آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
خوب من آخرش رفتم پيش مشاور خانواده. بعد از اينكه جريان تنش چندين ساله بين پدر و همسرمو براش تعريف كردم و همچنين موضوعات اخير رو . مشاور به من گفت من خودم مقصر بودم كه خيلي منفعلانه رفتار كردم و هميشه اجازه دادم والدينم هر چقدر دوست داشتند بهم فشار وارد كنند حتي اگر به زعم خودشون بهت لطف مي كردند اما عملا در تنگنا قرارت دادند و تو بخاطر اينكه دختر خوبه باشي دم نزدي. در حال حاضر همين كار رو هم با همسرت كردي و خواستي از اون يك موجود منفعل بخصوص در مقابل پدرت بسازي كه حتي حق اظهار نظر نداره.
در خصوص جريان اخير خواستگاري و بله برون خواهرم كه دقيقا تاريخشو وقتي گذاشتند كه همسرم در شهر ما نيست و براي انجام كارهاي ضروري خودش مجبوره بره (ديشب به روح پدرش قسم خورد كه عمدي در كار نيست ودارم به خاطر كارم مي رم.) هم مشاور به من گفت شما بايد با همسرت همدلي كني و جراتمندانه با خانواده ات روبرو بشي. عملا تو هم در اينجا ديده نشدي. عملا با محترم نشناختن حضور همسرت در خانواده اي كه اين چيزا براشون سابقا خيلي مهم بوده ، تو رو هم كوچك كردند و بايد در اين شرايط از انفعال دست بكشي و تو هم در مراسم حضور پيدا نكني.
با اين تفاسير من طبق گفته مشاور ديگر نقش ميانجي رو نبايد ايفا كنم. فقط ديگه نبايد در مراسم خواستگاري حاضر بشوم و بعدش كه آب ها از آسياب افتاد به والدينم بگم من ازشون به اين خاطر ناراحتم و وقتي ديدم بخاطر شوهرم خواستگاري رو دو روز عقب نينداخته اند و با كارشون نشون دادند كه خيلي براشون مهم نبوده حضور همسرم . منم ترجيح دادم بدون همسرم جايي نباشم.
ميترسم هنوز. از عواقبش مي ترسم... به نظرتون اين كار رو انجام بدم؟
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
سلام مهرو
قهر کردن به هیچ وجه جراتمندانه نیست و این رفتار شما به نوعی قهر محسوب می شه
در مهارت رفتار جرات مندانه چیزی به عنوان بعدا خدمتتون می رسیم وجود نداره و فرد جرات مند هرگز تلافی نمی کنه و یاگله نمی کنه. عملا تلافی و گله، نمادهایی از پرخاش و انفعال هستند که موجب خواهد شد صمیمیت بسرعت کاهش پیدا کنه
معمولا افراد پس از ازدواج بمنظور ایجاد صمیمیت بیشتر بخصوص با خانواده به موضع انفعال فرو می روند و البته با این کار موجب می شوند یک چرخه منفی شدید راه بیوفته و صمیمیت به شدت کاهش پیدا کنه. کاری که شما کردین تا کنون این بوده! یعنی به جای اینکه صمیمیت بیشتر بشه، صمیمیت کمتر شده! و شما دختر حرف گوش کنی بودید!!! اما با شما صمیمی نیستند و شما رو در نظر نمی کیرند چون دختر خوبی بودید اما خانواده و شخص ارزشمندی نبودید!
جرات مندی همواره موجب افزایش صمیمیت می شه و نباید با پرخاشگری اشتباه بشه، پس دقت کنید
در رفتار جرات مندانه شما خواسته ها و نیازهای خود رو با در نظر گرفتن و احترام به حقوق فردی طرف مقابل بیان می کنید
حالا در این مورد خاص، که سوال کردید رفتار جرات مندانه این است که درخواست جرات مندانه ای مطرح شود از سوی شما و بگید
پدر جان، من خیلی برای شما احترام قائلم و می دونم تمامی جوانب رو بی شک برای زمان مراسم خواستگاری در نظر گرفته اید، ولی همسر من در اون روز شهرستان کار داره و متاسفانه نمی تونه زمانش رو تغییر بده، برای همین چون دوست داشتم در مراسم حضور داشته باشم و حضورم بدون ایشون بی معنی است، لطفا در زمان مراسم یه تجدید نظری بکنید
در درخواست جرات مندانه استفاده از پیامهای " من " ضروری است و استفاده از پیامهای تو پرخاشگرانه است
تاپیکی با عنوان " چکونه منفعل نباشیم" رو جستجو کنید و بخونید
موفق باشید
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آقاي Sci واقعا خوشحالم كرديد كه به پستم سر زديد. واقعيتش همين مشاوري كه پيشش رفتم با توجه به شناختي كه از پدرم دورادور داشت، گفتند كه بايد پدر ت متوجه بشه ويك تكوني بخوره. درسته شايد يه هزينه هايي هم اين جريان داشته باشه و دلخوري هايي هم پيش بياد.چون قبلا سر جريان جلسه معارفه خواستگار با خانواده ما از پدرم خواسته بودم كه به همسرم زنگ بزنه و خودش شخصا بهش بگه كه در مراسم حضور داشته باشه و متاسفانه پدرم سر همين جريان به شدت با مادرم گلاويز شد و حتي ايشونو زد! و كلي جريانات بوجود آمد كه واقعا انرژي منو گرفت، مشاورم گفت ديگه امكان داره مجددا پدرت لجبازي كنه و دليل بياره كه خب همسرت مي گذاشت هفته ديگر بره و يا خودشو بايد برسونه(چون بعيد نيست از پدرم گاهي خيلي لجبازي مي كنه) و نهايتا تو مقصر شناخته ميشوي كه در روند مراسم ها هميشه نه ! مي آوري.
