RE: از دست همسرم خسته شده ام
من کمکی نمی تونم بکنم.فقط میتونم بگم جوا ب ندادن به این دوستمون بعد از یه روز یکی از مصداق های همون تایپیک انتقادیه.ایشون واقعا به کمک فکری نیاز دارن عجیبه کسی نیست بتونه راهنماییشون کنه!!!!
خواهر گلم امیدوار مشکلت حل شه و کارشناسای تالار زودتر بیان و کمکت کنن:72:
RE: از دست همسرم خسته شده ام
مرسی عزیزم که ایتقدر به فکر من هستید
اره من هنوز منتظرم ببینم کسی هست بتونه یک راهیی بهم نشون بده شاید اینقدر مشکلم حاده که با اینکه بازید زیادی شده ولی کسی نتونسته پاسخی بده
هنوز منتظرمممممممممممممممممممم مممممم
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام دوست عزیز
شاید بهتر یاشه کمی بیشتر توضیح بدین. همسرتون چه کاری انجام میدن که وسواس فکری دارند.دقیق تر توضیح بدین:72:
RE: از دست همسرم خسته شده ام
عزيزم اينكه تو حرفاتون گفتيد كه ميگند بچه بيار درست ميشه به نظر من آوردن بچه مشكل نه تنها حل نميكنه بلكه با توجه به بيكاري همسرتون مشكلاتتون دو برابر ميشه، در مورد همسرتون هم اگه آدمي كه دنبال كار ميره ولي پيدا نميكنه يعني اصولا آدم تن پروري نيست خوب بايد شكيبا باشيد و كمكش كنيد تا يك كاري پيدا كنه البته شما هم بايد تشويقش كنيد ولي اگه آدم تنبليه و اصلا دنبال كار نميره بايد به يك مشاوره مراجعه كنيد تا همسرتون بلكه درست شود. توكلتون همه به خدا باشه ان شاءالله كه همه چيز خوب پيش ميره.
RE: از دست همسرم خسته شده ام
مشکل ما آدما اینه که برای حل مشکلات شخصی ازدواج میکنیم و برای حل مشکلات ازدواجمون بچه دار میشیم
الان وقت بچه دار شدن نیست
بیکاری هم مشکل عمده ای نیست
بلکه مشکل اصلی تاثیر گرفتن شما از حرف دیگرانه که باعث حرف تو حرف اوردن و دعوا میشه
تاپیک ها رو بخونید، انقدر مشکلات عمده تو جامعه و خانواده ها وجود داره که بیکار بودن رو باید از لیست خارج کرد.
بیشتر محبت کنید، حرف دیگران رو گوش ندین.
خدا رو شکر شما خونه دارید، کار هم پیدا میشه، حالا همینکه با ماشین کار میکنه یعنی به فکره
انقدر بدبین نباشید به زندگی
طلاق مرحله آخر برای مشکلاتیه که حل نخواهند شد. پس انقدر راحت در موردش صحبت نکنید
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام و مرسی که جواب دادین
[undefined=undefined]اما با دقت بخونین من نگفتم میخوام بچه بیارم گفتم دیگران بهم میگن بچه بیار شوهرت بزرگ کنه یعنی کنایه میزنن [/undefine
خیلی بعضی مواقع کلافه میشم همش نگرانم نکنه من در آینده در زندگی و خوشبخت شدن از افرادی باشم که هنوز تکلیف زندگیش معلوم نیست و در این سن به جای فکر کردن به موضوعات بهتر و موفقیت آمیز تر به فکر اینکه با وسواس شوهرش چه کنه و کارش چی میشه توی این سن کاری نداره آیا سنش بیشتر بشه کار خواهد داشت یا نه
احتمالا همتون میگید خداروزی رسونه
اما خدا گفته از تو حرکت از من برکت نه دست روی دست بزاری خدا روزی برسونه شوهر من الان 37 ساله فقط 4 سال از این سنش کار مفید داشته بعدش به دلیل مگر مادرش تقریبا افسرده شده و این وسواسش هم بیشتر به این دلیله بعضی مواقع هم اونو با برادرش و بعضی از افراد که مشکلی به مشابه مشکل همسرم داره مقایسه میکنم و میبینم که چقدر موفق هستند و هیچ محرکی لازم نیست آنها را به کار وادار کنه
زمانی که سر کارم میام میگه صبر کنم باهم بریم میدونید چرا چون میگه تنها میمونم فکر و خیال به سرم میاد و بهم میریزم
نمی دونم امیدوارم به حق این ماه عزیز یک کار خوب براش ردیف بشه و من از این سردرگمی بیرون بیام
دعا کنید
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام تنهایی؟
خواستن توتنستنه ، مشکلتو خوندم ، خودت تا حالا چه کارهایی کردی و چه تلاشهایی کردی که جواب نگرفتی؟
تو اطرافیان و آشنایانت کسی هست که خودومونی باشه و سو استفاده گر نباشه و کمکت کنه ، داری یا نه؟
بیشتر تز شرایطتت بگو تا هر کاری بتونم برات بکنم.:72:
RE: از دست همسرم خسته شده ام
تنهایی جان سلام ..
