-
ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام
من عضوجدید هستم امیدوارم من را نیز از رهنمایی های خوبتون بهره مندسازید.
زن متاهل هستم و28ساله.2سال پیش درگیریک رابطه احساسی شدم،زیاد جدی نمی گرفتم تا اینکه متوجه شدم بدجوری عاشقم! طول این مدت خاطره های زیادی درکنارهم آفریدیم. میدانم که نهایت پررویی است برای یک زن متاهل، اما کاری بود که پیش آمد ومن عاجزبودم ازکنترلش!من آدم معتقدی بودم وهستم.رابطه ما از یک سال پیش به اوجش رسید وچندباری رابطه جنسی داشتیم.تااینکه من نتونستم با عذاب وجدانم کناربیام.خواستار قطع رابطه جنسی شدم واوهم که آدم معتقدی بود استقبال کرد.حدودسه ماه ازقطع رابطه گذشت، من توبه کردم و همسرم را تاحدی درجریان گذاشتم البته به جز رابطه جنسی وایشون قول داد تا درفراموش کردنش کمکم کند.اما باگذشت 3ماه من هنوز نتوانستم به زندگی عادیم برگردم! افسردگی وبی حوصلگی، گریه های مکرر به سراغم آمده!مشاوره هم رفتم اما نتونست کمک چندانی کند.
ازچندروز پیش هم خودآزاری دارم.وقتی دلم براش تنگ میشه موهامو میکشم،سرمومی زنم به دیوارو.... ! کنترل این کارها یا کنترل احساسم دست خودم نیست. اگر کسی چیزی به ذهنش رسید لطفا بگه، ممنون میشم.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام.
البته فکر نمیکنم به شما و ایشون بشه گفت معتقد!!!!
ولی الان مشکلتون دقیقا چیه؟؟ دلتنگی برای اون آقا یا عذاب وجدان از اشتباهی که مرتکب شدید؟؟
رابطه ی عاطفی شما با همسرتون چطوره؟؟ چند ساله ازدواج کردید؟؟
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
به تالار همدردی خش اومدین.
واقعا از خوندن مطلبتون متاسف شدم اما خطایی که شما کردید و خوشبختانه متوجه شده اید کوچک نبوده که به راحتی بتونید زندگیتون را از سر بگیرسد.
این حالات شما نتیجه رفتار خود شماست و باید این دوران را سپری کنید اما نکته ای که مطلبتون من را به فکر فرو برد :
وقتی دلم براش تنگ میشه موهامو میکشم،سرمومی زنم به دیوارو.
چرا دلتون براش تنگ می شه؟ در چه زمان هایی این حس به سراغ شما می یاد؟
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام
من از شنيدن اين جور روابط خيلي متأثر ميشم.
اما باز هم خدا را شكر كه شما هم به اشتباه مهلك خودت پي بردي.
خانم عزيز
راستش راهنمايي خاصي ندارم بهتون بكنم. چون اصلاً نمي دونم چي بگم
اما اين خيلي خوبه كه همسرتون داره با شما در حل اين مشكل همكاري ميكنه. اين مسأله خيلي مهمه.
من فكر ميكنم دليل خودآزاريهاتون نتيجه عذاب وجدان شديد و شرمندگي است كه بهتون دست داده.
شايد اگه همسرتون رفتارهاي تلافيجويانه و انتقامگونه همسر منو داشت ديگه به خودآزاري نميرسيديد.
افسردگيتون خيلي طبيعي
شما عاشق اون فرد نبوديد بلكه معتاد اون حس شده بوديد و الان مثل يك فرد معتاد هستيد كه در دوره ترك قرار داريد.
خواهش ميكنم طاقت بياريد.
باز هم قدر شوهرتون را بدونيد.
من با كمال شرمندگي اينها را مينويسم چون خودم هم كاري مثل شما را كردم البته نه با اين فاصله زماني
مي توني تاپيك منو بخوني
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
جناب سرشار من توبه کردم ازهراشتباهی که مرتکب شده بودم.خدا درخدابودنش بنده هایش را می بخشد وچنین قضاوتی ندارد انوقت شما....
