ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
با سلام خدمت همه خوانندگان محترم
داستان زندگی من اینطوریه ...
قبل از این که من به دنیا بیام وضع مالی نسبتا خوبی داشتیم اما بعد از تولد من یه بنده خدایی کل سرمایه بابا منو برداشت و فرار کرد .
زندگی سختی داشتیم کم کم تونستیم به حالت عادی برگردیم و خدا رو شکر روز به روز بهتر میشه در کل من توی سختی بزرگ شدم اما مادر و پدرم سعی خودشونو می کردن که من توی آسایش باشم ... نیاز من به پول هم جلوی پیشرفتمو می گرفت و هم باعث پیشرفتم می شد .
بطوری که به این نتیجه رسیدم که هیچ کس به جز خودم نمیتونه به من کمک کنه درسهام خوب بود و همین باعث شد در یک دانشگاه دولتی نسبتا خوب قبول بشم و تحصیل کنم ... از وقتی که راهنمایی بودم سعی کردم خودکفا بشم و در کنار درس هر ازگاهی کارهای اقتصادی هم می کردم ... الان بیشتر از دوساله که روی پای خودم ایستادم و تقریبا همه خرج زندگیمو خودم میدم نسبت به اطرافیانم جلوترم ... چند جا مشغول به کار هستم و دنبال تاسیس یه شرکت هستم ...
خلاصه از بابت کار و درس مشکلی ندارم و به قول دوستام میتونم آینده موفقی داشته باشم ...
از خصوصیاتم :
از نظر ظاهری ساده هستم قیافم بد نیست ...
متاسفانه خیلی احساساتی به طوری که همه تصمیمات زندگیم از روی احساساته ... بعضا مهر طلب
روابط اجتماعی خوبی دارم با همه جور آدم میسازم ...
بعضی وقت ها خودکم بین
به نظر دیگران خوش اخلاق ...
خیلی کم پیش میاد از چیزی ناراحت بشم و زود فراموش میکنم تحمل دعوا رو ندارم ...
خیلی شوخی میکنم حتی وسط دعوا ... به قولی الکی خوشم ..
تا حدودی بی نظم
اعتماد به نفس پایین
حدود۲۰ سالمه و ساکن مشهد هستم
... دوسال و چند روز پیش به طور اتفاقی در یک انجمن تفریحی با دختری آشنا شدم که ساکن یکی از شهر های مرکزی بود طولی نکشید که این آشنایی باعث شد که رابطه ما صمیمی تر بشه مثل دوتا دوست معمولی با هم صحبت میکردیم و اون خودشو یه دختر 17 ساله مسیحی معرفی کرده بود یکی دو ماهی گذشت و من احساس کردم خیلی بهش وابسته شدم و از طرفی میترسیدم که این وابسته شدن درد سر ساز بشه ...تصمیم گرفتم به این رابطه خاتمه بدم . و دیگه اون انجمن نرفتم ... چند روز قبل از جدایی یکی دوبار تلفنی صحبت کردیم...
این رو هم اضافه کنم تاحالا هیچ رابطه خارج از نت نداشتم و فقط دو سه مورد نتی بوده که اونم در حد دوستی خیلی خیلی ساده بود و زود گذر ... و این اولین رابطه بوده .
ایشون هم مثل من ...
چهار ماه از این ماجرا گذشت و نمیدونم چی شد دوباره برگشتم و کار خودمو میکردم و هیچ کاری به هم نداشتیم . تحقیق کردم متوجه شدم چند نفر میخواستن باهاش دوست بشن ولی به هیچ کس روی خوش نشون نداده . نمدونم چی شد دوباره به سمتش کشیده شدم .
توی اون چند روزه اول بهم گفت میخواد یه واقعیتی رو بگه ...
این که اون 13 سالشه و اسمش یه چیز دیگس و مسلمونه ... خیلی شکه شدم یه هفته ای با خودم درگیر بودم ولی یه جور این مسئله رو خودم حل کردم اینطوری شد که ما با با چت و sms با هم ارتباط داشتیم کم کم خیلی به هم وابسته شدیم توی این مدت قهر و آشتی زیادی داشتیم و هر دو مسائل رو به طور منطقی حق می کردیم هر دو به وقتش کوتاه میومدیم ... و یکم به آینده جدی تر نگاه کردیم . اعتراف میکنم با وجود سن کمی که داره در بعضی از موارد خیلی بهتر از من می فهمه
یه سری مسائل برای من بیشتر مورد توجه قرار گرفت مثلا این که اون توی هر زمینه که وارد شد حداقل یه مقام کشوری یا استانی آورد وضع مالی شون خیلی خوبه سطح فرهنگشون پدر ... مادر و ...