عزیزم منظورت از وسواس چیه ؟ یعنی روی تمیزی و پاکی و یا انجام کارهاش که هر کارو چند بار انجام میده ؟؟
مگه نگفتی الان شوهرت با ماشین کار میکنه ؟ مشکل مالی دارید ؟
متاسفانه من درست نفهمیدم مشکلت چیه .. اما اینجوری که میگی انگار از چند طرف تحت فشاری .. حرفها و زخم زبونهای دیگران و کار شوهرت و وسواسش ..
میشه با چند تا مثال بیشتر برامون توضیح بدی تا راهنماییت کنیم ؟
رابطه تون چه طوره با هم ؟ سر چه مسئله ای دعواتون شد که ایشون شما رو کتک زد ؟/
عزیزم هر چیزی که فکر میکنی لازمه رو بگو تا ما هم بتونیم راهنماییت کنیم .. :46:
RE: از دست همسرم خسته شده ام
عزیزم به نظر من در شرایطی هستی که فقط به صبر و گذشت زمان نیاز داره.
باید صبر کنی تا همسرت یکار خوب پیدا کنه.همراهش باش و هیچوقت بخاطر بیکاریش سرزنشش نکن.
شاید اخلاق تندش بخاطر همین بیکاری باشه. مردا خیییییییییییییییلی براشون سخته که از لحاظ مالی دستشون خالی باشه. ازخدا کمک بخواه. اگه ماشین داره بازاریابی براش خوبه.
گفتی بخاطر وسواسیش دارو مصرف میکنه پس مسرت بیماره...تنهاش نذار و با محبت کمکش کن حالش خوب شه
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام به کامبیز محترم
در ارتباط با اینکه چه کاری برای همسرم انجام داده ام
اول در ارتباط با ماشین بودم که کمک مالی کرده ام تا بتونه بخره و باهاش کار کنه
دوم اینکه من خودم شاغل هستم همیشه به منایپسبتهای مختلف بهش هدیه دادم و یا مهمونش کردم مثلا لباس و کفش تا احساس نکنه چون نداره نمیتونه چیز خوب تنش کنه یا بخوره
توی دوست و آشنا هم کسی نیست که بتونم باهاش حرف بزنم و بهم کمک کنه
ووووووو سلام به الف -ح محترم
در ارتباط با سوالات شما اینکه وسواس مثلا از در خونه وارد میشیم همه جا رو بازرسی میکنه تا ببینه دزد نیامده باشه نمی دونم مثلا شیشه نشکسته باشه یا وقتی از در خونه میاد خونه باید جورابشو در بیاره پاهاشو بشوره تا بو نده
از این جور کارها
مشکل مالی نداریم چون همسرم خونه داره توی مرکز شهری که زندگی میکنیم و من شاغل هستمو پدر همسرم از نظر مثلا خرید خونه .... بهمون کمک میکنه
همسرم هم با ماشین کار میکنه شاید درآمدش کمه ولی پول تو جیبی و بعضی از از خریدهای خونه رو تامین میکنه
[undefined=undefined]علت کتک زدنش این بود که داشتیم از بیرون می امدیم یکی از آشناها ما رو دید بعد از سلام و احوال پرسی گفت چرا بچه نمی آری همسرت بیکاره توی خونه بزرگش میکنه وقتی این جمله رو بهم گفت خیلی ناراحت شدم اونجا به همسرم چیزی نگفتم
تا اینکه شب رفته به پدرش سر بزنه دیر امد گفتم من سفره پهن کردم چرا دیر کردی گفت رفتم به پدرم سر بزنم گفتم پدرت که الان خوابه به چیی رفتی سر بزنی گفت رفتم بخاری های اتاق ها رو چک کردم ببینم مشکلی نداشته باشه من هم عصبی شدم و حرفی که اون آشنا زده بود رو بهونه کردم گفتم توی زندگیت به اینجور موارد فکر کردی و اهمیت دادی که از کار و درست عقب موندی مرگ مادرت بهونه بوده و بعد از جر و بحث شدید کتک زد[/undefined].