به همين دليل مشاور گفت اصلا بروز نده كه قصد نداري در مجلس حاضر شوي .حتي روز مراسم هم اگر تماسي گرفتن دقيقا نگو نمي روي. يه بهانه بياور و نهايتن نرو. چند روز بعد بگو واقعيتش من از اين قضيه دلگير بودم و حق رو به همسرم مي دهم و به همين دليل خودم هم نيامدم. تا خانواده بويژه پدرت متوجه شود كه نبايد اينقدر تو را اذيت كند و به اين شكل حتي امكان اينكه در عقد يا عروسي خواهرت هم نباشيد، هست و در رفتارش تجديد نظر كند.
درادامه من به همسرم امروز صيح در حاليكه به شهرستان رفته از طريق مسج گفتم كه من تمام ديروز به اين فكر مي كردم كه بدون تو در مجلس خواستگاري و بله برون نمي روم. هرچند مي دانم خانواده ام از روي غرض اين كار رو نكردند و رفتار منفعلانه من باعث و باني اين برخورد بوده ولي من تحمل اينكه تو رو كسي بي دليل ناراحت كنه ندارم حتي اگر عزيزترينم باشه و در اين شرايط حق ميدهم كه ناراحت بشي . همسرم در جواب گفت كه نمي خواهم جوري رفتار كني كه از چشم من ببيند هر چند ناراحت شدم كه چرا با علم اينكه من اين هفته برنامه ديگري داشتم و به مادرت هم گفته بودم، باز جلسه را هماهنگ كردند و از من توقع كوتاه آمدن دارند. درادامه هم به من گفت اگر چنين تصميم سختي گرفتي حمايتت مي كنم.(كلا همسرم مخالف اينه كه به خانواده ام هم بگويم كه او ناراحت شده از اين برخوردتون! مي ترسه اگر برخوردي پيش بياد مجددا اون خراب بشه).
اميدوارم با راهنمايي شما بتوانم اين مساله را مديريت كنم.
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
مهرو جان به نظر من پیشنهاد جناب آقای sci خیلی بهتر از پیشنهاد مشاوره ات هست
چون قطعا درگیری و ناراحتی زیادی بعدا پیش خواهد آمد که کلی انرژی از تو و همسرت خواهد گرفت
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
خانم مهرو،
متاسفانه موافق نیستم که ابراز نکنید نظرتون رو چون هم منفعلانه است و هم پرخاشگرانه
شما درخواستتون رو مطرح کنید و بعد در صورتیکه هر موضعی گرفتند که نمی خواستند تجدید نظر کنند به آرامی اعلام کنید که متاسفانه نمی توانید در این مراسم شرکت کنید و از خواهرتون بابت این عدم شرکت عذر خواهی کنید و به ایشون موضوع رو توضیح دهید
دقت کنید که اگر می خواهید رفتار جرات مندانه داشته باشید شیوه اش این هست
ضمنا یک نکته: شما تحت هیچ شرایطی نباید عصبانی شوید
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
واقعا ممنونم از همتون بخصوص شما آقاي Sci كه مي دونم واقعا با دانش و حوصله به سوالات مراجعان پاسخ مي دهيد. پس برام دعا كنيد كه بتونم در مقابل پدرم اين خواسته رو مطرح كنم.
ذهن من پر از باورهاي ديكته شده است كه وقتي بهشون فكر مي كنم از خودم خجالت مي كشم. تر س از ناراحت كردن پدرم! در واقع حسيه كه همه ما در خانواده داريم و بيشتر از همه من و مادرم درگيرش هستيم. از الان تپش قلب گرفتم كه قراره اينو ازشون بخواهم.باورتون ميشه هنوز كسي به من نگفته قراره برنامه اي باشه!
آقاي sci عزيز ، من بخاطر شغلم و مسايل كاري ام كاملا به موضوعات روانشناسي آگاهم. با افراد سطح بالاي جامعه به لحاظ تحصيلي سرو كار دارم و شرايط اجتماعي ام بسيار خوبه ولي ....ولي غمگينم! اصلا خودمو دوست ندارم! واقعا حس شادي در وجودم نيست. اين انفعال و اعتراض نكردن و خودخوري و ترس از اينكه ديگران دوستم نداشته باشند در واقع بارزترين خصلت اخلاقي منه كه باعث شده در نهايت اين روزها من رو فردي گاها عصبي و پرخاشگر نشون بده. من مثل يه فنر كه فشرده شده و هميشه تحت اين فشار بوده هستم كه الان ديگه دارم مي زنم بالا. ديگه دارم قاطي مي كنم. روي كارم، روي برخوردهاي اجتماعي ام هم اثر گذاشته و منزوي ام كرده... به نظرم چون روي خودم كار كردم و سعي كردم مسالمو هي كشف و حلاجي كنم يكم رسيدن به اين مرحله در من طولاني تر شده. ولي الان واقعا حالم خوب نيست. مثالشم اينه كه چند روزه مرخصي گرفتم وفقط صبح ها ميام تو دانشگاه محل كارم مي نشينم و بدون خوندن حتي يه مقاله يا نوشتن كار و....فقط تو سايت همدردي مي چرخم!!!! آخه اينم شد كار؟
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
مهرو جان نقاط خيلي خيلي مشتركي داريم.:163:
من هم مدتيه كارم شده بيام و توي تالار بچرخم و منتظر جواب بمونم. حتي كارهايي كه رئيسمون هفته پيش از من خواسته هنوز انجام ندادم. موضوع من هم كه از جهاتي بي شباهت به موضوع شما نيست، همه وقت و انرژي منو گرفته. خيلي حس بي خودي و بيهودگي ميكنم. نه كارم رو درست انجام مي دم نه درس مي خونم. همه فكر و ذكرم شده همسر و پدرم . فكر مي كنم اين دو مثل پدر و پسر باشند همه ي مشكلات من حل مي شه و من خوشخبترين دختر روي زمين مي شم. هر چند الان اوضاع خوبه ولي هميشه يك ترسي در دلم هست كه نكنه با يك جمله كارها خراب شه و باز بي تابي ها...
