كمك- يعني برمي گرده؟ اگه نياد من دق مي كنم.

سلام
دختري هستم 34 ساله كه با پسري دوست هستم كه اومد خواستگاريم ولي پدرم براي اينكه بيشتر آشنا بشيم گفتند كه ما بايد مدتي بيشتر با هم به صورت خانوادگي رفت و آمد كنيم و بعد مراسم بله برون و عقد انجام شه. در روز اولي كه اين آقا اومدند به خواستگاري گفتند كه من تصميم رو فقط خودم مي گيرم و كس ديگري در تصميم من دخالت نمي كنه. روز اول تنها اومدن و بعد با خانواده. چون قبلا هم در تاپيك قبليم گفتم كه ايشون يك بار ازدواج كرده بودن و جدا شده بودن. و براي اينكه موضوع رو به خانواده من توضيح بدن اول تنها اومدن.
خانواده منم چون ديدن من اين آقا رو دوست دارم با اين شرايط موافقت كردند.
و در همون جلسه اول در مورد مهريه هم صحبت هايي شد و از آنجا كه مهريه خواهر من 614 سكه بود پدر من گفتند كه مي خوان مهريه من هم همون باشه. كه ايشون روز اول قبول كردند و گفتند باشه. حتي وقتي در جلسه دوم هم كه اومدند در حضور خانوادها گفتند كه ما صحبت هامونو كرديم و از اين بعد براي آشنايي بيشتر مي خواهيم ارتباط داشته باشيم. اين موضوع مال 2 ماه پيشه. يعني قبل از محرم و صفر. كه قرار شد بعد از محرم و صفر اگر موضوع ok بود مراسم رو انجام بديم.
كه تو اين چند روز ايشون به من گفتند كه با اين مهريه نمي تونند كنار بيان. و بايد با پدرم صحبت كنند تا حداقل 50 - 50 بشه. يعني نصف.
كه ديشب با برادر بزرگشون اومدن خونمون. برادر بزرگشون خيلي خوب بحث رو شروع كرد و گفت كه آقاي ... اگر اجازه بدين ما با خانواده مي خواهيم بياييم براي انجام مراسم بله برون. كه پدر من هم گفتند باشه تشريف بياريد.
كه يكهو بعد از اين حرفا خود آون آقا گفت كه براي من يك مساله اي هست كه بايد حل بشه. پدرم گفت چي؟ بفرماييد.
گفت اين مهريه كه شما تعيين كردين خيلي زياده و من نمي تونم.
پدر من گفتند ما كه حرفامونو زديم و شما در اون جلسه اول همه چي رو قبول كردين. ولي اون اقا گفتن كه من در جلسه اول همينطوري گفتم باشه در صورتيكه منظورم اين بود كه حالا بعدا صحبت مي كنيم. كه پدر من گفتند من رو حرف شما حساب كردم. اين درست نيست كه شما ميگيد من همينطوري گفتم باشه. آيا شما در بقيه مسايل زندگي هم اينگونه رفتار مي كنيد؟ مرد بايد حرفش حرف باشه. اگر مي گفتي من رفتم و با بقيه حرف زدم و الان پشيمون شدم بهتر بود تا اينكه بگي من همينطوري گفتم باشه.
البته لازم به توضيحه كه پدر من يك فرد تحصيلكرده هستند كه ملاك رو مهريه نمي دونستند و از اينكه اين موضوع رو هم مطرح كردن براي اين بود كه اين آقا روي حرفش زده بود و شخصيت اين اقا براي پدرم مهم بود. كه مي گفت براي من هيچي چيزي بغير از انسانيت و صداقت در زندگي مهم نيست. و دوباره تاكيد كردند كه براي ما پول و مهريه اصلا مهم نيست، چون در خانواده ما تا حالا نه كسي مهريه گرفته و نه داده. ما قصد گرفتن مهريه رو كه نداريم. ولي اين برخورد و رفتاري كه شما مي كنيد درست نيست. مي تونستيد جور ديگري موضوع رو مطرح كنيد و به نتيجه برسيد.
ولي متاسفانه باز هم اون اقا ، رو حرف خودش بود. كه پدرم گفتند شما مد نظرتون چقدره؟ كه اون اقا گفتند 110 سكه. در صورتيكه روز قبل به من گفته بودن 50 - 50 كنيم يعني از 614 تا حدود 300 تا 350.
ولي در اينجا اصلا قبول نكردن و با برخورد خيلي جدي سر حرفشون ايستادن. كه حتي برادرشون هم از رفتار ايشون تعجب كرده بود.
كه بعد از اين حرفا متاسفانه بحث به جاهاي بدي كشيد و برادرشون كه ديدن به نتيجه نمي رسيم به ايشون اشاره كردن كه بريم؟ ايشون هم گفتن باشه. كه من وقتي ديدم اينطوريه، به اين آقا اشاره كردم كه نري ها! اگه بري بدتر مي شه ، يكجور درستش كن. حل مي شه. كه ايشون گفتن نه و گفتن بريم. كه پدرم گفتند تصميمتون اين بود؟ كه گفتند بله. در اينجا برادرم گفتند كه پس لطفا اين (بله) رو هم براي ما معني كنيد كه ما دقيقا بدونيم يعني چي؟ چون تازه معني اون (باشه) شما رو فهميديم. كه اون اقا گفتند يعني اينكه شما فكراتونو بكنيد و جواب بدين. كه وقتي پدرم اين حرف رو شنيدن گفتن ، ما فكرامونو بكنيم؟ شما فكراتونو بكنيد و اگر دوباره اومديد ما بايد تازه تصميم بگيريم كه ايا دخترمونو به شما بديم يا نه.
و اونا رفتند. خدا مي دونه چه شكستي خوردم. من به اين اقا شديدا وابسته ام ولي با اين اوضاع ديگه موضوع از طرف ما كلا منتفيه. نمي دونم اون نظرش چيه؟ چون از ديشب كه رفتن ديگه ازشون خبر ندارم و دارم دق ميكنم.
لطفا بهم بگيد چيكار كنم؟ ايا درست مي شه؟ ايا بر مي گرده؟اگه برنگشت من چكار كنم؟ من الان بايد چيكار كنم؟
از اينكه حرفام خيلي طولاني شد منو ببخشيد. به هيچكس نمي تونستم بگم. از ديشب كه اينا رفتن تا الان كه سر كار هستم همش دارم اشك مي ريزم. تو رو خدا راهنماييم كنيد.

