-
جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام بنده 7 ماه هست که ازدواج کردم همسرم خیلی عصبی هست با خانوادم درگیر هست و نمیذاره من برم و نه اونا بیان منم نمیتونم به خانوادم بگم که شوهرم اجازه نمیده همش فحش به اونا و من میده و دوست داره که هرچی اون گفت منم تاییدش کنم خیلی باهم چپ افتادن دیگه ازش خسته شدم خیلی ناراحتم پیشنهاد جدایی بهش دادم و اونم قبول کرده نمیدونم چیکار کنم چه جوری درستش کنم گاهی منو میزنه هر وقت عصبی میشه وسایل خونه رو میشکنه کمکم کنید همسرم خیلی خودبزرگ بینه[/size]
-
RE: جدایی
دلیل پرخاشگریش چیا هستند.
بی دلیل که نمیشه.
با خانواده شما چه مشکلی دارند که به اونا ناسزا میگه.
بیشتر توضیح بده. همسرتون فامیله یا غریبه.
چطوری باهم آشنا شدید.
در دوران نامزدی هم چنین رفتارهای رو داشته.
همسرتون چندساله شونه.
شما چندساله تونه.
تحصیلات شما وهمسرتون .
همسرتون. فرزنده آخره یا پسره آخر .یا اول.؟؟؟
خواهر شوهر دارید.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام اول موضوع رو تغییر دادم . حالا جواب به سوالات : دلیل پرخاشگری همسرم میگه من تو این چند ماه هرچی ازطرف خانوادت بی احترامی بهم کردن تو هیچی نگفتی یه بار سر یه دعوت از سوی داداشم دعوا شد و از اون موقع همسرم باهاشون قهره و ناسزا میگه جریان از این قرار بود که یه شب من و همسرم رفتیم بیرون همسرم گفت داداشم هم بیاد همسرم خیلی عاطفیه خانواده من از همون اول با ازدواج من با اون مخالف بودن اون شب که شام رفتیم بیرون سه شنبه بود داداشم کفت 5شنبه مهمون من شام بیرون فرداش به من زنگ زد گفت 8.30 شب اماده باشید همسرم میخواست بره بیرون بهش گفتم نرو گفت تا 9 برمیگردم بهشون خبر بده بگو9.30 میریم منم خبردادم داداشم چون دیدش بد شده بود فکر کرد همسرم از عمداینکارو کرده و بهش بی احترامی شده تو همین حین با خواهرم دعواشون میشه من به داداش زنگ میزنم و میگم ما آماده ایم که بریم اون در جواب برو ترسو بدبخت . منم چون همسرم پیشم بود گفتم باشه ما الان میایم که بریم اومدیم دیدیم خواهرم نیمده و داداش ناراحت و کم محلی به همسرم . ما تا نصفه راه رفتیم و برگشتیم که همسرم بره خونه و خواهرمو بیاره پدرم گفت بچه ها اگه ابجی نیمد بریم همگی دور هم خونه باشیم از اینجا همسرم بدش اومد و ناراحت شد که به من بی احترامی شده و تو عین خیالت نیست و تمام عقده هاشو سر من خالی کرد بدجور دعوامون شد و خانواده من مطلع شدند البته اشتباه من بود که گذاشتم اونا بفهمن و تا الان یکماه هست با خواهرو برادرقهره و اونا هم با من سرد شدندانگارنهانگارمن خواهرشونم.حالا ازاون لحظه به بعد هرکاری مامان و بابا انجام میدن به اقا برمیخوره و ناسزا به اینا میگه و میگه دوست ندارم اصلا اینا تو زندگیمون باشن منم ازوقتی که فحش به خانوادم میده نسبت به خانوادش سرد شدم و جرات ندارم چیزی بگم و هروقت چیزی گفتم بدوبیراه بهم گفته و میگه تو ناحق میگی خانواده من خیلی باتوخوبن و اصلا به تو بی احترامی نمیکنن و توحق نداری باهاشون بدباشی وگرنه...
خب حالا چیکارکنم که اول رابطه ها درست بشه هیچکس کوتاه نمیاد دوم چیکارکنم که راحت بتونم به پدرومادرم سربزنم چون فعلا بدون فهمیدن همسرم به اونجا میرم
همسرم همکلاسی من بوده یکسال قبل از نامزدیمون با هم بودیم از نامزدی تا ازدواجمون هم دو ماه بیشتر نشد فقط و فقط به خاطر شرایط شغلیش
درضمن چون عروسی هم نگرفته خانوادم از این موضوع هم خیلی ناراحتن و همش تو چشم من میزدن که تو چیت کم بود و ...
بله دوران نامزدیمون و عقد هم همینطور بود ناسزا میگفت بهشون چون از شب بله برون که ناراحتی سر مهریه پیش اومده بود از خانوادم دلخور بود و از اونا بدش میومد و به قول خودش فقط بخاطر من تحملشون میکرد
همسرم 29 سال و من 26 سال - بله خواهرشوهرم 10 ساله که ازدواج کرده و یه بچه داره - همسرم پسر اول و بچه دوم خانوادست و یه داداش کوچکتر از خودش هم داره
تحصیلات هر دومون لیسانس و هر دومون شاغل
منم دختر اول خانواده و بجه دوم و یه خواهر کوچکتر از خودم دارم
خودم یه فرد اهل گفتگو و خوش و اهل گشت و تفریح زیادم اما همسرم نه حتی خونه اقوام که خیلی کم میاد یا نیماد میگه خودت برو اینم یه مشکل دیگست که من دارم بعدم خانواده من میگن چرا این ایجوریه نه میاد نه میره اینجور که نشد زندگی فقط خونه باباش مرتب میره با این مشکلمم نمیدونم چیکار کنم
درضمن همسرم خیلی احساساتی و مهربون و خوش قلب هست اما کینه ای و عصبی و بددهن
البته پدر ایشون هم چنین خصوصیتی داره و مادرش رنج میبره و هیچی نمیگه که منم اصلا نمیتونم چیزی نگم و دعوامون میشه
دوستانکمکم کنید لطفا
-
RE: جدایی
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم من تازه با این گروه آشنا شدم ...... عزیزم وقتی میگی خوش قلبه و مهربونه ..... شاید از چیزی رنج میبره اینطوری میکنه خانواده تون اونو تحقیر نکردن که براش عقده شده باشه ؟
-
RE: جدایی
نه میدونم فقط از این ناراحته که همیشه میگه تو پشت من نیستی چون هر وقت پدر و مادر من باهاش صحبت کردن من سکوت کردم و چیزی نگفتم اخه مامان و بابای اون خیلی طرفدار من هستن حتی اگه حق با همسرم باشه به تبع اونم دوست داره برا خودش اینجوری باشه که نیست . نمیدونم راه حلم چیه به اخر خط رسیدم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزیزم خوب اینکه که خودت هم مقصر هستی شکی نیست. کم کم باید ذهن همسرت رو متمایل به رفت و امد کنی. یک شبه نمی تونی حریم هایی که ریختید را درست کنی.
خوب همسرت دقیقا گفته ازت چی می خواد. گفته دوست داره پشتش باشی. خوب عزیزم پشتش باش. باهاش همدلی کن. لازم نیست دقیقا بگی کارش درسته. ولی بگو احساسش رو درک می کنی.
اگر زمانی حق با اون بود تاییدش کن. البته زیاده روی نکن.
سعی کن پیش پدر و مادرت ازش تعریف کنی. اگر پدر و مادرت خواستند بدیش رو جلوی شما بگویند، بگو من خیلی برای شما احترام قائلم و دوست دارم شما هم به من و همسرم که جزئی از منه احترام بگذارید.
وقتی برادرت عصبانیست، همسرت مسول عصبانیت برادرت نیست پس همسرت را درگیر نکن. سر فرصت با برادرت هم صحبت کن.