شايد خنده ات بگيره 40 روز زيارت عاشورا نذر كردم همه چي خوب و آروم و صميمي باشه و همين كه 40 روز تموم مي شه از فرداش باز 40 روز ديگه نذر مي كنم. الان 4 تا 40 روز نذر كرده و خوانده ام و شايد باورت نشه مي ترسم يك روز دعا رو كنار بذارم و اوضاع خراب شه.:311: اصلاً به كل مخم داغون شده و همه تمركز زندگي ام روي اين موضوع است.
:72:استاد گرامي جناب sci بي صبرانه منتظر راه حل ها و راهنمايي هاي كارشناسانه و استادانه شما هستم.:72:
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آقای sci محترم واقعا الان به کمکتون نیاز دارم
من مثلا خواستم رفتار جراتمندانه رو تست کنم. امروز ظهر وقتی برای برداشتن دخترم به منزل مادرم رفتم. مادرم در خصوص مراسم بله برون خواهرم شروع به صحبت کرد و از پدرم شروع به بدگویی کرد که خیلی رفتارش عصبیه و....
منم اصلا فکرشو نمی کردم که جریان از مادرم آب میخوره گفتم واقعیتش منم تصمیم دارم در خصوص جریان خواستگاری با پدر صحبت کنم منم یکم دلخور شدم چون احتمالا پدر میدونست همسر من سه شنبه نیست و بگم که اگه امکانش هست جلسه رو یکم جابجا کنن که ما بتونیم باهم تو جلسه باشیم. .که مادرم عصبی شدو گفت دوباره تو شروع کردی؟! اصلا من دوست داشتم سه شنبه باشه و هر آدم مسلمونی این روز رو ول نمی کنه .مگه حضرت محمد چند بار به دنیا میاد! اگر تو هم دوست نداری نیا! تو آأم نیستی که برای مراسم خواهرت هی حرف و حدیث میاری. تو مقصری که طرف ما رو رها کردی چسبیدی به شوهرت. من خودم پدرتو متقاعد کردم وگرنه اصلا دلش نمی خواست به این زودی مراسم پیش بیاد. من به پدرت نگفتم همسرت نیست. گفتم اگر برای همسرت، خواهر زنش مهمه و ما مهمیم یه روزه میره و میاد مگر غیر از 5 ساعت تو اتوبوس نشستن داره؟!!!
آخرشم کلی بد و بیراه به من و خانواده همسرم و خود همسرم گفت و حتی گفت من اکر شما تو مراسم تیومدین. زنگ می زنن به خانواده شوهرت همشونو می شورم!!! شوهرتو می کنم سکه یه پول و ولت می کنم به امون خدا.
همچنین بهم گفت اصلا من آهت میکنم که همین دختر یک ییدونه ات تمام این زجرها و تنش هایی که تو به من دادی رو از تو دلت در بیاره. ضمن اینکه من می دونم همه این حرف ها از گور شوهر ... بلند میشه!
واقعیتش من حرف هایی رو از مادرم نسبت به شوهرم شنیدم که دیگه واقعا دلم نمی خواد مادرمو نگاه کنم ول یبازم احترامشو نگه داشتم و گفتم اشکال نداره. همسرم اصلا روحش خبر نداره که من می خواستم به بابا بگم. من اگر می دونستم این تصمیم توئه اصلا جور دیگری حرف می زدم. آخه در کمتر از یه هفته برنامتون عوض شد. خب ما هم برنامه ریزی متفاوت یداشتیم و قصد و غرضی در کار نبوده که تو اینقدر تعبیر منفی میکنی.
همسر من حتی در مورد تصمیم به نرفتن من هم خیلی استقبال نکرد.ول یبا این اوصاف من کاملا متوجه شدم که پدر و مادرم توامان مشکل دارند و منو آدم فرض نمی کنند. در حال حاضر الویت به خواهرمه و خواسته های اون. مادرم حاضره منو فدای خواسته های خواهرم کنه جتی اگر منطق یهم نداشته باشه.
مادرم به من گفت تو دختر خوبب برای من نبودی! واقعا اشکم در اومده . دارم زار زار گریه میکنم فقط بخاطر این همه شکنجه ای که به من دادند و تنش هایی که ناخواسته کشیدم و نهایتا مقصر هم شدم.
