-
دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
سلام دوستان.
می خوام اینجا درباره ارتباطم با عروسمون حرف بزنم که فکر می کنم اگه مراقب نباشم ممکنه به زودی رابطمون خراب بشه چون این روزها خیلی روی اعصابم میره.
برادرم یک سال پیش با عروسمون ازدواج کرد. دختر خوبی بود و من با وجودی که پدر و مادرم اولش کمی مخالف بودن (به خاطر اختلاف تو فرهنگ خانواده ها، البته نه خیلی فاحش و حاد)، از برادرم حمایت کردم و کمکش کردم مامان و بابامو راضی کنه.
من کلا شخصیتم طوریه که دوست ندارم تو زندگی برادرم دخالت کنم و به نظرم زندگی هر کی به خودش مربوطه و به شخصه طرفدار دوری و دوستی هستم. چون نزدیک بودن بیش از حد تو این نوع روابط همیشه حرف و حدیث پیش میاره.
تو این یک سال هم با این که بعضی اخلاقای عروسمون واقعا در تضاد با من بود اما سعی می کردم به روی خودم نیارم و بگم به من چه. اگه برادرم دوستش داره (که واقعا هم داره) من نباید برخوردی کنم که خدای نکرده تو زندگیشون مشکل پیش بیاد.
عروسمون اخلاق خوب خیلی زیادی داره. اول اینو تأکید کنم که وقتی دارم در ادامه از اختلافاتش با خودم میگم فکر نکنید کلا آدم بدیه و یا من با همه چیزش مشکل دارم.
اول این که بگم من و عروسمون هر دو 27 ساله هستیم.
شخصیت عروسمون طوریه که من واقعا نمی تونم به رابطه خیلی دوستانه باهاش فکر کنم. البته اون خیلی صمیمی و خوبه ها. ولی کاملا در تضاد با معیارهای من به عنوان دوسته. یعنی اگه عروس ما نبود من هرگز نمیتونستن به همچین شخصیتی به عنوان دوست نگاه کنم. به خاطر همی تضاد شخصیتی که باهاش دارم هم تا حالا سعی کرده بودم زیاد بهش نزدیک نشم که یک وقت مشکلی بینمون پیش بیاد. اما اخیرا عروسمون به خاطر زبان خوندن هر روز میاد خونه ما تا با من بخونه (سطحش از من پایین تره و ماه دیگه امتحان آیلتس داره و کلا فکر می کنم از اون آدمایی هست که دوست داره با کسی درس بخونه)
بر عکس ائن من اصلا دوست ندارم با کسی درس بخونم و خلوت خودمو خیلی بیشتر ترجیح می دم و از این که اون هر روز بیاد خونمون خسته میشم. با این که بارها بهش غیر مستقیم این رو فهموندم و نشون دادم که تمایلی به این کار ندارم و حتی شرایط رو براش سخت کردم که شاید خسته بشه و دیگه هر روز نیاد، اما اصلا متوجه نمیشه. (مثلا اولش می گفت تو بیا خونه ما. اما من گفتم نه. اگه می خوای تو بیا. من نمیام. با این که براش این مسأله قطعا سخته که هر روز صبح پاشه بیاد این جا و عصر برگرده خونه ولی باز هم میاد. یا مثلا من به شدت گرمایی ام و اون به شدت سرمایی و تو خونه ما همیشه سردشه. اما هیچ کدوم اینا تمایلشو برای اومدن کم نکرده)
من مجردم و تا حدودی با قضیه ازدواج مشکل دارم و الان اصلا تو برنامه ام نیست که تا مشخص شدن تکلیف آیندم از نظر مکان و شرایط زندگی (قصد مهاجرت دارم) کوچکترین فکری به ازدواج بکنم. و با وجودی که بارها و بارها این رو به عروسمون گفتم و می دونه که این رفتارش منو ناراحت می کنه، اما نمیشه یک روز بیاد اینجا و شروع نکنه واسه من از مزیت های ازدواج و این که چقدر الان با برادر من خوشبخته و زندگیش زیر و رو شده و پس چرا من ازدواج نمی کنم و دارم اشتباه می کنم و بعدا پشیمون می شم حرف نزنه. این قدر این حرف زدن هاش من رو اذیت میکنه ولی اصلا توجهی نداره و ادامه می ده تا من حرفشو قطع کنم و بگم میشه بی خیال شی. بعدش که از پند و نصیحت مستقیم دست میکشه شروع می کنه به غیر مستقیم حرف زدن از مثلا فلان دوستش که 40 سالشه و ازدواج نکرده و ناراحته و قطعا پسر مجردی سراغش نمیاد و ... یا مثلا همه دوستاش که در به در دنبال شوهر خوب هستن و ...