بیشتر مشکلم نگرانی هاست که وجود داره :
اول : نکنه همینطوری وسواسش ادامه داشته باشه
دوم : نکنه چند سال دیگه که سنش بره بالاتر کار مناسبی پیدا نکنه
سوم: زود عصبی و تند میشه
RE: از دست همسرم خسته شده ام
عزیزدلم میدونم تو چه شرایط سختی هستی ..
متاسفانه من نمیتونم نظر درستی بدم چون تجربه ای تو این زمینه ندارم و میترسم ناخواسته چیزی بگم که باعث بشه ضربه بخوری .. کاش میتونستم کمکت کنم ..
فقط همینو میگم که نقطه ضعف همسرت وسواسشه .. نباید دست بذاری رو نقطه ضعفش و تحقیرش کنی !! این کار خیلی خطرناکه برای زندگیت گلم .. هیچ وقت ضعف های همسرت رو به روش نیار ..
این نقل قول از جناب baby هست .. بخون ..
خانمها با اقتدار مرد چه برخوردی می کنند؟
1- جدل
- یکی از رفتارهایی که خانمها زیاد انجام می دهند و اقتدار مرد را می شکنند ، جدل با مرد است
منظور خانمها از جدل اینست که
من را هم ببین ، به من هم اعتنا کن
برداشت مرد از جدل زن اینست که
اقتدار تو اقتدار کاملی نیست،
تو معیوب و ناقص هستی
در جدل ، موضوع برای مرد مهم نیست بلکه در مبارزه با جدل زن می خواهد بگوید من معیوب و ناقص نیستم
مثال: اگر مردی اشتباها بگوید این ماژیک قرمز است، زن نباید مستقیما بگوید خیر این ماژیک آبی است چون با این کار مردش را می شکند.
باید بگوید:" اِ چرا این ماژیک قرمز نیست"
اینجا مرد می فهمد اشتباه کرده لذا زن باید سریع مرد را از خرد شدن نجات دهد و بگوید:" می دونی چرا تو فکر کردی این ماژیک قرمزه، تقصیر منه، از بس در این ماژیکها را جابجا می کنم".
مرد برای چنین زنی می میرد
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام عزیزم
من بهت توصیه میکنم که حتما با یک مشاور خوب مشورت کنی. این بهترین کاره. چون یک متخصص بهتر آدمو راهنمایی میکنه.
به نظر من شوهرت خیلی آدم خودخواه و بی منطقیه. یک مرد به هیچ عنوان نباید همسرشو کتک بزنه. من اگر جای تو بودم و مدام کتک میخوردم حتمت تا حالا طلاق میگرفتم.
از همسرم سردم و خسته ( بهم بگید چه کنم )
سلام من تاپیکی هم با عنوان بچه نمی خوام دارم
نمی دونم چرا کسی به تاپیک من جواب نمی ده
این توضیحات پیرو توضیحات آن تاپیک می باشد که می نویسم و امیدورام کسی باشه که به من کمک فکری بکنه
از همسرم سردم و خسته
نگران پیدا کردن کار ثابتش هستم نمی دونم چه باید بکنم ته دلم یک حسی هست که میگه زندگیم با اون به سرانجام نمی رسه
نمی دونم چه باید بکنم و چقدر این حسم درست است یا نه
سر هر چیز بی موردی بحث میکنیم خیلی رعایت می کنم ولی اون متاسفانه نه ؟؟؟
تا حالا شده از کسی خسته بشید من در واقع ازش خسته شدم
همیشه سفره شام پهن میکنم یک ساعت طول میکشه بیاد بشینه اونقدر دنگ و فنگ داره که نگو و نپرس در تمام موارد هم این مسائل وجود دارد نمی دونم چطور رفتار کنم باهش آرومم یک طوره اروم نیستم یک طور دیگه کار به کارش ندارم یک طوره یکار به کارش دارم یک طوره
در هر صورت برای خودش دلیل و منطق بی جا و غیر منطقی میاره
اگر تاپیک بچه نمی خوام بخونم بیشتر متوجه حرفهام میشید و میتونید بهم راهنمایی ام کنید
