-
مشکل من با مادرم
سلام
من از بچگی یادمه با برخوردهای مادرم مشکل داشتم. مادرم کاملا خودرأی هستش و همیشه هر کاری که فکر می کنه درسته انجام میده و اصلا هم عادت به عذرخواهی و قبول اشتباهاتش نداره. آدم پرخاشگری نیست ولی استدلالهای خودش رو داره و باعث میشه که فکر کنه که میتونه جای همه تصمیم بگیره و حرف بزنه!باورتون نمیشه به اجبار حوادث و جریانات رو طوری هدایت میکرد که من با پسر عمم ازدواج کنم. چون فکر می کرد که مناسب ترین شخص برای منه. مثلا با وجود اینکه من به طور قطعی گفته بودم که علاقه ای برای ازدواج با پسر عمم ندارم و اصلا شرایطش با شرایط من جور نیست باز هم آدرس و تلفن محل کار و موبایلمو در اختیار ایشون میذاشت و تحریکش می کرد و میگفت که اگه زرنگی باید به دستش بیاری!نمیدونید من چی کشیدم تا خدا کمکم کرد و از شر اون جریان خلاص شدم و ازدواج کردم با کسی که دوستش داشتم. حالا هم که خوشبختیه منو می بینه کلا اون جریان پسرعممو تکذیب می کنه و وقتی یادش میارم با کمال خونسردی میگه حالا که خدا نخواست زن پسرعمت بشی و تو خوشبختی دیگه چی میگی الان؟! حالا بر عکس در مقابل دیگران کاملا مطیع و حرف گوش کنه و همیشه سعی می کنه تمام اطرافیانش به جز خانوادش البته ! از دستش راضی باشن. من الان که ازدواج کردم واقعا واقعا با شناختی که ازش دارم دلم نمی خواد در جریان مسائلم قرار بگیره چون به خودش اجازه میده به راحتی تو زندگی دخالت کنه و هر حرفی که دلش میخواد بزنه. مثلا همین هفته من درگیر کارهای دانشگاهم بودم خیلی وحشتناک سرم شلوغ بود و زنگ زد که ما و خانواده شوهرم رو برای شام دعوت کنه که با اینکه اصرار زیاد کرد من قبول نکردم و گفتم بزاره برای بعد. بعد از چند دقیقه با کمال تعجب دیدم که مادر شوهرم زنگ زدش و گفت که مادرت امشب مارو دعوت کرد و گفت که به شما هم بگم:302: من خیلی باهاش جر و بحث می کنم و اون موقع قبول می کنه ولی بعد دوباره کارهای قبلش رو تکرار می کنه . به خدا موندم چی کار کنم باهاش. اصلا دوست ندارم بهش بی احترامی کنم ولی واقعا کارهاش رو اعصابه و اصلا راحتم نمی ذاره. اگه بخوام از خودسری هاش و به حساب نذاشتن آدم بگم که یه کتاب می شه برای خودش. انقدر درگیررفتارهای بدش هستم که همیشه تو خونه اعصابم خورده حتی تو رفتارم با شوهرم تأثیر گذاشته. به خدا وقت جر و بحث ندارم هم شاغلم هم دانشجو هم خونه دار! ولی مرتب بهم زنگ میزنه و برام تصمیم میگره.من فکر کردم ازدواج کنم و ازش دور شم همه چیز درست میشه ولی این آدم درست بشو نیست. تورو خدا کمکم کنید تا به یه نتیجه ای برسم دارم دیونه میشم از دستش .
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
اولا که به نظر من وقتی شما بلاخره ازدواج کردین با کسی که دوست داشتین دیگه لزومی نداره موضوع پسر عمتون رو همش یادآوری کنید
بذارید زمان کار خودش رو بکنه تا کم کم از خاطره ها محو شه.منظورم اینه که یاداوریش نکنین
درسته حرف هایی که میگین ولی ببینین شما در مورد ازدواجتون حتی با این خصوصیات مامانتون بلاخره با کسی ازدواج کردین که فکر میکردین مناسبه
پس مامانتون به نظر شما اهمیت میده اما شاید روششون مناسب نیست
راستی یه پیشنهاد دارم یه سر به تاپیک خانم یکتا_ب بزنین .راه حل هایی هست اون جا که میتونه کمکتون کنه...