سلام عزیز جان.
اینکه ایشون برمی گردن یا نه ما نمی دونیم.چون نمی دونیم تو سر اون آقا چی می گذره.اما شما باید چی کار کنی؟
یه توصیه هیچ وقت نذار اینطور وابسته کسی بشی.این یه خواستگار بوده و شما با هم رفت و آمد کردید که بیشتر همدیگه رو بشناسید پس نباید اجازه می دادید این وابستگی به وجود بیاد.شما می خواید برای یک عمر زندگیتون تصمیم گیری کنید.پس در گیر کردن احساسات نمی ذاره شما تصمیم درست رو بگیرید.پس اول شما باید ازین وابستگی رها بشید.برای این کار می تونی از لینکهای زیر کمک بگیری
http://www.hamdardi.net/thread-13856.html
http://www.hamdardi.net/thread-8602-post-87304.html#pid87304
مسئله بعدی راجع به این آقا اینه که پایبند نبوده به حرفش.خوب من نمی خوام بد بینانه بگم که اخلاق این آقا اینطوره اما نمی شه در این موارد به راحتی گذشت کرد پس باید مرحله شناخت بیشتر بشه.منتظر باش تا خودش تماس بگیره.

دوست عزیز:72:

اگه درست بخاطر بیارم شما همون هستی که در تاپیک قبلیت گفته بودی با این آقا کمی رابطه جنسی داشتی

و همچنین در تهیه غذا و نیازهای اون آقا بهش کمک کردی.

به نظر من اشتباه از شما بود که علاقه مندیت رو به این اقا نشون دادی.

و این آقا هم که خیالش از بابت وابستگی شما راحت هست اینطور خودش رو نشون داد.

به نظر من پدر شما انسان عاقلی است لطفا با بچه بازیها و وابستگیهاتون صحبتهای پدرتون رو خراب نکنید.

