-
می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام
سالهاست دنبال اینچنین جایی برای در میان گذاشتن مشکلاتم هستم وحالا خیلی خوشحالم که این سایت رو پیدا کردم
متاسفانه مشکلات من چنان منحصر به فرده که اگه همشونو تو این سایت بنویسم مطمئنم هر آشنایی ببینه میدونه اینا رو کی نوشته. ای کاش مشاورین محترم با ایمیل من تماس بگیرن که دقیق تر مشکلاتمو مطرح کنم چرا که حل مشکلات روانی با روشن شدن تمام زاوایای مسئله قابل بحث و حل شدنه
فعلا همینو بگم که درحال حاضر و طی 15 سال گذشته بارها به مردن فکر کرده ام ، به خودکشی و خلاص شدن از مشکلات اما تنها عاملی که از این کار منعم میکنه شکسته شدن خونوادم بین مردمه اونا که گناهی ندارن!
بنابراین دنبال راهی میگردم که مردنم اتفاقی جلوه کنه نه خودکشی البته دنبال بهترین راه زندگی کردنم اما چون طی 15 سال گذشته زندگیم بدتر و بدتر از قبل شده به بهترین راه مردن فکر میکنم
ممنون میشم کمکم کنید
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
سلام
باید بیشتر توضیح بدی تا بدونیم علت تصمیم شما چیه ؟
بعدش خودکشی اصلا کار درست و معقولی به نظر نمی یاد
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
دوست عزیز چرا غم !
همین نام باعث می شود که افکارت را بیشتر به غم معطوف کنی...
عزیزم از افکار منفی بیا بیرون باید تلاشت رو بیشتر بکنی در واقع باید بر غم غالب بشی ..
یه جورای نا امید شدی و اعتماد بنفس خوبی نداری ..درسته که غمهایت خصوصی اند و نمی توانی بیان کنی به صورت عموم ولی بهتره اینهمه ذهنت رو درگیر غم نکنی ...
عزیزم بالاخره همه ما مشکلات خاص خودمان را داریم ولی کنار مشکلاتمان داشته هایی داریم
که خیلیها به ان داشته هایمان حسادت می ورزدند و بعضی ها هم دوست دارند جای ما باشند و.....
پس اگه از مشکلاتت نمی تونی بگی ..از چیزهایی که داری بگو ...از خوبیها ... از شادیهایت ....اینجوری می بینی که خیلی چیزها برای شادی داری!
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
ممنون از همفکری و راهنماییتون
میخوام ویرایش کنم متاسفانه زمان ویرایش مطلب تموم شده چکار باید بکنم؟
سعی میکنم واقع بین باشم نقاط قوت و ضعفمو همیشه کنار هم گذاشتم بعد به آنچه گذروندم و آنچه پیش رو دارم نگاه میکنم متاسفانه نقاط ضعفم روز به روز بدتر شده
مشکلات جسمی من از یه تصادف زمان کودکی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد بعد از تصادف (البته 10 سال پیش به ms مبتلا شدم و روز به روز ضعیف تر میشم که متاسفانه راه درمان خاصی هم ندارد
دو بار شکست سخت عشق رو تجربه کردم که فراموش کردنشون برام اصلا امکان پذیر نیس و البته مشکلات خاص دیگری که مطرح کردنشون اینجا منطقی به نظر نمیرسه
اما فکر کنم هرکسی همین مشکلاتی رو که من مطرح کردم داشته باشه افسرده میشه
برای همین مرگ رو بهترین گزینه پیش رو میبینم هر چند که میدونم زندگی زیبایی های زیادی داره و بارها سعی کردم اون زیباییها رو ببینم اما قانع نشدم
البته نقاط قوتی هم دارم مثلا سخنران خوبی هستم این خود شیفتگی یا تعریف دروغ از خود نیست بلکه بارها ثابت کردم اما در ارتباطات اجتماعی مشکل دارم و این برام خیلی عجیبه که با جمع مشکل ندارم اما در ارتباط با فرد مشکل دارم
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
سلام;
تو پست بعدی که زدی عنوان جدید رو انتخاب کن مدیران ویرایش میکنند.
_________
به نظرت مرگ پایانی برای مشکلاتت هست یا شروعی برای مشکلاتی بسیار سخت تر و ابدی؟
قوی باش!
میدونم چقد برات سخته ولی مطمئن باش همه اینا یه روز تموم میشه و فقط تو میمونی.
خیلی خوبه که تو سخنران خوبی هستی این نعمتیه که خیلی از انسانها من جمله خود من ازش بی بهره هستیم.
مشکلات که همه دارن ایا همه میرن به مردن فکر میکنند؟
به این فکر کن که بعد از این که تمام این سختیهات تموم شد چقدر میتونه برات لذت بخش و غرور آور بشه که من تمام اینا رو تحمل کردم بدون اینکه تسلیم بشم.
قوی باش!
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
سلام
کیارش جان ممنون از همفکریت
من بارها این افکاری رو که شما می فرمایید رو مرور کردم اما به نتیجه نرسیدم
منم به قیامت به زندگی ابدی ایمان دارم اما تصورشو بکنید چطور میشه با یه زندگی مدام رو به افول کنار اومد وقتی امروزمو با گذشتم مقایسه می کنم همش یک روند رو می بینم اینکه روز به روز بدتر میشم . من نمیگم معصوم و پاکم اما خداییش کسانی رو می بینم از من خیلی گناه کارتر بی وجدانتر ولی زندگی راحتی رو دارند دیگه دارم به عدالت خدا شک می کنم هر چند که میدونم این گناه بزرگیه ولی همش می پرسم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و دریغ از یک جواب قانع کننده .بارها تا یک قدمی مرگ رفتم و پشیمان شدم و به امید رحمت خدا برگشتم اما بعده مدتی پشیمان شدم که چرا همون موقع کارو تموم نکردم چون زندگی روی خوشی بهم نشون نداده .
به خدا من زندگی رو دوست دارم میخوام مث بقیه آدما زندگی کنم شاد باشم برای آیندم برنامه ریزی کنم اما اینقدر موانع زندگیم زیاد شده که دیگه خسته شدم.
البته همین که اومدم اینجا و دارم این حرفا رو میگم یعنی که من هنوز امید دارم امید دارم به اینکه خارج از این چهارچوب بسته ذهنی خودم کسی از بالا مشکلاتمو نگاه کنه و یه راه منطقی بهم پیشنهاد بده حتی اگه اون راه برنامه ریزی برای یه مرگ به ظاهر اتفاقی باشه.
بازم ممنون
از مدیران محترم خواهش دارم هر عنوانی رو که فکر میکنن به این موضوع می خوره انتخاب کنن و اینقدر به اینکه موضوع من مبهمه گیر ندن .
فک نکنم اینقدر مهم باشه که اصل بحث رو که همفکری با یه انسان افسرده باشه رو یادشون بره
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
غم عزیز متاسفم از اتفاقی کهواستون اتفاق افتاده
تحسینتون میکنم,واقعا آفرین به شما
مشخصه که تفکرتون خیلی منطقی هست
پس از اون فکرهای خودکشی و....بیاین بیرون چون خودتون به همه چی واقفین
راستی در مورد عنوان تاپیک
این قانونه همدردیه
یعنی فقط مختص شما نیست
اگه عنوانتون بیان کننده ی مشکلتون باشه خیلی زودتر به نتیجه میرسین و دوستان زودتر اهنمایی میکنن
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
ببین قبلا من تو تاپیک یه عزیز دیگه ای هم گفتم.
وقتی خدا مشکلات رو سر راه شما قرار میده بخاطر اینه که شما رو دوست داره.
میخواد شما بیشتر به یادش بیوفتید.یا اینکه میخواد شما رو آزمایش کنه.هر چقدر مشکل بزرگتر باشه خدا بیشتر شما رو دوست داره.اگه تحمل کنی پاداشی نصیبت میشه که نصیب من که فرضا مشکلاتم کوچیکتره نمیشه.
اما اگه شکست بخوری...
هیچوقت نا امید نشو همیشه راهی هست.
اندکی صبر سحر نزدیک است.
-
RE: همفکری شما خیلی مهمه
فرشته مهربان سلام
ممنون از راهنمایتون
عنوان تایپک رو به ((میخوام زندگی کنم اما...)) تغییر میدم
ای کاش میتونستم تمام آنچه را که تجربه کردم و پیش رومه بهتون ایمیل کنم . امکانش وجود داره؟
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام،
عنوان تاپیک شما تغییر داده شد.
متاسفانه ما اینجا امکان مشاوره ی خصوصی برای مراجعین رو نداریم. چون این کار خیلی زمانبر هست و کارشناسان فرصتش رو ندارند که به همه مشاوره خصوصی بدهند.
شما نیاز هست که مشکلتون رو به صورت عمومی مطرح کنید. در ضمن دقت کنید که هیچ تاپیک و پستی به درخواست شما حذف نخواهد شد و برای همه قابل خواندن هست. بنابراین مطالبی که می نویسید رو طوری بنویسید که شناخته نشوید. نیاز نیست همه مشکلات خود رو بنویسید و یا داستان زندگی خود رو تعریف کنید که باعث شناخته شدن شما بشود. بلکه فقط مشکل اصلی خود رو بنویسید و بگویید که چه چیزی بیشتر از همه باعث ناراحتی شما شده و شما رو به فکر خودکشی انداخته است.
امیدواریم بتوانیم به شما کمک کنیم.
با تشکر.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام
سعی می کنم مهماشو بگم به امید همفکری موثر شما بزرگواران.
وقتی بچه بودم تو یه تصادف رانندگی به شدت زخمی شدیم و متاسفانه من از ناحیه چشم آسیب دیدم یکی از چشمامو از دست دادم اون یکی هم خیلی ضغیف شد اون دوران درک درستی از مشکل پیش آمده نداشتم اما گاهی به خاطر بعضی مشکلات گریم می گرفت درسم بد نبود مقطع کارشناسی رو تموم کردم اما دوران دانشجویی به ms مبتلا شدم از همون دوران دیگه به فکر خودکشی افتادم خودمو با برادرام مقایسه می کردم اونا کجا من کجا . روز به روز ضعیفتر شدم تو راه رفتن تعادل نداشتم همه چیز یادم می رفت هر چند تحت درمان قزاز گزفتم و حالم تا حدی بهبود یافت اما دیگه شور شوق سابق رو نداشتم و ندارم سعی می کنم واقعیاتو بگم چون با دروغ گفتن میدونم کمک درستی بهم نمی کنید . به هر حال با اینکه چشمام آسیب دیده بود اما هنور با لنری که داشتم بد قیافه نبودم و راستشو بخواین یه قیافه جذاب داشتم به راحتی خیلی از دخترا نگاه اول دوسم داشتن اما من که مشکلات خودمو میدونستم سعی کردم خودمو به چیزای دیگه ای مشغول کنم و با هیچ دختری رابطه برقرار نکنم اما به هر حال دله دیگه ! عاشق دختری شدم که البته اون شروع کرد و چون دختر خوبی بود نمیتونستم ازش بگذرم کم کم به هم وابسته شدیم و بعد حرف ازدواج پیش اومد که من باید همه چی رو بهش می گفتم بعده گفتن واقعیات چنان رفت که دیگه حتی جواب خداحافظی رو هم نداد من آدم حساسی هستم بعده اون بیش از پیش افسرده شدم هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم اصلا هم ازش ناراحت نیستم بهش حق میدم بعده مدتی دوباره دلو زدم به دریاوو نفر بعدی که منو می شناخت و حاضر بود با هر شرایط من زندگی کنه اما باباش مخالفت کرد و حتی گفت اگه باهام ازدواج کنه دیگه اونو دختر خودش حساب نمی کنه.
