-
مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام..خیلی عذر میخوام بخاطر مسئله ی دیشب..واقعا نمیدونستم چیکار کنمو نمیتونستم تصمیم درست بگیرم ..عذر میخوام طبق قوانین عمل نکردم و واقعا ازتون عذر خواهی میکنم.من قبلا یک تایپیک ایجاد کرده بودمو گفته بودم مشکلمون سر چی هست ولی اون مشکل حل شده و مشکلات دیگه پیدا شدن طوری که دیگه بریدم اقای کیوان وقتی اون تهران هستو من شیراز و سالی کل روزا رو جمع کنیم حتی به ماهم نمیرسه و دیدنمون به ساعتم نمیکشه چطوری وقت برای مشاوره ی حضوری پیدا کنیم؟دوستانی که تایپیک قبلی رو خوندن ماجرای من و نامزدم رو خوب میفهمن.ما فقط مجبوریم دورا دور حرف بزنیم..خودتون متن یکی از حرفامونو بخونید بگید اشنباه از کدوممونه.
me: صابر
umadi?
saber: سلام
آره
me: سلام :)
اول حالتو بپرسم.خوبی؟
saber: مرسی خوبم
تو?
me: خوبم.مرسی
الان ناراحتی؟
صابر
هستی؟
میشه یکم حرف بزنیم مشکلو حل کنیم بعد بری سر کارت؟
saber: باشه
me: الان هستی؟
صابر فقط 20دقیقه ازت وقت میخوام
saber : آره
باشه
: هستی الان؟
saber: آره
me: صابر تو که ظهر اون مسئله رو گفتی اون راه داره
اونم هزارتا راه
me: دیگه حوصله مم نداری.خودمونیم...
هر روز رفتارت یهجوری میشه
saber: صنم
me: بگو
saber: همیشه اخلاقت و فکر و کلا باطنتو دوس داشتم هنوزم دارم
البته بگذریم که کمتر شده چون عوض شدی
me: تو مقصری تو این عوض شدن باطنم..رک میگم
saber: من مجبورت نکردم عوض شی
اگه قوی بودی عوض نمیشدی
me: ولی من هیچی نمیفهمیدم
saber: منو هم عوض میکردی
me: بچه بودمو هیچ تجربه ای نداشتم
saber: تجربه نمیخواد
me: نمیدونستم شوهر یعنی چیو چطوری باهاش رفتار کرد
من اصلا نمیدونستم زنو شوهر چیکار میکنن
saber:خب قبول داری از اول اشتباه بود? کاره هر دومون
از اول کارمون اشتباه بود ولی الان داریم سعی میکنیم هر دومون اصلاح شیم
گناهه؟
saber:
خشت اول چون نهد...
me: اینطوری نگو
زندگی ساختمون نیست
saber: خیلی فکر کردم
me: اگه اینطوری بود مردم این همه اشتباه تو زندگیشون میکنن ولی بعد خودشونو اصلاح میکننو زندگیشونو اصلاح میکنن پس اونا چی؟
چرا پس زندگی اونا تا اخر کج نمیره؟
saber: بر حسب شرایط تصمیم میگیریم
یا درست میکنیم یا بای میکنیم
saber: صبرکن دوستم اومد
________________________________________ 11 minutes
me: نرفت؟
________________________________________ 6 minutes
me: صابر نرفته هنوز؟
saber: اومدم
saber: اولش اینه که باید به خودت بقبولونی که من نباشم هیچی نمیشه و زندگیت بازم بخوبی پیش میره
me: پس لطفا بحثشو نکنیم.بخدا با این حرف داری عذابم میدی
فعلا ما بحث رفتنی نداریمو تازه میخوایم رابطمونو اصلاح کنیم
پس چرا باید مدام حرف رفتن بزنیم
فعلا چیزی مشخص نیست پس به رفتنو عذابو داستان گفتن مشغول نشو....لطفا
خواهش میکنم
saber: اولین اصلاحت اینه که به خودت بقبولونی
.................................................. .................................................. .................................................. ..................
me: این اشتباهه اولین اصلاحم باید ایمانم باشه ...اگه ایمان اصلاح شه بقیه هم اصلاح میشه
saber: خب شرطه اصلاحه ایمان همینه
me: شرطش نیست
saber: حضرت ابراهیم عاشقه اسحاق بود خدا گفت باید سرشو ببری
me: کجای این شرط برای اصلاح ایمانه
saber: پدر حضرت یوسف عاشقش بود خدا گفت باید فراموشش کنی
me: صابر این داستانارو حفظم خواهش میکنم از خودمون حرف بزنیم
saber: یادت باشه در یک دل دو کس نمی گنجد
me: ازت خواهش میکنم
saber: خب بحثه خودمونه. تا من هستم جایی برا خدا تو دلت نیست
me: اونو به خودم واگذار کن
اینکه کی چی تو دلم هستو چیکار باید بکنم رو به خودم واگذار کن
همین
راهش رو خودم پیدا میکنم
saber: ممنون که حرفمو گوش کردی!
me: باشه بگو.
ببخشید
saber: بیخیال خودت پیدا کن
شب بخیر
me: خواهش میکنم صابر
منظور من این نبود
خواهش میکنم
قهر نکن
saber: خب گفتم حرفمو
شرطش اینه عاشق و کشته مرده ی من نباشی
قرآن داستانه شب نگفته که برامون
اینو گفته بهمون بفهمونه ما هم باید یوسفمونو فراموش کنیم
me: چشم.
saber: چرا منو دوس داری?
me: هزار بار گفتم
saber: بازم بگو...
هر چی که بگی بهتر از منش هست
پس باید اونا رو بیشتر دوس داشته باشی
ولی از خدا هم بهترش هست?
me: برم با خدا ازدواج کنم رضا؟
برم با خدا ازدواج کنم؟
me: اگه از تو بپرسم چرا مدام میگی نمیتونم تحمل کنم پس خدا چی برو با خدا حرف بزن
چی میگی؟
saber: نفهمیدم منظورتو
me: میبینی
saber: ????
me: این که مدام میگی خدا هست حرف دلتو میفهمه برو هرچی میخوای بهش بگو...ولی خدا جای خود دارد.خدا میتونه جای منو برات بگیره؟
جای محبت من رو برات بگیره؟
تمام حرفای تو مثل اینه که چون خدا هست پس روی بنده خط بکش
saber: عشقه ماله خداست نه ماله یه بنده دیگه
me: عشق بنده به خدا با عشق بنده نسبت به بنده فرق میکنه
چرا اینارو باهم مخلوط میکنی؟
saber: عشق خدا و بنده دو طرفست
عشق بنده و بنده نباید وجود داشته باشه
me: عشق بنده به بنده کجا عشق بنده به خدا کجا
saber: رابطه بنده با بنده فقط باید دوست داشتن باشه نه عشق
me: از کجا این حرفو میزنی؟
منبعتو بگو
saber: عشق دو تا نمیتونه باشه
me: منبع؟
saber: همزمان عاشقه دو کس نمیشه بود نمیشه هم عاشق خدا باشی هم عاشقه یه بنده
فطرت
me: منبعت چیه/
؟
saber: داستانه پیامبرا از قرآن و حدیثا
سخنرانی های مختلف
جلساته معارف
me: اینا برداشتای خودته؟
saber: نه حرفای دقیقه اوناس
برو بخون برو بگرد
me: باشه قبول
حرفت درست
من مگه مخالف این حرفتم؟
saber: باید فراموشم کنی
me: چی میگی؟ما نامززدیم
چه جور فراموش کردنی؟
saber: دو ساعته داستان میگم?!?!
