به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 59
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    نمی دونم از کجا شروع کنم .کم و بیش همه با زندگی من آشنان .من تقریبا 6 ماهه که رسما طلاق گرفتم .البته قبل از اون ده سالی تنها زندگی می کردم .کلا من و شوهرم 3 سال با هم بودیم و بعدش اون مدام یا زندان ود و یا فراری و یا توی شهرها و کشورهای مختلف دنبال کلاهبرداری و پول جمع کردن .به هر حال من الان موندم با پسرم که همه زندگیمه..
    مشکلم از اینجا شروع شده که هنوز مهر طلاقم خشک نشده خواستگار برام اومده ..البته این آقا رو من 2 ساله که می شناسم .من توی یه نمایشگاه بین لمللی بعنوان مترجم رفتم و ایشون هم از ایران اومده بودن برای بازدید و اونجا ما با هم آشنا شدیم ..ایشون صاحب سه تا کارخونه خیلی بزرگ و معتبر محصولات غذایی توی ایران هستن و تقریبا همه ایران ایشون رو میشناسن ..آدم سرشناس و بسیار با نفوذی هست و از لحاظ مالی بسیار بسیار توانا که ایکاش نبود چون من از این پول دیگه واقعا تنفر دارم!
    اون زمان من داشتم از ارشدم فارق التحصیل می شدم و ایشون دنبال زدن یه شعبه از محصولاتش توی این کشور بود و از من خواست کمکش کنم دفترش رو اینجا راه اندازی کنه ..همین مساله باعث شد ما چند ماهی ارتباط نزدیک داشته باشیم .البته شوهرم و خانواده خودم کاملا در جریان این ارتباط بودن و چیز خصوصی بین ما نبود.حتی روابط ما خانوادگی بود ..توی این مدت دوستی ما با هم خیلی نزدیک شد و واقعا ایشون یه دوست خیلی خوب برای من بود و من همیشه به چشم یه دوست کاملا توانا و مورد اعتماد بهش نگاه می کردم .حتی شوهرمم همین حسو داشت..اینم بگم که ایشون آدم فوق العاده مذهبی هست و توی یکی از شهرهای بزرگ ایران رییس شورای شهر هست ..بنابراین آدم خیلی با نفوذی هست .یه بار شوهر منو باز توی ایران گرفته بودن و کاری از کسی بر نمی اومد .عید بود و من خیلی اینجا تنها بودم .به این اقا زنگ زدم و ازش خواستم برای آزادی شوهرم کمکی بکنه .اونجا بود که در مورد زندگی من و شرایط من بیشتر کنجکاو شد و بعد از تحقیق بهم زنگ زد و با صراحت عجیبی گفت که بهتره از این آقا راهمو جدا کنم و شوهرم توی ایران مشکلات زیادی داره ..برام صراحتش عجیب بود.بعد از اون بارها این آقا به من و پسرم و خانودم کمک کرد و همه اقوام من می شناسنش .برای کار مخصوصا برای کسانی که توی ایران از اطرافیان من دنبال کار بودن خیلی زحمت کشید .تقریبا دیگه از نزدیک زندگی منو می دونست و براش عجیب بود که چرا مصر هستم توی این زندگی باشم ..برای طلاق هم خیلی از لحاظ فکری و روحی بهم کمک کرد و کمک های اون باعث شد همه کارها خیلی سریع پیش رفت .توی این دو سالی که با این آقا آشنا هستم روابط ما خیلی رسمی بود مخصوصا اینکه ایشان مذهبی هستن و از من هم 14 سال بزرگ تر ن..همون زمان هم کاملا احساس می کردم ایشون بهم توجه خاصی دارن .ما زنها این چیزها رو خیلی خوب درک می کنیم و من اینو همیشه احساس می کردم ولی همیشه سعی می کردم طوری عکس العمل نشون بدم که من خنگم و چیزی متوجه نمی شم ! در صورتیکه همه چیز خیلی روشن بود ...از وقتی جدا شدم این آقا به شدت مواظب منه ..مدام نگران منه که چکار می کنم و چی کم دارم ! روزی 6 بار اقلا زنگی می زنه و هر ماه میاد اینجا به بهانه کار در صورتیکه من کاملا متوجه میشم کار خاصی نداره و فقط بخاطر دیدن من میاد اینجا ..سه ماه بعد از طلاقم یه روز توی ماشین من به صراحت عنوان کرد که از همون روز اول نمایشگاه منو دوست داشته و منو از امام رضا خواسته بوده!! عنوان کرد که می خواد باهام ازدواج رسمی کنه و هر شرایطی من بذارم می پذیره ..اون زمان رسمی جواب منفی دادم و گفتم که شرایط ورود به یه رابطه رو اصلا ندارم .اون گفت مهم نیست و اونقدر صبر می کنه تا من آماده بشم .از اون زمان مرتب دنبال من و کارهامه ..مدام با خانواده ام در تماسه!! به برادرهام مدام میگه که نگران من نباشن!! ..بی دلیل مدام برام پول واریز میکنه !! پولهایی که اصلا نیازی بهشون ندارم ..بارها سر این مساله باهاش بحثم شده و اون میگه من اینطوری راحت ترم !خرجش نکن نیاز نداری.....اگه باهاش کات کنم از طریق مادرم و برادرام و دوستام و زنداداشام مدام پیگیر کارهای منه ..حس می کنم عین سایه دنبالمه ..دیگه کسی نمونده به حال دل این آقا خبر دار نشه ! اینقدر هم ناشیه که عالم و آدم می دونن عاشق منه و اصلا هم انکار نمی کنه! جالبه که هر کسی هم که باهاش برخورد داره می بیندش و می شناسدش و حتی همشهری های خودش همه به من میگن تو داری با دست خودت به خوشبختیت لگد می زنی !! دیگه از این حرف خسته شدم .من از ایشون بدم نمیاد برعکس احترام فوق العاده ای هم براش قایلم اما واقعا نمی تونم به دید ارتباطی و ازدواجی بهش نگاه کنم و بدبختی من اینه که اینقدرم ایشون محترم هستن و لطف دارن که روی عکس العمل تند رو هم برام نمی ذارن .اصلا خودمم اینکاره نیستم !ولی بارها گفتم که قصد ازدواج ندارم..
    از طرفی اون آقایی رو که اینقدر عاشقش بودم و دوستش دارم از وقتی جدا شدم بیشتر به سمتم میاد ..از اینکه آزاد شدم خیلی خوشحالیم و با تمام وجود به هم داریم عشق میدیم البته دیگه ارتباطمون خیلی خیلی کم شده و تقریبا صفره .شایدماهی یه بارم همو نمی ینیم اما یه لحظه هم از هم غافل نیستیم.البته می دونین که اون متاهله و کم و بیش همسرش هم در جریان این ارتباط هست البته خودشو به بی خیالی زده ولی مطمینم که می دونه شوهرش کسی دیگه رو دوست داره دیگه توی منطق خودم دیوونه شدم .این آقا مدام میگه صبور باشم و تحمل کنم تا پسرش بزرگ شه و بره آمریکا برای ادامه تحصیل و بعد با هم رسمی باشیم .البته خیلی روشنه که اینا بهانه هست و ایشون دوست نداره خانواده شو از دست بده .اما از منم نمی تونه بگذره .همینطور که من نمی تونم ازش بگذرم .واقعا قلبم بهش گره خورده و همین حس باعث شده اصلا نتونم به هیچ کس دیگه ای فکر کنم ..دور خودم یه دیوار کشیدم که کسی جز اون نمی تونه بهش نزدیک بشه .این حسو سالها هست که دارم..
    بین منطق و عقلم اسیر شدم ..بین آقایی متاهل که دیوانه وار دوستش دارم و حاضرم بخاطر بودن باهاش همه کاری انجام بدم و آقایی با اینهمه نفوذ و اعتبار و پر از اشتیاق و علاقه و مجرد ..
    خودم می دونم ارتباطم با این مرد متاهل درست نیست ولی متاسفانه برای این حرف خیلی دیر شده و هر دوی ما با هم گره خوردیم و از طرفی هم مدام به خودم میگم اگه می خواستم بدون عشق زندگی کنم که با شوهر خودم ادامه می دادم! نگین که ارتباط ها رو قطع کن چون متاسفانه هیچکدوم ذره ای کوتاه نمیان .مخصوصا آقایی که مجردن .جالبه که براشون دلیل طلاقم رو هم توضیح دادم و به صراحت هم بهشون گفتم که توی همچین ارتباطی بودم و ایشون چون از زندگی و شخص من کاملا شناخت دارن عقیده دارن که اینا اصلا مهم نیست و آینده هست که مهمه .و همچنان به رفتار عاشقانه و خرج کردناش ادامه میده و اونقدر به پسرم محبت کرده که پسرم بهش شدیدا وابسته شده و واقعا دوستش داره و با هم خوشن.حتی بارها شده که خودش رفته مدرسه پسرم که اونو بینه بدون اینکه من بدونم و از این مساله بارها عصبانی شدم و با هم بحثمون شده اما اون میگه من اصلا به تو کاری ندارم!! من فربد رو دوست دارم و این ربطی به تو نداره! پسرم خودش بهم می گفت من دوست دارم شما با هم ازدواج کنین!این رفتارها منو گیج کرده ..
    یکی به من بگه من کجای این دنیام!! می خوام واقعیاتو بدونم .دیگه نمی خوام اشتباه کنم ..دیگه اصلا نمی خوام ازدواج کنم..چرا بازم همه دارن منو به سمتی سوق میدن که فکر کنم اشتباه می کنم ! اینقدر همه بام بحث می کنن خسته شدم .
    خیلی طولانی شد ببخشید