بیشتر هوای همسرت را داشته باش. حتی اگر خانوادت اینکار را نمی کنند شما خودت هوای همسرت را داشته باشی همسرت برایش کافیست و اگر درک و همدلی شما را ببیند حساسیتش نسبت به خانواده ات از بین می رود.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام دوست عزیزم
شما اول با خودت کنار بیا.میخوای جدا شی یا کمک کنی زندگیت درست بشه؟
اگر واقعا میخوای زندگیت درست شه چرا پای کلمه طلاق رو میکشی وسط؟که اونم بگه باشه؟
چرا ما مراقب حرف زدنامون نیستیم؟چرا متوجه نمیشیم با این رفتار قبح طلاق میریزه؟
شما نذار همسرت به درجه عصبانیت برسه.که بخواد شما رو بزنه یا چیزی بشکنه
ضمنا موقع دعوا باهاش بگو مگو نکن.سکوت کن تا اروم بشه.اگر اون موقع شما هم هیزم بذاری در این اتیش...بله..قطعا کتک هم میزنه
به نظرم فعلا روی روابط با خانوادت گیر نده...سعی کن اول مشکل ب همسرتو حل کنی مشکل ر.ابط هم کم کم درست میشه
شما که میبینی دید همسرت به خانوادت بده برای چی ازین جور قرارا میذاری؟؟؟؟؟؟؟
دوری و دوستی رو رعایت کنید.هرچقدر رفت و امدها کمتر باشد درگیری و دلخوری کمتره
شما همسرتو تایید کن.و بگو که پشتش هستی کاملا.با زبانی مهربان و زنانه همسرتو آرام کن.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام من با صحبتای مریم و دلجو کاملا موافقم خیلی خوب گفت
مطمئنن میخوای بدون تلاش کردن طلاق بگیری
اول اصلا حرف خونوادتو نزن یکم دلبری کن بعد چون مهربوه کیاد نازتو میکشه تو ام مهربون باش آشتی کن بعدشم نشون بده پشتش هستی
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزم .... منهم با دوری و دوستی موافقم ... همیشه سعی کن ازش تعریف و تمجید کنی .... و به اون بفهمونی البته با رفتارت نه با گفتار که اولیت اون در زندگیتون اونه و بعد بقیه ... شاید یکم سخت باشه ولی سعی تون بکن اگر موفق شدی که مرحبا اگر واقعا دیدی نه واقعا درست نمیشه نسبت به زندگیت یک تصمیم دیگه بگیر
-
RE: جدایی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 7289
نه میدونم فقط از این ناراحته که همیشه میگه تو پشت من نیستی چون هر وقت پدر و مادر من باهاش صحبت کردن من سکوت کردم و چیزی نگفتم اخه مامان و بابای اون خیلی طرفدار من هستن حتی اگه حق با همسرم باشه به تبع اونم دوست داره برا خودش اینجوری باشه که نیست . نمیدونم راه حلم چیه به اخر خط رسیدم
دوست عزیز جواب سوالهات در تایپ خودت موجود هست .:305:
سعی کن همونجوری که خانوادش با شما رفتار میکنند وطرف شما رو میگیرندو
شما هم پیش خانوادنون همون رفتاری که دوست داره رو انجام بدی.
احتمال میدم همسر شما از محبت در دوران مجردی بویی نبرده شدیدن به محبت نیاز داره.
وبهش بیشتر توجع کن در مجردیش کمبودهای داشته از طرف خانوادش .
شما این کمبود ها رو جبران کن اصلا هم سخت نیست .
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
کمک و راهنمایی لطفا
دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
کمک و راهنمایی لطفا
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
مریم جون سلام من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و چیزی نگم چون اون خیلی توهین به خانوادم میکنه منو از خودش سرد و از خانوادش میرونه و منم ناراحت میشم گاهی چیزی نمیگم و تو دلم فحش خودش و خانوادش میدم تازه خونه باباشم که میریم از روی دوست داشتن خودم نیست بلکه به خاطر اینکه دهن همسرمو ببندم میرم . عزیز من با خودش یه شخصه خیلی مشکل ندارم فقط اون که به خیلی چیزا که منو ناراحت میکنه که گیر میده مثلا رفت و امد کم و دیدار با خانوادم و هر چیزی که پای خانوادم وسط باشه باعث مشکل بین ما میشه منم گاهی از رفتارای خانواده اون و کارایی که اون میکنه ناراحت میشم اما هیچ وقت به روی همسرم نمیارم یا اگه بگم توجیه میکنه به عباریتی مال خودشون ماله مال مردم بیت الماله دیگه . خب این که میگید دوری و دوستی باید برا هر دوطرف باشه نه فقط برا خانواده من . خب منم دوست دارم و ارزو داشتم که ازدواج که میکنم با هم باشیم و همه عضوی از یه خانواده بشیم اما حالا همه چی برعکس شده هر جا که همه هستن ما نیستیم در ضمن خانواده همسرم من هم در کل اهل رفت و امد نیستن و پدری کاملا درون گرا و منزوی و دیکتاتوری داره اما مادری بسیار خوب که تو دست پدرش هیچی نمیگه و وقتی من ازش میپرسم میگه چیکار میشه کرد دیگه باید ساخت >><<<؟/// من ارومش میکنم اما خیلی زبون چخان ندارم اون به من بی اعتماد شده . کمک و راهنمایی لطفا
کبوتر جان سلام . ببینید شما میگید همونجوری که خانوادش با شما رفتار میکنند وطرف شما رو میگیرندو
شما هم پیش خانوادنون همون رفتاری که دوست داره رو انجام بدی. آخه من که نمیتونم خانوادمو تغییر بدم و به اونا امر و نهی کنم من باید پل ارتباطی بین خانوادم و همسرم باشم دیگه تازه کلا ما یه خانواده ای بودیم که همیشه همه باهم تصمیم میگیرن و با هم مشورت میکنن که این اصلا باب طبع همسرم نیست و همیشه علنا میگه پدر تو مرد نیست و تو خونه شما مردی وجود نداره و بیشتر حرف تو خونه شما حرف خواهر و برادرته . من تو خونه پدریمم که بودم خیلی بیطرف و مظلوم بودم و کاری به کارها و کار هیچکس نداشتم حالا هم هرکی هرچی در مورد همسرم میگفت من هیچی نمیگفتم و یعنی حرف اونا رو تایید میکردم . (احتمال میدم همسر شما از محبت در دوران مجردی بویی نبرده شدیدن به محبت نیاز داره.) اره دقیقا همینطوره اون واقعا تشنه محبته خودم میدونم اما وقتی اینو به خانوادم میگم میگن چقدر عقده ایه و منم حرفی دیگه برای گفتن ندارم البته مادرش بهشون خیلی محبت کرده ها اما پدرش سخت سرزنش کرده و خوب رفتار نمیکرده و محکومشون میکرده و تمام بچه ها مثل ببخشید سگ ازش میترسیدن و کتک زیاد میزده بهشون که همسرم همیشه میگه من نمیخوام راه بابامو پیش برم که با مامانم پیش رفته اما به هر حال اینم فرزند اون پدره دیگه .اینکه در مجردیش کمبودهای داشته از طرف خانوادش خودمم میدونم اما هر وقت بهش میگم سر همین موضوع هم دعوامون میشه و ایشان خودشو خالی از عیب میدونه به عبارتی همه مقصرند به جز خودش .