عاشقم نباشی
me: عاشق نبودن یعنی فراموش کردن؟
کدوم فراموش کردن؟
منظورت از فراموش کردن چیه؟
saber: همونی که حضرت یوسف و پدرش...
همونی که حضرت ابراهیم و.
.................................................. .................................................. .................................................. .....
این هم تاپیک قبلی http://www.hamdardi.net/thread-22267.html
بازم بخاطر دیشب عذرخواهی میکنم
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام صنم جان
اینجوری که نمیشه!
با خوندن این متن نمیشه بهتون کمکی کرد.ضمن اینکه این متن خیلی هم طولانیه و معمولا کسی حوصله نمیکنه حرفها ردو بدل شده بین شما و نامزدتو بخونه
برای اینکه دوستان کمک کنن:
خیلی واضح و دقیق خلاصه ای از مشکلت..سن و سال خودت و نامزذت...تحصیلاتتون..شغلتون و .....بنویس
موفق باشی
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
هیچکس حتی مامان بابام از مشکلمون خبر نداره چون قرارمون این بود مشکلاتمونو خودمون حل کنیم.ولی من نمیتونم چون هیچی نمیدونم
من 18
نامزدم20
من کنکوری
نامزدم پزشکی
من هیچکار
نامزدم تدریس شیمی فکرر کنم24 ساعته!!!
اگه طولانیه اون قسمت متن رو که با نقطه چین مشخص کردمو لاقل بخونید
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام
من حس میکنم رابطه شما شده یک طرفه
انقدری که شما مایل به ادامه هستی در نامزدت میل به ادامه نیست
یه جورایی مردده با توجه به شرایط سنیش شاید منصرف شده
این یه نظر شخصی هست امیدوارم کارشناسان راهنمایی کنن
موفق باشی
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام صنم جان
چی شد عزیزم .چرا به اینجا رسیدید که حرف جدایی پیش بیاد؟
خانومی بعد از اینکه تصمیم گرفتی به برنامه های درسی خودت مشغول باشی و به نامزدت گیر ندی تا الان که تاپیک
زدی چه اتفاق هایی افتاد؟
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام عزیزم
اونچه که کاملا واضحه اینه که نامزد شما از ابراز عشق و وابستگی مداوما شما کلافه شده.دلش نمی خواد شما هر لحظه ابراز احساسات کنی هر لحظه زنگ بزنی .ببین عزیزم همه مردها از ابراز مداوم عشق خسته و کلافه میشن.شما سنت خیلی کمه .هنوز احساس میکنم به بلوغ فکری برای زندگی زناشویی نرسیدین.زندگی زناشویی و روابط زن و مرد از اون چیزی که فکر میکنید خیلی سخت تر و پیچیده تر و پر دردسر تره.میدونم الان کلافه ای.یه وقتا حس مرگ بهت دست میده.احساست رو کاملا درک میکنم.چون خود من هم در این سن بودم و این احساسات رو تجربه کردم.شما متن من رو میخونی میتونی به حرفام عمل کنی یا اینکه بگی اینا خیلی سخته و من نمیتونم.در هرصورت تصمیم با خودته اما بدون این رابطه خیلی زود به جدایی میرسه با این روند.نامزد شما اونطور که معلومه بسیار تحته فشاره.از طرفی سنش کمه و تاحد زیادی بی تجربه است.از طرفی درس کار و درگیری شغلیش و از طرف دیگه فشار هایی که شما بهش تحمیل میکنی.وضمن اینکه اون مرده و مدلش با ما زنا فرق داره.فقط وقتی میتونی درکش کنی که واقعا به حد اون مشغله وگرفتاری داشته باشی صبح تا شب کار کنی درس بخونی کلی فشار بهت وارد بشه.اونوقت شبم که برمیگردی خونه خسته و بی حوصله می خوای بخوابی و استراحت کنی یکی هست که مدام ازت لاو میخواد ازت ابراز عشق میخواد.اون داره اونطرف از خستگی بیهوش میشه شما بهش هی اس ام اس عشقولانه میدی و توقع داری اونم همونطور جواب بده.یا بهش زنگ میزنی وباهاش حرفای عاشقانه میزنی درحالیکه اون اصلا ذهنش کار نمیکنه.ببین اینا رو که دارم میگم از خودم نیست تو زندگی هر روزه ام وجود داره و تجربه های هر روزه زندگیمه.شما اولین اشتباهی که کردی وارد شدن به این روابط در سن خیلی خیلی پایین بود.این اولین اشتباه خیلی خیلی خیلی بزرگ هر دوتون بود.پس توقع نباید داشته باشی مثل آدمای دیگه بدون مشکل زندگی کنی.به قول معروف هرکه خربزه میخوره پای لرزشم میشینه.از حرفم دلگیر نشو دارم واقعیت رو میگم.دو راه وجود داره اول اینکه به همین راه ادامه بدی و به زودی منتظر جدایی باشی.راه دوم اینه که شما زندگی مستقل خودت را داشته باشی.وبرای زندگی و اهداف خودت به طور مستقل برنامه بچینی دقت کن به طور مستقل.این خیلی مهمه.تنها راه اینکه زندگی تو نجات بدی اینه که خودت رو ثابت کنی و خودت رو بالا بکشی این تنها راه نجاته.میخووای بپذیر یا نه.تو باید حسابی درس بخونی ویک رشته خوب در یک دانشگاه خوب قبول بشی اونوقت نامزدت تو رو میبینه.نامزد تو پزشکی میخونه وشما فرض کن اگر هم به روابطت ادامه بدی باید خودت رو از لحاظ موقعیت اجتماعی وتحصیلی به حدی بالا بکشی که در مقابل اون حرفی برای گفتن داشته باشی.اونو درک کن خودتو از این عشق که داره نابودت میکنه بکش بیرون.قوی باش.عزت نفس داشته باش .بذار اون بیاد سمتت. به خودت به اون فرصت بده.منتظرش نشین زندگی مستقلو بساز .همین
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
پاییزان به خدا بریدم همه ی حرفای مهربان درسته واقعا میخوام بمیرم بهش گقتم دیگه خسته شدمو خودمو خلاص میکنم بهم گفت دیدی همونی نیستی که من دو سال پیش عاشقش شدم؟دیدی همون نیستی اگه همون بودی حرف از مرگ نمیزدی...میگه عوض شدی میگه وابسته م شدی من نمیخوام وابسته م باشی...اخه وابستگی یعنی چی من مگه چیکار میکنم که میگه وابستمی..مدام میگه من نمیخوام عاشقم باشی من فقط میخوام دوستم داشته باشی مهربان گفت مستقل باش.مدام بهم میگه میخوام قوی باشیو مستقل چیزی نشده حس میکنم ضعیفی بر خلاف دوسال پیش.میگه اون موقع که شاگردم بودی قوی بودی زرنگ بودی ایمانت قوی بود.ولی الان بیخیال همه چیز شدیو فقط منو میپرستی.میگه یا خودتو تغییر میدیو میشی همونی که من 2سال پیش عاشقش شدم یا من میرم..این چه دوست داشتنیه اخه؟این شد دوست داشتن؟راست میگه من با یکی دوسال پیشم یعنی قبل نامزدیم فرق کردم.تو درسم افت کردم نمازمو نمیخونمو شاید کم میخونمو خدارو فراموش کردم ذهنم کار نمیکنه.اخه من پس محبتم در چه حد باشه چه غلطی باید بکنم؟چطوری باید باهاش حرف بزنم چی باید بهش بگم؟چطوری خودمو تغییر بدمو بشم همونی که بدوم بخدا خودمو گم کردم ...از رندگی بیزار شدم...