  2. کاربر روبرو از پست مفید f_z تشکرکرده است .

    f_z (یکشنبه 06 آذر 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    فائزه جان سلام
    چند تا نکته به ذهنم رسید در رابطه با موضوع شما:
    1- بعیده که خانوم عاقلی مثل شما ندونه که تو این شرایط چی به صلاحشه
    2- فربد را اکیدا از تمام این ماجرا ها دور نگه دارید و اجازه ندید هیچکس بهش نزدیک بشه، حتی اگر مثل دو تا تخم چشمهاتون بهش ایمان داشته باشید. اون بچه هست و از تمام اتفاقات تفاسیری داره که روزی روی زندگی و حتی ازدواجش ممکنه تاثیر بذارن ، یادتون نره که ذهن بچه ها عین یک لوح سنگیه که همه چیز توش راحت حک میشه و بعدها خیلی به ندرت پاک میشه
    3- فائزه جان بیاید صمیمی باشیم گره خوردن دل و عشق و عاشقی به این شیوه دیگر از من و شما گذشته، ما یکبار کتک ندانم کاریمان را خوردیم و باید مواظب باشیم که دیگر نخوریم، شما مشکلت با شوهرت این بود که ایشان مرد زندگی نبود وگرنه مطمعنا عاشقش می شدی . و این که زن این آقا می داند که شما در زندگیشان هستید چقدر بد است ، خودتان را جای او بگذارید. یادتان هست همین دیشب در یک تاپیک خیانت چی نوشته بودید؟!
    با این که گفته اید نگوییم که جدا شوید ولی من اکیدا تاکید می کنم هر گونه ارتباطی را با این آقا قطع کنید و مشمول ضرب المثل بزک نمیر بهار میاد نشوید
    4- راجع به این خواستگار به طور جدی فکر کنید ، اگر نیاز دارید مدتی باز هم مجرد باشید تکلیف ایشان را کاملا روشن کنید که ایشان هم امیدوار نشده و الکی دور و بر شما نپلکد. اگر نه به بررسی بیشتر بپردازید.