RE: از همسرم سردم و خسته ( بهم بگید چه کنم )
سلام تنهایی عزیز
من سعی کردم تاپیک قبلیت رو بخونم.و با توجه به اون جواب بدم
اما قبلش در مورد همین تاپیکت چند مورد رو دیدم که شاید بد نباشه بهش اشاره کنم
برات موردها رو مینویسم:
1.قبل از هرچیزی اصلا کاری به شغل و درآمد همسرت نداشته باش.ایشون وظیفه اش خرجی دادن و دراوردن پوله.پس اصلا شما در این کار دخالت نکن و از همین الان تصمیم بگیر دیگه کاری به این موضوع نداشته باشی
2.اگر سرکار رفتنت همسرت رو بد عادت کرده و مهم تر از اون تنبل، من جای شما بودم دیگه کارم رو ادامه نمیدادم.خیلی وقتها کرا کردن خانومها اقایون رو بی مسئولیت میکنه
3.ددیگاهت رو تغییر بده.شما به خاطر وحشت از طلاق زندگی رو ادامه نمیدی.به خاطر این ادامه میدی که ته دلت هنوزم همسرت رو دوست داری و دوست داری مشکلاتت حل بشه با همسرت.و به حل مشکلاتت امیدواری
4.همسرت رو با کسی مقایسه نکن.به هیچ عنوان.هیچ دو نفری مثل هم نیستن و اصلا مقایسه کردن از پایه و اسا ایراد داره
5.یکی دیگه از اشکالهای شما پاپیچ شدن به همسرته.نمیدونی چرا با همسرت مشکل داری اما شما هم کم بهش گیر نمیدی.چیکار داری که شب بیداره تا دیر وقت؟مگه همسر شما بچه ده ساله اشت که بهش تذکر میدی بره بخوابه؟
خب خانومی عزیزم همین چیزا بینتون قاصله میندازه.
بازم میگم مهم ترین کاری که باید بکنی اینه که کاری به مسئله شغل همسرت نداشته باشی.به هیچ عنوان.مطمئن باش کلید نجاتت همینه
وقتی ضعف خودت رو(همین مسئله کارش) بروز میدی منتظر عواقبش هم باید باشی
باید بی خیال و عادی برخورد کنی.
6.اشتباه دیگه شما عوض کردن جای خودت با همسرت بوده.مگه زن میره کار میکنه و برای اینکه همسرش فکر نکنه نداره میره کفش و فلان براش میخره !؟
شاید این کار در ظاهر یه کار قشنگ و عاطفی بیاد اما این کار ریشه غیرت رو در همسرت خشک میکنه.
ببین سالی یه بار دوبار برای همسرت چیزی خریدن ایراد نداره اما بیشتر بشه ایراد داره.اگر شماا میذاشتی همسرت درک میکرد که اگر کار نکنم مجبورم کفشهای قدیمیم رو بپوشم و یا اگر کار نکنم خبری از لباس و ...نیست کار به اینجاها نمیکشید.
7.چیزهایی که در مورد وسواسش گفتی به نظرم ایراد بنی اسرائئلیه !
اینکه پاهاشو میشوره که بو نده وسواسه !؟
یادمه یه بنده خدایی التماس شوهرش میگرد که از بیرون میای پاهاتو بشور !!
8.شما چند جای تاپیکت از حرف دوست و آشنا و فک و فامیل گفتی.چرا دهن بینی میکنی؟چرا انقدر 4 تا دونه حرف میتونه روی شما و زندگیت تاثیر بذاره؟
چرا به خاطر حرف غلط یک اشنا به همسرت گیر دادی و دعوا راه انداختی؟!
کاش همونجا به همون اشنا مودبانه میگفتی ممنون از نظرتون.اما زندگی ماست و اجازه بدید خودمون در موردش تصمیم بگیریم.
اینجوری هم توجه همسرت رو به خودت جلب میکردی و هم تا حدودی جلوی این حرفها رو میگرفتی.
9.شرایط همسرت رو درک کن.از دست دادن مادرش شوک بزرگی براش بوده.خیلی وقتها خیلی چیزها دست خود ادم نیست.مثل کسی که مثلا لرزش دستاش دست خودش نیست.
اگر همسرت الان حساسه رو برخی چیزها و چک میکنه به دلیل همون شوکه و خودش هم نمیتونه جلوش رو بگیره.
