بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه دوستان عزیزم
عرض شود که من هم یه مشکل عاشقانه دارم اومدم اینجا با کمک هم حلش کنیم ان شا ا...
من متولد مرداد سال 72 هستم که دقیقا از روز 3 تیر سال 85 احساس خاصی نسبت به دختر دایی مامانم که متولد مهر 71 هست دارم
تا دی ماه سال 89 هیچ حرفی نمیزدم کلا شاکی نبودم از عشقم دی ماه سال 89 کم کم با خواهرش ارتباط پیدا کردم و کامل بهش گفتم که جریان چیه این داستان ادامه داشتو ن حدودا یک سال شب ها ساعت ها گریه میکردم الان بهترم اما بازم گریه میکنم
خلاصه 22 خرداد سال 90 به خاله ام زنگ زدم جواب نداد به همون دخترهکه دوسش دارم زنگ زدم تا با خالهام حرف بزنم و اینطور یه ارتباط کوچولو باهاش پیدا کردم. اون چند روز ازمون های سنجش داشتیم واسه امادگی کنکور و پدر و مادرش تهران بودن (بچه شهرستان هستیم ) اومده بودن مراسم خاک سپاری یکی از اقوام ، صبح روزی که ازمون داشتیم رفتم در خونه خاله ام که کارتمو بردارم برم ازمون بدم که اونجا بود اونم ازمون داشت (نیمه دوم هست با خودم کنکور داشت) بیدارش کردم تا سر مسیر هم با هم بودیم یخرده صحبت کردیم و سوار تاکسی شد رفت ازمون بده منم رفتم ازمون دادم و زود برگشتم خونه خاله ام که ببینمش، این اتفاق یه ارتباط سطحی بینمون ایجاد کرد البته اون از قبل فهمیده بود دوسش دارم دختر خالمو فرستاده بود که این موضوع رو از زبون من بشنوه (البته من نمیدونستم چرا دختر خالم انقد اصرار داشت ) بعدافهمیدم، کم کم ارتباطمون طوری شد که شبها به هم اس ام اس میدادیم و هرکاری داشت ازم کمک میخواست ولی نه به این طور که اونم عاشقم باشه اما تحملم میکرد هرطور بود، کنکور رو دادیم و تموم شد من اون خیلی با هم حرف میزدیم اونا یه سفر مشهد رفتن برگشتنی توی ساری داشت بهم اس ام اس میداد و گفتم بیا خیالی کنار دریا قدم بزنیم و... اون شب بهم گفت دوستم داره اما نه به عنوان کسی که همسرش باشم کلا میگفت پسر خوبی هستم اما به عنوان همسر منو نمیتونست قبول کنه بهش میگفتم چراجوابتمنفیه میگفت نمیدونم یا میگفت پسرا همه اینطوری هستن فقط ادعای عاشق شدن دارن (یه دوست داشت که از دوستی ضربه خورده بود همش بهش میگفت پسرا فلان هستن پسرا بهمان هستن اینم ذهنیتش خراب شده بود نسبت به من بی اعتماد بود )
اون شب بهم گفت قلبم مال تو باشه قبوله اما وقتی رسیدن خونه دیگه جواب تلفنمو نداد تا یک هفته هرکاری میکردم جواب نمیداد نه خودش نه اون خواهرش که با هم ارتباط داشتیم (البته هیچ کس از ارتباط ما دوتا خبر نداشت )
دیگه طاقت نیاوردم زنگ زدم خونه با خواهرش صحبت کنم که مثلا احوال پرسی کنم
بعد تلفن من خواهرشو باز جویی میکنن که چرا با این پسره انقد زیاد ارتباط داری اونم به همه میگه که من "فاطمه" رو دوست دارم و اون شب همه بجر باباش میفهمن که چرا من همیشه توی جمع ساکت هستم و اصلا سرمو بالا نمیکنم
بعدش دیگه ارتباط نداشتیم تا اینکه چند روز از دی ماه90 گذشته بود دیدم داره زنگ میزنه تعجب کردم گفتم بعد سه ماه چی شده
برداشتم یکم باهاش حرف زدم گفت همینطوری یادت افتادم گفتم یه احوالی ازت بپرسم
و اینطور دوباره ارتباطمون شروع شد اما یکم تفاوت داشت مثلا قبلا هروقت میرفت بیرون کلی با هم قدم میزدیم اما این بار اصلا بهم خبر نمیداد رفته بیرون یا بهش میگفتم میخوام ببینمت میگفت وقت ندارم بیام بیرون یا میگفت " بیخیال" کلا از کلمه بیخیال زیاد استفاده میکنه هروقت من دارم درد دل میکنم
تا چند روز قبل یه مزاحم داشت کهبهش میگفت من بهعنوان یه خواهر دوستت دارم و رفته بود اونو دیده بود وقتی برگشت کلی ناراحت بود و گریه کرد که چرا رفته ببینتش
منم خیلی حسودیم شد که واس خاطر یه غریبه رفته بیرون ببینه اش اما واسه من که بیشتر از 5 ساله عاشقشم همش میگفت وقت ندارم و...
بگذریم بعدش زیاد اذیت میکرد یه سیم کارت دیگه واسش گرفتم روز بعدش دیگه مزاحمش نشد
کلا سیمکارتاشو خودم واسش میخریدم وقتی میدیدمش بهش گل میدادم حتی شارژ هم خودم براش میگیرم!
هر مشکلی داره ازم کمک میخواد من با تمام توانم بهش کمک میکنم مثلا چند روز پیش موبایل دوستشو انداخته بود توی آب نمیخواست دوستش بفهمه من بردم زود درستش کرم
اما بااین همه صحبت که کردم بازم جوابش منفیه مشکل بدتر اینه دلم نمیاد ازش جدا شم اخه عاشقشم
الان که با هم ارتباط داریم خیلی اذیت میشم
مثلا ساعت یازده بهش اس ام اس میدم میگه خوابم میاد شب بخیر اما ساعت دو نصف شب اس میده میگه واسم شارژ بفرست و بعدش دیگه جواب نمیده تا دفعه بعدی که شارژ تموم کنه باز اس ام اس میده و بعضی وقتا هم که دلش به رحم میاد چند تا اس ام اس میده
امشب گفتم یه کم متفاوت باشم
بهم اس ام اس داد گفت شارژ بفرستم براش
منم دقیقا اینو نوشتم :
چند وقته دیگه سیمکارتمو شارژ نمیکنم اخه جز تو با کسی حرف نمیزنم تو همه کهبه زحمت جوابمو میدی دیگه شارژ لازم نداره ببخشید ندارم واست بفرستم"
بعدش اونم اینو فرستاد:
"آها. شبخوش .شرمنده مزاحم شدم منم یکم از دوستم گرفتم .بای"
حالا دوستان من نمیدونم چیکار کنم باید بازم به پاش بمونم ؟ احساس میکنم اون الان فقط شارژ منو میخواد
از این که با یه پسر ارتباط داشتهباشه فقط 1 % احتمال میدم اخه میدونم تا دیر وقت با یه دوستداره که اسمش "غزل" حرف میزنه
از نظر قیافه زیباست اما من تا خرداد ماه امسال جرات نمیکردم نگاش کنم از چشاش میترسیدم ، میترسیدم زندگیمو تباه کنه که داره میکنه ظاهرا
اونقد عاشقشم که اگه اخم کنه اشکام سرازیر میشه
اما پسر لوسی نیستم حتی واسه مرده هم گریه نمیکنم اما تا اسمش میاد بغض میکنم
حالا از دوستان عزیز میخوام نظرشونو بگنکه چیکار باید کنم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)