  4. 4 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (شنبه 05 آذر 90)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 بهمن 90 [ 05:23]
    تاریخ عضویت
    1390-8-29
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    990
    سطح
    16
    Points: 990, Level: 16
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    نقل قول نوشته اصلی توسط f_z
    پسرم خودش بهم می گفت من دوست دارم شما با هم ازدواج کنین!این رفتارها منو گیج کرده ..
    طفلکی این بچه وسط همچین پدر و مادری
    امیدوارم تو این عشق و عاشقیاتون یه نیم نگاهی هم به این بچه طفل معصوم بندازیم و ببینن که چه بلایی دارین سرش میارین

  6. کاربر روبرو از پست مفید آسایش تشکرکرده است .

    آسایش (شنبه 05 آذر 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    نقل قول نوشته اصلی توسط f_z
    از طرفی هم مدام به خودم میگم اگه می خواستم بدون عشق زندگی کنم که با شوهر خودم ادامه می دادم!
    فرزانه عزیز
    اگر حافظه من درست یاری کند شما در تاپیکهای قبلی گفته بودید که یا همسر سابقتان برخلاف نظر خانواده
    و با عشق آشنا شدید و ازدواج کردید ولی در طول مسیر زندگی از هم دور شدید.
    پس شما زندگی با عشق زودگذر را تجربه کرده اید.
    امیدوارم اینبار بین عشق و عقل تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
    قرار نیست که حتما ازدواج کنید مخصوصا اگر تمایلی به فرد دوم ندارید.
    ولی خودتان را جای همسر آن آقایی که عاشقانه یکدیگر را دوست دارید بگذارید
    و آن کاری را انجام دهید که هیچگاه در نزد و جدانتان دچار عذاب و یا ناراحتی نمی شوید
    و همچنین کاری کنید که هیچگاه در آینده فرزندتان شما را زیر سوال نبرد.
    موفق باشید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید sanjab تشکرکرده است .

    sanjab (شنبه 05 آذر 90)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    77
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    f_z عزیز،

    سلام،

    متن بسیار بلند شما را خواندم، که البته نشان از ذهن بسیار مغشوش و مشوّش شما دارد.

    به هر حال، مثل همیشه برایت صریح مینویسم،

    راستش فکر می‌کردم، زنی‌ با این همه تجربه زندگی‌، انقدر باید زخم خورده باشد که امروز دیگر، راه درست را نه تنها تشخیص بدهد، بلکه به آن عمل هم بکند.

    البته، من یقین دارم، که خودت راه درست را بهتر از هر کس می‌دانی، اما مثل همیشه در عمل به آن ضعیف هستی‌!

    تو در طول همه زندگی‌ مشترکت، هیچگاه از روی منطق تصمیم نگرفتی‌، تمام عملکرد تو در طول آن مدت، برخاسته از احساسات تو بود،

    در واقع در طول مدتی‌ که همسرت را بی‌ دریغ حمایت میکردی بر اساس عشق به او، و البته در برهه‌ای از زمان هم عملکرد تو برخاسته از نفرت نسبت به او بود.

    به هر حال، اگر واقعا به دنبال تصمیم منطقی‌ هستی‌،

    با تمرکز روی زندگی‌ تو و پسرت، راه حل زیر را به تو پیشنهاد می‌کنم:

    اگر واقعا به فکر آینده خودت و پسرت هستی‌، با هر دو نفر قطع رابطه کامل کن!

    می‌دانی، گاهی‌ اوقات، ما خودمان بعضی‌ از حقایق را بهتر از هر کسی‌ میدانیم، اما آنها را نادیده میگیریم، و این دقیقا کاری هست که تو الان داری میکنی‌.

    بعید میدانم که زنی‌ با سنّ، تجربه، تحصیلات و موقعیت تو، نداند، هر دو نفر، تو را تنها برای ارضای نیاز‌هایشان میخواهند، و نه بیشتر.

    با یک تفاوت، یکی‌ در ظاهر مذهبی‌ هست و دیگری ابایی از افشای رابطه‌اش، پیش همسرش ندارد.

    تو خودت بهتر از هر کسی‌ می‌دانی، کارشان که تمام شود یا زمانی‌ که گزینه بهتری از تو پیدا کنند، رهایت میکنند!

    دوست من، یک فرد به واقع، مذهبی‌ و معتقد، هیچگاه به یک زن متأهل به آن چشمی که این آقا از روز اول در نمایشگاه به شما نگاه کرده است، نگاه نمیکند!

    f-z، خواهرم،

    حرف دیگری ندارم که برایت بنویسم،

    اما برایت آرزو می‌کنم،

    روزی برسد که فقط کمی‌ قدر خودت را بیشتر بدانی‌،

    و دیگر هیچگاه قربانی هوس هیچ مردی نشوی،

    می‌دانی گاهی‌ اوقات دلم برای فرزندت میسوزد، که چگونه در آینده با این همه سناریوی تلخ در گذشته می‌خواهد زندگی‌ کند، و یک زندگی‌ موفق هم داشته باشد!

    مشکل اینجاست که بچه ها، خیلی‌ بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم، می‌فهمند،

    میدانی‌ خیلی‌ فرق هست بین اینکه او در آینده با خودش فکر کند،

    پدرش مرد خوبی‌ نبود و مادر به همین دلیل از او جدا شد،

    با اینکه مادر یک زن هرزه بود و پدر به همین دلیل از او جدا شد!

    به هیچکدام از این مردها، اجازه نده وارد حریم تو و فربد شوند، که تاثیرش را در آینده به این آسانی‌ها از روح و روان فربد، نمیتوانی‌ پاک کنی‌!

    امیدوارم، یک بار از روی منطق تصمیم بگیری، و واقعا به آینده خودت و فربد فکر کنی‌!