با همسرم روابط خیلی معمولی داریم و4 سال هست که ازدواج کردیم.
عذاب وجدان داشتم اما وقتی توبه کردم آرامترشدم وسعی کردم بفهمم که افسوس گذشته را خوردن چیزی را عوض نخواهد کرد باید به اینده فکر کنم ودیگه تکرارش نکنم.اما این عشق دیوانه ام کرده، نمی توانم زندگی کنم اصلا امیدی برای زندگی ندارم.این اولین عشق من بود وتابه حال عاشق نشده بودم.
از بی نهایت وامید زندگی هم ممنونم.
بی نهایت
تقریبا همه مواقع روز به عشقم فکر می کنم یعنی لحظه ای نیست که درفکرش نباشم.
برای همین زود به زود دلتنگش میشم.یاداوری خاطراتمون داغونم می کنه اما سعی دارم ازذهنم پاکشون کنم اما نمیشه!
امید زندگی
من عذاب وجدان ندارم.چون توبه کردم ودیگه بعد توبه جای شکی نیست.هرانسانی روزی مرتکب خطایی میشه که امکان جبران رو خدابراش گذاشته.درحال حاضر نمی تونم دوریشو تحمل کنم نمی تونم خاطراتم را فراموش کنم.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
با همسرتون مشکل خاصی داشتید؟ یا دارید؟ یا احساس کمبودی در رابطه با همسرتون دارید؟؟
از مقایسه همسرتون با اون آقا پرهیز کنید. یه مدت سعی کنید به خوبی های همسرتون فکر کنید. یه لیست از خوبیهاش بنویسید و مدتی روی هرکدام فکر کنید. مثلا اگر خیلی خوب رانندگی میکنه به همین هم دقت کنید و توی درون خودتون توجه کنید بهش که چقدر خوب رانندگی میکنه.یا چقدر قشنگ به گلها رسیدگی میکنه یا هر چیز دیگه که فکر میکنید حتی اگر کوچیک باشه.
یه مدت این کار رو ادامه بدید. به هر حال ایشون همسر شما بوده و حتما خوبیهایی در ایشون دیده بوده اید و چیزهای دوست داشتنی براتون داشته که باهاش ازدواج کرده اید. پس حتما هنوز هم میتونید اون خوبیها و خوبیهای جدیدی درونش پیدا کنید و دوستش داشته باشید.
به نظر من باید سعی کنید رابطه ی احساسی و عاطفیتری با همسرتون برقرار کنید. اگر کمبودی در روابط خانوادگی خودتون حس میکنید سعی در جبرانش داشته باشید و لحظات زیبا و عاشقانه با همسرتون خلق کنید.همسرتون گفته کمکتون میکنه فراموش کنید. پس بهش اجازه بدید تلاشش رو بکنه و کمکتون کنه و خودتون هم از کمکهاش استفاده کنید.
شاید فراموش کردن و کنار اومدن با یک جدایی عاطفی نیاز به زمان بیشتری داشته باشه.
ضمنا اگر باعث آزردگی شما شدم عذر میخوام.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
باید دید شما چرا اصلا به همچین رابطه ای رو اوردی؟رابطه با اون اقا چه چیز جدیدی رو بهت میداده که تو زندگی با همسرت نداشتیش؟عشق،هیجان و..؟
خیلی به این مسئله دقت و بنویس چون نشون میده یه جای زندگی و رابطه تو و همسرت اشکال داره و همین باعث شده به سمت مرد دیگه ای کشیده بشی.
دوست عزیز هر کمبودی رو که در زندگیت حس میکنی فقط تو زندگی مشترکت دنبال جبرانش باش.مردی که با ناموس مرد دیگه ارتباط برقرار میکنه قابل اعتماد نیست.این ادم حتی اگه شوهر رسمی تو هم بوده استعداد این که به سمت زنهای دیگه بره رو داشت پس قدر زندگیت رو بدون.