بهم میگه من میخوام زنم عاشق خدا باشه نه من.من فقط وسیله م واسه رسیدن به خدا ..تو فقط باید دویتم داشته باشی وقتی میگی عاشقمی امید زندگیم هستی حالم بهم میخوره..میگه من میخوام ایمانت 20باشه....حرفای بالارو بخونید وقتی فقط مثال از قرانو داستانو حدیث میگه واقعا ذله میشم میگم در مورد خودمون حرف بزنیم....بخدا بره خودمو میکشم حتی اگه اون دنیامم خراب شه.من دوستش دارم...میگه فکر نکن با گفتن اینکه امید زندگلاقه م بهت بیشتر میشه.برعکس خودکار ازت دور میشم.میگه هرچقدر وابسته م باشی ازت دورتر میشم.میگه توکلت بخدا باشه بعد دوست داشتن شوهرت من میخوام زنم مستقل باشه.میگه وقتی میگی امید زندگیمی یعنی مشرک شدی این حرفت نقطه مقابل ایمانه....ویدا چرا پس تو اون دو سه سال پشیمون نشد چرا الان.من مگه باهاش کاری داشتم خودش گفت دوسم داره تو اون 3سال پشیمون نشدو الان چرا؟
بخدا من زود نمیخواستم ازدواج کنم.گفت میخوام همراه زندگیم باشی مونسم باشی تا تمام فکر و ذهنمو انرزیمو صرف جهات دیگه ی زندگیم پیدا کنم گفت هرچقدر دنیارو بگردم مثل تو برام سخته پیدا شدنش همین ایمان هم اخلاق...مهربان چیکار کنم پس من محبتم در چه حد باشه چطوری حرف بزنم چی بگم چقدر حرف بزنم؟بخدا من این چیزارو نمیدونم ...من فقط تا قبل نامزدی سرم تو کتاب بودو ساده میرفتمو میومدم..اینی که همه میگن رابطه زنو شوهر خیلی پیچیده س چرا پس هیچکس هیچی نمیگه چرا هیکس نمیگه کجاش پیچیده س چیه؟..اخه چطوری زندگی مستقل خودمو داشته باشم این حرف اخه یعنی چی؟اون نامزدمه...من میخواستم امیدم باشه سنگ صبورم باشه بهم امید بده نه اینکه مدام بگه نمیتونی احتمالش کمه با این وضع قبول شی.
مدام میگه باید منو فراموش کنیو فقط خدا تو دلت باشه فقط عاشق خدا باشی.تو یه دل فقط خدا میتونه باشه تا وقتی که من تو دلت هستمو میگی امید زندگیت هستمو بدون من فلان بلارو سرت خودت میاری یعنی ضعیفی یعنی همونی نیستی که من عاشق ایمانو قوی بودنش شدم یعنی تغییر نکردی هنوز.
اگه از ابراز عشقو محبتم خسته شده چرا مدام میگه حداکثر ممکن بهم محبت کن؟اگه خسته و کلافه میشه پس چرا همچین درخواستی رو ازم کرده؟
تو هر موضوعی کوتاه اومدم اگه دعوایی چیزی میشد کوتاه میومدمو با شوخی همه چیزو تموم میکردم چون میدونستم اگه مثل دفعه های قبل گیر بدمو منم مدام هر حرفی بزنه حرف بزنم دعوامون بی نتیجه می مونه و فقط رابطمون سردتر میشه...همیشه کوتاه اومدم ولی این مشکل دیگه نمیتونه همینجوری بمونه میخوام حلش کنم تا خلاص شم.من چطوری باید اونی بشم که دو سه سال پیش بودمو در عرض یک ماه من چیکار باید یکنم؟بخدا منم ادمم..یکی نیست بهم بگه چطوری باهاش حرف بزن چیکار کن چی بهش بگو در مقابل این حرفاش چه عکس والعملی نشون بده اخه یعنی چی من فراموشش کنمو فقط عاشق خدا باشم و در این صورته که دوست داشتنش بیشتر میشه من مگه زلیخا هستم ؟
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام صنم گرامی
دوستان راهنمایی های خوبی بهت ارائه داده و می دهند چه در این تاپیک و چه در تاپیک قبلی ات
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست/تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
خیلی خیلی مواظب زندگی ات باش که ندانسته خرابش نکنی
عزیزم توی تالار مقاله هایی در خصوص مهارت های ارتباطی و ازدواج هست ، اول دقیق بخونشون ، بعد نت برداری کن ، و بعد تصمیم بگیر آنها را بکار ببندی جوری که ملکه ذهنت و شالوده شخصیتت بشه :72:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
بخدا دارم میمیرم....مغزم دیگه کار نمیکنه...میدونم تحمل نداره نمیتونه قهر بمونه....
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
بترس از روزی که مبادا حسرت این روزهایت را بخوری
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
پاییزان به خدا بریدم همه ی حرفای مهربان درسته واقعا میخوام بمیرم بهش گقتم دیگه خسته شدمو خودمو خلاص میکنم
صنم جان اخه این چه حرفیه که میزنی؟
اخه وابستگی یعنی چی من مگه چیکار میکنم که میگه وابستمی..مدام میگه من نمیخوام عاشقم باشی من فقط میخوام دوستم داشته باشی
وابستگی یعنی همون کاری که داری انجام میدی .درس و زندگی خودتو ول کردی و هر چند دقیقه یه بار به نامزدت پیام میدی و چون نامزدت نمیتونه درس و زندگیشو رها کنه و ساعت ها باهات حرف بزنه میخوای خودتو بکشی:163:
.میگه اون موقع که شاگردم بودی قوی بودی زرنگ بودی ایمانت قوی بود.ولی الان بیخیال همه چیز شدیو فقط منو میپرستی.
اون موقع دختری بودی که با پشتکار خودش و توکل برخدا عزمشو جزم کرده بود که تو امتحان المپیادش موفق بشه ولی الان چی ؟
راست میگه من با یکی دوسال پیشم یعنی قبل نامزدیم فرق کردم.تو درسم افت کردم نمازمو نمیخونمو شاید کم میخونمو خدارو فراموش کردم ذهنم کار نمیکنه.اخه من پس محبتم در چه حد باشه چه غلطی باید بکنم؟چطوری باید باهاش حرف بزنم چی باید بهش بگم؟چطوری خودمو تغییر بدمو بشم همونی که بدوم بخدا خودمو گم کردم ...از رندگی بیزار شدم...
خانومی تو را خدا زندگیتو خراب نکن .باور کن هیچ مردی از زنی که آویزونش باشه خوشش نمیاد .
عزیزم دوست داشتن مثل پرنده ای میمونه که تو دستت گرفتی اگر دستت رو باز کنی می پره ولی اگر خیلی دستتو محکم ببندی و بهش فشار بیاری هم طاقت نمیاره .
لینک زیر رو هم بخون
عش دلبستگی یا وابستگی
اینجا خیلی مطلب در مورد مهارت های همسرداری هست لطفا سرچ کن و بخون.