    موفق باشی‌،

    کامران

  10. 18 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    kamran2007 (چهارشنبه 21 دی 90)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    سابینای عزیزم کاملا درست میگی من یکبار چوب ندانم کاریهایم را خورده ام و برای همینه که اینبار واقعا تصمیم ندارم اشتباه کنم .اسم تاپیکم هم همینه .به هیچ قیمتی دیگه نمی خوام کاری کنم که بعدها خودم رو بابتش سرزنش کنم ..الان خیلی مغشوش هستم و واقعا شرایطم به طوری هست که هنوز نتونستم افکارمو جمع و جور کنم وتصمیم درست بگیرم ..سابینا جان من به شخصه از اینکه همسر این آقا جریان را می داند خوشحال نیستم و این برای من باعث خوشحالی که نیست بلکه باعث ناراحتی هم هست .ولی زمانیکه ما با هم آشنا شدیم همسر این آقا قصد جدایی داشت و چند سال بود ایشون رو رها کرده بود و از این کشور رفته بود و فرزندش رو هم با خودش برده بود ..رسما جدا نبودن اما عملا اونم مثل من چهار سالی بود از شوهرش دل بریده بود ..زمانیکه فهمید شوهرش توی این ارتباطه منصرف شد و برگشت که زندگیشو نجات بده ..من درک می کنم چقدر از خود گذشتگی کرد که زندگیشو حفظ کنه اما مساله اینجاست که شوهرش واقعا علاقه ای بهش نداره .هر چند که هیچوقت به این مساله اعتراف نمی کنه اما من عاقل تر از اینم که درک نکنم اگه از ایشون راضی بود هیچوقت به رابطه با من اونم با اینهمه استرس و نگرانی و ریسک نبود ..خیلی مسخره است اما ما هر دو از صمیم قلب همو دوست داریم .این حس یه طرفه نیست ..خودت می دونی ما با اینکه هیچ ارتباط حضوری دیگه با هم نداریم و ماههاست همو ندیدیم اما هیچوقت نتونستیم از هم بی خبر باشیم و دورا دور همیشه از همدیگه خبر داریم ..عین دو تا مرغی هستیم که توی دو تا قفس اسیر شدیم .اون تو قفس خانوادش و من توی قفس وجدانم...ولی عملا هیج ارتباطی بین ما نیست..
    بهم کمک کن منطق و دلمو با هم یکی کنم ..نمی دونم چرا نمی تونم این اقا رو فراموش کنم.
    آسایش عزیزم
    پسر من سالهاست بی پدر بزرگ شده و هیچوقت پدری نداشته بالای سرش باشه برای همینه که محبت های این آقا رو حس می کنه ..من بارها براش توضیح دادم که ایشون فقط یه دوست هست عین همه دوستان دیگه که من دارم و همکلاسیهای زن و مردی که با هم ارتباط داریم ..این مساله تقریبا دیگه از ذهن کوچیکش پاک شده اما وابستگیش به این آقا منو نگران می کنه ..فربد کلا بچه عاقلیه و کاملا درک کرده که من هیچ تمایلی به این آقاندارم ..حتی شده از من پرسیده که چرا دوستش ندارم و چرا نمی خوام باهاش ازدواج کنم ..ولی واقعا دلم نمی خواد اینا به هم نزدیک شن که متاسفانه این مساله روز به روز داره پر رنگ تر میشه چون هر دوشون همو واقعا دوست دارن و تو می دونی که چه ها اینقدر ضمیرشون پاکه که محبت واقعی رو از تظاهر به خوبی تشخیص می دن ..این آقا هم چون فرزندی نداره فربد رو واقعا و قلبا دوست داره..من دیگه نقشی این وسط ندارم.
    سنجاب عزیزم
    من می دونم درست میگی ..من با اون آقا دیگه ارتباطی ندارم ..اگه سابقا هر روز پیش هم بودیم الان دو ماه یه بارم همو نمی بینیم ..گفتم که این مساله اصلا باعث خوشحالی من نیست ولی دلم رو نمی تونم بازی بدم ...از دل خودم تنفر دارم دیگه ..چرا نمی تونم روزهامو با این آقا فراموش کنم و چرا لحظه لحظه هاش تو ذهن دو تامون حک شده ..دیگه از خودم حالم به هم می خوره ....ماههاست ااز هم دوریم ولی دلامون روز به روز نزدیک تر میشه..بدبختانه
    برادرم کامران
    من همیشه نظرات شما رو از صمیم قلب دوست دارم ختی اگه تند و گزنده باشه ولی واقعا خوشحالم که برادری مثل شما دارم و راهنمایی خوبشو ازم دریغ نمی کنه ..
    چند تا نکته در مورد حرفاتون هست که باید بگم ..برادر خوبم کاملا درست می گین من دیگه خیلی با تجربه تر از اونم که بخوام وارد بازی عقل و منطق بشم ..برای همینه که اینقدر نگران و مضطربم ..دیگه نمی خوام شرایطی رو برای خودم مهیا کنم که خودمو بابتش سرزنش کنم ..خودم تشخیص می دم راه درستم چی هست ..در مورد این آقا کمی داری بدبینانه قضاوت می کنی ..من در حدی از تجربه هستم که درک نکنم ایشون منو برای هوسش می خواد یا نه...اشتباه می کنی برادرم ..ایشون اصلا از لحاظ شخصیتی ه گونه ای نیست که بخواد کسی رو بازی بده ..انسان فوقا العاده مومنی هست و از همون روز اول بعد از طلاقم هم خواسته شو به طور کاملا رسمی عنوان کرد ..اون زمان برای تغییر حال و هوای من ما رو دعوت کرد به ویلاش توی شهر خودشون و اونجا من و خانواده مو رسمی با خانواده خودش آشنا کرد ..کسیکه نیت درستی نداره مساله رو خانوادگی مطرح نمی کنه ..اون با برادرام و خانوادم رسما صحبت کرد و خانواده خودش هم کاملا در جریان هستن ..ضمن اینکه ایشون هیچ وقت در تمامی روابط ما رفتار دور از شانی از خودش نشون نداده که بخواد دال بر این باشه که نیت بدی داره ..برعکس یه انسان خدا شناس فوق العاده هست که همه جا به شدت به نیکی می شناسنش ..تنها مشکلش اینه که چون سالهاست بدون زن بوده خیلی ساده و بی ریا برخورد می کنه و فکر می کنه با سماجت و اصرار به نتیجه می رسه ..نه من که هیچ کس نمی تونه هیچ عیبی روش بذاره ..برای همینه که وقتی اطرافیان بهم در موردش فشار میارن کلافه میشم ..من واقعا زندگی بدون عشق نمی خوام ..دیگه برام اصلا پول و اعتبار و شهرت و تیپ و....هیچ ارزشی ندارن ..من فقط می خوام تنها باشم .همین
    کامران عزیز من باید صادقانه اعتراف کنم که اگه اون کسی که واقعا دوستش دارم برای رسیدن بهش مجبور شم سالهای سال صبر کنم و متحمل بدبختیهای زیادی بشم حتما اینکار رو می کنم ..بخدا دلم می خواد یکی می اومد توی مغزمو می شست و این فکر منو عوض می کرد ..بدبختی من اینه که اونم همین حس رو داره ..و این هی منو مصمم تر می کنه ..کمکم کن بتونم توی این شرایط تصمیم درست بگیرم و بعدها خودم رو بابتش سرزنش نکنم...بهم بگو این تصمیمم چه عواقبی داره !!!
    سنجاب عزیزم
    ازدواج ما سنتی بود من اینو توی تاپیکم گفتم ..من به اصرار مادرم با شوهرم ازدواج کردم و خودم تمایل خاصی نداشتم اونا منو راضی کردن .دقیقا همون حال و هوایی هست که الان با این آقای مجرد دارم!!! باز هم خانواده و اطرافیان دارن منو سوق می دن که مدام فکر کنم در مورد این آقا دارم اشتباه می کنم و چوبشو می خورم! اونا همش میگن ایشون موردی هست که نباید ردش کنی ..اقلا یه مدت طولانی صبر کن و از دستش نده شاید نظرت عوض شه ..ولی من فکر می کنم این عملا بازی با روحیه و عواطف شخص مقابله و از من ساخته نیست کسی رو بازیچه خودم بکنم ..در مورد ایشون شک ندارم ..در مورد اون شخص متاهل نمی تونم اصلا با خودم کنار بیام ..می ترسم همون طوری که زندگی من متلاشی شد زندگی اونم به همین راه ختم بشه ..با اینکه من دیگه فقط دورادور نظاره گر موضوع هستم.ممنونم که کمکم می کنین