لطفاً دیگه هیچ تماسی با اون آقا نداشته باشین تا بفهمید چند مرده حلاجه؟!:305:

موفق باشید. :72:

دوست عزیز سلام

متاسفم از این اتفاق روحیه خودت رو حفظ کن و هیچ ارتباطی باهاش برقرار نکن

هیچ کس اندازه پدر و خانواده دلسوز شما نیست به تصمیم و برخورد پدرت اعتماد کن و کلا رهاش کن

اگرم باهات تماس گرفت بگو با پدرم به توافق برس

امیدوارم مشکلت حل بشه

این آقا اگر بخواد شما رو هر طور شده پدرتون رو راضی می کنه. اگر نخواد شما رو دیگه بر نمیگرده.
خواهشا عزت نفس پدرتون رو حفظ کنید و همچنین عزت نفس خودتون رو.
سخته ولی چاره ای نیست. صحبت یک عمر زندگیه

ار اینکه حرفهای منو خوندید و پاسخ دادین ممنونم.
برام دعا کنید. خیلی تاراحتم.
تا انجا که امکان داره سعی می کنم بهش زتگ نزنم.
دعا کنید بتونم. دارم دق می کنم

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط roya56

تا انجا که امکان داره سعی می کنم بهش زتگ نزنم.

---

دوست عزیز:72:

جمله بالات یعنی چی؟!؟! (یعنی ممکنه بهش زنگ بزنی :163:)

ایشون آنقدر برای خانواده خودش ارزش قائل بوده که نیاورده درگیر این بحثاشون

کنه. یک ازدواج دیگه هم قبلاً داشته یعنی نسبت به شما یک امتیاز منفی.

باید از خداش هم باشه که شما و خانواده تون به اون جواب بله بدید؟!؟!

باید کلی سرخ وسفید میشد و با کلی احترام و عزت شما رو از پدرتون خاستگاری می کرد؟!؟!

حالا با کلی روی زیاد امده و زیر حرف قبلیش می زنه و تازه منتظر جواب از طرف شما و خانواده

تون هست؟!؟!

لطفاً از خواب و رویا بیدار شید و بیشتر ازاین عزت نفس خودتون و خانواده تون رو پایین نیارید؟!

به هر قیمتی قرار نیست متاهل بشیم.:305:

موفق باشید.:72:

نه من زنگ نمی زنم. ولی آیا ممکنه آدم اینقدر بی چشم و رو باشه ؟ و اون همه محبت یادش بره؟
آخه شما نمی دونین من چه کارا برای اون نکردم.
وای خدا یعتی زنگ می زنه؟ یعنی چی میشه؟
من همه حرفهای شما دوستای عزیز رو قبول دارم ولی قبول کنید سخته.
کافی بود اراده کنه. خدا می دونه من واسش چه کارا که نکردم.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط roya56

نه من زنگ نمی زنم. ولی آیا ممکنه آدم اینقدر بی چشم و رو باشه ؟ و اون همه محبت یادش بره؟
آخه شما نمی دونین من چه کارا برای اون نکردم.
وای خدا یعتی زنگ می زنه؟ یعنی چی میشه؟
من همه حرفهای شما دوستای عزیز رو قبول دارم ولی قبول کنید سخته.
کافی بود اراده کنه. خدا می دونه من واسش چه کارا که نکردم.

---

امان از محبت یکطرفه
یاد خودم افتادم

سلام.
به نظر من شما باهاش تماس بگیرید و خیلی خونسرد و جدی ازشون بخواهید که تکلیفتون را روشن کنه. ازش بپرسید دلیل این تغییر نظرش چی بوده.
راستی اختلاف سنی تون چقدره و ایشان چرا از همسر اولشان جدا شدند؟

ما 4 سال با هم اختلاف سنی داریم. و خانم قبلیش هم مریض بوده بیماری سر داشته و هم با هم از نظر اخلاقی جور نبودند.

نقل قول:

---

به نظر من شما باهاش تماس بگیرید و خیلی خونسرد و جدی ازشون بخواهید که تکلیفتون را روشن کنه

---

نه

دوست عزیز شما همینطور که اکثر دوستان اشاره کردن صبر کنید تا واکنش اون اقا رو ببینید و به هیچ وجه شما تماس نگیرید.