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
اخه مشکل از من هست مگه؟چرا حسرت؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
پاییزان به خدا بریدم همه ی حرفای مهربان درسته واقعا میخوام بمیرم بهش گقتم دیگه خسته شدمو خودمو خلاص میکنم
صنم جان اخه این چه حرفیه که میزنی؟
اخه وابستگی یعنی چی من مگه چیکار میکنم که میگه وابستمی..مدام میگه من نمیخوام عاشقم باشی من فقط میخوام دوستم داشته باشی
وابستگی یعنی همون کاری که داری انجام میدی .درس و زندگی خودتو ول کردی و هر چند دقیقه یه بار به نامزدت پیام میدی و چون نامزدت نمیتونه درس و زندگیشو رها کنه و ساعت ها باهات حرف بزنه میخوای خودتو بکشی:163:
.میگه اون موقع که شاگردم بودی قوی بودی زرنگ بودی ایمانت قوی بود.ولی الان بیخیال همه چیز شدیو فقط منو میپرستی.
اون موقع دختری بودی که با پشتکار خودش و توکل برخدا عزمشو جزم کرده بود که تو امتحان المپیادش موفق بشه ولی الان چی ؟
راست میگه من با یکی دوسال پیشم یعنی قبل نامزدیم فرق کردم.تو درسم افت کردم نمازمو نمیخونمو شاید کم میخونمو خدارو فراموش کردم ذهنم کار نمیکنه.اخه من پس محبتم در چه حد باشه چه غلطی باید بکنم؟چطوری باید باهاش حرف بزنم چی باید بهش بگم؟چطوری خودمو تغییر بدمو بشم همونی که بدوم بخدا خودمو گم کردم ...از رندگی بیزار شدم...
خانومی تو را خدا زندگیتو خراب نکن .باور کن هیچ مردی از زنی که آویزونش باشه خوشش نمیاد .
عزیزم دوست داشتن مثل پرنده ای میمونه که تو دستت گرفتی اگر دستت رو باز کنی می پره ولی اگر خیلی دستتو محکم ببندی و بهش فشار بیاری هم طاقت نمیاره .
لینک زیر رو هم بخون
عش دلبستگی یا وابستگی
اینجا خیلی مطلب در مورد مهارت های همسرداری هست لطفا سرچ کن و بخون.
الان دیگه اون نیستم خودمو گم کردم...یک ذره هم به اونی که بودم شباهت ندارم...
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
اخه مشکل از من هست مگه؟چرا حسرت؟
الان دیگه اون نیستم خودمو گم کردم...یک ذره هم به اونی که بودم شباهت ندارم...
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست *** تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
نامزدت ، هیچ مورد خاصی نداره ، اما شما داری دستی دستی زندگی ات رو خراب می کنی
نامزدت بهت گفته ، موقعی که شاگردش بودی ، قوی بودی
نامزدت ، عاشق اون قدرت و توانمندی ات شده بود ، اون شخصیت محکم تو ، اون شخصیت با عزم و اراده ، اون دختر مستقل و هدفدار
اگه همین جوری رفتار کنی و روی خودت کار نکنی ،دیر نمیشه که نامزدت بهت بگه : " صنم ، تو با اون چیزی که فکر می کردم ، خیلی فرق می کنی!!!! " و این جمله یعنی زنگ خطر برای زندگیت
خانومی با خوندن کتاب ها و مقاله ها سعی کن شخصیت یک مرد را بشناسی :72:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
اخه مشکل از من هست مگه؟چرا حسرت؟
الان دیگه اون نیستم خودمو گم کردم...یک ذره هم به اونی که بودم شباهت ندارم...
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست ***
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
نامزدت ، هیچ مورد خاصی نداره ، اما شما داری دستی دستی زندگی ات رو خراب می کنی
نامزدت بهت گفته ، موقعی که شاگردش بودی ، قوی بودی
نامزدت ، عاشق اون قدرت و توانمندی ات شده بود ، اون شخصیت محکم تو ، اون شخصیت با عزم و اراده ، اون دختر مستقل و هدفدار
اگه همین جوری رفتار کنی و روی خودت کار نکنی ،دیر نمیشه که نامزدت بهت بگه : " صنم ، تو با اون چیزی که فکر می کردم ، خیلی فرق می کنی!!!! " و این جمله یعنی زنگ خطر برای زندگیت
خانومی با خوندن کتاب ها و مقاله ها سعی کن شخصیت یک مرد را بشناسی :72:
هر کاری بگی همون کارو میکنم.کمکم کن زندگیو نجات بدم .هر کاری باشه میکنم
تو بگو چیکار کنم؟
کدوم مقاله کدوم کتاب؟هر چی بدید همین الان میخونم
همین الان رفتم معذرت خواهی کردم.پیام داد گفت من از دستت ناراحت نیستم که ببخشمت فقط میخوام واسه کنکورت بخونیو همونی بشی که بودی.
وقتی میگه عاشقم نباش یعنی چی؟یعنی چی میگه فقط تو دلت خدا باشه و منو فراموش کن و امید زندگیت نباشم.منظورش از این حرفا چیه؟
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
هر کاری بگی همون کارو میکنم.
1) میدونی جمله بالا یعنی چی؟
یعنی صنم از خودش استقلال فکر ، رای ، نظر نداره ،
عزیز م ، درکت می کنم چه حال و روزی داری
می فهمم ، چقدر بی تاب زندگی ات هستی
می دونم از هیچ محبتی برای نامزدت دریغ نکرده ای
می دونم دلتنگش هستی و کلافه
همه اینها را لمس می کنم
اما ، راهی که میرفتی اشتباه بود
رفتارهایی که داشتی ، و نوع ابراز محبت و علاقه به همسرت نادرست بود
شما جوری به همسرت عشق می ورزیدی که یک زن دوست دارد بهش ورزیده شود !
شما طوری با همسرت رفتار می کردی که دلت می خواست او با رفتار کند !
اینجا بود که با وجود این همه عشقی که ایثار می کردی ، نتیجه مناسب نمی گرفتی و بیشتر کلافه و سردرگم می شدی
شما می بایست روی تعدیل احساساتت ( ابراز علاقه به شوهر و همچنین ابراز علاقه به خودت ) کار کنی
شما می بایست روی استقلال داشتن به عنوان یک همسر در زندگی زناشویی ات کار کنی
شما می بایست روی مهارت های گفتگو بین زن و مرد مطالعه کنی و یاد بگیری
=====================
خوب حالا که اون ترس لازم و درست را برای زندگی ات دریافت کردی ، این اطمینان را هم داشته باش که تو بهترینی ، زیباترینی ، معشوق ترینی منتها باید تصمیم بگیری و بخواهی که ضعف هایت را اصلاح کنی ، و این خواستن یعنی تلاش و صبور بودن
================
یه روز با خودت خلوت کن و با آرامش با خودت فکر کن
صنم چه کسی هست؟
از این دینا چی می خواد
اهدافش چی ها هست
چه مدل زندگی رو می خواد
چه مدل ارتباط های رو می خواد
دوست داره چه شخصیتی داشته باشه
دلش می خواد دیگران اون رو با چه ویویژگی ای بشناسن؟
....
هدف های ما در هفت حوزه تفکیک می شوند
1-حرفه و آینده شغلی
2-زندگی خانوادگی و روابط شخصی
3- پول و دارایی ها
4-سلامتی و تناسب اندام
5-پرورش علمی و رشد فردی
6-فعالیت های اجتماعی و خیرخواهانه
7-شکوفایی معنوی و آرامش درونی
در خصوص هریک از موارد خوب فکر کن و بنویس در هر قسمت به کجا می خواهی برسی
دقت کن اهدافت نباید وابسته به شخص و یا چیز دیگری باشد
این تاپیک رو هم بخون ، بعد نکات مهمش رو بنویس
صنم ، ای خدا از دست تو ، واسه چی معذرت خواهی ؟!
