-
چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
http://sphotos-a.xx.fbcdn.net/hphoto...21172873_n.jpg
دلم گرفته پدر
برایم بهار بفرستید ...
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...
دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست ...
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار ...
برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را ...
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...
به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند ...
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...
تمام روز و شب من پُر از زمستان است ...
دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...
__________________________________________________ __
برای دخترم که همه ی وجودمه و روزگار نامراد از من جداش کرده.
-------------------
منبع: اینترنت
-
RE: دلنوشته های من
شعر قشنگی بود.
اما! اگر این دلنوشته شما بود، پس چطور براش منبع گذاشتید؟ یعنی دلنوشته شما نبود؟! (خودتون ننوشتید؟)
اگر خودتون اینو ننوشتید و در واقع شما خواستید یک قطعه شعر زیبا رو اینجا بیارید نقل کنید، اونوقت برای اینکار تاپیکهایی هست که مخصوص نقل اشعار دیگران هستش. مثل: اشعار با محتوا، یک بیت شعر بنویسید و...
-
RE: دلنوشته های من
نه من ننوشتم، متاسفانه استعداد شاعری ندارم اما خوشبختانه شعر خوندن رو دوست دارم.
حق با شماست دل نوشته یعنی باید سخن از دل برآید نه که کپی کند، اما این شعر و تصویر خیلی به دلم نشست،
منظور از دلنوشته های من، حرفای دلمه، حالا این حرفا میتونه از زبان دیگری باشه که توصیف حال و روز من هم هست.
شاید بهتر بود عنوانش رو می ذاشتم ، حرفای دل من.
-
RE: دلنوشته های من
آقا آرش دارین میرید تو فاز افسردگیا :324:
بالاخره همه چیز درست میشه و دوباره دخترتون رو بغل میکنید.مثل منکه مطمئنم یه روزی پسرمو بغل میکنم.
امید داشتن خیلی چیز خوبیه و به آدم انرژی مثبت میده.
پس امیدوارانه و با یه عالمه انرژی مثبت پیش به جلو
-
RE: دلنوشته های من
امشب شب تولد دخترمه، اون فردا 10 سالش تموم میشه و وارد یازدهمین سال زندگیش میشه.
10 سال پیش در چنین شبی خونه مادر خانمم بودیم، چقدر استرس داشتم و چقدر نگران بودم، دخترم حدود 1 ماه زودتر از وقتش به دنیا اومد،
فرداش ساعت 11 که خانمم رو بردند اتاق عمل، انقدر استرس داشتم که به خودم فحش می دادم چرا ازدواج کردم!
فکر میکردم اگر بلایی سر مادر یا بچه بیاد من چطور میتونم خودم رو ببخشم،
ساعت 11:30 وقتی پرستار از اتاق اومد بیرون گفت مبارکه منم فوری پرسیدم مادر بچه چطوره؟گفت اونم خوبه، بردنش ریکاوری، و بعد پرسیدم بچه چی؟خوبه؟گفت آره خوبه نگران نباشید.
وقتی اولین بار دخترم رو دیدم، ماشاالله کلی مو داشت :)
برعکس بقیه نوزادا که معمولا کچلن.
فوری انگشتای دست و پاشو شمردم تا کم و زیاد نشده باشه :)
بعد از شستنش وقتی بردنش زیر نور تا خشک بشه رفتم و بغلش کردم، شنیده بودم اولین تماس، عشق و محبتی ماندگار ایجاد می کنه، واقعا چه لذتی داشت،
چقدر لذت بخش بود وقتی جلوی نام پدر نوشته شده بود آرش.
خدا به همه ی جوونا لذت پدر و مادر شدن رو در یک زندگی سالم و شاد نصیب کنه.
خدا همه ی اونایی که تو زندگیشون مشکل دارند، مشکلشون رو از هر راهی که خودش صلاح می دونه مرتفع کنه.
-
RE: دلنوشته های من
تولد دخترتون رو بهتون تبریک میگم.باخوندن این مطلبتون منم یاد تولد پسرم افتادم..چقدر به فکر خانومتون بودین..آفرین..برعکس همسر سابق من که اصلا حال من براش مهم نبود و....
ای بابا بگذریم..نمیخوام چیزای ناراحت کننده تعریف کنم.
دخترتون رو بازم در آغوش میگیرید.
-
RE: دلنوشته های من
اقا ارش اينقدر بامزه نوشتين كه يه لحظه منم دلم خواست پدر بودم:311:
راستي امشب دخترتون منتظرتونه, نميخواين حالي ازش بپرسين؟
نميخواين خاطره هاي خوب يادش بندازين؟ مثل همينا كه دارين براي ما ميگين؟ نميخواين ياد خانمتون بندازيد چجوري منتظر شنيدن خبر سلامتيش بودين يا به دخترتون بگين چه جوري بغلش كردين؟با اولين حرف زدنش ذوق كردين و...
اقا ارش فرصت ها رو از دست ندين
خاطره هاي زيبا رو هميشه تو ذهن ادما ميمونه, كاش همين ها رو بنويسيد, كاش هديه اي كه به مناسبت تولد دخترتون براي خانمتون خريديد رو دوباره بخريد يا بگيد چقدر از شنيدن خبر سلامتيش شاد شديد
امشب به جز دخترتون براي خانمتون هم هديه اي بگيريد كه خيلي خاطراتو براش زنده ميكنه
تولد دخترتون مبارك
منتظرش نزاريد
يه شب هم شده پدر و مادرش به خاطر اون خودشونو يادشون بره بد نيست:72:
-
RE: دلنوشته های من
دختر شما تقریبا با دختر من هم سن و سال هست ، اتفاقا دختر من هم متولد مرداد هست :72:
این تاپیکت باعث شد برم تاپیک های قبلی تون رو پیدا کنم ،
یه جمله ای نوشته بودی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
.اما وقتی یک طرف زندگی راضی به ادامه نباشه من که با زور نمیتونم مجبورش کنم.
این جمله ات خیلی خاطرات گذشته را برایم زنده کرد .... و چقدر این جمله برایم آشنا بود
مشاوری در برابر این جمله به من گفت : تداوم یک زندگی زناشویی خواستن 50-50 هر دو طرف هست ، 50 تای شما که حل هست ، می مونه 0 طرف مقابل به که به 1 برسه ، اون وقت با 51 می شود زندگی زناشویی ادامه داشته باشه ...
=====
پی نوشت :
اگر یک زن بتونه زندگی اش رو نجات بده ، مطمئن باش که یک مرد قطعا می تونه
-
RE: دلنوشته های من
سلام اقا ارش
من تاپیکتون رو همیشه میخوندم و دنبال میکردم.اما چون نظر سازنده ای به ذهنم نمیرسید ترجیح میدادم چیزی براتون ارسال نکنم
درک میکنم.میدونم چه حس بدی دارید ..میدونم که الان دوست داشتید زمان به عقب برگرده و با تمام توانتون جلوی یکسری رخدادها رو بگیرید...
برخی مواقع صلاح و مصلحت مارو خداوند بهتر میدونه..میدونم که خیلی سخته..میدونم که شما هم دوست داشتید مثل بقیه پدرها بتونید فرزندتون کنارتون باشه
اما الان بپذیرید که صلاح خدا این بوده.اما اینو یادتون نره که در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه و بالاخره بعد از سیاهی شب خورشید طلوع میکنه
خداوند هرکسی رو به چیزی امتحان میکنه.از قضا همیشه این موارد هم چیزهایی هستن که ما دوستشون داریم ...
اگر اشتباه نکنم آیه 1 سوره عنکبوت خداوند میفرماید:
فکر میکنید وقتی گفتید ایمان آوردیم ما شما رو به حال خود رها میکنیم و دیگه شما رو امتحان نمیکنیم؟
خداوند به همه ماها کمک کنه تا از امتحاناش سربلند بیرون بیایم.
منم برای شما و رسیدن هر چه سریعتر به جگر گوشته تان و خوب شدن زندگیتون امشب دعا میکنم
موفق و موید باشید
-
RE: دلنوشته های من
امروز به خانمم اس ام اس دادم، گفتم امشب صمیمانه، تو و دخترمون رو برای شام دعوت می کنم به مناسبت تولدش
بهش قول دادم که هیچ حرفی در مورد مسائلمون نزنم اما اگر اون حرفی داره حتما گوش می دم.
بهش گفتم به حرمت عشق مادرانت امیدوارم دعوتم رو قبول کنی و یک شب دعواهامونو به احترام دخترمون و خودمون بذاریم کنار.
بهش گفتم میدونم از من ناراحتی و خشمت رو درک میکنم، اما بیا یک امشب رو به خاطر دخترمون باشیم.
جواب نداد.
بعد به دخترم اس ام اس دادم و تولدش رو تبریک گفتم و گفتم خواستم زنگ بزنم اما ترسیدم جواب ندی و دوست نداشتم شب تولدت انرژی منفی بگیرم.