کبوتر جان سلام . ببینید شما میگید همونجوری که خانوادش با شما رفتار میکنند وطرف شما رو میگیرندو
شما هم پیش خانوادنون همون رفتاری که دوست داره رو انجام بدی. آخه من که نمیتونم خانوادمو تغییر بدم و به اونا امر و نهی کنم من باید پل ارتباطی بین خانوادم و همسرم باشم دیگه تازه کلا ما یه خانواده ای بودیم که همیشه همه باهم تصمیم میگیرن و با هم مشورت میکنن که این اصلا باب طبع همسرم نیست و همیشه علنا میگه پدر تو مرد نیست و تو خونه شما مردی وجود نداره و بیشتر حرف تو خونه شما حرف خواهر و برادرته . من تو خونه پدریمم که بودم خیلی بیطرف و مظلوم بودم و کاری به کارها و کار هیچکس نداشتم حالا هم هرکی هرچی در مورد همسرم میگفت من هیچی نمیگفتم و یعنی حرف اونا رو تایید میکردم . (احتمال میدم همسر شما از محبت در دوران مجردی بویی نبرده شدیدن به محبت نیاز داره.) اره دقیقا همینطوره اون واقعا تشنه محبته خودم میدونم اما وقتی اینو به خانوادم میگم میگن چقدر عقده ایه و منم حرفی دیگه برای گفتن ندارم البته مادرش بهشون خیلی محبت کرده ها اما پدرش سخت سرزنش کرده و خوب رفتار نمیکرده و محکومشون میکرده و تمام بچه ها مثل ببخشید سگ ازش میترسیدن و کتک زیاد میزده بهشون که همسرم همیشه میگه من نمیخوام راه بابامو پیش برم که با مامانم پیش رفته اما به هر حال اینم فرزند اون پدره دیگه .اینکه در مجردیش کمبودهای داشته از طرف خانوادش خودمم میدونم اما هر وقت بهش میگم سر همین موضوع هم دعوامون میشه و ایشان خودشو خالی از عیب میدونه به عبارتی همه مقصرند به جز خودش . کمبودها رو چجوری جبران کنم و اوضاع خوب بشه چیکار کنم که با خانوادم خوب بشه ؟؟؟؟ خواهرم با 10000 تا منت زنگ زده بهم که ما میخوایم بیایم خونتون به همسرت بگو فکر نکنه اومدیم معذرت خواهی و ... و هرچی از دهنش دراومده بار همسر من کرده . منم باهاش دعوام شد و با خواهر و برادرم که خیلی صمیمی بودیم دیگه خیلی سرسنگین و سرد شدیم انگار غریبه ها . کمکم کنید چیکار کنم دیگه طاقت ندارم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دوست عزیز سلام
قبل از هر چیز بگم که برو تاپیک منو بخون با عنوان "نسبت به شوهرم سرد شدم" ببین مشکلم چقدر عین مشکل توئه.
خب تو تازه ازدواج کردیو من 10 ساله با این مشکل دست و پنجه نرم می کنم. البته همسرم در رفت و آمد کلی مشکلی نداره. البته الان چرا. چندین ماهه که با خونواده من هیچ ارتباطی نداره و قبلا اینطوری نبود. می تونم یه پیشنهاد بهت بکنم. موقع دعوا من خودم آدمیم که عصبی میشم و واکنش نشون می دم. مخصوصا وقتی به پدر مادر آدم فحش میدن. یه سوال: آیا خونواده تو هم پشت سر شوهرت بهش فحش می دن و بی احترامی می کنن؟ اگه جوابت مثبته پس تا می تونی نذار که اینکارو بکنن. دوم تا می تونی خودتو درگیر این اختلافا نکن. تا می تونی گلایه های اونارو از همسرت به شوهرت منتقل نکن و در نهایت وقتی همسرت عصبیه سعی کن آروم باشی و واکنش نشون ندی. اگه گله کرد از خونوادت بگو منم مثل تو از این رفتارشون دلخور شدم بگو تو حق داری حتی اگه اشتباه می کنه. بگو دوست ندارم سر این چیزا خودتو عصبی کنی و زندگی قشنگمونو خراب کنی. بعد که عصبانیتش فروکش کرد بهش بگو تو همسر منی و مرد زندگیم. اونا هم خونواده منن و احترام پدر مادر واجبه. بگو دوست نداری که سر این جور مسائل زندگیتون متشنج بشه. بهش بگو که تو اونو انتخاب کردی و بهش تکیه کردی تو زندگیت. بگو پشتش هستی. بگو که با اینکارا دل تو هم می شکنه. فقط کاری کن که بفهمه که هواشو داری و بهش افتخار می کنی. انتظار نداشته باش که عصبی بودنش کامل رفع بشه و عوض بشه. اما می تونی تعدیلش کنی. تو زندگیتون مشکلات مالی ندارید یا هر مشکلی که برای اهمسرتون فشار روانی ایجاد کرده باشه و اونو بیشتر تحریک پذیر کنه؟ این حرفا رو با ملایمت کامل بگو. امیدوارم مشکلاتت حل بشه و بتونی زندگیتو خوب مدیریت کنی. سعی کن این مشکلو حل کنی. نذار عمری عذابت بده. منتظر خبرای خوبت هستم.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام دوست خوبم افتخار جون . عزیز تاپیک منو بخون با عنوان "نسبت به شوهرم سرد شدم" کجاست و از کجا میتونم پیداش کنم .؟ همسر من برای اینکه خیلی بی حوصله هست هیچ وقت هیجا باهام نمیاد فقط یه دوستی داره که هر وقت اونا بخوان یه جایی برن با اونا میاد اما اگه من بگم بریم قبول نمیکنه و منم از این موضوع که بخاطر من حاضر نیست بیاد ناراحتم و نمیدونم چیکار کنم . خب همسر شما که با خانوادت ارتباط نداره شما چیکار میکنی ؟ ناراحت نیستی؟ خانوادت نمیگن چرا نمیاد ؟ تو چی میگی؟ نه خانواده من به همسرم فحش نمیدن اما همش میگن چرا این اینجوریه و این دیگه چه اخلاقی داره و از اینجور حرفا . اولا هر موقع دعوامون میشد و میزد چیزی رو میشکست به خانوادم میگفتم و اونا الان دیگه کلا نظرشون عوض شده چون از اولم با ازدواج من مخالف بودن پی بردن که منم خیلی از این شرایط راضی نیستم و نگرانند مخصوصا مامانم . و نمیدونم چیکار کنم ؟
همین بلد نیستم چیکار کنم که بفهمه من هواشو دارم و پشتشم که بهش ثابت بشه و رفتارای حالا بد یا خوب خانوادمو تو چشم من نزنه و بهشون بد و بیراه نگه . نه عزیز مشگل مالی نداریم اما اخلاقا همسرم خیلی حساسه چون خودش خیلی هوای همه رو داره و کسی رو ناراحت نمیکنه و به قول خودش تا کسی پا روی دمش نذاره کاری به کار کسی نداره دوست داره و خیلی توقع داره همه باهاش اونطور که اون دوست داره رفتار کنن و این مشکلی هست که من درگیرشم . نمیدونم چرا این کارا رو میکنه واقعا موندم خودم . همین که چجوری مشکلمو حل کنم نمیدونم بلد نیستم . کمکم کنید . عزیز کلا شرایطمو از اول نوشتم و برای دوستان هم ارسال کردم همشو بخونی متوجه میشی . بازم ممنون از راهنماییتون
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزم
تو همین جوابی که برات نوشتم اگه رو اسم من کلیک کنی و "یافتن ارسالهای بیشتر" رو بزنی می تونی پیداش کنی.
خب اینکه کارای همسرت و عصبانیتاشو به خونوادت گفتی کار درستی نکردی. اگه نیاز داری که این حرفارو به کسی بزنی برو پیش مشاور تازه کمکت می کنه و بهت راهکارم می ده اما وقتی به خونوادت می گی بیشتر از قبل همسرتو در نظر اونا کوچیک و بی ارزش می کنی. به نظر من از حالا به بعد دیگه هیچی نگو تازه بگو بهتر شده. خوب شده و دیگه از این کارا نمی کنه. تا می تونی مشکلات زندگیتو از چاردیواری خونت بیرون نبر. گفتم که اگه خانوادتم گلایه ای دارن از همسرت اونا رو به همسرت منتقل نکن. تازه اگه تعریفی دارن ازش اونارو صد برابر بزرگتر نشون بده و به همسرت بگو. اگه واقعا شوهرت آدمیه که خودش هیچوقت کسی رو ناراحت نمی کنه پس شاید واقعا یه چیزی بوده که ناراحت شده گرچه آدمای حساس الکی به همه چی گیر می دن مثل شوهر من. بهر حال با توجه به اینکه تازه ازدواج کردی باید قبل از هر تصمیم بزرگی نهایت سعیتو بکار بگیری که زندگیتو حفظ کنی و این مشکلاتو حل کنی.