-
RE: مشکل من با مادرم
نه عزیزم اینطوری نیست که من مدام بشینم راجع به اون قضیه باهاش بحث کنم. همون یه باری که مطرح شد جواب ایشون این بود. فقط میخواستم بگم که اهل عذر خواهی و قبول اشتباهات نیستن. من از رفتار کلی مادرم گله دارم. در ضمن فکر می کنم مشکل من و اون خانم با هم متفاوت باشه.
-
RE: مشکل من با مادرم
میدونم مشکلات کاملا متفاوته
اما در مورد این که بتونین حرفاتون رو جرات مندانه بزنین راه کارهایی هست
رو حرفهای جناب آقای اس سی ای تمرکز کنین...:72:
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
دیدی که شما به مادرت داری دید غلطیه.نباید انتظار داشته باشی با این سن و سال از شما عذر خواهی کنه.
یه جایی گفتی این ادم درست بشو یست.به خدا قسم با خواندن این جمله ات تنم لرزید.دختر خوب این چه حرفیه که ادم در مورد مادرش میزنه؟
اون هم مادره و مثل هر مادر دیگه ای خوشبختی بچه اش رو میخواسته و فکر میکرده ازدواج شما با پسر عمه ات باعث خوشبختیت میشه.
بهتر نبود خیلی محترمانه و با مهربونی بهش میگفتی مادر میدونم شما به فکر خوشبختی من هستی و نظرت برای هم خیلی مهم و محترمه ولی اجازه بدید خودم تصمیم بگیرم و هرجا که نیاز به کمک شما داشتم ازتون مشورت میگیرم....
به نظر من یک مسئله ای که باعث شده مادرت جلوی شما بیشتر مقاومت کنه مخالفت های پی در پی شما با ایشونه
مگر یه شما خوردن چقدر زمان میبره؟تازه دیگه اون شب نمیخواد خودت غذا درست کنی .میرفتی و شامتو میخوردی و نیم ساعتی مینشستید و برمیگشتید
عوضش دل مادرت رو هم به دست اورده بودی.
ایراد رفتار شما همینی بود که خودت اشاره کردی...جروبحث زیادی باهاش.
این کار کاملا باعث ایجاد رفتار مقاومت امیز در طرف مقابل میشه
دوست خوبم.
قدر لحظه هارو بدون ..خیلی ساده و بی ریا بهت میگم..نوکری و کلفتی مادرت رو بکن و خاک زیر پاش باش و بدون که این کار خیلی لیاقت میخواد.
بهش محبت کن و جلوش بگو چشم هر چی شما بگی
ولی کار خودت رو انجام بده.دلیل نداره باهاش بحث کنی تا قانعش کنی.
ولی کوچکترین بی احترامی بهش نکن که گریبان گری خودت و زندگیت خواهد شد و مطمئن باش همین رفتاری که الان داری (چه خوب و چه بد) فردا روزی که مادر شدی بچه ات باهات خواهد داشت
موفق باشی
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
دیدی که شما به مادرت داری دید غلطیه.نباید انتظار داشته باشی با این سن و سال از شما عذر خواهی کنه.
یه جایی گفتی این ادم درست بشو یست.به خدا قسم با خواندن این جمله ات تنم لرزید.دختر خوب این چه حرفیه که ادم در مورد مادرش میزنه؟
اون هم مادره و مثل هر مادر دیگه ای خوشبختی بچه اش رو میخواسته و فکر میکرده ازدواج شما با پسر عمه ات باعث خوشبختیت میشه.
بهتر نبود خیلی محترمانه و با مهربونی بهش میگفتی مادر میدونم شما به فکر خوشبختی من هستی و نظرت برای هم خیلی مهم و محترمه ولی اجازه بدید خودم تصمیم بگیرم و هرجا که نیاز به کمک شما داشتم ازتون مشورت میگیرم....
به نظر من یک مسئله ای که باعث شده مادرت جلوی شما بیشتر مقاومت کنه مخالفت های پی در پی شما با ایشونه
مگر یه شما خوردن چقدر زمان میبره؟تازه دیگه اون شب نمیخواد خودت غذا درست کنی .میرفتی و شامتو میخوردی و نیم ساعتی مینشستید و برمیگشتید
عوضش دل مادرت رو هم به دست اورده بودی.