شوهر تو هر خصوصیت منفی که داشته باشه اما برای بدست اوردنت از راه درست وارد شده،پس اون خلاءهایی که تو زندگیت میبینی رو اینجا بنویس تا بشه بهت کمک کرد.
برای فراموش کردن اون اقا باید تمرکز زدایی کنی.یعنی اگه احیانا شماره تلفن،اس ام اس هدیه یادگاری و..ازش داری همه رو بلا استثنا دور بریز.
تا یه مدت به جاهایی که با هم رفتین و ازش خاطره داری نرو.
اهنگ غمگین گوش نده.و هر موقع یاد اون ادم و خاطراتت افتادی بلافاصله ذهنت رو متمرکزیه موضوع دیگه کن.
و مهمتر از همه اینه که رابطت با شوهرت رو درمان کنی.زندگی که دچار یکنواختی شده رو با یه مسافرت یا موقعیت هیجان اور تغییر بده.پیش یه مشاور برو.
خودازاریت هم بخاطر اینه که خودت میدونی اون اقا بیشتر ازیه سراب نبوده اما هنوز نتونستی ازفکرش بیرون بیای در واقع بین دو موضوع متضاد گیر افتادی.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan
سلام
اینکه چرا شما اینکارو کردی ،چرا به فرد دیگه ای علاقه مند شدی؟در اون فرد چی دیدی که عاشقش شدی؟در همسرت چی دیدی که تونستی راحت بزاریش کنار....نیاز به بررسی داره البته ولی من از این بعد حرفی نمی زنم ...
شما به زمان نیاز داری ....تا یکم آرامش پیدا کنی
ولی تو این مدت باید خودتم به خودت کمک کنی
هیچ کس به جز خودت نمی تونه بهت کمک کنه
خدا رو شکر که همسر خوبی داری و همراهته
این چیزی که شما بهش میگی عشق!یک احساس هیجانی و زود گزره
باهمون سرعتی که شعله ور میشه
دقیقا با همون سرعت هم خاموش میشه ....
عزیزم می گی توبه کردم از چی توبه کردی ! اینکه در عمل با همسرت باشی و در ذهنت فرد دیگه ای رو دوست داشته باشی!
اینکه در تمام روز بهش فکر کنی !این هم خیانته ،منتها از نوع ذهنی...
پس شما واقعا به اون حس پشیمونی و ندامت نرسیدی هنوز.
وقتی کاملا پشیمون و نادم باشی فکرت رو کنترل می کنی
وقتی می گی نمی تونم دوریش رو تحمل کنم نمی تونم فراموش کنم
یعنی نمی خوام ازش دور باشم
نمی خوام فراموشش کنم ....
وقتی بخوای فراموش کنی می تونی
و در نهایت اگر نمی خوای فراموشش کنی ،از نظر من از همسرت جدا شو.این طوری زندگیت رو آلوده نکن،جدا شو .