این دو عامل یعنی 1- هر روز سر و کله زدن با شخصی که واقعا از نظر اخلاقی باهاش سازگاری نداری و 2- این پند و نصیحتای مربوط به زدواجش، باعث میشه من روز به روز حسم نسبت بهش بدتر بشه و تازگی ها رفتارم هم نسبت بهش بدتر شده. با این که خیلی تلاش می کنم بروز ندم ولی یه وقتایی واقعا کاسه صبرم لبریز میشه و حرکتی می کنم که احتمالا می رنجه.
عادت بد دیگه ای هم که پیدا کردم اینه که تا میره میرم پیش مامانم و غیبتشو می کنم و رفتاری که اون روز داشته رو به مامانم می گم. با این که می دونم خیلی کار بدیه و داره روی دید بقیه نسبت به اون اثر می گذاره، ولی واقعا نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. وقتی هم مامانم اعتراض میکنه که چرا اینقدر غیبت این دخترو میکنی می گم انقدر که صبح تا عصر اعصابمو خورد میکنه و من می ریزم توی خودم. وقتی میره این جوری خدمو تخلیه می کنم.
تازه عیب دیگه ای که داره اینه که به شدت دوست داره از کارای من سر در بیاره و فضولی کنه. که من از این یه مورد واقعاااااااااااااااااااا متنفرمممممم نمی دونم چقدر اذیت میشم ببینم کسی می خواد تو کار من فضولی کنه. یعنی همه دوستای من می دونن باید حریم من رو رعایت کنن و واردش نشن. ولی عروسمون نمیدونه و به شدت سعی داره خودشو وارد حریم شخصی من بکنه. هر رفتارشو بتونم تحمل کنم این یکی رو نمی تونم. مخصوصا این که این فضولی کردنش علنیه. مثلا وقتی من می روم یه اتاق دیگه تا با تلفن صحبت کنم گوشاشو تیز میکنه و بعدا هم یه چیزایی میگه که معلوم میشه گوش میکرده. که منم ناراحت شدم و بهش متلک انداختم:163:
یا وقتی پسورد لپ تاپ ایمیل یا هر چیز دیگه رو می خوام بزنم با پر رویی تمام به دقت نگاه میکنه یا وقتی صفحه ایمیلم میاد بالا چنان با دقت ایمیل هامو وارسی می کنه. یا اگه تو فیس بوک برای کسی کامنت بگذارم میره میخونه و تازه به روی من هم میاره. این کاراش عصبیم می کنه. با این که مورد خاصی نیستا ولی من این چیزها رو حریم شخصی خودم میدونم که نمی تونم ورود اون رو تحمل کنم.
خلاصه این که راهنمایی کنید که چه جوری باهاش کنار بیام. چون من اصلا دلم نمی خواد رابطه ام باهاش به هم بخوره و دوست دارم همیشه رابطه مبنی بر احترام با هم داشته باشیم، یعنی همون دوری و دوستی
اما اگه این روند ادامه پیدا کنه یه روز عصبانیتم ممکنه زیاد بشه و نتونم خودم رو کنترل کنم و حرفی بزنم که به روابط بینمون لطمه بزنه
مامانم پیشنهاد کرد که به برادرم بگم تا به بهونه دیگه ای بهش بگه که زیاد نیاد خونمون. اما من اصلا دلم نمی خواد گله گی عروسمون رو پیش داداشم بکنم که یه وقت خدای نکرده تو روابطشون تأثیر منفی بگذاره
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
سلام دوست عزیز
تعجبی نیست که شما اختلافهایی با عروستون داشته باشی...اگر نداشته باشی باید شک کنی !
در واقع حتما نباید دنبال شرایطی باشی که عقیده هاتون رو بهم نزدیک کنید.بالاخره چون همیشه بین عروس و خواهر شوهر مشکلاتی بوده این نزدیکیها میتونه دامن بزنه به مشکلات و حتی زندگی برادرت رو هم تحتتاثیر قرار بده.
میتونی بهش بگی من امروز اصلا زبان نمیخونم..یا اینکه امروز خونه نیستم.
شاید تصور عروستون از این کارها اینه که میخواد به شما نزدیکتر بشه و با شما صمیمی بشه و ون رابطه مرموز خواهر شوهر و عروس رو تبدیل به به رابطه دوستانه کنه
به هر حال اون در خودش نیازی میبینه که برای مرتفع کردنش به خودش سختی میده
در مورد صحبتهایی که میکنه وش ما رو ناراحت میکنه میتونید یکبار برای همیشه و محکم بهش بگید این حرفهات ازارم میده.احتمالا برخورد شما هم طوری نبوده که ایشون متوجه بشه که داره شما رو ناراحت میکنه
چون اینطور که من از شخصیتش برداشت میکنم هدف و نیتش ازار دادن شما نیست
بهتره براش توضیح بدی.غیر مستقیم
مثلا بگی یکی از دوستام اصرار داره من برم باهاش درس بخونم اما من دلم میخواد بیشتر مواقع تنهایی درس بخونم...