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    نقل قول نوشته اصلی توسط f_z
    زمانیکه ما با هم آشنا شدیم همسر این آقا قصد جدایی داشت و چند سال بود ایشون رو رها کرده بود و از این کشور رفته بود و فرزندش رو هم با خودش برده بود ..رسما جدا نبودن اما عملا اونم مثل من چهار سالی بود از شوهرش دل بریده بود ..زمانیکه فهمید شوهرش توی این ارتباطه منصرف شد و برگشت که زندگیشو نجات بده ..من درک می کنم چقدر از خود گذشتگی کرد که زندگیشو حفظ کنه اما مساله اینجاست که شوهرش واقعا علاقه ای بهش نداره .
    دوست عزیز
    چرا دوربین رو می بری روی اون خانم
    آیا نمی شه این فکر رو کرد که اون آقا از شما استفاده ابزاری کرد ه که خانمش به زندگیش برگرده
    اگه واقعا اونو نمی خواست می تونست دوباره با اون وارد زندگی نشه.
    می دونی ما خانمها راحت خودمون رو گول می زنیم به قول دوستی روی پیشونی خیلیامون نوشته شده لطفا من را گول بزنید
    امیدوارم اون راهی رو انتخاب کنی که کمترین پشیمونی رو داشته باشه.



  13. کاربر روبرو از پست مفید sanjab تشکرکرده است .

    sanjab (شنبه 05 آذر 90)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1390-1-17
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    268

    تشکرشده 271 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    فائزه عزیز
    چرا یه مدت به خودت استراحت نمی دی؟ به نظر من 6 ماه بعد از طلاق زمان بسیار کوتاهی برای ازدواج مجدد هست هرچند که سال ها از شوهرت دور بوده باشی و عملا رابطه ات تموم شده باشه. می دونی اثار یک سری مسایل تو ناخودآگاه ما بعد از طلاق باقی می مونه و زمان می طلبه که فراموش بشه. یه ذره به خودت آرامش و فرصت بده..دور برت رو شلوغ نکن. می تونم دقیقا درک کنم که در چه حالتی هستی شخص مطلوبی از هر لحاظ به عنوان خواستگار وجود داره و اطرافیانت دارن بهت فشار میارن که دیگه همچین موقعیتی برات پیش نمیاد. تو هم با خودت می گی شاید اونا درست بگن..تا کی بشینم ببینم جریان اینده ام با عشقم چی می شه؟
    به همین خاطر می گم دست از این برنامه بردار. به اون اقای محترم هم صادقانه بگو که فعلا شرایط ازدواج مجدد رو ندارید. ایشون هم اگه احترامی براتون قایل باشن باید از این سماجت دست بردارند. این یه بعد قضیه است ...مساله بعدی تو تا زمانی که عشق شخص دیگه ای تو قلبته با نفر دیگه ایی خوشبخت نمی شی. اول از همه باید تکلیف خودت و این عشقت رو معلوم کنی (من کاملا شرایط تو رو درک می کنم چون خودم گرفتار این مساله ام). یا می خوای به پاش بشینی حالا چند سال می خواد طول بکشه یا نه می خوای یه تصمیم بگیری که جدا شی و غیره...به هر حال ایجاد یک رابطه جدید مستلزم فراموشی عشقته والا خودتم خوب می دونی که اگه این کار رو نکنی دل به زندگی ات نمیدی و تو آغوش شوهرت به یاد عشقت خواهی بود.
    می دونی دوستم...تو چند رابطه و فکر موازی رو باهم ادغام کردی...طلاقت ..عشقت ..ازدواج مجدد....به خاظر همین از هردو طرف یه مدت دست بکش...به خودت برس..خدا رو شکر نه احتیاج مالی داری و نه بی دست و پایی که از پس کارات بر نیایی و مجبور باشی برخلاف میلت با مردی باشی...چون فعلا از عشقت دوری...این فرصت رو غنیمت بشمار و از مردای دیگه هم یه مدت دوری کن. یه مدت با دل خودت، روح خودت به ارامش برس..
    در مورد فرزندتون هم که اون بچه است و هر کسی بهش محبت کنه وابسته می شه. شما یه بار به گفته خودت بر خلاف میلت و مطابق میل مادرت ازدواج کردی و نتیجه این شده..حالا نمیشه بخاطر پسرت اینکار رو بکنی.
    این جور مسایل زمان می طلبه و یک شبه نه من نه هیچ کس دیگه ایی نمی تونه کاری کنه که شما فکر عشقتون رو از ذهنتون بیرون کنید و یهو ازدواج کنید. باید مرحله به مرحله پیش برید. بیشتر از این هم با قاطی کردن رابطه ها ارامش ذهنی خودت رو از دست نده. یه مدت زمان بده باور کن خودت به نتیجه مطلوب می رسی