منم از اینکه همسرم نمیاد پیش خانودم ناراحتم و غصه می خورم. دیگه هیچکدومشونم حاضر نیستن پا پیش بذارن و قضیه رو حل کنن. از هم متنفرن. تو اجازه نده کار به اینجا بکشه. با درایت این مساله رومدیریت کن. رابطه همسرتو با خونوادت کم کن. چون بهر حال هیچ وقت به شرایطی که آرزوشو داشتی که مشکلی نباشه و خوب و خوش در ارتباط باشید نمی رسی. اما فرصت داری و می تونی خیلی این روابطو بهبود ببخشی. در مقابل عصبانیت همسرت صبر داشته باشو سکوت و کن و آتیششو بیشتر نکن. امیدوارم زندگی قشنگی داشته باشی.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
کمک و راهنمایی لطفا
سلام اره خوندم راست میگی خیلی شباهت داریم منم خودم کارمندم و ... . خب عزیز میدونم کاردرستی نکردم اما حالاکه گفتم من هرچی هم دیگه خوبی دو طرف رو بگم هیچکس باورش نمیشه همسرم که میگه اصلا حرفشونو نزن . من اگه غلو هم کنم تو تعریفام براش بی اهمیته نمیدونم چیکار کنم مثل سگ از ازدواجم پشیمونم . البته ما هم عاشق هم بودیم و بعد ازدواج کردیما . خانواده من هم فقط مامان و بابام میان پیشم و زنگ میزنن جلوشون خوبه اما وقتی میرن غرولندشو سر من میکنه اما خواهر و برادرم با هم شدن و از همسرم بدگویی و تنفر دارن و من اینجوری دوست ندارم همسرم با خواهرم خیلی مشکل نداشت و واقعا میدونم دوسش داشت اما هرچی بهش میگم میگه نه شوهرت نامرد و بازم با هم دعوامون شد همسرم اصلا در حال حاضر رابطه ای با خانوادم نداره و فقط اگه مامان یا بابام بیان خونمون همین . بازم راهنماییم کن عزیز . خیلی خوبه درد دل میکنیم کاش میشد حضوری همدیگر و ببینیم . شما کجایین ؟
سلام افتخار جون اره خوندم راست میگی خیلی شباهت داریم منم خودم کارمندم و ... . خب عزیز میدونم کاردرستی نکردم اما حالاکه گفتم من هرچی هم دیگه خوبی دو طرف رو بگم هیچکس باورش نمیشه همسرم که میگه اصلا حرفشونو نزن . من اگه غلو هم کنم تو تعریفام براش بی اهمیته نمیدونم چیکار کنم مثل سگ از ازدواجم پشیمونم . البته ما هم عاشق هم بودیم و بعد ازدواج کردیما . خانواده من هم فقط مامان و بابام میان پیشم و زنگ میزنن جلوشون خوبه اما وقتی میرن غرولندشو سر من میکنه اما خواهر و برادرم با هم شدن و از همسرم بدگویی و تنفر دارن و من اینجوری دوست ندارم همسرم با خواهرم خیلی مشکل نداشت و واقعا میدونم دوسش داشت اما هرچی بهش میگم میگه نه شوهرت نامرد و بازم با هم دعوامون شد همسرم اصلا در حال حاضر رابطه ای با خانوادم نداره و فقط اگه مامان یا بابام بیان خونمون همین . بازم راهنماییم کن عزیز . خیلی خوبه درد دل میکنیم کاش میشد حضوری همدیگر و ببینیم . شما کجایین ؟
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
7289 عزيز
سلام خانمم
عزيزم چرا پست 16 را اينقدر تكراري مي فرستي.
دوستان راهنمايي هاي خوبي كردن.
خانم خوب شما اينقدر از رفتارهاي هيجاني همسرت موقع دعوا پيش خانوادهات گفتي كه باعث شده اونها هم نظرشون بهش عوض بشه و ناخودآگاه توي رفتاراشون تاثير بگذاره.
خوب همسرت هم متوجه اين رفتارها، نگاههاي نامهربان و طلبكار و ... ميشه و ناراحت ميشه. اين سيكل همچنان ادامه پيدا ميكنه.
پس اول تصميم بگير كه هيچوقت مشكلاتت را به خانوادهات نكشوني.
بيا همدردي و براي تك تك رفتارها و عكسالعملهاي شوهرت نظر خواهي كن تا كم كم يادبگيري كه مثل مادرامون چه جوري بايد شوهرمون را تو دستمون داشته باشيم.
هميشه هم قبل از هر اقدامي و حرفي صبر داشته باش و فكر كن. تا بهترين تصميم را بگيري.
موفق باشي عزيزم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام مرسی عزیزم . چشم حتما منم از نظرات استفاده میکنم و خودمو اصلاح میکنم . ممنون
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 7289
دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
عزیزم خوب اشتباهاتت رو برات پررنگ کردم. برای این مثالی که اوردی. ببین وقتی همسرت اومد برات شکایت کرد اول همدلی کن (این به نظر همسرت یعنی اینکه پشتشی):
عزیزم. می فهمم چه احساسی داری. خیلی ناراحت کننده است اگر ادم احساس کنه بهش بی محلی شده (دقت کن تو نگفتی پدرت بی محلی کرده فقط احساس همسرت رو تایید کردی). همسرت می خواد از شما نوازش بگیره به این طریق. پس با کلامت نوازشش کن.
همین رو که بگی دیگه همسرت نمی گه پاشو زنگ بزن یا ... می فهمه که درکش کردی پس لزومی نمی بینه که خودش رو جور دیگه ای بهت اثبات کنه. بعد هم با گفتن مستقیم به پدرت فقط دعوای توی خونتون رو کشیدی به بزرگترها که این کار زندگی رو خراب می کنه. باید غیر مستقیم از خانوادت بخواهی که به همسرت احترام بگذارند. همین. نه اینکه تک تک کارها رو باهاشون چک کنی.
من فکر می کنم این تاپیک خیلی برات مفید باشه. آداب گفتگو را با هم یاد بگیریم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزم دلجو جان شما میگی وقتی همسرت اومد برات شکایت کرد اول همدلی کن (این به نظر همسرت یعنی اینکه پشتشی): خب چجوری باهاش همدلی میکردم مثلا چی میگفتم ؟؟؟ چجوری با کلامم نوازشش کنم میدونم که اگه این راهها رو یاد بگیرم و بلد بشم چی بگم تمام مشکلاتم حل میشه میدونم . خب من چجوری باید به پدرم میگفتم ؟ چجوری غیر مستقیم از خانوادم بخوام که به همسرم احترام بگذارند با این اوضاعی که الان پیش اومده؟؟؟
میدونم اشتباه من این بوده که نه حرف میزنم و اینکه تک تک کارها رو باهاشون چک میکردم . مثلا مادر شوهرم و مادرم هر روز به من زنگ میزنند اما اگه ما خونه نباشیم به گوشیم تماس بگیرن اگه مادرم باشه و بپرسه کجایین شوهرم فکر میکنه دارن دخالت میکنن و من مجبورم که قایم کنم ازش و نمیدونم چیکار کنم نه روم میشه به اونا بگم وقتی نیستیم دیگه زنگ نزنن ما رو پیج کنن نه میدونم به همسرم چی بگم ؟؟؟؟/
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزیزم مثلا به مامان بگو مامان جان وقتی ما خونه نیستیم دیگه همراهمو نگیر پول تلفنت زیاد میشه ما هرجا هستیم مطمئن باش داره بهمون خوش میگذره خیالت راحت باشه ، وقتی رسیدم خونه شمارتو دیدم خودم باهات تماس میگیرم. اینطوری اصلا اسم شوهرتم نمیاری که مامانت فکر کنه شوهرت حساسه. به نظر من عزیزم این زن و شوهر هستن که برای همدیگه میمونن از خواهر برادر هم بیشتر به درد همدیگه میخورن حتی زن و شوهری که بچه هم دارن بالاخره بچه میره دنبال زندگیش پس مطمئن باش این دوتا هستن که در همه حال باید در کنار همدیگه باشن. پس با کمی درایت میتونی هم خانوادتو داشته باشی و مهمتر هم شوهرتو.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
باسلام خدمت دوستان عزیز . من چند روزی هست که خودمو تغییر دادم و با همسر عصبیم خیلی خوب برخورد میکنم هرچند خیلی جاهابرام خیلی سخته اما برنفسم غلبه میکنم بهش زیادی احترام میذارم و خلاصه خیلی چیزای دیگه . یه سری از روشهایی که دوستان گفتند رو تو زندگیم پیاده کردم به هر حال بد نبوده خیلی بهتر شده باهام اما هنوز اون چیزی که من میخوام نیست و باید هنوز روش کارکنم . میخوام بهم کمک کنید که اگه بشه یجوری رابطش با خانوادم هم درست بشه خیلی عالیه میدونم زمان بر هست اما دوست دارم هم رفت و امد کنه با همه و روشهایی رو بلد بشم که عصبی نشه و نخواد بهم گیر بده و اعصابمو بهم بریزه .