یکی از موضوعاتی که نگران کرده همینه باید همه تلاشمو بکنم تا این مشکلو حل کنم ... البته اون با دلایلی که میاره منو راضی می کنه ...
خیلی از مقالات ازدواج و رابطه رو خوندم از خیلی لحاظ میشه امیدوار بود چون نتایج مثبتی داشته
مثلا این که توی دوتا شهریم با این که اون بیاد و شهر من زندگی کنه چون خونواده خود ایشون هم از دوتا استان متفاوتن و خودشون توی یه استان دیگه ...
شخصا تا جایی که تونستم کل زندگیم و اخلاقیات خوب و بد و جزئی ترین مسائل رو بهش گفتم و البته اونم همینطور خیلی به هم اعتماد داریم و درست مثل این که همین الان کنار هم زندگی میکنیم رفتار کردیم ...
صورت مسئله مشکلات رو پاک نمی کنیم تاجایی که بشه مشکلات رو حل میکنیم ...
هردو فرزند اول هستیم من یه خواهر و ایشون یه برادرن ...
در مورد خیلی از این مسائل که ممکنه آینده باهاش روبرو بشیم بحث کردیم و به نتیجه رسیدیم .
تابستون امسال از طرف مدرسه اومدن مشهد و تونستیم از نزدیک برای اولین بار همدیگه رو ببینیم ...
من 5 سال بزرگتر از ایشونم ... یعنی من ۲۰ و اینشون 15
از اونجایی که به آینده فکر می کنیم به فکر رابطه جنسی و اینجور چیزا نیستیم(ازلحاظ صحبت کردن مشکلی نداریم و واسه آینده برنامه ریزی کردیم ) هر دو به این اعتقاد داریم که اگه به دنبال اینجور مسائل باشیم به هیچی نمیرسیم .
نه این که من بگم دستم به گوشت نمیرسه این حرفو میزنم نه همه چی محیاست مثلا محیط کار ... یه انجمن تفریحی هم دارم به جز اون انجمنی که آشنا شدیم ...دختر و پسر اطرافمون زیادن ...
به دخترا نگاه هم نمی کنم یه حس درونی اجازه نمیده شاید بشه گفت یه حس تعهد ...
بچه مثبت هم نیستم ولی روی چند تا مسئله خیلی حساسم به خودم میگم اگر دست از پا خطا کنم اونم میتونه این کارو بکنه ... خلاصه خیانته دیگه ...
توی مسائل مذهبی هم تقریبا شبیه هم هستیم به جز بعضی از مسائل ...
حالا می رسیم به اصل ماجرا و اتفاقات عجیب که شاید یه رویا بود ولی هر چی که بود واقعیت داشت
اول محرم امسال بود که من یک شب خواب دیدم و یه نفر اومد توی خوابم و گفت نمی خوای آدم بشی من صبح اون روز که بیدارشدم کلا نگران بودم که این دیگه چه خوابی بود اخه من معمولا خواب نمیبینم واسم خیلی عجیب بود تا این که شب بعدش (فکر کنم هشتم محرم بود)من رفتم حرم و روبروی ضریح بودم که گفتم خدا یا اگه قراره این رابطه تموم بشه با خوبیه و خوشی تموم بشه اگه قراره این رابطه تغییر کنه تغییر کنه خدا یا خودت همه چیزو درست کن (معمولا هر یکی دو هفته یه بار میرم حرم ) معمولا سر نماز همیشه دعا میکنم رابطمون درست باشه واسه همین به جز این چند مورد عجیب دیگه هم توی رابطمون دیده بودم که عنوان نکردم ...
فردای اون روز با ایشون صحبت کردم و بهش کل قضیه رو گفتم گفتش راستشو بخوای منم یه خواب عجیب دیدم دقیق یادم نیست چی بود ولی قرآنو باز کرده بود و یه چیز نگران کننده اومده بود یکی از اون تعبییر هاش این بود که " دیو چو بیرون رود فرشته در آید " یه چیز دیگه هم بود که اگه فاصله بگیرین همه چی خوب میشه و خلاصه این جور چیزا ...
یه حسه خاصی داشیتم ... ولی هر طور که شد با هم توافق کردیم که تا آخر صفر از هم دور باشیم و کلا هیچ خبری از هم نداشته باشم تا ببینیم چی میشه .