الان 30 سالمه تحت فشار اجتماع که چرا ازدواج نمی کنم ،داره دیوونم می کنه از طرفی وجدانم قبول نمی کنه که ازدواج کنم و یکی رو اسیر بدبختیای خودم کنم البته مشکلات خانوادم رو هم باید به همه این مسائل اضافه کنم مثلا حواهرم که اونم ms داره و دیگه داره زمین گیر میشه
حالا باز هم زندگی زیباست ؟
بارها سعی کردم خودمو خلاص کنم اما دلم به حال خونوادم میسوزه که بعده من چقدر حرف بشنوند و چقدر تحمل کنند اینه که میخوام با یه مرگ به ظاهر اتفاقی همه چی رو تموم کنم
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام دوست عزیز :72:
امیدوارم روز به روز وضعیت بیماری تون به سمت بهبودی بره
من شناخت زیادی از این بیماری ندارم ،مسلما شناخت شما از وضعیت بیماری تون و شرایطتتون خیلی بیشترازمن هست و به حرفایی که می خوام بگم خودتون واقف هستید...
ولی شاید گفتنش بی فایده هم نباشه
همون طور که خودتون می دونید بهبود بیماری تاثیر مستقیمی از وضعیت روحی ما میگیره...
بخصوص تو بیماری شما که مستقیما با اعصاب در گیره.
شما باید تلاش کنید وضعیت روحیتون رو بهبود بدید
اینکار از عهده هیچ کس برنمی اد،فقط باید خودتون به خودتون تو این زمینه کمک کنید...
ببنید موضوع بیماری شما و موانعی که برای ازدواج تون فراهم کرده باعث شده انقدر ناامید بشید که به فکر مرگ بیفتید...
درکتون می کنم ولی الان سعی کنید مشکل بیماری رو با مسائل دیگه قاطی نکنید می دونم خیلی به هم مرتبط هستند ولی شما قبل از هر چی باید به فکر خودتون باشید سعی کنید چیزایی رو تو خودتون کشف کنید که بهتون ارامش می ده و شادتون میکنه وبه خدا ایمان داشته باشید ،هستند بیمارانی با وضعیت وخیم تر ازشما که با روحیه قوی و ایمانشون تونستند مراحل بهبودی رو طی کنند.
شما هم که خدارو شکر حالتون داره بهتر میشه..
در مورد شکست عشقی که داشتید باید بگم این اتفاق تو زندگی خیلی از ماها افتاده چه بیمار چهم ،سالم چه زشت چه زیبا ...
باور کنید من تو آشنا هامون آقایی رو می شناسم که دقیقا همین بیماری شما رو داشت و حتی ی مدتی روویلچیر بودولی الان حالش خیلی خوبه وازدواج همکرده و ی دختر 4 ساله داره و خیلی هم خوشبخته..
حتی اگر بخواین می تونم اسم دکترش رو به شما بدم ..چون واقعا دکتر بسیار متبهری هست.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
نازنین جان ممنون از همفکری و راهنماییت
راستش من الان اونقدر درگیر بیماری نیستم بیماری من خوشبختانه از نوع خفیفه 10 سال گذشته داروی خاصی مصرف نکردم هر چند گاهی حسش می کنم . خیلی هم ضعیفم کرده . عکسای 10 سال قبل خودمو می بینم خیلی ضعیف تر شدم اما هنوز صورتم نشکسته (نکته مثبت )
من متاسفانه نه با یک مشکل با مجموعه خاصی از مشکلات درگیرم که افسردم کرده نمیدونم اینکه مدام خودمو مقایسه می کنم درسته یا نه اما همش نمودار زندگیم رو به افته و اینه که من افسرده و افسرده تر میشم
بازم ممنون
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
خواهش می کنم
:72:
می دونم الان با خودت می گی ما بیرون گود نشستیم و می گیم لنگش کن ،شرایطت رو دقیقا درک نمی کنیم و مشکلت رو نمی فهمیم ....
حقم داری واقعیت اینکه هیچ کس تو شرایط شما نیست وشما کل مشکلت رو با جزئیات نمی گی..و از ابعادش بی خبریم
ولی باور کن هر کسی تو زندگیش به نوعی با مشکلاتی درگیره و مشکل هر کس برای خودش بزرگه .
مقایسه کردن خیلی اشتباهه
اگر بخوایم مقایسه کنیم خودمون رو،هیچ وقت نمی تونیم از شرایطمون رضایت داشته باشیم.
و اگر بخوای مقایسه کنی می تونی خودت رو با کسی مقایسه کنی که مشکلات بزرگتری از شما داره...به خدا کم نیستن خودت بری بیمارستان خداروشکر می کنی وقتی بیمارای دیگه رو می بینی
چرا می گی نمودار زندگی من رو به پایینه؟؟؟
اصلا این جوری نیست..
شما به ی بیماری ناتوان کننده و سخت دچار شدی ...
ولی خدارو شکر این بیماری از نوع خفیفش برای شما اتفاق افتاده...می تونست نوع شدیدش باشه ..
می تونست بیماری خطرناک ومهلک و واگیرداری باشه ....و هزار تا چیز بدتر
می دونم با خودت چی فکر میکنی!اینکه می تونست اصلا اتفاق نیفته...
درسته این هم هست ولی الان که افتاده!با فکر کردن به این موضوع که چرا من چرا من... واقعا چه دردی از شما دوا میشه..
ولی با شکرخدا وفکر مثبت خیلی دردها دوا میشه
حتما این داستان رو خوندی ی بار دیگه هم بخونش ....
خدایا چرا من! ؟
"آرتور اشی" قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب کرد او در جواب گفت:
در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند. 500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدایا چرا من؟ و امرز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم خدایا چرا من؟ خدا همیشه بهترین را برای بندگانش می خواهد. شاید این بیماری که الان در آن گرفتارم از یک وضعیت نامعلوم دیگر خیلی بهتر باشد. اگر حتی خدا این بیماری را برای من برگزیده، شاید مشکل بهتر را برای من برگزید...
:72::72::72:
راستی همین چهره جذاب که می گید ! می دونید چقدر ارزش داره!چهره جذابی که خدا به شما هدیه داده.....
:72:
راستی گفتی درگیر بیماری نیستی از بقیه مشکلاتت چیزی نمی تونی بگی ؟
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
برادر گرامی سلام
ورودتون رو به جمع خوب خانواده همدردی خوشامد می گم!
اسم شما غمه و اسم من بهار شادی!
غم! واژه آشناییه! اما غم رو هر چقدر سنگین بگیرید سنگین تر میشه!
من هم قبلا غمگین بودم اما در همدردی فهمیدم که شادی و هنر شاد زیستن و شاد کردن دلها خیلی بهتر از غم
و غمگین بودن هست! بنابراین رویه زندگیم رو عوض کردم و دنیام عوض شد! و دنیام پر از شادی شد!
دوست عزیز
تمام ارسالهاتون و نظرات خوب دوستان رو خوندم اما نیومدم اینجا که بهتون بگم درست میشه همه چیز یا مقاوم باش یا
هر چیز دیگه! چون تا خودتون نخواید هیچ چیز درست نمیشه!
از خدا می گید اما با توجه به توضیحاتتون گویا مشکل یک بیماری ارثی هست چون خواهرتون هم گویا مبتلاست!
اما منهای همه این مسائل این جسم شماست که بیماره! روحتون که بیمار نبوده و سالم بوده و بیشتر از جسم
این روح هست که در زندگی مهمه!
برادر عزیز
زندگی برای شما محنت باره چون نگاهتون به زندگی غلطه!
ما به دنیا نیومدیم که همه ازدواج کنیم ، بچه دار بشیم و بعد یک مدت زندگی کنیم و بریم!
مثلا من یک آدم سالمم اما کی میدونه که من ازدواج می کنم یا نه و چه سرنوشتی در انتظارمه؟
نگاهتون رو به زندگی عوض کنید!نحوه زندگی کردنتون رو عوض کنید! امید رو به چرخه زندگیتون اضافه کنید!
امید و شور چیزیه که شما کم دارید!
اما تصور نکنید امید و عشق و شور زندگی رو تنها جنس مخالف در ما بوجود میاره!
میدونم نداشتن یک عشق در زندگی سخته اما عشق های جایگزین زیادی برای این قضیه هست!
عشق به هم نوع ، عشق به کار ، عشق به همدلی و همراهی دیگران ، عشق به مادر و پدر و اعضای خانواده ،
عشق به بیماران و سالمندان ، عشق به یک هدف برای ادامه راه زندگی و از همه مهمتر
عشق به خــدا!
برای مثال همین خدایی که شما ازش انقدر شاکی هستید حتما بنا به دلایلی که براتون اینطور بهتره به شما این بیماری
رو داده تا شما رو از آسیب هایی که اگه بیمار نبودین اتفاق می افتاد مصون کنه!
از طرفی شما رو با سایت به این خوبی آشنا کرد تا بدونین میتونید جز ازدواج ، به مسائل و اهداف دیگه هم فکر کنین!
و از طرفی میتونید با توکل و اعتماد به خدا امید به بهبودی داشته باشین!
البته با این روحیه که دارید خیال نکنم حالتون بهتر شه مگر اینکه بخواید هم روحیت و هم رویه تون رو نسبت به زندگی
عوض کنین و در نحوه زندگیتون تجدید نظر کنین!
خودتون رو با کسانی مقایسه می کنین که از دور دارین نگاهشون می کنین! تشما چه میدونید دیگران چه غم هایی دارن
و چه مشکلاتی! پس مقایسه کردن ممنوع! ای بسا شما از خیلی ها خوشبخت تر باشی!
برادر عزیز
شادی در درون ماست و هیچ کس جز خود ما نمیتونه ما رو شاد کنه!
شما دائم از پنجره غم و نا امیدی سرت رو کردی بیرون و جز بدبختی و غم نمی بینید
معلوم است که روحیه تون کسل می شه و بیمار!
چرا از پنجره امید به زندگی نگاه نمی کنید؟
امید به بهبودی ، امید به آینده و توکل و اعتماد به خالق هستی؟
دیدگاهتان را که عوض کنید دنیا عوض می شود!
باز هم برای شما می نویسم
به جای فکر کردن به مرگ و نا امیدی ، کمی هم به زندگی و وجه های دیگر اون فکر کنین!
پیروز باشید
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
نازنین بازم ممنون
به نظر شما مشکلاتی رو که نوشتم کمه ؟
البته نمیخوام دقیق بگم چون نمیخوام شناخته بشم.