راستی یادم رفت بگم با توجه به وضعیت روحیتون حتما به صورت حضوری بایک روانشناس صحبت کنید چون این حالت ها نیاز به درمان تخصصی داره (البته درسته که بی دلیل ایجاد نشده ولی برای کنترل این رفتارتون فک می کنم مراجعه حضوری لازم باشه)
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام
تا حدودی شاید بتونم درکت کنم دوست من مجرد بود اما با چند مرد رابطه تقریبا جنسی داشت میدونی اون عاشق مردی شده بود که متاهل بود و بدبختانه از اون دختر برای رسیدن به میل جنسیش استفاده میکرد . یادمه از اهالی چت هم دوست داشت خلاصه خودشم نمیدونست چیکار داره میکنه و هدفش چیه ؟
تا اینکه یک روز زن یکی از اونهایی که از طریق چت باهاش دوست شده بود زنگ زد و با گریه التماس میکرد که شما با همسرم رابطه دارید لطفا بگید چند وقته توی اون لحظه من پیش دوستم بودم دوستم کپ کرده بود میدونی چرا چون به عاقبت این رابطه به صورت جدی فکر نکرده بود اینکه سانجام این گفتگوها باعث چی میشه راستش ائلش دوست من قصدش راهنمایی اون مرد بود نه رابطه احساسی اما کم کم احساسی شد .خوب به عنوان یک زن فکر کن تو جای اون بودی شوهرت با یک زن فهمیدی رابطه داره اما نمیدونی تا چه حد چیکار میکنی ؟؟
دوست من به اون زن گفت ما رابطه ای با هم نداشتیم( البته جنسی) اما کدوم زنیه قبول کنه و دلش چرکی نباشه
گلم از اون روز به بعد تا جایی که من خبر دارم دوستم هیچ رابطه ای با هیچ مردی نداره نه چت نه زنگ و نه چیز دیگه ای
راست میگی اونم اولش همین طور بود پرخاشگر .عصبی ... اما قبول کرده بود و دیده بود عاقبت کارش
سخته اما ممکنه
فراموشش نمیکنی مگر اینکه دچار فراموشی بشی .اون قسمتی از زندگیت بوده اما خوب فکر کن عاقلانه
یا شوهر خودت یا اون
میل جنسی طبیعیه .رابطه احساسی . ... با مشاور های بیشتری صحبت کن .خلاصه اول اشکال کارو جویا شو چی از شوهرت میخوای که براورده نمیکنه و اون مرد براورده میکنه
در ضمن مواظب باش این بلا یی که سر شوهرت اوردی شوهرتم میتونه سر تو بیاره
عزیزم خوب به زندگیت فکر کن و آیندت .این آیندست که راه قدم برداشتن مارو مشخص میکنه .
موفق باشی البته با یاد خدا در توبه همیشه به رومون بازه در صورتی که هم خودمون رومون بشه هم اجل فرصتمون بده .
:323:
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ایتان جان درست هست که خدا در توبه را برای بنده هاش باز کرده اما همین توبه کردن هم یک سری قواعد و شرایط داره تا پذیرفته بشه. یکی از اون شرایط تکرار نکردن گناه است.
تقریبا همه مواقع روز به عشقم فکر می کنم یعنی لحظه ای نیست که درفکرش نباشم.
گاهی اوقات بعضی چیزها یاد آور یک خاطره می شوند که در این شرایط توصیه خانم بهار 66:
برای فراموش کردن اون اقا باید تمرکز زدایی کنی.یعنی اگه احیانا شماره تلفن،اس ام اس هدیه یادگاری و..ازش داری همه رو بلا استثنا دور بریز.
تا یه مدت به جاهایی که با هم رفتین و ازش خاطره داری نرو.
اما مطلبی که شما نوشتید نشون از این داره که زشتی کار هنوز براتون مشخص نشده و دوم اینکه چنین مرد هوسبازی را با نام عشق تون یاد می کنید این آقا به حریم خانه شما با نام عشق تجاوز کرده گرچه خودتان درها را باز گذاشتید.
گاهی اوقات یک دختر باکره می یاد و از اینکه مورد سوء استفاده واقع شده حرف می زنه گاهی اوقات هم یک زن متاهل و شوهر دار می یاد از یک عشق دیگه حرف می زنه.
به نظر من اون دختر در حق خودش ظلم کرده و جبران اون راحت تر هست اما راجع به یک زن متاهل هم ظلمی است که در حق خودش کرده هم ظلمی که به همسرش روا داشته.
