-
مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام
کاش میدونستید چه حالیم
کمی قبل پدر شوهرم به شوهرم زنگ زده که از دادگاه احضاریه برای 4 شنبه داره
بهتون گفته بودم که شوهرم در زندگی قبلیش نصف آپارتمان و واحد تجاری دفتر کارش رو به همسرش داده یود
آنها از هم جدا شدند اما این نصف اموال هنوز پابرجاست و همسر سباق شوهرم شکایت کرده برای گرفتن سهم خودش
یعنی اپارتمانی که ما فعلا در آن ساکن هستیم و اون واحد تجاری
همسرم خیلی بهم ریخت
در این اوشاع بحرانی مالیمون باید کلی زمان و هزینه صرف کنیم برای وکیل
و نهایتا ممکنه هر دو واحد رو هم از دست بدهیم و به فورش گذاشته بشند
خیلی احساس بدی دارم
از صبح فقط گریه میکنم
حالهمسرم هم بهتر از من نیست اما به او روحیه میدهم که کنارش هستم
خانواده همسرم هم هیچ کمکی به او ندارند
برادرش تازه ازدواج کرده و همانظور که گفتم اصلا همسرم را برای عقد دعوت نکرده اند و حالا همسرش را اورده و میخواهد تا با شوهر من آشنا کند و حتی گفته مهمانی بزرگی در راه است
اما من تمایل ندارم همسرم به ان مهمانی برود خودش هم باری اینکار مشتاق نیست
در غربتم
فشار بی امان درسها
کار سخت
تنهایی و این همه مشکلات مرا از پا در اورده
از طرفی هم میترسم خواهر همسر سابق شوهرم رفتن و صحبت کردنم را به خواهرش گفته باشد و او نیز این موضوع را در دادگاه به همسرم مطرح کند
شما بگویید چه کنم
تا کی باید این قدر در استرس و تلاطم رندگی کنم
خواهش میکنم بیش از این به من کمک کنید
من در غربت خیلی تنهایم
خیلی به همدردی شما دوستانم احتیاج دارم
اما هیچ کس نمیدانم چرا زیاد مایل به راهنمایی من نیست
عنوان جدید باشد
مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
-
شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
آروم باش خانومی
وقتی شوهرت نیمی از آپارتمان و واحد تجاری رو بنام همسر سابق زده باشن حتما میدونستن یک روزی همچین اتفاقی پیش میاد و باید مسئولیتش رو قبول کنن و همچین هم نبابد غافلگیر می شدن
اگه اوضاع مالی خیلی بدی دارین بهتره شوهرت دوستانه با همسر سابقش صحبت کنه شاید کوتاه بیاد
آیا همسر سابقش مهریه داشت و اونو دریافت کرده؟ شاید بشه با صحبت از شکایتش صرف نظر کنه .
برای حرفهای قبلی گفته شده به خواهر زن سابقش خودتون رو نگران نکنید اگر هم همچین اتفاقی بیافته دیوار حاشا بلنده! مخصوصا با شکایتی که کردن بعید هست شوهرت حرف ایشان رو قبول کنن.
-
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام مهری عزیز
به نظر من هم بهتره این مورد مسالمت آمیز حل بشه و همسرت مستقیما و بسیار آرام مشکلاتشو با همسر سابقش مطرح کنه و حداقلش اینه که ازش مدتی وقت بگیره. مورد دیگه اینکه شما توی این قضیه دخالت مستقیم نکنی و فقط به شوهرت آرامش بده تا بتونه به صورت مسالمت آمیز همسر سابقش رو منصرف کنه.
برات دعا میکنم عزیزم. نگران نباش همه چیز درست میشه:72::72::72:
-
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
زیبا و سارا جان ممنونم
چه خوب شد که برایم نوشتید
باور کنید در این غربت و تنهایی و با این همه فشار گاها درمانده میشوم
لطفا کمک همدردیتون رو از من دریغ نکنید
واقعیت امر ان است که همسر سابق شوهرم اصلا اهل مذاکره نیست و حتی 3 سالی که برای داگاه طلاق رفت و آمد داشتند حاضر نشده حتی یکبار هم با همسرم رودر رو صحبت کند و چند بار هم که همسرم در بیرون سعی کرده ایشان رو متقاعد برای حرف زدن نماید شروه به هیاهو و جنجال و آبروریزی کرده و اصلا نمیتوان با او سر میز مذاکره نشت
شوهرم بیش از دو سال است که از ایشان جدا شده اما من فکر میکنم چون شنیده همسر سابقش ازدواج کرده برای اینکه اول زندگی جدیدش آزارش دهد این شکایت را حالا انجام داده
خانواده شوهرم به او صبح زنگ زدند و بی هیج حمایت و حرف و حدیثی گفتند احضاریه آمده بیا ببر
نه همدردی
نه روحیه
یعنی شوهرم را به خاطر من کاملا طرد کرده اند همان طور که در زندگی قبلیش نیز طرد کرده بودند
مهریه همسر سابق شوهرم 1355 سکه طلا بوده که در قبال بذل آن شوهرم او را طلاق داده بنابراین مهریه ای نگرقته اما این نصف اموال به صورت قولنامه ای انجام شده و موثق است
میبینید تو رو خدا
هزاران مسئله زندگیم را زیر و رو کرده
بیماری پدرم
تحصیلم و فشار ان
روابط وحشتناکی که با خانواده همسرم داریم
مشکلات مالی
دوری از همدیگر و مشکلات عده ای دیگری که اگر بگویم فقط باعث سردردتان خواهم شد
بله
من هم خودم را دلخوش کرده بودم که خواهرش چیزی نگوید
اما چون همسر سابقش کمی با قیل و قال است میترسم بیاید و در دادگاه بگوید که مثلا میبینم با زن جدیدت هم مشکل داری و پیش خواهرم هم رفته و چی و چی
اون موقع من واقعا چه باید بکنم؟؟؟
از طرفی هم دادش همسرم با خانمش به شهر ما امده اند
خیلی جالب است که برادرش را به عقد دعوت نکرده اما حالا میخواهد او را ببینید
مادر شوهرم هم به افتخار عروس تازه مهمانی ترتیب داده
در حالیکه من را در اوج روابط حسنه هیچ نشمردند و مثل بیوه ای نگون بخت و بی هویت به خانه همسرم رفتم و هر موقع هم که مادر من یا دوستانم گفتند بابا یک مهمونی کوچک بدید مادر شوهرم گفت واسه چی مهمونی؟؟؟؟
اما باور کنید الان اینا برایم مهم نیست
موندم با این همه مشکلات عدیده چه کنم
واقعا بریدم
گاها مییگم کاش اصلا ازدواج نکرده بودم
با اینکه عاشق شوهرم هستم اما باز هم به خود میگیوبم مهری چرا ازدواج کردی؟؟؟
خیلی تنها و سردرگمم
-
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
مهری جان شاید اگه شما هم بجای اون زن بودی و با اینهمه آزار خانواده شوهر (که الان خودتون هم درگیر این قضیه هستید ) به اجبار مجبور به طلاق می شدی بدون گرفتن حتی یک سکه!! و پشتوانه مالی داشتن!! خوب اگه شما بودی و می دیدی شوهرت دوباره ازدواج کرده چه عکس العملی نشون میدادی؟! حتما با خودش فکر کرده اگه بخاطر خانوداش طلاقم داده پس چطور با داشتن همچین خانواده ای دوباره ازدواج کرده ! چرا منو طلاق داده؟!
خواستم فقط بگم اگه همه ما هم بجای اون خانم بودیم شاید همچین واکنشی نشان می دادیم
مهری عزیز شما مسئول اتفاقات گذشته همسرت نیستی که حالا بخوای اینقدر بخاطرش غم و غصه داشته باشی میدونم زن و شوهر شریک غم و شادی همدیگه هستن ولی ببین بعضی چیز ها واقعا از کنترل ما خارج هست یعنی چون این اتفاق ها بخاطر تصمیمات و کارهای گذشته اطرافیان بوده واقعا ما نمی تونیم حالا بخاطرش کاری انجام بدیم
بنظرم شوهرت باید تمام تلاشش رو برای جلب نظر همسر سابقش بکنه چون مهریه اش هم بخشیده احتمال اینکه از این هم بگذره هست منتها بخاطر همون قضیه اول که گفتم رفتارش فقط یک واکنش بوده و شوهرت باید با حرف زدنهای مکرر و اینکه اگه زندگی جدیدش هم تهدید بشه دیگه امیدی برای زندگی نداره و ...... باهاش صحبت کنه و خلاصه اینکه یکجوری دل اون خانم رو به رحم بیاره عزیزم.
در آخر بگم اگه حق کسی در زندگی پایمال نشه مطمئن باش خدا برکت رو به زندگی انسان سرازیر میکنه
شما هم ناامید نشو خانومی
اصلا فرض کن در ابتدای زندگی قرار گرفتید با همین مقدار دارایی که اگه واگذار بشه روبرو هستید.
مهری جان بذار بعضی وقتها مردها خودشون عهده دار تصمیمات و وظایف خودشون باشن قرار نیست شما یک تنه غم و غصه خودتون و فامیل خودتون و شوهرتون و مسائل قبلی و بعدی شوهرتون باشید!!!