10.همش دنبال اینی که من معذرت خواهی کنم یا اون.چقدر این مسئله مهمه؟چقدر در این چند سال زندگی به شما کمک کرده؟
چه اشکالی داره شما پیش قدم بشی؟
اما دقت کن که حدش رعایت بشه.اگر مقصره بهش عذر خواهی نکن اما محبت کن.بهش عشقت رو نشون بده. اما منتظر این نباش یه مرد 37 ساله بیاد از شماا عذر خواهی کنه
چیزی که در صحبتهای شما زیاد دیدم اینه که زیاد با همسرت لج بازی میکنی و چند جا غرورش رو خرد که چه عرض کنم خرد و خاکشیر کردی !
تذکرات پی در پی که بهش میدی...دعواهایی که بر سر حرفهای دیگران راه میندازی....
11.پدر همسر شما روز اول به شما گفته برای همسرت مغازه میخره..درسته؟خب روز اول که با مغازه نیامدن خواستگاری شما.گفتن میخرن.ممکنه شرایط فرق کنه...نوسانات زیاد بشه و هزار مشکل دیگه
به هر حال شما باید روز اول یک درصد هم احتمال میدادی که شاید بعدها شرایط عوض بشه
12.مشکل شما الان شده کار همسرت.نه خودش !
ااگر بره سرکار مرد خوبیه و اگر نره مرد بدیه.
به خاطر این جمله ات میگم:
ببخش که سر کار نرفتی آخمه من چطور میتونم این وضعیتو درست کنم با اس ام اس به کسی که به روی خودش نمیاره ؟؟؟؟ سه روز سر کار نرفته ؟؟؟؟
13.شما خودت خیلی سست و منفعلانه برخورد میکنی.جایی خوندم گفته بودی بهت گفتن تو تازه 22 سالته و چرا ازدواج کردی . .
واقعا این حرفها رو شنیدی و چیزی نگفتی؟اصلا چرا اجازه میدی انقدر بهت جسارت کنن؟!چرا خام حرفهای این و اون میشی؟
خودمونیم ها....ما زنها برخی اوقات از حسادت و ندونم کاری بدجوری حرفهای خاله زنکی میزنیم.از زیر دیپلممون گرفته تا اساتید دانشگاهها !
بعد شما گوش جان میسپری به این حرفها !؟
14.همش میگی کار نداره...کار نداره...کار نداره....خب نداشته باشه.مشکل خودشه نه شما.
حالا شما میخواهی به زور خودت رو وارد این مشکل کنی بحثش چیزه دیگه ایه
در مورد پست اخرت
شما میخواهی بری بیرون...یا بری خونه پدرت یا هر جای دیگه به عنوان یه زن باید به فکر شام شب باشی.
نه اینکه ایشون ساعت 9 شب بیاد دنبال شما تازه شما بگی خب حالا شام چی بخوریم ؟!
شما رفتی خونه پدرت و تنها شام اونجا خوردی و حالا امدی میخواهی غذای تو یخچال رو گرم کنی و بدی همسرت!؟
یعنی واقعا نمیشد یکمی غذا برای همسرت میاوردی؟یا نمیشد هر دو باهم میرفتید خونه پدر شما؟
خانومی:
خودت یه نگاهی به مکالماتت بنداز:
همسرت گفته :
من به پدرم گفتم غذا درست نکنه و گفتم شب میایم یک چیزه ساده درست میکنیم میخوریم
بعد شما در جواب گفتی:
--پس چرا به من نگفتی نرم خونه پدرم
--بعدش من چه کار به غذا خوردن پدرت دارم
--امشب من دوست داشتم برم خونه مادرم و به تو باید بگم برم یا نه
--پدرت برای من مشخص که شام باهش باشم یا نه
-- ما هم اگر دوست داشتیم میریم بالا و بعضی مواقع دوست نداشیتیم نمیریم بالا
--به من مربوط نیست که پدرت میخواد کی شام بخوره و کی نخوره
--مگر برادر تو که بیرونه و من تو و پدرت منتظرش هستیم برای شما اصلا خبر میده
--معلومه که خبر نمی ده چون به من و تو ارتباط نداره کی شام بخوره و کی نخوره همونطور که به اون ربطی نداره ما کی شام میخوریم و کی نمی خوریم
یه سوال:
اینا رو یه نفس گفتی یا فاصله هم بینش گذاشتی !؟
میدونی به این کاری که با همسر کردی میگن چی؟میگن بستن به گبار !!!
دقیقا بدترین رفتار رو کردی.یعنی بدتر از اون نمیتونستی رفتار کنی
ببین خانومی
من که یه زنم اگر همسرم راجع به پدر و مادرم و برادرم اینجوری صحبت کنه خیلی بهم برمیخوره!!و کلاهامون میره تو هم!