بهش گفتم امیدوارم تو ومامانت دعوت منو برای فردا شب قبول کنید.
خب اینم جواب نداد.می دونم فردا هم جواب نخواهند داد.
بگذریم، تا ببینیم چه شود و خدا را چه خوش آید.
-
RE: دلنوشته های من
خواهش می کنم ، کمی ذهنت رو رها کن ، کمی نفس بکش ، کمی آرام باش ...
یا درست میشه و زندگی تون رو دوباره می سازید و یا اینکه طلاق می گیرید ، اما با این حال روز شما ، هر تصمیمی که بگیرید ، به سرخوردگی شما ختم خواهد شد ....
-
RE: دلنوشته های من
اقا ارش
نميدونم چرا با خوندن حرفهاتون اشكام زودي سرازير شدن
شايد چون خودمم غمي دارم و غم داشتن رو ميفهمم, اما يه چيزي رو هميشه بهش اعتقاد دارم صبر , ارامش و مهمتر از همه عشق ما به عزيزانمون يه انرژي بزرگه كه وقتي از قلب و روحمون خارج ميشه ,رها ميشه و بالاخره روزي بزرگتر و با شكوهتر برميگرده تو قلب و روح خودمون
اين همه عشق شما بي پاسخ نميمونه
بالهاي صداقت درست ميگن, يه كم خودتونو رها كنيد, اين روزها كاملا با جريان اب همسو بشيد و خودتونو بسپرين به صداي ارامش بخش اب
بخنديد و شاد باشيد و از خدا براي اونها هم شادي و لبخند رو بخواين
اميدوارم اين شادي رو هر چه زودتر همه تون كنار هم داشته باشين:72:
-
RE: دلنوشته های من
همسر شما خواسته یا نخواسته از خط قرمز زندگی مشترکتون عبور کرده ، برخورد شما نیز در برابر خانومتون به گونه ای نبوده که بحران مهمی که ایجاد شده را صحیح مدیریت کنید
چیزی که من برداشت کردم ، شما به خانواده و اصول زندگی پایبند هستید ، زندگی مشترک برای شما ارزشمند هست و فروپاشی آن را نمی خواهید
اما چیزی که به وضوح دیده می شود ، اعتمادی است که در بین هر دو طرف از بین رفته است
من نمی خواهم رفتار نادرست همسرتون رو توجیه کنم ، اما ایشون هم در عذاب هست ، داره اذیت می شود
نکته ظریف اینجاست که نه شما و نه ایشون از ته قلب به طلاق راضی نیستید ، همدیگر را دوست دارید ، اما برای کنار هم زندگی کردن شروطِ دست و پا گیری می گذارید
>> به خانومت مستقیما نگو برگرده بیاد خونه که با هم زندگی کنید
>> بازی دادگاه و طلاق و وکیل رو هم ، رها کن
>> مدتی ذهنت را آزاد بگذار ... اینقدر دنبال راه حل نگرد ، تماس نگیر ، اس ام اس نده ، ایمیل نده ، پیغام و پسغام نده ، واسطه نفرست ، زندگی ات رو بکن ، تنها زندگی ات را بکن
قبلا هم گفتم باز هم می گویم ، شما یا جدا می شوید و یا دوباره در کنار هم زندگی می کنید ، در هر دو صورت شما باید با رضایت یکی از اون راه ها را انتخاب کنید ، تا بعد از تصمیم گیری و اجرای تصمیمتون به آرامش برسید
شما با خودت درگیری ، حتی نتونسته ای خودت را ببخشی ، باورت نمیشه که این زندگی شماست که به اینجا رسیده ، در یک دریا پر از سئوال داری دست و پا میزنی و هرچه بیشتر تقلا می کنی ، بیشتر در دریا غرق می شوی
با خودت خلوت کن ، و خودت را به خاطر همه کاستی هایت ببخش ، دونه دونه به تمام کارها و رفتار های نادرستت فکر کن و از ته وجودت خودت را ببخش و رها کن .. بدان که شما از روی ناآگاهی مرتکب خطایی شده بودی
بعد همسرت را ببخش ، ایشون رو نیز از ته قلب ببخشش ، برای بخشیدن همسرت شرط و شروط نگذار ، با قلبی پر از مهر ببخشش ، چرا که ایشون نیز از روی نا آگاهی به خطا رفته
شما دو نفر از روز اول زندگی تون که اینجوری نبودید ، بودید؟!
شما عاشق همدیگر بودید و برای آینده اتان نقشه های خوبی داشتید
تو می تونی همون آرش روز های اول باشی و همسرت نیز می تواند همان دلربای روزهای آشنایی باشد
منتها اینکه باید خیلی تلاش کنی و زحمت بکشی
خراب کردن و ویران کردن خیلی آسان هست اما ساختن یک زندگی و سراپا نگه داشتن یک زندگی 12 ساله کار هر کسی نیست
برای همسرت یک تکیگاه بشو ، مردی که همسرت بتونه بهش تکیه کنه ... التماس نکن که برگرده خونه ، ضعف نشون نده ، اما محبتت رو ابراز کن ... به دیدار دخترت برو .. نگو چرا بهت زنگ نمیزنه ، نگو ترسیدی جوابت رو نده ، توضیح نده ، فقط برو و تماشایش کن ، بدون هیچ کلامی او را در آغوش بگیر ، فقط همین
اصراری نداشته باش که حتما بازخورد مثبت بگیری
خالص شو ، یک رنگ ..
شما می بایست غیر مستقیم همسرتون را به بازگشت به خونه متمایل کنی
و برای اینکار باید خیلی خیلی روی خودت کار کنی ، چون بازگشت ایشون به خونه و ساختن زندگی تون از نو نیاز به یک مرد خودساخته دارد .. و شما توی مدت این دو سال اونقدر ها که باید روی خودتون و مهارت هاتون برای زندگی مشترک کار نکرده اید
خیلی نکات هست که می بایست بکار ببری ، همدردی های زیادی در تالار گرفته ای ، وقتش هست که به خودت بیایی ....
-
RE: دلنوشته های من
ممنون از لطف و محبت دوستان، چقد دلگرم کننده و امید بخش هست وقتی وارد اینجا میشم و میبینم که تنها نیستم.
قبل از اینکه وارد سایت بشم با دخترم باز تماس گرفتم، ایندفعه گوشی رو برداشت.
تولدش رو تبریک گفتم، گفتم امشب تو ومامانت میاین بریم شب بیرون؟گفت چرا وقتی تولدمه یاد من میافتی؟(!)
گفتم من که همیشه یادتم بابا، کلی بهت زنگ زدم کلی اس ام اس دادم، گفت همش 3 تا، گفتم بیا گوشی منو ببین کلی اس ام اس دادم که چطوری؟کجایی؟خوبی؟اینا به دستت نرسیده؟
بعد گفتم مدرستو عوض کردی؟گفت نه قرار بود نامه بدی تا بتونم عوض کنم، گفتم من که نامه رو دادم، همون خرداد ماه هم دادم، الان نامه تو پروندته، مگه نرفتی تا مدرسه رو عوض کنی؟گفت نه، گفتم ببین همین میشه وقتی با من حرف نمیزنید بعد این مسائل هم پیش میاد، من که بهت گفته بودم اجازه میدم مدرستو عوض کنی، حالا هم به مامانت بگو تا دیر نشده اقدام کنه.
قرار شد وسایل اتاقش هم براش بفرستم به شرطیکه خودش بیاد و وسایلش رو جمع و جور کنه، البته این قرار پارسال هم گذاشته شد.
همچنین قبول کردم پولی که بابت نفقه اش رو ریختم تو حسابش منتقل کنم به حسابی که مامانش باز کرده.
کادوی تولدش هم به همراه نامه ایی که برای مادرش نوشتم ظرف امروز فردا می فرستم خونه مادر خانمم.
البته اینو دیگه بهش نگفتم،
بعد از این من عملا باید بشینم ببینم چی میشه و به قول دوستان دیگه برم دنبال زندگی خودم و از این فکر و خیال ها بیام بیرون، تماس امروز خیلی منو از نظر روحی شارژ کرد.
دخترم گفت قبل از این اگر قبول می کردی تو باعث این مسائل شدی می اومدیم اما الان دیگه نمیایم.
آخه تو حرفاش گفت که تو باعث این مسائل شدی، گفتم باشه اگر تو و مامانت اینطور فکر می کنید قبول حالا چطوری باید جبران کنم؟
گفت یعنی خودت هنوز قبول نداری اشتباه کردی؟گفتم ، چرا هر کسی تو زندگیش اشتباه می کنه، اما من چه اشتباهی کردم که باعث این مسائل شده، مامانت بیاد بهم بگه.