با تشکر از دوستان خوب
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزم
خوشحالم که تا حدی موفق شدی رابطه تو با شوهرت مدیریت کنی. امیدوارم نتایج بلند مدت بگیری. با توجه به اینکه اول راهی فرصت زیادی برای ساختن دوباره داری. ضمنا من شهرستان زندگی می کنم. اما در مورد خونوادت اونم درست می شه. شوهر شما به توجه و تحسین شما نیاز داره. نذار حرفای دیگران در مورد شوهرت روی اخلاق و برخورد تو با همسرت تاثیر بذاره. موفق باشی.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دوستان سلام . من چجوری میتونم همسرم رو به سمت خانوادم بکشم با توجه به این اتفاقاتی که افتاده و خانوادم تو چشم همسرم سیاه شدن؟ باید چیکار کنم راهی رو به من یاد بدید.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دوست عزیز سلام
خوشحالم که راهکار دوستان در رفع مشکلت کارساز بوده تبریک:72:
در رابطه با خانوادت به نظر من بهتره خودت رو کامل کنار بکشی هر چی در ایجاد رابطه مصر باشی همسرت مقاومتش بیشتر میشه
این مشکل با کمی گذشت زمان بهتر حل میشه
همه تلاشت رو بزار رو بهبود روابطت با شوهرت وقتی رابطه شما خوب باشه خیلی کمک میکنه برای حل اختلاف شوهرت با خانوادت
با آرزوی موفقیت و شادی برای شما دوست عزیز:46:
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزان . اره درسته منم قبول دارم که باید رابطم با همسرم خوب باشه اما خانوادمم از این موضوع خیلی ناراحتن مخصوصا مادر و پدرم البته مامان و بابا میان بهمون سربزنن ناگفته نمونه این رابطه ها باعث شده منم از خانواده اون بدم بیاد و حوصلشونو نداشته باشم حالا دنبال راهی هستم و نمیخوام قهرشون طولانی بشه الان 4 ماه هست که طول کشیده کمکم کنید لطفا
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دوستان سلام
من از اون توضیحات اولم تا حالا 4 ماهی میگذره و الان یکسال و دو ماهه از ازدواجم گذشته مشکلاتم خیلی کمتر شده و همسرم خونه بابام میاد و خانوادم خونه ما اما هر گاه خانوادم میان خونمون همسرم الکی توقعات بیخود میکنه و الکی گیر میده به من و میگه اصلا برا تو خانوادت ارزش قایل نیستن و من نمیدونم باید چیکار کنم و شروع میکنه به بددهنی و توهین در صورتیکه اگه از این حساسیتش کم میکرد شاید زندگی برامون بهتر بود درکل بیشعوره و نمیدونم باهاش چیکار کنم تا با خانوادم از سر لج بیاد بیرون حالا دیگه خانوادم باهاش خیلی خوب هستن اما این همسر گیرای بیخود و الکی میده.
لطفا راهنماییم کنید
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزیزم؛ به نظر من تنها موضوعی که میتونه همسرتون رو آروم تر کنه و بالطبع اون زندگی شما رو؛ اینه که همسرتون احساس حمایت شما رو دریافت کنه!
اینکه فکر کنه هیچ چیزی توی دنیا برای شما باارزش تر از همسرتون نیست و شما حاضرید هر کاری کنید تا ایشون آرامش داشته باشند.
اگر تونستی در این زمینه و در مقابل خانواده ات و همسرت جوری برخورد کنی که نشون بدی زندگیت و مردت برات از هر چیزی مهم تره؛ مطمئنا موفق تر خواهی شد و با همسرت آرامش بیشتری رو تجربه خواهی کرد.
یادته هم باشه مردهایی که عصبی تر هستند و زود پرخاشگری میکنند؛ قلب های فوق العاده رئوف و مهربانی دارند که همدلی کردن و هم حسی با اونها در لحظات پرخاش؛ میتونه بهترین لحظات رو بعدش برات رقم بزنه!
در ضمن در مقابل چنین مردانی لج بازی کردن و شکستن غرورشون بیشترین آسیب رو به زندگیت می رسونه!
بهتره زبونش رو یاد بگیری و ببینی در چه موقعیت هایی خوشحال تر و عاطفی تر هستند.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دل به نکته بسیار خوبی اشاره کرد. مردهای عصبی و زودرنج معمولا مردهای خوش قلب و وفادار و مهربونی هستند که از چیزی به شدت رنج می برند. منصفانه نیست وقتی خود شما هم صفاتی تا به این حد انسانی (خوش قلب، وفادار و مهربان) را در مورد همسرتان قبول می کنید پشت سر او از کلماتی مانند بی شعور و... استفاده کنید. همسری که با شما مهربان است خوش قلب است احساسات مثبتی به شما میدهد و رفتار زشتی مانند پرخاشگری و توهین دارد از کمبود محبت یا بی توجهی شما رنج می برد. بعید است این را متوجه نشده باشید. این صفات انسانی در دنیای کنونی بسیار کم پیدا می شوند.
نگذارید به روزی برسید که حسرت بودن با مردی که از خوش قلبیش مطمئن بودید بر دلتان سنگینی کند.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام مرسی del و mehran . اما من هنوز بعد از یکسال نمیدونم باید چجوری در این زمینه و در مقابل خانواده ام و همسرم برخورد کنم که نشون بدم زندگیم و مردم برات از هر چیزی مهم تره؛ مثلا دیشب بعد از جند وقت خانودادم اومدن خونمون ما هر دومون مریض بودیم آبجیم هم اومده بعد که رفتن میبینم عصبیه میگه باید خانودادت را باید( ببخشید خیلی ببخشید من اینطوری میگم دیگه نقل قوق از همسرمه دیگه) گوه بگیرن میگم براچی این حرف رو میزنی چرا آخه بعد از کلی وقت اومدن تو چرا اینجوری میگی بر میگرده میگه تو خیلی بیشعوری اصلا شعور نداری اونا اصلا تو رو آدم حسابت نمیکنن میگم این چه حرفیه میگه من حالم ازشون به هم میخوره اون از خواهرت که جایی که احوال منو بپرسه نشسته موبایل بازی میکنه انگار ندیده ها بهش میگم چرا بی ربط حرف میزنی تا اومد احوالت رو نپرسید بعد برمیگرده میگه ننت گفت آبجوش تو بخور تا خوب بشی منم هیچی نگفت و گرفتم خوابیدم خوب شما قضاوت کنید باید چیکار میکردم و چی میگفتم آخه منم از خانواده اون خیلی چیزای جزئی میبینم که اگه بخوام به روش بیارم و بگم دعوا میشه و اصلا قبول نمیکنه به قولی مال خودشون ماله مال مردم بیت الماله
دوستان من به اینکه شما میگید قلبش خیلی مهربونه ایمان دارم و واقعا هم همینطوریه اما هر موقع که عصبی میشه دست و دل من میلرزه و باعث اعصاب خوردیه من میشه درضمن خیلی هم بدمهمونه و خیلی اهل رفت و آمد نیست برخلاف من و همین کاراش باعث میشه من از زندگی باهاش حالم بد بشه و باید همیشه من منت کشی کنم چون همیشه من رو مقصر میدونه من اصلا نمیدونم باید با این مرد چجوری رفتار کنم هرچیم میگم بریم روانشناس قبول نمیکنه اما من خودم به تنهایی باید برم و ببینم راه چاره چیه
تورو خدا دوستان کمکم کنید
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزیزم به همسرت محبت کن!
خیلی به دست و پاش نپیچ!
سعی کن توی موقعیت های مناسب حرف دلت رو از زبون خودت و صد البته بعد از اینکه تکرار کردی که چقدر دوسش داری؛ بزنی!
زمان می بره تا شما مردت رو بشناسی و ببینی در چه موقعیت هایی چه عکس العمل هایی نشون بدی!