-
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سارا خانم
دوست مهربانم
چقدر خوب هست که شما هستید
باور کنید همینطور بهت زده در اتاقم نشسته ام و هز لحظه منتظرم که دوستانم در همدردی برایم بنویسند
متاسفانه آن خانم هم بازنده ی بزرگ میدان هستند
چون سنشان بالاست
زندگی شان سر هیچ و چوچ به هم ریخته در حالیکه عاشق همسرشان هم بوده اند
اما بسیار یک دنده و لجبازند
ایشان به هیچ عنوان کوتاه نخواهد آمد چون میدانید که دل پرخونی دارد و شاید حتی امید داشته که به زندگیش برگردد و حالا دیده امکانش نیست
به عنوان یک زن ایشان را خوب میفهمم و درک میکنم
شاید هر کس دیگری جای ایشان بود هم همین کار رو میکرد
اما مشکل شوهرم ناخودآگاه در زندگی من تاثیر دارد
چون بحث سرخانه ای است که ما در ان زندگی میکنیم البته نیمی از آن
و مکان تجاری مرغوبی که باز نصف آن متعلق به همسرم است
اگر من هم داخل موضوع نبودم شیاد این حال و روز را پیدا نمیکردم
اما میدانید که خانواده شوهرم در اوج ثروت
در اوج ثروتی وصف ناپذیر
گوشه چشمی به ما ندارند و برای کمک کردن میخواهند که ما برده و عبد و عبیدشان باشیم
هر مسئله ای را بزرگ میکنند
شاید باور نکنید اما من خیلی با آنها مهربان بودم
به جام پدرم که انشاالله سالم باشد
همیشه مادر شوهرم و پدر شوهرم را در اغوش میکشیدم و با محبت میبوسیدمشان
همیشه به فکرشان بودم
مانتوی ماردز شوهرم
کت پدر شوهرم را موقع پوشیدن برایشان میگرفتم
هر چی که میگفتند میگفتم حق با شماست
شما راست میگویید
و برای همین اسم مرا دروغ گو و حقه باز گذاشته اند که چرا حرفهای آنها را تایید کرده ام و بعضا عمل نکرده ام
در حالیکه من به خاطر احترام بزرگتری اگر چیزی باب میلم هم نبود تایید میکردم
در حال حاضر در امد همسرم خیلی محدود است
با این سیستم اقتصادی هم که میدانید حقوق ها چطور و چقدر دیر به دیر پرداخت میشود
باود کنید من هم ریالی از ایشان نمیگیرم و خودم اینجا کار میکنم
اما چون خرده بدهی های داشتند که باز هم به دوران من مربوط نمیشود باز دخلشان کفاف خرجشان را نمیدهد
با این اوضاع پش آمده و دادگاه و هزینه های وکیل زندگی من باز هم متاثر خواهد شد
شاید این هم بخت من است
ان زندگی اولم بود که دایم در بحران مالی گذشت این هم حالا که عروس خانواده ای ثروتمندم اما برای حداقل ها مانده ام
ضمنا شوهرم روحیه حساسی دارد
الان که هحرف دادگاه آمده به خاطر آن همه خاطرات بد از دادگاه
رنگ به صورت نداد و حتی نمیخواهد شخصا برود و ترجیح میدهد وکیل برود
و من میترسم در این شرایط مسئله صحبت من با خواهر ایشان رو شود و من دچار بحران بزرگتری شوم
شوهرم افسرگی شدیدی را پشت سر گذاشته به حدی که خیلی عذر میخواهم قدرت جنسی خویش را هم از دست داده بود و همه اینها با زمان و همرامی من حل شده
اما میبینیم که باز همه چی دست به دست هم داده که شوهرم داغون شود
کلی کار عقب افتاده دارد
دوره های کاری اش را در این مدت تکمیل نکرده و اگر تا اردیبهشت امتیاز لازم را کسب نکند امکان تمدید پروانه طبابتش از او سلب خواهد شد
من هم اصلا روحبه درس خواندن ندارم
اما میدانم اگر برگردم و درس را نیمه کاره رها کنم خانواده شوهرم شروع خواهد کرد به تمسخر و اینکه دیدید نتونست و چی و چی
تو رو خدا کمکم کنید
من دارم میمیرم
-
RE: اتفاق بدی افتاده.......
سارا خانم
دوست مهربانم
چقدر خوب هست که شما هستید
باور کنید همینطور بهت زده در اتاقم نشسته ام و هز لحظه منتظرم که دوستانم در همدردی برایم بنویسند
متاسفانه آن خانم هم بازنده ی بزرگ میدان هستند
چون سنشان بالاست
زندگی شان سر هیچ و چوچ به هم ریخته در حالیکه عاشق همسرشان هم بوده اند
اما بسیار یک دنده و لجبازند
ایشان به هیچ عنوان کوتاه نخواهد آمد چون میدانید که دل پرخونی دارد و شاید حتی امید داشته که به زندگیش برگردد و حالا دیده امکانش نیست
به عنوان یک زن ایشان را خوب میفهمم و درک میکنم
شاید هر کس دیگری جای ایشان بود هم همین کار رو میکرد
اما مشکل شوهرم ناخودآگاه در زندگی من تاثیر دارد
چون بحث سرخانه ای است که ما در ان زندگی میکنیم البته نیمی از آن
و مکان تجاری مرغوبی که باز نصف آن متعلق به همسرم است
اگر من هم داخل موضوع نبودم شیاد این حال و روز را پیدا نمیکردم
اما میدانید که خانواده شوهرم در اوج ثروت
در اوج ثروتی وصف ناپذیر
گوشه چشمی به ما ندارند و برای کمک کردن میخواهند که ما برده و عبد و عبیدشان باشیم
هر مسئله ای را بزرگ میکنند
شاید باور نکنید اما من خیلی با آنها مهربان بودم
به جام پدرم که انشاالله سالم باشد
همیشه مادر شوهرم و پدر شوهرم را در اغوش میکشیدم و با محبت میبوسیدمشان
همیشه به فکرشان بودم
مانتوی ماردز شوهرم
کت پدر شوهرم را موقع پوشیدن برایشان میگرفتم
هر چی که میگفتند میگفتم حق با شماست
شما راست میگویید
و برای همین اسم مرا دروغ گو و حقه باز گذاشته اند که چرا حرفهای آنها را تایید کرده ام و بعضا عمل نکرده ام
در حالیکه من به خاطر احترام بزرگتری اگر چیزی باب میلم هم نبود تایید میکردم
در حال حاضر در امد همسرم خیلی محدود است
با این سیستم اقتصادی هم که میدانید حقوق ها چطور و چقدر دیر به دیر پرداخت میشود
باود کنید من هم ریالی از ایشان نمیگیرم و خودم اینجا کار میکنم
اما چون خرده بدهی های داشتند که باز هم به دوران من مربوط نمیشود باز دخلشان کفاف خرجشان را نمیدهد
با این اوضاع پش آمده و دادگاه و هزینه های وکیل زندگی من باز هم متاثر خواهد شد
شاید این هم بخت من است
ان زندگی اولم بود که دایم در بحران مالی گذشت این هم حالا که عروس خانواده ای ثروتمندم اما برای حداقل ها مانده ام
ضمنا شوهرم روحیه حساسی دارد
الان که هحرف دادگاه آمده به خاطر آن همه خاطرات بد از دادگاه
رنگ به صورت نداد و حتی نمیخواهد شخصا برود و ترجیح میدهد وکیل برود
و من میترسم در این شرایط مسئله صحبت من با خواهر ایشان رو شود و من دچار بحران بزرگتری شوم
شوهرم افسرگی شدیدی را پشت سر گذاشته به حدی که خیلی عذر میخواهم قدرت جنسی خویش را هم از دست داده بود و همه اینها با زمان و همرامی من حل شده
اما میبینیم که باز همه چی دست به دست هم داده که شوهرم داغون شود
کلی کار عقب افتاده دارد
دوره های کاری اش را در این مدت تکمیل نکرده و اگر تا اردیبهشت امتیاز لازم را کسب نکند امکان تمدید پروانه طبابتش از او سلب خواهد شد
من هم اصلا روحبه درس خواندن ندارم
اما میدانم اگر برگردم و درس را نیمه کاره رها کنم خانواده شوهرم شروع خواهد کرد به تمسخر و اینکه دیدید نتونست و چی و چی
تو رو خدا کمکم کنید
من دارم میمیرم
دوستان عزیزم برای فهمیدن کامل موضوع من میتوانید ب تاپیک
http://www.hamdardi.net/thread-24517.html
مراجعه کنید
منتظر راهنمایی های شما هسنم
حالم وخیم و وحشتناک است
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است کرده است
عزیز جان
نگران نباش و موضوع را هرچه کوچکتر کن نزد خودت .
به بدتر از این فکر کن تا این ماجرا پیش چشمت کوچک شود . به این فکر کن اگر خدای ناکرده خود و شوهرت یا یکی از هردو بیماری لاعلاجی داشتید که باید دارو ندارتان را خرج کنید و باز هم نتونید صد در صد مطمئن به بهبودی باشید چی ، و خیلی موردهای دیگر . نعمتهای زندگیتان را بیار جلوی چشمت و فکر کن اگر اینها را قرار بود نمی داشتید چی میشد . که مهمترینشان سلامتی هست .
در هر صورت این چیزی هست که همسر شما برای زنش داشته و به نام زده و ایشون هم مطالبه کرده و قانوناً محق شناخته میشه . فکر کنید که بیماری ای داشته اید که علاج شما به صرف تمام دارییتان وابسته هست آیا اونموقع این دارایی ارزشش رو داره نگه دارید و سلامتی را نخرید ؟؟؟... تصور کن چنین پیش آمده و نصف داراییتان را می دهید و عوضش سلامتی و آرامش می خرید .
اینجاست که نیاز هست ما تحریف واقعیت داشته باشیم . واقعیتی درناک هست اما ما با چرخش نگاه به سوی تصورات دیگر که سخت و درناک تر هست ( آنچنانکه گویی هست )از درد این واقعیت بکاهیم و به پذیرش برسیم .
به نظرت با نشستن و غصه خوردن و ..... کاری درست میشه ؟ به آرامش میرسید ؟ و .....
شما هم با ترسهایت روبرو شو . اصلاً فرض کن اون حرفها که به خواهر خانم سابق همسرت گفتی رو بشه ، اشتباهی بوده که گذشته ، شهامت داشته باش . و هر چه پیش بیاد فاجعه نیست . دنیا به آخر نرسیده .
باید کمی ظرفیتت را بالا ببری و صبور باشی و این هم لازمه اش کنترل هیجان هست که در شما سریع فوران میکنه و از کنترلت خارج میشه . با شناخت درمانی میتونی مهار احساس هم داشته باشی .
.
-
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا@
مهری جان بذار بعضی وقتها مردها خودشون عهده دار تصمیمات و وظایف خودشون باشن قرار نیست شما یک تنه غم و غصه خودتون و فامیل خودتون و شوهرتون و مسائل قبلی و بعدی شوهرتون باشید!!!
:104::104::104::104:
البته نه صرفاً بعضی وقتها ، بلکه در همه مواقع مد باید عهده دار وظایف و تصمیماتشون باشند و زن همینکه محیط خونه را گرم نگه داره و همراه خوبی باشه خیلی عالی هست .
.
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام پریسای عزیز
اول از همه ازدواج مجددت رو بهت تبریک میگم.