ده دقیقه صبر می کردی ، داشتم واست پست می زدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
اخه چیکار کنم.فکر کردم من اشتباه کردم
باشه گوشیو خاموش کردم دیگه هیچی نمیفرستم.
همین الان هر چی تو پست نوشتینو عمل میکنم.درست همین الان
ببخشید دیگه تا وقتی که نگید هیچی بهش نمیگمو پیامی چیزی نمیدم.
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
خانومی خاموش کردن گوشیتم اشتباهه:300:
این یعنی قهرهستی . میدونی که نامزدت از این بچه بازی ها خوشش نمیاد . کارهایی که بالهای صداقت عزیز
گفتند انجام بده.فعلا با نامزدت هم تماسی نداشته باش اگر خودش تماس گرفت میتونی بگی سرگرم برنامه ریزی هات بودی.
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
صنم جان ، گوشی موبایلت رو روشن کن ، شما اونقدر بالغ هستی که رفتارهای درست داشته باشی ، پس درگیر احساسات بچگانه ات (کودک درون) نشو
صنم جان به ذهنت استراحت بده ، یه مقدار دست از فکر کردن به نامزدت بردار ، بهت قول می دهم نه تنها علاقه نامزدت بهت کم نمیشه ، بلکه عاشقانه تر هم میشه
خانومی این قدر سریع تصمیم نگیر ، این قدر سریع هیجانی نشو ، اینقدر سریع اقدام نکن
بهترین مشاوره برای شما این هست که روی آرام بودن خودت کار کنی و هیچ اقدامی نکنی !
گفتنی ها رو گفتیم ، حالا دیگه خودت میدانی
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
متوجه شدم.....فقط میرم رو حرفایی که گفتید فکر کنم.سوالی مشکلی پیش اومد میتونم باز بپرسم؟
الان از پستایی که معرفی کردین پرینت گرفتممو میخوام برم همین الان بخونم.شب میام
خیلییییییی ممنونمممم
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
سلام سلام سلام
اول یه چیزی بگم الان خیلی خوشحالم و حس میکنم سبک سبک شدم :310::310::310:
وقتی داشتم پست های تایپیک سارا بانو رو میخوندم هر صفحه که جلوتر میرفتم ارومترو سبکتر میشدم درست همون مشکلی بود که داشتم با همون ویژگی های اخلاقی تو خونه احساساتیو شلوغ و پر جنب و جوش ولی بیرون از خونه جدیه جدی و محکم.تایپیک سارابانو مسئله ای بود که منو نامزدم هر روز باهاش مشکل داشتیم و سرش بحث و دعوا بود. تمام قسمت هایی که بهم کمک میکردو تو کادر انداختم هر جا برم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بخونم تا مدام بهم یاداوری بشه من این حرف نامزدم رو که گفته بود حداکثر محبت رو بهم بکن اشباه فهمیده بودم و فکر میکردم با زنگ زدن مداوم و اینکه مدام بهش بگم دوستت دارم ...دارم حداکثر محبت رو بهش میکنم و وقتی جواب درستی نمیگرفتم کل دنیا رو سرم خراب میشد و چشمام از شدت گریه سرخ سرخ میشد اونم گریه ی بیصدا چون از اول قرارمون اینه مشکلاتمونو خودمون حل کنیمو فقط مشورت بگیریم. در صورتی که داشتم هر روز با ادامه ی این کارم بیشتر به رابطمون لطمه وارد میکردم ولی خودم خبر نداشتم به قول یکی از پست هایی که یکی از کاربرا گذاشته بود دیگه کم کم اشکام دوستت دارم ها برای نامزدم داشت تکراری میشد اول بهم میگفت مرگ من گریه نکن گریه بکنی منم گریه میکنم ولی یواش یواش میدیدم که فقط میگه گریه نکن و این بیشتر عذابم میدادو بیشتر گریه میکردم سر این مشکلات درسمو هفته ها رها میکردمو مشاورم دعوام میکردو مینشستم باز برای اون گریه میکردم .وقتی جواب نمیداد خودم حس میکردم با این رفتارام سرد شده باهام دیگه دوستم نداره و حتی فکر میکردم عشق شده که الان میفهمم چقدر با این حرفام که چیزی شده عاشق شدی؟اذیتش کردم ولی خودم خبر نداشتم.پست هایی که گذاشته بودن اسم کاربرا یادم نیست ولی یکی از کاربرا گفته بود عاشق خود همسرت باش به خاطر خودش نه به خاطر عشقی که بهت داره کمی درک و هضمش برام سخت بود ولی حالا میفهمم نامزدم از تغییر من چقدر عذاب کشیده و من درک نمیکردم اینکه مدام التماس میکرد همونی باش که من عاشقش شدم ولی من فکر میکردم با رفتار ها و ابراز علاقه ی افراطیم علاقه ش بهم بیشتر میشه در صورتی که همونطور که خودشم میگفت برعکس کمتر میشد چون از اون ادم ایده الی که از من تو ذهنش ساخته بودو دو سه سال پیش بودم فاصله میگرفتم.من نمیدونستم مشکل اصلی ما چی هست واقعا نمیدونستم و وقتی کسی نبود تا خوب راهنماییم کنه باعث شده بود مشکل هر دومون روز به روز حادتر بشه.
من تو این یه سال خیلی خودخواهانه عمل کردم هر دومون رو ازار دادم انقدر خودمو اذیت کردم سر اینکه در اون حدی که سر اینکه من بهش محبت و ابراز علاقه میکردم ولی جوابی نمیگرفتم کارم به دیوانگی کشیده بودو از رندگی بیزار شده بودم.
من فکر میکردم فقط باید تا اونجایی که میتونم محبت کنم ولی چطوری تا چه حد برام مشخص نبودو خودمم هیچی نمیدونستم و این باعث شد کار دست خودم بدم.نامزد من عاشق رفتار های مداوم کودکانه ی من نشده بود اگه این رفتار های بی منطق و بچگانه رو اونموقع سر کلاس هم داشتم مطمئنم واسه تموم شدن کلاس لحظه شماری میکرد.تاحالا چندین بار بهم گفته عاشق ایمانت شدم عاشق قوی محکم بودنت اعتماد به نفست زرنگیت شاد بودنت منطقی بودنت ولی من هیچکدوم از این حرفارو نمیشنیدم و با رفتار های بچه گانم هر دومونو ازار میدادمو از خودم نامزدم رو میروندم دیگه تصمیم گرفتم ارزش دوستت دارم هایی رو که ازم میشنوه رو بالاتر ببرم ارزش اشکامو بالاتر ببرمو برای نامزدم تبدیل به یه عادت همیشگی نکنم درسته نامزدم سرش خیلی شلوغه و من درک نمیکردم که همه ی این کار هارو به خاطر زندگی ایندمون میکنه خستگی مانع میشه که برام اونطور که میخواد وقت بذاره.