یک ماه بعد یعنی شب یلدا امسال که عید هم بود واسم فال حافظ گرفتن خیلی خیلی خوب بود بعد رفتم حرم داشتم به اون قضیه فکر میکردم که نمیدونم چی شد یهو حالم عوض شد یهو روحیه گرفتم و همون شب یه خواب دیدم که بهم الهام شد میشه به این رابطه امید وار بود ...
تا این که چند روز پیش دقیقا دومین سالگرد آشنایی مون دوباره رابطه مون رو ادامه دادیم
شاید خیلی ها این مطلب رو بخونن و با خودشون بگن من خیلی دیگه رویایی فکر میکنم ... دلیل این که من به این موضوعات اهمیت میدم به خاطر اینه که چند سال پیش یه نفر جلوی چشم من شفا پیدا کرد و به گفته خودش یه سری خواب دیده بود و ... از اون موقع من به این چیزا خیلی اعتقاد پیدا کردم ...
هر دو این مدت فکر هامون رو کردیم و دوباره مسائل گذشته رو مرور کردیم و همه چیز خوبه ولی یه چند تا مسئله هست که یکم نگرانم کرده
مثلا این که توی بحث حجاب من یکم حساس ترم من به روسری و مانتو و چادر اهمیت میدم البته هیچ تاکیدی روی این موضوع ندارم همون مانتو و روسری جواب میده ولی ایشون علاقه به روسری توی مجالس خانوادگی نداره منظورم جلوی پسر عمو و پسر خاله و ...
بقیه موارد رو مشکلی نداریم
یه جایی خوندم اگر قصد ازدواج داریم و در نظر داریم که طرفمون رو بعد از ازدواج عوض کنیم تفکر اشتباهیههه آدمارو نمیشه عوض کرد مگر این که همینطوری قبولشون کرد .
همون طور که گفتم روی حجاب تاکید ندارم ولی خب نگرانم . ممکنه در آینده مشکل ساز بشه ...هر چند که با این موضوع کنار اومدم ...
حالا از این بحث ها که بگذریم ما هر دو بچه ایم و هیچی از آینده نمیدونیم از طرفی گذر زمان ممکنه همه چیز رو عوض کنه و معیار هامون در حال حاظر این چیز ها باشه و چند سال دیگه همه چیز تغییر کنه و این مهمترین مسئله ای بود که اومدم این این داستانو نوشتم .
ممکنه همین الان واسه هم عالی باشیم ولی آینده دیگه مثل حالا عالی نباشیم ...
این دو ماه فرصتی شد که من بیشتر به خودم فکر کنم ... همون طور که قبلا گفتم توی خیلی از زمینه ها مهارت داره سعی دارم یکم خودمو تقویت کنم و یه جورایی بتونم بیشتر درکش کنم بیشتر بتونم ازش حمایت کنم . سعی خودمو میکنم که با زمان پیش برم و نزارم زمان چیزی رو تغییر بده ...
اوایل امسال به خودمون گفتیم آخرش که چی شاید اینا همش رویا باشه ... ولی نمدونم چی شد به طور اتفاقی با یه سایت که مدیرش از آشنا ها بود آشنا شدم ... یه سایت مخصوص بانوان خیلی ها از رابطه ها شون آشنایی هاشون گفته بودن ... خیلی ها از خاطرات تلخشون گفته بودن اما خیلی ها هم از ازدواج های اینترنتیشون گفتن و چند سال بود ازدواج کرده و راضی بودن یکم نظرمون رو عوض کردیم و خوشبین شدیم ...
من پسرم و میدونم خیلی بچه ام ولی خب خیلی برام اهمیت داره
واقعا نگران آینده هستم از یه طرف همه چیز خوبه رابطه اوله و ... و از طرف دیگه میترسم اگر خدایی نکرده در آینده جدا بشیم ... همسر آیندم رو مقایسه کنم ...
اول یکم از زندگیم گفتم قصد تعریف نداشتم می خواستم یکم از خصوصیاتم بگم ... شاید مشکل از من باشه ... که دوستان بهتر بتونن منو راهنمایی کنن..
می خواستم لطف کنید و منو راهنمایی کنید این چند روزه که دوباره شروع کردیم خیلی فکرم مشغوله .... دوباره تکرار میکنم هیچ مشکلی هم نداریم ولی خب یکم نگران شدم .
خیلی اتفاقی با اینجا آشنا شدم ... داشتم یه ضرب المثل می گشتم که یهو از اینجا سردر آوردم ....
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
شما تاحالا هم دیگرو از نزدیک هم دیدید؟ بیرون رفتین؟
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
ممنون از توجهتون ...
از نزدیک دیدیم ولی بیرون نرفتیم ... فقط تابستون که حدود سه روز به مدت چند ساعت ...