همیشه از بابت نقطه قوتهایم خوشحال بودم اما در کنار اونها نمیشه بی خیال نقطه ضعفا شد . راست می گید همیشه گفتم خدایا شکرت حداقل زشت هم خلقمون نکردی اما این قیافه هم بالاخره میره آدما مث گلا فصلی برا شکفتن دارن و بعدش پژمرده میشن تو دوران شکفتنه که باید پایه های زندگی رو محکم کرد و رو اون پایه ها زندگی رو ادامه داد که من فکر میکنم نهایتش تا 30 سالگیه این فصل و بعدش باید دنبال شکوفاندن بود. غم من اینه که تو فصل شکفتنم پر پر شدم. کاش اشتباهات زندگیم منو به اینجا می رسوند اونوقت می گفتم حقمه. اما تو این اتفاقات من اصلا دخالتی نداشتم البته اینم بگم نمیگم عقل کلم ، منو اشتباه ! محاله ! نه اشتباه کردم اما تو اون تصادف من مقصر نبودم تو اون بیماری مجهول من مقصر نبودم و... به جرات میگم حق من این نیست . من به انتظار یه اتفاق خوب نموندم با اینکه مشکل داشتم باز تلاش کردم همیشه از بابت صبور بودنم زبانزد بودم اما از بدبیاریم هم زبانزد بودم.
سلام بهار شادی
حرفاتون قشنگ و زیبا بود از وقتی که گذاشتین خیلی خیلی ممنونم
من خودمم می دونم دارم بد به زندگی نگاه می کنم اما یه نگرانی بزرگ همیشه با من همراهه و اونم تجربه ایه که کسب کردم (هر سال ، هر ماه ، هر هفته هر هروز رو به بدتر شدن !!!!)میدونم میگید خوب این دیدگاه بد من رو به بدتر شدن میرسونه اما کفه تراوزی امید من همیشه ازناامیدیم سبک تره اونم به فقط به این علته که ناکامیم از کامیابیم بیشتر بوده
نه نه من اصلا فکر نمی کنم شور و امید زندگی رو تنها جنس مخالف در ما به وجود میاره اما اینم یکی از فاکتورهای شور زندگیه که البته خیلی هم مهمه . برای من هم این ناکامی یکی از دلایل غمگینیم بوده نه تنها عامل. عوامل زیادی شخصیت منو غمگین کردند
بازم متشکر از همدردی شما
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام "غم" عزیز،
خوشحالم که به ما اعتماد کردی و با ما درد دل کردی. به نظرم اطلاعاتی که نوشتی کافی هستند و شاید بهتر باشد بیشتر وارد جزئیات نشوی. به خصوص چون نگران هستی که شناخته بشوی.
دوستان صحبت های خوبی کردند، من هم چند خطی می نویسم، شاید بتوانم کمکی باشم.
یکبار یک آقایی به این تالار اومد و خیلی شرایط روحی بدی داشت. قصد داشت همان روزها دست به خودکشی بزند. بچه های تالار با او کمی صحبت کردند و پست های خوبی گذاشتند و این آقا نظرش عوض شد. چون شما هم حرف از خودکشی به میان آوردی، به نظرم بد نیست این تاپیک رو بخوانی: کلیک کن. به خصوص پست 21 از خانم طاهره اون زمان خیلی تاثیر گزار بود.
من معتقد هستم که هر چه در این دنیا اتفاق می افتد حکمتی دارد و در هر چیزی نعمت و رحمتی هست.
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. (سوره بقره، آیه ۲۱۶)
و اعتقاد دارم که خداوند کسی رو بیشتر از وسع و توانش امتحان نمی کند. هر رنجی که خدا به ما می دهد، توان صبر و تحملش رو هم می دهد. البته با این مسئله که گاهی اوقات ما انسان ها خودمان خودمان رو در رنج و سختی می اندازیم کاری ندارم.
شما در مورد تصادف و در مورد بیماری ات اختیاری نداشتی. اینها اتفاقاتی بودند که به هر دلیلی (که شاید یکروز خودت به اون پی ببری) برای شما افتادند. من نمی توانم شما رو درک کنم، خودت بهتر از همه می توانی خودت رو درک کنی. ولی می دانم که همه انسان ها مشکلات و سختی هایی دارند. و می دانم که انسان های زیادی هستند مانند خودت که عضوی از بدنشون رو از دست دادند، و یا مبتلا به یک بیماری مثل ام اس هستند. شما تنها نیستی، و حالا که این سختی برای شما در نظر گرفته شده، زندگی شما به پایان نرسیده. شما قرار نیست که از این دنیا بروی، بلکه خداوند می خواهد که شما در این دنیا باشی و زندگی کنی. وگرنه در همان تصادف (یا جایی دیگر) عمر شما رو از شما می گرفت. درست نمی گویم؟
یک سری تاپیک داریم در مورد رنج. فکر می کنم خوب است اگر بتوانی مطالعه شان کنی: کلیک کن.
شما یک بیماری جسمی داری. یک بیماری که می دانم فعلاً درمان قطعی برای اون نیست، ولی راه های زیادی هست برای اینکه خفیفش کنی و با اون مقابله کنی و ان شا الله می توانی حتی با وجود این بیماری یک زندگی خوبی داشته باشی. و خدا هم بزرگ هست، بشر روز به روز پیشرفت می کند و من امید زیادی دارم که به مرور زمان دارو های بهتر به بازار بیایند.
شما دو راه داری. یا اینکه غمگین و افسرده شوی و نا امید! و زندگی رو به کام خودت و اطرافیانت زهر کنی. و یا اینکه این شرایطت رو بپذیری و اون وقت ببینی که درست است 2 مشکل جسمی داری، ولی خداوند به تو نعمت های بیشمار دیگری داده، و توانایی مقابله با بیماری رو داده، و نعمت زندگی رو به شما داده، و این توانایی رو داده که زندگی کنی، شاد و خوشبخت باشی، خانواده تشکیل بدهی و به همه اطرافیانت انرژی مثبت بدهی و همه از بودن در کنار تو لذت ببرند.
به نظرم خیلی خوب هست که با کسی آشنا بشوی که او هم مبتلا به همین بیماری تو هست و توانسته با اون کنار بیاید و زندگی خوبی داشته باشد. نمی دانم چقدر انگلیسی بلدی، ولی مطالب خوبی در اینترنت راجع به ام اس هست که امیدوار کننده هستند. البته به فارسی هم وبلاگهای زیادی داریم از بیماران مبتلا به ام اس. شاید این بیماری در طول عمر شما و به مرور بعضی از توانایی های جسمی شما رو بگیرد، ولی می توانی طوری فکر کنی و طوری زندگی کنی که روحت همیشه شاد و در آرامش باشد و همیشه در حال بهتر شدن باشی.
باور کن خیلی از این مسائل ربطی به بیمار بودن و نبودن ندارند. و چقدر آدمها هستند که سلامتی کامل دارند و روحی افسرده و بیمار. کسانی که از نعمات دنیوی چیزی کم ندارند و از سلامت جسمی برخوردار هستند، ولی روحشان مرده است...
شما اینطور نباش!
در مورد ازدواج گفته بودی. امیدوارم که یک مدت در تالار همدردی بمانی و مطالب رو مطالعه کنی. در اینجا گفته می شود که ازدواج مسئله ای بسیار مهم است و انتخاب همسر تصمیمی است که نباید احساسی گرفته شود. بلکه باید کاملاً منطقی و بر اساس معیارها باشد. خب شما وقتی با دختری رابطه ی دوستی به این شکل آغاز می کنی، و بیش از حد پای احساسات و وابستگی به میان می آید، تصمیم گیری منطقی به حاشیه می رود. و بعد اگر رابطه به ازدواج ختم نشود، شما ضربه می خوری. به خصوص با توجه به بیماری که داری، باید از این فشارهای عصبی دوری کنی. و مسئله ی مهم تر اینکه باید این فرصت رو به دختر خانم و خانواده اش بدهی که به دور از احساسات راجع به شرایط شما فکر و تصمیم گیری کنند. قبول دارم که کار شما برای ازدواج سخت تر هست، ولی غیر ممکن نیست! حالا نمی دانم خودت چه نظری داری، ولی دخترهای زیادی هستند که اونها هم شرایط شما رو دارند (البته متاسفانه). و فکر می کنم که چنین دختری شما رو بهتر درک می کند و شما هم او رو بهتر درک می کنی. البته این فقط یک گزینه هست و مطمئنم موقعیت های مختلفی برای ازدواج شما هست. توصیه من این هست که از رابطه های احساسی دوری کنی و همینطور اینکه مسئله ی بیماری رو از همان اول با دختر و خانواده اش در میان بگذاری و فرصت بدهی که تصمیم گیری کنند. خدا الرحم الراحمین هست و مطمئن باش که برای شما شرایط ازدواج هست و این حق شماست که ازدواج کنی. فقط باید صبر داشته باشی، به خدا توکل کنی و از راه صحیحش وارد شوی.
امیدوارم توانسته باشم کمکی بکنم.
برایت آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
شما دو راه داری. یا اینکه غمگین و افسرده شوی و نا امید! و زندگی رو به کام خودت و اطرافیانت زهر کنی. و یا اینکه این شرایطت رو بپذیری و اون وقت ببینی که درست است 2 مشکل جسمی داری، ولی خداوند به تو نعمت های بیشمار دیگری داده، و توانایی مقابله با بیماری رو داده، و نعمت زندگی رو به شما داده، و این توانایی رو داده که زندگی کنی، شاد و خوشبخت باشی، خانواده تشکیل بدهی و به همه اطرافیانت انرژی مثبت بدهی و همه از بودن در کنار تو لذت ببرند.
خدا الرحم الراحمین هست و مطمئن باش که برای شما شرایط ازدواج هست و این حق شماست که ازدواج کنی. فقط باید صبر داشته باشی، به خدا توکل کنی و از راه صحیحش وارد شوی.
:104: :104: :104: :104:
ضمن تایید حرف های بسیار خوب آقا حامد و خانم نازنین1 عزیز چند نکته ای را خالی از لطف ندیدم که
بگم
برادر گرامی
خوشحال نیستید که در همدردی دوستانی دارید که با مهر و محبت در نوشتارشون شما رو یاری میدن؟
این رو جز لطف خدا می دونید؟
چقدر به خدا اعتماد دارید و چقدر خدای شما بزرگ هست؟
انقدر بهش اعتماد دارید که بدونید که هر غیر ممکنی رو خداوند ممکن می کنه و هر کس رو که بخواد
عزیز و با عزت می کنه و هرکس رو که بخواد خوار و حقیر می کنه؟
از صمیم قلبتون به این آیه اش اعتماد و اعتقاد دارید که می گه : " باش! پس موجود می شود.." ؟
خدا مهربانترین مهربانان عالمه! میشه به بندش دردی رو بده ولی رهاش کنه؟ این با این صفت خدا
هماهنگی داره؟ معلومه که نه! خداوند بهترین یار و همراه و پشتیبان و حامی ما در زندگی هست! پس
چطور این حامی رو ندیده بگیریم و امید به رحمتش نداشته باشیم؟ مگر جز اینه که می گه "من را بخوانید
تا اجابتتان کنم" ؟
حالا بهتر نیست با امید و عشق به چنین پروردگاری توکل کنید و امرتون رو بهش بسپارید تا بهترین ها
رو براتون رقم بزنه؟ شما راه رو اشتباه رفتید! اما از خودش حتی یک همسر مناسب بخواین! اون قادر به
هر امری! مهم ایمان ماست که چقدر به قدرت و لطفش معتقد باشیم!