دوم ازت میخوام تاپیک قبلیت رو که به نتیجه رسیده ادامه ندی و بگی مدیرا ببندنش و جز به نتیجه رسیده ها اعلامش
کنن! این کار سودمنده از 2 حیث! اول اینکه شما راحت تری میتونی جمع بندی کنی و دوم بچه ها راحت تر میتونن شما
رو راهنمایی کنن! از طرفی ذهنت هم منظم تر میشه و خودت رو غرق در بدبختی نمی بینی!
میدونی مسئله شما چیه؟
اینکه صبور نیستی و یک مسئله رو تا آخر دنبال نمی کنی!
و بعد دائم برای حرف مردم زندگی می کنی و توقع داری دیگران مثل خانواده همسرت زندگی شما رو بسازن نه
خودتون!
فکر می کنی فقط شمایی که مسئله داری؟ کیو می شناسی که تو زندگیش مسئله نداشته باشه؟
اصلا زندگی بدون مشکل بیمزه میشه چون وقتی چیزی بدست میاری دیگه براش شاد نیستی!
پس سعی کن به جای اینکه ناخودآگاهت هی غر بزنه و توقع داشته باشی دستی از غیب برون آید و کاری بکند
دستات رو بگذاری روی زانوی خودت و بگی یا علی!
انقدر نشین نواشته هات و مسائلت رو لیست کن!
به جای این که بشینی گذشته رو نبش قبر کنی که اون چی گفت و این چی گفت افراد چه کردن حال رو دریاب تا
آیندت زیبا بشه عزیزم!
نوشتی نگرانی همسرت بفهمه رفتی پیش خواهر همسر سابقش! خوب بفهمه! اگر فهمید بگو میخواستی بهش
ایمان کامل بیاری و حالا بهش اعتماد کامل داری! این اصلا مسئله نگران کننده ای نیست!
مهم اینه که شما همدیگه رو دوست دارین!
پس اگر دوستش داری کمکش کن!
برای زندگیت خودت تلاش کن کنار همسرت! تشویقش کن! اصلا هم اهمیت نده کی چی میگه و چی خواهد گفت!
اهمیت نده که کی میخواد کمک کنه و کی کمک نمی کنه!
برای مسائل راه حل پیدا کن!
دقت کرده باشی من همش میگم مسئله نمیگم مشکل! پس اول از همه یاد بگیر به مشکلاتت بگی مسئله!
چون مسائل قابل حل شدن هستن و ذهن رو به چالش دعوت می کنن نه موضع غم و انفعال!
پس با تغییر دیدگاهت به جای اینکه مثلا برای خودت یک دفتر خوشگل بخر با خودکارهای رنگی!
بعد برای خودت روزی 20 تا جمله مثبت بنویس و هر شب خدا رو به خاطر 5 نعمتی که داری شکر کن و بنویس توی
دفترت!
بعد مسائلت رو لیست کن! برای مثال شکل زیر رو ببین :
مسئله 1 :
همسرم ناراحت مسئله مهریه همسر اسبق است و احتمالا خانه و دفتر نیمی به فروش می رسد!
راه حل :
باید ابتدا خودم را قوی کنم و به خودم انرژی مثبت بدهم و بعد به همسرم انرژی و انگیزه و احساس قوی بودن بدهم و
اینکه همیشه حمایتش خواهم کرد و تا سختی نکشیم قدر هم را نمیدانیم :72:
بعد باید با همفکری هم بدون توقع کمک دیگران خودمان راهی برای ادای دین پیدا کنیم! و .....
مسئله 2 :
درسهایم بسیار سنگین هستند!
راه حل :
برای درسم باید برنامه ای عملی بریزم و آن را اجرا کنم و ذهنم و برنامه هایم را منظم کنم!
مسئله 3 :
خانواده همسرم رفتارهای خوبی ندارند چون نا آگاه هستند! با آنها چگونه برخورد کنم؟
راه حل :
باید آنها را همانگونه که هستند بپذیرم و دیگر توقع کمک نداشته باشم! لازم نیست رفتارهای غلط آنها را تایید کنم!
فقط کافیست آنها بدانند ما با همه مسائل ریز و درشت همدیگر را داریم و خوشبختیم! میتوانند ما را دوست داشته
باشند یا نداشته باشند! ما با آنها در حد صله رحم و نرمال به شرطی که زندگی مشترکمان لطمه نخورد رفت و آمد
می کنیم و گوشهایمان را در و دروازه می کنیم زیرا حرفشان مهم نیست!
مسئله 4 :
از لحاظ اقتصادی در تنگنا هستیم. چه باید بکنیم؟
راه حل :
باید یک برنامه اقتصادی برای خودمان بریزیم و راه حل های پس انداز پول و کسب درآمد را مشخص کنیم! باید اهداف
مالی دقیق داشته باشیم تا کم نیاوریم! میتوانیم از وام هم استفاده کنیم و .....
مسئله 5 :
شوهرم آرامش و انگیزه کافی ندارد. چه کنم؟
راه حل :
باید به او آرامش بدهم! با هم برنامه بریزیم برای درسش ، تخصصش و مجوز طبابتش!و باید با نظم و هماهنگی زندگی
را رو به جلو هدایت کنیم! باید برای درمان بماری روحیش هم برنامه داشته باشیم و ....
خوب می بینی چه راحت میشه ذهن شلوغ رو مرتب کرد؟
می بینی چه راحت میشه مسائل رو دسته بندی کرد؟
پس زود دست به کار شو و برای ساختن زندگیت تلاش کن کنار همسرت ناخدا پریسا! :)
آره ناخدا پریسا چون تو سکان دار کشتی زندگیت در دریای زندگی هستی
راستی اینم بگم که زن در زندگی حمایت گر و تشویق کننده مرد و گاها برنامه ریز هستش و
این مرده که با گرفتن احساس غرور و صلابت از زنش زندگیش رو میسازه!
پس شما فقط زن باش و بگذار اون مرد باشه و مرد بار بیاد گلم!
زندگی بالا داره پایین داره اما مهم اینه که تو برای خوشبخت بودن و آرامش داشتن همیشه برنامه داشته باشی تا
زندگیت جلوت کم بیاره! از خدا یادت نره کمک بگیری و بهش توکل کنی
این تاپیک هم به دردت میخوره در راه ایجاد انگیزه و نظم!
موفق باشی عزیزم :46:
:72:
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
خانم فرشته مهربون و بهار عزیز
نوشته هایتان ر ابارها و بارها خواندم
هر دو قابل استفاده بودند و آرامم میکردند
حق با شماست
شاید ضعف روحی شدیدم که نتیجه بیماری پدرم بود
بعد هم اتفاقات بسیار بد و ملتهب کننده قبل از ازدواجم
و دی عین حال مسایی بعد ازدواج همه و همه دست به دست هم داد که هر تیشه ای روحم را زخمی کند و زخمم هر روز نمک پاشیده شود تا به این نقطه برسم
و درست در لحظاتی که حس میکردم زندگیم تا حدودی رنگ آرامش گرفته این موضوع اتفاق افتاد
شاید هم چون خانواده خودم اصلا و ابدا چنین سیستمی را در قبال بجه هایشان ندارند از رفتار های سر و بی رحمانه خانواده همسرم شوکه شده ام
بله
همه مشکلات یا به عبارت بهتر مسایل راه حل داد
من هم زندگی راحتی نداشتم و در تمام دوران زندگیم برای مسایلم جنگیدم و تلاش کردم
اما خوب بیشتر مواقع تنها و یک تنه و همین باعث شده که حالا دچار نوعی خستگی و ناتوانی شوم
راستش را بخواهید همسر سابق شوهرم رنج زیادی را در زندگی با او و خانواده اش تحمل کرده و حالا هم که خبر ازدواج همسرم را شنیده نرمال است که چنین رفتاری داشته باشد
اما من بیش از خودم نگران شوهسرم هستم
اینکه دوباره چطور با او در دادگاه حاضر شود
چطور در عین مظلومیت نصف داراییش را که با هزار زحمت بدست آورده به او بدهد
از طرفی زندگی جدیدش در ابتدا با خانواده اش لرزیده و الان دوباره لرزه های جدیدی را دارد تجربه میکند
نمیدانم
گاها فکر میکنم من که این مسایی را میدانستم
تک تک این موارد را
نمیدانم چرا با این همه نتوانستم قید همسرم را در دوستی بزنم چون دوستش داشتم و از طرفی واقعا نمیتوانستم او را تنها بگذارم
حالا هم موضوع خربزه خوردن است و سر لرز نشستن
اما چه باید کرد
قسمت من هم این است
اشتباه دوارن جوانی ازدواجی را برایم رقم زد که مادی و معنوی در ان متضرر شدم
و ازدواج دومم هرچند هم به ظاهر عالی باشد و همه را به حیرت اندازد مشکلاتی را در پس خود دارد که کسی از آن با خبر نیست
بله
باید خودم را جمع و جور کنم
دعایم کنید
میدایند افکار وسواس گونه ای به سراغم می اید
با خود میگویم نکنم دوباره شوهرم به همسر سابقش علاقه مند شود
و یا او از روی حسادت بخواهد به نوعی همسرم را دوباره به سمت خود جلب کند
موضوع صحبت با خواهرشان را همانطور که گفتید مدیریت خواهم کرد اما اگر رو شود
اما به نظر ما بهتر نیست شخصا قبل از همه چیز به شوهرم این موضوع را بگویم
و یا نه این کار را نکنم و منتظر باشم تا ببینم اوضاع از چه قرار است
مرا از راهنمایی های خوب خود بی بهره نگذاریذ
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مهری عزیزم؛ شرایطه سختی اما مطمئنا تاب و توان تو از تحمل این شرایط بیشتره که این اتفاقات داره برات پیش میاد.
تا باشه مشکلات مالی باشه... خداروشکر که تن سالمی دارین و می تونین زندگیتون رو بسازین، خداروشکر که عشق بین تو و همسرت وجود داره و عبور از این مسیر سخت رو برات سهل و آسون می کنه.
تو فقط زن باش... خدایی رو به خدا و مردانگی رو به همسرت بسپر.
خواستم برات حرف بزنم؛ بگم منم هستم... بگم دردت رو می فهمم که بهار شادی گرامی حق مطلب رو ادا کردن.
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
mehri_bahari عزیز...
سلام،امیدوارم با صحبتهای به جا و درست دوستان علی الخصوص فرشته مهربان و bahar_shadi تا حدود زیادی حالت بهتره شده باشه و آرومتر شده باشی...