من درک میکنم شما چه حسی داری،اینکه به یه نفر انقد محبت کنی و انتظار جبران داشته باشی.اما دوست عزیز شما نباید بیش از اندازه محبت کنید اونم بدون رابطه رسمی.اونم برای هر کسی.اما

دوست عزیز شما الان فقط درمرحله انتخاب هستید.اون اقا داره شما و شرایط خودش و شما رو سبک سنگین میکنه،داره فکرمیکنه ایا توان پرداخت مهریه رو داره یا نه(شاید برای طلاق همسر قبلیش هم سر مهریه به مشکل برخورده باشه).کسی که تجربه یه طلاق رو داره میدونه تو زندگی مشترک هر چیزی امکان وقوع داره.حتی طلاق..حتی گرفتن مهریه.
پس سعی میکنه منطقی تر فکر کنه.من طرز بیان اون اقا رو نمیپسندم اما میگم اون در حال سبک سنگین کردنه اما شما داری با هیجان و احساس فقط برخورد میکنی.باز جای شکرش باقیه که پدرتون منطقیه.

ازاین فرصتی که بوجود اومده استفاده کن تا احساساتت رو کنترل کنی چون حتی اگه اون اقا برگرده و ازدواج کنید هم بازم لازمه یاد بگیری در طول زندگی برای هر محبتی جا و مکانی هست و ابرازعلاقه اونم بیش از حد قبل ازدواج فقط اسراف محبته و هیچ تعهد و تضمینی نمیاره.

همونطور که پدرت گفت اگه اون اقا برگرده باز شما باید بازم فکر کنید که ایا این وصلت به صلاح هست یا نه؟کمی تحمل سختی توی این دوره ارزش خوشبختی یه عمر شما رو داره.صبورباش جانم.

بیماری سر = بیماری صرع

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

از دلیل طلاق همسر قبلیش مطمءن شو.

به نظر شما تا چند روز طول می کشه تا زنگ بزنه؟
امروز 3 روز شد. ولی خدا می دونه برای من 3 سال گذشت

دنيا همينه يكي مياد يكي ميره
فقط خدا مي مونه

سلام رويا عزيز
:305:لطفا كمي خويشتن دار باشين، هنوز زماني نگذشته كه شما شروع به شمارش روزها كرديد.با اين تعاريفي كه شما كرديد به نظر من اگه بخواهيد منتظر جواب ايشان باشيد بايد تا ماهها منتظر جواب باشيد چون از ظواهر قضيه پيداست كه ايشان از اين حس وابستگي شما مي خواهند كمال استفاده را ببرند تا قضيه مهريه را به نفع خود خاتمه دهند. اما شما دلسوزترين فرد را به عنوان مشاور خود داريد كه مسلما منظورم پدر محترمتان است. به هيچوجه شما پيگير قضيه نباشيد و با آن آقا تماس نفرمائيد چون با اين كار اول از همه احترام پدر خودتان را زير سوال برده ايد ولي اگر شما به ايشان زنگ زديد و پيگير جواب شديد ، اين نكته هميشه در ذهن همسرتان ثبت خواهد شد كه شما حاضر شديد به خاطر ايشان به نظر پدرتان بي محلي كنيد و در واقع با اين كار از حرمت خودتون نزد اون آقا هم كاسته خواهد شد.

مثل یک دختر 34 ساله رفتار کن.

سلام دوستم
خیلی متاسف شدم که در تاپیک قبلیت خوندم تا حدودی روابط جنسی با اینن اقا داشتی....

خیلی پس مرد خوبی بوده که تصمیم گرفته خواستگاری شما بیاد..ازدواج پیشکش !!
متاسفانه با رفتار نادرستی که شما داشتی قبلا این اقا مطمئنه تحت هر شرایطی باشه شما تن به ازدواج با ایشون میدی.
شما تمام جذابیت زنانه مثل مسائل جنسی...آشپزی و ... رو در اختیار ایشون گذاشتی.
فکر نکردی اگر با این اقا ازدواج کنی فردا روزی به شمن نگه ایا همینطور که راحت به منزل شخصی من میومدی و میرفتی و ...با کس دیگه ای هم این ارتباط رو داشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

چقدر باید به دخترا بگیم بابا جون کمی خوددارتر باشید....
اخه رابطه جنسی قبل از ازدواج؟!
به عواقبش فکر نکردی؟!