ایراد رفتار شما همینی بود که خودت اشاره کردی...جروبحث زیادی باهاش.
این کار کاملا باعث ایجاد رفتار مقاومت امیز در طرف مقابل میشه
دوست خوبم.
قدر لحظه هارو بدون ..خیلی ساده و بی ریا بهت میگم..نوکری و کلفتی مادرت رو بکن و خاک زیر پاش باش و بدون که این کار خیلی لیاقت میخواد.
بهش محبت کن و جلوش بگو چشم هر چی شما بگی
ولی کار خودت رو انجام بده.دلیل نداره باهاش بحث کنی تا قانعش کنی.
ولی کوچکترین بی احترامی بهش نکن که گریبان گری خودت و زندگیت خواهد شد و مطمئن باش همین رفتاری که الان داری (چه خوب و چه بد) فردا روزی که مادر شدی بچه ات باهات خواهد داشت
موفق باشی
-
RE: مشکل من با مادرم
مطمئن باش هیچ روشی روش جواب نمی ده و تمام خواهر برادرهای دیگه ام هم با این مشکل مواجه هستند. اصلا چرا همیشه من باید کوتاه بیام؟ در ضمن گفتم که اون شب درگیر بودم خیلی زیاد و مسافت خونه مادرم و من خیلی زیاده . حدود 2 ساعت توی راه بودیم تو این ترافیک شب عید تهران آخه اینجوری کی میره مهمونی که من دومیش باشم؟من نمی دونم هر وقت اینجا تاپیک ایجاد کردم کلا به جای گرفتن راه حل همش باید با همه بحث کنم! در ضمن خودم تمام حرفهایی که زدی رو می دونم ولی من هم دیگه یه آستانه تحملی دارم .با هزار جور مشغله فکری و کاری نمی تونم که همش من کوتاه بیام. در ضمن مگه میخواستم برم رستوران که یه شام بخورم و برگردم؟! برم اونجا با قیافه خسته کلی هم پذیرایی کنم و شاممو خوردم برگردم بهتره یا اینکه بذارم مثلا آخر هفته که سرم خلوت تره ؟ البته آدمهایی مثل شما قطعا روش اول رو انتخاب می کنن چون میخوان تمام آدمها مثل هم باشن و مثل هم فکر کنن. من هم اگه با بچه هام رفتاری مثل رفتار مادرم رو داشته باشم باید انتظار بدتر از اینها رو داشته باشم البته با توجه به اینکه نسل آدمها روز به روز داره ارزشهای اخلاقی توشون کمرنگ تر میشه. پس لطف کنید یه طرفه به قاضی نرید و همیشه تمام حقوق رو حق والدین ندونید. من هم چون نمیخوام بی احترامی بشه به مادرم اینجا کمک خواستم.
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام شيواي عزيز
من هم با مادرم مشكل دارم اما مشكل من بيشتر خنده دار است. :311:من دختر مستقلي هستم و مادرم از بين تمام فرزندانش وابستگي بيشتري به من داره . مثلا ميپرسه كه در فلان مورد با خواهرت چطور رفتار كنم بهتره؟ يا براي اين مشكلي كه واسه داداشت پيش اومده چه برخوردي بكنم بهتره و يا موارد جزئي مثل اينكه براي آخر هفته چه برنامه اي بذاريم؟ و يا هميشه اصرار داره كه براي خريد لوازم منزل ايشان را همراهي كنم يا تغيير چيدمان مبلمان چطور باشه بهتره و................... مي دونم كه مشكل من با شما قابل قياس نيست اما من هم به نوبه خودم و به خاطر احترام فراواني كه براي ايشان قائلم دوست دارم كه ايشون مستقل عمل كنند. ( من جزئي از مادم هستم:72: و دلم ميخواد كه من هميشه از نظرات و راهنمايي هاي ايشان استفاده كنم.)