من اصلا نمی دونستم این تصمیم مادرمه که قراره خواستگاری به این سرعت برگزار بشه. وگرنه اصلا بهش نمی گفتم. من فقط صرف دردل کردن بهش کفتم که مطمئنم اشتباه کردم.الانم خیلی داغونم.حتی خواسته خودمو باور ندارند و فکر میکنن همسرم ازم خواسته. وقتی هم بهش میگم خواسته خودمه و حتی به مرگ بچم قسم خوردم .بهم گفت تو بیشعوری که نتونستی تشخیص بدی این مراسم چقدر برای خواهرت مهمه و تو داری خرابش می کنی. یعنی مادرم واقعا عجولانه تصمیم گرفت. به پدرم هم نگفته بود که همسرم شاید نباشه. حرف ها رو انتقال نداده و تصمیم اشتباه گرفته شده که با توجه به حساسیت های پدرم می دونم عواقب خوبی نداره.
حالا من دیگه چکار کنم. من واقعا سعی کردم عصبی نشوم.ول یحرف هایی که شنیدم آتیشم زد. بیخودی مقصر شناخته شدم. الکی فحش شنیدم. فقط بخاطر اینکه خواستم دیده بشم!
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
خواهرم
شما با پدر به گونه ای که گفتم صحبت کنید و بدونید نکته اساسی اونجاست که شما نباید نباید نباید تحت هر شرایطی عصبانی بشوید! اگر نتونید خشمتون رو کنترل کنید موفق نخواهید بود. پس نه عصبانیت و نه قهر... حتی اگر عصبانی شدند. به شما بی احترامی کردند.
مهم نیست چگونه قضاوت می کنند شما رو، شما حرفتون رو محترمانه بزنید
اگر دقت کنید حالا به این نتیجه می رسید که هر چه در انفعال بیشتر باشید بیشتر مقصر شناخته می شوید
در طول بحث، مثل صحبت با مادرتون، هرگز طرف مقابل رو متهم نکنید و از او گله نکنید و به هیچ وجه به عقب باز نگردید... مثلا نگید یادته اون روز.... یا: پس مقصر اصلی شمایید! یا: شما هیچ وقت ما رو ندیدید!!!
( البته با توجه به موقعیت زمانی، اگر تغییر در برنامه مقدور نبود در نهایت روز دوشنبه بگید با توجه به اینکه اصلا مایل نیستم بدون همسرم حضور داشته باشم اما سعی می کنم بیام) اما فعلا این درخواست الی نیست اما در مجموع حضور در این مراسم بعد از اعلام درخواستتون و صراحت در بیان اون، و اینکه بدونند شما شخصیت جرات مند و مصممی هستید، خلاف مهارت جرات مندانه نیست.
دقت کنید ضمنا مهارت رفتارجرات مندانه را بعد از این جلسه، باید با دقت و حوصله یاد بگیرید
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
خستم و داعون.با پدرم حرف زدم.گفت نمیشه تاریخشو عوض کرد.هماهنگ کردیم.شوهرت اگر ما براش مهم هستیم میاد اگر نه دیگه میخواد هرگز در مراسمات ما شرکت کنه.مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.
اعصابمو بهم ریختن.شوهرم هم ازاونطرف خیلی انرژی منفی فرستاد.
به همسر در کمال آرامش گفتم واقعیتش متوجه شدم برنامه ریزی از سمت مادرم بوده و فکر می کرده شما نهایتن سه شنبه خودتو می رسونی ودر غربت نمی مونی.ولی ریکشن همسرم منفی تر شد و گفت دیگه عذر بدتر از گناه.دیگه من باید چطور به مادرت می گفتم نیستم. گویا از خدا خواسته بود که بهش گفتم بدون من بگیرد مشک با اینک لی نیست.عملا نشون دادند اصلا برای حضورت ارزش قایل نیستند.
نهایتن همسرم گفت من حتی اگر سه شنبه هم اومدم پامو نمیزارم خونتون.تو هم حق نداری بری.چون منو کوچیک کردن.نشون دادن مهم نبودم براشون .نهایتش روز جابجا می کردند.
از این به بعد نه.نامزدی نه عقد و نه عروسی خواهرت پامو نمیزارم.
خسته ام.فشارم افتاده و مستاصل.مادر و پدرم واقعا برای شوهرم نه احترام و نه محبت قلبی قایلن.واقعا دوستش ندارن.چون کاراشون فقط از روی ظاهره و برای اینکه جلوی گلایه رو بگرن. یلط املاد
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
حتی نتونستم حسمو درست وحسابی منتقل کنم.آخرش خودم متهم شدم به بی سیاستی که باید خانوادمو جلوی همسرم جانبداری کنم و به فرض حق هم با شوهرم باشه نذارم حرفی از خانوادم بزنه.صصمن اینکه کلی توهین به همسرم و خانوادش شد. آخرشم پدرم دست گذاشت رو قلبشو جوری رفتار کرد که حمله قلبی سراغش اومده.
واقعا. ضعیفم.واقعا منفعلم. نمی تونم مقاومت کنم.مادرم نفرینم کرد و بهم گفت دیگه دخترش نیستم.دوباره مقصر شناخته شدم و عامل تنش و اضطراب در خونه.
دوباره مثل تمام این سالها همون حرف تکراریه فکر تو و زندگیت ما رو دیونه کرد و کشت رو شنیدم و هی تو خودم ریختم!