همینطور جواب مسئله ی دوم رو هم گرفتم هر وقت خواستم متعادل رفتار کنم و احساساتی برخورد نکنم همه بهم گیر میدادن از دوستام تا خانوادم مدام میگفتن چی شده چی شده الان جوابمو از تایپیک سارا بانو گرفتم که باید تو گرفتن تیزی احساساتم تعادل رو برقرار کنم.این حرف رو هیچ وقت فراموش نمیکنم که احساسات دو لبه هستند باید یاد بگیرم در مقابل احساسات و محبت متعادلی که به همسرم خرج میکنم بی توقع باشم همسر من دو سه سال پیش یه دختر محکم قوی و زرنگ و مهربون دیده بود نه یه دختر لوس و ضعیف و ناتوانو عصبانی .من باید به خودم به همسرم بدون توقع محبت کنم من نباید زندگیم طوری باشه که خوشبختیم وابسته به رفتار همسرم باشه باید عشقمو نسبت به نامزدم خالص کنم خالصه خالصه خالص از همین ثانیه شروع کردم تا کم کم محبتمو نسبت به همسرم متعادل کنم میگه درستو بخون و پزشکی قبول شو یا هم کار کنیم به همدیگه کمک کنیم من میخوام دانشمند بشم و بهت نیاز دارم ولی من درکش نمیکردم تا اینکه کار به اینجا کشید من لج کرده بودم و فکر میکردم فقط پزشک بودنه من رو میخواد نه خود من رو که الان فهمیدم اشتباه بوده.خیلی ارومم خیلی سبکککککککککک شدم از امروز تغییر میکنم میشم خود واقعیم اونی که بودم و باهاش پیشرفت میکردم.:310:
اما یه سوال:
بنظرتون دعوایی که دیشب با هم داشتیمو من گفتم خودمو خلاص میکنمو....(میدونم اشتباه کردم) رو چیکار کنم؟تصمیم هایی که الان گرفتم رو بهش بگم؟چون الان وضعیت بینمون هنوز به همون صورت هست بعد پیام اخر دیگه به نامزدم هیچی نگفتم اونم چیزی نگفته الان چیکار کنم تا وضعیت به حالت اروم و بهتر برگرده؟ چطوری رفتار کنم و جلو برم تا وضعیت خوب شه؟اخه مقصر درصد بیشتری من بودم.الان موندم چطوری به حالت بهتر برگردونم و بدونه که میخوام و تصمیمم مثل تصمیم های قبل نیستو این دفعه خیلی جدی هستم.؟
خیلی طولانی شد واقعا ازتون عذر میخوام میدونم چقدر خوندنش انرژی میگیره واقعا عذر میخوام.مدیونتون هستم و جبران میکنم:72::72::72::72::72::72:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
بازم سلام
من هیچ پیامی از اونموقع که گفتین نباید معذرت خواهی میکردم ندادم.خودش پیام داده و یه حرف خیلی عجیب بهم زد
گفت اگه واقعا ادعا داری وابسته م نیستی و ایمانتو قوی میکنیو جز خدا تو دلت نیست 2ماه باهام حرف نزنو بهم فکر نکن تا بعد امتحانامون.من چی بگم؟
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
توی این شرایط بهتره بگید باشه و واقعا تمرکزتون رو از روی ایشون بردارید. ایشون خیلی خسته است، اگر الان قبول نکنید، ایشون روز به روز ازتون بیشتر فاصله میگیره تا جایی که ممکنه 2ماه بشه واسه یک عمر (وقتی این مسئله رو به دست خدا و زمان بسپرید، درست ترین نتیجه رو میگیرید انشاا...)
شما با هوشی که دارید، آینده درخشانی دارید اگر خودتون به خودتون کمک کنید. 2 ماه تمرکزتون رو بذارید فقط روی تقویت توانایی های خودتون. 2 ماه سریعتر از چیزی که فکر می کنید میگذره
اگر هم این یک امتحان از جانب ایشون باشهف سعی کنید نتیجه یه دختر مستقل و قوی باشه، بعد ببینید چجوری جذبتون میشه
این کار رو واسه زندگیتون بکنید و طوری رفتار نکنید که دارید این کار رو برای ایشون انجام میدید، واقعا برای خودتون انجام بدید
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mr6262
توی این شرایط بهتره بگید باشه و واقعا تمرکزتون رو از روی ایشون بردارید. ایشون خیلی خسته است، اگر الان قبول نکنید، ایشون روز به روز ازتون بیشتر فاصله میگیره تا جایی که ممکنه 2ماه بشه واسه یک عمر (وقتی این مسئله رو به دست خدا و زمان بسپرید، درست ترین نتیجه رو میگیرید انشاا...)
شما با هوشی که دارید، آینده درخشانی دارید اگر خودتون به خودتون کمک کنید. 2 ماه تمرکزتون رو بذارید فقط روی تقویت توانایی های خودتون. 2 ماه سریعتر از چیزی که فکر می کنید میگذره
اگر هم این یک امتحان از جانب ایشون باشهف سعی کنید نتیجه یه دختر مستقل و قوی باشه، بعد ببینید چجوری جذبتون میشه
این کار رو واسه زندگیتون بکنید و طوری رفتار نکنید که دارید این کار رو برای ایشون انجام میدید، واقعا برای خودتون انجام بدید
بینهایت ممنونم از راهنماییتون.
دیروز تصمیم جدی گرفتم که هیچ کاری تو این دو ماه باهاش نداشته باشم.نه زنگ نه پیام هیچ چی..این دو ماه رو خودمم واقعا نیاز داشتم تا اونی بشم که میخوام.وقتی هم ازشون پرسیدم از کجا میهمی تو این دو ماه دارم تغییر میکنم یا نه گفت کار سختی نیست ولی من کاملا متوجه شدم اگه من بی قراری کنمو بعد چند روز یا حتی چند هفته بهش پیام یا زنگ بزنم تونوقت متوجه میشه که تمام حرفام واسه تغییر فقط حرف بوده چون چندین بار بهش قول تغییر داده بودم ولی هر بار نتونسته بودم و نسبت به تصمیم هایی که میگیرم اعتمادش کمتر شده ولی اینبار میخوام ثابت کنم که تغییر کردمو تمام حرفام و تصمیمام جدی بوده و روی حرفام موندم.دیروز وقتی خیلی عاقلانه باهاش حرف زدم (مجبور شدم فکر نکنه قهر هستم)کاملا منطقی دیدم حتی اگه 0/01درصم که شده رفتارش عوض شد اول بهم گفت این حرفارو به خاطر راضی کردنم میزنی؟که اصلا هم اینطور نبود.
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
من همونطور که به خودم قول داده بودم هیچ پیامی بهش ندادم بهم پیام داده که واقعا برام عجیبه گفته من میخوام موهات طلایی و پوستت سفید باشه.در صورتی که من موهام قهوه ای روشنو پوستم سبزه س.اخر پیامشم نوشته بود فعلا کنکورتو بخون در موردش بعد از کنکورت حرف میزنیم.اگه ایمانت 20 بشه اینارو نمیخوام.چرا انقدر کودکانه رفتار میکنه؟منم هیچ پیامی و جوابی ندادم و دو ماه هیچی نمیدم.خیلی برام عجیب بود اصلا نفهمیدم چی بگم.جالبه که میگه ایمانت 20بشه و اونی بشی که میخوام اینارو نمیخوام.....
حس میکنم زده به سرش...یعنی من برم الان به موهام رنگ بذار؟
واقعا الانم فقط داره خندم میگیره هم تو شوکم..حس میکنم داره تهدید میکنه یا برام شرط میذاره...:304:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
صنم جان امیدوارم که اقدامی نکرده باشی ، :323:
به یقین اعلام می کنم اینکه همسرت با گفتن این حرف می خواسته شما رو وسوسه کنه
میدونی چرا؟
چون داره امتحانت می کنه ببینه آیا سر حرفت هستی یا نه؟
همون که دو ماه به درست برسی و به همدیگر کاری نداشته باشید
همسرت می خواد ببینه آیا شما واقعا قاطع و مصمم هستی یا نه هر کسی هر چی بگه زود ذهنت منحرف میشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
سلام سلام سلام
اول یه چیزی بگم الان خیلی خوشحالم و حس میکنم سبک سبک شدم :310::310::310:
وقتی داشتم پست های تایپیک سارا بانو رو میخوندم
تمام قسمت هایی که بهم کمک میکردو تو کادر انداختم هر جا برم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بخونم تا مدام بهم یاداوری بشه
من این حرف نامزدم رو که گفته بود حداکثر محبت رو بهم بکن اشتباه فهمیده بودم و فکر میکردم با زنگ زدن مداوم و اینکه مدام بهش بگم دوستت دارم ...