البته یادم رفت بگم ... قرار بود توی محرم بیان مشهد ولی بلیط گیرشون نیومد ...
چیزی که واسم عجیب بود چرا دقیقا همون روزی که قرار بود همدیگه رو ببینیم همون روز جدا شدیم ... و اون خواب ها رو دیدیم ...
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
سلام سباستين.....خانواده ايشون وخانواده شمادر خبرهستن كه شماباهم درارتباط هستيد؟
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
سلام ...
خیر ... از خانواده ایشون هیچکس ولی از خانواده من فقط خاله هام
سلام ...
خیر ... از خانواده ایشون هیچکس ولی از خانواده من فقط خاله هام
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
خوبه که از نزدیک هم دیگرو دیدین، علاقتون فقط مجازی نیست
ولی خب برای شروع زندگی چند ساعت کم هست
خواب ها تون میتونه بخاطر چیزایی باشه که تو طول روز بهشون قکر میکنی، شاید هم واقعا میخوان بهتون راه رو نشون بده ولی اگه من جای شما بودم به خواب اهمیت نمیدادم
معیارای انتخاب همسرت رو ببنویس و سختی هایی که ممکنه بغد از ازدواج با این خانوم داشته باشی
بعد ببین با چقدر میتونی سختی ها رو حل کنی
اگه همه چی ok بود با خانواده صحبت کن یه مدت نامزد باشین
که بیشتر همدیگرو ببینید تا هم دیگرو و رسم رسوم و خانواده هارو بیشتر بشناسید
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
بله ولی خب همون طور که فرمودین به چند ساعت هم نمیشه اکتفا کرد .
اخه این خواب ها خیلی خاص بود یه سری چیز های دیگه هم بود که من یقین پیدا کردم این خواب های اتفاقی نبوده
من حدود سه سال پیش معیار های خودمو برای خودم نوشتم این خانم اکثر معیار های منو دارن ولی نگران معیار های آینده هردومون هستم ... واسه همین سعی دارم با زمان پیش برم ممکنه معیار های الان معیار های آینده ما نباشه ...
یه چند مورد که سخت بود مثل همون مسئله حجاب که اونم با خودم حل کردم چون میدونم نمیشه به این فکر کنم که بتونم مجبورشون کنم که تغییر کنن ... چون ایشون توی خونواده نسبتا آزادی بزرگ شدن فقط میخوام اگه میتونم دلایلم رو به ایشون توضیخ بدم ... شاید بهتر تونستیم هم دیگه رو درک کنیم ... ولی همون طور که قبلا گفتم یه جورایی این مسئله رو با خودم حل کردم ...
متاسفانه نه من میتونم با خانواده صحبت کنم و نه ایشون ... آخه سنی نداریم ... در حال حاضر یه چیزی باید داشته باشم که بتونم برم جلو ؟... نمیتونم که زندگی یه نفرو به خطر بندازم ... هنوز نه سواد درست وحسابی دارم و نه پول و پس انداز... یه چند سال دیگه باید تلاش کنم تا بتونم یه نفر دیگه رو هم با خودم همراه کنم ...
از طرفی خانواده ایشون زیاد به نامزدی و اینجور چیزا اعتقاد ندارن ... سال گذشته یه خواستگار نسبتا خوب داشتن ولی مادرشون گفتن بعد از قبولی دانشگاه ... و هنوز خیلی خیلی زوده
از طرفی یکی از ملاک های خانواده ایشون تحصیلاته حداقل ارشد ... که ایشون میگن دکترا ...
منم بنا به دلایلی نمیتونم زودتر از 6 7 سال دیگه ازدواج کنم ... و میشه گفت هر دو تا 6 7 سال دیگه باید فکر ازدواجو از سرمون بیرون کنیم .
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
مطمئنا اگه درباره حجاب باهاش حرف بزنی بخاطر علاقه اش قبول میکنه ولی هرکس رو باید همونجوری که هست انتخاب کرد، ممکنه بعد از ازدواج ببینه نمیتونه زیاد رعابت کنه و ...
شما ها هنوز سنی ندارید 20 و 15 مخصوصا دوستت، ممکنه چند سال دیگه کلا معیارهاش عوض بشه!