شما توبه کردید؟ اما باز هم به او فکر می کنید؟ او را عشق پاکی یاد می کنید؟
بهتر است کمی آگاهانه تر به این قضیه نگاه کنید تا بتونید با پالایش صحیح خودتون این بحران را سپری کنید.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ممنون از پاسخگویی همتون
من وهمسرم زندگی خیلی اروم به دور از هر گونه دغدغه ای داریم.اما توزندگی من عشق نیست.من همسرم را دوست دارم اما نه با عشق ازدواج کردم ونه عاشقشم.هیچ وقت هم دلم نمی خواسته روزی کارم به اینجا کشیده بشه، اما کشید وچیزی که ازش نفرت داشتم برایم اتفاق افتاد.من تنها کمبودی که تو زندگیم دارم همین عشق هست.اگر میگم عذاب وجدان ندارم به این معنی نیست که پشیمون نیستم ،نه، اتفاقا اگر پیشمون نبودم توبه نمی کردم ودرلذت عملم اوج می گرفتم ونیازی به این تالار ومشاوره واینهمه حالات بد روحی نداشتم! من توبه کردم وبه بخشندگی خدایم اعتقاد دارم پس می دانم می بخشه.ازاین جهت عذاب وجدان ندارم که روزی گناهی مرتکب شده ام.اما الان اگر اینجاهستم به خاطر فراموش کردن این ماجرا وتمام اتفاقات گذشته ام است. عشق زورکی نیست که بشه جلوشو گرفت یابشه وارد زندگی کرد!!!!!!!!!!
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ايتان عزيز نمي دونم واقعاً چي بايد بگم
وقتي وضعيت شما را با خودم مقايسه مي كنم گيج ميشم.
من خودم پشيمونم از ته دل و الان نميگم يادش نمي افتم، اما با حسرت ياد اون موضوع ميافتم كه باعث شد چه بلايي به سر زندگيم بياره.
شوهرم هم مي دونه كه من واقعاً پشيمونم اما خوب هنوز نتونسته منو ببخشه
نمي دونم شرايط تو عاديه يا شرايط من.
توي پاپيك من كه دوستان پست ميزدن و ميگفتن شرايط روحي و رفتاري شوهرم تا حد زيادي طبيعي و نتيجه آزار روحي شديدي است كه ديده..
اما شما خوشبختانه ميگيد كه شوهرتون آروم است و زندگي آرومي داريد، واقعاً اينطوره، پس چرا همين مسأله باعث نميشه شما با تمام قدرت سعي در جبران گذشته داشته باشيد.
مگر اينكه واقعاً از شوهرتون متنفر باشيد و اون هم به اين مسأله واقف باشه.
واقعاً گيج شدم.
متاسفانه اين جور ماهي را هر وقت از آب بگيري لزوماً نميتونه تازه باشه. توفاني به پا مي كنه كه همه چيز را از بيخ و بن ميكنه.
پس شما هم خواهش مي كنم به خودتون در فراموش كردن آن كمك كنيد.
عمداً سعي كنيد فراموش كنيد اين كار شدنيه.
ميشه يه سوال كنم حالات شوهرتون چه جوريه، ميشه توضيح بديد.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام دوست عزیز
من فکر میکنم گاهی بعضی ادما یه رفتار انسانی انجام میدن که زشتی بعضی کارا کمرنگ میشه
مثلا همسر شما با وجود کار بسیار نادرستی که شما در حقش انجام دادید بسیار انسانی رفتار کرده و با این رفتارش سرپوشی شده روی رفتار نا درست شما
عزیز دلم همسرت تو را بخشیده و کنارت مانده که شما فرصتی دوباره برای رفتاری جدید پیدا کنید چرا از این فرصت استفاده نمیکنی؟
این که به عشقت فکر کنی و براش گریه کنی حق رفتار شوهرت نیست
شما اشتباه کردی و توبه کردی همه اینا درست و صد آفرین اما دوست گلم یه لحظه هم به این فکر کن که اگه همسرت این رفتار داشت چی میشد؟
مرد خیلی کم پیش میاد این جور برخورد کنه به نظر من قدرش رو بدون و با رفتار صحیح هم خودت را اروم کن هم جبران کن رفتار همسرت رو
در اخر میدونم همین جور که از رفتار نادرست فاصله گرفتی از افکار خودازارت هم میتونی فاصله بگیری
برات دعا میکنم و امیدوارم موفق شاد باشی خانومی:72:
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
به نظر من که رفتار همسر تون با شما توی این شرایط اتفاقا درست نبوده ، اگه ایشون کمی سخت گیرانه تر برخورد می کردند راحت تر می تونستید اون آقا (عشقتون) را فراموش کنید .