حتی من ایمان دارم میتونید روز به روز بیشتر برای راههای درمان با توکل به خدا تحقیق کنید و به
سلامتی نزدیک بشید!
2 چیز به زندگی انسان معنا میده : 1- ایمان ، اعتماد و عشق به خدا ، 2- امید به رحمت خدا!
پس عاشق باشید و خدا و ایمان رو بیشتر لمس کنید و خودتون رو از گرداب غم و نا امیدی و یاس که
شیطان در دلهای ما ایجاد می کنه رها کنید!
دستانتون رو به دستان پر مهر خدا بدین و بگذارید که اون خودش هر طور که صلاح میدونه کشتی زندگی
شما رو هدایت کنه! شما فقط امید و عشق و ایمان داشته باشید بهش چرا که "از رحمت خدا نومید
نمی شوند مگر کافران"
کسی چه میدونه؟ شاید خدا این کلمات رو به ذهن من و بقیه میرسونه که به شما بگیم تا شاید به
آرامش برسید و بدونین که چقدر دوستتون داره!
براتون از خدای مهربان طلب آرامش ، عشق و امید می کنم
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
حمید جان سلام
لطف کردی !
مطمئنا من اومدم اینجا دنبال نکته های ظریفی هستم که شاید چون خودم خیلی دارم به مشکلات فکر می کنم اونا رو یادم رفته یا اصلا نمیدونم و گفتن اون نکته ها تلنگری بر دیدگاه منفی من باشه .
بازم میگم من[font=Arial] "زندگی را دوست دارم مرگ را دشمن"[/font]
اما همش نهایت فکرام به بن بست می رسم.
bahare.shadi سلام
البته که از این بابت از شما و همه کسانی که دارند با من همفکری و اظهار همدردی می کنند بی نهایت متشکرم و خدا را هم از این بابت شکر گزارم
اما سوال بزرگ زندگی من اینه :
من خدا را قبول دارم به مهربان بودن خدا و توانا بودنش هم اعتقاد دارم و قبول هم دارم که باید به امید رحمتش زیست اما چرا باید همش امتحان سخت پس داد!!!!!!!!!!
حیف که نمیشه وارد جزئیات شد
بازم ممنون
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
دوست عزیز
لازم به ذکر جزئیات نیست...چون یک جواب کلی برای پرسش شما وجود داره...شما پرسیدید که :
نقل قول:
من خدا را قبول دارم به مهربان بودن خدا و توانا بودنش هم اعتقاد دارم و قبول هم دارم که باید به امید رحمتش زیست اما چرا باید همش امتحان سخت پس داد!!!!!!!!!!
خوب دوست عزیز دلیلش همون نگاه و جهان بینی شما نسبت به زندگیه!
چه کسی رو می شناسید که توی زندگیش امتحان نشه؟ اما اینکه خداوند چرا بعضی ها رو با نعمت امتحان می کنه و
برخی رو سخت تر و با سختیها دلیلش در اینه که خدا می خواد روح ما بزرگ بشه و ظرف وجودیمون بزرگ تر تا زمانیکه
در این دنیا مرکب جسم رو رها کنیم و با روح خود به سمت ابدیت و بی نهایت بریم!
روح ما با سختی ها و آزمایشهای الهی هست که رشد می کنه و بزرگ و بزرگ تر میشه!
انقدر بزرگ که دیگه سختی ها رو نمی بینه! چون نگاه به آسمان داره نه زمین!
اما این جسم ماست که سختی می کشه! اگر داره بهای بزرگ شدن روح رو میده ، این سختی کشیدن خوبه
چون روح داره عمیقتر و بزرگتر میشه و مرکب جسم دیگه براش تنگه و برای همینه که آدم هر چه بیشتر می فهمه دنیا
براش تنگ تر میشه و مشتاق به آخرت میشه!
اما اینکه زمان رفتن ما کی باشه این دست خداست!
شما الان می خواین قبل از درک این مهم ، به دلیل سختی های جسم دنیا رو ترک کنین اون هم با اجازه خودتون نه
خدا اما آیا انقدر روحتون رو بزرگ کردین که آماده سفر باشه و زندگی جاویدان؟ فکر می کنین الان شایستگی هم
نشینی خداوند رو دارین؟ از پس فراز و نشیب های آخرت بر میاین!
میدونید که حوادث انسانهای بزرگ رو متعالی می کنه و انسان های کوچک رو متلاشی...
شما می خواین تو کدوم دسته باشین؟
اگر من ، شما یا هر کس دیگه داریم سخت آزموده میشیم برای اینه که روحمون در زندگی جاودان در آرامش باشه!
مگه ما چقدر زنده ایم؟ 40 سال دیگه؟ 50 سال دیگه؟ اما در آخرت ما جاودانه ایم! پس به نظر شما نمیارزه که ما با
آزمون های خدا روحمون رو بزرگ کنیم هر چند جسممون سختی موقت بکشه اما هم متعالی بشیم و هم به خدا
نزدیکتر تا در آخرت در آرامش کامل و در آسایش باشیم؟
باور کنین من هم کم توی زندگیم سختی نکشیدیم...من هم ازدواجم بهم خورد و توی
کار و زندگی خیلی سختی ها کشیدم اما الان راضیم...میدونین چرا؟ چون بزرگ شدم و بزرگ شدن یک بهایی داره
که باید بدیم وگرنه کوچک می مونیم...
امتحان هر چقدر سخت تر باشه یعنی خداوند میخواد به ما درسی بده که اگر یاد بگیریمش و ازش سربلند بیرون بیایم
آثارش رو در جهانی دیگر و حتی در همین دنیا خواهیم دید!
میدونین آهنگران یک شعری داره که من خیلی دوستش دارم... میگه :
" مرغ دریایی به دریا میرود ... موج بر خیزد به بالا می رود/ لیک مرغ خانگی در خانه است...دائما در بند آب و
دانه است / تا به کی در بند آب و دانه ای؟ غافل از اسرار صاحب خانه ای...غافل از اسرار صاحب خانه ای"
شما دوست داشتید یک زندگی راحت (از لحاظ جسمی) داشتین ولی روحتون کوچک میموند یا با تحمل سختی های
جسمی مثل مرغ دریا می پریدید و اوج می گرفتین و روحتون بزرگتر می شد و بالطبع اون به خدا نزدیکتر؟ کدومش رو می پسندیدین؟
این بستگی به نگاه شما داره! مسلما آزمون شما سخته اما حتما اگر ازش درس بگیرین بهترین ها نصیبتون میشه!
مولانا میگه :
"به کجا آمده ام آمدند بهر چه بود؟ .... به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟"
اما وقتی نگاه رو فرا دنیوی می بره در بیت بعد میگه :
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک .... چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم"
و چقدر این نگاه زیباست! نگاه فرا دنیوی! اصلا اگر نگاه فرا دنیوی نباشه زندگی حتی با تن سالم هم فایده نداره!
و به قول دکتر شریعتی که میگه :
"بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بروی خویش بگشاید ، هر چند در آن جز رنج و سختی نباشد (منظور رنج و
سختی جسمی هست اینجا) اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن!"
بسیار زیبا گفته و من بهش رسیدم و واقعا پشیمون نیستم و از خدا سپاسگزارم که بزرگم کرد توی سختیها و رنجها !
در مورد موقتی بودن امیدتون هم باز براتون حرف دارم که اگر نخواید دیگه خود کشی کنید یا بهش فکر کنید براتون
در پست های بعد میگم که چه کنیم که امید پایدار باشه در ما و همچنین انگیزه و در نهایت تلاش!
شاد باشید
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
زندگی زیباست زشتی های ان تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست ان تدبیر ماست
شما بیان خیلی قشنگی دارین,من درش ناامیدی نمی بینم.فقط نیاز به همدلی خونواده دارین.:122:
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
ممنون سپیده جان
خوشحالم که حداقل حرفام امید رو میرسونه .کاش دلم هم امیدوار بود.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
برادر گرامی
شما برای خودتون توی زندگی هدفی مشخص کردین؟
آیا در حال حاضر شاغل هستید یا درس می خونین یا فعالیتی رو دنبال می کنین؟
آیا برنامه و برنامه ریزی خاصی برای زندگیتون دارین؟
برای تحقیق بیشتر راجع به بیماریتون تاحالا چه کارهایی انجام دادین؟
رویایی در سر دارین که دوست دارین به حقیقت مبدل شه و در جهتش تلاشی کردین؟
به این سوال هام جواب بدین تا ادامه بدم
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
بله من اهداف زیادی داشتم که نرسیدن به اونا یکی دیگر از دلایل سرخوردگی و نا امیدی منه.
از اینکه خودمو گول بزنم و بیخود دلیل تراشی و توجیه کنم متنفرم اما واقعیتش افسرده بودنم منو از ادامه تحصیل دور کرد مطمئنم اگه بعضی مشکلات برام پیش نمی اومد حداقل الان ارشدمو تموم کرده بودم هر چند هنوز هم لذت تحصیل و پاس کردن درسا آرزومه! اما در شرایط فعلی نمیشه.
الان شاغلم خودم یه کاریو راه اندازی کردم بد نیست هر چند خیلی بدهکارم اما راضیم
خیلی نمیخوام به بیماری فکر کنم شاید چشم از واقعیت بستن خوب نباشه اما خیلی نمیخوام بهش فکر کنم هر چند گاهی وقتا از شنیدن بعضی خبرا میترسم و نا امیدتر میشم
کارمو دوس دارم اما فکر کنم برای سلامتیم خوب نیس بیشتر با مواد شیمیایی سرو کار دارم از وقتی این کارو شروع کردم علائم بیماریم خودشونو نشون دادن .
میدونم اینا کافی نیس اما خیلی نمیشه وارد جزئیات شد اما از اینکه میخواین منو نجات بدین خیلی ممنونم
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
دوست عزیز
قرار نیست من شما رو نجات بدم! قراره شما خودتون به خودتون کمک کنین تا به لطف خدا دریچه امید رو به روی
زندگیتون باز کنین تا با نور و گرماش تمام غم هاتون رو از بین ببرید!
اگر شما نخواین به خودتون کمک کنین نه از دست من و نه دوستان همدردی و نه هیچ کس دیگه هیچ کاری بر نمیاد!
خدا سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمیده مگر اینکه خودشون بخوان!
اینجور که من از نوشته هاتون متوجه شدم دلیل افسردگی شما فقط بیماریتون نبوده بلکه عدم نیل به اهداف هم بوده!
خوب میدونین که اهداف منابع نور در زندگی ما هستن که به زندگی ما جهت میدن و ما رو به آینده امیدوار می کنن!
یک متنی هست که من خیلی دوستش دارم :
امری برای انجام دادن* چیزی برای عشق ورزیدن* ارزومند چیزی بودن* این هاست اصول والای خوشبختی !
خوب شما همه این موارد رو دارید اما هدف ندارید! لذت رسیدن به یک هدف باعث میشه آدم امیدوار بشه و
عشق ورزیدن به حتی کسب علم باعث پیشرفتتون میشه و ایجاد انگیزه می کنه!