واسه همین گفتم نامزدی که یه کمی بزرگتر بشه
خب حالا که خانواده اش اجازه نامزدی رو نمیدن فقط میمونه دوستی یا جدایی
که هر کدوم یه مزایا و معایبی دارن
نمیتونم بگم کدوم براتون بهتره، امیدوارم کارشناسا یا بقیه دوستان بیان نظر بدن و کمکت کنن
چنتا سوال دیگه هم دارم این مدت که تو محرم و صفر قرار گذاشتین که رابطه نداشته باشین، هیچ کدوم تماسی نگرفت؟ این پیشنهاد از طرف کی بود؟
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
سلام
بهت تبريك ميگم كه اينقدر بالغانه با مساله ازدواج برخورد ميكني:104:
من اصلا هيچ نظري در مورد خواب ها و ... نمي دم.
دوست عزيز، حداقل 4 سال ديگه شما مي توني بري خواستگاري،درسته؟
اين خانم هم حداقل 3 سال ديگه وارد دانشگاه ميشن.
فرض يك)
معيارهاي شما (هر دوتون) تو اين 3 يا 4 سال اصلا تغيير نمي كنه و شخصيت شما هم ثابت مي مونه. پس اگر اين رابطه قطع بشه (دليلم واسه قطع ارتباط اينه كه شماها در اين سن بايد بجاي تمركز بر مساله ي ازدواج و زير و رو كردن شخصيت همديگه وقت و انرژي تون رو بگذارين واسه درس و كار و پيشرفت تو مسائلي كه ديگه هيچوقت فرصتش تو زندگي واستون جور نميشه) 3 يا 4 سال ديگه كه هر دوتون آمادگي لازم رو دارين و خانواده هاتون هم مساله رو ازتون مي پذيرن اقدام كنيد و وقت بگذاريد و زندگي مشتركتتون رو با دست پر شروع كنيد.
فرض دو )
معيارهاتون تو اين 3 يا 4 سال تغيير كنه. ممكنه شخصيتتون پخته تر بشه. مسائلي كه الان واستون مهمه بعدا بي اهميت بشه و مسائلي كه الان حتي بهش فكر هم نمي كنيد واستون پر رنگ بشه. ممكنه با افرادي آشنا بشين كه خيلي بيشتر با شما تفاهم و نزديكي داشته باشند و خيلي چيزهايي ديگه كه هيچ كارشناس و مشاوري هم نمي تونه پيش بيني كنه.
از آنجايي كه پسر عاقلي هستي و مي دوني هم احتمال فرض دو خيلي بيشتر از يك هست، به نظرت بهترين راهكار تا سه يا چهار سال آينده چيه؟؟
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zm518
مطمئنا اگه درباره حجاب باهاش حرف بزنی بخاطر علاقه اش قبول میکنه ولی هرکس رو باید همونجوری که هست انتخاب کرد، ممکنه بعد از ازدواج ببینه نمیتونه زیاد رعابت کنه و ...
شما ها هنوز سنی ندارید 20 و 15 مخصوصا دوستت، ممکنه چند سال دیگه کلا معیارهاش عوض بشه!
واسه همین گفتم نامزدی که یه کمی بزرگتر بشه
خب حالا که خانواده اش اجازه نامزدی رو نمیدن فقط میمونه دوستی یا جدایی
که هر کدوم یه مزایا و معایبی دارن
نمیتونم بگم کدوم براتون بهتره، امیدوارم کارشناسا یا بقیه دوستان بیان نظر بدن و کمکت کنن
چنتا سوال دیگه هم دارم این مدت که تو محرم و صفر قرار گذاشتین که رابطه نداشته باشین، هیچ کدوم تماسی نگرفت؟ این پیشنهاد از طرف کی بود؟
در رابطه با حجاب صحبت کردیم قبلا فکر میکردم مگه چی میشه ایشون به حرف من گوش کنه ولی یکم با خودم فکر کردم دیدم اخه این چه حرفیه که من میزنم هر کس حق انتخاب داره و من حق ندارم کسی رو مجبور کنم
یک قدم من و یک قدم ایشون ... من این شرایط رو قبول کردم آدم سخت گیری نیستم و چون میدونم ایشون تو خونواده نسبتا راحت تری نسبت به من رشد کردن به ایشون حق میدم
سعی کردیم عاقلانه برخورد کنیم من با این وضیعت کنار اومدم پس فکر میکنم اگر بتونم دلیل خودمو برای حجاب به ایشون منتقل کنم و اینشون قبول کنن توی بحث حجاب مشکلی نباشه ...
دقیقا منم نگران همین معیار های آینده هستم ...
امیدوارم بتونیم تصمیم درستی بگیریم
نه تماسی نگرفتیم ... فقط شب یلدا من یه اس ام اس تبریک دادم و ایشون هم فردای اون روز یه اس اس در رابطه با شروع زمستان ...