الان واقیعتی هست که پدر شما ازش بی خبره اونم داشتن رابطه جنسی شما با اون اقا

اگر این رو میدونست به نظرم حاضر بود برای انجام این ازدواج هرکاری بکنه(پدرتو میگم)

اگر رفتار سنجیده و درستی داشتی الان نگران نبودی که میاد یا نه.
شما بهتر بود صحبتات رو با پدرت قبل از اومدن این اقا در مورد مهریه میکردی و پدرت رو راضی میکردی..

roya56 عزيز
انقدر وابستگي براي شما كه تو مرحله انتخاب يك همسر براي آينده زندگيت هستي اصلا خوب نيست . اين وابستگي باعث ميشه كه نتوني نقاط ضعف و ايرادهايي رو كه اين آقا دارن خوب ببيني .
ايشون يه خواستگاره همين و بس . اون هم حق داره براي آينده اش تصميم بگيره . مهريه اي كه شما تعيين كردين مبلغ كمي نيست . حتي اگه اين آقا اشتباه كرده و در جلسه اول متاسفانه به سرعت خواسته شما و پدرتون رو قبول كرده الان بهش حق بدين كه بعد از فكر كردن بخواد تصميمشو عوض كنه و تصميم بهتري بگيره ( ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است ) دليل نميشه به خاطر اينكه يه اشتباهي تو جلسه اول كرده براي اينكه كم نياره يه اشتباه ديگه رو هم انجام بده . بنابراين بهش حق بده همونطوري كه تو و خانوادت حق انتخاب و حق تعيين مهريه دارين ايشون هم نگران آينده اش باشه و بخواد يه كمي منطقي تر با اين قضيه برخورد كنه و در حد توانايي مالي خودش قولي به شما و خانوادت بده كه بتونه از عهده اش بربياد .
ولي اين مشكل اصلي شما نيست عزيزم . مشكل اصلي شما وابستگي خيلي زياد شماست به اين آقا كه در هر صورت بايد همين الان يه فكري به حالش بكني تا انتخاب بهتري براي اينده ات داشته باشي .
موفق باشي . :72:

به هيچ وجه و تحت هيچ شرايطي بهش زنگ نزن.

:305:زنگ نزن اصلا. اشتباه خیلی های ما رو مرتکب نشو. :305: میدونم سخته ولی بی تفاوت باش.
دیدی وقتی منتظر تلفن کسی هستی و حتی دستشویی هم نمیری طرفت ممکنه روزها زنگ نزنه!!!!
دقت کردی بعضی وقتها یه مساله ای رو رها میکنی اتفاقای خوب میفته وهمه چی به وفق مرادت میشه.
من هم یه روزی مثل تو میگفتم اگه من به اون نرسم می میرم. ولی حالا که اینجام میگم وای خدای من چقدر خوب شد که این اتفاق برای من نیفتاد. اوایلش خیلی حالم بد بود. ....
اینو گفتم که اگه یه روزی اتفاقی بر خلاف میلت افتاد اصلا زیاد غصه نخور.خدا از من و تو بهتر میدونه چی به درد من و تو میخوره . شاید این اقا به درد تو نمیخوره و خودت فکر میکنی که فقط همینه که خوشبختت میکنه . و این اتفاقی که افتاده تنها راهی بوده که تو نجات پیدا کنی از این مساله...
دوست من خود دار باش. میدونم همه حرفایی که دیگران بهت میگن انجامش سخته ولی باید بتونی.تو 34 سالته. ادم توی این سن یه فرق بزرگی با دخترای 17 18 ساله داره. اونم اینکه که خود دار و بزرگ منشانه رفتار کردن.
برات ارزوی موفقیت وروزهای شاد و خوبی دارم
نگران هیچی نباش. به لطف خدا امیدوار باش و فقط جملات تاکیدی مثبت رو هر روز توی سکوت و با تمرکز تکرار کن.
"به قدرت خدای درونم زندگی من به همان زیبایی و شگفتی که می خواهم خواهد شد و بهترینها به زندگی من سراریزخواهد شد"

از همتون ممنونم كه منو راهنمايي مي كنيد. باور كنيد اگه حرفهاي شماها نبوديد تا الان حتما زنگ زده بودم.
يك خواهش هم ازتون دارم اينكه لطفا بهم بگيد اگه زنگ زد بهش چي بگم و چجوري باهاش برخورد كنم؟
و اينكه به نظر شما آيا اونم اصلا به اين مساله كه پيش اومده فكر ميكنه؟ يا اصلا بيخياله؟

راهکارهای خوبی بودن دوستان حالا منم به کمک همتون احتیاج دارم بیاید اینجا و راهنمایی کنید لطفا

اینجا

يكي بهم بگه؟
به نظر شما آيا اونم اصلا به اين مساله كه پيش اومده فكر ميكنه؟ يا اصلا بيخياله؟