  15. 3 کاربر از پست مفید الميرا1358 تشکرکرده اند .

    الميرا1358 (چهارشنبه 21 دی 90)

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    این روزها مغزم هنگه، هی میگم یه چیزی ننویسم بی ربط باشه. اما در یک همچین مواردی واقعا احساس وظیفه میکنم چند خطی بنویسم. و از آنجا که بنده به خدا و آخرت هم اعتقاد دارم نمیتوانم در نظراتم مسائل اعتقادی را وارد نکنم.

    شرایط سخت زندگی مشترک شما و خلایی که در همه این سالها براتون ایجاد شد، و از طرفی تحمل شرایط سخت و بحرانی پس از طلاق نیاز شما را به وجود یک شانه گرم مردانه قوی و محکم که بهش تکیه بدی رو مضاعف کرده. تا اینجا قابل درکه. و ازدواج مجدد برای شما یک حقه (شرعی، قانونی و...). و کسی نمیتواند منکر این حق شما بشود.
    اما اینکه صرفا به دلیل این نیاز و یا به صرف وجود خواستگار پر زرق و برق (عشق، پول، موقعیت یا...) در این ایامی که هنوز زخم های طلاق روی روح و روانت ذق ذق میکنه، آیا عاقلانه است که به ازدواج فکر کنی؟

    البته قران، برای زن سه ماه عده را بعد از طلاق در نظر میگیرد و پس از آن ازدواج را مجاز میداند. اما به نظر بنده مدت زمانی که هر خانومی بعد از سه ماه برای خودش در نظر باید بگیرد کاملا به روحیات اون شخص بستگی دارد. ولی از این هم مهم تر از نظر بنده، خواستگارهای شما ایرادات اساسی دارند:

    1. خواستگار اول فردی است متاهل! در گذشته یعنی زمانی که متاهل بودی، روابط غلطی هم باهاش برقرار کردی. مثل روز روشن است که با این آقا خوشبخت نخواهی شد. و عشق بین شما یک عشق کور، یک هوس، یک میل نفسانی صرف بی پایه و اساس است و متاسفانه سرنوشت شومی دارد و محکوم به شکست است (مادی و معنوی). یادم هست سفری به مشهد و حرم اما رضا داشتی. پس اعتقادات اسلامی داری. از اعتقاداتت کمک بگیر انشا الله کمکت میکنه کنارش بگذاری. فقط کافیه به خودش توکل کنی.

    2. به قول کامران عزیز، چطور ممکنه اقای دوم مومن و مذهبی باشه و دلش بره برای یک زن متاهل. چرا تا این زمان ازدواج نکرده؟ 14 سال اختلاف سن میدونی یعنی چی؟ مطمئنی اون زیر میرها همسری نداره؟ رفتارهای این آقای دوم خیلی برام آشناست!
    از طرفی، شما (طبق گفته های خودتون) خانمی هستید که حداقل ظاهر مذهبی ندارید (بدون حجاب) و نیز روابط گذشته تون (که هنوز ازش پشیمان نیستید) برای یک مرد مذهبی قطعا قابل هضم نیست. پس یا اون آقا فی الواقع مذهبی نیست یا اینکه احساسات چشم عقل اش رو بسته و پس از ازدواج وقتی چشم عقلش باز بشه، تعارضات بین شما آزار دهنده خواهد شد.
    و از طرف دیگه نوع کار چنین آدمی یعنی تنها ماندنهای مکرر برای شما! و باز هم تکرار داستانهای قدیم.

    با اینهمه در پایان معتقدم که اگر فقط بین ایندو میخواهید انتخاب کنید و حاضر نیستید مجردیتان خیلی طول بکشد، نفر دوم را با مطالعه فرااااااااااااااااااااااا ااااوان بررسی کنی بهتر است. و اولی (عشقت) را به کل فراموش کن.

    موفق باشید

  17. 12 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (شنبه 05 آذر 90)

  18. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .

    سنجاب عزیز :
    ا نمی شه این فکر رو کرد که اون آقا از شما استفاده ابزاری کرد ه که خانمش به زندگیش برگرده
    اگه واقعا اونو نمی خواست می تونست دوباره با اون وارد زندگی نشه.
    این حرفیه که خودمم اول تاپیک گفتم ..قضیه اولا به این صورت نبود ..این خانم و شوهرش با هم برای جدایی به توافق رسیده بودند و با توافق جدا شده بودند ..نمی دونم چی شد که این خانم تصمیم گرفت برگرده به زندگیش .البته من از این بابت قلبا خوشحالم چون بچه شون به پدرش خیلی وابسته بود و همون بچه این دو تا رو باز به هم وصل کرد ..مشکل من اینه که اگه این آقا می خواست به همسرش برگرده و من براش ابزار بودم چرا از من نمی گذره؟؟؟ چرا اینقدر برای این ارتباط اصرار داره .؟؟؟ ما که تازه با هم آشنا نشده بودیم ..3 سال زمان کمی نیست ..اگه من براش ابزار بودم 3 سال برای خوشگذرانی بس نبود؟؟؟؟؟ من و اون آقا الان با هم هیچ ارتباطی نداریم و از زمانی که همسرش برگشت تصمیم گرفتیم رابطه رو ادامه ندیم ..من می تونم و پایبند حرفم هستم هر چند که واقعا برام سخته اما از اینکه دیدم خانواده اون دور هم جمع شدند قلبا خوشحال شدم و براش آرزوی خوشبختی کردم ..اما اون نمی تونه دوری منو تحمل کنه ..تا یکی دو ماه می گذره دیگه طاقت نمیاره و حتما باید تماس بگیره ..اصلا هم نمیگه ناراضی هستم ولی اگه راضی بود که دلتنگ نمی شد ...با اینکه ارتباطی عملا نداریم اما همیشه بهم میگه صبور باش و صبر کن ..بذار چند سال بگذره من همه چی رو درست می کنم الان زمان مناسبش نیست ..بگذریم که وقتی خانوادش ارتباطش رو فهمیدن خیلی بد باش برخورد شد و خیلی تحقیرش کردن اما بازهم از شدت علاقه ما به هم ذره ای کم نشد ..با اینکه دوریم اما شک ندارم دلامون با همه ..سنجاب عزیز من بچه نیستم که بخوام با چهار تا کلمه حرف گول بخورم ..این رابطه ریشه دار هست و متاسفانه قطع ریشه هاش واقعا سخته...به هر حال من این مرد رو با خانواده خودش رها کردم به حال خودشون ...دلم نمی خواد اگه موردی هم برای زندگیش پیش بیاد من مسببش باشم ..اون باید خودش تصمیم بگیره که اون زندگی رو می خواد یا نه ..همون طور که من تصمیم گرفتم..و من پامو از این داستان بیرون کشیدم ..
    بی دل و المیرای عزیزم
    مشکل من درست مطرح نشد ..شاید من درست مطرحش نکردم ..من اصلا نمی خوام ازدواج کنم ..اونم با این فاصله زمانی کم و نه این زمان بلکه تا هر زمانی که نیازش رو احساس نکنم ..پس فکر نکنید من دنبال ازدواجم و عجله دارم ....این از من
    مشکل من سایرین این قضیه شدن ..خانواده و اطرافیان و دوستان من و همه دور و بریهام که سالهاست منو می شناسن و دیدن که من سالهاست تنهام همشون متفق القول بهم گوشزد می کنن که دیگه تنهایی رو بذارم کنار ...این فشارها از زمانی شروع شد که این آقا به طور رسمی خواسته شو مطرح کرد ..وقتی بهشون میگم که تازه جدا شدم عقیده دارن که من ده ساله جدا شدم و این برام تازگی نداره ...مادرم مدام تاکید می کنه که سالهای جوونیمو با یه زندگی بد خراب کردم و دیگه مابقی رو دور نریزم ..من الان 33 سالمه و همه نگران هستن که چرا من برای خودم تنهایی رو انتخاب کردم ..خیلی جاها اشتباه کردم و راحت اجازه دادم این آقا با زندگی من نزدیک بشه ..با خانوادم بچم و حتی شوهرم ..اون با همه خانواده من در تماسه ..یه جورایی اعتماد همه رو به خودش شدید جلب کرده و البته بی دلیل هم نیست چون ایشون واقعا انسان کاملی هست ..در این شکی نیست .اما من همیشه ایشون رو به چشم برادر بزرگترم نگاه کردم و با اینکه خیلی دوستشون دارم احترام زیادی براش قایلم ..من حتی اونو به نام فامیلی صدا می زنم و برام همیشه حکم یه آدم الگو رو توی زندگی داره ولی واقعا نمی تونم به چشم دیگه بهش نگاه کنم ..هیچ ایرادی هم نداره و واقعا که از همه نظر صد در صد مورد تاییده ولی من توی شرایط ازدواج نیستم و متاسفانه ایشون هم فقط برای ازدواج اصرار دارن ..ایشون توی 22 سالگی همسرشون فوت کرده و تمامی این سالها مجرد بوده ..از همسرش یه پسر براش مونده که 2 سالش بوده زمانی که مادرش فوت کرده و ایشون بخاطر پسرش دیگه ازدواج نکرده ..پسرش الان ایران نیست و برای ادامه تحصیل رفته بیرون از ایران و سالهاست که تنهاست ..شاید همین تنهایی باعث شده که صبر نداشته باشه والا هیچ انسان عاقلی به این سرعت پیشنهاد نمی داد!!
