهر 92), فرشته مهربان (یکشنبه 31 شهریور 92), مهرااد (یکشنبه 31 شهریور 92)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه خب..تو این دعواها خیلی جاها خانواده من نسنجیده رفتار کردن..یا توهینای بدجور به شوهرم کردن.یا حتی خود منم همینطور..ولی خدا شاهده که من همیشه احترام خانواده شوهرمو نگه داشتم با اینکه بهم توهین میکردن.من از شوهرمم توقع احترام به خانوادمو داشتم نه اینکه هرطور دلش خواست با خانوادم رفتار کنه و از من توقع احترام داشته باشه..خانواده من توقع داشتن وقتی شوهرم رابطه اون دوتارو فهمید به غیرتش بربخوره واسه خواهر زنش نه اینکه بره بچسبه به خانواده خودشو خانواده منو فراموش کنه..تو این دو سال خانواده من واقعا زجر کشیدن..پیر شدن مادر و پدرمو به چشم میدیدم نمیتونستم کاری کنم..اونوقت شوهرم...

  9. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    داشتن یک زندگی خوب ، همین جوری حاصل نمیشه
    شوهرت و شما از اول که باهم مشکل نداشتید
    عاشقانه باهم رفتار می کردید
    به خانواده ها احترام می گذاشتید
    منتها ، رفته رفته با به وجود یکسری از مشکلات --- که بسیار طبیعی بوده و لازمه هر زندگی هست---- کم کم رابطه هاتون خراب شده
    به وجود اومدن مشکل به خودی خود ، فاجعه نیست ، اما نحوه برخورد ما و رفتار ما در هنگام مواجه شدن با مشکل میتونه مشکل رو تبدیل به یک فاجعه جبران ناپذیر کنه
    اگر واقعا دنبال راهکار هستی
    باید تلاش کنی اشتباهات گذشته ات را جبران کنی
    الان زمان مناسبی برای حساب پس کشیدن در مورد اینکه ، اون روز شوهرم این جوری گفت ، مادرم فلان کرد ، خواهرم بهمان کرد نیست
    چیزی که الان واقعا لمس می کنی این هست که
    پدرومادرت سرخونه زندگیشون هستند
    پدرشوهرت هم سر خونه و زندگی اش هست
    خواهرت هم سر خونه زندگی اش هست
    منتها کسی که این وسط بیشترین فشار را داره متحمل می شود ، شما هستی

    مسلما اگر نمی گذاشتی مشکلات زندگیتون به خانواده ات درز پیدا کنه ، اگر با همسرت هم حسی می کردی و بهش ارزش و اعتبار می دادی و به قولی با او در یک تیم قرار می گرفتی ، الان مشکلتون توی خونه خودتون زیر یک سقف حل می شد و خوش و خرم می بودی
    اینکه شما همش به قصد جانبداری از خانوده ات اقدام کنی و همسرت هم جیک پوک زندگیتون را به بیرون بگه ، نه تنها مشکلی حل نمیشه ، بلکه مشکل بدتر هم میشه

    الان برای چی از خونه شوهرت قهر کردی اومدی بیرون؟
    اومدی خونه بابات که چی بشه؟
    اگر قرار بود با قهر کردن مشکلات حل بشه ، دیگه چه نیازی به مشاوره و مقاله و خودسازی و ....
    تو خودت قهر کردی اومدی ، چرا انتظار داری شوهرت بیاد دنبالت ... شوهرت صددرصد خطاکار ، اومدیم و نیومد دنبالت ، اومدیم و همین قهر کردن تو شد پیراهن عثمان و آغاز یکسری دلخوری های دیگه ... اون وقت چی؟
    به نظرت الان شوهرت این حق رو نداره که بگه ، پدرزنم اومد زنم رو تحریک کرد و با خودش برد !!

    اما اگر شما کمی با سعه صدر بحران ایجاد شده رو مدیریت می کردی ، و با آرامش و خونسردی متانت به خرج میدادی ، الان در این نقطه نبودی

    برای امشب کافی هست ، به خودت استراحت بده ، صبر داشته باش ... بهت گفتم مشکلت حل میشه اما زمان می خواهد و صبر شما را .. پس صبوری در پیش بگیر
    توی تالار تاپیک "مشاوره برای همه " سرچ کن و توی صفحه اول شروع کن به خوندن نکات مشاوره ای ، بعد ببین کجاها شما اشتباه داری و راه برون رفت اشتباه چیست ...
    هشدار!! الان اصلا به شوهرت و پدرشوهرت کاری نداریم ... بعدا در اون خصوص هم راهکار هست .. الان به خودت آرامش بده و سعی کن جلوی احساسات آنی و زودگذرت رو بگیری