و اما...با این پیش فرض که الان شما موضوع رو از زاویه ی جدیدی نگاه میکنید، به جای عینک بزرگ بینی عینک کوچک بینی و ساده انگاری به چشمانتون زدید و مشکل رو به مساله تبدیل کردید،دلم میخاد به عنوان کاربری که مدتهاست تاپیکهای مختلف شما رو از مادر شوهرم مثل آوار بر سرم ریخت تا این تاپیک اخیرتونو دنبال میکنه نظر شخصیمو بگم،
دوست عزیز...به هر حال در طول زندگی برای همه ی ما اتفاقات ناخوشایند زیادی افتاده،خیلیهاشون در گذشته بوده،خیلیهاشون رو حالا داریم تجربه میکنیم و از اینده هم فقط خدا عالمه که چه در پیش رو داریم،این که فقط در زمان ایجاد بحران به فکر راه حل اون باشیم خوبه اما کافی نیست،باید یاد بگیریم تا با حوادث در هم نریزیم و مثل دریا که یک روز طوفانیه و یک روز آرام مدام در افت و خیز نباشیم،یعنی به یک استایل و شیوه ی مناسب در زندگیمون دست پیدا کنیم.و لازمه این امر اینه که خودمون رو با کنکاش قابل توجهی بیشتر و بهتر بشناسیم.وقتی ذهن من ناآرامه،وقتی مدام میترسم،وقتی احساس سرخوردگی و یاس دارم مسلمه که با هر اتفاقی بهم میریزم،حالا این اتفاق میتونه مادرشوهرم باشه،میتونه مشکلات مالی و کاری همسرم باشه یا حتی افکار وسواس گونه ی خودم...پس باید اول این ذهن آرام بشه،
حرف برای گفتن زیاد دارم،اما لب مطلب اینه سعی کن به جای این که حوادث سکان زندگیتو در دست بگیره تو سکان حوادث رو در دست بگیری.و برای این کار لازمه که انسانی مثبت اندیش،امیدوار و از نظر ذهنی و روحی سالم و کارآمد باشی.
نمیدونم تا حالا به مشاور مراجعه کردی یا نه،امکانشو داری یا نه،حتی اگر امکانشو هم نداری میتونی با مطالعه مقالات و مطالب این سایت و سایتهای مشابه شناخت بهتری نسبت به خودت و نقاط ضعفت پیدا کنی.کتابهای زیادی هم در این زمینه وجود داره....
برات آرزوی موفقیت میکنم
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مهری خانم
سعی کن آروم باشی. از همین جا شروع کن.
پست هات را توی تاپیکهای مختلفت تکرار نکن.
با فونت و قلم معمولی بنویس.
در مورد مشکل همسرت هم اجازه بده خودش مشکلش را حل کنه.
به هر حال حق اون خانم هست و باید بهش بده.
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
دوستان خوبم
باور کنید از بس گریه کردم که از سردرد دارم میمیرم
شاید بگید این دخترجقدر پر حرفه
اما اگر شما هم تو غربت بودید و صبح 6 و نیم سر کار میرفتید و بعد هم که می اومدید تو خوابگاه و تو یک چهار دیواری تنها میموندید و کسی رو نداشتید که برایش بگید از درداتون شاید همین قدر پر جرف میشدید
راستش
امروز شورم پیش وکیل رفته
اونم گفته که خانمش محقه و سهمش رو خواهد گرفت اما میشه کمی کشش داد که حداقل بلکه به راحتی این املاک رو از دست نده
و شوهرم هم ناچار شده مبلغ 4 میلیون در ابتدای کار به وکیل بده
ما به زور یک وام گرفته بودیم برای این که بعضی مصارف و بدهی های شوهرم رو حل کنیم
با اقساط ماهیانه 400 هزار تومان
الان بیش از نصفی از وام برای وکیل از دست رفت
نصف دیگر هم مربوط به بدهی های همسرمه
باور کنید کلافه ام
شوهرم در حال حاضر به زور ماهیانه 800 هزار حقوق دارد ما چطور از پس این مخارج بر خواهیم آمد نمیدانم
از طرفی وکیل گفته که دادگاه حدودا یکسال زمان خواهد بردو بعد یکسال هم امکان دارد برای دادن نصف منزل و مطب مجبور به تخلیه و از دست دادن خانه هم بشویم
میدانید که شوهرم از نظر سنی نسبتا بالاست
ما تصمیم داشتیم که بعد برگشت من کم کم نسبت به بجه اقدام کنیم اما با این وضعیت همه چیز بهم ریخته
نمیدانید چه حالیم
روزهای تلخ زندگی اولم را به خاظر می آورم
مانده ام چه کنم
شوهرم انجا تنهاست
من مجبورم برای اتمام درسهایم حداقل دو ماه و نیم اینجا باشم
نمیدانم چه کنم
خانواده همسرم هم مدام از او بدگویی میکنند و رسما او را طرد کرده اند
از سوی دیگر برای کار کرد همسرم باید دوره هایی را سپری کند وگرنه امتیاز کارش از او سلب میشود
در یک کشتی طوفان زده ام هر لحظه ممکن سات غرق شویم
خیلی سردرگمم
تو رو به این ماه مبارک محرم کمکم کنید
فکر کنید خواهر تنهایی همستم در غربت
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
mehri_bahari عزیز...
خیلی دوست داشتم از این راه دور کاری ازم برمیومد (حتی حرفی) که بتونه آرومت کنه یا از درد و رنجت کم کنه اما حقیقت اینه که در این لحظه از دست هیچ کس و هیچ چیز کاری بر نمیاد،نه به این خاطر که مشکلاتت بزرگ و لاینحله بلکه به خاطر این که وقتی ذهن فرد یک مشکل رو بزرگ و بزرگ و بزرگتر میکنه و مدام بهش پر و بال میده کاری از دست دیگران بر نمیاد،فقط خود اون فرده که میتونه حلال مشکلاتش باشه...
درک میکنم شرایط سختی رو تجربه میکنی،اما اون چیزی که بیش از خود بحران داره بهت اسیب میزنه ترس از این بحرانه!
یک بار دیگه توصیه ی فرشته مهربان رو بخون(خواهشا فقط تشکر نزن پاش ،با دقت بخون،با دید کاربردی،چندین و چند بار بخون)
ساده سازی هم که bahar shadi از مسائلت کرده بود رو بخون....
ذهنت رو آروم کن،هر جور که آروم میشی،با دعا،با خواب،با تمرینات تنفس،با پیاده روی،اول از همه لازمه آرامش داشته باشی...
فعلا نمیخاد به این که قراره در آینده چه اتفاقی بیافته،و دوره های همسرت، و زمان بچه دار شدن و غیره فکر کنی...
ببین گلم،اگر قرار باشه با هر اتفاقی ما بشینیم و تا آخرشو حدس بزنیم(حدسهایی که عموما همراه با منفی بافی و ترسه)که همه از پا میافتن!
الان به نظر شما تنها با چند مساله دست به گریبانی،اما با بزرگ بینی و پیچیده کردنشون داری خودتو اذیت میکنی:
1.موضوع سهم خانم سابق همسرت
2.مشکلاتت با خانواده ی همسرت
3.دوری و دلتنگی و غم غربت هم ناراحتیت رو مضاعف کرده.
اگر به نظر خودت هم اهم مسائلت همین سه مورده،سعی کن فقط روی همین سه مورد فوکوس کنی،در مورد سهم اون خانم که در هر صورت باید پرداخت بشه،پس در نتیجه بهترین راه اینه که با همسرت بشینی و در مورد این که چطور میشه از مبلغ باقی مانده از اون مطب و واحد استفاده بهینه کرد برنامه ریزی کنی.لازم نیست حرص بخوری،غصه بخوری،فقط و فقط روی همین موضع فوکوس کن و در موردش با همسرت به نتیجه برس و بعد هم دیگه پرونده اش رو ببند،به جای ناراحتی و غصه خوردن الان باید در عمل و رفتار پشتیبان همسرت باشی،با حرفهات بهش دلگرمی بدی،ازش حمایت معنوی کنی تا اونو به تکیه گاه امنی برای تمام عمرت(که مسلما فراتر از این چند ماه و چند سال توام با مشکلاته) تبدیل کنی.
وقتی همسرت پشتش به تو گرم باشه مطمئن باش خیلی راحت تر میتونه اوضاع رو کنترل و مدیریت کنه...