اینکه همسرت انقدر قشنگ بحث رو خاتمه داده و از شما خواسته باهم میوه و چایی بخورید و جلوی یه انفجار رو که شما هیزمش رو گذاشتی رو گرفته واقعا ستودنیه !!!
حالا از یه زاویه دیگه حرفهاتو نگاه کنیم:
پس چرا به من نگفتی نرم خونه پدرم >>>>>>اگر بهت میگفت خداییش یه موضع دیگه نمیگرفتی؟که با این همه بدبختیکه با تو دارم حق ندارم یه سر به پدرم بزنم !!
--بعدش من چه کار به غذا خوردن پدرت دارم >>>>>>>اگر بابای خودتم بود اینو میگفتی؟دلت میاد یه پیرمرد بدون غذا بمونه؟
--امشب من دوست داشتم برم خونه مادرم و به تو باید بگم برم یا نه>>>>بازم خودمونیم ها ...سرتو بیار جلو یواشکی بهت بگم یه چیزی :
آره باید بهش بگی و باید بهت اجازه بده که بری یا نه.ضمنا تو الان ازدواج کردی.نباید سر خود تصمیم بگیری و منم منم کنی !!
خواهش میکنم پستم رو با دقت بخون.
RE: از دست همسرم خسته شده ام
سلام من دوبار تاپیک شما رو خوندم و به بعضی از حرفهایی که زدید معتقدم و سعی میکنم عمل کنم
ولی من همیشه مقصر نیستم اون حتی بعضی مواقع که کاری که میخواد انجام نشه تمام غر و دق و دلیشو سر من خالی میکنه
من میگم وقتی همسرم کم و زیاد کار میکنه چرا مدیریت نداره با بتونه خرج خودشو ماشینش دربیاد چرا باید منتظر باشه پدرش بیاد و بعد خرج ماشینو ازش بگیره این واقعا برام عذاب اوره آخه تا کی پدرش میتونه به این جور موارد کمک کنه پس همسرم چه کاره است چرا نباید یک کار ثابت داشته باشه تا بتونه خودش مشکلش حل کنه
یک روز مهمون داشتیم داشتم ظرف میستم همسرم گفت برو درست بخون من میشورم و گفت چای بخور برو گفتم نه بشور چای آوردی برای خودت برای من هم بیار باه م بخوریم
وقتی چای آورد تا گذاشت زمین مهمونمون صداش کرد که بیاد در را باز کن من ماشینم ببرم بیرون وقتی برگشت چای سرد شد فکر میکنی چه کار کرد شروع به غرغر کردن .((((..من نمیتونم یک چای داغ بخورم بهش میگم چای بخور نمی خوره میگه بعد بیار بخوریم )))))
آخه اینا چه ربطی بهم دارن من گفتم خوب میگر من مقصرم که به من غر میزنی حالا چای سرد شد میرم آب گرم میکنم فکر میکنید چی میگه (((( چرا تو بهت گفتم چای بخور نخوردی )))))
این فقط یک چیزه وقتی می بینه اشتباه گفته میاد درست کنه میندازه گردن من
بعضی روزها بهم میگه برو خونه دوستت حوصلت سر میره بعد منو میبره و میاد میاره و فکر سه روز پیش این انجام گرفته بعد حالا سر یک چیزی بحثمون میشه اولین چیزی که میگه میدونید چیه (((( چرا رفتی خونه دوستت میگم بابا خودت میگی حوصلت سر رفته برو بعدش خودت اصرار میکنی میگی برو و منو میبری و میاری پس چرا الان که هیچ ربطی به موضوع دعوا نداره داری اینو میگی )))))
واقعا از این کاراش خسته شدم
پدرم مریض بود میخواستیم ببیرم دکتر آنقدر اصرار کرد تا خودش ببره چشتون روز بد نبینه اولین چیزی که گفت همین موضوع بود
آخه دیگه چقدر
یا دوستم میاد خونه مون بهش میگم دوستم میاد اشکالی نداره با کلی ذوق و شور میگه باشه میره میوه میخوره خونه با من کمک میکنه مرتب میکنه بعد یکم از چیزی ناراحت میشه امدن دوستم به هم سرکوفت میزنه
دیگه میترسم یک کاری بهش بگم
و از طرفی سر کارش خیلی استرس دارم و واقع شرایط کاریشو دوست ندارم چون من این شغلو دوست نداشتم و نمی خواستم