نظر دیگران برام مهمه

سلام
قبلا هم تاپیک گذشتم. فکر کنم اعتماد به نفسم خیلی پایینه.
اینکه دیگران راجع به من چی فکر میکنن خیلی خیلی خیلی واسم مهمه. تاپیک قبلیم راجع به دختر خالم بود که اعتماد کردم . درد و دل کردم باهاش سر یه موضوعی بحسمون شد اون هم خیلی راحت گفت: دیگه بهم زنگ نزن و مشکلاتتو به من نگو:302:
خورد شدم.:302::302:
اینکه الان میشینه پیش خودش به من میخنده که من همه چیتو میدونم آزارم میده
کلا نظر دیگران برام خیلی مهمه. خالم یه آدمیه که رو همه ایراد میزاره ما داریم برای برادرم با یه خانواده ای وصلت میکنیم که خیلی آدمای خوبی هستن ولی وضع مالی خوبی ندارن از الان به این فکر میکنم که دختر خالم و خالم حتما مارو مسخره میکنن و پشت سره ما حرف میزنن یا اینکه حالا که با دختر خالم قهرم همش ناراحت این هستم اگه یه جا منو دید و بی محلم کرد چی کار کنم [/size][/font]

مرسی از اینکه انقدر توجه کردین و پاسخ دادین...

سلام سپیده جان

در نظر داشته باش امروز جمعه هست و بیشتر افراد یا توی تالار نیستن یا یه سر میزنن و میرن.

شما چند ساله هستید ؟

به نظر میاد هنوز سن نوجوانی تون به طور کامل تمام نشده اگه اینطوری باشه این حالتهایی که میگی طبیعی هست و با افزایش سن به این میرسی که مردم در هر حال از آدم انتقاد میکنن و بمابراین اصلا به صلاح نیست برای خوشایند اونا زندگی کنیم.

من فکر میکنم توصیه هایی که دوستان توی تاپیک قبلی به شما داشتن رو دوباره بخونی.

23 سال به نظرتون نوجوونه؟

نه شما نوجوان نیستی ولی این تفکر شما به نظرم اومد مال اون سنین هست.


ببین مردم توی موقعیتهایی که ما هستیم یه چیزی میگن ولی بعدا خودشون یه جور دیگه عمل میکنن پس حرفاشون چه اهمیتی میتونه داشته باشه؟

من توی دنیای واقعی خیلی مثال ازش دیدم :

1- من یک موقعیت ادامه تحصیل در مقطع دکترا خارج از کشور داشتم (دانشگاه معتبر) دوستم بهم میگفت وای کی کشورش و خانوادش رو رها میکنه بره یه جای دیگه اصلا نری ها

من البته به دلیل شرایط خانوادگیم نرفتم(نه به خاطر حرف اون) و همین جا ادامه تحصیل دادم ولی سال بعدش دیدم خودش برای یک موقعیت سطح پایین تر توی همون کشور تقلا میکنه و آخرش هم نتونست.

2- یکی از اقوام ما از اینکه یک خانم دیگه خیلی در خدمت عروسش بود و خیلی بهش کمک میکرد گله میکرد و میگفت ولشون کن مگه تو باید این کارا رو بکنی (خیلی شدید سرزنشش میکرد) بعد از اینکه خدش عروس پیدا کرد من یه بار رفتم خونشون با اینکه عروسها عقد بودن میومدن اونجا برای نهار (از سر کار) برا یکیشون ساعت 2 سفره مینداخت و جمع میکرد برا اون یکی ساعت 4.من تعجب کردم و ازش پرسیدم این برنامه هر روز هست؟ و اون هم گفت خوب این یک کار برای بچه هام از دستم برمیاد یعنی خودش 180 درجه مخالف عقیده قبلیش عمل کرده بود.

من مثال زیاد دارم حالا از شما سوال دارم واقعا اگه کاری انجامش درست باشه به خاطر حرف دیگران باید تحت تاثیر قرار گرفت؟در حالی که اونا اگه جای ما بودن خودشون همین کارو میکردن.