راستشو بخواید دیگه مطمءن شدم از کسی کاری بر نمی یاد.
پدر و مادرم بیمارن.هر دوشون متو منفعل بار آوردن و من رو نابود کردند.هر چند دوستم دارند ولی عشقشون مثل خاله خرس است!
منم دیگه یک موجود وابسته بیخودم که خیر سرم دکترمو و مردم به حرف و عمل من ایمان دارن!
از موجودیت خودم خستم که یاد نگرفتم همیشه خودمو بیان کنم.سیاست نداشتم و خیلی وقتها تابع نظر بقیه شدم حتی اگر بحثی و مخالفتی هم قبلش کرده بودم.
از پدرم به شدت ناراحتم که وقتی تو اوج شادابی نو جوانیم بودم تا چشم مادرمو دور میدید. س .ی.ن.ه هامو با دستاش می گرفت و فشار میداد.یا وفتی نصف شب تو اتاقم میومد و منو تو خواب غافلگیر می کرد و فقط مجبور بودم خودمو بخ خواب بزنم.و تو دلم به خودم لعنت بفرستم که چرا دختر شدم و پدرم داره ابیوز می کنه از من.من بخدا دارم مب میرم.مادرم اینا رو می دونست و به من میگفت سکوت کن.من به هیچکس این حرفارو نزدم و مثل یه بختک تمام این سالها با من بوده.حتی نتونستم عاشق مردی بشم .فقط چون ترسیدم ازم سو استفاده کنه.ودقیقا یا تمام سخت گیری های پدرم کنار اومدم چون نخواستم مادرم زجر بکشه نخواستم زندگیش پر تنش بشه.الان خوهار وبرادر من کدومشون شرایط گندی رو که برام پدرم ساخته بود رو می تونن درک کنن؟ چرا من قربانی رفتارهای بیمارگونه پدرم شدم که جانماز آب میکشه ولی فکر این نیست چرا دختر تحصیلکرده اش مثل یک آدم مسخ شده است.
خیلی حرف ها تو دلم هیت.نا الانم اگر رابطه ای برقرار کرده بودم بخاطر مادرم بود که زجر نکشه از تنهایی .الان دارم می بینم تمام این سالها این من بودم که تنها موندم.
من نمی بخشمشون.
خواستم بگم دیگه واقعا خسته شدم دل
من خیلی یسعی کردم گذشتمو فراموش کنم.ولی نمیشه.نفرتش با من هست.حس بدش که هر وقت خاطره اتقاقات میاد سراغم مغزم داغ می کنه و نروس میشم.
واقعاامیدوارم خودم مادر خوبی برای دخترم باشم.
مرسی از همتون.دلم گرفته بود جایی هم برای درد دل ندارم.مرسی بابت صبوریتون.
خا
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آخ مهرو شوکه شدم...........خیلی دلم شکست
خیلی خیلی ناراحتم برات.. خیلی باید سختی کشیده باشی چیزی خارج از تصور من
از طرف دیگه بهت افتخار میکنم تو اون سن با این ضربه خیلی خیلی خوب مقابله کردی طوری که از بیرون الان یه آدم موفق و مقبول و... هستی.
اما درونت احتیاج داره بهش توجه کنی. خودت نه کس دیگه. تو اینو هنوز فراموش نکردی عزیزم. هنوز برات زجر دهنده است.
ای کاش بتونی با یه متخصص درست و حسابی حرف بزنی. این خیلی خیلی مهمتر از مشکلات الان زندگیته (که شاید حتی منشائش همون موضوع کودکیت باشه)
خیلی دلم میخواست الان توان علمیشو داشتم که بتونم کمکت کنم خیلی.اما مطمئنم تو. میتونی به خودت کمک کنی . تویی که روزها مردم ازت کمک میگیرن و به زندگی برمیگردن مطمئنا میتونی به خودت کمک کنی.
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
مرس ی روژان گلم میدونم لازم دارم به یه متخصض خوب.ولی بخاطر ترس از آبروی پدرم و وجهه اجتماعی اش م.نتونستم کاری کنم تو این سالها.فقط بگم همین رفتارهای پدرم باعث شد چند سال از اینکه تنها باهاش در خونه بمونم واهمه داشته باشم. وقاهت تا کجا که وقتی حمام می رفتم دزدکی از نورگیر حمام دیدم میزد و بعد که من متوجه شدم اینقدر تو حمام بدنمو زدم که جاش کبود شد.من فقط سیزده سالم بود.بجای لذت بردن از جذابیت های اندامم باید لباس گشاد می پوشیدم که از پدرم در امان باشم.آخه منی که این فشار ها رو تحمل کردم.الانبه نظرتون هنوز جا برای جانبداری از پدرم دارم در مقابل. همسرم؟به لحاظ روانی دیگه ظرفیت ندارم.میترسم یه روز برملا کنم همه چیو.
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
خانم دکتر مهرو، خواهر عزیزم،
خب شما تقاضاتون رو مطرح کردید و این قدم خوبیه! حالا که می خواهید شروع کنید به یادگیری مهارت رفتار جرات مندانه بهتره که حوصله کنید و یک نکته رو بدونید که برای این تغییر باید قدرتمند عمل کنید!