من به خاطر رضايت ايشون گاهي مادرم را همراهي مي كنم ولي در مواردي كه واقعا بدليل مسائل كاري كمبود وقت دارم با ايشون منطقي صحبت مي كنم و سعي مي كنم كه دلش رو بدست بيارم. اين جوري بهتون بگم كه من مادرم رو همين طور و با همين شخصيت قبول دارم اما سعي مي كنم كه آرام آرام يك سري تغييراتي رو در روابطمون ايجاد كنم. شما نبايد در برابر مادرتون منفعلانه رفتار كنين ولي كمي صبوري كنيد و گام به گام سعي در ايجاد تغيير در روابط بكنيد. مثلا در مورد همين مهموني كه فرموديد مي تونستيد به جاي اينكه خودخوري كنيد با مادرتون صحبت كنيد و كاملا مودبانه دلخوري و ناراحتي خودتون رو به ايشون ابراز كنيد.
-
RE: مشکل من با مادرم
شیوا جان
بهتره کمی ارام تر و متین تر صحبت کنی
مطمئنا همین طرز برخوردت با منه غریبه که داشتی رو با مادرت هم داری و الان کاملا نشون میده که کی مقصره
شما خودت طرز برخورد با مشکلات رو بلد نیستی واگرنه بودن اینجا کسایی که یک قدم با طلاق فاصله داشتن اما چون خودشون خواستن مشکلشون حل شده
شما همچین با من برخورد کردی که انگار باعث و بانی مشکلاتت منم
خدا بهت کمک کنه که مادرت حلالت کنه و ازت بگذره و راه درست رو به شما نشون بده
در پناه حق
-
RE: مشکل من با مادرم
یه مادر که شب و روز بیدار بوده که تورو بزرگ کنه حالا هم خوشبختیتو میخواد البته نظرخودش هم براش مهمه
ظاهرا احساس تملک زیادی روی شما داره مث بچگی ها!!!
-----------------------------------------------------------------------------
دوستان منتظرشما هستم اینجا
-
RE: مشکل من با مادرم
خواهر یا برادر دیگه ایی هم دارید ؟
مادرتون احساس می کنه دیگه مادر نیست ، یعنی اون تسلط و بزرگی که باید باشه رو نداره ! داره سعی می کنه اینجور خودش رو ارضا کنه ( نظر من البته )
-
RE: مشکل من با مادرم
خانم مریم شما لطف کنید دیگه نظر ندید من حوصله بحث رو ندارم ممنون از راهنمایی هات! ظاهرا شما دعوا دارید نه من. شما راهنمایی یا به عبارتی سرزنش کردید من هم قبول نکردم. در ضمن من برای شما دعا می کنم که خدا یه درکی رو بهت بده که در مورد کسی که نمی شناسی قضاوت نکنی!
ما 5 تا خواهر برادریم. من هزار بار ازش خواهش کردم منو تو مسائلم رها کنه. من شخصیت کاملا مستقلی دارم و اصلا دلم نمی خواد به کسی وابسته باشم. بهش این اطمینان رو دادم که اگه جایی کمک بخوام ازش کمک می گیرم و چه بسا که بارها این کارو کردم. ولی مادرم یه آدم سلطه گره که دلش میخواد همه چشم و گوش بسته بهش بگن چشم! بارها براش توضیح دادم که من آدمی نیستم که دلم بخواد تو خونه بشینم دوست دارم برم سر کار. همیشه منو می بینه میگه:چیه خودتو آواره خیابونا کردی؟ که چی؟ بشین خونه یه بچه هم بیار سرتو گرم کن. ای کاش این حرفو یه بار،دوبار، 10 بار میزد نه هر بار که منو میدید! من چند بار براش توضیح بدم شرایطمو؟ چند بار؟ الان کسی که باید برای زندگیم تصمیم بگیره من و شوهرم هستیم. نه مادرم! مثلا بهم میگه چرا خانواده شوهرت زیاد میان اونجا؟ چرا برادر شوهرت میاد پیشتون می مونه؟ دعواش کن بزار بره! اگه شما جای من بودید باز هم مریم مقدس می شدید و می گفتید چشم مادر جان! من نمی تونم باشم ببخشید! هیچ زبونی روش جواب نمی ده. باور کنید وقتی آخرین بحث رو باهاش کردم خدای من شاهده عذاب وجدان شدید گرفتم و زنگ زدم با گریه و التماس ازش خواستم که انقدر در مورد مسائل زندگیه من که هیچ کجاش به نظر هیچ عقلی اشتباه نیست دخالت نکنه. اون موقع قبول کرد و حتی با شیرینی رفتم خونش و حضوری هم ازش خواهش کردم. ولی نذاشت که حتی یک هفته از روش بگذره. ایشون شخصیتش این مدلی هست و من اصلا نمی خوام تو این سن مادرمو تغییر بدم. میخوام بدونم بهترین برخورد با ایشون چیه که هم ایشون ناراحت نشن و هم من. در ضمن دوستان عزیز خواهش می کنم انقدر تعصبی برخورد نکنید. من هم میدونم مقام مادر قداست داره. یعنی این همه روانشناس ها و جامعه شناس ها از مشکلات رفتاری پدر و مادرها دارن می گن همشون دارن به مقام مادر توهین می کنن؟؟!!