داشتم هر روز با ادامه ی این کارم بیشتر به رابطمون لطمه وارد میکردم ولی خودم خبر نداشتم
به قول یکی از پست هایی که یکی از کاربرا گذاشته بود دیگه کم کم اشکام دوستت دارم ها برای نامزدم داشت تکراری میشد
اول بهم میگفت مرگ من گریه نکن گریه بکنی منم گریه میکنم ولی یواش یواش میدیدم که فقط میگه گریه نکن و این بیشتر عذابم میدادو بیشتر گریه میکردم سر این مشکلات درسمو هفته ها رها میکردمو مشاورم دعوام میکردو مینشستم باز برای اون گریه میکردم .وقتی جواب نمیداد خودم حس میکردم با این رفتارام سرد شده باهام دیگه دوستم نداره و حتی فکر میکردم عشق شده که
الان میفهمم چقدر با این حرفام که چیزی شده عاشق شدی؟اذیتش کردم ولی خودم خبر نداشتم.
پست هایی که گذاشته بودن اسم کاربرا یادم نیست ولی یکی از کاربرا گفته بود عاشق خود همسرت باش به خاطر خودش نه به خاطر عشقی که بهت داره
کمی درک و هضمش برام سخت بود ولی حالا میفهمم نامزدم از تغییر من چقدر عذاب کشیده و من درک نمیکردم
من تو این یه سال خیلی خودخواهانه عمل کردم
من فکر میکردم فقط باید تا اونجایی که میتونم محبت کنم ولی چطوری تا چه حد برام مشخص نبودو خودمم هیچی نمیدونستم و این باعث شد کار دست خودم بدم.
نامزد من عاشق رفتار های مداوم کودکانه ی من نشده بود اگه این رفتار های بی منطق و بچگانه رو اونموقع سر کلاس هم داشتم مطمئنم واسه تموم شدن کلاس لحظه شماری میکرد.
تاحالا چندین بار بهم گفته عاشق ایمانت شدم
عاشق قوی محکم بودنت
اعتماد به نفست
زرنگیت
شاد بودنت
منطقی بودنت
ولی من هیچکدوم از این حرفارو نمیشنیدم و با رفتار های بچه گانم هر دومونو ازار میدادمو
تصمیم گرفتم ارزش دوستت دارم هایی رو که ازم میشنوه رو بالاتر ببرم
ارزش اشکامو بالاتر ببرمو برای نامزدم تبدیل به یه عادت همیشگی نکنم
درسته نامزدم سرش خیلی شلوغه و من درک نمیکردم که همه ی این کار هارو به خاطر زندگی ایندمون میکنه خستگی مانع میشه که برام اونطور که میخواد وقت بذاره.
باید تو گرفتن تیزی احساساتم تعادل رو برقرار کنم.
این حرف رو هیچ وقت فراموش نمیکنم که احساسات دو لبه هستند باید یاد بگیرم در مقابل احساسات و محبت متعادلی که به همسرم خرج میکنم بی توقع باشم
همسر من دو سه سال پیش یه دختر محکم قوی و زرنگ و مهربون دیده بود نه یه دختر لوس و ضعیف و ناتوانو عصبانی .من باید به خودم به همسرم بدون توقع محبت کنم من نباید زندگیم طوری باشه که خوشبختیم وابسته به رفتار همسرم باشه
باید عشقمو نسبت به نامزدم خالص کنم خالصه خالصه خالص
از همین ثانیه شروع کردم
تا کم کم محبتمو نسبت به همسرم متعادل کنم
میگه درستو بخون و پزشکی قبول شو یا هم کار کنیم به همدیگه کمک کنیم من میخوام دانشمند بشم و بهت نیاز دارم
حالا که نیازش رو بهت گفته ، به عنوان یک همسر در مسیر رسیدن به اهدافش (اهدافتون )در کنارش باش و بهش کمک کن
تحلیلی که روی تاپیک "احساسات زجرآور داشتی " عالی بود :104:
مثل اینکه خیلی باهوش هستی ها !
ولی رفتارهای بچگانه (کودک درون) نمی ذاشت اون هوش و زکاوت خودش رو نشون بده
عزیزم توی سن 18 سالگی فهمیدی که احساسات دو لبه دارند ، و باید تیزی هردو لبه را گرفت
خیلی مهم هست ها
وقتی الان داری اقدام به بازسازی رفتارهای خودت می کنی
و درصدد هستی درست زندگی کردن را بیاموزی
مطمئن باش که پایه های یک زندگی عالی و پر از موفقیت را می سازی
جایزه ات هم یک رتبه واسه این پست خوبت :72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
اما یه سوال:
بنظرتون دعوایی که دیشب با هم داشتیمو من گفتم خودمو خلاص میکنمو....(میدونم اشتباه کردم) رو چیکار کنم؟
هیچ کاری ، صنم جان یکی از ویژگی های مردها این هست که ، وقتی موضوعی را پیگیری نکنی و مداوم یادآوری نکنی ، به مرور هم اون موضوع اهمیتش رو از دست میده و هم از یادشون میره
این خصوصیت هم خوبه و هم بد
خوب: وقتی اشتباهی می کنیم ، یادشون میره و این خیلی خوبه ، برعکس ما زن ها ، که اگه همسرمون کوچکترین خطایی کنه ، تا آخر عمرمون با تمام جزئیاتش یادمون می مونه:163:
تازه خدا کنه رفتار درست رو بلد باشیم هی این اشتیاه همسرمون رو به رخش نکشیم!!
بد: یک کاری رو بهشون می گوییم ، هی یادشون میره :311:
تصمیم هایی که الان گرفتم رو بهش بگم؟
نه هیچ تصمیمی رو اعلام نکن ، بذار خودش در رفتارت این رو ببینه ، بعمل کار برآید به سخرانی و سخندانی نیست! :305:
الان چیکار کنم تا وضعیت به حالت اروم و بهتر برگرده؟
فعلا فقط صبر کن ، بهش فرصت بده تا دلش برایت تنگ بشه ، وقتی خودش زنگ زد ،
>>>> مهم: نه ذوق کم و نه با بی میلی سردی جواب بده ، زرنگ باش
با مهربانی ، با عاطفه باهاش حرف بزن
بهش بگو خوشحال شدی که حالش خوبه
بهش بگو دلتنگش می شی ولی داری درست رو می خونی
بهش بگو خیل دوسش داری و برای زندگی تون داری سختی ها رو تحمل می کنی
چطوری رفتار کنم و جلو برم تا وضعیت خوب شه؟
اخه مقصر درصد بیشتری من بودم.الان موندم چطوری به حالت بهتر برگردونم و بدونه که میخوام و تصمیمم مثل تصمیم های قبل نیستو این دفعه خیلی جدی هستم.؟
عزیزم می دونم می خواهی بهش ثابت کنی که تغییر کرده ای
ولی آدم بالغ و عاقل که یک شبه تغییراتش پایدار نمیشه
به مرور زمان رفتارهامون اصلاح و درونی میشه
اگه الان بهش زنگ بزنی و هی بگی من تغییر کردم
من تصمیم گرفتم
من اشتباهم رو متوجه شدم
باز همون میشه که از روی احساسات ( این بار مثبت) داری واکنش نشون میدی
یعنی رفتار تو نشون دهنده این هست که باز هم تغییری نکردی ، ولو اینکه داری با صدای بلند اعلامش می کنی
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نه خوشبختانه اینبار خدارو شکر هیچکاری نکردم....:323:
بالهای صداقت به خاطر راهنمایی بینهایت ممنونم....خیلی خیلی خیلی زیاد.زندگیم رو خودم رو بیشتر خودم رو نجات دادی باور کن حس میکردم هر روز دارم از تو خالی میشمو ذهن و فکرم داره تعطیل میشه حتی نمیتونستم درباره ی کوچکترین مسئله ای که به وجود می اومد فکر کنم و تصمیم درست بگیرم.همه ی زندگیم شده بود نامزدمو خودم رو کلا فراموش کرده بودم.بینهایت از همه ی دوستانم از تک تک کابرایی که منو تو این تایپیک راهنمایی کردن بینهایت تشکر میکنم.:72::72::72::72: مدیونتون هستم.