فعلا تا همین جا رو داشته باش(چون پستم خیلی طولانی میشه) تا بعد:72:
ببینم اثرات حرفهای من و دوستان چطور در پستهای بعدیت نمایان میشه:104:
موفق باشی
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
خانم امیدوار
فکر میکنید نخوانده ام
بارها و بارها خوانده ام شاید حتی حفظ باشم
بله شاید من روی یک دور تسلسل معیوب افتادم اما مگر دست منه
به هر جا که نگاه میکنم داغونه
اینجا یک کار خوب دارم و محیطی که دوستش دارم و دوستان زیادی در آن دارم
الان در شرایطی که دانشجوی دکترا هستم و شغل خوبی هم دارم و حتی جای نسبتا خوبی برای اقامت مجبورم برگردم
اونجا پیدا کردن کار دشواره
تازه هر چه قدر هم موفق بشم کار پیدا کنم در آمد این جا رو نخواهم داشت
دارم می ایم به دریای مشکلات
بی خانمانی
بی پولی
بیکاری
شاید شما بگید که باب این دختر چقدر منفیه
اما اینطور نیست من موقعیت های وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم اما دیگر بریدم
بابا مثلا تازه عروسم اما شما وضعیت من رو ببینید
پدرم بیماره
شزایط خانوادگی خانواده ام به هم ریخته شده
وضعیت خودم را هم که میبینید
سردرگمم
داغونم
توان هیچ کاری ندارم
فقط از فرط عصبی بودن غذا میخورم و از سیری خبری نیست
شوهرم در کارهای مالی باز هم سرخود عمل میکند و تتمه آن گریبان مرا میگرد
یعنی شما فکر کنید من چند ماه است که ازدواج کرده ام اما تا حالا یک جفت جوراب هم با شوهرم نخریدیم
در توانش نیست
یک پزشک که باید اصولا همه چیز میداشت هیچ ندارد
حتی ماشین زیر پایش هم مال خودش نیست
خانه را با همسر سابق شریک است و مکان کاریش بلااستفاده است
کلی بدهی دارد
و تنها امیدش منم
اما من حس میکنم دیگر توان ندارم
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
دوستان من در همدردی سلام
متاسفانه چند روزی است چنان بهم ریخته ام که حتی داخل اینترنت هم نیامدم
دادگاه اول با حضور وکیل همسر سابق شوهرم ...شوهرم و وکیل ایشان انجام شد
اما ما باز هم شوکه شدیم
چون همسر ایشان طی این شکایت طالب ملک نبوده بلکه برای هر رو ملک از بابت این 5 سال به اندازه سهم خود اجاره میخواهد که خود حساب کنید چه مبلغی میشود
ظاهرا قاضی به همسرم گفته سعی کنید دوستانه حل کنید
یعنی امیدوار نبوده
یعنی علاوه بر نصف اون اموال شوهرم باید مبلغ هنگفتی نیز پرداخت کند
جالب اینجاست که واحد تجاری تمام این مدت خالی هم بوده است
باور کنید حس میکنم بریدم
حی میکنم باید تاوان اشتباهات همسرم را من هم بدهم
راستش بی اندازه دلگیر و عصبی بودم
حتی نمیوخاستم با همسرم حرف بزنم
هزاران بار فکر طلاق به سراغم آمد
مادرم بارها با من تماس گرفت و خواست تا آرام باشم
گفت بهتر است همسرم را همراهی کنم و در این شرایط تنهایش نگذارم
اما خواهش میکنم یک لحظه خود را جای من بگذارید
همه چیزمان دارد از دستمان میرود
خانه
مطب
پول
آن هم در اول زندگی و با این شرایطی که میدانید
از طرف دیگر خانواده همسرم کاملا کنارکشیده اند و عملا او را طرد کرده اند و علت ان نمیتوانم فقط من باشم چون میتوانند با من ارتباطی نداشته باشد اما دست کم پسر خودشان را کمک کنند
در حال حاضر بر سر ر دو راهی بزرگی گیر کرده ام
ایا همراه همسرم باشم و یا کنار بکشم تا خودش کارها که راست و نیست شد سراغ من بیاید
آیا اگر این اتفاقات برای من می افتاد همسرم و خانواده اش نیز مثل ما برخورد میکردند
ایا من باید تاوان زندگی گذشته و بذل و بخشش های همسرم را بدهم
به کمکتان به شدت نیاز دارم
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام مهری جان
همسرت رو تنها نگذار.هنر زن در اینه که در روزهای سخت هم کنار همسرش باشه
نه اینکه بگذاره تا کارها راست و نیست بشه بعد دوباره برگرده سر خونه و زندگیش !
زندگی همه از این پستی و بلندیها داره.
مطمئن باش اگر کنار همسرت باشی فردا روزی که انشالله مشکلات حل شد قدر میدونه و جبران میکنه
اما اگر تنهاش بذاری ...
به هر حال الان این اقایی که در گذشته بذل و بخشش و ...کرده همسر شماست الان.
خوشیها و غمتون هردو برای جفتتونه.ربطی به گشذته و اینده نداره
من جای شما بودم تنهاش نمیذاشتم.
این فرصت بسیار خوبیست تانیت خیرت رو به همسرت نشون بدی و بهش ثابت کنی در حالیکه همه حتی خانوادش طردش کردن اما شما کنارشی
موفق باشی
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مریم جان
ممنونم که نظر خود را دادی
میدونی خانم من در زندگی قبلیم خیلی برای همسرم فداکاری کردم
کارهایی که شاید اصلا در ذهن شما نگنجد
اما بعد ها به جای اینکه در صدد جبران بر آید چنان مصیبت هایی بر سرم آورد که باور نخواهید کرد
اینبار هم میترسم
بدینی شدیدی دارم
مخصوصا که همسرم بر عکس تحصیلات و سنش بسیار تنبل
سهل انگار و منفعل است
خودش هم تمام این موارد را به عنوان خوش قلبی یاد میکند
حالا این اموال را داده
بماند که چقدر هم طلا و جواهر و پول و وسایلش را خانم قبلیش برده است
از سوی دیگر تو ضیح دادم که برای تمدید پروانه کارش نیاز به سپری کردن دوره های حضوری و غیر حضوری دارد
هم اکنون کمتر از 6 ماه زمان دارد اما مدام وقت خود را به فکر کردن
به گوش کردن به اخبار و کارهای بیهوده میگذراند
میترسم تمام این موارد در آینده گریبان مرا بگیرد
مخصوصا که پشتیبانی هم ندارد
امروز ظاهرا برادرش باری همسر جدیدش مهمانی ترتیب داده بود و او را هم دعوت کرده بود اما همسرم نرفته و گفته خانمم اینجا نیست و من نمی آیم
مدام نگراانم
با این اوصاف خانه و محل کارش را از دست خواهد داد
کلی هم اجاره بابت این 5 سال
جوان هم نیست که بگویم زمان دارد
یعنی 4 5 سال دیگر یک مرد 50 ساله است
با تمام این شرایط فکر میکنید باز هم بمانم
از دوستان دیگر هم طلب یاری دارم
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
سلام مهری جان
همسرت رو تنها نگذار.هنر زن در اینه که در روزهای سخت هم کنار همسرش باشه
نه اینکه بگذاره تا کارها راست و نیست بشه بعد دوباره برگرده سر خونه و زندگیش !
زندگی همه از این پستی و بلندیها داره.
مطمئن باش اگر کنار همسرت باشی فردا روزی که انشالله مشکلات حل شد قدر میدونه و جبران میکنه
:104::104::104::104::104:
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
جناب جزیره
من هم خیلی اهل کمک و همراهیم
اما به من هم حق بدید
این مسایل اصلا مربوط به زندگی من که نیست
من اون موقع نبودم که
شوهرم خودش نصف اموالش رو داده به اون خانم
آخه چرا من الان باید تاوان پس بدهم
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
ببین مهری جان
اشاره کردی به بدبینی شدیدت.پس ایراد از خودته.
سعی کن تعادل رو رعایت کنی.نه مثل همسر سابقت انقدر کمک کنی و زیر بال اونو بگیری و نه مثل حالا که قصد داری درست زمانی که همسرت بهت نیاز داره تنهاش بذاری
حالا یکنفر در زندگی شما بوده که ظرفیت و جنبه محبت شما رو نداشته.ایا باید یا همه این رفتار رو بکنی؟
و یه نکته خیلی خیلی مهم:
من اصلا صحبتم این نیست که به همسرت کمک اقتصادی کن و همه بار این مشکلات رو تو بکش.
فقط به عنوان همسرش کنارش باش و بهش امید بده.همین.
اصلا هدف این نیست شما همسرت رو تنبل تر و منفعل تر کنی.هدف اینه که انرژی زنانه بهش بدی و بهش اطمینان بدی که در کنارشی.همین
شما خو.دت رو کاملا از مسائل مالی و گذراندن دوره ها و ....بکش کنار.کاری نداشته باش
میخواد بره دنیبال گذراندن دوره هاش میخواد نره.
اون مطمئنا حمایت شما رو میبینه(حمایتی که داره اوضاع رو بدتر میکنه) و خیالش راحته.
در اینجور مواقع لازمه که کاملا مثل یه زن سنتی عمل کنی
غذا درست کنی و به تمیزی خودت و خانه برسی.و ....
از لحاظ اقتصادی و برنامه های کاری رهاش کن اما از نظر همسری نه.کنارش باش
مهری جان
این ازدواج دوم شماست.خیلی باید بیشتر مراقب زندگیت باشی.
مطمئن باش هر زندگی مشکلات خاص خودش رو داره.اگر از این زندگی هم بیای بیرون و وارد زندگی دیگه ای بشی مشکلات دیگه ای خواهی داشت.
و یه سوالی ازت دارم:
اگر همسرت به جای بدهی و مشکلات کلی اموال و ماشین و خونه از زندگی قبلیش بدست آورده بود بازهم میگفتی من اون موقع نبودم که ! پس من نباید سوار این ماشین بشم !؟
یا مثلا نباید در فلان خونه مجلل زندگی کنم !؟
-----------
من تصورم اینه که بخش اعظم مشکلات شما از دخالت بیش از حد شما در اموری که کاملا مربوط به همسرته نشات میگیره
مدتی خودت رو بکش کنار و اجازه بده یکبار به زمین بخوره.
فایده این کار اینه که:
یا دیگه حرفهای شما رو میپذیره و یا اینکه از ترس دوباره زمین خوردن به خودش میاد.
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
خانم مریم
حق با شماست
من خیلی در کارهای ایشون مداخله میکنم
اما متاسفانه شوهرم من جز دسته ای است که اگر به او نگویی چه کن و یا نکن اصلا خودش به فکر نمی افتد
بری خودش یک اتوپیای دسست نیافتنی ساخته است و 15 سال است برای رسیدن به ان تمام را ها را به روی خود بسته و هنوز هم به آن نرسیده و ان هم قبولی در تخصص است
میدانید مثل کلاس میداند که کتابهای آمادگی تخصص را با خود همه چا حمل کند و متاسفانه مورد تمسخر فامیل خود و حتی بعضی دوستانش قرار گرفته است
پدر و مادر و خانواده اش اصلا او را قبول ندارند
همه دوستش دارند اما قبولش ندارند
پدرش اصلا سبک زندگی پسرش را دوست ندارد و متاسفانه دایم او را احمق و نادان خطاب میکند
مادر و بقیه هم همیطور
حالا اگر کمک مالی من نباشد می افتد
و اگر کنار بکشم باز هم ممکن است دچار افسردگی سابقش شود
اگر ارو را به حال خود رها کنم ممکن است باز هم باعث دردسر جدیدی در زندگی من شود
راستش ازدواج اول من احساساتی بوده
این ازدواجم هم همینطور
البته بیشتر ازجانب شوهرم که بی اندازه عاشق من است
اما من بعضا میترسم
میترسم باز نتوانم زندگیم را جمع و جور کنم
فکر میکنم که اگر مثلا جدا شوم دیگر ازدواج نخواهم کرد و خودم زندگیم را خواهم ساخت
خیلی سر در گمم
مدام برای اینکه از او جدا شوم به فکر می افتم
نه اینکه دوستش نداشته باشم
نه
فقط نمیخواهم باز هم درگیر شوم
چون همسرم سابقه خوبی در مورد سبک زندگیش ندارد
فکر میکنم که چطور او در اینده ای نزدیک ممکن است پدر بشود
آینده زندگی ما به کدام سمت در حرکت است
میدانم شما را هم خسته کردم اما به کمک شما و همه دوستان خوبم احتیاج دارم
شاید چون من در غربت و تنها هستم و کمی زیاد مینویسم دوستان حوصله نمیکنند بخوانند
اما باور کنید در غربت بودن و در این همه مسایی بودن و تنها بودن بی اندازه سخت و دشوار است
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مهری جان
شما دقیقا داری رفتاری رو میکنی که من چند سال قبل در زندگیم کردم و برای همسرم مادری کردم نه همسری.(مثل شما)
کم کم به خودم امدم و دیدم همسرم رفتارش داره از مردانگی درمیاد و داره به من وابسته میشه.مثل شما همه چیزش رو کنترل و مدیریت میکردم.