مرسی از پاسخ نه حرف دیگران نباید تاثیر بذاره توی زندگی ما ولی من جون قبلا یه مدت خیلی به دختر خالم وابسته بودم (مشکلم بیشتر اینه) و حالا دیگه هیچ ارتباطی نداریم از برخورد دوباره باهاش میترسم. من خیلی ترسوام . اگه یه مشکلیمو به کسی بگم سعی میکنم هیچ وقت باهاش در نیوفتم چون به خاطر اون حرفی که بهش زدم احساس حقارت میکنم به خصوص که خودشم بهم گفت دیگه به من زنگ نزن و مشکلاتتو به من نگو.جالب بدونید که این حرف و اون یک هفته پیش گفته به من و من اصلا تو این یه هفته عین خیالمم نبود یهو یه ذره که بیشتر بهش فکر کردم فهمیدم جه توهینی بههم شده

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sepeedeh_1989

کلا نظر دیگران برام خیلی مهمه. خالم یه آدمیه که رو همه ایراد میزاره ما داریم برای برادرم با یه خانواده ای وصلت میکنیم که خیلی آدمای خوبی هستن ولی وضع مالی خوبی ندارن از الان به این فکر میکنم که دختر خالم و خالم حتما مارو مسخره میکنن و پشت سره ما حرف میزنن یا اینکه حالا که با دختر خالم قهرم همش ناراحت این هستم اگه یه جا منو دید و بی محلم کرد چی کار کنم

---

سلام سپیده خانم،

حدود یکی دو ماه پیش تاپیک مشابهی در انجمن داشتیم، به نظرم مطالعه اش به شما کمک میکنه. چطوری نظر بقیه برام مهم نباشه؟

در این انجمن برای بالا بردن اعتماد به نفستون مطلب زیادی میتونید پیدا کنید. اما...!
اگر هر روشی که بهتون پیشنهاد شده رو با اراده قوی شروع کردید ولی بعداً سست شدید و به حالت اول برگشتید، پیشنهاد میکنم کتاب "هفت عادت مردمان موثر" رو مطالعه کنید، قول تضمینی میدم یک کتاب عادی نیست.

این تاپیک رو هم بد نیست نگاهی بندازید (پاراگراف اول رو از قلم بیاندازید، از مقدمه شروع کنید) : تاثیرات مخرب تابعیت از جمع، هدف از نوشتنش فقط کمک به عزیزانی بود که به واسطه نداشتن اعتماد به نفس و تحت فشار دیدگاه، نظرات و هنجارهای دیگران خودشون رو مجبور به تغییر میکنند. این تغییرها گاهاً مخرب هستند. در کیس شما باعث شده آرامش رو ازتون صلب کنه...

موفق باشید.

مرسی دوست عزیز اما میدونی مشکل اصلی من چیه؟؟ قطع ارتباطم با دختر خالم اینکه با همه اعتمادی که بهش کردم سره یه حرف کوچک اون جور منو کوچک کرد. مشکلم اینه که میترسم در برابر آدمایی که باهاشون درد و دل کردم وایسم. در مورد حرف دیگران هم درسته حیلی واسم مهمه و همش به پایین بودن اعتماد به نفسم بر میگرده من آحه خیلی مشکل دارم همشون به هم ربط داره نمیدونم کودومو بگم!!!!

بچه ها لطفا توجه کنید من را هم راهنمایی کنید :
تاپیک قبلیم راجع به دختر خالم بود که اعتماد کردم . درد و دل کردم باهاش سر یه موضوعی بحثمون شد اون هم خیلی راحت گفت: دیگه بهم زنگ نزن و مشکلاتتو به من نگو302
خورد شدم.302302
اینکه الان میشینه پیش خودش به من میخنده که من همه چیتو میدونم آزارم میده

سلام سپيده خانم

من تاپيك قبليتون را خيلي دنبال نكردم و دقيقا نميدونم دوستان چه راهكارهايي بهتون دادند