ما انتظاری غیر از این نداشتیم و فقط هدفمون بیان خواسته جرات مندانه شما بود. حالا شما این حق رو برای اونها قایل شدید که اگر دوست دارند شما باشید می توانند تجدید نظر کنند. و این جرات مندانه است. یکی از خطوط قرمز پر رنگ ما، بعد از این، کنترل خشم خواهد بود
هر چند رفتارتون با همسرتون منفعلانه بود! ببینید شما وقتی با خانواده تون جرات مند برخورد می کنید با همسرتون هم باید جرات مند برخورد کنید
رفتارهای پدر شما و مادرتون در مقابل شما، روندی پرخاشگرانه است اگر منفعل عمل کنید وارد سیکل منفی می شوید و این خط قرمز ما محسوب می شه! حالا اصلا ناراحت نباشید و هیچ عکس العملی نداشته باشید و فعلا در رابطه با موضوع بحث نکنید. نترسید و صبر کنید
نوع رفتار پدر و ماد شما در مقابل شما کاملا طبیعی بوده و چون رفتار شما کمی قدرتمند بوده، مکانیسم دفاعی پرخاش و سپس دفاع رو پیش گرفتند. مهم نیست ناراحت نباشید
اگر همسر صحبتی کردند و گله گذاری و ... بگید : من تصمیم گرفتم فعلا نریم. لذا بحث پیرامون موضوع رو ادامه ندهید
حالا موقعیتهایی رو یادداشت کنید که در اونها منفعل هستید
ببین خواهرم، چیزی تموم نشده! البته می تونی خودت رو در انفعال کامل رها کنی... اما چون انفعال هیچ پایانی نداره، وضعیت روز به روز بدتر می شود! پس بهتره شروع کنید
سوالی بود بپرسید
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آقای sci عزیز
من در مقابل همسرم چطور بر خورد کنم؟موقعیت های بسیاری این اواخر پیش آمده که.همهاش گله گزاری بوده و شکایت از خانواده من.
من در مقابل اعضای خانواده خودم از کوچک تا بزرگشان ناتوان از بیان خواسته ام.هستم. بطور مثال برادرم که از من 4سال کوچکتر است گاهی وقتها آنقدر رفتار اهانت آمیز با من داشته ولی من فقط سکوت کردم. همسرم میگه این تویی که همیشه فکر بقیه هستی و برنامتو با اونا ست می کنی! چکار. کنم.
تا فردا فکر میکنم و لیسترو.آماده.
ممنونم از کمکتون.
کخدلگیرمو.نمی تونم حرعی
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
تاپیک " چگونه منفعل ناشیم" رو در همدردی جستجو کنید و پستهای صفحه اول رو مطالعه کنید و سپس طی یک هفته، لیست رو تهیه کنید.
رفتارجرات مندانه به تدریج در شما شکل می گیرد و افزایش می یابد. در این مورد خاص، به هیچ وجه با همسرتون وارد تعارض و بحث نشوید و از طرف خودتون بگید: من تصمیم گرفته ام نریم! بسیار محکم و صریح! و لطفا بحث نکنید! و معنی دقیق این عبارت این است که پرخاش ایشون و خانواده بی تاثیر بوده است. معتقدیم که در این نقطه چرخه منفی متوقف می شه
ضمنا صبر کنید تا فردا و رفتارتون در مقابل پدر و مادر کاملا عادی باشه و قهر نکنید. اگر دوباره از شما درخواست شد که به مراسم بروید: اجازه بخواهید در ارتباط با موضوع فکر کنید
موفق باشید
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آقاي Sci و ساير دوستان اگر متن هاي اخير اشتباه تايپي زيادي داشت .دليلش فقط استفاده از مبايلم در تايپ بود.نه اينكه فكر كنيد حالم آنقدر داغونه كه نتونم تايپ كنم.
دارم سعي مي كنم موقعيت هاي رو كه رفتار منفعلانه داشتم به ياد بيارم و بنويسم ولي واقعا يك سوال هميشه ذهنمو مشفول كرده: چرا هرگز نتونستم خودم رو ابراز كنم؟
نگران خودم هستم. مي دونم نميشه هميشه همه رو راضي نگه داشت. اما وقتي همه خلاصه مي شوند در عزيزانت (مادر ، پدر، همسر، خواهر و برادر) چطور مي تونم جراتمند باشم.بايد موقعيت ترسناكي باشد. مني كه هميشه نهايت كار تابع نظر بقيه بوده ام،چطور بخواهم مصمم روي تصميمم بمانم.
از ديروز كه با خانواده ام صحبت كرده ام ، نه حال خودم خوب است نه آنها. بحثي نكردم. حرف هايشان را شنيدم و فقط به خودم گفتم چرا اينها اينقدر ديدشان به همسرم بد است. چرا دوستش ندارند. آيا من مقصر بودم؟ آيا من باعث شدم ديد آنها اينقدر منفي شود؟ حالا بايد چگونه رفتار كنم؟
آشفته شدم. گذشته و احوالات آن و امروز من حسابي روي آينده ام تاثير مي گذارد. كم كم تصميم گرفته ام براي آرامش اعصابم رو به داروبياورم. كاري كه هرگز نكرده ام ولي احساس مي كنم ديگر چاره اي برايم نمانده.