    ایشون 2 بار خواسته شو بصورت جدی مطرح کرد و هر دو بار من صراحتا جواب رد دادم ..یه بار رادرش تماس گرفت و اصرار داشت که ایشون شما رو خیلی پسنددیدن و هیچ کس دیگه ای رو نمی پذیرن و اگه شما تمایلی ندارین بهتره قاطعانه بهش بگین و من همون زمان به صراحت گفتم که برای ایشون احترام فوق العاده ای قایلم ولی اصلا برای ازدواج آمادگی ندارم ..حتی یادمه بهشون گفتم ایشون اگه ازدواج کنن من خوشحال میشم ...بعد از چند روز باز هم ایشون از طرق مختلف رابطه رو شروع کرد ..مثلا به مادرم و یا برادرم و یا زن برادرام زنگ می زد و می گفت که من توی چه شرایطی هستم و نگران من هست ..چون ایشون از مشکلات کاری و مالی منم بعد از ازدواج مطلع بود ..یا اینکه راننده اش اینجا می اومد و برای ما نزدیک یک ماشین خوراکی و تنقلات و میوه و خشکبار می فرستاد از ایران ..نه یک بار که چندین و چند بار ...این کارها رو زمانی که متاهل هم بودم می کرد و شوهرم همیشه بهش زنگ می زد و تشکر می کرد و چند باری هم برای ناهار دعوتش کردیم رستوران ..اون زمان هم احساس می کردم ایشون به من علاقه دارن اما همیشه بی اعتنا بودم ..از همون زمان به فربد هم نزدیک شد و رابطه اش باش خیلی دوستانه شد..
    مشکل من اینه که نمی خوام این شخص رو بپذیرم اما ایشان از لحاظ روحی دارن بهم فشار تحمیل می کنند ..مثلا می دونست که من ماشینم رو بخاطر مشکلات مالی دفترم بعد از طلاق فروختم ..چند بار از دوستام پرسیده بود ماشین خریدم یا نه و چند روز پیش که اومدم خونه دیدم رانندشو فرستاده و یه ماشین بی ام دبلیو صفر با سویچش فرستاده به خدمتکارم تحویل داده و رفته !! باهاش تماس گرفتم و بهش گفتم راننده رو بفرسته بیاد ماشینو ببره و در جوابم گفت اینا امانت هستن هر وقت ماشین خریدی پسش بده !! در صورتی که من کارت ماشین رو دیدم به نام خودم زده بود! این کارهاش منو ناراحت می کنه ..من واقعا نمی خوام به کسی مدیون باشم ...درک نمی کنم اینا یعنی چی !! یا بارها رانندشو فرستاده خونه و برای من کادو فرستاده ..باور کنین من از طلا بیزارم .طلاهای خودمم همیشه خاک می خورن ..نمی تونم بگم ایشون تا حالا جند تا سرویس طلا برام فرستاده !! هر بار که اینا رو می رسته من تنم می لرزه ! حس می کنم یه طناب انداخته دور گردنم و هی داره تنگ ترش می کنه ..
    امروز عصر بهش زنگ زدم و برای بار سم بهش گفتم می خوام باهاش صحبت کنم ..همیشه هم تا زنگ می زنم عین برق می آد ..حتی اگه وسط بدترین جلسه باشه ول می کنه..
    فربد رو گذاشتم با دوستش رفتن سینما ..کلی فربد رو بوسید و با هم حرف زدن و فربد رفت ..رفتیم توی یه کافی شاپ ..گفتم اگه ناراحت نمی شین می خوام باتون صحبت کنم ..گفت حتما .کلی مقدمه چیدم و بعدش توی لفافه بهش گفتم که شما الان نیاز به ازدواج دارین و بعد از 22 سال مجردی به این نتیجه رسیدین که باید ازدواج کنین درسته؟؟ گفت بله .گفتم من هنوز به این نتیجه نرسیدم و شاید هیچوقت هم نرسم ..شما بخاطر پسرتون هیچوقت ازدواج نکردین انتظار نداشته باشین منم ازدواج کنم ..من اگه شما ازدواج کنین خیلی خوشحال می شم ..ولی خودم شرایطش رو ندارم ضمن اینکه من خانواده شما رو بارها دیدم ..شما توی یه خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدین که به قول خودتون حتی صدای موسیقی هم توش هیچوقت بلند نشده و زن داداش شما جلوتون چادر سر می کنه ..من اینا رو دیدم ..من آدم معمولی هستم و درسته که اصلا لباس باز و لختی تنم نمی کنم و اصلا اهل آرایش و خود سازی نیستم اما ما واقعا با هم اختلاف فرهنگی داریم ..اینا رو نمی شه حل کرد ...
    فکر می کنین در جوابم چی گفت ..کلی سکوت کرد و گوش داد و بعدش با کلی مقدمه چینی گفت که در مورد اختلاف فرهنگی ما اون بچه نیست که بخواد خانواده براش تصمیم بگیرن و اونه که برای خانوادش تصمیم می گیره ..به صراحت بهم گفت که من دلم پیش شماست و تا زمانیکه این حس رو داره نمی تونه جایی دیگه بره ..گفت من اقلا 200 تا زن و دختر دارن زیر دستم کار می کنند اما نمی تونم دنبال کسی برم . به صراحت گفت تا زمانی که شما مشکلات بعد از طلاقت حل نشده و از لحاظ مالی مستقل نشدی و ی نیاز نشدی ازدواج نمی کنه ..گفت تو عزیز ترین کس منی و تا زمانیکه تکلیف زندگیت روشن نشه ازدواج نمی کنم حتی اگه ده سال دیگه هم طول بکشه ..گفت من پشتکارم زیاده ازت توقعی ندارم ولی تا زمانی که تو هستی هم ازدواج نخواهم کرد ..حرفاشو زد و رفت .من موندم و باز همون حس اعصاب خوردی ..دلمم نمیاد اصلا بهش بی احترامی کنم چون اصلا انسانی نیست که کسی بخواد بهش بی احترامی کنه..
    این حرفاش اعصابم رو به هم می ریزه ..من نمی خوام ح کنم کسی منتظر من نشسته ..من اگرم قراره انتظار بکشم ترجیح می دم برای عشقم باشه .نمی دونم اینو چجوری بش حالی کنم ..بخدا هر راهی رو بگین رفتم ..فقط بش بی اخترامی و تندی نکردم که اونم دلیلی نداره چون بهم بی احترامی نمی کنه...
    خانواده و همه در جریان این مساله هستن و از هر کدوم می خوام باهاش صحبت کنن خودشونو با صراحت کنار می کشن و بهم میگن که داری خودت با دست خودت آینده تو خراب می کنی ..اینهمه سا سختی کشیدی حالا که باید از زندگیت لذت ببری خودت اسباب بدبختی خودت شدی ..اینا همه معتقدن آینده فربد رو با اینکار تضمین کن ...
    در موردش اصلا شک نکنید .من اسمش رو به هر کسی گفتم به من گفتن چکار کردی که خدا چنین کسی رو سر راهت قرار داده ..خیلی سر شناسه.
    گیج شدم ..واقعا نمی خوام کسی توی زندگیم باشه.


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.