یا مثلا میتونی بگی اخیرا با یکی از دوستای صمیمیم دعوام شده اونم فقط به خاطر اینکه فلان کار رو میکنه(کارهای خودش رو بگی)
افرین..کار خوب یمیکنی که راجع بهش به برادرت چیزی نمیگی
خودت تلاش خودت رو برای بهبود مشکل انجام بده و انتقال به برادرت رو بذار برای اخرین راه.
موفق باشی
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
دوست عزیز بنظر من اگه خودت مستقیما با عروستون حل کنی بهتره ا
گه عروستون رو از اینکه بعضی رفتاراش باعث ناراحتیت میشه آگاه کنی راه حل بهتریه تا اینکه با گفنن به برادرت باعث دلخوری شی
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
سلام
با ایما و اشاره و یا از طریق رابطی بخوایی منظور خودت رو منتقل کنی فکر نکنم اون نتیجه ای که مورد نظرت هست رو بگیری.
به فکر من میرسه که یه کتاب در رابطه با احترام گذاشتن به حریم خصوصی دیگران (یه چیزی تو این مایه ها) براش هدیه بگیری و بگی که از خوندن کتاب واقعا لذت بردی و سعی میکنی همه نکات کتاب رو در رابطه با دیگران رعایت کنی ... فکر کنم با این روش به صورت مستقیم و محترمانه منظور خودت رو میرسونی.
.
موفق باشی
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
ممنون از توجه تون
آره می دونم اون دوست داره خودشو به من نزدیک کنه. چون اوایل هی می گفت برنامه بذار بریم بیرون و ... اما من واقعا اون موقع سرم شلوغ بود و وقت سر خاروندن هم نداشتم. که کم کم بی خیال شد.
راستش هم من تک دخترم هم اون و این که خانواده ما و داداشم هر دو پارسال از شهری که زندگی می کریم جابجا شدیم و تو این شهر نه عروسمون دوستی داره و نه من. البته عروسمون تو این یه سال با چند تا از اقوام رابطه دوستانه پیدا کرده ولی رابطشون خیلی محدوده.
متاسفانه راهی که بگم امروز کار دیگه دارم و نمی خوام زبان بخونم رو امتحان کردم و جواب نمیده. یه روز که ین بهونه رو آوردم صد بار زنگ زد که کارت تموم نشد؟ مگه چقدر این کار طول میکشه و بر اساس فضولی هایی که تو کارم کرده بود و نمی دونم کی نگاه کرده بود، گفت خودم دیدم کارت چیه و اون کار که زیاد طول نمی کشه.
آره فکر می کنم باید قاطعانه تر بهش بگم که حرفاش اذیتم می کنه. من همیشه سعی کردم با لحن دوستانه بهش بگم که یه وقت دلگیر نشه ولی فکر کنم یه بار جدی بگم و کمی برنجه بهتر از اینه که کاملا رابطمون به هم بریزه. البته یه نکته رو هم بگم که با برادر خودش هم این مشکلو داره و چون برادرش هم با ازدواج مخالفه و این همین جور که تو گوش من می خونه واسه اونم می خونه، میگه برادرش حسابی از دستش عصبانی میشه و سرش داد میکشه. امیدوارم کار ما به اونجا نکشه:316:
من هیچ وقت فکر نکنم بخوام به برادرم حرفی بزنم. این فقط پیشنهاد مامانم بود و من همون لحظه گفتم اصلا!!!
در مورد کتاب هم اگر مورد خاصی رو می شناسید ممنون میشم بهم پیشنهادش کنید
من کلا از گذراندن وقت با عروسمون حس خوبی ندارم و چه در مهمونی ها چه مسافرت های دسته جمعی زیاد دور و بر عروسمون نیستم. حس می کنم این کمی ناراحتش میکنه و باعث میشه حس تنهایی و غریبی کنه. چون اون همش می چسبه به داداشم و قربون صدقه هم میرن و این باعث میشه حوصله من سر بره. در صورتی که من دوست دارم بیشتر بگم و بخندم و خوش بگذرونم. به خاطر همین می رم سمت همسفرای دیگه مون که اخلاقشون با من سازگارتره و اهل بگو بخندن.
حتی این اواخر ما یک سفر با اقواممون رفتیم که تو این سفر یکی از فامیلامون تازه 1 ماه بود ازدواج کرده بود ولی عروس همش تو جمع ما دخترا بود و پایه بازی و تفریح. اما عروسمون همش چسبیده بود به داداشم.
یکی دو روز پیش که داشت هی تعریف مزیت های عشق و علاقه به همسر و ازدواج رو می گفت و لج منو حسابی در آورده بود، بهش گفتم مواظب باش این محبتای افراطیت باعث نشه چند وقت دیگه پشیمون بشی و بگی کاش اعتدال رو مراعات می کردم. چون هر چیزی زیادش دل آدم رو میزنه و در بهترین حالتیکنواخت میشه و دیگه لطفی نداره. اول مقاومت کرد که نه داداشت خیلی با جنبه اس و اصلا این جور نیست که فکرشو میکنی. لی وقتی براش استدلال آوردم تا حدی قبول کرد
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
به نظر من که عروستون فقط تو رو دوست داره و داره به شما محبت میکنه.