منفعل بودن در من از همان كودكي شكل گرفته بود. ولي پدر و مادرم اين خصلت مرا هميشه به عنوان قانع بودن، راضي بودن و زود بزرگ شدن مي دانستند. بعدتر ها در نوجواني ام از آن دختر سر به زير مطيع تبديل شدم به دختري پرخاشگر كه نهايتش مطيع مي شد. فقط برچسب بد بودن، عصبي بودن و تنش زا بودن بر رويم ماند و بعد از آن همواره انفعال و پرخاش جزيي از وجودم شد.
كمكم كنيد. احساس مي كنم از درونم متلاشي ام. خيلي بد است آدم خيلي چيزها بداند. جايگاهش آنقدر باشد كه خيلي ها حسرتش را بخورند. مقبوليت اجتماعي اش آنقدر باشد كه حتي خود والدين و خانواده اش وسيله فخر خودشان قرارش دهند ولي در خانه به اندازه كودك 5 ساله اي بيشتر جايگاه نداشته باشد و تمام احترامات فقط و فقط براي حفظ ظاهر و نه از ته دل باشند.
حس دوست نداشته شدن و بد بودن مثل مار دور گلوم حلقه زده. تو گوشمه هنوز كه مادرم مي گفت خواهرت با شش سال سن كوچكتر از تو و تحصيلات ليسانسش شعورش از تويه خير سرت تحصيلكرده بيشتره!!!! با تو نميشه حرف زد ؟!! هنوز تو دلمه مني كه تمام اين سالها به خاطر خود مادرم منفعل شدم، الان نقش كسي رو در خانواده دارم كه تنش رو هميشه آورده!
چرا آخه؟ كاش مي شد برم از اينجا. كاش بخاطر خانواده ام از اروپا بر نگشته بودم. تمام راههاي رفتمو بخاطر همينها كنسل كردم ....
نمي دونم چكار كنم آروم بشم. اين شش ماه اخير كه درگير جريانات كشمكش بين پدر و همسرم بودم بسم نبود كه الان مادرم هم اضافه شد؟
همش تو ذهنم اين سواله: مادر من تو كه مي دونستي همسر من چقدر به مناسبات و احترامات حساسه. تو كه مي دونستي اگر حرفي هم زده كه بدون من مراسمو بگيريد شايد در حد تعارف بوده. پس چرا فقط برا اساس ميل دل خودت و آرزوييكه تو دلت بود در عرض كمتر از يه هفته برنامه خواستگاريو بله برونو عوض كرديد و بدون اينكه دقيقا نظر منو بدونيد جلسه رو انداختيد درست روزي كه احتمال حضور همسرم كم بود فقط ژون تولد خواهرم و تولد حضرت محمد در اون روزه. شما با اين كارتون عملا نشون داديد به حضورش اهميت نمي ديد. حتي اگر قبل ترش ازش سوال كرده بوديد. يا مثلا دو هفته قبلش مارو براي اينكه رابطمون خوب بشه به رستوران دعوت كرديد وقتي جاييكه واقعا لازمه نشون بديد به شخص خود همسرم احترام ميگذاريد بي تجربه رفتار مي كنيد. آخه شما كه تجريشو دارين. چرا منو در موقعيتي قرار داديد كه ندونم به همسرم چي بگم؟ اونم شوكه شده! ميگه من داماد بزرگتون بودم.ارزش حضورم اينقدر كم بود؟ مگه زمان خودمن صد بار جلسه خواستگاري رو بابات عقب نينداخت؟ خوب الان چه اشكال داشت دو روز بذارن اونورتر كه آخر هفته خودمو برسونم. با اينكارشون خيلي چيزارو به من ثابت مي كردند و من با كله مي اومدم.
الان همسرم از ديشب تا حالا دو سه تا ميل فرستاده براي من خط و نشون كشيده. كه من ديگه تا عمر دارم پاتو نيم زارم خونتون. من تا عمر دارم تو روي اونا نگاه نمي كنم. ژند بار حودمو هي كوچيك كردم بعد از هر دوري دو سه ماهه خودم پيش قدم شدم ولي انگار نه انگار. خانواده ات ديگه براشون عادي شده. ميگن اينكه قهر مي كنه خودشم بر مي گرده. پس ولش كن ما كار خودمونو بكنيم. به خواهرم و خواستگارش هم مي گه هول بودند. خواهرت اينجا بايد نشون مي داد به تو كه خواهر بزرگشي احترام مي گذاره. هنري نيست وقتي دورت خاليه به خواهرت محبت كني. الان جاش بود كه نشون داد ارزشي برات قايل نبودند.
از ديشب تا حالا من فقط بهش گفتم مادرم واقعا رو عشق و علاقه مادرانه اش فقط دوست داشته زودتر تكليف خواهرم معلوم بشه و خواستگاري رو روز خوش يمني بگذار واقعا حدس نمي زده تو نتوني بياي و فكر كرده مي رسوني خودتو. اما همسرم بدتر موضع گرفته . نمي دونم با اون چكار كنم!!!! چقدر همدلي كنم؟
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
ديگه تموم شد!!!!
من بايد بين همسر و خانواده ام يكي رو انتخاب كنم. مشاوري كه باهاش صحبت كرده بودم. با مادرم تلفني حرف زده و چند دقيقه قبل نتيجه صحبتشونو به من گفت.
گفت مهرو جان متاسفانه خودت مسبب خيلي از اين اتفاقات بودي. ميانجيگري كردي و حساسيت رو همسرت ايجاد كردي. جوري كه باعث شده الان خانواده ات اصلا در مقابل همسرت راحت نباشن و عملا جوري رفتار كنند كه نشون ميده اينا در دلشون نسبت به اون حس مثبتي ندارند.
