سلام من خیلی وقت نیست با این تالار آشنا شدم .مشکلی دارم که مدتی هست داره منو آزار میده .من 5 سال پیش از شوهرم جدا شدم و الان 35 ساله هستم و فرزندم هم با من زندگی می کند و شوهر سابقم هم باز ازدواج کرده و از همسر جدیدش هم به تازگی دختری دارد.مشکل من با شوهر سابقم نیست من توی محل کارم 2 سال پیش با آقایی آشنا شدم و خیلی زود متوجه شدم از من خوشش میاد .از همون ابتدا هم من به این آقا هیچ کششی نداشتم .مخصوصا از نظر ظاهری اصلا به دل من ننشست .شرایط کاری و تحصیلی و مالی این آقا طوری بود که به محض اینکه برای ازدواج اعلام آمادگی کرد اطرافیان بهم یاد آوری کردن که مثل بقیه خواستگارام سریع رد نکنم .خودم هم با توجه به موقعیت اجتماعی و شغلیش و مخصوصا توان مالیش توی شک بودم تنها مشکلم این بود که کششی به این شخص نداشتم مخصوصا از لحاظ قیافه ظاهری .با اینحال جواب رد ندادم و گفتم باید مدتی با شما معاشرت داشته باشم تا تصمیم بگیرم .مخصوصا که نگران بودم پسرم با این شخص سازگار نشود .مخصوصا که من در ازدواج اولم شکست خورده بودم و از مردان دید خوبی نداشتم .این آقا هم پذیرفت .توی مدت این 2 اسال تمام تلاشش را برای جلب رضایت من به کار برد ازنظر مالی خیلی ریخت و پاش کرد و مدام مرا با هدیه های گران قیمت غافلگیر میکرد .همه اقوام و دوستان من و خانواده دو طرف برخورد متقابل داشتند و ما را با هم دیده بودند .با پسرم هم هیچ مشکلی نداشت و ظاهرا بینشان مشکل خاصی نبود .در تمام این 2سال طوری فتار می کرد که انگار مساله حل شده هست و هیچ جایی نبود که علاقه بیش از حدش را به من انکار کند .بیش از حد افراطی عمل کرد .توی این 2 سال من تمام حرکات این آقا را ذره به ذره زیز ذره بین داشتم خیلی سعی کردم به ظاهرش بی تفاوت باشم ولی متاسفانه هیچوقت نشد .بارها بهش تذکر دادم که به ظاهرش برسد و اقلا بوی عرق ندهد ولی انگار نه انگار .مجموعا هر چی با خودم بحث کردم و سعی کردم نتوانستم این آقا را اینطوری که هست بپذیرم و از همه بدتر از اینکه اینقدر مدام آویزان من باشد همیشه ناراحت بودم طوری رفتار کرد که انگار در تمام عمرش هرگز زنی را ندیده بود در حالیکه شرایط مالیش طوری هست که چندیدن کارمند خانم دارد.در تمام این مدت ظاهرم را خوب حفظ کردم اما در نهایت پس از 2 سال با یکی دو برخورد جنسی متوجه شدم که این رابطه اصلا برام لذت بخش نیست که حتی عذاب آور هست .دیگه شکی نداشتم و هفته قبل در نهایت صداقت همه چیز را بهش گفتم .در کمال احترام گفتم که از رابطه با ایشان لذتی نمی برم و ظاهرش را دوست ندارم و اگر ازدواج کنیم مسلما آینده خوبی نخواهیم داشت و خواستم که محترمانه مثل این 2 سال از هم جدا شویم .مشکل از همین جا شروع شد با اینکه تمام هدفم این بود که با این مرد بازی نکنم ولی با شنیدن رفهای من به گریه افتاد .آنچنان گریه می کرد که حالش به هم خورد .کف خیابان افتاد و طوری شد که مردم کمک کردند بردیمش بیمارستان .فشارش 5 بود وقتی رسیدیم بیمارستان .بعد از آن ناله ها و نفرین ها شروع شد .هر روز از صبح اس ام اس ها و ناله و نفرین ها که تو منو خورد کردی و لهم کردی و داغونم کردی و من نمی بخشمت .و مدام پیام که من در حد تو نبودم و ووووو .از دیشب هم بدون خبر به هیچ کس غیب شده و گوشی هاش رو خاموش کرده و همه رو انداخته به دلشوره و نگرانی و در نهایت بعد از 2 روز معلوم شد که رفته مشهد .از آدمی با این سن و سال و اینهمه تجربه زندگی همچین رفتاری عجیب بود .زنگ هم که بهش زدم حالش رو بپرسم صداش بالا نمی اومد .اینقدر غصه خورده و گریه کرده که صداش در نمی اومد .سرزنش بقیه به جای خودش ولی دلم براش می سوزه .الان نمی دونم تکلیف من چی هست.دچار عذاب وجدان شدم .یک هفته هست که نخوابیدم .اصلا نمی دونم من باید دلسوزی کنم یا بی تفاوت باشم .لطف می کنید راهنماییم می کنید.