نباید بهش حساس بشی.
اینکه بخوای با کار دارم و امروز درس نمیخونم اصطلاحا بپیچونیش،
یه بار با ملایمت و خوبی بگو عزیزم من دوست دارم تنها درس بخونم اینجوری احساس میکنم بازدهیم بیشتره.
اگر دوباره و صدباره هم گفت باه بخونیم تو فقط جمله بالا رو تکرار کن
در ضمن سعی نکن هیچ وقت نظر کسی رو تغییر بدی.نظرش در مورد ازدواج هر چی هست ، تو چرا باهاش انقد بحث میکنی تا کوتاه بیاد.بذار هر کس هر جور میخواد فکر کنه.به تو که اسیبی نمیرسه.
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گلنوش67
یه بار با ملایمت و خوبی بگو عزیزم من دوست دارم تنها درس بخونم اینجوری احساس میکنم بازدهیم بیشتره.
اگر دوباره و صدباره هم گفت باه بخونیم تو فقط جمله بالا رو تکرار کن[/b][/color]
در ضمن سعی نکن هیچ وقت نظر کسی رو تغییر بدی.نظرش در مورد ازدواج هر چی هست ، تو چرا باهاش انقد بحث میکنی تا کوتاه بیاد.بذار هر کس هر جور میخواد فکر کنه.به تو که اسیبی نمیرسه.
گلنوش جان برام سخته مستقیم بهش بگم. یعنی کلا آدمی هستم که خیلی توی رودرواسی گیر می کنم و سعی می کنم غیر مستقیم منظورمو برسونم. می دونم اصلا خوب نیست ولی دست خودم نیست. اما تلاشمو می کنم
من هیچ وقت آغاز کننده بحث نیستم. همون جور که گفتم اصلا دوست ندارم دخالت کنم.ولی وقتی میشینه نیم ساعت واسه من از عشق و علاقش و مزیت هایی که تو ازدواج پیدا کرده میگه و حتی حس می کنم گاهی این چیزا رو برای فخر فروشی میگه (که شایدم اینطور نباشه و من بخاطر حس منفی که پیدا کردم اینجور فکر می کنم)، اون موقع کاسه صبرم لبریز میشه و باهاش یکی به دو می کنم. وگرنه تا اون کاری به کار من و زندگیم نداشته باشه، من هیچ کاری به اون و دیدگاهش و زندگی شخصیش ندارم.
مخصوصا وقتی پیش منه هی قربون صدقه داداشم میره و هی میگه دلم براش تنگ شده و وقتی زنگ میزنه لاو میترکونن پای گوشی. عمدی بودن رفتارشو از نوع نگاهش به من وقتی این کارارو می کنه درک کردم. به نظر من دو حالت داره. یا می خواد فخر فروشی کنه و لج منو دربیاره. یا منو وسوسه کنه به ازدواج. اگه حالت اول باشه که موفق شده و من حسابی لجم در میاد. اما اگه حالت دوم باشه کاملا ناموفقه چون برعکس اون رفتارشو و لوس بازی هاشو می بینم بیشتر از ازدواج زده میشم
حتی عروسمون 6-7 سال پیش یک اتفاق خیلی خیلی خیلی خاص تو زندگیش افتاده که هر کی جای من و خانواده ام بود تا حالا صد بار فضولی کرده بود که ببینه ماجرا دقیقا از چه قرار بوده اما باور کنید تا حالا یک بار هم چه قبل ازدواجشون چه بعدش نه از خودش نه از داداشم چیزی نپرسیدم راجع به اون اتفاق. چون اصلا دخالت رو دوست ندارم. همون جور که متقابلا دوستت ندارم اون هم تو زندگی شخصی من دخالت کنه
حتی خودشم مثلا وقتی رفتار مادر شوهرای دیگه رو با عروسشون میبینه که تو زندگی عروس دخالت می کنن همیشه میگه که مثلا مامان تو خیلی گله و شما خیلی خوبید و ... اما نمی دونم چرا اون به خودش این اجازه رو میده که اینقدر هی به زندگی من کار داشته باشه
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
احساس میکنم یکم رو ایشون حساس شدی. نباید بهش اهمیت بدی یعنی منظورم اینه که کمتر به کاراش فکر کنی.
کلا خانما عشقشونو بیشتر بروز میدن.من و عروسمون هم هر دو اینجوری هستیم تا میرسیم به هم هی از شوهرامون تعریف میکنیم و قربون صدقشون میریم .البته ما خیلی خیلی با هم خوبیم. واقعا جای خواهر نداشتمو برام پر کرده.شاید ایشون هم اینطوریه.