رویا جان سلام

سعی کن فعلا با شرایط حاضر کنار بیای و با سیاست رفتار کنی

سیاستت هم این باشه که باهاش قطع ارتباط باش تا خودش پیش قدم بشه

کار به گذشته و چه جور برخورد باهاش داشتی ندارم اما از الان درست و با منطق رفتار کن

گفتی ایا به این مساله فکر میکنه یا نه؟ مطمئن باش فکر میکنه اما منتظر اقدام بعدی شماست تا به بهترین نحو به سود خودش مساله را جلو ببرد

پس طبق حرف پدرت رفتار کن تا نتیجه بهتری بگیری عزیزم

با ارزوی بهترین ها برای شما

بچه ها امروز 5 روز شد ، ولي خبري نشد.
به نظر شما بهتر نيست با مامانش صحبت كنم؟ آخه قبلا هم يكبار با هم حرفمون شده بود، وقتي به مامانش گفتم خيلي منطقي برخورد كرد. و كلي طرف منو گرفت و ما رو آشتي داد. به نظرم زن خيلي فهميده اي مي ياد. البته ميدونم كه هيچ وقت پسرشو ول نمي كنه منو بچسبه، ولي حداقل مي تونم بفهمم كه تو سر اين چي ميگذره؟ چون ممكنه اون اصلا موضوعه بحثه اون روزو كه دعوا شد نفهميده باشه و فكر كنه كه من ميخوام مهريه ام رو حتما الان بگيرم و اصلا قصد زندگي ندارم. در صورتيكه مشكل ما درست برخورد نكردن اون بود.
لطفا بهم بگيد اين كار رو بكنم يا نه؟
مي خوام زنگ بزنم و به مامانش بگم كه اگر هر حرفي پيش اومد به خاطر رفتار نادرست اين بود و نه چيز ديگه. و ديگه اينكه گله كنم از اينكه آيا اين بود جواب محبت هاي من كه همشون مي دونند.
نمي خوام از خودم تعريف كنم ولي اگه واقعيتش رو بخواين به قول معروف من خيلي از اون سر تر بودم. اينو همه مي گن. تمام امكاناتي رو كه يك دختر مي تونه داشته باشه رو داشتم. تحصيلات، شغل خوب، ماشين و ...
لطفا بهم بگيد اين كار رو بكنم يا نه؟

نه نكن . :324:

منو ول نكنين. تو رو خدا به من روحيه بدين. نذارين تنها بمونم. تا اينجا هم همش حرفهاي شما كمكم كرده، پس خواهش مي كنم ولم نكنين.

رویا عزیز:72:

اگر یادت باشد دفعه پیش از همدردی مشورت خواستی در مورد صحبت با مادر شوهرت (یا مادر دوستت)

پیرامون بحٍث پیش آمده بین شما و دوستتان.

همه شما را از اینکار منع کردند و خواستند که تحقیقات وسیعی در مورد همسر سابق ایشان انجام دهید

ولی شما گوش نکرده و کار خود را کردید!؟:305:

1- با مادر او صحبت کردید.
2- تحقیقات خیلی گسترده نکردید.
3- فداکاری بسیار کردید.
4- از لحاظ جنسی به ایشان نزدیک شدید
و ..............

همه اینها باعث شد که به ایشان وابسته تر شوی و خیال او را از بابت خودت و جواب مثبتت مطمئن تر و او را گستاخ تر.

اگر باز هم میخواهی کار خودتت را بکنی و پدرت و راهنماییهای دوستان همدردی را از این گوش بشنوی و از گوش

دگر خازج کنی که خود دانی؟!؟!:324:

ولی این را بدان که باید در آینده نزدیک تاپیکهای پی در پی دیگری باز کنی و یک زندگی پر از استرس و تنش را با شخصی که حسابی زبانت در مقابلش کوتاه است تحمل کنی.


در غیر اینصورت لطفا ً صحبتهای ما را جدی بگیر و تحت هیچ شرایطی و به هیچ وجه نه با ایشان نه با مادر ایشان

نه با دوست ایشان نه با........................ تماس نگیر.


اگر جلو آمد که خیلی معمولی و بدون ذوق کردن از او بخواه با پدرتان به توافق برسد.

اگر هم جلو نیامد بدان لیاقت تو را نداشته.