یه توافق بود دقیق خاطرم نیست فکر کنم من گفتم ۱۰ روزه ولی ایشون گفتن ۱۰ روز خیلی کمه ۱ ماهه منم گفتم یه ماه اول امتحاناست و تصمیم گرفتیم بعد از صفر و امتحانات ...
حالا بازم مطمئن نیست شاید جابجا گفته باشم ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
سلام
بهت تبريك ميگم كه اينقدر بالغانه با مساله ازدواج برخورد ميكني:104:
من اصلا هيچ نظري در مورد خواب ها و ... نمي دم.
دوست عزيز، حداقل 4 سال ديگه شما مي توني بري خواستگاري،درسته؟
اين خانم هم حداقل 3 سال ديگه وارد دانشگاه ميشن.
فرض يك)
معيارهاي شما (هر دوتون) تو اين 3 يا 4 سال اصلا تغيير نمي كنه و شخصيت شما هم ثابت مي مونه. پس اگر اين رابطه قطع بشه (دليلم واسه قطع ارتباط اينه كه شماها در اين سن بايد بجاي تمركز بر مساله ي ازدواج و زير و رو كردن شخصيت همديگه وقت و انرژي تون رو بگذارين واسه درس و كار و پيشرفت تو مسائلي كه ديگه هيچوقت فرصتش تو زندگي واستون جور نميشه) 3 يا 4 سال ديگه كه هر دوتون آمادگي لازم رو دارين و خانواده هاتون هم مساله رو ازتون مي پذيرن اقدام كنيد و وقت بگذاريد و زندگي مشتركتتون رو با دست پر شروع كنيد.
فرض دو )
معيارهاتون تو اين 3 يا 4 سال تغيير كنه. ممكنه شخصيتتون پخته تر بشه. مسائلي كه الان واستون مهمه بعدا بي اهميت بشه و مسائلي كه الان حتي بهش فكر هم نمي كنيد واستون پر رنگ بشه. ممكنه با افرادي آشنا بشين كه خيلي بيشتر با شما تفاهم و نزديكي داشته باشند و خيلي چيزهايي ديگه كه هيچ كارشناس و مشاوري هم نمي تونه پيش بيني كنه.
از آنجايي كه پسر عاقلي هستي و مي دوني هم احتمال فرض دو خيلي بيشتر از يك هست، به نظرت بهترين راهكار تا سه يا چهار سال آينده چيه؟؟
ممنون نظر لطفتونه :72:
مطمئن نیستم ولی فکر کنم بتونم ... ولی حداقل باید ارشد باشم و یه چیزی داشته باشم که بتونم پا پیش بزارم ... ایشون هم همون 3 4 سال دیگه میتونن وارد دانشگاه بشن ...
در رابطه با فرض یک :
واسه همدیگه احترام قائلیم ... وقتی هر دو بی کار باشیم صحبت میکنیم وقت امتحان هر کدوم تا پایان امتحان کاری به هم نداریم ... از اونجایی من هم درس میخونم و هم شاغلم و ایشون هم از صبح تا شب کلاس دارن فقط شب ها توی یه وقت خاص با هم صحبت میکنیم (چت ... sms ) به خواب همدیگه توجه میکنیم . میدونیم هر کدوم باید چه وقت بخوابیم کی درس داریم کی به کارمون برسم و ... از همون اول روی اینجور مسائل خیلی حساس بودیم تا جلوی پیشرفت همدیگه رو نگیریم ...
هیچ کدوم نمیتونیم به جدایی فکر کنیم ... این دو ماه خیلی به هر دومون سخت گذشت ... نمیتونستم درست بخوابم و ...
یکی از دوستان چند روز پیش گفت یه جا خونده واسه این که دختر و پسر مطمئن بشن که عشقشون واقعیه حداقل باید 6 ماه از هم جدا بشن ...
من به این فکر میکنم که اومدیم و جدا شدیم ولی بازم هم دیگه رو خواستیم ... بازم اون قدر بچه ایم که حالا حالا ها باید از هم جدا بشیم دوباره میرسیم خونه اول ...
در رابطه با فرض دو :
ما هر دو اینو میدونیم که گذر زمان یه سری چیز ها رو تغییر میده اما تا چه حد ...
هر دو میدونیم واسه هر کدوممون کسانی هستند که خیلی خیلی بهتر باشند و بتوتند مارو خوشبخت کنند ولی چرا اون افراد خودمون نباشیم .
واسه اینه که میخوایم خودمون واسه آینده تصمیم بگیریم نه اینکه آینده واسه ما تصمیم بگیریه ...
-------
نمیدونم ... تحمل جدایی رو که نداریم هیچ مشکلی هم باهم نداریم ...