به ظاهر خوب بود اما از دورن همسرم و مردانگیش رو داشت میپوسوند.
همش نگران بودم نکنه شکست بخوره...نکنه ناموفق باشه...نکنه...نکنه....
بعد از مدتی به خودم امدم و رهاش کردم.هرچند خیلی هردو سختی کشیدیم اما دوباره اوضاع شد مثل اوایل زندگی(یعنی همونطور که باید میشدد)
این کار (رها کردن) سختی هایی داره قطعا اما در اینده سود زیادی به شما و همسرت و زندگیتون میرسونه
من تجربه خودم رو در اختیارت گذاشتم و میدانم این راهی که میری به ترکستان میره.
چند سال دیگه میگی کاش همون موقع رهاش کرده بودم.
راستش منم جای همسرت بودم ذره ای تکان به خودم نمیدادم.میگفتم مهری که هست و داره همه کار میکنه.پس من چرا خودم رو به سختی بندازم !؟
ای بابا ! مهری جان !
ول کن این مردم و فامیل و دوست را.
به کسی چه مربوطه که همسرت کتاب با خودش حمل میکنه؟!
کار خلاف شرع میکنه؟
دزدی میکنه؟
مواد مخدر حمل میکنه؟
اگر بخواهی در رفتار همون مردم و دوست و اشنا ریز بشی میبینی که مسئله برای مسخره کردن زیاد دارن.
رفتارت مثل مادریست که داره بچه اش رو روز به روز لوس و لوس تر میکنه.
احتمالا میتونی اینده این کودک رو حدس بزنی:
پرخاشگر...متوقع...ناسازگار...
تا وقتی فکر جدایی در ذهنته نه در این زندگی ، بلکه در هیچ زندگی موفق نخواهی بود.
تا میتونی و تا قدرت داری بساز و درست کن.
حتی شده تا دم مرگ هم زندگیت رو حفظ کن.
انقدر نگران اینده نباش.تو از یک ثانیه دیگه زندگیت خبر نداری.چرا انقدر از اینده وحشت داری؟
چرا توکل به خدا نمیکنی و بهش اعتماد نداری؟
مهری جان
شما مارو به هیچ وجه خسته نمیکنی و هیچ اجباری در جواب دادن ما نیست.
هرکسی برایت مینویسه مطمئن باش داره با خوشحالی این کار رو مکینه.
راستی جواب سوالم رو ندادی:
اگر همسرت به جای بدهی و مشکلات کلی اموال و ماشین و خونه از زندگی قبلیش بدست آورده بود بازهم میگفتی من اون موقع نبودم که ! پس من نباید سوار این ماشین بشم !؟
یا مثلا نباید در فلان خونه مجلل زندگی کنم !؟
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مریم جان
شب خوش
شرمنده ام که این هم سر درد دارم میدهم
هم به شما همه به دوستان در همدردی
کاش میشد در فضایی خصوصی تر صحبت کنیم
از زندگی خودت گفتی
تو چند سالته
چرا تو مسایل رو عهده دار شدی
اره
من خیلی دارم لوسش میکنم
اصلا یک جورایی وسواس شدم
این کانال رو نبین اعصابت خراب میشه
این طوری بخواب
اینو بخور
اون نخور
یعنی بعضا میبینم که شورش رو در اوردم
اون از من شدیدا انتظار توج و محبت داره
اما من دیگه گاها شور همه چی رو در می آرم
ضمنا خوب صحیت کردن در مورد برخی مسایل سخته تو این سایت
میدونید همسرم خیلی انتظار رابطه از من داره
من ازش دورم و این نرماله تا حدی
اما گاها باورم نمیشه که تو این همه مشکل و درگیری این همه دنبال نزدیک شده به من باشه
من هیچ موقغ جواب رد بهش نمیدهم اما گاها هم در درون خودم عصبی میشوم
میگم چطور تو این اوضاع این همه دنبال این مورده
و جال اینه اگر من فقط ذره ای بی میل عمل کنم فوری قهر میکنه و میگه تو منو کم دوست داری
راستش الان که میبینم تنهاست با اینکه در داخل ترم تحصیلی ام میخواهم یک رو هفته ای رو بیام و کنارش باشم
به نظرتون کار درستیه اومدنم
چون خیلی تنهاست و من هم شدیدا نگرانش میشوم
از طرفی دلتنگی باعث میشه زمان زیادی رو در اینترنت باشیم و همو ببینیم و همین طور تلفنی صحبت کنیم که گرونه
ممنونم میشم نظرتون رو بگید
در مورد موضوع سوالت هم باید بگم بله درسته آدم شاید اون موع این مسایل رو نپرسه
اما این رو باید بگم که من هیچ خریدی نکردم
نه عروسی
نه مهمونی
نه لباس
انگار ماتم بود تا عقد
الان هم مشکلات قدیمی همسرم سر بالا اوردند
چیزایی که از دید من باید موقع طلاق حل میکرد
کاری که با تعلل به اینجا رسونده
خیلی سخته
خیلی
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
مهری جان،
هر چی دنبال همسرت و مشکلاتش بدویی بدتر می شه. بذار خودش مشکلش را حل کنه.
چه شما باشی، چه نباشی، چه حرص بخوری، چه نخوری، این قضیه باید روال قانونی خودش را طی کنه و کار خاصی هم نمی شه کرد. مساله کاملا شسته رفته ای است. نصف اموال به نامش است و باید بهش داده بشه. نهایت این هست که در مورد اجاره اگر ثابت بشه که در اجاره نبوده و همسر شما هم استفاده نکرده و کاملا تخلیه بوده، شاید بشه یک کاری کرد.
زمانی که اون خانم مهریه اش را بخشیده، شاید با توجه به همین اموالی که به نامش شده، بخشیده. پس وقتی همسرتون خوشحال بود که بدون مهریه طلاق گرفت مطمئنا این قسمت را هم می دونست.
به هر حال، این را گفتم که فکر نکنید اون خانم داره ظلم میکنه یا چیزی را به ناحق می خواد بگیره. قراری بوده بین ایشون و همسر شما که گریزی ازش نیست.
الان هم به جای این که خودت را اذیت کنی و ته دل همسرت را خالی کنی و غر بزنی و ... سعی کن آروم باشی. واقعیت را بپذیری و با همسرت همراهی کنی.
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
پیدا عزیز
ممنونم
بله من هم خوب میدانم زنی که 3 سال دادگاه را طی کرده و به راحتی از مهریه و نفقه اش نگذشته حتما این موارد را در نظر داشته
این را هم میدانم که او هم تاحق نیست
بالاخره زندگیش سر هیچ و پوچ بهم ریخته و تازه مهریه هم نگرفته الان هم میبیند همسر سابقش ازدواج کرده و خانمش را به ان خانه ای برده که زمانی او دران زندگی میکرده و فعلا هم شریک آن است
اما خوب مشکل اینجاست که من این وسط نقشی ندارم اما زندگی من و وضعیت مالی زندگی من و وضعیت روحی زندگی من است که از ثبات و تعادل در آمده
شوهرم بی اندازه تنهاست و من مانده ام که ایا برای مدتی پیش او بیایم و یا خیر
در مورد اجاره ها دوستیدارم که مادرش وکیل زبده ای است
نمیدانم آیا با او مشورت کنم و به شوهرم کمک برسونم یا خیر همین طور منتظر باشم که ببینیم خانم سابق چه میبرد و برای ما چه میماند
میداینید من در اینچا کار خوب
موقعیت تحصیلی
مکان زندگی و هزار و یک امکانات دیگر دارم
نمیدانم آیا درست است که یکی دو ماه دیگر همه اینها را ول کنم و با ایران برگردم و در این مهلکه باشم؟
خیلی دل نگرانم ممنون میشم کمکم کنید
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام مهری جان
نوشتی :
نقل قول:
بله شاید من روی یک دور تسلسل معیوب افتادم اما مگر دست منه؟
مهری جان معذرت میخوام که انقدر رک میگم اما میشه بدونم پس دست کیه؟
اگر تو نتونی به خودت (حالا هر اتفاقی که تو زندگیت افتاده باشه) مسلط باشی و به خودت کمک کنی کی میتونه؟
دوستانه میگم اصلا توجیه خوبی برای غر زدن های احساسی نیست!!
نقل قول:
همه چیزمان دارد از دستمان میرود
خانه
مطب
پول
آن هم در اول زندگی و با این شرایطی که میدانید
از طرف دیگر خانواده همسرم کاملا کنارکشیده اند و عملا او را طرد کرده اند و علت ان نمیتوانم فقط من باشم چون میتوانند با من ارتباطی نداشته باشد اما دست کم پسر خودشان را کمک کنند
در حال حاضر بر سر ر دو راهی بزرگی گیر کرده ام
ایا همراه همسرم باشم و یا کنار بکشم تا خودش کارها که راست و نیست شد سراغ من بیاید
مگه فقط به خاطر این مسائل همسر شوهرت شدی و حالا بدون اینا زندگیت رو رو هوا میدونی؟
بذار یک ماجرای واقعی رو برات بگم!
کسی تعریف می کرد که در زندان 2 تا زندانی چکی هم بندش بودن.
یکی با 40 میلیون بدهی و دیگری با 300 میلیون بدهی!
همسر مردی که 40 میلیون بدهی داشت اول کار ازش جدا شد و مرد از غصه تو زندان سکته کرد مرد!
ولی مرد دوم که 300 میلیون بدهی داشت با کمک همسرش تمام بدهی رو پرداخت کرد و بعد که از زندان بیرون اومد
همسرش رو می پرستید!