به خودت و همسرت فرصت بده!
وقتی خسته و عصبیه؛ سعی کن محیط رو ترک کنی و صد البته خودت رو مشغول کار دیگه ای کنی تا کمتر به قول معروف دهن به دهن همدیگه بدید!
حتما حتما؛ به آرامش خودت فکر کن و سعی کن به روشهایی که میدونی خودت رو آروم کنی؛ آرامش یه زن در میزان مشاجرات و برداشتهای اون از حرفهای همسرش خیلی تاثیر داره!
ببین توی چه موقعیت هایی خودت بهم می ریزی و چه کارهایی میتونه آرومت کنه!
اگر همسرت اهل رفت و آمد نیست؛ خیلی بهش گیر نده که حتما و باید بیای؛ سعی کن یکی در میون اون هم با میل و رغبت؛ با زبان نرم ازش بخوای که اگر دوست داری بریم فلان جا!
اگر دیدی این کارها میزان و شدت عصبانیت های همسرت رو کاهش نداد؛ با زبان نرم و با محبت؛ ازش بخواه بخاطر سلامتی خودش و اینکه ممکنه این میزان عصبانیت ها؛ باعث سکته های قلبی براش بشه که البته تاکید کنید؛ در این صورت - من بدون وجود تو، بدون حمایتت و بدون قلب مهربونت - چه جوری دیگه میتونم زندگی کنم؛ راضیش کنید که حتما بره پیش روان پزشک!
نیازی هم نیست که به خانواده تون بفهمونید که همسرتون از رفت و آمد خوششون نمی یاد؛ میتونید به بهانه های مختلف کم کم عادتشون بدید که شخصیت ایشون به این شکله!
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزيزم خواهرمن هم مشكلي مشابه مشكل تو داره مابه خاطرخواهرم خيلي رفتارهاي شوهرخواهرم رونديد ميگيريم.يه روز وقت بذارباخواهرومادرت خصوصي وتنهايي صحبت كن بهشون بگوكه رفتارهاشون داره چه آسيبي به زندگيت ميزنه اشون بخواه به خاطر تو رفتارهاي شوهرت رو نديد بگيرن اگه ديدي به حرفت گوش ندادن يابازهم به رفتارهاشون ادامه دادن يه مدت باهاشون قطع رابطه كن تابفهمن اگه ميخوان توروداشته باشن بايد رفتارشون ودرست كنن وتو و همسرت روباهمه عيباش بپذيرن.درمورد رفت وآمد هم نظرمن ايته كه بهتره براي شوهرت وخودت محيط خونتون روانقد توام باآرامش كني بودن باهم وخلوت تنهاييتون وباهيچ جمعي عوض نكني.شماتازه ازدواج كردين اگه الآن رابطه رومديريت نكني ديگه هيچ وقت نميتوني چون طبق گفته روانشناسا دوسال اول زندگي مشترك خيلي مهمه.خواهرمن با صبروتحمل الآن تونسته تاحدودي رفتارهاو عصبانيت شوهرش رو كاهش بده الآن يه دختر 5روزه دارن هرچي زمان بگذره وپخته تربشين حساسيت ايشون هم كم ميشه آقاييون دوست دارن حس كنن حرف حرف اوناس اگه يه مدت مطابق ميلش رفتاركني مطمئن باش خودش آروم ميشه.هيچ وقت به خاطر ديگران حتي خانوادت اوقات خودت و شوهرت رو خراب نكن به اين فك كن كه با شوهرت رفتيد مهموني خيلي هم خوش گذشت ولي بازهم بايد برگزدي به خونت حتي مادرت انقد كه شوهرت به دردت ميخوره به دردت نميخوره بذارشوهرت بفهمه كه برات جاي همه پركرده و تو به همه ترجيحش ميدي اگه اين اطمينان روبهش بدي اونم باقلب مهربوني كه داره كم كم درست ميشه
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام عزیزان- اول تشکر میکنم دل خیلی لطف میکنی و آرومم میکنی دل عزیزم شما کجایین اگه بشه حضوری هم رو ببینیم ؟
دل شما میگید بهش محبت کن خب میکنم اونم خیلی زیاد آخه بعضی وقتا خسته میشم حوصله حتی خودمم رو ندارم اما باید من همیشه حوصله داشته باشم اگه روزی همسرم حوصله منو نداشت مشکلی نیست خب بابا منم آدمم منم چون هم شاغلم هم خانه دار خیلی خسته میشم دوست دارم منو بیشتر درک کنه البته مشکل اصلیه من و ناراحتیه من بیشتر از برخوردای همسرمه از بددهنیاشه الکی گیر میده من میدونم که اصلا خانوادم حداقل مامان و بابا دیگه باهاش بد نیستن اگه یه شوخی باهاش میکنن به بد برمیداره و بعد شروع میکنه به بددهنی بهشون هرچی بهش میگم زندگیه ما جداست کاری به کسی نداریم نذار نفر سومی بیاد تو زندگی و بخاطر اون بخواد اعصاب دوتامون خرد بشه اما اون انقدر زود عصبی میشه که هیچی حالیش نیست تازه بعد که اروم میشه و من کلی دورش رو میگیرم تنها و تنها حرفش اینه که هروقت تو طرفدار کسی جز من رو بگیری روزگارت سیاهه این میخواد تو هر شرایطی حتی اگه برداشتشم الکی باشه من طرفدار همسرم باشم اما من نمیتونم همیشه به خودم میگم که شده حتی الکی وانمود کنم اما ... دل جون میدونی اخه میگی به دست و پاش نپیچ خب من یه اخلاق خوب یا بدی که دارم اینه که چون هیچ وقت تو خونه پدریم دعوا نداشتیم اینجا که بحث میشه و میخواد باهام قهر کنه و حرف نزنه طاقتم زودی تموم میشه و هی میرم دورش اونم بیشتر عصبانی میشه
بعد سر مساله رفت و امد : من دیگه بهش خیلی گیر نمیدم اما من چون قبلا خونه همه میرفتم و حالا خیلی کم میرم خسته شدم دیگه چقدر برای همه بهونه های الکی بیارم بعدم دیگه چقدر باید هرجور اون میخواد من باهاش رفتار کنم یعنی خودمو عوض کنم اما من هرجور که میخوام اون باهام باشه و رفتار کنه نمیشه خب زورم میگیره
اما حالا saharjavid شما میگی باخانوادم صحبت کنم الان که داداشم باهاش خیلی مشکل داره و با منم تاحدودی سرسنگین شده میخوام صحبت کنم خاک تو سرم روم نمیشه بهشون بگم که همسرم مثلا از فلان چیز بدش میاد یا خیلی چیزای دیگه فکر میکنم اگه اینجوری بگم چون انتخاب خودم بوده و هیچکس راضی نبوده بگن اه این دیگه چه ادمیه و ... این کاراش یعنی چی و .... از اینجور حرفا من همین حرف رو که میگی دقیقا عینا به داداشم گفتم بر میگرده بهم میگه به من هیچ ربطی نداره بازتاب رفتار من(داداش) چه نقشی تو زندگیت داره اون به خودت ربط داره خب من دیگه باید چی بگم تازه اون از من 4 سال بزرگتره و مجرد و دیدش نسبت به ازدواج فوق العاده بده خب به این ادم من باید چی بگم و چجوری رفتار کنم؟ میگی قطع ربطه کنم خب مامان و بابام چه گناهی دارن مامانم خیلی زود رنجه و ناراحت میشه منم دلم واسش میسوزه آخه اونا نمیخوان قبول کنن که همسرم جزئی از خانواده هست و داماده و چجوری باید با داماد رفتار کرد اتفاقا همیشه همسرم بهم میگه اگه احساس کنم که تو بامنی و پشت منی و طرفدارمی من همیشه باهات خوبم و ... منم میگم بخدا من طف تو هستم اما نمیدونم چجوری بهت ثابت کنم دوستان بهم یاد بدید چجوری تو عمل بهش ثابت کنم . آخه اینکه همیشه بهم میگه من از همتون بدم میاد متنفر شدم از قومات خانوادت خودت و . .. به این حد رسیده بعد من یه مدت مطابق میلش بودم اما دیگه خسته شدم چون احساس میکردم خودمو خیلی عوض کردم اعصابم میریخت به هم و زورم میگرفت که یه نفر هست که من باید از چیزایی که خودم دوست دارم بگذرم بخاطر خودخواهی های اون .