خوب اما شما از ترس این که فردا چه خواهم شد از کسب اطلاعات روز دنیا برای بهبودتون فرار کردید و با یاس و
نا امیدی راه رسیدن به اهداف رو ادامه ندادید و منابع نورتون گم شدند و وقتی هدفی نباشه برنامه ای نیست و
در نتیجه انگیزه و امید و شادی هم نیست!
بگذارید یک مثال بزنم واستون :
من وقتی بی برنامه میشم ، به اهدافم نمیتونم برسم در نتیجه کلافه و افسرده میشم و دست ودلم به کار نمیره و
حتی گاهی به خاطر کم شدن روحیه بیمار میشم و اگر نخوام خودم به این توالی توقف بدم معلوم نیست چه بلایی
سرم میاد! خوب کی میتونه من رو از این توالی بیرون بیاره جز خودم؟
حکایت شما هم همینه!
شما باید دوباره شروع کنید به احیای روحیتون! به طراحی سرنوشتتون!
برای خودتون در یک دفتر اهداف جدید طرح کنین و بنویسین!
برای اون اهداف برنامه ریزی کنید! حتی زمان بگذارید!
تلاش رو در جهت رسیدن به اون اهداف شروع کنید! حتی برنامه ای برای مطالعه جهت روش های بهبودتون داشته
باشید و شجاعانه با زندگیتون و واقعیت هاش روبرو بشید! شما هنوز جوونید پس زندگی کنید!
مثل مرده ها بودن که کاری نداره! مایه اش خوابیدن در قبر نا امیدیه! پس مثل زنده ها رفتار کنید!
با تغییر روحیه می بینید که بیماریتون هم بهتر میشه! چون من از نزدیک با یک بیمار ام اسی ملاقات داشتم و دیدم
که چطور با عشق و امید الان داره زندگیشو می کنه در حالیکه بیماری تو یک برهه فلجش کرده بود اما امید دوباره
پاهاش رو بهش برگردوند! الان هم داره با خوشی و مراقبت کامل کنار همسر و پسرش زندگی می کنه!
تنها امید و انگیزه و روحیه عالی میتونه به شما کمک کنه!
اینکه نتیجه چی میشه رو به خدا بسپارید چون ما تنها سفارش شدیم به سعی و تلاش و امید!
باقیش با خداست! قسمت سختش رو به خدا واگذار کنید و شروع کنید!
فکرتون رو عوض کنید!
به خودتون روحیه بدین! امید بدین! انگیزه بدین! خوش خیالی نکنین فقط ها! بلکه تلاش هم بکنین!
برای خودتون جملات مثبت بنویسین و به خودتون روحیه بدین!
خودتون رو دوست داشته باشین! خیلی کارها هست که شما باید انجامش بدین!
انرژی های منفی رو از خودتون دور کنین! همین نام کاربری شما پر از انرژی منفیه! ذهن شما پر از افکار منفیه!
افکار منفی میشن گفتار و کردار و عادت و شخصیت و عاقبت! (طبق گفته امیر المومنین)
با خودتون آشتی کنین لطفا!
این تاپیک رو هم دنبال کنین
این نوشته رو امروز فرشته مهربان عزیز گذاشته بود نو نت برداری همدردی
از خوندنش واقعا بی اختیار اشک هام جاری شد و بعد گفتم شاید بد نباشه شما هم بخونینش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت : `واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خدا ترسی بشوی، زندگیات بدتر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.`
آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگیاش آمده است. اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
- `در این کارگاه فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.`
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
- گاهی فولادی که به دستم می رسد نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک میاندازد. میدانم که از این فولاد هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
- `میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفتهام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم این است: `خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بیفایده پرتاب نکن
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
این درسته من باید خودم به این نتیجه برسم که طرز فکرم و نگاه کردنم به اتفاقات رخ داده رو تغییر بدم اما شما و دوستان دیگر به من برای رسیدن به این نتیجه کمک خواهید کرد برای همین اینجام و از این بابت بارها متشکرم
اما مشکل اینجاست من مدت زیادی سعی کردم این افکار رو تغییر بدم روزم رو با انرژی شروع کنم هر روز رو با امید به خدا شروع می کنم اما در طول روز اتفاقاتی رو تجربه می کنم که انرژیم رو می گیره و باز به این نتیجه میرسم که مرگ بهترین گزینه پیش روی منه . خودم میدونم این طرز فکر اشتباهه اما گویا از این راه گریزی نیست در واقع هر روز این تسلسل باطل رو تکرار می کنم
شاید به قول شما خدا داره منو ازمایش می کنه اما اعتراف می کنم من صبر ایوب ندارم
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
بعدش قسمت زیر رو که عضو عزیز تالار خانم tell me درباره خودش نوشته و در پروفایلش موجود هست رو ارزیابی کنید
( البته سرگذشتش که توی تاپیک هاش موجود هست خیلی جای تامل داره )
==========================
نقل قول:
می خوام یکم از خودم ( tell me ) بگم:
با سختی بزرگ شدم... اما هنوز محکم ایستادم, گاهی پاهام می لرزه, گاهی می ترسم اما هنوز ایستادم... هنوز امیدوارم, هنوز به روشنی اعتقاد دارم, نباختم. من هیچوقت نباختم, آینده منتظرمه, باید به خیلی ها کمک کنم, باید دست خیلی ها رو بگیرم, من امیدوارم, چون می خوام روی لبان خیلی ها خنده بذارم.
من ساکن نیستم... هر لحظه دارم یاد می گیرم, کتابهای مختلف می خونم, به هر اتفاقی که تو زندگیم می افته دقیق می شم و درسی که لازمه رو ازش می گیرم.
من یک جور دیگه هستم.جوری که شاید شبیه جورای دیگه نیست.سر جور و ناجور بودنش می شود گپ زد!اما پوستم کنده شد تا اینجوری شدم...پای اینجور بودنم هم می ایستم.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
چقد من تیکه اول نوشته شما رو دوست دارم اقای شادی...چیه؟من اسم شما رو میذارم اقای شادی چون میدونم که میتونید.میخوام زندگی کنم...
این یه نشونه خوبه ازاینکه میل شما به زندگی کردنه اما خودتون دستی دستی دارین خودتونو به سمت افسردگی هول میدین.
میدونم شما شرایط خاصی دارین اما این شرایط خاص انگار تبدیل شده به یه بهونه تا هر چی شد و نشد بندازین گردن اون..
نقل قول:
واقعیتش افسرده بودنم منو از ادامه تحصیل دور کرد مطمئنم اگه بعضی مشکلات برام پیش نمی اومد حداقل الان ارشدمو تموم کرده بودم هر چند هنوز هم لذت تحصیل و پاس کردن درسا آرزومه! اما در شرایط فعلی نمیشه.
نرفتن به ارشد ،ازدواج نکردن و...رو گردن شرایطتون نندازین...اینا کاملا به خودتون وابسته است اما شما دم دستی ترین دلیل رو پیدا میکنی تا کاراتو توجیه کنی...شرایطتونو رو یه وسیله برای توجیه کم کاریت نکن دوست عزیز من.
من مطمئنم با این تفکر اگه شرایط دیگه ای داشتی باز بهونه میووردی و این خاصیت انسانه که اگه درست نگاه نکنه ازهر چیزی میتونه ایراد بگیره و اونوقت شما اینجا تاپیک میزدی که من بابام فلانه یا امروز اینطوری شد پس من موفق نیستم حالا که من موفق نشدم خودمو میکشم.
همونطور که گفته شد یه مرز بین اونچه که از دستت بر میاد و اونچه که برنمیاد بذار و ببین چقد کار میتونستی و انجام ندادی..
منم خونواده ای دارم و برخی شرایط که نمیتونم تغییر بدم اما به جای زوم روی اونها تمرکزمو میذارم رو اونچه که از دستم بر میاد و برای همین هست که میگن باید با خودمون مسابقه بدیم که چی بودیم و چی شدیم؟ نه با دیگران.
نقل قول:
من مدت زیادی سعی کردم این افکار رو تغییر بدم روزم رو با انرژی شروع کنم هر روز رو با امید به خدا شروع می کنم اما در طول روز اتفاقاتی رو تجربه می کنم که انرژیم رو می گیره و باز به این نتیجه میرسم که مرگ بهترین گزینه پیش روی منه . خودم میدونم این طرز فکر اشتباهه اما گویا از این راه گریزی نیست در واقع هر روز این تسلسل باطل رو تکرار می کنم
این بخاطر طرز نگاه اشتباهته..وقتی تو منبع انرژیت دیگران باشن..چه خونواده چه غریبه ها چه دوست و... همینی میشه که شده..ما هممون این شرایط رو داریم..تا وقتی تکیه گاه روحیمون دیگرانن با یه تکون شرایط فرو میریزیم..اما وقتی دنبال منبع انرژی فقط تو وجود خودت باشه این انرژی هیچ وقت تموم نمیشه..و این روش هم برای توئه هم برای من و هم برای ادمهای دیگه
حرف برات زیاد دارم...ازهمدردی با خودت..ازتشویق خودت...از پیدا کردن صفات تاریکت..
اما میخوام ببینم اول خودت چی فکر میکنی؟تا وقتی تمرکزت روی نداشته هات و غم و اندوهه ،دوست عزیز من دنیا چیزی جز نداشتن و غم بهت نمیده.این قانون نه فقط مال تو مال همه ی ماست
موفق باشی:72::72:
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام یالهای صداقت
اون تایپک رو خوندم حسابی دلم گرفت فکر کنم بشه یه فیلم کوتاه ازش ساخت و جایزه هم بگیره به عنوان یه پدیده اجتماعی قابل تامل. والبته شما میخواستی مقاومتشو به من نشون بدی که برام خیلی جالب بود ممنون
سلام بهار 66
ممنون که وقت گذاشتی
من بازم منتظر راهنمایی های دلسوزانه شما خواهم ماند
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
من همه فصلهای سال رو دوست دارم اما بهار پر از معجزه است.یه لحظه تصور کن مثلا تا حالا تحویل سال نو رو ندیده باشی..فصل بهار رو میبینی تابستون پاییز زمستون وقتی به زمستون میرسی چقد ناراحت و ناامید میشی..با خودت میگی تموم زیبایی بهار از بین رفت..دیگه تموم شد..زمستون یعنی مردن..پس بهتره من هم بمیرم..اما بهار که میاد معجزه ها شروع میشه..زمین یه دفعه زنده میشه..درختی که تا چند روز پیش خشک و مرده به نظر میرسید پر از شکوفه میشه...دونه ها از زیر خاک بیرون میان و جوونه میزنن...و بهارِ دوباره میشه..
بهار همیشه بعد از زمستون میاد..معجزه ها بعد از سردترین فصل سال...پس هیچ وقت از سرمای زندگیت نترس..بدون ،زندگیت منتظر یه بهار جدیده.
کرم ابریشم فقط به امید پروانه شدن اون پیله تنگ و تاریک رو تحمل میکنه...وگرنه اگه ناامید باشه قبل از پروانه شدن همونجا میمیره.
دنیا..کائنات همش برای ما درسه..فقط باید خوب ببینیم.
بسیار خوب اقای شادی...عوض کردن راه تفکرت نیاز به تلاش بالا میخواد..اهسته و پیوسته رفتن...پس حسابی اماده شو چون میخوای تو یه راه واقعا قشنگ پا بذاری..برای من که خیلی قشنگ بود.