اما اینکه گفتی هیچ وقت نمیتونی مستقیم حرفتو بزنی خیلی بده. بعد ها آسیب میبینی و خودت ناراحت میشی از این رفتارت.
یه لینک برات میذارم حتما حتما بخونش کامل و سعی کن تمرین کنی.
مخصوصا در برخورد با خانواده شوهر خیلی به دردت میخوره:311:
باور کن به درد من که خیلی خورد.
کلیک کن
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
من احساستو خوب درک می کنم . بنظرم از اول خودت بهش این اجازه رو دادی که این رفتار رو پیش بگیره . یعنی که چی هر روز پا می شه میاد پیش شما که درس بخونین ؟ خیلی راحت شما می تونی بهش بگی که نمی تونی با کسی درس بخونی . مجبور نیستی انقدر تحمل کنی که اعصابت بهم بریزه و بعد خدای نکرده باهاش مشکل پیدا کنی . خودتو سرگرم کن و سرتو شلوغ کن ، برو کتابخونه ای جایی درس بخون و اگه هم زنگ زد می تونی جواب ندی و اس ام اس بدی که جایی هستی و نمی تونی جواب بدی تلفنتو . ۴ بار که اینکارو بکنی خودش حساب کار میاد دستش !
احتمالا ایشون می خواد به شما محبت کنه و نظر شما رو جلب کنه ولی راهشو بلد نیست و نمی دونه اینطوری وقتی به یکی پیله کنی بدتر فراریش می دی !
در مورد حرفهاش هم که آزارت میده اصلا چرا باهاش بحث می کنی ؟ مثلا در مورد ازدواج ... من باشم اصلا بحث رو ادامه نمی دم و می زارم حرفاشو بزنه و بحثو عوض می کنم و خودمو به نشنیدن می زنم . اونم وقتی ببینه شما چیزی نمی گی خودش خسته می شه .
حس می کنم شما خیلی رودربایستی می کنی باهاش و واسه همین نمی تونی مستقیم بهش بگی ... این خیلی بده و باید تمرین کنی که توی اینجور موارد خیلی مودبانه طوریکه طرف مقابل هم بهش بر نخوره حرفتو بزنی . اینطوری تو جامعه کلات پس معرکه است ها !
من خودمم مثل تو بودم ، خیلی رودربایستی داشتم با همه و نمی تونستم حرفمو بزنم اما دیدم همه جا به ضررمه و باید همش تو خودم بریزم و حرص بخورم . اینه که الان کم کم دارم سعی می کنم خودمو عوض کنم و خیلی جاها جرات مندانه و مودبانه حرفمو بزنم
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
سلام دلسوخته عزیز
به نظر من یک جوری بهش بگو که از این به بعد من میام خونه شما (مثلا بگو که اون طرفا کار دارم کتابامو میارم خونه شما) بعد ساعت موندنت رو کم کن بعد یه روز بگو یه کم حال و حوصله درس رو ندارم امروز نمیام یواش یواش کمش کن تا از سرش بیفته.اگر رفت و آمد دست خودت باشه راحت میتونی تمامش کنی ولی الان که اون مهمانه که نمیشه.
البته پیشنهاد کتابخانه هم خوبه میتونی بهش بگی تصمیم گرفتم یه مدت کتابخانه درس بخونم بهش بگو که اونم بیاد بعد که یکی دو ساعت موندی بگو خوب درس برا امروز کافیه و میخوام برم خونه. ولی همون بالایی فکر کنم بهتره.
راستی در مورد ازدواج بنده خدا یه جورایی راست میگه کلا پیشنهاد من اینه که یک بعدی نباشی نه درس مطلق خوبه نه بی خیالی مطلق و اینکه آدم فقط به فکر ازدواج و شوهرداری باشه هم خوب نیست.اگه چند بعدی باشی و همه رو با هم دنبال کنی در آینده پشیمان نمیشی.(شاید اصلا بتونی با کسی ازدواج کنی که برای تحصیل در خارج از کشور همراهیت هم بکنه)
راستش من هم امکان خواندن دکترا در خارج از کشور بعد از فوق لیسانس برام پیش اومد ولی به خاطر مخالفت همسرم توی همین ایران ادامه تحصیل دادم وسطش هم بچه دار شدم و خلاصه تا حدی (نسبتا زیاد) از هم رده های خودم عقب افتادم ولی فکر میکنم اگر به گذشته برگردم احتمال 99 درصد همین راه رو برم چون درس خواندن برای بهبود شرایط زندگی هست نه اینکه مسیر زدگی آدم رو از حالت نرمال و طبیعی خارج کنه.
به نظر من دیگه غیبت اون رو پیش مادرت هم نکن چون مادرها بیشتر طرف دخترشون هستن و نه عروسشون ممکنه به خاطر ناراحتی شما یه دفعه طاقتش تمام بشه و چیزی به عروستون بگه که دلخوری پیش بیاره.