يا بايد همسرتو تغيير بدي كه بتونه با اين شرايط كنار بياد. و خودشو ثابت كنه كه خوبه يا خودتو قويتر كني كه بتوني تحملتو نسبت به اين مسايل بالا ببري و نهايتا يه مدتي از خانواده ات دور بشي. ديگه سعي كني ارتباطتو باهاشون كم كني و ديگه صميميت ها رو كاملا از بين ببري.
مشاورم گفت اوضاع خيلي خراب تر از اين حرفا ست. واقعا خانواده ات همسرتو نمي پذيرند و از اول هم چون ديد مثبتي روش نداشتند و خود تو هم منفعلانه ميانجي گري كردي بدتر كردي اوضاعو. فقط از الان به بعد برو كنار.
اينم راه حل آخر مشاورم!
من كه نمي تونم همسرمو عوض كنم همينه . حساسه. متوقعه و دوست داره بهش احترام گذاشته بشه. فرهنگش متفاوته و....خودمم كه داغونم و كار كردن رو خودم يك زمان طولاني لازم داره.
پدرم و مادرمو هم كه ديگه عمرا بشه تغيير داد. پس مي مونه راه آخري يعني دور شدن از خانواده. شايد اينطوري آرامششون بيشتر بشه.
هر چند با شناختي كه ازشون دارم ديگه آرامشي در كارشون نيست.
وقتي آدم ها مشكلات زندگيشون كم مي شه .وقتي اونقدر بيكارن كه گير ميدن به ارتباطات بقيه. نتيجه اش ميشه اين. يه عمره خانواده من درگير اينن كه چرا فلاني اينطوري كرد اونطوري كرد. دقيقا دامادشون هم مثل خودشون شد...
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
مهرو،
بسيار خوب! شما صورت مساله رو به سادگي پاك كرديد... قصد داشتم چيزي براي شما ننويسم!
بعنوان آخرين نكته كه در اين تاپيك مي نويسم، با قهر، چيزي درست نمي شه و شما كاملا در موضع انفعال وارد مي شويد. اما متاسفانه شما هيچ كدام از پيغامها رو نمي خونيد!
تا خودتون تصميم نگيريد كه چيزي اصلاح بشه، كسي نمي تونه به شما كمك كنه! هيچ كس!
اميدوارم روشي كه آگاهانه انتخاب مي كنيد شما رو به سعادت و آرامش نزديك كنه
RE: آيا اين رفتار جرات مندانه است؟مي خواهم منفعل نباشم.
آقاي sci محترم .من پيغام هاي شما رو مي خونم.اما واقعا مي دونيد الان چه حسي دارم؟ فكر مي كنم ديگه اصلا عضوي از اون خانواده نيستم! من رفتار جراتمندانه هم اگر داشته باشم بايد با همسر متوقع و حساس و خانواده خودم كه ديدشون به شدت منفيه به همسرم چكار كنم. هر چقدر هم از انفعال فاصله بگيرم، باز در شرايط فعلي جلوي چشم خانواده بودنم بيشتر باعث تنش ميشه.
من آدم اهل قهري نيستم. منظورم از فاصله گرفتن كم كردن ارتباطاتتم بود.
ضمنا شايد من نتونستم عملا شرايط خانوادمو به شما كامل برسونم. شايد اگر طرفين قضيه بيايند اينجا و حرف بزنند شما متوجه بشويد عمق بحران چقدره. واقعا همسر من در حد يك جاني در خانواده ديد روش منفيه! مقصر شايد تا حدي خودم بودم كه نتونستم جايگاهشو حفظ كنم و بخش ديگرش خودش كه در مقابل پدرم ايستادگي كرد و پرخاشگري. الان كه نگاه ميكنم متوجه ميشوم همسرم هم منفعلانه برخورد كرده. اونم تا اونجا كه تونسته نه نگفته و بعد يهو در شرايطي كه نبايد عصبي شده.
مادرم به مشاور گفته من به خواهرم حسودي مي كنم و قصد به همزدن مراسمو دارم!
وقتي نظرمو بهشون دادم در مورد خواستگار منو متهم به ايراد گرفتن كردند.
اصلا ببينيد هيچ حقي برام قايل نيستند. اگر منم منفعل نباشم اونا هستند و ضمنا پرخاشگرند!
من اينقدر كه بخاطر اين خصلتم در خانواده تجت فشارم در جامعه نيستم. نهايتش اينجا در محيط كار مي دونم مسايل احساسي نيست كه نتونم بخاطرش حرف بزنم.
آقاي Sci شما حق داريد عصبي بشويد. من نمي دانم آيا متوجه عمق بحران زندگي ام شديد. يا شايد هم به نظرتان خيلي پيچيده نيست و من بزرگش كردم. اما وقتي مادر من هم مستقيما به خودم وهم به مشاورم مي گويد نبودن اينها در مراسمات ما بهتر از اين است كه بيايند و بعدش يك تنش رخ بدهد عملا مشخص است كه حضور ما برايشان مهم نيست! به هر دليلي كه صد در صد مقصرش خودم بودم.
من روي تمرين جراتمند بودن شديدا پافشاري مي كنم اما براي حل اين بحران چيزي بيشتر از جراتمندي لازم دارم! من قدرت مي خواهم كه اين را ندارم.