گفت اون کلی بهت گفته، گفتم نه اون موقع منم عصبانی بودم و شاید متوجه نشدم که چی میگه ولی الان می تونیم اروم با هم حرف بزنیم، گفت نه دیگه مامانم حرفی نداره باهات.
اگر همون موقع قبول می کردی می اومدیم.
تماس امروز انقدر منو شارژ کرد که این حرفا زیاد برام مهم نیست، با دوستان در این تاپیک و اون یکی تاپیک موافقم که باید فرصت بدم به خودم،
این دو سال واقعا تحت فشار و استرس بودم، مسائل عاطفی و روحی به کنار هزینه های سنگینی که به دوشم افتاد به کنار،
اتفاق بد دیگه ایی که پارسال برای من افتاد و شاید بی تاثیر از این مسائل نبود، تصادف سنگینی بود که کردم و سه روز بیمارستان خوابیدم، با ماشین کوبیدم به یک بی ام و یک موتور سیکلت، وسط چهاراه اول زدم به موتور سیکلت و بعد کوبیدم به یک بی ام، مقصر هم شناخته شدم، بعد از تصادف حدود 10 دقیقه بیهوش شده بودم. خدا رو شکر غیر از من کسی صدمه ندید اما موتور سیکلت و ماشین ها داغون شدن، شانس اوردم یا شاید هم بد شانسی که زنده موندم :)
کلی بابت این تصادف خسارت دادم، وام گرفته بودم که پول مهریه و چند ماه نفقه خانمم رو بدم، همش رفت بابت خسارت تصادف.
امسال دو تا از فامیلای نزدیکم هم فوت کردند، خیلی داغون شدم، جوری شده بود که برای فوت داییم اصلا گریه نکردم، بیشتر بغض داشتم و همه فکر میکردند مگه من چقدر میتونم سنگدل باشم که گریه نمی کنم، بیشتر خسته شده بودم تا ناراحت، فکر میکردم من دیگه چقدر میتونم تحمل کنم؟
خلاصه رو دور بد شانسی ها بودم، احساس میکنم که بدشانسی ها باید تموم شده باشه.
بحران بزرگی رو پشت سر گذاشتم، فکر نمیکردم بتونم اینقدر قوی باشم و همچنان بدون اینکه دست به کارهای خطرناکی بزنم تحمل کنم، اجازه ندادم که شخصیتم تغییر کنه، یکی از دوستان بهم میگفت، هر کس دیگه جای تو بود تا حالا یا افسرده شده بود یا بلایی سر خودش می اورد.یکی از همکاران به شوخی گفت، تو همینطور که داری می افتی داری همه چیز رو خراب میکنی یکی باید با تفنگ کار و تموم کنه :)
( بسکه هی هزینه درست می کردم، تصادف مقارن بود با پرداخت مهریه و نفقه)
خیلی صبر کردم، واقعا صبر کردم.
باید به خودم خیلی استراحت بدم، باید سعی کنم خودم رو دوباره پیدا کنم.
شدیدا به یک مسافرت طولانی نیاز دارم، خیلی نیاز دارم که از کار و زندگی یک مدت طولانی دور باشم.
-
RE: دلنوشته های من
سلام آقا آرش،
با توجه به اینکه این تاپیک از تاپیک "دلنوشته های من" تبدیل به یک تاپیک مشاوره ای شده، بهتر هست تاپیک رو به انجمن مشاوره خانواده منتقل کنیم و یک عنوان مناسب برایش انتخاب کنیم.
به نظرم با کمک بالهای صداقت تاپیک به سمت بهتری هدایت شده و بهتر است این کار رو بکنیم تا ان شا الله بتوانید یک نتیجه خوب بگیرید.
اگر موافق هستید عنوان جدید رو اعلام کنید.
حقیقتش احساس می کنم خوب درکتون می کنم، چون شرایط طلاق رو تجربه کردم. و می فهمم چقدر از دوری دخترتون سختی می کشید.
حرف زیادی ندارم که بزنم، فقط اشاره ای می کنم به شعری که در امضای من نوشته شده...
با تشکر.
-
RE: دلنوشته های من
سلام جناب حامد خان
می خواستم تقاضا کنم که این تاپیک با این تاپیک ادغام بشه، اما دیدم که تعداد پست ها از حد مجاز رد میشه.
بنابراین اگر امکانش نیست، عنوان این تاپیک به " چگونه از این بحران خارج شوم؟" تغییر کنه.
البته به لطف دوستان تا حدی جواب سوالم رو گرفتم، اما شاید حالا حالا ها با این تاپیک کار داشته باشم، چون به نظر می رسه تازه قدم های اول رو دارم بر میدارم.
شاد باشید.
-
RE: دلنوشته های من
سلام آقای آرش
من هرچی راجع به شما بود رو خوندم این حس پدرانه شما قابل تحسینه
خیلیم خوشحال شدم که تونستین با دختر نازنینتون حرف بزنینو تولدشو بهش تبریک بگین
از ته دل دعا میکنم زود زود مشکلاتتون حل شه:323:
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام اقا ارش
اون پستتون در مورد تولد دخترتون خیلی روم تاثیر گذاشت با اینکه هنوز صاحب بچه نشدم.
نمیدونم چی بگم ولی شما جزو 2- 3 نفری از این سایت هستین که از ته دل میخوام مشکلشون حل بشه.کاش خانومتون این پستهارو میخوند و بیشتر فکر میکرد.ظاهرا خیلی لج بازن.البته ما تو کم و کیف رابطه شما با خونوادتون نبودین.به هر صورت امیدوارم هرچه زودتر رابطتتون مخصوصا با دخترتون بهتر بشه.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
تاپیک های قبلی تو نو یه نگاه سریع انداختم و تقریبا از چند و چون مسئله تون با خبر شدم در مورد مشکلتون با همسرتون چیزی نمی گم چون اصلا نمی تونم رفتار خانومتونو درک کنم با اینکه خانوم هستم خودم ، البته ما ماجرا رو از زبون ایشون نمی شنویم اینم باید در نظر گرفت . به هر حال امیدوارم که هر چه سریع تر هر چی که خیره و به صلاحتونه پیش بیاد و مشکلتون حل بشه .
اما اونطور که در مورد دخترتون گفتین خیلی متاثر شدم که چرا باید مادرش سعی کنه شما رو پیشش خراب کنه یا نزاره ببینینش . تو این مسائل و بخصوص طلاق باید یه کاری کرد که بچه کمترین صدمه رو ببینه نه اینکه از بچه به عنوان یک اهرم استفاده بشه برای آزار دیگری !
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
از اینکه شما خوشحال شده اید و شارز شده اید ، خدا را شکر
راستی تولد دخترتون هم مبارک
انشالله صدها سال زیر سایه شما و مادرش عمر طولانی و با عزتی داشته باشد :72:
=================
اقای آرش ، ظاهربین نباش ، شما فقط از اینکه تونستی با دخترت صحبت کنی شاد شدی ، و به قول خودت انرژی گرفته ای ، منتها در لابه لای حرف های دخترت اونقدرها نکات هست که اگر درست مدیریتشون بکنی ، می تونی دوباره در کنار خانواده ات باشی
پس نگو :
نقل قول:
تماس امروز انقدر منو شارژ کرد که این حرفا زیاد برام مهم نیست،
خواهش می کنم ازتون ، این سیگنالها را که راهی برای آشتی کردنتون هست را دقیق دریافت کنید و بعد تجزیه و تحلیل کنید ، تا خدایی نکرده بعدها غصه ی فرصت های از دست رفته و این روزها را نخورید
تقاضا دارم ، صرف دردو دل نیایید در تالار :316:
لطف ، لطفا ، لطفا این تاپیک رو بخونید ( کلیک کنید) ، اون زمان تمام اعضا خودشون رو کشتند تا این کابر بتونه درست بحران زندگی اش رو مدیریت کنه ، متاسفانه اونقدر به مشاوره ها بی دقت بود که سرانجام علیرغم میلش طلاق گرفت
اگرچه هنگام طلاقش کاملا به خودش مسلط شده بود و آسیب چندانی ندید ، اما شما حتی برای طلاق هم آمادگی ندارید ....
من به شما توصیه کردم ، کمی رها کن و زندگی خودت برس ، ابدا منظورم این نبود که یعنی تلاش برای بازگشت همسرت به خونه و زندگی اش رو بگذاری کنار ، بلکه گفتم این راه هایی رو که داری میری ، رها کن و به زندگی عادی ات برگرد و بعد به طرز غیرمستقیم همسرت را برای بازگشت و آشتی متمایل کنی ... کاری که همسرت در پیش گرفته اما شما صحیح بازخورد نمی دهی !!!
نباید اسیر بازی ها شد ، اما همسرت وارد بازی شده و انتظار داره در این بازی طرف مقابلش درست بازی کنه تا آخر بازی هردو به برد-برد برسید
تو را خدا گوش هایت را باز کن و فرصت ها را بشنو :324:
خوب گوش دادن را بیاموزید ، گاه فرصت مناسب با صدای آهسته دق الباب می کند !
حاشیه ای بسیار مهم :
اقای آرش وقتی آشتی کنی ، بهت قول می دهم اونقدرها فرصت برای اینکه بگویی چه ها بر شما گذاشته است
اصل کلام :
الان اصلا وقتش نیست که اشتباهات همسرت را بیان کنی
اصلا وقتش نیست دخترت را توجیه کنی که مشکل از مادرش هم هست
اصلا وقتش نیست به خواهی با منطق و دلیل همسرت یا دخترت رو قانع کنی که اینجا اونها هم 50 درصد و یا شاید هم بیشتر مقصر هستند
به خدا اصلا زمان این حرف ها نیست
فرصت برای اینکه همسرت نیز اشتباهش رو بپذیره و درصدد جبران باشه هست ، اما اون فرصت الان نیست ....
:305: دقت کن ، اینهایی که گفتم وقتش نیست ، نه اینکه حالا بری بگی تمام تقصیرها گردن من هست تو رو خدا برگردید ... شما فقط و فقط اشتباهات خودت را گردن بگیر و درصدد جبران باش
-
RE: دلنوشته های من
.
سلام ، من فقط تحلیل های خودم و برداشتم رو از پست شما عنوان می کنم ، با توجه به آنچه که در تالار آموخته ام و توانستم زندگی ام را از یک قدمی طلاق به وصل و کیفیتی بالا و مطلوب برسونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
قبل از اینکه وارد سایت بشم با دخترم باز تماس گرفتم، ایندفعه گوشی رو برداشت.
اینکه قبلا بر نمی داشت و الان بر می داشت ، نوعی بازی روانی هست ، یعنی با دست پس میزند و با پا پیش می کشد ... خانمتون هم می خواد آشتی کنه و هم نمی خواد خودش بیاد جلو و یه جاهایی هم از روی لج بازی می خواد طلاق بگیره
تولدش رو تبریک گفتم، گفتم امشب تو ومامانت میاین بریم شب بیرون؟
بهتر هست از این به بعد به جای اینکه ازشون بپرسی میایید و یا اگه بیایید بگویید:
ای کاش امشب می شد من و تو مامان با هم باشیم و سکوت
چقدر دلم می خواست شب تولدت در کنار تو و مامانت می بودم ولی حیف و سکوت
گفت چرا وقتی تولدمه یاد من میافتی؟(!)
چون دوست دارم ، چون تو قشنگترین دختر روی زمینی ، چون مامان خوبی مثل مامانت تو رو به دنیا آورده ، آخه روز تولد تو بهترین روز زندگی من هست ، چون وقتی به دنیا اومدی عشق و علاقه من بین تو مامانت بی نهایت شد
گفتم من که همیشه یادتم بابا، کلی بهت زنگ زدم کلی اس ام اس دادم،
اصلا و بی هیچ عنوان فعلا نگو این کار رو کردم شما جواب ندادی ، شما نخواستید
دقت : بکار بردن جملات با بار منفی ممنوع
گفت همش 3 تا،
شما بگو : آخ بمیرم که اینقدر من زنگ میزنم ، توی خیالم با تو حرف میزنم ولی مخابرات نشون نمیده
گفتم بیا گوشی منو ببین کلی اس ام اس دادم که چطوری؟کجایی؟خوبی؟اینا به دستت نرسیده؟
اصلا بازخواست نکن ، ولو با مهربونی ، بذار اعتمادشون به تو جلب بشه چون : تو اونها را دوست داری ، چون تو دلت می خواد زنت و دخترت بیایند پیش تو
بعد گفتم مدرستو عوض کردی؟گفت نه قرار بود نامه بدی تا بتونم عوض کنم، گفتم من که نامه رو دادم، همون خرداد ماه هم دادم، الان نامه تو پروندته، مگه نرفتی تا مدرسه رو عوض کنی؟
این مدرسه عوض کردن بهانه هست ،
گفت نه،
اگر اونقدر براش مهم بود ،مرتب خانومتون پیگیری می کرد ، می بینی شما رفتی طبق خواسته اونها نامه رضایت داده ای ، اما اونها اصلا پیگیری نکردند ، یعنی مدرسه عوض کردن در الویت نبوده
گفتم ببین همین میشه وقتی با من حرف نمیزنید بعد این مسائل هم پیش میاد،
بهتر هست بگویید: کاش به من می گفتید تا من اون جوری که شما دو نفر تو و مامانت خوشحال و راضی هستید ، براتون کاری انجام می دادم ، آخه من شما دوتا را دوست دارم ، و می خواهم توی آرامش باشید و خوشحال
من که بهت گفته بودم اجازه میدم مدرستو عوض کنی، حالا هم به مامانت بگو تا دیر نشده اقدام کنه.
همسرت دخترت رو واسطه کرده واسه اینکه با شما حرف بزنه ، شما دخترت رو واسطه نکن
بهتر هست بگویی: عزیزم مامان هست که باهاش در این مورد صحبت کنم ، ببینم مشکلی هست که من بتونم رفعش کنم ف کمکی نمی خواد ( سرشار از عاطفه سخن بگو )
قرار شد وسایل اتاقش هم براش بفرستم به شرطیکه خودش بیاد و وسایلش رو جمع و جور کنه، البته این قرار پارسال هم گذاشته شد.
یعنی چی؟
یعنی دخترت بیاد از خونه خودتون بره ؟؟؟؟؟؟؟؟
خودت داری می گی این قرار پارسال هم بود ولی عملی نشد ، اینها بازی هست ، سعی کن درست بازی کنی
بهتر است بگویی: آخی ، می خواهی آخرین یادگاری هایی که از تو دارم رو هم ازم بگیری ، اون وقت من باید با دلتنگی تو و مامان بسازم ... چقدر سخت میشه ... تو و مامان رو که نمی بینم ... وسایلتون رو هم که بردید ....کاش می شد شما رو اینجا پیش خودم داشتم ، کاش می شد شما رو هرروز می دیدم
ولی حالا که تو مامان می خواهید ، من مجبورم پا روی دلم بذارم ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
دخترم گفت قبل از این اگر قبول می کردی تو باعث این مسائل شدی می اومدیم اما الان دیگه نمیایم.
بهتر هست بگویی: آخ آخ آخ ، می دونم خودم که دیر متوجه شدم ، می دونم اگه قبلا قبول می کردم .... می دونم عزیزم ، می دونم دخترم... ولی افسوس که الان دیگه کاری از دستم ساخته نیست ، الان که دارم شما دوتا رو از دست می دهم تازه متوجه شدم .... حیف شد .. حیف شد ... آخه من شما دو نفر رو خیلی دوست دارم
آخه تو حرفاش گفت که تو باعث این مسائل شدی، گفتم باشه اگر تو و مامانت اینطور فکر می کنید قبول حالا چطوری باید جبران کنم؟
اینجا رو خوب اومدی :104:
گفت یعنی خودت هنوز قبول نداری اشتباه کردی؟
گفتم ، چرا هر کسی تو زندگیش اشتباه می کنه، اما من چه اشتباهی کردم که باعث این مسائل شده، مامانت بیاد بهم بگه.
ببین این یعنی چراغ سبز خانومت ، چون همسرت داره از طریق دخترتون با شما ارتباط برقرار میکنه ، اما شما اینجا نباید بگی من چه اشتباهی کردم ، مامانت بیاد بگه
ببین شما باید 50 درصد اشتباهات خودتون رو بپذیرید
پس لزومی نداشت اشتباهات ایشون رو گوشزد کنید ... ما اصلا به اشتباهات خانوم شما کاری نداریم
شما روی خودت متمرکز شو
بهتر است بگویی : آره عزیزم قبول دارم اشتباه کردم ، ولی عمدی که نبوده ، از روی دوست نداشتن شما نبوده که ، از روی ناآگاهی بوده ، الان هم نمی دونم چه جوری می تونم اشتباهم رو جبران کنم .. کاش می دونستم ، کاش زمان به عقب بر می گشت ، کاش یه راهی بود که من می تونستم اشتباهم رو جبران کنم
حالا این گوی این میدان
چند مرده حلاجی؟
می خواهی زندگی ات درست بشه؟
می خواهی 12 سال زندگی مشترکت بشه 42 سال ؟
می خواهی باز هم برای دخترت پدری کنی؟
می خوای تکیگاه همسرت باشی؟
پس غرورت رو درست و به جا بشکن ، سعی کن دل همسرت رو بدست بیاری تا اول اون خانواد رو داشته باشی ، بعد سعی کنی زندگی ات رو بسازی تا کیفیتش بره بالا
کاری که هر انسان باهوشی انجام میده
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
امروز یک ماه از آغاز فعالیت من در این تالار می گذره، شخصا حس میکنم که دیدم نسبت به مسئله خیلی عوض شده، طبیعی هستش که هنوز حس های مختلف و جزر و مد ها منو درگیر خودش میکنه، اما در کل در بستری از آرامش غلتیده ام.
همانطور که قبلا هم گفتم از اینکه در این انجمن این امکان رو پیدا کردم تا داستان زندگی خودم رو از نگاه های مختلف به خصوص نگاه خانم ها ببینم خیلی خوشحالم و خدا رو شاکرم، این موضوع به من کمک کرد تا بتوانم شرایط خانمم رو بهتر و بیشتر درک کنم.
در این جور موارد این خیلی مهم هست که دو طرف بتوانند حتی الامکان همدیگر را در این شرایط درک کنند.
ظاهرا این مهم فعلا برای من میسر شده است.
من مطمئنم که خانم من اون اوائل منتظر بوده بروم دنبالش، اما غرور من ( حالا یا کاذب یا واقعی) این اجازه را نداد، اما حالا شاید این دو سال باعث شده که او هم نسبت به این دوری عادت کرده باشد.
همدردی ها و راهنمایی های همه دوستان برای من به اندازه خودش آرامبخش و راهگشا بود، به خصوص تاپیک خانم سبکتکین رو که خواندم تازه متوجه شدم که همه ی دوستان به خصوص خانم بالهای صداقت به من چی می گفتند.
من به عنوان یک انسان قبل از هر چیز نباید سرنوشت و زندگی خودم رو به لج بازی ها و احساسات یک نفر دیگه گره بزنم، من به اندازه ی خودم حق شادی و زندگی کردن دارم.
من باید راهی را که می دانم درست است بروم حتی اگر طرف مقابل مرا همراهی نکند، که اگر همراهی نکرد چیزی از من کم نخواهد شد، مسیری است که باید می رفتم و رفتم.
من کاری را که فکر میکنم درست است انجام میدهم حتی اگر طرف مقابل همکاری نکند، مهم این است که من به ندای وجدان و در چارچوب منطق و عقلانیت خودم قدم برداشتم.
هدف من جلوگیری از پاشیدن یک خانواده و یک زندگی است، اگر موفق شدم فبها المراد و اگر نه، تجربه ایی کسب کرده ام برای آینده ام.
هر چند رفتارهای لجوجانه و بچه گانه ی همسرم، او را تا حدی از چشمم انداخته است، اما یاد گرفتم که بدانم انسان با اشتباهاتش تکامل پیدا میکند و بیشتر می فهمد، به همین جهت هم خودم و هم او را لایق فرصتی دیگر برای شروعی دوباره می دانم.
__________________________________________________ _______
به دخترم گفته بودم که شماره حساب مادرت رو بده تا پولت رو بریزم به حسابش هنوز نداده، به محض اینکه شماره را بدهد همه ی پول رو به حساب خانمم واریز میکنم.
امروز نامه و کادوی تولد دخترم رو با پیک فرستادم.
در نامه 6 صفحه ایی از احساسات خودم نوشتم و به اشتباهاتم اشاره کردم و گفتم دارم تلاش میکنم با شناخت خودم زندگی شادتری را تجربه کنم نوشتم که هر چند این خواسته ی من نیست اما اگر تو میخواهی با جدایی موافقم، در آخر نامه هم نوشتم که ارسال یک اس ام اس خالی میتواند روزنه ی امیدی باشد مبنی بر اینکه دو سال انتظار من بیهوده نبوده است و طبعا من برگزاری جشن برگشتنت را به غم جدایی ترجیح می دهم، اما همچنان به هر تصمیمی که بگیری احترام خواهم گذاشت.
__________________________________________________ ______
من برای هر پیشآمدی کاملا آماده هستم حتی اگر مجددا تاکید کند که من برنمیگردم،
اگر نامه نتیجه مثبت مورد نظرم را نداشت، احتمال اینکه خودم به سمت طلاق بروم زیاد است، چون فعلا مهریه را قسطی پرداخت میکنم و دیگر بدهیی قانونی به او ندارم.
بنابراین مشکلی بابت پرداخت هزینه های طلاق نخواهم داشت.
من آموختم که زندگی سرشار از خوبی ها و انرژی های مثبتی است که باید جذبش کنم و نباید سرنوشت خودم را به اشتباهات دیگری گره بزنم.
شاید تنها چیزی که اذیتم کند حس مسئولیتی است که نسبت به دخترم دارم و امیدوارم که وقتی بزرگتر شد، واقعیات را متوجه شود و بداند که پدرش برای درست کردن، کوتاهی نکرد، شاید اشتباه کرد اما کوتاهی نکرد.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
شما خیلی دستت را از اتش دور میگیری معلومه که گرم نمیشی
برا تولد دخترت سعی نکردی بری در خونه و بغلش کنی و بهش تبریک بگی برا پدری که مدتهاست دخترش را ندیده و نمیتونه تلفنی باهش حرف بزنه برا یه بار سعی کنه پیداش کنه و رو در رو باهاش حرف بزنه و تولدش را تبریک بگه چرا نرفتی ؟؟؟؟؟ترسیدی؟؟؟؟؟ة!!!!
میرفتی در خونشون در میزدی دخترت بیرونت که نمی کرد فکر نمی کنم همسرت هم زنی باشه که بخواد جلو دخترت و در و همسایه داد و هوار کنه
میرفتی در خونه و اونجا با دخترت حرف میدی و بهش میگفتی همرات بیاد و کادو تولدش را انتخاب کنه و به همسرت میگفتی اماده شه باهاتون بیاد باهاتون بیاد بیرون برا اونم یه کادو میگرفتی
به نظر من به عنوان یه مرد جرات مندانه عمل نمی کنی بیشتر احساسی عمل میکنی باید یه طور رفتار کنی که کاملا دیده بشه بیشتر فکر میکنی مشورت میکنی و از یه گوشه میری که اونا تورا ببینند و عکس العمل نشان دهند و سمتت بیایند ولی یه قدم به سمت اونا نمیری
برا تولد دخترت فقط یه زنگ زدی و دعوتشون کردی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اون دخترت هست و زنت هم هنوز ماله خودته برا شام فقط دعوتشون کردی!!!!!!!! مگه مهمون کی بودند ؟؟؟؟؟؟مهمون یه مرد که تنها تکیه گاه زندگی برا هر دو تا این خانم هست
نباید که خودشون ماشین بگیرند و بیان محل باید تو بری و ببریشون الان اگه از هر زنی بپرسی حاضر نیست وقتی با شوهرش قهره یه جا باهاش قرار بزاره و شوهرش را ببینه اینو صد در صد مطمئن هستم
این دعوت که اونا مختار به قبول یا رد باشند درست نیست باید یه طوری تو عمل انجام شده قرارشون میدادی تو یه مردی باید اختیار دستت باشه
نمیدونم منظورم را درست رساندم یانه
من کاملا به دخترت حق میدم که ازت دلخور باشه
و مطمئن هستم برا بردن وسالش هم هیچوقت نمیاد اخه تو هیچ کار براش نمیکنی فقط یه پول به حسابش میزیزی یه کار فرما هم برا کارمنداش همین کار را میکنه تو کار دیگه ای که از یه پدر انتظار میره براش انجام ندادی
امیدوارم با حرفام حال خرابت را خرابتر نکرده باشم
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام آقا آرش
امیدوارم همه چی به خیر و خوبی تموم بشه
شما تموم سعی خودتون رو کردید
شاید الان همسر و دخترتون متوجه نباشن ولی مطمئن باشید در آینده دخترتون و حتی همسرتون این موضوع رو
می فهمند
"من آموختم که زندگی سرشار از خوبی ها و انرژی های مثبتی است که باید جذبش کنم و نباید سرنوشت خودم را به اشتباهات دیگری گره بزنم." :104: :104: :104:
این جمله شما منو تحت تاثیر قرار داد و یه جورایی خودم دید بهتری به زندگی پیدا کردم
انشالله که هر چی به صلاح شما هست همون برای شما اتفاق بیافته.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ماهی یک بسته برای پسرم میفرستم.
ممکنه اصلا باباش بهش نگه که این بسته ها از طرف مامانته ولی من بازم هرماه اینکارو میکنم.
من کاریکه درست هست رو انجام میدم.تا پسرم بدونه مامانش فراموشش نکرده.و هم اینکه اینجوری خودم احساس خیلی خوبی بهم دست میده .
واقعیت هیچوقت پشت ابر نمیمونه.من این اصل و باور دارم
بالاخره حق به حقدار میرسه
شک نکنید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم نازنین2010 گرامی،
پاسخ شما رو همون وقت خوندم.
قرار نیست زندگیم رو به هر قیمتی بسازم.
من در این دو سال به اندازه کافی تحت فشار بودم و خرد شدم،
برای ساختن دوباره زندگی باید بتونم اول خودم رو پیدا کنم، من در این مرحله به خانمم نشون می دم که دلم با زندگی هست، دلم با او هست و دلم با دخترم هست، اما هیچ اجباری برای برگشتنش هم از طرف من نیست.
نه تنها نشون میدم بلکه به این موضوع اعتقاد دارم، هیچ اجباری برای برگشتش ندارم.
اما میدونم که فراموشش هم نمی تونم بکنم، لا اقل به این زودی ها نمی تونم فراموش کنم.
تو این دو سال هنوز خانمی رو ندیدم که از هر لحاظ با خانم من قابل مقایسه باشه، و می ترسم که دیگه نتونم با کسی زندگی کنم بدون اینکه همسرم رو فراموش کنم.
اگر بخوام با اجبار و رفتن به دم در خونه اونو بگردونم یا به هر کاری مجبورش کنم، مطمئنا در دراز مدت جواب معکوس میگیرم، الان شرایطی نیست که من بخوام از موضع زور و قلدر مابانه وارد بشم.
هیچ وقت هم چنین شرایطی رو فراهم نمی کنم،
البته قدم هایی برخواهم داشت، قدم های بیشتر و بلندتری، اما نه آنقدر بلند که خودم هم تعادلم رو از دست بدم و به هدفم نرسم.
__________________________________________________ ___________________________
دیروز و پریروز باز پیش یک مشاور رفتم، یک مشاور آقا، یک آقای مسن و جا افتاده، این بار خیلی چیزا همراه بردم، آلبوم عکس و نامه ی 16 صفحه ایی که خانمم دو هفته بعد از افشای ایمیل هاش برام نوشته بود و نامه ی 6 صفحه ایی که من اخیرا براش فرستادم، چند تا از ایمیل هاش هم خوند،
حدود 5 - 6 ساعت در کل حرف زدیم، خیلی مسائل مطرح شد، مسائلی که قبلا به بقیه مشاورها نگفته بودم، اعترافاتی که هیچ وقت نکرده بودم...
بهم گفت، در زندگیتون فاصلتون زیاد بوده، تو هم در این زندگی اذیت شدی، تو هم از خانمت اون چیزی رو که می خواستی نگرفتی، اما چون پسر نجیبی بودی، به همین هم قانع بودی، چون این خانم اولین زن زندگی ات بوده ( منظورش اینه که قبلا با جنس مخالف ارتباط دوستانه نداشتی) تجربه ایی هم نداشتی.
گفت فکر میکردی که اون چیزی که خانمت داره ارائه میده طبیعی هستش و به همین قانع بودی، داشتی خودت رو سرکوب می کردی.
گفت معلومه خانمت هم خانم خوبیه، از هر نظر خوبه، دختر نجیبی به نظر میاد، حق داری که اینطور دوستش داشته باشی،
عجیبه مشکل شما انقدر پیچیده شده، شما هر دوتون آدمای پاک و ساده ایی هستید.
گفت البته خانمت هم خیلی تحقیر شده، خانوادت خیلی بد عمل کردند، اونو و خانوادش رو تحقیر کردند، اصلا هم منظوری نداشتند، با بقیه عروساشون هم همین رفتار رو خواهند داشت، مگر اینکه بعد از این اتفاق خودشون رعایت کنند.
هر چند عرسشون رو دوست داشتند، اما فرهنگشون اینطور بوده، اینجوری یاد گرفتند، یک تربیت باستانی که روابط خانواده شوهر با عروس رو شکل میده، متاسفانه این موضوع وجود داره.
گفت، الان هم فرصت ها سوخته، کاش پارسال می اومدی، الان خانمت دیگه باورت نمی کنه، هر چقدر هم بهش بگی عوض شدم، بهت اعتماد نداره، حتی اگر هم برگرده خیلی زمان می بره تا بتونید با هم هماهنگ بشید، دیگه اون عشق اولیه هیچ وقت شکل نمی گیره، شاید فقط از موضع دوستی و احترام که خیلی هم خوبه، با هم کنار بیاین، اما دیگه عشقی بینتون شکل نمی گیره.
گفت اما تو قدم های خیلی کوچیک ولی مداوم بردار.به نامه دادن هات ادامه بده، توضیح بده بهش که عوض شدی،
بهش بگو که من نمی تونم در آن واحد، از تو و دخترم با هم جدا بشم، اگر تو میخوای جدا بشی باید تکلیف دخترم هم روشن بشه.
هیچ وقت ازش نخواه که برگرده، اما طلاقش هم نده تا خودش اقدام کنه، چون اون طلاق می خواد، اگر اون طلاق میخواد باید خودش هزینش هم بده.
گفت، اگر 50 تا نامه دادی و جواب نداد باز نامه بده،
گفت خودت که نرفتی پیش پدر خانمت، خانوادت هم خیلی بد عمل کردند، اونا باید همون موقع می رفتن خونه پدر مادرش و صحبت می کردن، الان خانواده ی اون هم کوچیک شدن،
دخترشون هم پیش خانوادش کوچیک شده، خیلی فرصت سوزی کردید.
گفت ایمیل ها هیچ خطری نداره، اصلا ایمیل ها باعث این اتفاقات نشده، شاید بهش عمق داده، اگر ایمیل ها نبود شما یک روزی به این بحران میرسیدید، چون از هم دور شده بودید.
گفت اصلا شاید این خانم هیچ حسی به اون آقا هم نداشته، فقط تو ذهنش تصویری ساخته تا خلایی که تو بوجود اوردی پر کنه،
گفت من بعید می دونم برگرده، اما قبل از هر چیز تو داری اذیت میشی باید به فکر خودت باشی، الان هم نمی تونی ازدواج کنی، چون هنوز تصویر خانمت تو ذهنته و اینطوری یک زن دیگرو بدبخت می کنی.
اگر هم الان برگرده و تو جا پات محکم بشه باز فکر این ایمیل ها میاد تو ذهنت، تو باید به خودت فرصت بدی، 6 ماه یا یکسال دیگه فرصت بده، اما تلاشت رو برای برگشتش بکن، اگر هم برنگشت میتونی راحت از ذهنت بیرونش کنی،
گفت تو هنوز جوونی هنوز برای ازدواج فرصت داری، عجله نکن، بذار خانمت هم آرومتر بشه، هنوز زوده تا آروم بشه، هنوز مشکلات اقتصادی و زندگی در اجتماع به صورت تنها و با یک بچه سراغش نیومده، هنوز یکسال نشده که فشار دادگاه ها خارج شدید، هنوز هر دو گرمید، به هم فرصت فکر کردن بدید.
__________________________________________________ _____________
دیشب تو مسجد یکی از آشناهای دور خانواده خانمم رو دیدم( آقایی بسیار محترم و مومنی است) ، ادم زیاد مذهبی نیستم، امادیشب خیلی انگیزه داشتم شب قدر رو برم مسجد، بعد از مراسم منو کناری کشید و گفت، چی شده؟با هم نمی سازید؟
من جا خوردم، فکر نمی کردم که ایشون هم با خبر باشند، گفتم من مشکلی برای برگشتشون ندارم، ایشون ظاهرا نمی خوان بیان، بعد منو نصیحت کرد که مرد باید زندگیشو مدیریت کنه و زن ضعیفه و به محبت مرد نیاز داره و از این صحبت ها، در نهایت گفتم میدونم اشتباه عمل کردم و تو این مدت خیلی چیز ها رو متوجه شدم، اما اون خانم متاسفانه دیگه اعتمادی به من نداره، گفت مطمئنی که میتونی بسازی زندگیتو؟گفتم آره همه سعیم رو میکنم، گفت من از امشب ریز ریز با پدر خانمت مطرح میکنم ، گفتم ولی خانمم از پدر مادرش هم حرف شنوی نداره، گفت ، نه این حرفا نیست، من صحبت میکنم، بعد گفت حتی اگر جدا هم شدید به خانمت بگو من از نظر مالی تو رو تامین میکنم و نمی ذارم مشکلی داشته باشید...
نفهمیدم منظورش چیه.
البته اگر جدا بشیم که نمی تونم بذارم دخترم مشکلی از لحاظ مالی داشته باشه، اما دیگه تعهدی به خانمم نخواهم داشت، دلیلی نداره تعهد بدم که تامینش می کنم، به قول آقای مشاور وقتی خودش طلاق میخواد باید تبعاتش هم قبول کنه.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آرش از این پست شخصا لذت بردم
اما یک نکاتی هست که باید بهت بگم
آنچه عشق را به وجود می آورد .....................احترام است . و آنچه عشق را از بین می برد ..................... بی احترامی است .
اگر بخواهی عشق بسازی باید ابتدا احترام گذاشتن را یاد بگیری و به اجرا در بیاوری .
توضیحا اینکه حتی در تعریف احترام نیز دچار اشکال و مشکل هستیم . احترام واقعی عشق واقعی می سازد .
و اما اعتماد ................
نه تو و نه همسرت نیاز به اعتماد هم ندارید .........................نیاز به حاضر به اعتمادی دارید .
این اعتماد و اطمینانی که در جامعه تعریف شده و از آن پیروی می شود اشتباه است . باید خشت به خشت دیوار اعتماد را ساخت وقتی که خشت به خشت و طی شناخت و آگاهی و زمان شناخته بشود با یک باد و باران فرو نمی ریزد .
این مطلب را همینطوری بهت می گم !!!
درست می گی که بعد از طلاق مسئولیتی نسبت به همسرت نداری . این حرف خیلی درست است اما یادت باشه تو می توانی هر کسی را از زندگی خودت بیرون بیندازی اما مادر بچه ات را نمی توانی همانگونه که او نمی تواند تو را بیرون بیندازد چرا که زلف هر دو شما به این بچه گره خورده و این بچه بسیاری از جاها باعث تیم شدن تو و همسرت می شوند !! با این زن پل هایت به کل فرو نمی ریزد . منافع و سلامت روانی و جسمی و مسائل این بچه از بیماری و تحصیل و حادثه و ..............باعث حضور و نزدیکی زن و مرد است .
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم آنی گرامی،
من متاسفانه متوجه نشدم حاضر به اعتمادی یعنی چی؟الان باید دقیقا چی کار کنم؟
در مورد تامین مالی هم عرض کنم من متوجه هستم که مخارج بچه با منه، تا وقتی که ازدواج کنه، نه تنها وظیفمه که من با عشق براش هزینشو می دم، حتی بر اساس تصمیمی که برای کاهش تنش ها گرفتم، می خوام تا اونجاییکه از دستم بر میاد، بیشتر از رای دادگاه به حسابش پول واریز کنم.
به خودش هم گفتم هر وقت برای هر چی پول میخواستی حتما بهم بگو،
اما برای خانمم نمی تونم این کار رو بکنم، اگر بر نگرده، فقط بر اساس قانون حقشو می دم.
آقای مشاور نکته خوبی رو گفت، گفت تو از نظر قانونی هم داره بهت ظلم میشه، آخه یعنی چی خانمت رفته برای خودش خونه گرفته، داری مهریه اش هم میدی و اونوقت تنها زندگی میکنی؟!
البته بهش گفتم که قانون به من اجازه ازدواج مجدد می ده، اما خب من آدمی نیستم که بخوام شوهر دو تا زن باشم.
با منطق من اصلا جور در نمیاد.
منظورم اینه که من تمام شرایط رو دارم تحمل می کنم، شما میدونید که تنهایی برای یک مرد از هر نظر سخته، عمر مرد رو کوتاه می کنه، بنابراین به اندازه کافی دارم هزینه ی روحی روانی میدم.
فکر نمی کنم با توجه به این برنامه هایی که خانمم درست کرده بتونم قبول کنم پاداش هم بدم.
یک مسئله دیگه که از دیشب داره منو آزار می ده( بعد از صحبت هایی که با اون آقا در مسجد داشتم) اینه که چون همه از جریان ایمیل ها با خبر نیستند، فکر میکنند رفتن خانم من از خونه تقصیر مستقیم منه و من مشکلی داشتم، یعنی یک جورایی مقصر اصلی شناخته شدم، نمی دونم خانمم چه چیزایی پشت سرم گفته، اما فکر میکنم منو حسابی خراب کرده، شاید یکی از دلایلی که نمیخواد برگرده همینه.
اگر بخوام از خودم دفاع کنم، آبروی همسرم میره.
میبینید؟مسئله خیلی پیچیده است، من نمیدونم باید چه چیزی رو درست کنم،
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نظر شخصی و نه کارشناسی:
من فکر نمیکنم خانمتون دوباره برگرده و شما 2نفر دوباره زندگی مشترک تشکیل بدین(بنا به 1001 دلیل که تو همین تالار هم خیلیاشو مطرح کردین).انشاالله بعد از چند سال تازه به این نتیجه نرسید.
موفق باشید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نادیا خانم گرامی،
من به این نتیجه نرسیدم که حتما بر میگرده، من فقط تلاشم رو می کنم، حداقل نتیجه اینه که پیش وجدانم و درآینده پیش دخترم شرمنده نخواهم بود،
چند سال هم زمان زیادیه :)
من حداکثر 6 ماه یا یکسال زمان میدم به خودم،
عرض کردم حداکثر، اگر هفته دیگه اومدم گفتم طلاقش دادم دارم با یکی دیگه ازدواج می کنم نگید تو که گفتی تا یکسال دیگه صبر میکنی.
این زمان از دیروز شروع شده
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
شب شما بخیر آقای آرش
اگر هم خدانکرده طلاق هم گرفتید نباید زود ازدواج کنید و یا وارد یک رابطه جدید شید..باید به خودتون فرصت بدید و هیچ عجله ای نکنید.
باید دوران نقاهت بعد از جدایی سپری بشه و شما روی خودتون کار کنید و زخمهای گذشته از بین بره وگرنه رابطه بعدیتون هم درست نیست.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
حاضر به اعتمادی یه چیزی از جنس نمودار
کسبه بازار که کلی اعتبار دارن و حرفشون بی هیچ مدرکی سنده و ......... .
این اعتبار و اعتماد دو جانبه یک شبه به وجود نیامده . طی زمان و واکنش ها و اعمال و رفتار و احساسات و تصمیم گیری و انتخاب های به موقع و شناخت به وجود آمده .
در زندگی زناشویی هم همین است . حتی در روابط دوستی .
باید خشت روی خشت گذاشت . قدم به قدم . مرحله به مرحله طی شناخت و زمان ...............درست مثل همان کاسب خوشنام بازار .
خوشنامی کاسب این به معنی بی اشتباه بودن و .........نیست . این معنی رو می ده که تو می دونی و این کاسب رو می شناسی که در چه موقعیتی چه واکنشی داره و چگونه تصمیم گیری می کنه و ...........با این فرد یک تفاهم می سازی از اختلافات و از تشابهات استفاده می کنی برای ساختن یک مسیر کاری یا زندگی یا رفاقتی و............
می دونی کجاها میشه بهش اعتماد کرد و تا چه حد و سقفی ..............این شناخت برات خشت به خشت ایجاد شده . چون از روز اول او را نمی شناختی . به شناخت مجازی دیگران از او کاری نداشتی این شناخت مجازی شاید استارت کار و رفاقت و انتخاب بوده اما در نهایت این خودت بودی که او را کشف کردی و.........
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
در ضمن آرش پیشداوری و فکر خوانی و مکالمه درونی ......................ممنوع :324:
تو ابدا نمی دانی چه حرفهایی در آن خانواده ردوبدل شده پس با افکار منفی ذهن و احساسات خودت رو مسموم نکن .
ضمن اینکه ( این رو همینجوری بی ربط مرتبط بهت می گم )
کار هر مرد نیست خرمن کوفتن
گاو نر می خواهد و مرد کهن
رازداری - جوانمردی و سکوت و مواجه با قضاوت منفی و ......................کار هر کسی نیست بلکه باید آبدیده شده باشی تا از پسش بر بیای جوانمرد .
یادت باشه هر اتفاقی بیفته ......چه زندگی بکنی و چه زندگی نکنی این زن مادر بچه توست.
در ضمن وقتی که برای علی ( ع) سوکواری می کنی قدری از خط مشی آن بزرگوار باید پیروی کنی .
اگر دانه هایت ر ا در گذشته به موقع و درست کاشته باشی و..........مطمئن باش از روی شناختی که از تو دارند ذهن هایشان به بیراهه نمی ره
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش منظور اون آقا ازین جمله که بگو مخارجت رو بعد از طلاق هم تامین میکنم درواقع یه منظور عاطفی هست
یعنی به خانومتون میگید احساس و نگرانی که نسبت به تو دارم خیلی عمیقتر از اونه که با مهر طلاق تموم بشه
و همچین حرفی خیلی روی اون تاثیر میذاره
کاش یکم به حرفاتون عمیقتر نگاه کنید و کاش بتونید چیزی که یه زن از جملاتتون برداشت میکنه رو درک کنید
راستی تو اون یکی تاپیکتون یه پست زدم
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
بله دیدم ممنون از ابراز نظرتون.
منظور اون آقا رو متوجه شدم، حتی همون اوائل که خانمم خونه رو تازه ترک کرده بود، یکی از دوستان که آدم دنیا دیده و جا افتاده ایی هم بود به من گفت، همین فردا برو بهش بگو مهرت رو کامل میدم یک آپارتمان هم برات میگیرم و تا آخر عمر هم تامینت می کنم بعد باهاش تو یک محضر خونه قرار بذار.