موفق باشی دوست عزیز:72::72:
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
دلسوخته عزیز،
من بر خلاف نظر برخی از دوستان فکر نمی کنم اختلافات رفتاری شما و خانم داداشتون ربطی به رابطه سنتی خواهر شوهر و عروس داشته باشه (که امروزه کمی هم نخ نما شده). حتی اگر این خانم با شما این نسبت را هم نداشت باز هم رفتارهایش برایتان ناداحت کننده بود چون از دو تیپ شخصیتی متفاوت هستید. شما سرتون توی کار خودتونه و عروستون خیلی علاقمند به کنکاش در افراد است. احتمالا شما کم حرف و عروستون پرحرف هستند.
شاید اگه همکلاسی و یا همکار بودید این تفاوت ها تبعاتی در بر نداشت ولی حالا که از یک خانواده هستید باید خیلی مراقب باشید که این تفاوت ها منجر به اختلافات فامیلی نشه. بهتره به جای اینکه غیبتش رو به مادرتون بکنید و یا در موردش افکار منفی کنید کمی در برابر خواسته هایی که از شما دارند مقاومت کنید یعنی اگه زمانی دوست دارید تنها باشید و حوصله سر و کله زدن با ایشان رو ندارید قاطعانه بهانه ای بیاورید ( مثلا بگویید سرم درد می کنه و اصلا نمی تونم درس بخونم و یا کار کامپیوتری دارم و ....) هرچقدر هم اصرار کرد نپذیرید. اگه باز هم اومد خونتون تنهاش بذارید و به حموم برید یا بیرون برید. وقتی با کامپیوتر کار می کنید و داره ایمیلهای شما رو با دقت نگاه می کنه لبتاپ رو ببندید و بهش بگید "دوست ندارم وقتی ایمیل چک می کنم کسی مانیتورم رو نگاه کنه".
می دونم با این کارها از دستتون ناراحت و دلخور می شه ولی خیلی بهتر از اینه که اینقدر به شما فشار بیاد که بواسطه غیبت کردن و تخلیه روانی پیش مادرتون هم وجهه خودتون رو خراب کنید و هم جو رو بر علیه عروستون تغییر بدید (هرچی باشه مادرتون از شما تاثیر می گیره)
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
ممنون از همه دوستان. سعی می کنم به توصیه هاتون عمل کنم. کارگاه رفتار جرات مندانه رو هم مجدد بخونم. چون واقعا تو این مساله ضعف دارم و خودم هم آگاهم.
در مورد ازدواج هم واقعا تا تکلیف آینده من مشخص نشده نمی خوام فکرشو بکنم. چون همون طور که احتمال داره پسر بخواد همراهیم کنه، این احتمال هم وجود داره که نکنه. و من دلم نمی خواد اصلا از تصمیمم منصرف بشم. بنابراین وقتی به ازدواج فکر می کنم که شرایطم تثبیت شده و پسر هم من رو با شرایطی که دارم بپذیره.
امروز که عروسمون خداروشکر نیومد. اما چون کتاباش اینجا مونده فردا میاد. سعی می کنم از توصیه هایی که کردید استفاده کنم تا شاید منصرفش کنم از اومدن. یا این که حداقل هر روز نیاد و هر 2-3 روز یکبار بیاد. البته بدیش اینه که برادرم هم تشویقش میکنه که بیاد. چون فکر می کنم عروسمون وقتی خونه تنهاس خوب درس نمی خونه و واسه همین برادرم میگه بیاد اینجا که تحت تأثیر من به صورت منظم بخونه که برای امتحان ماه دیگه اش آماده باشه.
راستی من قبول دارم که اخیرا به خاطر این مسائل که پیش اومده، بیش از حد روش حساس شدم و حتی کوچکترین حرکتی که مخالف اون چیزی که من دوست دارم انجام میده به چشمم میاد و دلخور میشم. شاید چیزهایی که واقعا اهمیتی ندارن.
چه جوری می تونم زوم رو از رفتارش بردارم و این حساسیتمو کاهش بدم؟
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
اینم از این همه تلاش و خوندن چند باره تاپیک رفتار جرات مندانه.
امروز که دوباره شروع کرد به این که تو باید ازدواج کنی و چند سال دیگه سنت میره بالا و دیگه امکانش برات فراهم نمی شه، با حالت پرخاشگرانه جوابشو دادم و گفتم لطفا تو این قضیه دخالت نکن. من به خودم مربوطه که کی می خوام ازدواج کنم. اگه باز هم بخوای به این قضیه کار داشته باشی بینمون مشکل پیش میاد. مامان و بابای من هم می دونن که نباید در این قضیه به من کاری داشته باشن. خلاصه فکر کنم حسابی رنجید. گفت شوخی کردم. گفتم شوخی هم حدی داره. نه هر روز هر روز. و بحث تموم شد.