اما اگه دوست داری یه چیزی بگی و بری همینجا تمومش کن..اینجا زیاد هست تاپیکهای بیسرانجام..اما اگه واقعا به فکر تغییری بسم ا...
قدم اول تملک خاطره ها
اول از همه ازت یه چیزی میخوام..اگه خاطره دردناک و ناراحت کننده ای داری که هنوز نتونستی باهاش کنار بیای یا نمیتونی به کسی بگی رو روی یه کاغذ بنویس...کاملا خودتو از نظر احساسی تخلیه کن...گریه کن..عصبانی شو
ما میخوایم یه کاری کنیم که اون افکار و احساسات در تملک تو باشن نه تو در تملک اونها و لازمه اینکار اینه که بار احساسی اتفاقات برات از بین برن.
و لازمه اینکار اینه که تو یه بار برای همیشه برای هر خاطره یا موضوع ناراحت کننده احساساتت رو تخلیه کنی.
خلاصه رودروایسی نکن هر کاری که باعث میشه ناراحتیت بیرون بریزه انجام بده.
در اخر روی همه نوشته هات رو خط بزن و بنویس بخشیدم و رها کردم.بسوزون و خاکسترش رو تو سینک ظرفشویی بریز.
بعد میری یه دفترچه یادداشت حتما حتما تهیه میکنی و توش از خودت تشکر میکنی که از بار احساسی خاطراتت خودتو رها کردی.
مِن بعد هم هر وقت دوباره اون خاطره یادت اومد ذهنت رو ازش منحرف میکنی و حواستو میدی به یه موضوع دیگه.
اون دفترچه یادداشت رو پیش خودت نگه دار .حالا حالاها باهاش خیلی کار داریم.
اینا رو انجام بده تا بعد.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
نه نیومدم که به این زودی برم
اومدم تغییر کنم همونطور که تو عنوان تایپک نوشتم میخوام زندگی کنم میخوام بخندم ،هدف داشته باشم، امید به آینده روشن داشته باشم،عاشق زندگی باشم اما خانم بهار بارها سعی کردم و زمین خوردم تلاش کردمو تو ذوقم خورد تحقیر شدم و فراموشش کردم برای رسیدن به اون چیزا که عرض کردم نه یک بار بارها تلاش کردم و نشد . میدونم حالا میگید" خب چرا اومدی اینجا با این دیدگاه منفی به هیچ جا نمی رسی" ولی باور کنید اونقدر اینا رو تکرار کردم که الان وقتی این حرفا رو میزنم دیگه بهشون ایمان ندارم
آره مشکل من ایمان نداشتن به اینه که امکان داره زندگی شیرین بشه
راستشو بخواین اینا رو خود فریبی میبینم
با یه روانشناس هم صحبت کردم اما یا اون روانشناس خیلی ماهر نبود یا ذهن من یخ زده
البته حرفایی رو که تو این انجمن می شنوم خیلی به آدم روحیه میده اما اشکال من اینه که تغییرات رو ماندگار درونی نمی کنم بعده یه مدت میرم سر جاده قبلی البته با دیدن آنچه اتفاق می افته
دفتر خاطراتم اونقدر پر از اتفاقات بده که گذاشتم تو کمدم و قفلش کردم که هرگز مرورشون نکنم وقتی به خاطراتم رجوع می کنم بیشتر دلم میگیره و ناامید میشم
اون خاطرات روزانه برای من تکرار میشه مث یه غده سرطانی بعده سوختن دوباره رشد می کنه و همون میشه که بود
راستشو بخواین به شما حسودیم میشه که چقدر زیبا به زندگی نگاه می کنید خوش به حالتون
بعده هر اتفاق بد مدام خودمو تصور می کنم که در حال مرگم وقتی سوار ماشین میشم خدا خدامه تصادف کنه اونوقت دیگه خودکشی نیست یه مرگ اتفاقی .شاید باورتون نشه اما با دیدن هر تصادف میگم خدایا چی می شد من جای اینا بودم؟!!!!!!!!
باشه یه بار دیگه آزمایش می کنم با راهنمایی های شما و همه کسانی که تو این انجمن با من و امثال من همدردی می کنن سعی می کنم دیدمو به دنیا و آنچه که در حال شدنه رو عوض کنم
لطف می کنید
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
افرین اقای شادی...باور کنید منم یه زمانی حال بد شما رو داشتم..منم اتفاقاتی برام افتاده که هیچ وقت تو این تالار نتونستم بگم...شده روزایی که دلم خواسته بمیرم و اون مرگ رو رها شدن میدونستم اما با خودم تا کی؟تا کجا؟من تصمیم گرفتم سرنوشتمو تو دست خودم بگیرم..چون من شایسته بهترینهام..تصمیم گرفتم راهشو پیدا کنم...راه درست کردن زندگیم رو من هر چی که اینجا بهتون میگم فقط و فقط تجربمه..دلم میخواد کارایی که من کمک کردن رو به دیگران بگم شاید به اونا هم کمک کنه.
خوب امیدوارم کارامون همیشه عالی پیش بره.
ازتون میخوام همین امروز اون دفتر خاطرات رو بیرون بیارین..روشون خط بزنین و بنویسین بخشیدم و رها کردم و بعد بسوزونینشون و از خدا بخواین شما رو از انرژی منفی خاطرات رها کنه...
اصولا هیچ نوشته ای که بار انرژی منفی داره رو نگه ندارین..چون باید بدونید کلمات دارای انرژی هستن و اون خاطرات منفی که نگه داشتین به زندگیتون انرژیهای منفی میفرستن..پس هر نوشته ی منفی که دارین رو با اون روش که گفتم به انرژی مثبت تبدیل کنید..(سوزوندن و در اب ریختن..اتش و اب دو عنصر پاک کننده)
(نوشته ها رو پاره نکنید)
نقل قول:
اشکال من اینه که تغییرات رو ماندگار درونی نمی کنم بعده یه مدت میرم سر جاده قبلی البته با دیدن آنچه اتفاق می افته
اینا همش دلیل داره ...نترسین..با کمک هم دلایلش رو پیدا و رفع میکنیم...طبیعیه اصلا نترسین.
فعلا اون دو تا کار رو انجام بدین:
سوزوندن خاطرات منفی.
تهیه دفتر یادداشت و تشکر از خودتون.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
بسیار عالی
:104: :104: :104: :104: :104:
دوست عزیز
از ماندگاری حرف زدین و اینکه چرا ما دائم نیاز به یادآوری و روحیه دادن داریم!
انسان موجودیه بسیار فراموشکار! من میخواستم این حس رو در شما بیدار کنم و 100 البته بهتون بگم که با مرگ
شما فرشته ها با یک فرش قرمز و دسته های گل منتظرتون نیستن!
خوب خدا رو شکر که حالا آماده هستین!
لطف کنید و دستورات این کارگاه رو مو به مو انجام بدین ولی به تناوب! بله به تناوب!
کلیک کنید!
چون ما موجودات فراموشکاری هستیم و دائم باید به خودمون روحیه بدیم و تلاش کنیم!
چون شما این قسمتش رو بلد هستید میریم به طراحی سرنوشت!
===============
کنار دفتری که بهار66 گفت ، یک دفتر بسیار خوشگل با خودکارهای رنگی برای خودتون بخرین و اسمش رو بذارین
"دفترچه ثبت موفقیت ها و زیبایی های زندگی من"
برای خودتون چند خط کلمه و چند جمله زیبا بنویسن مثل مثال های تاپیک تکنولوژی فکر که در بالا گفتم!
و بعد از انجام دستورالعمل های اون تاپیک بالا مراحل زیر رو انجام بدین!
1- تهیه لیستی از اهداف (بدون در نظر گرفتن محدودیت ها)
مثل یک کودک از خدا همه چیز بخواین و به خدا ایمان داشته باشین چون خداوند ملائک رو موظف کرده تا خواست ما
رو اجابت کنن! اهداف ما منایع نوری هستند که هرچه هدف بزرگتر باشه ، انگیزه ها بیشتر و واسته های ما قشنگ
تر میشن! شما تدبیر کنین ، خداوند براتون تقدیر می کنه اگر صلاح بدونه! خدا همون چیزی رو میخواد که ما میخوایم!
2- جلوی هر هدف زمان و مدت بگذارید!
اهداف باید روشن و با جزئیات کامل باشند چون هدف ها را ضمیر ناخود آگاه ما باور می کند و تلاش ما در رسیدن به
آن هدف بسیار موثر هست! با نوشتن جزئیات هدف مورد نظر مثل خرید یک ماشین آخرین سیستم که حتی رنگ
و جزئیات آن یاید ذکر شود ، و قرار دادن زمان و مدت رسیدن واقعی به این اهداف باعث می شود که روی دوش ضمیر
ناخود آگاهتان تکلیف گذاشته شود!
3- برای هر هدفتان 1 یا 2 پاراگراف بنویسید که :
چرا می خواهم به این هدف برسم و چه تاثیری در زندگی من دارد؟ ......................................
اگر به این هدف نرسم چه میشود؟ ......................................
4- اهدافتان را بر 2 اساس اولویت بندی کنید : 1- زمان ، 2- اهمیت
اقداماتتان را بر این 2 اساس آغاز کنید!
5- چگونگی تحقق یک هدف! چگونه دست بیاورم؟!
برای هر هدف یک طرح اولیه بنوسید! یعنی بنویسید که چطور می خواهید به آن هدف با توجه به اولویت و زمان آن
هدف ، به آن برسید و یک طرح برای آن مشخص کنید!
6- اقدام عملی در جهت رسیدن به آن هدف!
یعنی مثلا اگر می خواهید یک ماشین بخرید ، بروید و مدل هایش را ببینید و حتی قیمت کنید و بعد با توجه به
برنامه اجرایی برای رسیدن به هدف تان فعالیت خودتون رو با توکل به خدا برای رسیدن به هدف شروع کنید!
====================================
در این میان ذکر چند نکته الزامیست!
- اول اینکه باید باور و فکرتون رو اصلاح کنید و نگین فایده نداره و نمیشه و نا امید نشید!
- گاهی باید برخی اهداف رو دوباره بازنگری کنین و حتی تغییرش بدین ماهیت هدف رو و حتی زمان بیشتر یا
راههای بهتری برای خودتون بنویسید!
- در تمام این مراحل با توکل و اعتماد به خدا ازش بخواید بهترین ها رو براتون رقم بزنه چون اون صلاح شما رو بهتر از
هر کس دیگه میدونه و ازش بخواین که اونطور که بهتره راه های بهتر رو بهتون نشون بده و اگر هدفی به صلاحتون
نباشه ازش بخواید صلاح شما رو در نظر بگیره!
چون ما انسانها پشت حجاب های مکان و زمان هستیم ولی خداوند به همه زمان ها و عوالم آگاهه!
پس بگویید : "خدا امرم را به تو واگذار کردم زیرا تو بصیرت کامل به حال بندگانت داری"
ضمنا دائما بازنگری کنید در تفکراتتون و به خودتون روحیه مثبت بدین و انقدر در ذهنتون به مرگ فکر نکنید!