-
RE: مشکل من با مادرم
شیوا جان ، می بینم که خیلی به هم ریختی؟
کاملا معلوم هست که این قضیه چقدر شما را تحت فشار قرار داده.
در گفته هایت مشخص هست از اونجایی که احترام گذاشتن به والدین برایت خیلی مهم هست این نمونه رفتار ها برای تو یه بحران به وجود اورده در صورتیکه اگر برایت مهم نبود با بی احترامی به اونها می تونستی تمام مسایلت را حل کنی.
مثلا می تونستی قرار مهمونی را کنسل کنی و مادرت را جلوی مادر شوهرت بی ارزش کنی.
اما با این حال سعی تو بر این بوده که جایگاه مادرت را حفظ کنی و با این همه فشاری که متحمل می شی نهایت احترام را به اونها بگذاری.
شیوا جان ، مهم ترین چیز در این شرایط این هست که اول ارامش خودت را حفظ کنی.
احساس می کنم که زود از رفتار های مادرت عصبی می شی واین عصبانیت روی زندگی ات تاثیر منفی گذاشته.
اینکه انتظار داشته باشی بتونی مادرت را عوض کنی یه خورده که چه عرض کنم نباید بهش فکر کنی.
نوشته ای حوصله بحث نداری ، نکته کلیدی همین جاست.خودت جواب خودت را داده ای. باید از بحث کردن دوری کنی.
این بحث کردن مانند سمی است که هم پرده های احترام را می درد و هم ارامش شما را به هم می ریزد.
اما برای کم کردن آثار دخالت های نا خواسته مادرتون:
1-با رفتار جرات مندانه ای که می دونم در شما نهادینه هست به شرط اینکه چاشنی پرخاشگرانانه اش را کم کنید مثل همیشه نظر خودتون را به مادرتون بگید. اما بحث نکنید.
2- خیلی از اظهار نظرها قابل تامل هستند اما ما نمی خواهیم قبول کنیم. بهتر نیست بدون پیش داوری اظهار نظرها را پیش خودمون مورد نقد و بررسی قرار بدیم اونهایی هم که به نظرمون درست نیست را بی اعتنا بهش رد بشیم.
پس روش گذر کردن را تمرین کن.
شیوا جان احساس می کنم رفتار های مادرتون باعث به وجود آمدن یه حالت تدافعی از جانب شما شده ودائم ایشون را یک خطر برای استقلا ل خودتون می بینید . اگر اشتباه برداشت کردم لطفا بهم بگید.
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام عزیزم،
احساست رو درک می کنم، می فهمم که دلت می خواد بتونی رفتار شایسته تری با مادرت داشته باشی، و در عین حال خودت هم زندگی آروم تری رو بگذرونی.
امیدوارم با تدبیر و صبر بتونی مسئله ای که پیش اومده رو حل کنی. و با اینکار قدمی هم در جهت رفع مشکل مادرت برداری، چون مطمئنا این اخلاق ایشون باعث می شه کاسه صبر اطرافیانشون سر ریز بشه و هرازگاهی رفتارهای غیرمحترمانه ای از خودشون نشون بدن که مطمئنا این مطلوب و در شان مادرت نیست.
بنابراین شما با حل کردن این مشکل نه تنها به خودت، بلکه به مادرت هم کمک می کنید.
به نظر من ترکیب سه پارامتر
- آرامش
- قاطعیت
- ادب
می تونه در طی زمان مشکلی که باهاش درگیر هستید رو به تدریج کمرنگ و نهایتا حل کنه.