من اومدم اینجا اینا رو نوشتم تا بدونم چقدر اشتباه کردیم ... آیا رابطه بدی داشتیم ؟ چه کار کنیم بهتر بشه ؟ باید جدا بشیم ؟
یه پسر 20 ساله ام هیچی از زندگی نمیدونم ... یعنی چیزی نمیفهمم که بخوام بدونم ...
فکر میکنم اگه همینطور با احتیاط عمل کنیم بتونیم آینده خودمون رو بسازیم ...
بازم منتظر نظر دوستان هستم :72:
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
جالبه برام که تونسته تحمل کنه و تماس نگیره!
معمولا دخترا وقتی عاشق هستند طاقت دوری رو ندارن، اونم این همه روز!
حدودا یه ماه جدا بودید و اون هیچ تماسی نگرفته!
این برداشت شخصی من هست، شاید اشتباه باشه، من فکر میکنم اون خانوم اونقدر که شما دوستش دارین به شما علاقه نداره، این چیزایی هم که از خانواده اش گفته ففط بهونه هست واسه تموم کردن رابطه (ارشد و مخالفت با نامزدی ...)
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zm518
جالبه برام که تونسته تحمل کنه و تماس نگیره!
معمولا دخترا وقتی عاشق هستند طاقت دوری رو ندارن، اونم این همه روز!
حدودا یه ماه جدا بودید و اون هیچ تماسی نگرفته!
این برداشت شخصی من هست، شاید اشتباه باشه، من فکر میکنم اون خانوم اونقدر که شما دوستش دارین به شما علاقه نداره، این چیزایی هم که از خانواده اش گفته ففط بهونه هست واسه تموم کردن رابطه (ارشد و مخالفت با نامزدی ...)
یه جورایی از من خبر داشتن و کارهام رو میدونستن ... من یک انجمن تفریحی دارم .. توی نت ازم خبر میگرفتن اینجور چیزا بدون این که خودم بفهمم ... که البته یه بارشو متوجه شدم ...
یا یه مورد دیگه حدود یه ماه پیش مشهد خیلی بارون اومد و اخبار اعلام کرده که مشهد سیل اومده ایشون هم به دوستشون گفتن و از من خبر گرفتن ... یه چند بار تماس های مشکوک داشتم میگفتن ببخشید اشتباه گرفتیم ....
چون به هم قول داده بودیم یه مدت با هم ارتباط نداشته باشیم به همین دلیل هیچ تماسی نداشتیم ...
با شناختی که از خانواده ایشون دارم اون قضیه ارشد و مخالفت با نامزدی شرط غیر عادی ای نیست ... ارشد به دلیل اینکه مادر ایشون دکتر و پدرشون هم مهندس هستند . سایر اعضای خانواده هم تحصیل کرده ان ...
و همینطور رسم ندارن نامزد کنن ... میشه گفت اعتقادی به نامزدی ندارن ...
به نظر خودم که شرط بسیار خوبیه ... یکی از دلایلی که تا 5 6 سال دیگه قصد ازدواج ندارم همینه با خودم عهد کردم تا قبل از ارشد ازدواج نکنم ...
ارشد یکی از معیار های خودم هم بوده
با این حال باز هم فرمایش شما متین است ...
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
سلام دوباره
همه حرفاتون قشنگه و ظاهرا منطقي
اما
شما كه از آينده خبر ندارين اگر به هر دليلي اين ازدواج ميسر نشه و شما دو نفر به هم نرسيد بعد از 6 -7 سال چه اتفاقي مي افته؟
اين احتمال بيشتر از 50% هست ولي من فرض ميكنم خوشبينانه كه 10% امكان داره شما به هم نرسين. شما كه الان بعد از دو سال و با اين رابطه كنترل شده نمي تونين جدايي رو تحمل كنيد بعد از 6 سال چه بلايي بر سر روح و روانتون مياد؟
اگه قرار باشه با يه فرد ديگه ازدواج كنيد مدام مقايسه و مدام فكر به گذشته زندگي رو به كامتون تلخ مي كنه.
يكي دو سال ديگه هر دوي شما به اوج نيازهاي غريزي تون مي رسين و خيلي سخته كه بخواين اين رابطه رو به همين شكل نگه دارين.
رابطه تون رو قطع كنيد و قرار بگذارين 5 سال ديگه از هم خبر بگيرين. اگه اون موقع هم مثل امروز فكر ميكردين و همديگه رو مناسب ميديدن زير نظر خانواده ها و به دور از پنهان كاري و قايم باشك بازي همديگه رو بشناسين و بعد واسه آينده مشتركتتون تصميم بگيرين.