  10. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    del (شنبه 06 مهر 92), toojih (شنبه 30 شهریور 92), فرشته مهربان (یکشنبه 31 شهریور 92), مهرااد (یکشنبه 31 شهریور 92)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بالهای صداقت عزیز واقعا ازت ممنونم..نمیخوام بگم شوهرم 100% مقصر بوده ولی منم واقعا واسه زندگیم زحمت کشیدمو صبوری کردم..حالا که حریفش نشدم واسه اینکه میره حرفارو به خانوادش میگه قهر کردم..بارها باهاش حرف زده بودم که احترام بزرگترو نگه دار باز که با بابام حرفش شد هیچی واسه بابام باقی نذاشت..اون یه سالی که شهرمون بودم از سر کار که میومد ساعت 2:30 میومد نهار میخورد میخوابید تا ساعت 6.6میرفت خونه باباش ساعت 9/10 شب میومد..هر شب..منم خیلی تلاش میکردم که جذبش کنم اما نمیدونم کجای کار ایراد داشت..همه بهم میگن اصلا بهش زنگ نزن بذار یه کم به خودش بیاد..باباش بفهمه داره با این کاراش زندگی بچشو بهم میزنه.. من با شناختی که از خانوادش دارم مطمنم که باباش باعث دعوای اونروز شوهرم با بابام بود..صبح اون روز بهش زنگ زدم گفتم بابام اینا دارن میان گفت بیان.ظهر که اومد گفت من نمیرم خونشون واسه چی میخوان بیان اینجا.هرکی بیاد اینجا قلم پاشو خورد میکنم..نمیدونم چه کار کنم.. بهم بگین چه کار کنم..

  12. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    عزیزم

    بالهای صداقت به خوبی گفت چکار کن ... فعلاً صبر و عدم تمرکز روی کارهای پدر شوهرت و شوهرت و روی خودت زوم کن و اشتباهاتت را در بیار ...


    من در سراسر حرفهات متوجه شدم که پدر شوهرت هرچقدر هم بد هست فقط حرف میزنه ، حرفهای خاله زنکی که کافیه شما توجه نکنی و به قول معروف یک گوشت در باشه یک گوشت دروازه حتی خودتو به سادگی هم بزنی بهتره ( یعنی بعضی منظور ها و تیکه کنایه ها را نشون بده متوجه نیستی ( اینجوری طرفت خلع سلاح میشه ) ...

    خانواده ات هم اصلاً دخالت نکنند ، هیچ دخالتی ... فقط احترام بینتون باشه ... همسرت هر رفتاری کرد و هرچه از قول پدر شوهرت در باره خانواده ات گفت توجه نکن و بگو هر حرفی با خانواده ام دارید یا پدر جون اگر حرفی داره بهتره با خودشون بزنید ، من وارد این حرفها نمیشم ... هرچه شوهرت بد خلقی ای که فکر می کنی تأثیر حرفهای اوست میکنه ، شما باید آرام باشی و صبر و سکوت پیشه کنی نه کل کل و واکنش دفاعی و به او محبت کنی و سیاست جذبی را پیش بگیری .... با شوهرت در یک جهت باش نه در مقابلش ....


    باز هم تکرار می کنم که حرف باد هواست اهمیت توجه کردن نداره که متأسفانه سراسر مشکلات زندگی شما بخاطر همین باد هواست .... اخه حیف نیست ؟



    در ضن نگاهت را عوض کن و خلاف نگاه عنوان تاپیکت اصلاح کن .... مشکل بسیار بسیار خاص نبین چرا که مشکلات پیچیده تر از این را ما در میان خانواده ها دیده ایم ... پس بهتره نگاه بغرنج بین نداشته باشی و ساده ببینی تا ساده شود





  13. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    del (شنبه 06 مهر 92), mercedes62 (پنجشنبه 04 مهر 92), مهرااد (یکشنبه 31 شهریور 92), بالهای صداقت (یکشنبه 31 شهریور 92)

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای عزیز من واقعا مشکلم با خانواده شوهرم فقط حرف نیست..اولم گفتم پدرشوهر من بدبینی شدید داره..مثلا مادرشوهر من با این سنش حقی نداره از خونه بیرون بره..مهمان دعوت کنه..خونه خانوادش بره.اونوقت همه این چیزارو به شوهرمم یاد میده..مثلا من یه بار واسه خونه رفتم خرید با اجازه شوهرم..عصرش با مادرشوهرم حرف شد گفتم صبح نبودم رفته بودم بیرون وسیله بگیرم..این حرفارو همه رو به پدرشوهرم گفته پدرشوهرمم به شوهرم گفته نذار بره بیرون..یا مثلا یه مدت پدرشوهرم گیر داده بود واسه چی صبح که تو خونه نیستی مادرزنت میاد خونتون.شوهرم یه مدت کارش زیاد بود مامانم واسه اینکه من تنها نباشم و اینکه شوهرم نمیذاشت من از خونه بیرون برم مامانم میومد سر میزد..شوهرم با این قضیه مشکل نداشت.مادرشوهرم چند سری اومد دروغ بهم گفت شوهرت دوست نداره وقتی خونه نیست کسی بیاد.بعدش که من به شوهرم گفتم کفت نه من این حرفارو نزدم و کلی قسم خورد..
    بچه ها من چکار کنم؟یعنی شوهرم میاد دنبالم؟؟؟
    ویرایش توسط tannaz joon : یکشنبه 31 شهریور 92 در ساعت 10:46


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.