فکر میکنه من دو ماه رو نمیتونم تحمل کنم ولی با رفتارام بهش نشون میدمو اثبات میکنم که باید دیده ش رو نسبت به من عوض کنه.و دو ماه دیگه یه زندگی جدید و عالی رو شروع میکنم ولی با تغییرات خیلی زیاد.این دوماه میرم با خیال راحت فقط فقط فقط رو درسم و خودم تمرکز کنم میدونم این چند ماه خیلی از درسام عقب موندم ولی چیزایی یاد گرفتم که ارزشش کمتر از درسی که میخواستم بخونم نبود بلکه خیلی خیلی بیشتر بودبه همین خاطر ناراحت نیستمو میدونم این 50روز باقی مونده برای کنکور خیلی راحت میتونم از پسش بر بیام و پزشکیی که از بچگی ارزشو داشتم تو همین 50روز قبول شم و به قول مهربان حرفی واسه گفتن داشته باشم.
به همه ی توصیه هاتون عمل میکنم به تک تک شون.بینهایت ازتون ممنونم.
میخوام دوباره مثل اونموقعی بشم که تا سوم راهنمایی معدلم 20 بودو قوی بودم.با راهنماییهاتون الان خیلی قویتر از اونموقع شدم:72::72::72::72:
یه تصمیم دیگه ای هم که گرفتم اینه که دیگه سر خود فعلا کاری نکینم چون تجربه م کم هستو باعث میشه مشکلات بیشتری به وجود بیاد.بازم ممنونم هر موقع که وقت اضافی شد میام سایت و میگم چیکارا کردمو چطوری دارم پیش میرم.باز بینهایییییییییییییییییییی ت ممنونم:72::72::72::72::72::72::72:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
برایت خیلی خیلی خوشحالم عزیزم
انشالله با خبر خوش و یه جعبه شیرینی می آیی توی تالار و خبر قبولی دانشگاه و خانوم دکتر شدنت رو میدی و همه رو خوشحال می کنی :72:
فکر کنم تاپیکت رفت جزء به نتیجه رسیده ها ... چقدر زیبا ....
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
میدونم 18سال زیاد نیست ولی چیزی که تو این 18سال برام ثابت شده این بوده که هر وقت با خدا بودم قویترین بودم ولی هرکجا که خدارو فراموش میکردم هر قدمی که برمیداشتم اخرش شکستو ناراحتی بود.میخوام خیلی بیشتر خودمو به خدا نزدیکتر کنم تا با کوچکترین اتفاق یا مشکل به هم نریزمو ضعیف عمل نکنم درسته این یه سال نامزدم برام شده بود همه چی و چون اونو داشتم فکر میکردم دیگه به هیچی نیاز ندارمو خدارو فراموش کرده بودم چون نامزدم دلتنگیمو رفع میکرد این دفعه میخوام هر موقع دلتنگ شدم برم وضو بگیرمو از ته دلم دو رکعت نماز بخونمو با خدا حرف بزنم یا حداقل یه ایه با معنیش بخونم تا دلتنگیمو رفع کنه تا دوباره دستمو بگیره تا دوباره کمکم کنه.:310:
اون که حتماااااااااااااااااااااا ااااااااا.پس رفتم سر درسام.دوستتون دارم خیلی زیاد:72::72::72::72::72:
-
RE: مشکل با نامزدم درباره ی اصلاح زندگی و خودمون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanam2000
میدونم 18سال زیاد نیست ولی چیزی که تو این 18سال برام ثابت شده این بوده که هر وقت با خدا بودم قویترین بودم ولی هرکجا که خدارو فراموش میکردم هر قدمی که برمیداشتم اخرش شکستو ناراحتی بود.میخوام خیلی بیشتر خودمو به خدا نزدیکتر کنم تا با کوچکترین اتفاق یا مشکل به هم نریزمو ضعیف عمل نکنم درسته این یه سال نامزدم برام شده بود همه چی و چون اونو داشتم فکر میکردم دیگه به هیچی نیاز ندارمو خدارو فراموش کرده بودم چون نامزدم دلتنگیمو رفع میکرد این دفعه میخوام هر موقع دلتنگ شدم برم وضو بگیرمو از ته دلم دو رکعت نماز بخونمو با خدا حرف بزنم یا حداقل یه ایه با معنیش بخونم تا دلتنگیمو رفع کنه تا دوباره دستمو بگیره تا دوباره کمکم کنه.:310:
اون که حتماااااااااااااااااااااا ااااااااا.پس رفتم سر درسام.دوستتون دارم خیلی زیاد:72::72::72::72::72:
:104::104::104::104::104:
حالا بهتر میتونی درک کنی چرا همسرت بهت میگه منو فراموش کن و فقط خدا در دلت باشه و فقط به خدا عشق داشته باش .
عزیزم تو با این حرفش می ترسیدی که منظورش اینه که یعنی به درد هم نمیخوریم و جدایی :311: در حالی که اون حرفش عمیقتر از اینها و اساسی بوده . خدا را به خاطر چنین همسری شکر کن ، نسبت به سنش ، دانا فهمیده و وارسته و کاردان هست .
اینکه بهت گفته پوست سفید و موهای فلان ...... یعنی ظواهر را به رخت بکشه و خودت بفهمی ملاکهای ظاهری عامل خوشبختی نیست ، بفهمی که ظواهر بند و وابستگی میاره در حالی که ارزش شخصیتی یک فرد وقتی مد نظر باشد ، همراهی و هماهنگی را موجب می شود نه وابستگی . وقتی وابسته می شوی بدان در سطح هستی ، بدان که احساساتت غلیظ شده نه عواطف معقول و لذا همراه و همدل هماهنگ خوبی برای او که عمیقتر به زندگی نگاه می کند نخواهی بود و دنیایتان از هم فاصله خواهد داشت .
هم ترا امتحان می کند هم میخواهد که آویزون نباشی ، وابسته نباشی و انتظارات احساسی افراطی هم نداشته باشی . و همه اینها یعنی رشد . او خود به تنهایی می تواند مشاور و راهنما و مرشدی کارساز برایت باشد اگر ازش بخواهی کمکت کند که رشد کنی و بالغ خود را قوی کنی .
موفق باشی
.