موفق باشی.:72:

سنجاب عزیز
از اینکه راهنماییم می کنی خیلی ممنونم.
باشه, چشم تماس نمی گیرم. باور کن خیلی سخته. همش تو ذهنم این تصمیمو تکرار می کنم ولی راستش یه وفتهایی بدجوری کم می یارم. یهو دیونه می شم. و دلم هواشو می کنه.
فقط کاش یه جوری می فهمیدم اصلا اون فهمیده که اشتباه برخورد کرده یا اینکه فکر می کنه ما قصد گرفتن الانه مهریه رو داریم.
و یا اینکه اون الان تو چه فکریه؟ اصلا به من فکر می کنه؟
یه چیز دیگه اینکه اونا قبل از اینکه بیان اون می گقت که داداشمو میارم که بابات تو رودربایسی قرار بگیره. که من گقتم بابای من تو این چیزا با کسی تعارف نداره. و گفتم اگه راضی نشه چی می کنی؟ گقت: راضی می شه. و اگه نشد من که ول نمی کنم. و از من پرسید تو چی؟ تو کتار می کشی؟ که گقتم نه. ولی متاسفانه راهی برای من نذاشت که من بخوام باهاش تماس بگیرم.
همش نشستم تو ذهنم حرفاشو مرور می کنم.
یعنی تا هفته دیگه این موقع چی شده؟ یعنی می شه همه چیز درست شده باشه؟
ای خدا به امبد تو.

با توكل به خدا و راهنمايي هاي شما دوستان صبر مي كنم.

سلام دوستاي خوب
امروز 8 روز شد و زنگ نزد. آخه چرا؟
حالا چرا اين وسط با من قهر كرده؟ من كه به اون چيزي نگفتم.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط roya56

سلام دوستاي خوب
امروز 8 روز شد و زنگ نزد. آخه چرا؟
حالا چرا اين وسط با من قهر كرده؟ من كه به اون چيزي نگفتم.

---

دوست عزیز بهتره فراموشش کنی
احتمال زیاد اون منتظر یه اقدام از طرف شماست

به نظرمن زنگ میزنه
واگرشما صبر کنی و تماسی نگیری این صبر100% به نفع شما خواهد بود.
شما که 8 روز صبر کردی یه مدت دیگه هم صبرکن کن ؛ایشالا هرچی به صلاحته پیش میاد

---راستی چرا شما باپدرت صحبت نکردی که واسه مهریه کوتاه بیاد؟
بین شما مشکل دیگه ای پیش نیومده بود؟فقط واسه مهریه این موضوع پیش اومده ؟!!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط roya56

امروز 8 روز شد و زنگ نزد. آخه چرا؟
حالا چرا اين وسط با من قهر كرده؟ من كه به اون چيزي نگفتم.

---

می دونی چرا؟؟؟

چون اون شما رو خوب شناخته؟!

می دونه یا زنگ می زنی و نازشو می خری و یا روزها رو می شماری و منتظرشی؟!؟

جای شما دوتا عوض شده بجای اینکه شما و خانواده ات برای او ناز کنید و شرط بگذارید

فداکاریهای شما باعث شده اون برای شما ناز کنه و شرط بگذاره؟!

لطفا کمی به خودتون بیاید و واقعاً زنانه برخورد کنید و گرنه یک عمر باید در زندگی باشید که برخلاف

خلقت و نیازهای زن و مرد در اون رفتار میشه. (مطمئن باشید در چنین زندگی هیچ زنی و مردی دوام نمی یاره. )

موفق باشید.:72:

با سلام
من می دونم که الان اصلا تو شرایط مناسبی نیستی و یک دنیا دلتنگی داری ولی شما تو سنی نیستین که بخواهی احساساتی برخورد کنید خانومی شاید اگه تو این مرحله از زندگیت جلوی احساساتت رو بگیری بتونی واسه یک عمر زندگیتو نجات بدی
ببین عزیزم مهریه تو جامعه‌ی ما یه فرهنگ اینکه درسته یا غلط جای بحث‌اش ایجا نیست ولی همه میدونن که این سنت وجود داره ولی نحوه برخورد با این مسئله و مدیریت کردنش خیلی مهمه
یه مثلی هست که می‌گن بتمرگ و بنشین و بفرما یه معنی رو می‌ده ولی این آقا از بتمرگ استفاده کرده و به بدترین شکل ممکن برخورد کرده با این تفاوت که ایشون یک بارهم قبلا ازدواج کردن یعنی تجربه ‌اشون بالاست و این مدل خام رفتار کردن ازشون بعیده
ایشون یه مدلی با خانواده‌ی شما رفتار کردن که یعنی من همینیکه هست حالا خواستین خواستین نخواستینم شما رو بخیر و ما رو به سلامت!!!!
شما گفتین که قبل از اینکه ایشون تو جمع مطرح کنن شما باهاشون صحبت کرده بودین و به نتیجه هم رسیده بودین ولی ایشون حتی به اون صحبت دو نفره هم احترام نزاشتن و حرف خودشونو زدن و این یعنی اینکه شما از همین رفتارهای ریز و برخوردی که با خانوادتون داشتن
باید شناخت پیدا کنین ازش اتفاقا شناخت این زمان ها بدست میآد نه زمانی که طرف فقط حرفای قشنگ و عاشقونه می‌زنه
به هیچ عنوان با ایشون و یا خانوادشون تماس نگیرین و خواهشا بجای احساس با عقلت تصمیم بگیر
اگه حتی ایشون برای همیشه شما رو ترک کرده‌ باشند هم شما چیزی رو از دست ندادین به این دید نگاه کنید که قبل از ازدواج ایشون رو شناختین ناراحتی الان شما برای من قابل درکه ولی ایشون باید برای متقاعد کردن پدرتون از روش بهتری استفاده می‌کردن و این برخورد اصلا قابل درک نیست
با تشکر
Bloom

از همه شما خيلي خيلي ممنونم كه نذاشتيد من زنگ بزنم.
صبح وقتي كه اومدم تو سايت و گفتم كه 8 روز شده و زنگ نزده ، خدا مي دونه چقدر ناراحت بودم. حتي يك لحظه قلبم اينقدر درد گرفت كه گفتم حتما الان سكته مي كنم و همش مي خواستم بهش زنگ بزنم كه فقط هي خدا خدا مي كردم كه خدايا نذار من زنگ بزنم، خدايا نذار من خوار بشم و خلاصه حدود يك ربع گذشت تا اينكه ديدم تلفنم زنگ مي زنه. باورتون نميشه از ذوقم نفس نمي تونستم بكشم كه ديدم شماره خودشه. و بالاخره زنگ زد.
زنگ زد و گفت كه زنگ زدم حالتو بپرسم. گفتم چه عجب !
كه گفت اين روزا همش منتظر زنگ من بوده و الان ديگه كم آورده و زنگ زده. و ...
گفت كه من نامرد نيستم و تا آخرش هم هستم.
مساله اينجاست كه اينم حالا به قول خودش يك جورايي از حرف هاي بابام و داداشم سوء برداشت كرده و جور ديگه فهميده. در واقع هر دو طرف نظر طرف مقابل رو بد برداشت كردند.
حالا اين وسط من نمي دونم چجوري بايد رفتار كنم. لطفا كمكم كنيد.

خیلی خوشحال شدم ازین خبرت خانمی :72:
ببین چقدر خوب شد که صبرکردی؛الان نتیجه شیرین صبرتو دیدی (منم ازجهت صبرکردن وضعیتم شبیه شماست،منم منتظرم (هر چند دارم به خودم تلقین میکنم که منتظرش نیستم و اونقدرها هم برام ارزش نداره) -واسه منم دعا کن-من منتظرم مشکلاتش حل شه وبیاد خواستگاری؛خدایا کمکم کن :316: )

شما این وسط باید سیاست داشته وباشی و بتونی مشکل پیش اومده رو مدیریت کنی
ازیه طرف با پدرت صحبت کن وراضیش کن واز طرف دیگه به اون اقا نشون بده داری تلاشتو میکنی ولی خودتو کوچیک نکن

رویا جان منم بهت تبریک می گم به خاطر صبرت.
تو باید سوتفاهماتو رفع کنی.هیچ چیز مثل راستگوئی نیست.
حالا نامزدت بازم می گه باید مهریه کم بشه؟.اگه آره تو باید بشینی از احساسات بهش بگی.بگو که چون داری بر خلاف قول و قرار حرف می زنی نگران می شم.بگو علت ناراحتیت کم شدن مهریه نیست بلکه بد قولیه بگو خانوادمم دقیقا از همین موضوع ناراحتن