بدهی مرد دوم 7.5 برابر بدهی مردی که سکته کرده بود ، بود اما همراهی همسرش کوه مشکلات رو از بین برد.
همه چیز به اعتقاد تو بستگی داره!
بی تعارف اگر خودت رو انقدر ضعیف می بینی و فقط شریک شادی های همسرتی بذار برو!
اما اگر قوی هستی و تو غم و شادی کنارش میمونی بایست و هی نگو به من چه و این مال گذشته است!
همین که توی زندگی همسرت اومدی یعنی در همه چیز هم شریکین!
یادت باشه اگر الان تنهاش بذاری شاید دیگه هرگز مثل قبل دوستت نداشته باشه و همیشه بهت بی اعتماد باشه
چون میدون رو خالی کردی!
ما شرح بلاغت با تو گفتیم عزیزم.
گاهی برای بدست آوردن چیزهای مهتره باید از همه شرایط خوب گذشت!
حالا صادقانه ببین چی برات با ارزش تره؟
همسرت یا امکاناتت؟
اما هر تصمیمی میگیری یادت باشه تا تهش بایست و عواقبش رو بپذیر!
زندگی همه ماها بالا و پایین داره و این قانون زندگیه و تو هم مستثنا نیستی!
لینک زیر رو حتما بخون و بهش خوب فکر کن :
مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!
با مرثیه سرایی احساسی هیچ چیز درست نمیشه!
:72:
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
بهار
سلام عزیزم
بسیار رک و زیبا نوشته ای و مثال تو کاملا صحیح است
میدونی من اصلا چنین شخصیتی رو ندارم که کسی رو دز شرایطبد تنها بگذارم
حتی دوستانم رو هم تنها نمیگذارم اما خوب تجربه زندگی گذشته من شدیدا بد روز من تاثیر کرده است
هرچند که من و شوهرم هم را خیلی دوست داشتیم اما حالا میبینم که من بودم که بی اندازه دوست داشتم و بی قید و شرط
اما شوهرم این طور نبود
اما شوهر فعلی ام مرا بی اندازه دوست دارد
شاید خیلی خیلی بیش از آن چه که من او را دوست دارم
چنان که مادرم هم منقلب شده و مدام به من میگه همسرت خیلی دوستت داره
من هم چون احساساتش بی نهایت بی آلایش است و چون خیلی تنهاست نمیخواهم اذیت بشه و برای دو هفته ای به ایران خواهم آمد
اما خوب باید کمی سعی کنم تا بیشتر یک زن باشم تا یک مادر
چون این طوری خودم هم عذاب میبینم
باز هم از شما دوست خوبم ممنونم
برای من دعا کنید
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
دوست عزیزم
سعی کن همونطور که فرشته مهربان گفتن مشکلات رو برای خودت کوچکتر کنی
همسرت الان بیشتر از هر وفت دیگه به همراهی و همدلیت نیاز داره
سعی کن مشکلاتتو زنونه حل کنی
بالاخره این روزها هم میگذره
ان مع العسر یسرا
( همانا با هر سختی آسانی هست)
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
دوستان خوبم در همدردی سلام
من همون طور که شما ها بهم توصیه کرده بودید تمام سعی ام رو کردم و خواستم که شوهرم تنها نمونه
به ایران اومدم و نزدیک 15 روز کنار همسرم موندم
10 روزی هست که دوباره به کشور مکان تحصیلم برگشته ام
دوستان همان طور که به شما گفته بودم برادر همسرم هم ازدواج کرده بود البته بدون اینکه به همسرم اطلاع بدهند
با تمام این اوصاف من نه تنها سعی کردم با مادر همسرم و پدرشان آشتی کنم
بلکه برادر و همسرشان را هم برای شما به منزلمان دعوت کردم
حالا بماند که مادر شوهرم برای این که مرا بیازارد مدام مرا با جاری ام مورد تحقیر قرار میدهد
جاری ام دختر خوبیست
یعنی من او را 2 بار دیدم و چیزی غیر این نمیتوانم بگویم اما خوب حتی شوهرم هم اذعان دارد که من از لحاظ شخصیتی و نوع برخورد بسیار مقبول تر از آن خانم هستم و حتی پدر شوهر و مادر شوهرم مرا بیش از او مورد تایید دارند اما مادر شوهرم عملا با حرفها و رفتارهایش به نحو بدی مرا می آزارد
مثلا کنار من و در جمع میگوید که شوهر تو خیلی کم سن نشان میدهد در حالیکه 13 14 سالی بزگتر از من است و این به وضوح قابل تشخیص است مخصوصا که من بی اندازه بی بی فیس هستم
جلو همه میگوید من برای پسرم دختر 18 ساله بگیرم هم میدن
اما من سکوت میکنم
حرفها و رفتارهایش اصلا مناسب شخصیت من نیست و واقعا کلافه میشوم
از طرفی دادگاه ها ادامه دارد و همسر سابق همسرم برای احقاق حق و حقوقش مصر است
شوهرم در چند جا مشغول به کار است اما با توجه به شرایط اقتصادی فقط از یک جا حقوقش را میپردازند و بقیه همه معوقه است وقتی هم که میپگویم سراغ پول هایت را بگیر اگر نمیدهند اصلا نرو و به فکر یک مطب برای خودت باش داد و فریاد میکند که من مطب نمی خواهم و فقط طالب امتحان تخصص هستم
اما تلاشی هم برای تخصص نمی کند
حتی خانواده اش حاضر شدند که هزینه تاسیس یک مطب را به او بدهند اما او قبول نمیکند
واقعا بهم ریخته ام
از طرفی مدام به من تلقی میکند که بهتر است از بچه دار شدن صرف نظر کنیم و پدر و مادرش هم به من گفته اند که تا یک سال فکر بچه را از سرت بیرون کن
در دوراهی وحستناکی گیر افتاده ام
حدود یک ماه و نیم دیگر به طور کلی به ایران خواهم آمد و مراحل پایان نامه را با رفت و امد هر از گاهی ادامه خواهم داد
کارم را از دست خواهم داد
زندگی مستقلم در این جا را
و بر خواهم گشت و ناچارم با این اخلاق های شوهرم بسازم
یعنی هم پا های شوهرم که همه پزشک عمومی هستند آنهم در حالیکه پدری ثروتمند مثل پدر همسر من ندارند بسیار پر تلاشند و وضع مالی بهتری دارند در حالیکه شاید برایتان خنده دار باشد اما در آمد شوهر من به زور 800 هزار توامن میشود
من هم پولی از او نمی گیرم و خودم در امد دارم اینجا
کمک می خواهم
بگید من چه باید بکنم
امیدی به این زندگی هست یا نه
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
انگار همه منو فراموش کردن یا اینکه موضوع من برایشون اهمیتی نداره که جواب نمیدن
اونم در حالیکه در غربت تنها امید و دلگرمی من شمایید
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
واقعا چقدر ممنونم از این همه توجهتون و درک من
اون هم در حالیکه در غربتم
حتی یک جمله هم برام نوشته نشده
من چیز زیادی نمیخواستم
فقط و فقز همدردی میخواستم اما خوب انگار دوستان تمایلی به پاسخ به من ندارند
مهم نیست
شب یلداتون مبارک و خدا نگهدار
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
دختر خوب تو داری چیزیو از دست میدی که از اولم مال تو نبوده منظورم نصف خونه و مطبتونه . بعدشم تو این مسائل آدم باید به آخر قضیه فکر کنه تهش اینه که اینارو از دست میدی که تو این دوره و زمونه هیچکیم نداره خیلی از آدما مثل خود من اصلا از اول زندگیمون چیزی نداشتیم و از صفر شروع کردیم در حالی که شما با از دست دادن تمام اینام صفر نیستی و با توجه به تحصیلات خودت و شوهرت میتونه رفته رفته یه زندگی خوب بسازی واسه خودت مگه اینکه بخاطر پول باهاش ازدواج کرده باشی که در این حالت بزار برو . ببین از این بحثای مادر شوهریم همه به نوع خودشون دارن و اگر شوهر آدم حامی آدم باشه دیگه مهم نیست من تمام داراییمم جمع کنم مطمئنم نصف اون نصف خونه شمام نیست ولی خوشحالم . از اول زندگیمونم خانواده همسرم هیچ حمایتی ازش نکردن بازم برام مهم نیست مهم رابطه من و همسرمه. مشکلت اصلا بزرگ نیست به هیچ وجه برو بخون ببین بقیه چه مشکلاتی دارن . ببخشید اینو میگم ولی شما فقط ناشکری و خوبی های زندگیتو نمیبینی و هرچقد ذهنتو مشغول این مسائل بیهوده کنی روند پیشرفت خودت و شوهرتو عقب میندازی شما فقط داری به خودت و شوهرت استرس میدی الکی اسمشم میذاری مراقبت
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
باران جان سلام و تشکر فراوان از اینکه بعد شاید نزدیک یک ماه کسی پست من رو خوند
شاید چون من در غربتم نیاز به همدردی بیشتری داشتم و دارم اما متاسفانه برخی موضوع ها جذابیت بیشتری دارند تا موضوع من
میدانید خانمم شاید بیان مشکلاتم آنقدر ها نتواند گویای حس ها و درد هایم باشد
دردر من از دست دادن خانه و مطب نیست
من در طول زندگی ام هر چه که باشم مادی نبوده ام
ناراحتی و اضطرابم از آینده است چون همسرم با تمام مزایای بی نظیر و لطف هایی که دارد فردی بی اندازه ضعیف
بعضا بی فکر و خود محور و شدیادا ساده لوح است
یعنی در بخشیدن این اموال به همسرش حتی نظر یک نفر را هم نپرسیده بوده است و این شدیدا مرا نسیت به هر تصمیمی در زندگیش میترساند
از طرفی با این که پزشک است اما شغل ثابتی ندارد و روز مزد از بیمارستانی به بیمارستان دیگر میدود و نهایتا یعد چند ماه تلاش با هزار ناله و واسطه میتواند بخشی از پولش را بگیرد
ان هم در حالیست که من ریالی از او نمیگیرم و تمام مخارجم را با گرانی ارز خودم تامین میکنم
پوشاک و لوازم بهداشتی و آرایشی و تحصیلم تنها به عهده خود من است