تجربه من تو زندگي بهم ميگه خيلي وقتها ديگران اصلا راجع به ما فكر نمي كنند انقدر كه ما خودمون فكر ميكنيم انها راجع بهمون فكر ميكنند . ميگند استادي برا اينكه اين را به شاگردش نشون بده ميگه يه مرغ يا چيزي شبيه به اون كه شاگرد فكر ميكرد خيلي جلب توجه ميكنه را دست بگيره و از اول تا اخر بازار بره بعد بره يكي يكي از مغازه دارها بپرسه كه ايا اونرا ديدند يا نه ... با كمال تعجب ديد كه اكثريت اصلا متوجه اون نشدند و همه غرق كار خودشون بودند

نكته ديگه فكور عزيز هم اشاره كرده اينه كه شما هر كاري بكنيد ديگران يه چيزي خواهند گفت بنابراين بهترين ااه اينه كه علرغم اينكه ادم مشورت ميكنه برا خودش و زندگيش هدف و برنامه مشخص داشته باشه و دقيقا بدونه دنبال چي هست اون وقت ديگه حرف ديگران متزلزلش نميكنه

خيلي موقع ها ترس يه اتفاق بيشتر از خود اون اتفاق ازار دهنده است (اتفاقي كه حتي ممكنه هيچ وقت رخ نده) الان شما بيشتر از اين ميترسيد كه دختر خالتون چه برخوردي خواهد كرد ... به نظرم بهترين راه روبرو شدن با اين موضوع هست

با سلام و تشکر از پاسختون راستش تمام این چیزایی که میگید من قبول دارم به همه این ها هم اعتقاد دارم ولی بازم این فکرارو میکنم به خدا دست خودم نیست از یه طرف عروسی داداشم دلم میخواد با همه دنیا خوب باشم از یه طرفم نمیخوام خودمو تحقیر کنم آخه گفت دیگه به من زنگ نزن :(((

دوستان راهنمایی کنید لطفا

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sepeedeh_1989

بچه ها لطفا توجه کنید من را هم راهنمایی کنید :
تاپیک قبلیم راجع به دختر خالم بود که اعتماد کردم . درد و دل کردم باهاش سر یه موضوعی بحثمون شد اون هم خیلی راحت گفت: دیگه بهم زنگ نزن و مشکلاتتو به من نگو
خورد شدم.
اینکه الان میشینه پیش خودش به من میخنده که من همه چیتو میدونم آزارم میده

---

به نظر من شما دختر خاله تان رو الگوی خودتون کردید و فکر میکنید همه افکار و رفتارش درست و مهم هست در حالی که نباید این کا رو میکردید

به نظر من الان شما باید توی ذهن خودتون تصویر دختر خاله تان رو از حالت ایده آل خارج کنید به معایب رفتاریش فکر کنید و به این نتیجه برسید که اون هم یه جاهایی اشتباه میکنه.ایشون فعلا درگیر رایطه با جنس مخالف شده و حوصله حرف زدن با کسی رو نداره کمی زمان میبره تا به پوچی رابطه پی ببره و به زندگی عادی برگرده این وسط شما چرا داری خودتو شکنجه میکنی؟

توی تاپیک قبلیتون نوشته بودید با یک پسر الان دوست شده این خودش یک خطا هست رهی که به احتمال زیاد به ترکستان میرسه پس خیلی هم آدم ایده آلی نیست این تصویر رویایی دختر خاله رو تو ذهنتون پاک کنید.

البته اگه خیلی هم فرد ایده آلی بود باز هم نباید تمام وقت خودت رو به تجزیه تحلیل رفتارش اختصاص میدادی.

به اهداف شخصی خودت فکر کن برای زندگیت برنامه ریزی کن وقتت رو با افکار سازنده پر کن.

حالا اگه توی عروسی برادرت دختر خاله بهت محل نذاره چی میشه شما که خواهر دامادی و به اندازه کافی سرگرمی داری اون این وسط چه نقشی برای شما داره که انقدر بهش فکر میکنی.