من همیشه همین جورم. یا همیشه منفعلم یا وقتی می خوام مخالفت کنم پرخاش می کنم. :302:
هر چقدر هم این تاپیک رفتار جراتمندانه رو می خونم باز تو موقعیت عملی قرار می گیرم پرخاشگر می شم و لحنم بد میشه. طوری که مطمئنا طرف مقابل رو یا می رنجونه یا عصبانی می کنه
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
متاسفم
شما باید با خودتون کار کنید که بتوانید با دیگران در تعامل باشید .
دوست خوبم اگر سر من هم داد نمی زنید منم یه جمله براون بگم:
بالاخره روزی می رسه که کسی باید بعنوان همسر در کنار شما زندگی کنه و شما از خیلی چیزهایی که الان جزو اخلاقهاتون هست باید ترمیم بشه و متعادل تر بشه تا فردی اون هم از جنس مخالف بتونه کنارتون زندگی کنه .
به نظرم خیلی باید صبر و گذشتتون رو توی زندگی بالا ببرید.
موفق باشید:82::72:
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
دل سوخته عزیز فک نمیکنی یه کم زیاده روی کردی
با آرامش حرفتو میزدی هم خودت مشکلت حل میشد هم زن داداشت متوجه رفتار بدش میشد
البته برا تغییر رفتار و رعایت حد تعادل هنوزم دیر نیست
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
فکر می کنید من از این مشکل راضیم؟ واسه همین اکثرا سعی می کنم نارضایتی هامو به زبون نیارم و ترجیح می دم بریزم تو خودم تا بروز بدم و باعث رنجش کسی یشم. خیلی هم دوست دارم بتونم خودمو اصلاح کنم ولی نمی دونم چطوری. الانم خودم خیلی ناراحتم که اینجوری صحبت کردم. چون دیروز کلی با خودم فکر کرده بودم که این سری اگه چیزی گفت جراتمندانه و با احترام بهش بگم. اما متاسفانه نتونستم.:302:
الان دوباره با هم خوب شدیم و داریم درس می خونیم. دختر با گذشتیه و زود به دل نمی گیره خداروشکر
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
سلام دوست عزیز:72:
یه وقتی که حس میکنی از دست عروستون خیلی عصبانی نیستی و احساساتت کنترل شده هست یه ایمیل یا نامه واسش بنویس و همه حرفات رو بگو. یکی دو روز صبر کن و دوباره ایمیلت رو بخون و بعدش واسش ارسال کن.
تو ایمیل دیگه نمیتونی عصبانی بشی و اینکه با زدن حرفات دیگه منفعل نیستی . ازشون هم بخواه که جواب ایمیل رو فقط با ایمیل بدن که بتونی به رفتارها و واکنش هات فکر کنی.
یه پیشنهاد : خواسته هات رو مثل اینکه دوست داری تنها درس بخونی را خطاب به ایشون نگو.در قالب ویژگی های اخلاقیت بگو . مثلا بگو من کلا اینطوریم که وقتی تنها درس میخونم بازدهیم بالاتر میره و معمولا دوستام این مساله رو رعایت میکنن.
موفق باشید:72:
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
ممنون از نظرت صبا جان.
اما فکر می کنم ایده ایمیل زیاد جالب نباشه و موضوع رو خیلی جدی و رسمی کنه. و باعث بشه احساس خیلی بدتری پیدا کنه.
دیروز که نیومد خیلی فکر کردم و تصمیم جدی گرفتم که حساسیتم رو روی بعضی رفتارهاش کاهش بدم. بالاخره هر آدمی عیب و ایراد داره. مثل خود من با این وضع منفعل-پرخاشگرم!
بنابراین امروز که اومد خیلی راحت تر باهاش کنار اومدم و جز اون مورد ازدواج دیگه مشکلی باهاش پیدا نکردم و تا عصر کلی شوخی کردیم و خندیدیم. دیگه هم جدی جدی می خوام جلوی خودمو بگیرم و پشت سرش تو خانواده حرفی نزنم.چون دختر خوبیه و اگه یه وقت مامانم اینا باهاش مشکل پیدا کنن نمیتونم خودمو ببخشم. مخصوصا که دیروز یه چیزی داشتم می گفتم و مامانم گفت بله دیگه. جوونا خودشون بخوان واسه خودشون همسر پیدا کنن همین میشه دیگه. (آخه مامان من دوست داشت خودش عروسش رو انتخاب کنه مطابق معیارهای خودش. گرچه معیارهای مامانم اصلا با معیارهای من و داداشم سازگار نیست) این حرفو که زد من خیلی عذاب وجدان گرفتم. به خودم قول میدم دیگه غیبتشو نکنم.
حالا هم 2 هفته بیشتر نمونده تا آخر ماه رمضون. بعدش دیگه نمیاد. تو این 2 هفته هم سعی می کنم با ندیده گرفتن رفتارهایی که دوست ندارم، بگذارم این مدت به خیر و خوشی تموم بشه.