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
"من یه اخلاق خوب یا بدی که دارم اینه که چون هیچ وقت تو خونه پدریم دعوا نداشتیم اینجا که بحث میشه و میخواد باهام قهر کنه و حرف نزنه طاقتم زودی تموم میشه و هی میرم دورش اونم بیشتر عصبانی میشه"
عزیزم؛ همسرت باهات قهر نمیکنه؛ اتفاقا شما باید در مواقعی که ایشون عصبانی هستند بتونید خیلی خوب خودتون رو کنترل کنید و تا میتونید محیط رو ترک کنید؛ حداقل واسه نیم ساعت تا هم خودتون آرامش بدست بیارید و هم همسرتون؛ تا بحث در شرایط احساسی و عصبانیت نداشته باشید.
بعدش اگر واقعا حق با همسرت بود؛ باید بیای بشینی کنارش و بهش بگی که ناراحتیش رو درک میکنی و میفهمی که چقدر از این موضوع ناراحته! باید بتونی یاد بگیری هم حسی کردن رو!
اما اگر حس کردی حق با خودته، باید سعی کنی شرایط رمانتیک رو فراهم کنی و در نهایت عشق؛ حرف دلت و ناراحتیت رو بروز بدی؛ این مورد معجزه میکنه!:227::227:
اما این واسه جاهایی هست که اون عصبانیت از موضوعی هست که بین خودتون ایجاد شده!
--------------------------------------
حالا می رسیم به زمان هایی که این عصبانیت ها از جانب خانواده تون یا بین همسرت و خانواده ات هست؛ که من فکر میکنم بیشتر موضوعات بین شما و همسرتون هم از این نشات میگیره؛ بنابراین مدیریت این رابطه به نوع رفتار و برخورد شما بستگی داره.
باید در قدم اول رفت و آمد همسرتون رو با خانواده تون کم کنید، فعلا! تا حساسیت ها کمتر بشه!
2. مدت زمانی رو که همسرتون اونجا باشن رو کاهش بدید.
3. شما می تونید یه مقدار زودتر برید؛ و بعد نزدیک ناهار یا شام با محبت و احترام جلوی خانواده تون به همسرتون زنگ بزنید که مثلا برای شام منتظرت هستیم! اگر اومد که احترام کامل بهش می ذاری و بیشتر سعی میکنی خودت رو با حرفهای زنونه با خواهرت و مادرت سرگرم کنی و مدیریت صحبت های همسرت و پدرت و برادرت رو به خودشون واگذار کنی! اگر نیومد به خانواده ات میگی که عذرخواهی کرد و گفت که مثلا فلان کار برام پیش اومده.
4. موقع برگشت؛ وقتی همسرت از وضعیت اونجا ازت پرسید؛ از محبتی که پدر و مادرت نسبت به ایشون قائل هستند میگی؛ مثلا مادرم خیلی دوست داشت که بیایید؛ چند بار احوالات شما رو پرسید و یا ...
5. به هیچ عنوان توی زمان هایی که خونه خودتون هستید؛ حرفی راجع به خانواده و خواهر و برادر و نوع برخورد با اونها نمی زنید؛ فقط و فقط در مورد خودتون؛ برنامه ریزی برای زندگی تون و صد البته رفتارهای محبت آمیز.
6. هیچ وقت سعی نمی کنید که از حرفهای خانواده تون تاثیر بگیرید و وقتی اون جا هستید اجازه بدید که نظرات بدی راجع به همسرتون بدن؛ برعکس موقع اومدن از اون خونه؛ دیگه پرونده ی اون جا بسته میشه و شما میشید یه خانوم عاشق که حالا فقط میخواد راجع به خودش و ویژگی های مثبت همسرش صحبت کنه و خودش رو لوس کنه!:46::43:
--------------------------------
دختر گل یه مدت اگر بتونی به همین منوال رفتار کنی؛ عصبانیت های همسرت به شدت کاهش پیدا میکنه و بعد باید بگردی دنبال راه حل هایی برای مدیریت تنش های زندگی دونفره تون؛ که اگر شدت عصبانیت های ایشون بالا نباشه؛ با درایت و آگاهی خودت میتونی بهترین زندگی رو داشته باشی!
این رو یادت باشه؛ لیاقت ما خانوم ها لذت بردن از تک تک لحظاتمون و قدرت بی نظیری هست که خداوند در وجودمون قرار داده!:310::310:
منتظرم که نتیجه رو بعد از عملی کردن حرفام برام بنویسی؛ دوست خوبم!:43:
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
دل عزیزم ممنون - بخدا من چند ماه اول زندگیمون اصلا این چیزا رو بلد نبودم حتی بعضی چیزایی که مسرم پشت سر خانوادم میگفت رو بهشون میگفتم میدونم کار خیلی یدی میکردم اما الان مدتیه روند دیگه ای تو زندگیم بکار گرفتم دقیقا همین فرمایشات شما رو انجام میدم و واقعا هم تاثیر داره میدونم اما هر ازچند مدتی یکبار نمیدونم میگیرتش البته چون ایشون از زمان خواستگاری تا چند ماه پس از ازدواجمون درگیر خانوادم بود کینه هایی به دل داره که با یک تلنگر کوچک همه چی یادش میاد دوباره منم وقتی میبینم خانوادم واقعا نیت و قصد بدی به همسرم ندارن و ایشون بد برداشت میکنه خیلی ناراحت میشم و دیگه دوست ندارم حتی خانواده اون ور ببینم با اینکه منم یه سری چیزا میبینم اما هیچی نمیگم یعنی برام مهم نیست که بگم . درست میگی شما بیشتر تنشهای ما سر خانواده منه من اصلا نه از اقوامش نه از خانوادش هیچکدوم هیچ ایرادی نمیگیرم اما امان از ایراد و گیرای اون از من . دیگه خستم کرده بخدا...::302: گل من اگه رفتم با خانواده صحبت کردم و بدی همسرم رو گفتن چی بگم چجوری بگم که هم بفهمن طرفشم هم ناراحت نشن ؟ عزیزم من یه کار دیگه ای هم کردم چون دیدم همسرم واقعا خیلی زود عصبی میشه و از همه چی خیلی زود ناراحت میشه و خیلی زود رنجه و به زمین و زمان گیر میده حالا که خیلی بهتر از اول شده اولا همه چیو تو خونه میشکست منو کتک میزد سوزوندم و ... اما حالا دیگه نمیزنه اما دست از فحاشیش برنداشته که خیلی زجرآوره واسم . خلاصه اومدم چند شب پیش بعد از اون شبی که مامانم اینا اومدن خونمون و همسرم شروع کرد فحاشی بهشون و مسخره کردنشون منم صداشو ضبط کردم و خودمم چیزی نگفتم و به پدرشوهرم دادم و گوش کرد نظر پدرش: گفت چیزی نخورده بود(مشروب)-(چون باباش خودش میخوره) گفتم نه مطمئنم اون نمیخوره گفتم بهش چیزی نگید که من اینو دادم به شما اما راه حل میخوام کمکم کنید گفت اینکه بددهنه من خودم شکی ندارم اما تو آتو دستش نده اصلا و تو فکرشم هستم که ببرمش دکتر و قرار براین شد که باباش اول بیاد با من حرف بزنیم بعد نتیجه رو روی همسرم پیاده کنیم. دیگه نمیدونم خوب کاری کردم یا بدکاری؟آخه همسرم همیشه میگه من دو حالتیم یا خیلی خوبم یا خیلی بدم پا رو دمم نذار که بد بشم آخه دل جونم زندگی پستس و بلندی داره ادم باید متعادل باشه و تو هر شرایطی بتونه کنترل کنه خودشو خیلی خوب یا خیلی بد که نمیشه - گفتم بلکه اگه راضیش کنن و بره روانپزشک و تحت درمان باشه خب شاید بهتر بشه و زود عصبی نشه مثالی بزنم یه روز بردمش دکتر تو راه که داشتیم برمیگشتیم سرماخورده بود و حال نداشت از یه مسیر شلوغ و پرترافیک برگشتیم من رانندگی میکردم چون خودش اصلا اعصاب هیچی نداره کلی غر به جون من زد و کلی فحش بهم داد و حرفای رکیک بهم زد و تهمت و ناسزا . منم خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم تا عصر که گفتم این رفتار صبحتم جای دستت درد نکنه بود گفت تو هنوز نمیفهمی بد از صد بار که بهت گفتم از کدوم مسیر بری هنوز از جای شلوغ میری اصلا حتی اعصاب ترافیکم نداره اگه خودش بخواد بشینه پشت رل که از اولش فحش میده تا برسیم منم کلی استرس میگیرم و ناراحت میشم و اصولا با ماشین هیجا نمیریم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام اين توصيف هايي كه از همسرتون كرديد نشون ميده ايشون مشكل عصبي داره كه با مصرف يه سري داروهاي آروم كننده تاحدودي حل ميشه خواهرمن هم بااين مشكل مواجه بود چون همسرش به مدت خيلي زيادي تو دوران مجردي قرص ترامادول مصرف ميكرده عوارضش روش مونده و همين حالتهاي شوهرشماروداره.حتماباپدرشو رتون اساسي و مفصل حرف بزنيد تاراضيش كنه ياحتي شده به زور بره دكترو قرص هاي آرامبخش مصرف كنه مطمئن باش جواب ميده درمورد شوهرخواهرمن كه جواب داد من دقيقا شرايط شماروميفهمم چون خواهرم رو ديدم ما هيچ وقت به خواهرم زنگ نميزديم تا نكنه آقاناراحت بشه سر خواهرمون خالي كنه.درمورد بردارتون هم اگه واقعابرادرتون انقد بي منطقه كه نميتونه بپذيره شمازير دست شوهرتون هستيد و رفتارهاي اون باعث ميشه شوهرتون مثلا شمارو كتك بزنه باهاش قطع رابطه كنيد لزومي هم نداره براش توضيح بديد.وقتي كه دعوا ميشه ياايشون شروع ميكنه به بددهني بهترين كاراينكه اصلا جوابش رونديد و خودتون رو به يه كاري مشغول كنيد اون فهميده حساسيت شماچيه اينو ازش بگيريد هروقت شروع كرد به پرخاشگري نديدش بگيريد بذاريد بفهمه بااين كارش چقداز چشم شمامي افته.