بگذارید ناخود آگاه و خود آگاهتان به زندگی و تجربه و تلاش درست فکر کنه! خوش خیالی هم نکنین بلکه واقعا
تلاش کنین! دائما هم مراقب افکار و اعمالتون باشید و دائم به خودتون روحیه بدین! این پروسه یک فرآیند همیشگی
در طول عمرتون باید باشه و همیشه نیاز به یادآوری داره!
یکی از اهدافتون هم کمک به هم نوعانتون توی این سایت و راهنماییشون باشه! بهتون حس خوبی میده این کار!
موفق و پیروز باشید!
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام
بر اساس راهنمایی های "بهاران" جلو خواهم رفت البته من کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز آقای رابینز رو چند سال قبل به دقت خواندم و نطق برداری کردم اما راستش خیلی رعایتشون نکردمو زود همه چی یادم رفت
حالا یه سوال
اینکه آیا این تمرینات رو خودتون عملیش کردین ؟ و چه تاثیری تو زندگیتون داشته ؟(البته ببخشید فضولی می کنم:163:)
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
بهاران:) خیلی بامزه بود.
اقای شادی من تو پست قبلیم هم بهتون گفتم که هر چیزی که میگم اونی هست که خودم تجربه و امتحان کردم و نتیجشو دیدم.کلا معمولا جوابایی که مینویسم بر اساس تجربم هست.
اما اگه بطور موردی بخوام بهتون بگم باید توضیح بدم..
قانون پایستگی انرژی تو این دنیا وجود داره یعنی انرژی نه بوجود میاد و نه ازبین میره بلکه ازشکلی به شکل دیگه تبدیل میشه..پس انرژی های منفی که تولید میکنیم ازبین نخواهند رفت حتی با گذشت زمان و ما فقط میتونیم اونا رو به انرژیهای مثبت تبدیل کنیم.
کلمات دارای انرژی هستن و یه علم درباره این موضوع وجود داره که خیلی مفصله...اما همینقدر بدونید که باید نوشته ها رو با دو عنصر پاک کننده به انرژی برتر تبدیل کرد.
حرف براتون زیاد دارم که تو یه پست نمیشه همشو گفت.
درون ما دنیای بزرگیه که باید شناختش..و هر کی بشناسه میتونه کنترل زندگیشو دست خودش بگیره.
یه قانون مهم همیشه یادتون باشه اون اینه هیچ رخدادی اتفاقی نیست...شک نکنید همشون علتی دارن.
خوب کار بعدی که شما باید انجام بدین قانون بخشایش هست..شما باید خودتونو بابت تموم کم کاریها اتفاقات بیماری تصادف و... ببخشید و رها کنید.
این یه اصل خیلی خیلی مهمه..چرا؟
وقتی ما در درونمون احساس کنیم شایسته خوشبختی،موفقیت،زندگی راحت،و هر اونچه که دوست داریم نیستیم مطمئن باشی هیچ وقت به خواسته هامون نمیرسیم.
پس خودتونو ببخشید و این بخشایش هم مثل روش قبله..تموم اون اتفاقات و چیزایی که بابتش خودتونو نبخشیدین بنویسین..احساساتتونو بروز بدین و در نهایت همون عمل خط زدن و سوزوندن رو انجام بدین.
اقای شادی اینا مراحل خیلی مهمی هستن..شما دارین هرچی که یه عمر درونتون مخفی کردین رو پیدا میکنید و بیرون میریزید درست مثل یه گنجه و کمد که دارین وسائل اضافیش رو بیرون میریزید و جا برای وسایل ضروری باز میکنید..ما هم باید تموم اون خاطرات و انرژیهای دست و پاگیر که درونمون داریم رو تخلیه کنیم تا جا برای انرژیهای مثبت باز بشه.
پس کار خیلی خیلی سخت و مهمیه..برای خودم خیلی طول کشید و تا الان هم ادامه داره
در غیر اینصورت هرچی هم ما به خودمون من موفق و ...هیچ فایده ای نداره.
مرحله بعد بخشایش دیگران و طلب خیر و خوبی برای اونهاست...
وقتی ما ادم موفقی رو میبینم اگه بهش حس منفی داشته باشیم برای اون شخص مشکلی پیش نمیاد اما با این کار ما خودمونو ازاون خوبی محروم میکنیم.
بذار توضیح بدم.تو دنیا همه چیز بر اساس انرژی کار میکنه و ما پیغامی که به کائنات میفرستیم بر اساس انرژیه..و احساس یعنی انرژی.
مثلا اگه من یه شخص پولدار ببینم و تو دلم حس منفی به پولدار شدنش داشته باشم مثلا تو دلم یا زبونی(کلا احساس ) بگم معلوم نیست چه مال حروم خوری کرده که پولدار شده؟
یا خدا بده شانس این دختره چه قالتاقه که همچین شوهری گیرش اومده...و...
این یعنی به دنیا پیغام دادم ثروت مساویه مال حروم خوریه پس من ثروت نمیخوام..یا شوهر کردن مساویه قالتاق بودنه پس من شوهر نمیخوام...حالا هر چند که زبانا من بگم من شوهر میخوام اما با انرژی منفی که من فرستادم دنیا خیال میکنه من شوهر نخواستم.
پس یه لیست از خواسته هات تهیه کن و جلوی هر کدوم بنویس اگه شخص دیگه ای به چیزی که تو میخوای برسه یا داشته باشه تو چه احساسی بهش پیدا میکنی؟یا تا الان شده نسبت به کسی حس منفی پیدا کنی؟
مثلا نسبت به یه فرد سالم یا متاهل و ...
بعد عمل بخشایش رو مثل قبل انجام میدی و ازاین به بعد سعی میکنی درباره دیگران حس مثبت داشته باشی.یادت باشه وقتی کائنات یه فرد موفق سالم متاهل خوشبخت به تو نشون میده معنیش اینه که میتونه ازاون بهتر رو هم برای تو انجام بده...اینو یه جا بنویس و مرتب نگاش کن.اکنون خدا نه تنها انچه برای دیگران انجام داده بلکه بهتر ازان را نصیب من میکند.
نکته خیلی مهم :همیشه ازشکل مثبت کلمه ها استفاده کن .مثلا نگو من فقر نمیخوام..باید بگی من ثروت میخوام
نگو بیماری نمیخوام...باید بگی سلامتی میخوام.
فعلا برای الان کافیه همینا رو انجام بدین بقیش باشه برای بعدا.
یادت باشه هر کدوم ازاین کارا رو انجام دادی تو اون دفتر یادداشت از خودت تشکر کنی.
(همه اینها تاثیر زیادی روی من گذاشتن و البته من تازه اول راه یادگیری هستم اما اگه خودمو با چند ماه پیش مقایسه کنم خیلی پیشرفت کردم و بهترشدم)
سوالی داشتین بپرسین.
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
راه جذابیه درست مث یه بازی سرگرم کننده منتهی با این تفاوت اینجا همه چی رو باید دید حس کرد و لذت برد
من همین امروز اون دفترچه رو تهیه کردمو همه اهداف ، رویاهامو نوشتم اما هنوز باورهای منفی رو آتیش نزدم فکر کنم اتیششون بزنم یه آتیش بازی حسابی را می افته همسایه ها بیان خاموشش کنن:D:D
یه بار تویه سایت اسمش دقیق یادم نیس یکی بود که می گفت راز رسیدن به آرزوهاتونو بهتون میگم اگه دقیق پیش برید حتما موفق می شید و خیلی هم تاکید داشت شک نکنید اونم چیزی مث همین تکنیک شما رو پیشنهاد می کرد اینکه باورهای منفی رو بسوزونید و باورهای مثبت رو بعده سوزوندنشون با صدای بلند بخونی اینم می گفت که گرمای سوزوندن اون باور منفی رو کاملا حس کنید تا ضمیر ناخوداگاهتون اونو قبول کنه اما راستشو بخواین من این کارو خیلی منطقی نمی دونستم
نمیدونم شمام دارین همین راهو میگین؟
البته اگه شما نتیجه گرفته باشین من چرا آزمایش نکنم
از اینکه وقت میزارین و سر میزنین و با من همدردی می کنین یه دنیا ممنون
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
اون قضیه گرما رو من نمیدونم اما چیزایی که بهتون گفتم دلایل زیادی براشون مطرحه.
مثلا اینکه خود شناسی باعث خدا شناسی میشه..یا یه ساعت تفکر برتر ازهزار سال عبادته میدونی یعنی چی؟
یه واژه ای هست به اسم کارما...و یکی دو روز پیش من یه نوشته ازدوستان تالار خوندم خیلی به دلم نشست...
نقل قول:
هر چیزی در این دنیا اثری داره " فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره ، فمن یعمل مثقال ذره شرا یره " به قول غربی ها ، هر عمل ما کارمایی دارد ، بنابراین حال ناخوش امروز یک شخص به دلیل اون رفتاری بوده که داشته ... اون انرژی منفی ، اون طلب بد خواستنش برای دیگری ، اون نفرین و یا به عکسش حال خوش امروز شخص به خاطر خیرخواهی دیروزش بوده ، به خاطر قصد و نیت خیرش بوده
نمیدونم داستان اون بچه که روی اب راه رفت رو شنیدین..خدا همینجوری و الکی الکی انسان رو اشرف مخلوقات قرار نداده..وقتی اشرف مخلوقاته یعنی قدرت و نیرویی بیشتر از هر موجودی میتونه پیدا کنه.
منم مثل شما دارم یاد میگیرم...
وقتی میگیم بسوزون نه اینکه تو فراموش میکنی چه اتفاقی برات افتاده بلکه بار احساسی منفی از بین میره..در واقع ما میخوایم به احساسمون تملک کنیم نه اون روی ما.
وقتی از عناصر اربعه یعنی اتش اب خاک و باد اسم برده میشه...یعنی میتونیم ازشون استفاده کنیم...و ما از خاصیت پاک کنندگی اب و اتش استفاده میکنیم.
وقتی خدا زمین رو مُسَخَر انسان کرده یعنی چی؟
و فقط به سوزوندن نیست...ما بعدش تلاش و مراقبت میکنیم تا کم کم بتونیم کنترل افکار و احساساتمونو تو دست بگیریم.
قوانین زیادی وجود داره که باید کم کم یاد بگیریم و هر جا که دیدین نمیشه باید بدونین حتما یه علتی داره که باید بگردیم پیداش کنیم راه حلش رو پیدا کنیم و برطرفش کنیم.
نوشتن تنهای اهداف کافی نیست اما پستهای قبلی منو بخون..خصوصا شماره 36 رو سعی کن اون نکاتی که گفتم رو انجام بدین.
تا مراحل بعد...
موفق باشید:72:
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
اقای شادی من از شما ممنونم سوال شما ذهن من رو به فعالیت انداخت و یه چیزایی رو به یادم اورد.در مورد تاثیر این روشها تو زندگیم پرسیدی . من الان برات یه مثال میزنم.
من با یه نفر تقریبا 15 سال میشه قهر بودم..یعنی همه میگن از اونجایی که ما یادمون میومد شما با هم قهر بدین..چند بار خواستن اشتی بدن اما نشد و فکر کنید من 25سالمه و این همه مدت با یکی قهر بودم و تو ذهنم دربارش هر فکر منفی که تصور کنید داشتم و حتی نوشتم.نگهشونم داشته بودم و کلی ارزوی بد براش داشتم و خلاصه هر مدل فکر و انرژی منفی که میتونین تصور کنید دربارش داشتم و خوب اونم احتمالا یه چیزی تو همین مایه ها دربارم فکر میکرده.