فقط این تاپیک باعث شد به اهمیت یاد گرفتن تکنیک رفتار جراتمندانه برای زندگی خودم پی ببرم. و خیلی غمگینم که اینقدر بی اختیار عصبی میشم و پرخاش می کنم. البته کمی این قضیه ارثیه و تو خانواده ما افراد دیگه ای هم هستند که این شکلیه رفتارشون. ولی من نمی خوام باشم و باید باید باید خودمو اصلاح کنم :316:
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
تصمیم درستی گرفتی خانم. روش کار کن موفق میشی.خداییش این همه با هم خندیدین بهتر نبود تا اون حرص خوردنا.
در ضمن مواظب باش اصلا پشت سرش حرف نزنی تازه تعریفش رو هم بده چون ظاهرا مادرت هم حساس شده. نمیخوای که یه رابطه خراب بشه.
2 رتبه ناقابل تقدیمت میکنم به خاطر تصمیمت معلومه دختر فهمیده ای هستی
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گلنوش67
تصمیم درستی گرفتی خانم. روش کار کن موفق میشی.خداییش این همه با هم خندیدین بهتر نبود تا اون حرص خوردنا.
در ضمن مواظب باش اصلا پشت سرش حرف نزنی تازه تعریفش رو هم بده چون ظاهرا مادرت هم حساس شده. نمیخوای که یه رابطه خراب بشه.
2 رتبه ناقابل تقدیمت میکنم به خاطر تصمیمت معلومه دختر فهمیده ای هستی
ممنون گلنوش جان بابت تعریف و همچنین رتبه.
فقط من این تاپیک رفتار جراتمندانه رو خوندم اما دلم می خواد اگه کتاب خوبی هم در این زمینه وجود داشته باشه بخرم و بخونم. نمی دونم شما اطلاعاتی داری در این زمینه که آیا کتابی خوبی هست برای تمرین پرخاشگر نبودن. البته من بیشتر اوقات منفعلم. و تو جمعهایی که میرم به خاطر همین اخلاقم معمولا اکثرا دور و بری ها از من راضی هستن و مایل به ارتباط بیشتر. اما وقتی بخوام اعتراض کنم پرخاشگر میشم و لحنم واقعا عصبانی و ناراحت کننده میشه. به خاطر همینم اکثرا سعی می کنم خودمو با شرایط وقف بدم بدم تا این که بخوام اعتراض کنم. حالا شما یا دیگر دوستان اگه میتونین در این زمینه راهنمایی ام کنین خیلی ممنون میشم.
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
اخلاق عروستون خیلی شبیه دخترخاله منه ، منم خیلی از دست اون حرص میخورم
راستش چیز زیادی به عقلم نمیرسه اما به نظرم میتونی با بهونه آوردن حالیش کنی که زیاد مایل نیستی هرروز بیاد اونجا
یه روز مثلا بهش اس ام اس بزن و بگو امروز خونه نیستم ، یه روز بگو سرم درد میکنه ، یه روز...........
اقلا از هر روز بکنش هفته ای دو روز! اینطوری قابل تحمل تر میشه
2- اینکه کارایی که اون میکنه و تو بدت میاد رو در قالب گله از دوست ساختگیت براش تعریف کن ، مثلا اگه پسورد و ایمیل و کامنتات رو میخونه و تو بدت میاد ، یبار براش الکی تعریف کن که دوستم همش میاد کامنتهای منو میخونه ، پسوردامو نگاه میکنه و .. اینقدر ازین کارش بدم میاد! اعصابم از دستش خورد میشه و ...
دقیقا کارایی که اون انجام میده و تو بدت میاد رو در قالب یه داستان از کس دیگه براش با ناراحتی نقل کن و حست رو بگو
اینطوری بهتر متوجه میشه ، فقط موقعی اینو تعریف کن که خودش اون کارو نکرده و مدتی از کارش گذشته باشه تا تابلو نشه
3- ازش تعریف معکوس کن! اینطوری خوبی هایی رو که نداره بهش القا میکنی
مثلا اگه به تلفنات گوش میده ، حرفشو پیش بکش و بهش بگو تو خیلی خوبی من هیچوقت ندیدم واقعا بیای تلفن کسی رو گوش بدی ، خیلی دختر خوب و فهمیده ای هستی (با همون دوست فرضیت مقایسش کن که میاد و تلفنات رو گوش میده)
یا پیش دگیران این تعریفو ازش بکن ، اینطوری هم رابطت باهاش بهتر میشه و هم از اون کارش دست میکشه
-
RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه
ممنون کبود جان.
البته دوره ای که عروسمون میومد خونمون تموم شد و دوباره روابطمون مسالمت آمیز شد.
اما اگه دوباره چنین شرایطی پیش اومد راهنمایی های شما رو مد نظر قرار میدم.