نه اینکه نخواهد بدهد بلکه در توانش نیست
من هم بی نهایت خسته شده ام
باور کنید از بیست سالکی بی وقفه روزی حداقل 10 ساعت کا ر کرده ام و همزمان تحصیل هم کرده ام
دیگر توان اینکه بیش از این کار کنم را ندارم و اگر هم در اینده نزدیک به ایران برگردم بالاخره برنامه ریزی باری بچه داریم چون سن همسرم خیلی کم نیست
اما عجیب است که خانواده همسرم مدام به من اصرار دارند که تو باید کار کنی
این مرا میترساند میترسم انها چیزی بدانند که من بی خبر باشم
یا به من میگویند قید بجه را بزن
نمیدانم چرا اما مدام این را به من میگویند
من شوهرم را خیلی دوست دارم اما این حرفها مرددم میکند
بله مادر شوهر ها را میشناسم
اما به من هم حق دهید که در تابستان یا ان شرایط بحرانی روحی ام و بیماری پدرم اتفاقاتی که افتاد وحشتناک بود و هیچ خاطره خوبی از آن روز ها ندارم
میترسم با برگشتن دایم من باز هم آن اتفاقات رخ دهد
خیلی سردر گمم
از رفتار های مادری هم ناراحت میشوم بعضا
در زندگی قبلیم مادرم شاید به من در اواخر کمک مالی کرد اما هیچ موقع همسرم را جای آدم نگذاشت و مدام او را جزیی از لات و لوت ها حساب کرد
او را مرتب بیچاره خطاب کرد چون خانواده ثروتمندی نداشت
هیچ موقع مرا به زندگیم دلگرم نکرد و بر عکس مدام زیر دلم را خالی کرد
همسر سابقم میگرن داشت
مدام از او به عنوان میگرنی یاد میکرد و حتی کم بودن موهایش که انقدر هم محسوس نبود را بزرگ جلوه میداد
اما الان ندام به شوهرم محبت میکند
به من میگوید شوهر این طوری گیر نمی آید اگر نان و پنیر هم بخورید با این بساز و این دوگانگی مرا می ازارد چون میدانم که به خاطر ثروت خانوادگی همسرم است
از طرفی مدام سعی دارد که حرف بکشد
از همه چیز
حتی کوچکترین مسایل
حتی ماسیل زناشویی
و مدام غیر مستقیم به من میفهماند که اگر در مسایل زناشویی خوب باشم دل شوهرم را برده ام
خدا رو شکر ما از این نظر خوبیم اما مادرم در زندگی قبلیم مه تنها یک کلمه از این مسایی نپرسید بلکه مقدماتی ترین مسایی را به من نگفت و من همیشه تنها و بی کس بودم بر اساس مطالعاتی که خودم میکردم همه چیز را می اموختم
یعنی دنیا این قدر مادیست
یعی هویت آدمها با پولشان است
واقعا سردر گم شده ام
شاید گفتنش درست نباشد اما بعضا از مادر هم بدم می آید
به هر حال میدانم که کسی حاضر نیست با من همدردی کند و مشکل من چون خیانت و چه میدانم عمل زیبای و این مسایل نیست کسی به من سری نمیزد اما من برای دل خودم نوشتنم و برای کسانی که پست مرا میخوانند و میتوانند مرا کمی درک کنند و مرهمی بر زخم هایم باشند
همه انسانها را دوست دارم
نه به خاطر پولشان
بلکه به خاطر آنکه معجزه خلقت هستند[size=large]
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
[align=center]چه قدر هم درد دارم
واقعا یعنی این همه بی مشکل به نطر می آیم
یعنی این همه حالم خوبه و دارم می ایم محض دلخوشی بنوسیم که هیچ کس جوابم رو نمیده
ممنونم که این همه نظر نمیدید و تنهایم گذاشتید
یکی از دوستان سابقا خوب گفته بود بعضی موضوع ها برای ما جداب تره
موضوعاتی که بو ی خیانت داشته باشه
[/align]
-
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
عزيزم مهري خانم
چرا اينقدر به اين در و اون در ميزني.
عزيزم آروم باش
چرا بيانصافي ميكني. دوستان اومدن و اين همه نظر و مشورت بهت دادن. از مريم و پيدا و بهار شادي و فرشته مهربان عزيز گرفته تا بقيه دوستان
اين را هم در نظر بگير اينجا هيچكس موظف نيست به ما جواب بده. اگر كسي نظري، پيامي، همدلي، همدردي و يا مشاوره تخصصي ميده، نهايت لطفش را ميرسونه. و اينكه دوست داره كه دل يك نفر را آروم كنه.
حالا اگر نظري داده نميشه چند حالت وجود داره:
يا شما به نظرات و مشاورههاي داده شده، اهميت نميديد. فضاي ذهنيتون را بستيد و سانسور ميكنيد. اون چيزهايي را مي بينيد كه دوست داريد ببينيد. دوستان هم ديگه حرفي براي گفتن ندارند. و در واقع حرفهاشون را زدن.
يا مشكلاتي كه شما با اونها مواجهه هستيد، اساساً مشكل نيستند و دغدغهها و مسائل روزمره اي هستند كه همه ما به نوعي با آن ها مواجه هستيم. و بايد با يادگرفتن مهارت هاي زندگي بتونيم آنها را مديريت كنيم و از پسشون بر بيايم.
با آشنايي كه من نسبت به تاپيكهاي شما پيدا كردم، احساس ميكنم شما در پي پيدا كردن همدم و هم صحبت هستيد تا مشاوره.
مهري عزيز
به نظر من سعي كن كمي به خودت آرامش بدي. اينقدر ذهنت را پراكنده نكني و براي خودت مشغله فكري نسازي.
كمي صبور باش.
كمي زمان بده. همه مسائل با گذشت زمان حل خواهد شد.
موفق باشي.
-
سلام دوستان
مدت زمانی طولانی است که ننوشته ام
شاید مرا از یاد برده باشید
آنقدر روحاً تحت فشارم که کارم به خوردن قرصهای ضد افسردگی کشیده و بدون داروی خواب نمیتوانم بخوابم
بالاخره بعد از پایان بخش تئوری مقطع دکترا پیش همسرم و به ایران برگشتم و بقیه دوره را با رفت و آمد های هر از چند گاه ادامه خواهم داد
روابطم را با خانواده همسرم بهبود دادم و رفت و آمد متعادلی بین ما وجود دارد
شوهرم نیز بی اندازه مرا دوست دارد و من هم او را
به هر حال کم کم به هم عادت کردیم و عشقی که وجود داره باعث شده با مشکلات و اختلافات بهتر مدارا کنیم
برگشتن به ایران باعث شده یک خانم خانه دار بشم
چون در کشوری که بودم کاری پر مشغله داشتم
به نوعی خودم را سرگرم میکنم و لیکن خیلی دشوار است
مشکل اصلی اینکه موضوع اختلاف با همسر سابق ایشان همچنان ادامه دارد
ابتدا قرار شد که هزینه های مربوط به سند هر دو ملک به صورت نصف نصف پرداخت شود و خانم ملک تجاری را که حتی گران تر است بردارند و ما هم اپارتمان را
ایشان هم شکایت خود را برای اجاره بهای خانه پس بگیرند
بعد ایشان دوباره قبول نکردند و گفتند ریالی برای هیچ سند و غیره و ذلک پرداخت نمیکنند و ملک تجاری را کلا بر میدارند
ما به این هم راضی شدیم با اینکه هزینه سند ها قابل توجه بود و ما هم با هزار مشکل این مبالغ را فراهم کردیم
حالا که کار دارد به اتمام میرسد ایشان میگویند باید به من تضمین دهید که سند مطب را ظرف 2 ماه تحویل خواهید داد و در غیر این صورت باید مبلغی معادل 50 ملیون باید به ایشان بپردازیم
اما حاضر شدن سند مراحل قانونی دارد که ممکن است در دو ماه ممکن نشود
میگوییم بیا فولنامه ای عمل کنیم و سند را خودت بگیر
میگوید نه
به هیچ صراطی مستقیم نیست
خانواده من امکان هیج مداخله ای ندارند
خانواده همسرم هم به شدت از کرده همسرم ناراحتند و تا حدود زیاذی او را طرد کرده اند
به من هم میگویند تو این موارد را میدانستی و باید بسوزی و بسازی
همسرم شدیدا تحت فشار است
من هم بر خلاف سابق خیلی به او محبت مبکنم و میگویم که تحت هر شرایطی کنارش خواهم بود
اما شدیدا میترسم
نمیدانم چه باید بکنیم
این سردر گمی ها باعث شده که از فکر بچه هم بیرون بیاییم در حالیکه سن هر دوی ما بالاست
بیماری پدرم و مشکلاتی که از آن جانب وجود دارد هم دردی مضاعف برای من شده است
نمیدانم چرا این خانم قبلی شوهرم دست بردار نیست
حتی شنیده ایم که ازدواج هم کرده است اما روز به روز اذیت هایش بیشتر میشود
من هم شدیدا نگرانم
میترسم همه چیزمان از دستمان برود
لطفا کمکم کنید
بمانم و مبارزه کنم و یا کنار بکشم
در این موقعیت چه کنم
- - - Updated - - -
چرا هیچ کس کمکم نمیکنه؟؟؟
-
سلام نازآفرین عزیز (مهری خانوم سابق) امیدوارم درست گفته باشم :72:
در ابتدا از رابطه خوبی که با همسرت داری، هم تبریک و هم باز هم بهترین شادی و آرامش را در کنار هم براتون آرزو دارم
و امیدوارم مشکلات شما هم خیلی زود تمام بشه، حال پدرتان بهبود پیدا کنه و فرصت خوبی برای مادر و پدر شدن بدست بیاری:43:
برای سرگرم شدن خودت و جلوگیری از افسردگی،کارهای زیادی هست، کارهایی که علاقه داری، با هم سن و سالهات ارتباط برقرار می کنی و یا هنرو خلاقیتت را شکوفا می کنی .... فقط مشکلاتت را به همان اندازه ای ببین که در واقعیته نه بیشتر:305:
فقط یه حرف کوچیک، تمام کسایی که سرو کارشان تو سایت همدردی پیدا میشه، بخاطر پیدا کردن یه راه حل واسه مشکل و رهایی از تنهایی و ... خیلی مواقع شده خود من، راه حل مشکلم را با خوندن مطالب سایر دوستان و یا انجمن ها و نوشته های مشاوران پیدا کردم
خیلی سخته اما امیدوارم کارشناسا و افراد صاحب نظر به شما ه راهنمایی های خوبی ارائه کنند
از اینجا و بچه ها نرنج:43: