-
بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
:302::302::302:
سلام.خوبید؟؟؟
یه راست میرم سراصل مطلب.
من کلا دختریم که تقریبا اکثر مواقع مستقل بودم...چیزایی که میخواستم بگیرم رو خودم تهیه میکردم...از بعد دانشگاه که تقریبا کاملا اینجوری بودم.تو دوره دانشجویی تا حد زیادی و قبلش تا حدودی.
خوب این مستقل بودم اونم ازلحاظ مالی خیلی بهم کیف میده..
ازبچگی هم عادت داشتم رعایت کنم..نمیدونم چرا؟؟با اینکه خونوادم وضع مالی خوبی دارن اما باز همش هی میگفتم گناه دارن!!!امان ازاین دلسوزی نا به جام.
حالا من مستقلم یه طرف..مشکل اینجاست که خونوادم هی جلوی این و اون مظلوم نمایی میکنن...همش فامیل و دیگران فکر میکنن من هر چی دارم یا خریدم یا هر کاری کردم اونا خرجشو دادن یا اونا بهم کمک کردن..اصلا نمیدونن اینا عین خیالشون نیست و منم اصلا به این کار عادت نکردم.
تازه نصیحتم میکنن که چرا اینجوریم؟یا واسه مامان بابام دل هم میسوزنن...
به مامانم میگم چرا بهشون میگین اینکارا رو شما واسه من انجام دادین..میگه زشته نمیشه گفت خودت اینکارا رو میکنی..زشته بگیم دستت تو جیب خودته و ..
هر کاری خودم میکنم به اسم خودشون تموم میکنن و بقیه هم دلسوزی میکنن و میگن وای چه پدری!!چقد داره اذیت میشه
حالا به نظرتون من به دیگران بگم اینا الکی میگن و همه کارا رو من خودم انجام دادم.حتی گاهی چوب لای چرخم هم گذاشتن..یا بذارم هی بذارم موردم اشتباهی فکر کنن؟
البته یکی دوباری که راستشو گفتم اینا ازم خیلی کفری شدن..اما نمیشه همه کارا با خودم اسمش واسه اونا
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بهار جون
بیا با خودت یکم روراست باش. شما چرا دوست داری مستقل باشی و کارهات رو خودت انجام بدی؟ چرا دوست نداری از پدر و مادرت کمک بگیری؟
بخاطر اینکه مردم ازت تعریف کنن؟
یا احیانا مردم پدر و مادرت رو زیر سوال ببرن؟
برای اینکه از استقلال لذت می بری؟
بخاطر اینکه به پدر و مادرت کمکی کرده باشی؟
.
.
.
اگه واقعا قصدت تعریف و تمجید دیگران ازت نیست، با توجه به اینکه مادر و پدرت طبق گفته هات می دونن که خودت داری زحمت می کشی، پس غرورشون رو نشکن.
اتفاقا وقتی دارن میگن برای بهار فلان کار رو کردیم، شما هم بگو واقعا پدر و مادر خوبی دارم. منم قدر زحمتهاشون رو می دونم و انشاءا.. که جبران کنم.
اگه کسی هم بهت گفت که پدر و مادرت گناه دارن و بهشون فشار نیار، بدون اینکه غرورشون رو بشکنی فقط بگو حواسم بهشون هست و نمی ذارم فشار بیاد.
از زندگی با پدر و مادرت لذت ببر. از اینکه با غرور میگن برای بهار فلان کار رو کردیم، تو هم از غرورشون لذت ببر.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بلو اسکای
من مستقل بودن رو دوست دارم چون حس خوبی بهم میده..باعث میشه یه چیزایی یاد بگیرم..عزت نفسم حفظ بشه.
نه برام مهم نیست دیگران ازم تعریف کنن اما اینکه اینجوریم فکر کنن رو دوست ندارم.
نقل قول:
چرا دوست نداری از پدر و مادرت کمک بگیری؟
نگفتم دوست ندارم..اما گاهی دلم سوخته..اصلا نمیدونم با اینکه وضع مالیشون خوبه چه جای دلسوزیه؟!!!گاهی هم جوری بودن که ترجیح دادم خودم کارامو انجام بدم.
نقل قول:
از اینکه با غرور میگن برای بهار فلان کار رو کردیم، تو هم از غرورشون لذت ببر.
خوب اگه خیلی دوست دارن غرورشون حفظ بشه واقعا انجام بدن و بگن..کسی جلوشونو نگرفته که انجام ندن.
نه مشکل مالی دارن نه چیزی.
وقتی باهام عین غریبه ها دو دو تا 4تا حساب کتاب میکنن...وقتی اصلا به روی مبارک نمیارن مشکل برام پیش اومده.
نمونه اخرش چند میلیون پول نیاز داشتم نگفتن بذار یه کمکی بهت کنیم.خودم با زحمت جور کردم.خوب پول از اسمون هم نمیفته تو بغلم.براش زحمت کشیدم.اونوقت همه جا گفتن ما بهش پول دادیم:302:
جالب اینجاست بابام از پدرش ایراد میگیره چرا برام کاری نکرده و فقط توقع داره ازم؟یا چرا به عموم کمک نمیکنه؟واسش هم مثال میزنه ببین واسه بهار همه کار میکنم.:302:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار جان به نظر من لازم نیست خودتو جلو مردم بندازی و دروغ اونا رو دراری. یه طوری جلوی بقیه مردم رفتار کن که انگار خیلی مامان و بابات دوست دارن و خیلی خیلی بهت توجه می کنن و بهت می رسن. اینطوری احترامت بیشتر می شه بین اطرافیان. یعنی می گن به به چه دختر خوشبختی که مادر پدرش انقدر بهش اهمیت می دن. خودتم به این وضعیت در رفتارت افتخار کن. اصلا لازم نیست به زبون چیزی بگی که تایید کنی دروغ اونارو.
در عوض قطعا شروع کن کم و کمتر از پولات خرج کن و کاری کن که دقیقا همه ی خرجتو خود مامان و بابات بدن که بندگان خدا سر پیری دروغ نگن!! پولاتو جمع کن بعدا لازمت می شه. شتر سواری که دولا دولا نمی شه. یا زشته به قول مامانت که خرجتو خودت بدی، که در این صورت باید خرجتو خودشون بدن! یا زشت نیست که نباید دروغ بگن!!
توصیه ام اینه که اصلا جلوی مردم خودتو نندازی چون اگه بگی اونا دروغ می گن عین تف سربالا می شه. اگه هم به زبون بیای دروغ اینا رو تایید کنی خودت حالت بد می شه. هرچی می گن ریلکس باش. از اونطرف هم بدون اینکه بهشون بگی که باهات مقابله کنن کم کم خرجتو ازشون شروع کن به گرفتن. یه طوری که براشون خیلی محسوس نباشه و عادت کنن. نمی شه که هر رفتاری بخوان بکنن. یا این یا اون.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
ولی من اصلا بلد نیستم خرجی بگیرم...خوب وقتی خودم دارم راحت میرم سراغ پول خودم...چه کاریه هی به اونا بگم؟
از این که خودم خرج کنم اصلا ناراحت نیستم تازه حس خوبی هم دارم..کیف داره..به این مدل عادت کردم
راستش هنوز نمیتونم خودمو راضی کنم چاخاناشونو برملا نکنم.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
راستش هنوز نمیتونم خودمو راضی کنم چاخاناشونو برملا نکنم.[/font][/color]
بهار هدفت چیه از این کار!هدفت از اینکه می خوای به قول خودت چاخاناشونو بر ملا کنی چیه؟
خودت رو بزرگ کنی،خودتو مستقل نشون بدی؟
اونارو تحقیر کنی ؟کوچیکشون کنی!!؟
یا هدفت اینکه تلاش های خودت رو به پای دیگری گذاشته نشه؟
واقعا هدفت چیه؟
خوب اونها خانواده تو هستند با چاخان گو جلوه دادن اونها و ابروشون رو ریختن ،خودت زیر سوال میری ،چون تو دختر اون خانواده ای....
بهار نمی دونم چه قدر در امد داری و از کی داری کار می کنی ولی هر چه قدر هم درامد داشته باشی و از سن خیلی کم کار کرده باشی بازم بعید می دونم از عهده همه خرج و مخارجت بر بیای
و مطمئنا ی سری خرج ها مثل خرد و خوراک به عهده پدرته...
پس فکر نکن اونها برای شما کاری نمی کنند...
در ضمن اونها کار خودشون رو کردند اونها تونستند دخترشون رو طوری تربیت کنند که تو سن کم بتونه کاملا مستقل باشه از لحاظ مالی ...و وابسته نباشه و بتونه رو پای خودش وایسه.
البته
از ی طرفم برای اینکه برای انجام کارهات تو فشاری و اونها فقط نظاره می کنند و بعدش به نام خودشون تموم میشه ،حق می دم یکمی ناراحت شی...
ولی خوب دلیل این کارشون رو که خودشون گفتند ،گفتند خجالت می کشند !پس وقتی دلیلشون رو می دونی دیگه چرا این حرفارو می زنی...
راستی بهار
تو که از مستقل بودن خودت لذت می بری و از اینکه دستت تو جیب خودته کیف می کنی !جوری هم که می گی مشخصه درامدخیلی خوبی هم داری
پس مشکلی از این لحاظا نداری و تحت فشار نیستی...
فقط مشکل اینکه تلاش تو و عرضه تو نا دیده گرفته میشه و به چشم بقیه نمی اد..
خوب
طرز فکر پدر و مادرت هم درست نیست!!!
اونها چرا باید از اینکه تو درامد مستقل داری و از عهده خرج خودت بر می ای خجالت زده باشن
بلکه باید به خودشون افتخار کنند که چنین دختری دارن
سعی کن این ذهنیتشون رو عوض کنی و بگی که ابایی نداشته باشن از اینکه بگن مثلا دخترمون ماشینش رو خودش خریده.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
ولی من اصلا بلد نیستم خرجی بگیرم...خوب وقتی خودم دارم راحت میرم سراغ پول خودم...چه کاریه هی به اونا بگم؟
از این که خودم خرج کنم اصلا ناراحت نیستم تازه حس خوبی هم دارم..کیف داره..به این مدل عادت کردم
راستش هنوز نمیتونم خودمو راضی کنم چاخاناشونو برملا نکنم.
بهار جان هيچوقت يادت نره اونا خونواده ات هستن نه يه نيروي مهاجم در جبهه مخالف كه ميخواي بقول خودت دروغاشونو برملا كني
با خودت كنار بيا
يا دوست داري بهشون وابسته باشي يا نه
يا نظر ديگران در مورد استقلال خودت مهمه يا نه
قراره چه چيزي اين وسط ثابت بشه؟؟؟فقط و فقط به اون فكر كن و اونو بنويس و براي اون راه حل بخواه
با خودت روراست باش
تو دختر منطقي هستي و تا اونجا كه من فهميدم كنترل شرايط زياد واست سخت نيست
مي مونه اين وسط يه حس منفي كه اول دليلشو پيدا كن و بعد راهشو
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار جان من فقط بر اساس تجربیات خودم می نویسم و ممکنه که درست نگم چون مشاور نیستم. ولی من اصلا نگران ابرو و غرور و این چیزای مادر پدرت نیستم. دروغ که می گن باید پای عواقبش هم واستن. اما بر اساس تجربه ام آدما وقتی فکر کنن که مثلا شما خیلی مورد توجه و عنایت والدین یا همسر یا اطرافیانت هستی خودبه خود بیشتر بهت توجه مثبت می کنن و اجازه ی بی احترامی به شما رو تحت هیچ شرایطی به خودشون نمی دن. مثل کسی که خیلی پول داره و اعتبارش بیشتره بین بقیه. اینم همونه چون شما رو بین خونوادت معتبر می بینن اغلب باهات خوب رفتار می کنن. پس دلیلی نداره بی خودی دروغ اونا رو دراری چون پدر مادرتن و به خودت ربط دارن و اخرش هر اشتباهی هم اونا بکنن خجالتش می مونه واسه بچه. اما به هر حال من نمی دونم و شاید شرایط شما این بهتر باشه که خودت می گی. خودت تصمیم بگیری بهتره.
پول گرفتن که کاری نداره. اگه اونا روشون شده که به دروغ بگن پول می دن خوب شما هم ازشون بگیر پولو دیگه. خجالت نداره.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
بعید می دونم از عهده همه خرج و مخارجت بر بیای
و مطمئنا ی سری خرج ها مثل خرد و خوراک به عهده پدرته...
پس فکر نکن اونها برای شما کاری نمی کنند...
مگه من گفتم اونا کاری برام انجام نمیدن؟؟؟!!!!!!!!!
چرا حرف تو دهن من میذارید؟؟؟اصل مشکل من یه چیز دیگه است..چرا وقتی من زحمت میکشم تلاش میکنم به اسم خودشون میگن..خوب یه ذهنیت بد از من تو فامیل ایجاد شده..فکر میکنن چه دختر پر خرج و پر توقعی هستم...و اصلا دیگران رو در نظر نمیگیرم...
خوب زورم میاد شرایط گاهی سخت رو خودم تحمل کنم تا به خواسته ام برسم اونوقت دربارم اینطوری فکر بشه...
نقل قول:
،گفتند خجالت می کشند !پس وقتی دلیلشون رو می دونی دیگه چرا این حرفارو می زنی...
از چی خجالت میکشن..به نظر من که خجالت نداره..اما اگه به نظر اونا خجالت داره خوب خودشون انجام بدن...در توانشون هم هست
اخه یه بام و دو هوا نمیشه که..نمیشه هم خدا رو بخوان هم خرما
نقل قول:
از اینکه دستت تو جیب خودته کیف می کنی !جوری هم که می گی مشخصه درامدخیلی خوبی هم داری
ازیه جهت دیگه کیف میکنم..نه اونقدا نیست اما تقریبا میتونم شرایطمو مدیریت کنم و دروغ نگم این مدیریت رو تو همین مستقل بودن یاد گرفتم و میدونم بعدا خیلی به دردم میخوره.
نقل قول:
اونا خونواده ات هستن نه يه نيروي مهاجم در جبهه مخالف كه ميخواي بقول خودت دروغاشونو برملا كني
لا اله الا الله..کی من گفتم نیروی مهاجمن؟؟!!!!!!!!!!اما من از دروغ بدم میاد..چه دلیلی داره من زحمت بکشم به اسم اونا تموم بشه...
البته این مستقل بودن فقط مالی نیست..خیلی وقتا یاد گرفتم مشکلمو خودم حل کنم..خوب گاهی خیلی برام سخت بود..گاهی واقعا عذاب کشیدم اما خوب خیلی چیزا یاد گرفتم..الان نسبت به قبل تو شرایط سخت میتونم بهتر رفتار کنم.
اما بلاخره گاهی ادم نمیتونه..کم میاره
اینم بگم تو اینکه پدر و مادرم دوسم دارن شک ندارم..یعنی بحث احساسشون نیست.بحث رفتارشونه.
البته نمیدونم این چیزا ارثی میشه یا نه؟اما گمونم عموم و پدربزرگم هم یه جورایی این مدلین.
همونطور که گفتم اینکه پدر و مادرم بهمون علاقه دارن برای همه اشکاره و تقریبا همه فامیل میدونن چقد ما رو دوست دارن و پدرم همیشه جلوی دیگران هم محبتشو ابراز کرده و هم خیلی رو حرفمون حساب باز میکنه.
در کل خیلی وقتا طرف مشورتشون ما هستیم و ازاین نظر که ما کوچیک بشیم مثلا مشکلی پیش نمیاد چون همه میدونن والدینم چقد ما رو دوست دارن.
پس بحث احساس نیست
میگم اینطوری وجهه من خراب میشه..فکر میکنن پر توقعم و...
و دروغ هم دوست ندارم
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
خوب عزيزم يعني اگه شما دروغاشونو بقول خودت برملا كني فكر ميكنن كم توقعي؟؟؟؟
چرا اون روي قضيه رو نگاه نميكني
وقتي پدر ومادرت ميگن ما كرديم يعني ميگن به زور كرديم و بهار توقع بيجا داشته؟!
اگه اينه پس ياد بده حداقل بگن از جون و دل واسه عزيز دردونه مون كرديم و بيشتر ازينا هم بخواد ميكنيم كه فكر نميكنم اين باشه
اگه هم نه فقط ميگن از دستمون بر ميومد وكرديم شما هم يه لبخند بر از غرور بزن كه ممنوني
اگه هم ببخشيد زورت مياد كه نكردن و ميگن كرديم بشين باهاشون اتمام حجت كن يا ازشون بخواه انجام بدن يا ازشون بخواه دروغ نكن
كلا هر چيزي رو واسه خودت دغدغه نكن دختر پرتوقع:311:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار جان فقط می خواستم بگم چه پدر و مادر خوبی داری که حس استقلال رو در وجودت پرورش دادند.
و بار چقدر خوب که شرایط مادیشون طوری هست که نیاز به در امد فرزندشون ندارند و از فرزندشون توقع مالی هم ندارند.
و بعد می خواستم بگم چقدر خوبه که شرایطی داری که می تونی به خواسته هات با تلاش برسی و اینطوری قدر اون خواسته ها رو بیشتر بدونی.
امیدوارم این شیطون که وقتی میبینه همه چیز سر جاشه شروع به وسوسه کردن می کنه زودتر بره به درک.
خوب حالا که همه چیز خوبه و فقط یک سری حرفهایی هست که قابل صرفنظر کردنه ببینیم چطور میشه این قسمت رو هم کم کم و با صبر و در نهایت با گذشت حلش کرد.
فکر کنم ببین این مستقل بودن چه حس هایی بهت میده؟ چه مزایایی برات داره؟
بعد ببین برعکس جلوه دادنش از طرف پدر و مادرت چه چیزهایی رو ازت میگیره؟ ایا اون مزایای بالا رو ازت میگیره؟
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
:72:بهارجان
واقعا درکت می کنم، بعضی وقت ها پدر و مادر ها یا حتی یه آدم هایی که آدم ازشون انتظار بعضی کارها رو نداره، کارهایی می کنن که واسه آدم سنگین میاد، نمی تونه قبولش کنه، سخت تحمل کردنش
ولی خودتم میدونی که خیلی از پدر و مادر ها قابل تغییر نیستن، گفتن شما هم نه اونارو تغییر میده و نه مانعی میشه واسه تکرار کارهاشون. شایدم یه آتیشی بلند شه که دودش فقط تو چشم خودت میره
من نمی دونم علت این رفتارشون چیه ولی خیلی وقتا وقتی بچه ها بزرگ میشن، پدر مادرها بازم دوست دارن اون احساس نیاز بچه ها بهشون یا اون حس پدر و مادری و مراقبت و کنترلی که روشون داشتن، هنوزم بمونه، انگار دلشون تنگ میشه واسه پدر و مادری و اون مسئولیت ها، انگار می خوان هنوز اون حس های قبل تو زندگیشون باشه و به بقیه هم اینجوری انتقال میدن. شاید چون شما رو فرد مستقلی دیدن و شاید جوری رفتار کردین که ازکمک گرفتن خوشتون نمیاد، اونها به حریمتون وارد نمیشن
در هر صورت به هر دلیلی اونا پدر و مادرتن، جلوی بقیه خرابشون نکن. سعی کن ذهنت رو از این قضیه دور کنی، بذار مردم فکر کنن شما خیلی دختر پرتوقعی هستی. چه فرقی می کنه؟ شما هدفت رو بذار روی موفقیت بیشتر، مامان و بابا اگر کار اشتباهی هم می کنن، به خاطر عدم آگاهیشون و یا تربیتیه که داشتن و تغییر ناپذیره
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
[color=#0000CD][font=Tahoma]
نقل قول:
بعید می دونم از عهده همه خرج و مخارجت بر بیای
و مطمئنا ی سری خرج ها مثل خرد و خوراک به عهده پدرته...
پس فکر نکن اونها برای شما کاری نمی کنند...
مگه من گفتم اونا کاری برام انجام نمیدن؟؟؟!!!!!!!!!
چرا حرف تو دهن من میذارید؟؟؟اصل مشکل من یه چیز دیگه است..چرا وقتی من زحمت میکشم تلاش میکنم به اسم خودشون میگن..خوب
یه ذهنیت بد از من تو فامیل ایجاد شده..فکر میکنن چه دختر پر خرج و پر توقعی هستم...و اصلا دیگران رو در نظر نمیگیرم...
من حرف تو دهنت نذاشتم من فقط کارهایی که اونا در حقت کردن رو خواستم یاد اوری کنم ،خواستم یاداوری کنم بیشتر از اینها به گردنت حق دارن
خیلی بیشتر از اینها که اونها رو چاخان گو خطاب کنی
در مورد اینکه تو رو پرخرج و پرتوقع جلوه میدن خوب واقعا بی انصافیه!نمی دونم چی بگم ولی خوب به خودشون بگو از این بی انصافی شون اذییت می شی
بگو ازتون توقع ندارم که برای من خرج کنید ولی توقع دارن طوری در موردم صحبت نکنید که بقیه قضاوت اشتباه در مورد کنن
پینوشت:
بهاری اگر کسی اینجا به شما راهکاری می ده درحد وسع خودش این راهکار رومی ده
دلیلی نداره منظورت رو کاملا متوجه شده باشه و به مشکلت اشراف کاملی داشته باشه مهم هدفه اون فرده. هدفش اینکه به شما کمک کنه
وقتی تاپیکی میزنی باید در انتظار صحبت های درست و نادرست و برداشت های درست و نادرست باشی و از بین اون ها اونهایی که به دردت میخوره رو سوا کنی و اونهایی که به دردت نمی خوردن و حرف تو دهنت میذاشتن رو نا دیده بگیری...نه اینکه از حرفشون ناراحت بشی...
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
اومدم فقط حرفهاي نازنين مخصوصا پ.ن رو تاييد كنم
راستي من اومدم اين شكلكو بزنم اينو زدم:311: دوباره عصباني نشي!!!
بهار جان هميشه سعي كن اگه مشكلي هست كامل توضيح بدي و دليلشو تا بتونن درست راهنماييت كنن
كسي از سر تفريح واسه كسي راهكار پيشنهاد نميده
همه ما دوست داريم گرهي از مشكل ديگري باز بشه
به هر حال اميدوارم دوستان راههاي بهتري پيشنهاد بدن
موفق باشي
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بهار
خوبی ؟
کمی آروم عزیزم . خوب می تونم خشم را در لحن نوشتارت ببینم .
عزیزم در رابطه با دروغ بهت حق میدم ، خیلی سخته . می فهمم وقتی با نگاه سرزنش آمیز مواجه می شوی که چه دختر پر خرجی ! بیچاره پدر مادرش ! تو چه حسی پیدا می کنی . درکت می کنم . اما باور کن با عصبانیت و حرص خوردن و .... هیچی حل نمیشه .
رفتار اونها درست نیست ، قبول دارم . اما عزیزم واکنشی که تو در نظر داری هم درست نیست .
می خواهی برملا کنی و بگی که دروغ میگن ....... که شرمسارشون کنی ! اعتبارشون را از بین ببری ! با دست خودت ، مادر و پدری که بالاخره اونها تو را به جایی رساندن که اینگونه مستقل بشوی را میخواهی رسوا کنی که چه شود ؟!!!
برو شیرخوارگاه به نوزادن بی سرپرست سری بزن و خوب توی نخ اونها برو .... و ببین که پدر و مادری ندارند و ...... اما تو در همین نوزادی مادری داشتی که بارها و بارها شبها از خواب ناز بیدار شده تا بهار کوچولوشو ترو خشک کنه ، تا ببینه چرا گریه می کنه و ..... پدری که وقتی بهار مریض می شده دل توی دلش نبوده ، کار می کرده عرق می ریخته تا خوراک و لباس بشه به جان و تن بهار و خواهر و برادراش و .... و زحمتها کشیدن تا بهار رشید شد ، اصلاً روش زندگیشون درست یا غلط بهار رو طوری بار آورد که وابسته نباشه ، که مستقل باشه ......
آری بهار جان اینها زیر بنای استقلال امروز تو هست ، بگذار پز بدهند ، بگذار با روش هرچند غلط خودشون پیش بروند ، افتخار را از آنها نگیر ، اما برای اصلاح رفتار اشتباهشون به شکل صحیح و درست در حد خودت تلاش کن بدون اینکه دنبال نتیجه باشی . مثلاً در عین آرامش و محبت و احترام ، ضمن اینکه بهشون میگی پدر و مادر عزیز من ، من هرچه دارم از زحمات شماست ، من ثمره شما هستم با هرچه که دارم ، اگر شما نبودید منم نبودم ، همیشه مدیونتون هستم ، اما یه گله دارم از شما و این ناراحتم می کنه ، اونم دروغ گفتنهای شماست ، دروغ بد هست یا نه ، گناه هست یا نه ؟ چه لزومی داره به خاطر مردم و خوشایندشون خشم خدا را برانگیزید و ....
حالا به خودتون مربوطه که مهم باشه براتون که خدا ازتون راضی باشه یا نه من فقط وظیفم بود بگم چون حیفم میاد . اما نکته مهمتر که اذیتم می کنه تبعات این حرفهای شما برای من هست ، شما هیچ می دونید همه به من با دید یک دختر منفی که خرج رو دست پدر و مادرش میزاره و رعایت حالشون رو نمیکنه نگاه می کنن ، هیچ می دونید شما با این کارتون من را تخریب می کنید ، اگر این به شما لذت و آرامش میده که من خراب بشم ، اشکال نداره ادامه بدهید اما در نظر داشته باشید که مرا عذاب می دهید و رنج می کشم وقتی با نگاه ها و حرفهای سرزنش آمیز مواجه می شوم که چرا اینقدر باعث زحمت شما هستم در خرج و مخارج . به نظرتون اگر کسی با شما اینجوری کنه درسته ؟ بابا ، مامان خودتونو بزارید جای من ، اگه پدر و مادراتون باهاتون این کارو میکردن و پیش دیگران خرابتون می کردند خوشحال بودید ؟
شما اینجوری حرفهاتو بزن و بعد از آن سکوت کن و در موقعیتهایی که می دونی این حرفها از سوی اونها پیش میاد قرار نگیر و سعی کن نشنوی . و به نگاه های مردم هم توجه نکن .
و نکته مهم اینه که بهار عزیزم بدانیم که ، پدر و مادرامون خوب یا بد ، سر ما به پادشاهی هم برسه باز هم ریشه ما هستند و ریشه گرفتنمون از اونهاست پس خودمون اعتراف کنیم که هرچه داریم از اونهاست .
و یادآوری :
بهار خیلی هیجانی هستی و نگاهت و ارزیابیهایت بسیار احساسی هست و خیلی فریب سفسطه های ذهن سطحی را می خوری . سعی کن پا به درون بگذاری ، اینهمه در بیرون خودت و مردم و محیط و .... سرگردان نباش .
وقت کردی به خودت ، همان خود بالغت که در اون تو تو های وجودت کز کرده سری بزن ، کودک درونت بدجوری پرتش کرده اون ته وجودت و برتو سواره و همش این سو و آنسو می کشاندت .
دقت می کنی در مدت دو - سه ماه اخیر چند تاپیک از آزردگیهات ازخانواده و محیط و تالار و .... باز کرده ای ، و هیچ کدام را هم به جایی نمی رسانی که حرکتی و تغییری در تو را استارت زده باشه ؟؟؟!!!!!!
کمی فکر کن .... اینها معنا دارد عزیز دلم ، قربونت برم کمی به خودت درست توجه کن ، اینها توجه به خود نیست ، اینها اهمیت دادن به خود نیست ، آسیب زدن به خود است .
امیدوارم از حرفهام ناراحت نشده باشی اگر گزندگی دارد .
.
.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار عزیزم
سلام
به نظر من که خانوادت خیلی دارن اشتباه میکنن. هر کسی تو این جامعه داره زحمت میکشه، لیاقتش هست که نتایجشو ببینه. خوب احساس استقلال هم یه نعمتع و نتیجه زحمات آدم.
به نظر من جلوی این کارو بگیر.
پدر و مادرتو به این شیوه عادت نده ، یه روزی خودت تو زندگی کم میاری. مشکلاتی برات بوجود میاد که بهت اصلا کمک نمیکنن اما جلوی همه میگن ما همه کار واسه دخترمون کردیم. این خیلی بده.
درسته که پدر و مادر رگ و ریشه هستن و درسته که احترامشون قطعا واجبه.
مهم نیست که تا حالا چه اتفاقی افتاده. لازم نیست دروغهایی رو که گفتن برملا کنی اما لازمه که جلوی این کارو بعد از این بگیری.
خریدن آبروی اونا به معنای بردن آبروی خودته. اینکه همه لبشونو گاز بگیرن و بگن چه دختری که ولخرجه و تموم بارشو رو دوش والدینش گذاشته اصلا برای تو خوب نیست. وجهه تو رو داغون میکنه.
از طرفی همه این بی مهری ها و احساسات بد روی روانت اثر بدی خواهد گذاشت و مثل یه غده سرباز میکنه.
به نظر من باهاشون حرف بزن.
یه بار یادآوری کن که دستاوردهات نتیجه زحمات خودت بوده و بگو از این به بعد هر اونچه که به دست بیاری باید به نام خودت مطرح بشه.
راستش یه چیز دیگه ام هست. پدر مو مادر ادم به این شیوه عادت میکنن و بعد از یه مدت باور میکنن که خیلی برای بچه شون زحمت کشیدن. این خوب نیست. تازه میبینی بدهکارم شدی.
به نظر من اگر قرار باشه خانوادت به چیزی افتخار کنن به جای گفتن دروغ در مورد کمکهای فراوونیکه به بهار میکنن میتونن تو جمع از استقلال و خودکفایی تو حرف بزنن و کلی هم کیف کنن و تو رو ناراحت نکنن.
هر چه زودتر جلوی این رفتارو بگیر عزیزم اما با نهایت احترام و حفظ کردن غرور و شخصیت والدینت.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
بهار عزیزم
سلام
به نظر من که خانوادت خیلی دارن اشتباه میکنن. هر کسی تو این جامعه داره زحمت میکشه، لیاقتش هست که نتایجشو ببینه. خوب احساس استقلال هم یه نعمتع و نتیجه زحمات آدم.
به نظر من جلوی این کارو بگیر.
پدر و مادرتو به این شیوه عادت نده ، یه روزی خودت تو زندگی کم میاری. مشکلاتی برات بوجود میاد که بهت اصلا کمک نمیکنن اما جلوی همه میگن ما همه کار واسه دخترمون کردیم. این خیلی بده.
درسته که پدر و مادر رگ و ریشه هستن و درسته که احترامشون قطعا واجبه.
مهم نیست که تا حالا چه اتفاقی افتاده. لازم نیست دروغهایی رو که گفتن برملا کنی اما لازمه که جلوی این کارو بعد از این بگیری.
خریدن آبروی اونا به معنای بردن آبروی خودته. اینکه همه لبشونو گاز بگیرن و بگن چه دختری که ولخرجه و تموم بارشو رو دوش والدینش گذاشته اصلا برای تو خوب نیست. وجهه تو رو داغون میکنه.
از طرفی همه این بی مهری ها و احساسات بد روی روانت اثر بدی خواهد گذاشت و مثل یه غده سرباز میکنه.
به نظر من باهاشون حرف بزن.
یه بار یادآوری کن که دستاوردهات نتیجه زحمات خودت بوده و بگو از این به بعد هر اونچه که به دست بیاری باید به نام خودت مطرح بشه.
راستش یه چیز دیگه ام هست. پدر,مادر ادم به این شیوه عادت میکنن و بعد از یه مدت باور میکنن که خیلی برای بچه شون زحمت کشیدن. این خوب نیست. تازه میبینی بدهکارم شدی.
به نظر من اگر قرار باشه خانوادت به چیزی افتخار کنن به جای گفتن دروغ در مورد کمکهای فراوونیکه به بهار میکنن میتونن تو جمع از استقلال و خودکفایی تو حرف بزنن و کلی هم کیف کنن و تو رو ناراحت نکنن.
هر چه زودتر جلوی این رفتارو بگیر عزیزم اما با نهایت احترام و حفظ کردن غرور و شخصیت والدینت.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
من واقعا از همتون و از راهنماییتون و از وقتی که میذارین ممنونم.
نقل قول:
دقت می کنی در مدت دو - سه ماه اخیر چند تاپیک از آزردگیهات ازخانواده و محیط و تالار و .... باز کرده ای
اره زیاده..چون وقتی فکرم مشغول میشه دنبال راه حل میگردم..چون وقتی دنبال راه حلم به مشورت پناه میبرم...چون من اینجا یه مراجعم فرشته جان نه یه کارشناس..مگه اینجا ازاد نیست هر کسی مشکلشو بگه و کمک بخواد..من دلم نمیخواد وقتی مشکلی دارم بذارم انقد بزرگ بشه تا تبدیل به یه کوه بشه...که اونوقت کاسه چه کنم چه کنم دستم بگیرم؟؟
واقعا متاسفم که انقد اینجا راهنمایی خواستم...من سعی کردم اگه اینجا راهنمایی میگیرم در حد خودم در حد سواد نداشته ام کمک هم کنم ...اگه تونسته باشم..و این اگه خیلی پررنگه
کسی چه میدونه من چقد پدر و مادرمو دوست دارم؟کسی چه میدونه واقعیت زندگی من چیه؟اما برچسب..قضاوت..چیزیه که تو همه تاپیکام اتفاق افتاده...شاید بگید خوب وقتی اینطوره چرا دوباره تاپیک میزنی اما من برام مهمه که یاد بگیرم حتی اگه برچسب هم بخورم..شاید لازم نباشه تو بوق و کرنا کنم که اهای بیایید من اون مشکل رو حل کردم..من اینجا یاد میگیرم تو زندگیم استفاده میکنم و نتیجه میگیرم.
زندگی واقعی من از چهره مجازی من خیلی برام مهمتره...من اصلا دوست ندارم یه ماسک خوب بودن بزنم..و اینجا لبخند بزنم و بگم وای ببینید من چقدر خوبم؟؟ببینید چه دختر مثبتی..ببینید بهتر از من تو تالار نیست..به رتبه هام نگاه کنید..به ستاره هام نگاه کنید..من خیلی منطقی و خوب و همه چی تموم هستم.
قبلا هم گفتم متاسفانه باید بگم نـــــــــــــــه
از من همچین توقعی نداشته باشید و بهتون پیشنهاد میدم ازخودتون هم همچین توقعی نداشته باشید...بازم میگم ما تا باور نکنیم خوب و بدمون در کنار هم هست به جایی نمیرسیم.
من خشمگین نبودم..اما متعجب دلخور و گیج بودم.اخه چرا؟؟؟
تو فامیل ما نه اینکه دختر کاری کنه بده نا ابروریزیه و نه هیچ.
بگذریم...............
ok تصمیم گرفتم نگم.
واقعا اگه تاپیکام به نام یه فرد ناشناس بود هم اون قضاوتها انجام میشد؟؟؟؟
بارها به خودم گفتم با یه اسم جدید مشکلمو بگم تا از اون قضاوتهای ناراحت کننده کم بشه اما نمیدونم چرا نتونستم؟؟؟!!!!
من اینو به یه نفر گفتم و به شما هم میگم...شاید لحن من تند باشه شاید تلخ و گزنده باشه اما چون قصد رنجوندن ندارم متاسفانه متوجه نمیشم لحنم باعث رنجش شده.
فرشته مهربون من همینم..خوب و بدم اینه..اگه واقعا فکر میکنی حضورم اینجا مضر هست میتونین باندم کنید و مطمئن باشید نه ناراحت میشم نه دنیام به اخر میرسه نه راه های شناخت بسته میشه..از درسهایی که اینجا یاد گرفتم استفاده میکنم دعاگوی همه هم میشم و سراغ راه جدید میرم.
من خشمگین نبودم..اما الان ازرده ام..هر چند امیدوارم برای ازرده شدنم حق بدین..یا این حق رو هم میخواین بگیرین نمیدونم.قضاوت نمیکنم..اما شاید برای یاد گرفتن تاوانهایی باید داد.
ممنونم..پستهاتونو بارها میخونم و استفاده میکنم.
چقدر عالیه:72: که اونی که در نهایت قراره دربارمون قضاوت کنه خداست..با اینکه بخاطر گناهام پیشش شرمنده ام اما ته دلم قرصه که قاضی من عادل هست
موفق باشید
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار جون می خوام یه تجربه از زندگی خودم بهت بگم، شاید تو اینده کمکی بهت بکنه که مجبور نشی تجربه من رو تکرار کنی!
منم مثل شما از وقتی رفتم سرِ کار کاملا مستقل شدم. و از استقلالم لذت می بردم. نتیجه زحماتم رو توش می دیدم.
زمانیکه عقد کردم، تمام جهیزیه ام رو خودم خرید کردم و اجازه ندادم پدر و مادرم یک ریال هم متقبل بشن. مثل تو به اینکارم افتخار می کردم. و دلم می خواست دیگران من رو با افتخاراتم بشناسن.
مادرم چندین بار بهم گفت، صلاح نیست خانواده شوهرت بدونن که خودت برای خودت جهیزیه خریدی، صلاح اینه که فکر کنن پدر و مادرت خریدن. من اصلا درک نمی کردم که چرا.
تا اینکه بعد از ازدواج چقدر این موضوع رو، مادرشوهرم و بقیه شون به سرم زدن. شوهر من، دار و ندارش رو گذاشت برای خانواده اش و با یه وام زندگیش با من رو شروع کرد. به دلیل مسائل خاص زندگیمون، وقتی اعتراض می کردم، مادرشوهرم می گفت تو چطور خودت جهیزیه ات رو خریدی!!!!!
تو کل فامیل غرور پدر و مادرم رو زیر سوال برد که اینها یه خرید جهیزیه هم برای دخترشون نکردن و و و ..
حالا من بیچاره مجبور بودم کلی توجیه کنم که نه بابا جهیزیه من رو پدرم خریده.
تمام افتخاراتم از تهیه اتومبیل و منزل و ... با تلاش خودم تنها که مایه افتخارم بود- نه به جهت مالی بلکه به جهت توانمندیم- همه شد مایه سوء استفاده شوهرم و خانواده اش.
کاش به حرف مادرم گوش می کردم و طوری وانمود می کردم که کسی متوجه نمی شد من خودم جهیزیه ام رو خریداری کردم!
کاش به حرف دوستانم گوش می کردم و هرگز با افتخار به شوهرم نمی گفتم که من منزل شخصی دارم!
من به اینها افتخار می کردم، چون بجای رفیق بازی و حیف و میل پولم، درست فکر کزدم و بجا صرفه جویی کردم و درست پس انداز و سرمایه گذاری کردم. ولی هیچ کس نفمید، چون فهمیدنش براشون منفعت نداشت.
بهارجون به کاش های من دقت کن که برات اتفاق نیفته! (خدای نکرده)
من و شما و امثال ما که حرف مزدم برامون مهمه، عاقبتمون همین خواهد شد! مردم در آینده به شما هم مثل من نگاه خواهند کرد. بخصوص اگه وارد جمعی بشی که خانمهای اون جمع جز خونه داری و غیبت و خاله بازی کار دیگه ای بلد نباشن!
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
ممنونم بلو اسکای
تو درست میگی.راستش جمع فامیلی ما این چیزا رو بد نمیدونن یا حداقلش اینه که خیلی پیش میاد بچه ها یا والدینشون بگن که بچه ها چی خریدن یا چیکار کردن.
مثلا خالم به همه میگفت که دخترش از پول خودش نصف جهیزیشو خریده..دختر عموم با پولش فلان خریده...پسر عموم...
خیلیا اینا رو میگن.حتی خودشون از کارای نکرده والدینشون میگن.پس تو چنین جوی چرا باید فکر کنن این اتفاق باعث سر شکستگی یا از بین رفتن غرورشون میشه؟؟اما ببین بر عکسش چقد داره وجهه منو خراب میکنه؟؟؟
پدر من خیلی بهمون محبت میکنه..خصوصا جلوی دیگران..جلوی دیگران بغلمون میکنه بوسمون میکنه همش میگه جونم فدای بچه هام...بدون ما گردش نمیره..چیزی نمیخوره
مامانم مهربونه..هرچند خونوادتاً کمی پسردوستن و خودشون هم به این موضوع اعتراف میکنن اما ما به این مثلا تبعیضها و محبتاش به داداشم میخندیم و میدونیم میشه با مامانم خوش بود.
اما بلو اسکای شرایط سخت هم کم نداشتم..روزایی که دیگه مغزم هنگ میکرد و هیچ راه حلی به ذهنم نمیرسید...گمونم تو تالار فرشته مهربون یه داستان نقل کرد درباره پاره اهنی که یه اهنگر برمیداره تو کوره میذاره پتک میزنه و خلاصه تبدیلش میکنه به یه وسیله به دردبخور و اینطوری میخواست بگه رنج چه فوایدی برای ادمها داره..باورت میشه من قبل از اینکه همچین داستانی رو شنیده باشم تو ذهنم عیناً همچین داستانی بود.حتی تو پستهای اولم تو تالار هم نوشتمش..خوب این سختیا به من همچین تصوری داد.
اما به من حق بدید..ناراحت میشم وقتی والدینم سوای احترام و علاقه ای که بهشون دارم اصلا به خودشون همچین اجازه ای میدن که تموم رنجی که من کشیدم رو ندید بگیرن....تموم لحظات سخت عین فیلم جلو چشمام رد میشه و ..........
تو درست میگی..اما من انتظار دارم حداقل به روی خودشون بیارن که من چه کردم؟و اونا چه کردن؟؟یا لااقل به خاطر تلاشی که کردم چیزی نگن..اینکه زیاد سخت نیست..هست؟
گمونم هنوز بهار کوچولوی وجودم رنجیده است..با تموم تمرینهای بخشایش انتظار این یکی کار رو ازشون نداشتم.
تو درست میگی از واقعیت تا مصلحت فاصله زیاده..اما ته دل من رنجش وجود داره.
به اون تاپیک دسترسی ندارم نازنین
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
تو درست میگی..اما من انتظار دارم حداقل به روی خودشون بیارن که من چه کردم؟و اونا چه کردن؟؟یا لااقل به خاطر تلاشی که کردم چیزی نگن..اینکه زیاد سخت نیست..هست؟
من کلا دختریم که خیلی وابسته ام
یعنی دلم میخواد اینجوری باشم
کار دائم ندارم چون از شاغل بودن زن بدم میاد اما چند بار کار پروژه ای انجام دادم
من کاملا موافقم که اصلا اصلا به روی پدر و مادرت نیار ...
و مخصوصا پیش دیگران اصلا طوری رفتار نکن که یک درصد والدینت تحقیر شن
خانوادت یعنی تو ...دقیقا خود وجودی و اصل تو ...هیچ چیز جدایی از تو نیستن
کاری که من میکردم این بود
با همه یا کل حقوقام برای پدر و مادرم هدیه میخردیم (که قیمتشم کم نبود!و کاملا به چشم میومد)
اینجوری هم کمی از زحمتشونو جبران میکردم
هم خوشحال میشدن
هم پیش دیگران با افتخار میگن که دخترشون با براشون همچین هدیه ای خریده (و منم همیشه میگفتم که با حقوقم خریدم و این چیزا قابلشونو نداره)
تو هم اگه چند بار این کارو تو مناسبتهای مختلف انجام بدی اون وجه ای که میخوای به دست میاری
البته من همیشه با عشق ابن کارو کردم و هیچ وقت این چیزا برام مهم نبود اما تاپیکتو که دیدم و تو این مدت بش فکر کردم ... انگار یکم به خانوادت به دید کسایی غیر خودت نگاه میکنی در حالی که اینطور نیست اونا خود تو هستند .
در ضمن .... مردم میفهمن! شاید به خانوادت احترام میزارن که به روشون نمیارن
بهتره خیلی با محبت و احترام فقط از خانوادت بخوای که درباره مسائل مالی پیش دیگران صحبت نکنن بگو اینطوری دیگران اونا رو آدمهای مادی میبیننن و به نظر من اینطور صحبت کردن برای خود والدینت بد میشه
یادت باشه طوری صحبت کنی که اونا ،تو رو تو جبهه خودشون ببینن نه علیه خودشون:72:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
باشه..نمیگم
از راهنماییتون واقعا ممنونم.ممنونم جوانه جان بابت توضیحت.حتما از روشهایی که گفتی استفاده میکنم
موفق باشید
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهارجان مثل اینکه متوجه منظور من نشده ای
عزیز جان حرفی از اینکه چرا میایی و کمک میخواهی نبود اتفاقاً این که آدم از دیگران آنجا که نیاز هست کمک بخواهد یک مهارت است .
منظورم این بود که اگر از بیرون به دغدغه هایت نگاه کنی خواهی فهمید که ذهنت خیلی سوار هست و ترا خیلی درگیر کرده و اذیت می شوی نیاز هست مهار و به سکوت وادارش کنی و تمرین کنی که مدتی به هیچ چیز فکر نکنی ، و ......
اگر این پستم را با نظر به پستم در تاپیکی که قرار شد در خصوص بهره گیری از شناخت درمانی مبتنی بر معنا درمانی بهره گرفته بشه را پیوند بزنی بهتر متوجه منظورم میشوی .
می بوسمت :46:و عذر تقصیر اگر آزرده شدی
.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
گمونم بود و اینکه گفته بودی
نقل قول:
و هیچ کدام را هم به جایی نمی رسانی که حرکتی و تغییری در تو را استارت زده باشه ؟؟؟!!!!!!
من نمیدونم تغییر رو شما تو چی میبینید و اصولا وقتی تو زندگی من نیستید چطور میتونید تشخیص بدید و حکم صادر کنید که حرکتی در من استارات نزده.
تا اونجایی که من میدونم اسم این کار قضاوت هست.
نقل قول:
اگر از بیرون به دغدغه هایت نگاه کنی خواهی فهمید که ذهنت خیلی سوار هست و ترا خیلی درگیر کرده و اذیت می شوی نیاز هست مهار و به سکوت وادارش کنی و تمرین کنی که مدتی به هیچ چیز فکر نکنی ، و ......
من اصلا اینو نمیفهمم مگه بقیه ذهنشون سوار نیست؟؟؟
مگه میشه به چیزی فکر نکنم؟؟؟؟؟
فکر نکنم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
من دنبال اینم که برای سوالام جواب پیدا کنم و قانعش کنم نه اینکه گولش بزنمو به سوالاش جواب ندم.یه جاهایی رو که به سمت خیال میره مثه تاپیک قبلیم قبول دارم و دارم کار میکنم اون تصویر قالبی از همسر رو تغییر بدم و تا حدی تونستم که البته زمان بیشتری میخواد اما توبقیه موارد مگه میشه فکر نکنم؟؟
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
گمونم بود و اینکه گفته بودی
نقل قول:
و هیچ کدام را هم به جایی نمی رسانی که حرکتی و تغییری در تو را استارت زده باشه ؟؟؟!!!!!!
من نمیدونم تغییر رو شما تو چی میبینید و اصولا وقتی تو زندگی من نیستید چطور میتونید تشخیص بدید و حکم صادر کنید که حرکتی در من استارات نزده.
تا اونجایی که من میدونم اسم این کار قضاوت هست.
بله عزیز ما درون زندگی شما نیستیم . و آنچه از شما می بینم همینی هست که در فضای مجازی هست . و بحث روی تاپیکها بوده .
معمولاً ما ممکنه بتوانیم در فضای مجازی خود را صلح کل نشون بدهیم یعنی نقش آنرا بازی کنیم . ولی آزردگی ها و نگرانیها و قالب سازیها و ... را نمیشه نقش بازی کرد بلکه اغلب حاکی از همان هست که هست .
بهار جان
نه می توانی خانواده ات را عوض کنی . و نه با این آزردگی ها از کار آنها و مشغله های ذهنی ناشی از رفتارهاشون نتیجه مفید و مثبتی حاصلت می شود .
اگر حرفم را دقیق درک کرده بودی می رسیدی به اینکه باید ذهنت را سامان دهی کنی که از زوایای دیگر ببینی یا حتی باز تعبیرهای مثبت ولو خلاف واقع که نیل به سوی مثبت دیدن باشد بهره بگیری .
به این سخن متخصص اصلی تالار توجه کن :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام
یکم: ما برای اینکه در زندگی آرام و شاد باشیم ، بهتر اینست که این موهبت الهی را وابسته به یک چیزی در بیرون خود نکنیم. چرا که هزاران متغیر در بیرون از ما هست که لزوما همه آنها را نمی توانیم کنترل کنیم و در دست بگیریم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
4 – همه تفسیرها صحیح و درست لزوما مفید نیستند.
گاهی در شرایطی که واقعیت ها حقیقتا درد زا هستند و هر گونه تفسیری از آنها رنج آور هستند می بایست تفسیرهای خود را به نحو مطلوبی تحریف کنیم تا در گذر از این مسیر کمتر دچار فشارو استرس شویم . در نظر بگیرید واقعا معلم سخت گیر و بد اخلاقی دارید و در دادن نمره هم بسیار خسیس است . دانستن این مسئله و تفسیر درست آن هیچ کمکی به شما نمی کند ، شاید شما را نیز نسبت به آن درس دلزده و خسته کند. حالا بیائید تفسیر خود را تحریف کنید مثلا به این صورت : < این معلم می خواهد با این شیوه ما را مقید به درس خواندن کند و عادت های صحیح را در ما شکل دهد و در نهایت مجبور خواهیم شد که در درس او ممتاز شویم تا آسوده گردیم. > ، بدین ترتیب برنامه ای مبتی بر این تفسیر خواهید ریخت که به پیشرفت تحصیلی شما کمک خواهد کرد. ( نکته مهم : این بدان معنا نسیت که از واقعیت دور شویم ، بلکه با توجه به بند 3 ، پس از جدا کردن تفسیر هایمان از واقعیتهای که بدانها وقوف داریم ، بیشتر تفسیرهایمان را دنبال می کنیم.)
و برخلاف دید شما ، همه سئوالهای ذهن سطحی نباید پاسخ داده بشه بلکه باید بهش میدان نداد . کمی مطالعه در باره ذهن سطحی را بالا ببری متوجه می شوی .
بله متأسفانه اغلب ماها ذهن جولانگری داریم و لانه کودک درون هم همین ذهن سطحی هست و برای همین بیشتر ماها هم گرفتار مسائل بیخود هستیم که فقط با داشتن مهارتهای چند میشود به راحتی مدیریتشون کرد .
هیچ کس به شما نمی گوید محبوری از کنار این رفتار خانواده ات بگذری . هرچقدر می خواهی به این آزردگی دامن بزن مختاری عزیز دلم اما ببین به کجا می رسد ؟
در ضمن کاش توجهی به راهکاری که برای صحبت کردن با خانواده ات دادم هم نشان می دادی . اینکه از میان همه آن حرفها آنچه به مذاقت خوش نیامد که خودم هم اشاره کرده بودم را گرفتی و و اکنش نشون داده و بقیه را رها کردی میزان حساس بودنت ( احساس محور بودن ) را نشان می دهد که آسیب زا هست ، چون هیچ کس را پیدا نمی کنی دقیقاً همون باشد که تو می پسندی . و هرجای این اجتماع قرار بگیری و با هرکه تعامل پیدا کنی قطعاً چیزهایی می بینی که با روحیه و سلیقه ات سازگار نیست .... آیا میشه همه را به نفع خود تغییر داد ؟ چه باید کرد ؟ مقاومت و میزان سازگاری مثبت خود را باید بالا برد یا در پی واکنش به اونها باشیم واکنشی که آنها را به سوی خواسته ما همسو کند ؟ کدامیک نتیجه بخش است ؟.
.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار جان...شايد بهترين راه عملي كه به نظر من هم گوياي منظور خانم فرشته مهربان هست وهم به شما كمك ميكنه تا بتوني خارج از دغدغه ي دروني كمي بازتر به مشكلت فكر كني اينه كه فكر كن:يكي ديگه اومده وهم چين تاپيكي زده(مثله خيلي از تاپيكهاي ديگه اي كه درشون نظر ميدي وبالحق والانصاف هم كه اكثرا نظرات عالي ميدي) و اين مشكلات رو داره:مثلا يك زن اميدوار اومده وگفته:من اكثرا مخارج خودمو خودم ميدم،وخانم مستقلي هستم اما خانواده ام به جاي افتخار وتشويق من به گونه اي رفتار ميكنن كه منو آدم پرتوقعي جلوه ميده اين برام ناخوشاينده.
خوب حالا دراين صورت شما يه هم ذات پنداري كوچولو با من ميكني ولي چون درگيري احساسي به اون شدت كه مثلا من با اين موضوع دارم رو نداري خيلي راحت تر ومنطقي تر جواب ميدي.
بااين ديد به تاپيكت نگاه كن،حقيقتا چه جوابي براي هم چين مراجعي داري؟
(پ.ن:بارها پيش اومده كه مسائلي بعد از آشنايي با اين سايت وتلاش براي بهبود روابطم با همسرم در زندگيم اتفاق افتاده كه دلم خواسته بيام وبراشون تاپيك باز كنم،اما...سعي كردم از بيرون از ماجرا ودر واقع نقطه اي فراتر از احساسات وذهنيات وپيش فرضهاي خودم به مشكل نگاه كنم،كه البته كار آسوني هم نيست اما شدنيه،درست همون جوري كه به تاپيكهاي مراجعين نگاه ميكنم،با هدف پيدا كردن بهترين راه حل وكاهش موج احساسي مراجع وسوق دادنش به سمتي كه به نفعشه كه ممكنه لزوما خوشايندش هم نباشه!، و وقتي تونستم با اين درك مشكلمو موشكافي كنم نتايج شگرفتي گرفتم وبهترين راه حلها برام اشكار شده،واصلا يكي از خوبيهاي اين سايت همينه،ما اينجا جزيي از كل اين خرد جمعي هستيم ولاجرم ميتونيم با تلاش گاهي همه ي آموخته هامون از اين كل رو در جز زندگي خودمون با دقت وتدبير پياده كنيم.)
موفق باشي
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
ر ضمن کاش توجهی به راهکاری که برای صحبت کردن با خانواده ات دادم هم نشان می دادی . اینکه از میان همه آن حرفها آنچه به مذاقت خوش نیامد که خودم هم اشاره کرده بودم را گرفتی و و اکنش نشون داده و بقیه را رها کردی
ببین باز داری قضاوت میکنی؟؟
چرا همچین فکری کردی که من به اون راهکارت توجه نکردم..راهکارت واضح بود پس دلیلی نداشت دربارش سوال کنم..اما اون قسمت ناواضح از حرفات رو بهش اشاره کردم..
منم نمیخوام همه اون چیزی باشن که من میخوام..چون نه شدنیه و نه اصلا مشخصه اونی که من میخوام خوبه.
حرف من این بود که تو خیلی از تاپیکام باید تذکر داده بشه افتهای احتمالی مشاوره خونده باشه..من وقتی تاپیک میزنم حق دارم از ازردگیهام یا سوالهام بگم و کسی نباید محکومم کنه و این فرق داره با وقتی تو جواب به یه مراجع چیزی مینویسم.اونجا حق ندارم ازردگیهام رو بگم...بلکه باید با اون مراجع که احتمالا ازرده یا سردرگمه همدلی و راهنمایی کنم.
نقل قول:
نه می توانی خانواده ات را عوض کنی . و نه با این آزردگی ها از کار آنها و مشغله های ذهنی ناشی از رفتارهاشون نتیجه مفید و مثبتی حاصلت می شود .
میدونم نمیشه تغییرشون داد..شاید فقط کمی..نمیخوام ذهنم ازرده باشه ولی وقتی ازرده میشه وقتی ازردگیها مرتب تکرار میشن حداقل کار اینه که با خودم همدلی کنم..و بهش راهکار بدم..برخلاف اینجا که معمولا محکوم میشم
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
تورو خدا كمكم كنيد من تازه واردم مي خوام برا تاپيكم موضوع انتخاب كنم و در مورد مشكلم ازت كمك بخوام:316:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
زن امیدوار عزیز ممنونم
تو جواب فرشته مهربون هم اشاره کردم..من نمیتونم حتی وقتی مشکلم رو عنوان میکنم ازردگیم رو مخفی کنم...من تصورم این بود اینجا محلیه برای تبادل اطلاعات ..وقتی یه نفر مشکلی داره و من موقعیت مشابهش رو داشتم و راه حلی هم براش داشتم راه حلم رو بهش میگم..خوب وقتی منم به مشکل برمیخورم انتظار راهنمایی دارم.قبلا هم گفتم واقعا اگه تاپیکام با اسم یه نفر ناشناس بود این بحثا اصلا پیش نمیومد.
من نمیتونم وقتی تاپیک میزنم احساس ناراحتیم رو مخفی کنم..من همه چیز رو ،رو و عیان میگم تا بهتر بشه راهنماییم کنید...
تک تک مطالبی که اینجا نوشتم تجربیات شخصیم بود چون من کلا ادم کتابخونی نیستم و یادم نمیاد دفعه اخر اصلا چه کتابی خوندم..پس اینکه فکر کنید من میرم مطالعه میکنم حفظ میکنم و در جواب مراجع یه چیزی مینویسم اشتباهه..اگه پستهای منو دیده باشید تو اکثرشون گفتم درک میکنم چی میگی چون تو شرایط مشابه تو بودم...و چیزی که مینویسم چیزیه که تجربه کردم.
خوب منم مثه خیلیا یه چیزایی بلدم یه چیزایی نه..فکر نمیکنم موضوع عجیب غریبی باشه.
شاید دیگران متوجه نشن اما همین بحثای به نظر بعضیها بی سرانجام چه چراغهایی تو ذهنم روشن میکنه و منو به سمت و سوی دلخواهم میکشونه.اونی که قضاوت میکنه منم..خودمو با گذشته ام مقایسه میکنم و میبینم جلو رفتم..و برای رفتن تا اخر این مسیر باید بازم خودمو به چالش بکشونم.
بذار یه چیزی بهت بگم میدونین سخت ترین مرحله از مسیر شناخت پذیرفتن نیمه تاریک وجوده...من بشدت در حال پیدا کردن اون سایه هام حتی اگه برای افرادی خوشایندتر باشه من ماسک خوبی بزنم..اما من عزمم جزمه که از اون حالت بیخیالی بیرون بیام و با گذشتن از این راه واقعا سخت به اونچه میخوام برسم.
موفق باشی
.................................................. ................
خرس صورتی عزیز سلام.به همدردی خوش اومدی
روی این قسمت کلیک کن. کلیک کن.انجمن مربوط به مشکلت رو انتخاب کن و روی موضوع جدید کلیک کن و مشکلت رو بنویس.یه عنوان گویا که مشکلت رو واضح بگه هم براش بذار
موفق باشی
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بهار
من خيلي با تو آشنايي ندارم اما موضوع چند تا از تاپيكهات رو كه خوندم متوجه شدم كه خانواده ات رو پذيرا نيستي و بيشتر به دنبال اصلاح رفتارهاشون هستي در عين حال كه براي تغيير رفتار خودت هم تلاش مي كني. اما باز هم از بيرون جواب راضي كننده اي نمي گيري و باعث اين ميشه كه چندين تاپيك رو فقط براي اصلاح خانواده ات بزني.
من هم قبلا مثل تو بودم و بيش از حد براي خانواده دلسوزي مي كردم كه گاهي منجر به اين ميشد كه بيشتر خودم اذيت بشم اما راه حلش رو در اين ديدم كه به ديدگاه هاي ايشان احترام بذارم و خودم رو مسئول كارهاي اونها ندونم.
درسته كه در محيط همدردي فعاليت زيادي مي كني اما فقط درس هايي كه از اينجا مي گيري رو حفظ مي كني و به صورت عملي واسه خودت پياده نمي كني.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
از راهکارت ممنون
گمون نمیکنم پذیرا بودن معنیش بیخیالی باشه..هر چه پیش اید خوش اید به مذاق من سازگار نیست..نمیتونم بگم اونا هر کار خواستن بکنن به من چه؟؟؟
چون ما یه خونواده ایم علاوه بر حریمهای خصوصی و مسائل فردی موضوعاتی داریم که روی هم تاثیر میذارن..نمیتونم ببینم یکی داره قایق خونواده رو سوراخ میکنه اما بهش چیزی نگیم با این تعبیر که اون داره فقط جای خودش رو سوراخ میکنه..چون نتیجه کار اون برای تموم ماست..
من اگه مثل شما فکر میکردم الان مامانم هنوز روی تخت خوابیده بود مشاجرات خونمون مثل قبل بود.برادرم مثه قبل عصبی بود و حتی خود من عیبهای قبلم رو داشتم..اما الان همه چیز بهتر شده و من از این رشد راضی ام..
من بشدت عقیده دارم هیچ چیز اتفاقی نیست و همه چیز داره تلاش میکنه ما خودمونو بهتر بشناسیم..من ترجیح میدم این روند رو پیش برم به جای بیخیالی.
و حتما رها کردن هم به جای خودش کارساز هست حتما در تلاشم اونو هم یاد بگیرم.
البته شما که تو زندگی من نیستی چطور میتونی قضاوت کنی من تو زندگیم بصورت عملی پیاده میکنم یا نه؟؟
فکر میکنم درباره موضوعی که اطلاعات ذقیقی دربارش نداریم حق قضاوت نداریم..البته من از راهکارت ممنونم و حتما استفاده میکنم
اما قضاوت تنها برعهده من و خونوادم هست
موفق باشی
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
بهار، پذيرا بودن خانواده يه چيزه، بي خيالي و بي مسئوليتي يه چيز جداست.
حالا كه دوست داري در برابر همه مسئول باشي و بار همه رو به دوش بكشي پس چرا ميآي تاپيك ميزني و از خواهر و برادر و مامانت گله مي كني؟؟؟
كسي كه چنين توانايي رو در خودش مي بينه پس بايد اونقدر سعه صدر داشته باشه كه تمام اين مسائل رو مثل يك درياي عميق در خودش حل كنه و در نهايت آرامش رو به ديگران هديه بده.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
نقل قول:
همه تفسیرها صحیح و درست لزوما مفید نیستند.
یه سوال دارم فرشته جان..
اگه تفسیر صحیح برامون مفید نباشه.مثلا حالمونو بد کنه..
اما از طرفی تفسیر دیگه شاید ظاهرا خوش اب و رنگه اما
1-ذهن بشدت پیغام میده این واقعیت نداره..تو داری خودتو گول میزنی..و در واقع حس حماقت و ازردگی پدیدار میشه
2-ازردگی از خود که به حس ناراحتی که درست و حقه توجه نکردیم میتونه اون ازردگی که در حد جرقه است رو به یه اتشفشان از خشم بخاطر بی توجهی به احساس واقعی و درست تبدیل کنه
3-از این تفسیر جدید استفاده میکنیم اما هنوز رفتار اون شخص داره به منافعمون اسیب میرسونه..
برای این حالتها چه باید کرد؟؟؟
.................................................. ................
نقل قول:
بار همه رو به دوش بكشي
من بار همه رو به دوش نمیکشم..دارم از منافعم دفاع میکنم
ضمنا نمیدونستم باید برای زدن تاپیک اجازه بگیرم..تاپیک میزنم چون برام منفعت داره..قطعا واسه سرگرمی تاپیک نمیزنم
اگه لازم باشه تاپیکهای دیگه میزنم تا با کمک دیگران مشکلات رو حل کنم و قطعا کسایی که کمکم میکنن در حقم لطف میکنن و بزرگواری خودشون رو نشون میدن
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
کاش میشد درباره این موضوع یه کارگاه باز کرد؟؟میشه؟؟
هم درباره کنترل ذهن..هم درباره برداشتها
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
عزيزم، من در حد بضاعتم چند جمله اي رو برات تايپ كردم، شايد از رك گويي من خوشت نيومد ولي دو جمله زير رو برات ميذارم:
ما نمی توانیم دیگران را تغییر دهیم ولی قادر به تغییر خود هستیم.(لوییز ال هی)
با ایده های نو بدون تعصب برخورد کن.(جکسون براون)
موفق باشيد:72:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
از جملات زیبات و راه حل های خوبت حتما استفاده میکنم.:72::72:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بهار عزیزم
از پست های خوبی که تو تالار گذاشتی تو این مدت واقعا لذت بردم عزیزم :104:
دختر چه گرد و خاکی کردی...کمی آرومتر گل من :46:
کی گفته تو حق نداری ناراحت باشی؟ کی گفته بهار نباید مسئله داشته باشه؟ کی گفته تو حق نداری مسئله داشته
باشی؟
عزیزم تو هم حق داری مسائلت رو حل کنی....تاپیک بزنی اما با آرامش...با صبوری...با پذیرش
تو شبیه 3 سال پیش منی ... روزهایی که بیتوجه به حرف پدرم کارآفرینی کردم و به دلیل بی تجربگی در کار چه زیان
های مالی ای رو متقبل شدم و امروز می فهمم که درسته که من با اونها اختلاف عقیده و نظر دارم اما اونها با همین
دنیای سادشون یک دختر خوب و مستقل رو پرورش دادن و ازشون امروز ممنونم
تو اذعان داری بار زندگیت روی دوش خودته اما مامان و بابا میگن با اونهاست درسته؟
ما هزاران سال هم تلاش کنیم هرگز محبت و زحمات اونها جبران نمیشه بهار....بخدا نمیشه
تو بار نیستی عزیزم ... تو مایه افتخاری و اونها از داشتنت احساس غرور می کنن و می خوان بگن دختری که ما براش
زحمت کشیدیم شده این ولی شاید به روش سنتی و قدیمی بیان می کنن :) مهم اینه که اونها ته قلبشون تو رو
قبول دارن و بهت افتخار می کنن
میدونی 1 لحظه به این فکر کن که اگه تو دختر بسیار موفقی داشتی و دخترت میرفت می گفت همه اینها حاصل
تلاش خودمه آیا تو خوشحال می شدی؟ نمی گفتی چه دختر قدر نشناسی؟
قبول دارم که اونها باید عزت نفس تو رو هم در نظر بگیرن و این با یک گفتگوی ساده درست میشه اما اگر خودت پیش
دستی کنی و جلوی فامیل بگی من همه موفقیت هام و موقعیت شغلی و کاری و استقلالم رو مدیون خانوادم هستم
هم اونها رو جلوی دیگران عزیز کردی و هم غیر مستقیم به بقیه می فهمونی که بهار66 پر افتخار روی پای خودشه که
اینو مرهون خانواده خوبشه
بهار عزیزم...تاپیک مرنج و مرنجان رو از جناب لرد حامد بخون گلم
مرنج از مرنجان مهمتره...دیگران دائم دنبال تفسیر و تعبیر ما هستن... گاهی اوقات آسیب زا و گاهی درست!
اما اگه همش برامون مهم باشه که دیگران تفسیرشون از ما چیه عمرمون و انرژیمون رو پای این کار تلف می کنیم...
از بیرون به بهار66 نگاه کن...گاهی کلام بهار خیلی گزنده اس....مثل کلام من در گذشته...وقتی از بیرون نگاه می کنی
به خودت می بینی که بهار چقدر سخت شده...کمی مهربانتر باش با خودت ... این تجربیات رو کسی داره بهت
می گه که از نظر تجربه 2-3 سالی ازت جلوتره و این راه رو رفته و فقط خسته شده...
چون آدمها فقط دنبال قضاوتن اونجور که خودشون میخوان...تو باید ظرف روحت انقدر بزرگ باشه که به قول ستاره
زود برانگیخته نشیو سرریز نشی...
مهم نیست دیگران چطور فکر می کنن...مطمئن باش مردم انقدر گرفتاری دارن که به من و تو فکر نمی کنن!
بعد هم به قول خودت ملاک قضاوت خداست و مردان بزرگ رو گذشت زمان تبرئه می کنه و به عینه به من ثابت شده!
به جای اثبات خودت در مقابل برداشتهای اشتباه ، با آرامش و بیتوجه به حرف ها فقط عمل کن و ظرف روحت رو بزرگ!
مطمئن باش نتیجه می گیری و دنیایی از آرامش میشی و در مقابل حرف دیگران فقط لبخند میزنی چون دیگه برات مهم
نیست! اونوقت کم کم میبینی که قضاوت نمیشی چون دیگه حساس نیستی...چون آرومی...چون راه درست رو داری
میری و مهم تو هستی و راه درست...پشت سر افراد موفق همیشه حرف هست...حسادت و بخل مردم هست...
سعی در نا امید کردن هست...گاهی قضاوت هست اما مهم اینه که روح تو انقدر بزرگ باشه که از هیچ کدوم این
حرف ها نرنجه و با باور و ایمانش راه رو ادامه بده گل من...
بهار گلم به قول خودت آزردگی هات رو روی کاغذ بیار و بهشون خوب فکر کن...سعی نکن آدمها رو تغییر بدی...فقط
دنیای خودت رو تغییر بده و با آرامش بیشتر و ظرف روح بزرگتر زندگی رو برای خودت آسونتر کن!
اگر دنبال آرامشی با دنیا نجنگ ، با تدبیر و آرامش با دنیا مواجه شو تا مغلوب نشی
تو از پسش بر میای بهارم
این رو هم بخون
راستی بهار برای ترافیک ذهنت هم پلیس بگذار
:72:
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
وای بهار شادی جان چقد دلم برات تنگیده بود..چقد جات خالی بود..دق کردم بابا..کجایی دختر؟؟
حرفات خیـــــــــلی به دلم نشست.
به پست لرد حامد که دسترسی نداشتم اما بقیه رو دارم میخونم.ممنون عزیزم:72::72::72:
میدونم بهار جان کلامم تلخ و گزنده است..اما بخدا اینطور نبودم..اینطور شدم...میفهمی شدم...
من دختری بودم تو عوالم خودم..انقد رو پدرم حساس بودم که اگه یکی میگفت بالای چشمش ابروئه خونش پای خودش بود..زندگی خوبی داشتم...اما زندگی چرخید اتفاقاتی برام افتاد...زندگیم زیر و رو شد
یه بار یکی از اعضا گل تالار که بهش ارادت دارم (مثل تو که خیلی دوست دارم) کلی هندونه زیر بغلم گذاشت و اخرش گفت حس میکنم اخلاقت یه کم مردونه است..گفتم نه یه کم..خیلی..اینطوری نبودم..شدم..
بخدا من اینجا هیچ وقت مشکلات اصلیم رو نگفتم.هر چی مینویسم بیشتر شبیه بهانه گیری هست..به خودم میگم بهار66 تو که میدونم مشکلت چیه؟چرا بهونه میگیری؟؟؟
واقعا بیشتر از این نمیتونم بگم اما اگه کسی جای من بود تلختر گزنده تر و سخت تر میشد..الان بهتر شدم...اما انگار کافی نبوده..انگار زخمهای دلم هنوز خوب نشدن
دلم برای خودم میسوزه..خیلی
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
دوست عزیز
(متاسفانه من فرصت نکردم نظر همه ی دوستان رو بخونم و فقط پست شما رو خوندم)
می خوام سئوال کنم برای چی نظر بقیه انقدر برای شما مهمه؟مهم اینه که شما به احساسی که دوست دارید که همون مستقل بودن و به قول خودتون کیف کردنه رسیدین حالا چرا باید نظر مابقی افراد فامیل براتون مهم باشه؟یعنی به تاید و چگونگی نگاه اونا به خودته متکی هستید؟
به هر حال من فکر میکنم با گذشت زمان و نوع رفتار پخته ی شما بالاخره اطرافیان هم متوجه استقلال شما خواهند شد.بنظرم اینکه متضاد با حرفهای پدر و مادر خودتون حرف بزنید هم وجه ی شما رو خراب میکنه هم اونا رو و باعث دلگیری پدر و مادر هم میشه.
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
خوب بهار جان عزیز دلم
دلت برای خودت میسوزه واقعا؟ پس چرا انقدر با خودت نا مهربون شدی؟ چرا انقدر تلخ شدی؟ چرا بهار؟
می گی شرایط و اتفاقات تلخ تو رو خشن کرده اما هرچه بوده گذشته بهار! تو فکر می کنی همه بچه های این سایت
یا خود من کم سختی کشیدیم؟ کم تلخی ها رو چشیدیم؟ بهار کجاست روحیه بهاری پروفایلت؟
بهار66 نوشته بود تو پروفایلش :
علاقمندیهام هم طبیعت خصوصا بهار که منو واقعا سرمست میکنه..
الهی به امید تو نه به امید خَلقِت...
کجاست اون بهار66 که فصل بهار و بوی بارون روح لطیفش و نوشته های پر مهرش رو سرمت می کرد؟
تو میدونی الان بهار66 کجاست؟ تو میدونی روحت رو داری محبوس می کنی؟ زیادی منطقی نشدی؟ احساساتت
رو سرکوب نکردی بهار؟ به جای اینکه دست به سر و روی احساساتت بکشی و باهاش مهربون باشی شدی یه
موجود سخت و کمی پرخاشگر که میخواد با گیر دادن به زمین و زمان خودش رو تبرئه کنه اما هرگز نمیتونی از
سختی ها عبور کنی مگر اینه با شجاعت و تمام احساس با حقایق روبرو بشی با خودت و خودت رو ببخشی و
دوست داشته باشی خودت رو! بسه تنبیه روحت...بسه سخت گیری به کودک درونت! بهانه گیرش کردی بهار!
پرخاشگرش کردی! به صداش گوش بده! باهات قهره انگار!
راستی رابطت با خدا چطوره این روزها؟
تو امضات نوشتی :
وقتی چشم امیدم به خدا باشد،هیچ چیز انقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز انقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز انقدر عجیب نیست که دیر نپاید.
خوب پس اون بهار متوکل و مملو از آرامش کجاست؟
اگر دوست داری مسئلت رو بگو تا رها بشی ازش...اگه هم نه واسه خودت حلش کن!
بهار گلم خدا بنده هاش رو می بخشه و عاشق بنده هاشه! تو هم خودت رو ببخش و با خودت مهربون باش!
لطیف باش مثل گل و با صلابت باش مثل سرو!
ارزش یک زن به صلابتشه اما در عین حال به لطافتش!
بگذار بهار 66 روحش رو درمان کنه و زخم هاش رو فقط با بخشش و پذیرش!
نه استقلال به تو آرامشی که میخوای رو میده نه مردایی با یک رنگ پوست خاص هستن! تنها چیزی که به تو
میتونه آرامش بده لطافت و پاکی ایمانیه که تو توکل به خدا و مهربانی با خودت و بعد خلق خدا نهفته است
بهار گلم فکر کنم بد نباشه یک سری به امام رضا بزنی و باقی زخم هات رو تو حرم آقا کنار ضریحش التیام بدی!
و بعد بهاری بشی مثل اسم و پروفایل و امضای قشنگت گل من
:46:
این عکس زیبا هم هدیه به تو نازنین دختر
-
RE: بار زندگیم رو دوش خودمه اما مامان بابام الکی میگن با اوناست
سلام بهار عزيز . يك ربع ديگه كلاسم شروع ميشه و بايد برم .
ديشب تاپيكت رو خوندم . تا اولش رو خوندم خواستم برات بزنم بهار چي شده . اين چند تا تاپيك تو اين مدت بيشتر شبيه بهونه گيريه . بهونه گير شدي . به خدا فهميدم كه داري به حاشيه ميزني تا از اصل فرار كني . لنگه خودم .
ديدم از حرف بچه هايي كه همينو بهت گفته بودن يكم دلخور شدي ، مطمئن شدم كه يه جاي كارت ميلنگه كه نگفتي . اگه ايراد كارت اين تاپيك بود از راه حلها كلافه نميشدي . (حتي اگه بيراهه بود )
بهار جان ، نميدونم مشكل اصليت چيه . اما چون يه تجربه مشترك دارم بهت ميگم . حلش كن .
بهار روح و جسمت رو بيشتر از اين فرسوده نكن .
تو بي نهايت باهوش و دلسوزي . حيفه كه روح و جسمت رو انقدر خسته كني دختر خوب .
مواظب خودت باش . اين روزها بهترين روزهاي عمر و جوونيته . بهترين استفاده رو ازش بكن .