تا اینکه خیلی با خودم کلنجار رفتم تا خودمو قانع کردم ازاین سیستم بخشایش براش استفاده کردم...و از اون به بعد سعی کردم فکر منفی دربارش میاد تو ذهنم ذهنمو منحرف کنم..
لحظه سال تحویل یه دعایی میخوندم که بعد بهش میرسیم و طلب خیر میکردم.یهو بعد سال تحویل دیدم این ادم اومد خونمون و در کمال تعجب اومد طرفم و بهم تبریک عید گفت روبوسی کرد و شروع به صحبت کرد.و ما اشتی کردیم بعد ازاین همه سال. الان رابطمون خیلی بهتره و من مطمئنم بهتر هم میشه.تا یه مدت کسی باورش نمیشد اشتی کردیم هی میپرسیدن واقعا اشتی کردین؟
گذشت تا روزتولدم شد..من تصمیم گرفتم این قضیه کادو گرفتن رو برای خودم انجام بدم...از صبح مدام به خودم میگفتم امروز بهترین روزه..چون من توش بدنیا اومدم..و کلی از خدا تشکر کردم و به خودم انرژی مثبت دادم..موقع برگشت ازسر کار هم برای خودم گل:72: خریدم و به خودم تبریک گفتم..
رسیدم خونه اتفاقا پای کامپیوتر نشسته بودم یهو دیدم در بازشد و اون شخص اومد طرفم منو بغل کرد و تولدمو بهم تبریک میگفت.
اصلا هنگ کرده بودم اون.. اونجا.. تبریک تولد...!!!:72::72:
و بعد تولدم که برام دوست داشتنی بود.
اره اقای شادی مثال زیاده..اما میبینید با اینکه مدت زیادی نگذشته من یادم رفته بود برای همین باید مرتب درسا رو به خودمون یاداوری کنیم.
ممنونم که باعث شدی این موضوع یادم بیاد.:72:
-
RE: می خوام زندگی کنم اما ... (به بهترین راه مردن فکر میکنم)
سلام دوست عزیز
خوشحالم که بهار66 پیگیر تاپیکتون هست و شما میخواین که تلاش کنین! چون من ممکنه
یک مدتی کمتر به همدردی سر بزنم تا بتونم مسائلم رو حل کنم :)
چند نکته رو خالی از لطف ندیدم که بهتون بگم
بله من تجربه کردم و نتیجه گرفتم!
ازدواجم بهم خورد ولی نشکستم و ادامه دادم چون باورم درست بود!
کار آفرینی کردم و بارها موفق نشدم اما باز دست از تلاش برنداشتم!
در معرض مسائل گوناگون قرار گرفتم اما از زندگی نا امید نشدم و هنوز اعتقاد دارم اگر در کاری موفق نمی شوم
کائنات دارن من رو به سمتی که باید باشم می برن!
در آیه 51 سوره انعام آمده :
"لا تسقط من ورقة الا یعلمها...و لا حبة فی ظلمات الارض...ولا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین"
هيچ برگی از درختی نمی افتد مگر آنکه خدا از آن آگاه است و هيچ دانه ای در تاريکيهای زمين و هيچ تری و خشکی
نيست جز آنکه در کتاب مبين آمده است!
پس هیچ اتفاقی در این عالم تصادفی نیست!
پس اگر شما اینجا هستید این لطف خدا بوده ولی اینکه شما تصمیم بگیرید ایمان و باورتون رو عوض بکنید و این
کارها رو انجام بدین دست خودتونه!
فکر نکنین با انجام این مراحل روزهای سخت دیگه ندارین یا دیگه هیچ اتفاق بدی واستون نمی افته یا مشکلی
وجود نداره...نه اینطور نیست! هم من مشکلاتی دارم و هم بهار66 و هم همه! اما مهم نحوه برخورد با مشکله!
من به مشکلاتم می گم مسئله و بعد حلش می کنم!
دایره راحتی ام رو گسترده کردم و همه مسائلی که برام پیش میاد سعی می کنم آرامشم رو حفظ کنم ، تمرین هام
رو تکرار کنم و به خودم روحیه بدم و از خداوند در حل مسائلم کمک بخوام!
چون هیچ مسئله ای نیست در عالم که حل نشه جز مرگ!
اما با همه این مسائلم من شادم ، روحیم خوبه ، آرامشم رو حفظ می کنم و از همه مهتر من خوشبختم و به دیگران
هم این حسم رو منتقل می کنم!
پرسیدی نتیجه می گیرم یا نه؟
بله چرا نتیجه نگیرید؟ اگر باور کنید و تلاش کنید حتی 10 ها بار حتما نتیجه می گیرید!
اولین نتیجه اش روحیه شاد و ایجاد انگیزش در شماست!
اگر راهی رو رفتین و نتیجه نگرفتین ، یا تلاشتون کافی نبوده یا باید راهای دیگه رو انتخاب کنین و حتی اهداف تازه رو
مثلا من شرکتم رو تو یک برهه تعطیل کردم تا با یک رویکرد جدید شروع کنم کارم رو و توش بازنگری کنم!
من شکست نخوردم بلکه رویکرد و نحوه کارم عوض شد تو اون برهه!
میخوام بدونین اگر تو یک کار نتیجه نگرفتین مایوس نشین و راه های جدید رو امتحان کنین!
با آدمهای مایوس و نا امید رفت و آمد نکنین تا روی شما اثر منفی نگذارن!
همین که یک کاری رو راه اندازی کردین یعنی روحیه تون کار آفرینانه است و یک کارآفرین همیشه باید خلاق ، خوش
روحیه و امیدوار باشه! سرخوردگی و شکست در این عالم معنا نداره تا وقتی روحیه ، باور و ایمان ما قوی باشه!
هرگز نگید شکست خوردم! بلکه بگید تجربه خوبی بدست آوردم!
تجربه خوب باعث میشه در کارهای جدید موفق تر عمل کنین! از اشتباه کردن هم نترسین چون اشتباهات ما به ما
درس میدن و بسیار ارزشمند هستن! توی کارتون خیلی مطالعه کنین و با آدمهای با تجربه زیاد نشست و برخاست
کنین و از تجربیاتشون استفاده کنین!
و در مواجهه با مسائل زندگی همواره یادتون باشه که خداوند حامی شماست!
اگر مسائل و چالشها نباشن آدم دچار یکنواختی میشه!
هر روز تمریناتتون رو انجام بدین و هرگز فکر نکنین که از این تمرینات بی نیازین!
خودتون رو دوست دوست داشته باشین و به خودتون و هم نوعانتون عشق بورزین! محبت کنین!
در کارهاتون نظم و برنامه داشته باشین!
گاهی ممکنه خسته بشین ، استراحت کنین و دوباره از نو شروع کنین ولی هرگز نا امید نشید!
حتما اگر میتونید با یک گروه ورزشی یا هنری یا گردشکری همراه باشید تا روحیتون عوض بشه!
اگر میتونید کمی کوهنوردی کنین ، اینکار رو انجام بدین چون خیلی به حفظ روحیتون کمک می کنه!
چشمانتون رو به دیدن تصاویر زیبا عادت بدین! از جملات با بار منفی استفاده نکنین! حتی نام کاربری شما باعث
تضعیف روحیتون میشه! پس زیبا ببینید و زبا حرف بزنید و زیبا فکر کنین و زیبا هم عمل کنین!
این حرف ها شعار نیست! واقعیته!
اما از اونجایی که 90% مردم نمی خوان به خودشون سختی بدن و تغییر کنن و تلاش بیشتر می گن این حرف ها
همش شعاره اما به واقع این حرف ها عین واقعیته اما تنها 10% آدم ها اهل تلاش مضاعف هستند و شخصیت
پیشرو دارن و باقی باری به هر جهت زندگی می کنن!
اما اون 10% برای زندگی و سرنوشتشون تصمیم می گیرن!
این همه دانشجو تو دانشگاه های امریکا تحصیل می کنن اما فقط یک نفر میشه استیو جابز یا بیل گیتس!
این همه دانشمند داریم اما فقط یک نفر میشه ابن سینا ، ذکریای رازی یا ابوریحان!
این همه فوتبالیست داریم اما فقط یک نفر میشه پله یا مارادونا!
این همه دکتر داریم اما فقط یکی میشه دکتر حسابی!
به واقع چرا بقیه از این قافله جا میمونن؟ آیا این افراد زندگی راحتی داشتن؟ نه! اگر زندگی نامه هاشون رو ببینین و
بخونین سراسر سختی و هجران و حتی بیماری و فقر و زمین خوردن و بوده اما اونها ایمان داشتن به اهدافشون و
انقدر تلاش کردن و زحمت کشیدن که کائنات سر تسلیم فرو آورد و اونها تا ابد جاودانه شدن!
زندگینامه استیو جابز رو بخونین و ببینین که جابز از چه حضیض ذلتی با تحمل مشقت ها و باور و ایمان به اوج قدرت
رسید اما به دلیل تحمل این همه سختی جسمش زیاد تاب نیاورد و در 57 سالگی در اثر بیماری درگذشت!
روح جابز جاودانه شد چون امثال جابز ارادشون روی عالم اثر گذاشتن!
براتون مثال های نزدیک زدم تا بدونین چرا حضرت علی همواره به تلاش و کوشش بسیار سفارش می کنه و می گه
"مراقب افکارتان باشید که گفتارتان میشود ، مرافب گفتارتان باشید که که رفتارتان می شود ، مراقب رفتارتان
باشید که عادتتان می شود ريال مراقب عاداتتان باشید که شخصیت شما می شود و شخصیت شما عاقبتتان!"
بعد می گه : "فرصت ها همانند ابرهای در حال گذر هستند ، پس آنها را مغتنم شمارید! "
یا در واپسین روزهای عمرشون می گن : "شما را توصیه می کنم به تقوی و نظم در امورتان!!!"
در این 3 عبارت حضرت تمام اصول تکنولوژی فکر رو بیان می کنن!
یعنی ما باید مراقب افکار ، گفتار ، رفتارمون باشیم تا باورمون درست باشه و بالطبع اون از فرصت ها استفاده کنیم
و در این بین با تقوای الهی به خدا توکل کنیم و برای پیشبرد اهدافمون نظم و برنامه ریزی داشته باشیم تا نتیجه
بگیریم! پس این حرف ها مال من نیست!
وقتی خدا در قرآن می گه : "ان الله لا یغیر ما بقوما حتی یغیر ما بانفسهم" "خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر
نمیدهد مگر آنکه خود بخواهند"
خدا هم به ما این ها رو در قرآنش گفته به نحوی دیگر!
پس ما که موجوداتی مخیر هستیم سفارش شدیم به تلاش و امیدواری به رحمت خدا و توکل!
حاصل و نتیجه رو به خدا بسپرید! حاصل با خداست!
امیدوارم موفق بشید و در آخر حرفهام رو با چند بیتی از جناب حافظ در این باب تموم می کنم :
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز / چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی / که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل / که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز!!!!
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق / به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
پیروز و در پناه حق باشید