گفتم من که نمیتونم همچین تعهدی بدم، به هر حال حرفی که میزنم باید پاش بایستم، گفت تو اینکار رو بکن اون امکان نداره بیاد محضر.
گفتم شاید نیاد، ولی شاید هم بیاد، اگه اومد چی؟من چطور باید اینکار ها رو بکنم؟
من نمیتونم تعهدی بدم که بعد نخوام یا نتونم بهش عمل کنم.
البته من یکی دوباری که ازش خواستم بیاد، بهش گفتم مهرت رو می دم مشکلی ندارم،تو برگرد، همه حق و حقوقت رو بهت میدم، حتی جلوی قاضی هم گفتم،
متاسفانه دچار لج بازی شده بود، ممکنه الان تصمیمش قطعی باشه برای نیومدن، اما اون موقع ها لج میکرد، دو دل بود،
کار رو به اینجا کشوند که برگشتش براش سختتر شده.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش به هرحال از چیزایی که تعریف می کنید شخصا اینطور برداشت میکنم که کار شما هنوز به مرحله طلاق نرسیده
خانم شما پتانسل برگشتن رو کاملا داره ، حرفای دختر شما حرف یه دختر 10 ساله نیست
حرف همسر شماست از زبون اون به امید اینکه شاید سر حرف باز بشه
ماشالله زن و شوهر تو لج بازی چیزی کم از هم ندارید و هیچکدوم از غرورتون کوتاه نمیاید
اما این وسط زنها هستند که بیشتر درگیر این احساست میشند، شما که سکان دار خانواده هستید باید رفتار درست رو پیش بگیرید
من هنوز به وضعیت شما خوشبینم و فکر میکنم با تلاش و اقدامات شما قابل حله، اما نمیدنم چرا شما این حرفارو جدی نمیگیر و همچنان دست روی دست میگذارید
یا به قول یکی دیگه از دوستان از اتیش دور ایستادید و توقع گرم شدن دارید
میدونم که شما هم خسته اید، میدونم شما هم دیگه کشش نددارید و خودتون محتاج یه پرستار هستید
منظور من این نیست که برید به پاش بیفتید
شما فقط حرف بزنید، اصلا از همین حس و دردها و تنهایی های خودتون بگید ، اون هم دلش نرم میشه
نذارید سکوت ، نذارید فاصله بین شما پابرجا بمونه
نمیدونم دیگه منظورم رو چجوری بگم، شاید اگه اینهمه آتیش میگیرم واسه اینه که خودم زنم ،
از تعاریف شما درون خانومتون رو حس میکنم و میبینم که میتونه برگرده و از اینطرف هم تنهایی شما رو میبینم و واقعا ناراحت میشم که مشکلی که با کمی احساس خرج کردن حل میشه ، تبدیل شده به طلاق!
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش چی شد؟ یه خبری از خودتون بهمون بدید
بچه های اینجا همگی نگران مشکل شما هستند
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ممنون از اینکه به یاد من هستید
من که هستم
حی و حاضر
دارم زندگی رو می گذرونم
اما اینکه خبری از ماجرا ندادم به این خاطر بود که خواستم به یک جایی برسه
حالا که شما جویای حال شدید عرض می کنم که :
هته پیش کادوی تولد دخترم به همراه نامه رو برای خانمم با پیک فرستادم
این هفته هم پول هزینه ی بچه رو به حسابی که خانمم اعلام کرد منتقل کردم
عصرش به خانمم اس ام اس دادم که پول منتقل شد و میتونی برداشت کنی.
یک ساعت بعد دخترم اس ام اس داد که کادوت رسید مرسی، یه وقت هم بذار تا با هم بریم مانتوی مدرسم رو بگیریم
منم گفتم هر وقت تو بگی من وقت دارم چه کاری از دیدن تو مهمتر؟
فعلا گوش شیطون کر، چشمش کور، قرار شده شنبه عصری با دخترم بریم مانتوشو بخریم .
حالا که اینو گفتم خیلی دوست دارم اگر دوستان لطف کنند و کمک کنند و بگن که من چطور باید حرفامو به دخترم بزنم تا به مادرش منتقل کنه؟
اصلا باید بهش حرفی بزنم یا نه؟یعنی باید وارد بازیش بکنم یا نه؟
هر چند دارم سعی می کنم مثبت فکر کنم، اما متاسفانه نمی تونم برداشت خوشبینانه ایی از این موضوع داشته باشم،
نمی دونم باید بذارم به حساب تغییرات خوبی که داره بوجود میآد
یاشاید این هم قسمتی از یک بازی هستش و یا فقط به این خاطره که پول رو منتقل کردم، در واقع یک جور معامله داره انجام میشه،
من نمیخوام اینطور باشه، این موضوعات برای من مهمه،
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
واسه دخترتون حتما سخته که وارد بازیه شما و همسرتون بشه هرچند زندگیه اون طفل معصوم تا همیشه متاثر از این موضوع خواهد بود و بدترین بازهارو خواهد خورد.
حالا که اینو گفتم خیلی دوست دارم اگر دوستان لطف کنند و کمک کنند و بگن که من چطور باید حرفامو به دخترم بزنم تا به مادرش منتقل کنه؟
اصلا باید بهش حرفی بزنم یا نه؟یعنی باید وارد بازیش بکنم یا نه؟
آقای آرش توروخدا:
استفاده ابزاری ازش نکنید
تحت فشار و تصمیم گیری قرارش ندید
زندگیرو کاملا طبیعی واسش جلوه بدید
نذارید زیاد بین شما و مادرش پاس بخوره
تامین مالیش کنید البته نه درحدی که تنها راه ارتبطیش با شما انتقال پول باشه
از امروز و اینده مطمئنش کنید
از مادرش بد گویی نکنید
به هیچ وجه پیگیر اثبات خودتون نباشید
بالاخره به موقش میفهمه که مقصر کی بوده و کی کجا کم گذاشته
ه این خاطره که پول رو منتقل کردم، در واقع یک جور معامله داره انجام میشه،
من نمیخوام اینطور باشه، این موضوعات برای من مهمه،
حتی اگر این دلیلش باشه شما حق ندارید ناراحت شید یا بهش بگید
شما و خانومتون یک روز با عقل و قدرت انتخاب به همسری هم دراومدید
واسه داشتن بچه بازهم با هم انتخاب کردید
اسمشو شما انتخاب کردید
و حالا آینده ش رو هم شما انتخاب میکنید
اما درنهایت اونو با این جبر تنها خواهید گذاشت
شما و همسر سابقتون مسئول هر شکستنی هستید که هر لحظه ممکنه واسش به وجود بیاد
شما و همسر سابقتون مسئول هر آهی هستید که از نهاد اون بچه بر بیاد
شما و همسر سابقتون مسئول همه اینها هستید
پس حق ندارید توقع کنی دلیلش واسه دیدنتون فقط و فقط عشق پدر فرزندی باشه همین که حاضر شده باهاتون بیرون بیاد ولو واسه خرید مانتو ممنون دارش باشید
کم کم شرایط عادی تر خواهد شد
به امید خدا
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش
حمایت و عشق و وفاداری که فقط به حرف زدن نیست.
اینکه شما پول رو به حساب خانمتون ریختید یعنی اینکه بهشون توجه کردید به خواسته شان بها دادید بهشون احترام گذاشتید شما یک قدم به جلو برداشتید.
من خودم رو تصور میکنم در شرایطی که خانم شما هست.جایی درآمد ندارم.رابطم با شوهرم شکرآب شده حالا من دارم با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنم بعد شوهرم میگه من خیلی مشتاقم شما برگردی و تو و بچم رو دوست دارم ولی راضی به مضیقه مالی من و بچم هست.
اینا یعنی اینکه شوهر من توی حرف فقط به من علاقمنده ولی توی عمل حمایت و توجهی به من نداره
حالا این حرکت شما ایشان رو دلگرم کرده و یه مقدار دست از لجبازی برداشته چرا بدبین هستید؟
با دخترتان با محبت رفتار کنید و دلتنگیتون رو بهش نشان بدید و بگید چقدر دلتون برای روزهای با هم بودن تنگ شده (ولی پیغام مستقیم بهش ندید که به مادرش بده) و حتما هم بهش بگید اگر مشکل مالی خودش یا مادرش داشته باشه به شما بگن باور کنید این محبت و حمایت شما خیلی توی روحیه خانمتون موثره.یه مدت محبت و حمایت بدون داشتن خواسته دیگه بهشون داشته باشید.محبت خودتون رو منوط به بازگشتشون نکنید فقط یه مدت...
من مطمئن هستم خیلی موثره ضمنا جای دوری نمیره چون آدم هرچی داره و هر چی میخواد رو برای بچه اش میخواد...
با آرزوی موفقیت