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
سلام دوستان من همون کارایی رو که دل گفت کردم تو این چند روز . واقعا نتیجش مثبت بود اما دیشب رفتیم خونه بابام دعوت بودیم نزدیک شام همسرم اومد من زودتر رفته بودم اما خیلی ناراحت بود وقتی اومدیم خونه کلی باهم حرف زدیم داداشم اصلا محل همسرم نذاشت کاریش نداشت حتی موقع خداحافظی حتی از جاش بلند نشد به همین خاطر همسرمم خیلی ناراحت بود میگفت رفتارای خانوادت داره عذابم میده منم گفتم بهت حق میدم تو راست میگی اما میگفت مهم نیست رفتار برادرت از پدر و مادرت خیلی ناراحتم گفتم چرا اونا که باهات خوبن گفت بابات برش نداره و نمیتونه این پسره رو ادب کنه و پا میدن بهش البته حق میگه و از من خواست که با مادر و پدرم صحبت کنم و حالا کمکم کنید چی بگم ؟ چجوری بگم؟ که هم پشت همسرم باشم هم اونا ناراحت نشن هم بفهمن هم چیز رو
عزیز saharjavid من خودم میدونم مشکل عصبی داره اما حالت عادیش خیلی خوب و مهربونه و قلب رئوفی داره اما اگه یه جا بی احترامی ببینه دیگه هیچ چیز و یچی جلودارش نیست و دیگه خودت میدونی با پدرشم صحبت کردم و بهش گفتم ببرتش دکتر اما حالا باید اول مفصل با پدرش صحبت کنم تا ببینم چی میگه --------- ما هيچ وقت به خواهرم زنگ نميزديم تا نكنه آقاناراحت بشه سر خواهرمون خالي كنه اگه این حرفتو خانوادم مخصوصا خواهر و برادرم میفهمیدن خیلی خوب بود اما چه کنم ؟؟؟؟؟ من احساس میکنم واقعا برادرم نمیفهمه اما وقتی من محلش نمیذارم و قطع رابطه میکنم مامان گریه میکنه و ناراحته و بابا هم همش میگه اشکال نداره تو کوتاه بیا خلاصه من نمیدونم چیکار کنم
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
عزيزم همين كه تونستي شوهرتو متقاعد كني كه واسه مشكلات باهم حرف بزنيد خيلي جاي خوشحالي داره آفرين خودتو بذار جاي شوهرت اگه ديشب همين رفتارروخانوادش باهات ميكردن تو چيكار ميكردي حتما توقع داشتي همسرت باهاشون حرف بزنه و بهشون بفهمونه بهت احترام بذارن.برادرت چند سالشه؟ازدواج كرده؟رابطت قبل از اينكه اين اتفاقا بيفته باهاش چطور بود؟نمتونيد وقتي بريد خونه پدرتون كه برادرتون نباشه؟
درمورد صحبت كردن باپدرومادرتون بهتره بامادرتون صحبت كنيد تا با پدر وبرادرتون حرف بزنه تا تغييررفتاربدن از مادرت خواهش كن بهت كمك كنه رابطه هارو سروسامان بدين بهش بگو كه خوشبختي فقط اينكه ميبيني همسرت با خوانوادت رابطه خوبي نداره عذابت ميده خوبي هاي همسرت رو به مادرت يادآوري كن و ازش بخواه كمكت كنه تا خانواده گرمي داشته باشيد.از همسرت هم بخواه گناه ديگران رو به پاي تونذاره و از برادرت دفاع نكن حتي شده الكي ازش بد بگو تايه كم آتيش تند شوهرت بخوابه خودت ميتوني از طرف برادرت يه چيزايي به شوهرت بگي تا يه كم ذهنش خوب بشه.رابطه خواهرتون با همسرتون خوب شده؟
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
وای مرسی sahargavid عزیز داداشم متولد 61 هست و مجرده منم 65 هستی و دختر اول خانواده و فرزند دوم . رابطمون خوب بود اما کلا داداشم از ازدواج متنفره و با همسر من هم از همون اولش همشون مخالف بودم عزیز تو قسمت های قبل کامل توضیح دادم از اول بخونی ماجرامون میاد دستت . چرا میتونیم وقتی اون نیست بریم اما باید یجوری تنبیه بشه و بفهمه دیگه تا کی ؟ آخه تا کی ؟ دیگه خسته شدم . من همیشه به همسرم میگم رفتارای دیگران به من ربطی نداره و من نمیتونم کسی رو عوض کنم خواهرمم دیگه مثل اول اولا نیست اما خوبه تقریبا میشه گفت حفظ ظاهر میکنه خیلی خیلی بهتر از داداشمه البته منم خیلی باهاش خوبما . آره من اصلا طرفدار داداشم نیستم تازه بدیشم میگم به شوهرم خب مثلا چه چیزایی بگم به همسرم ؟ بعد همسرم نمیگه تو که با این حرف نمیزنی و رابط ای نداری ....
-
RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر
برادرت يچه نيست يه مرد فهميده اس ميشه باحرف قاتعش كرد اين رو بذار به عهده خواهرت ازش بخواه باهاش حرف بزنه و بهش بفهمونه رفتارش چه جوري داره زندگيت روبه هم ميريزه دست بذاره رو غيرت برادرا نسبت به خواهرشون.الآن بهترين كاراينه كه ذهن خراب شوهرت رونسبت به برادرت خوب كني مثلا بگي ديروز كه بامامان حرف ميزدم ميگفت داداشم از كار ديشبش خيلي ناراحت بوده فقط غرورش اجازه نميده بياد جلو يااز قول خواهرت بگي چقد شوهرت آروم و باادب ديشب رفتاركرد چقد تغيير كرده فك كنم مقصر اون رفتاراشم ما بوديم و كلي حرفاي خوب ديگه يه كم هم رابطتت رو كمتركن تا به تعادل برسين.