تاپيك دلايل عيني منع رابطه هاي دوستي دختر و پسر رو هم مطالعه كنيد.
مي دونم كه رابطه شما الان پاك هست و ... ولي كمك مي كنه كه ديدتون بازتر بشه.
موفق باشيد
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط prince
سلام سباستين.من تمام حرفاتو خوندم.با تمامشون موافقم.اما (دوست ميگه گفتم. دشمن ميگه خواهم گفت.)با تمام سختيها وعذابهاش بهتره...خودتون بگيد!!!!!!!!!!!!!از پسش بر مياين.به خوابهاتون اعتماد كنيد چون وجدان ونداي دروني شماست.دعا ميكنم خدا بگيرد از شما هر آنچه خدا را از شما ميگيرد.موفق باشيد........
سلام
ببخشید من درست متوجه فرمایشاتتون نشدم .
تا اونجایی که خودم متوجه شدم ... خوابهای من جهت تغییر کردن رابطه بود و نه اتمام رابطه
آخه یه سری مسائل دیگه هم بود که عنوان نکردم ...
حالا اون خوابها میتونن تعبیر های مختلفی داشته باشن ... به عنوان مثال همونطور که صباخانم فرمودند تازمان ازدواج جدا بشیم و در زمان مناسب برای ازدواج اقدام کنیم
هرچند که قضاوت در رابطه با خواب رو اولویت آخر قرار میدم ...
دارم به فرمایشات صبا خانم فکر میکنم :303:
ممنون از توجهتون :72:
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
حالا اون خوابها میتونن تعبیر های مختلفی داشته باشن ... به عنوان مثال همونطور که صباخانم فرمودند تازمان ازدواج جدا بشیم و در زمان مناسب برای ازدواج اقدام کنیم ...
///سلام من نگفتم چكار بكنيد.جاشو خالي گذاشتم چون هر كس خودش بهتر ميدونه.
هرچند که قضاوت در رابطه با خواب رو اولویت آخر قرار میدم ...
///اينم به خودتون وعقايدتون بستگي داره.
دارم به فرمایشات صبا خانم فکر میکنم :303:
///فكر كردن بهترين كاره.
ممنون از توجهتون
///ممنون از انسانيتتون.
///موفق باشيد.
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
سلام اسم حرم امام رضا رو كه آوردي قلبم پركشيد اونجا و بقيه پست ها رو بااشك خوندم اين بار كه رفتي حرم سلام منو به آقاي غريبم برسون السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا
ببخشيد نظر كارشناسي ندادم وقتي اسم امام رضا مياد حال خودمو نميفهمم آخه من عاشق اون ضريح و حرمم.
التماس دعا هر وقت ميري حرم همه دوستان همدردي رو ياد كن.
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saharjavid
سلام اسم حرم امام رضا رو كه آوردي قلبم پركشيد اونجا و بقيه پست ها رو بااشك خوندم اين بار كه رفتي حرم سلام منو به آقاي غريبم برسون السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا
ببخشيد نظر كارشناسي ندادم وقتي اسم امام رضا مياد حال خودمو نميفهمم آخه من عاشق اون ضريح و حرمم.
التماس دعا هر وقت ميري حرم همه دوستان همدردي رو ياد كن.
سلام ...
ممنون از توجهتون :72:
به روی چشم حتما دفعه بعد که قسمت شد برم حرم نائب الزیاره شما هستم :323:
RE: ادامه دادن رابطه با اتفاق های عجیب
مرسي برادر خوبم. راجبه خودتم بهتره تو اين تالار بگردي و آفت هاي دوستي دختر و پسر رو بخوني يه رابطه طولاني مدت براي دو تا جوون كه تازه خودشونو پيدا كردن خيلي خطرناكه انسان هرچقدر ميره جلو نگاهش به زندگي تغيير ميكنه و ايده آلاش واسه شريك زندگي يه چيز ديگه ميشه اگه باهم بمونيد ممكنه يه روزي به اين نتيجه برسيد كه به درد هم نميخوريد ولي به خاطر وابستگي شديد نتونيد تموم كنيد.من بيشتر نگران اون دختر خانم هستم اون الآن تو سنيه كه خيلي احساسيه و بايد خودشو قوي كنه. من امروز با آدم يك سال پيشم زمين تا آسمون فرق ميكنم و ايده آلام واسه انتخاب همسر تغيير كرده مطمئن باش شما و اون خانم هم همين طور هستين.
ميدونم خودت عاقلي و ميتوني درست تصميم بگيري.