مادرتون بصورت غیر ارادی مدام در تکاپو هستند که مسائل اطرافیان رو کنترل کنند، و حتی ریزترین و جزئی ترین مسائل رو مدیریت کنند (که این یک مسئله روانیه که متاسفانه ایشون گرفتارش هستند و مطمئنا باعث آزارشون هست). بنابراین وقتی از یک راه به مطلوبشون نرسیدن، در تنش و آشوبن تا راه های دیگه رو پیدا کنن.
بنابراین بهترین کاری که شما می تونی انجام بدی اینه که خیلی مودبانه و قاطع راه های جدید رو هم مسدود کنی.
بعنوان مثال وقتی ایشون با شما تماس می گیرن و دعوتتون می کنن، خیلی مختصر ولی قاطع و محترمانه پیشنهادشون رو رد کنید. بعد که مادر همسرتون رو واسطه می کنن، ایشون رو هم محترمانه متقاعد کنید که متاسفید که اون شب نمی تونید برید.(پیشنهاد من اینه که تا می تونید دز ادب رو بالاتر ببرید، و کلمات رو کاملا محتاطانه و مودبانه، اما خیلی مصمم انتخاب کنید، بعلاوه از هرنوع بحث اضافه خودداری کنید و به بهانه های مختلف مکالمات رو کوتاه کنید.)
به این شکل پس از مدتی که اتفاقات مشابه تکرار شد، ملکه ذهن مادرتون می شه که اگه به یه طریق نتونستند به هدفشون برسن، امتحان کردن راه های دیگه هم بی فایده خواهد بود. و به این ترتیب ایشون تمرین خواهند کرد که رها کنند.
امیدوارم مشکل مادر مهربون و دوست داشتنیتون به زودی حل بشه و زندگی هر چه آروم تر و زیباتری رو بگذرونن.:72:
-
RE: مشکل من با مادرم
واقعا خدا رو شکر می کنم که شما دو دوست عزیز متوجه شدید که من چی می گم. بی نهایت عزیز شما دقیقا درست حدس زدید. انقدر تو جزئی ترین مسائل من نظر داده که من واقعا یه حالت تدافعی نسبت به ایشون پیدا کردم. ولی اصلا اصلا دلم نمی خواد بهش بی احترامی کنم. در ضمن من تمام سعی خودم رو می کنم که ایشون رو جلوی خانواده شوهرم بالا ببرم و اصلا نمی ذارم متوجه شن که من با رفتاراشون مشکل دارم. مثلا همون شب مهمونی من واقعا حالم گرفته بود نمی تونستم قبول کنم که مادرم انقدر نظر منو نادیده بگیره . مادرشوهرم که از من سوال کرد گفتم که سر کار مشکل پیدا کردم سرم درد می کنه!
من حتی برای یه مهمونیه ساده هم که میرم اونجا باید هم تیپ خودم هم شوهرم عالی باشه. مثلا اگه اتفاقی پیش بیاد که یه بار لباسمون آنچنانی نباشه و تیپمون عالی نباشه بهم تذکر میده اون هم با بدترین شکل ممکن. من اهل تظاهر نیستم. اهل پز دادن هم نیستم. همیشه حتی اگه مادر بزرگ 80 سالم هم خونمون باشه من بخوام برم اونجا قبلش بهم تذکر میده که حتما کلی طلا به خودت آویزون کن ببینن طلا داری! مثلا هر دفعه که پدر و مادرم تنها ،باور کنید دوتایی میخوان بیان خونمون من باید حواسم به همه چیز باشه. همه چیز عالیترین. مثلا من نباید انتظار داشته باشم که خودشون از خودشون پذیرایی کنن. باید حتما من پذیرایی کنم. نه فکر کنید که بگم برن سر یخچال ها. نه از روی میز جلوشون هم برنمی دارن. من دوست دارم آدم حداقل با پدر و مادرش این حرفها رو نداشته باشه. یا اصلا مورد قبول ایشون نیست که من یه غذای ساده درست کنم. آخه کجای توقع من زیادیه؟من دوست ندارم بابت هر چیزی بهم تذکر بدن. معذرت میخوام که عنوان می کنم ولی دوست ندارم این رفتارشو که مثلا هر بار که میاد میگه من میرم یه سر اتاق خوابتونو ببینم! من چی بهش بگم واقعا؟
راههای شما دو دوست عزیز رو امتحان می کنم امیدوارم خدا کمکم کنه