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
همیشه تو بحث خیانت می گم ! اگر اسمش رو عشق می زارید ، چرا عشق نباید 2 طرفه باشه ؟
اگه اون آقا واقعا عاشق شما بود یا هست ، اصلا به خودش اجازه نمی داد وارد حریم زندگی زن متاهلی بشه !
اگر هم شما عاشق اون فرد بودید نباید به هیچ عنوان ، تعهدی به کسی دیگر بدید !
فکر می کنی اندازه شوهرت دوست داره که بخواد ، خرج زندگی رو بده ! همه جوره پشتت باشه ؟ وقتی مریض هستی پیشت باشه ؟
اگه فکر می کنی اینجور هست ! لطفا به جای خیانت طلاق رو انتخاب کنید و به عشق خودتون برسید !
متاسفانه تماما از سیری اینکارو می کنیم ، چه زن ! چه مرد !
حتما باید یک رقیب برای شما باشه تا قدر همسرتون رو بدونید ! مثل زمانی که یک پسر احساس کنه خواستگار دیگری هست ! یا زن احساس کنه که زنی دیگر به مردش علاقه نشون می ده !
چرا قدر آرامشی که تو زندگی داریم رو نمی دونیم و خدا رو شکر نمی کنیم ؟ این همه مشکل هست ، لطفا بخونید و قدر خودتون و همسرتون رو بدونید
حتما به یک مشاوره حضوری با همسرتون برید تا خلا های زندگیتون رو با کمک همسرتون پر کنید
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
خانم بينهايت
پست شما مطلبي را به يادم آورد؛
همسرم از من در مورد احساساتم در مورد اون آقا ازم سوال ميكرد و من صادقانه همه چيز را بهش ميگفتم.
ميگفت دوستش داري؟
ميگفتم نه ولي نمي دونم چه كششي بود كه همه اش دلم ميخواست بهش زنگ بزنم.
ميگفت يعني خوب بود؟
ميگفتم خوب اگه بد بود كه اينكارو نميكردم؟
(همه اينها در كمال خونسردي و آرامش ازم ميپرسيد)
و اما بعد همه اونها با چنان ضربه وحشتناكي بهم برميگردوند كه خدا نصيب هيچ كس نكنه.
يا مثلاً
به دليل اينكه تمام ويژگي هاي اون را ازم پرسيده بود و همه جوره دربارهاش اطلاعات داشت ميامد و چيزهايي در موردش بهم ميگفت كه شاخ درميآوردم (من فكر مي كنم اين كارها براي اين بود كه من از طرف زده بشم و از فكرش بيام بيرون و نميدونم شايد هم اشتباه ميكنم.) البته به اين راحتيها كه مي »ويسم خير بلكه براي هر كدوم حداقل 10 تا مو سفيد كردم و دو كيلو وزن از دست دادم.
حالا هم
ايتان جان خواهش ميكنم تاپيك منو بخون
كاش من هم قبل از اينكه اقدام به همچين كاري كنم با اين تالار آشنا ميشدم و پيشگيري ميكردم.
الحمدا... وضعيت تو خيلي بهتر از منه پس شكرگذار باش و قدردان كه همچين فرصتي كمتر گير مياد.
واقعاً من هم برات دعا ميكنم.
البته اگه منو ببينه و صدامو بشنوه.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
نقل قول:
عشق زورکی نیست که بشه جلوشو گرفت یابشه وارد زندگی کرد!!!!!!!!!!
عزیز دل اتفاقا مشکل همین جاست که ما فکر میکنیم اون چیزی که با یه نگاه خیال کردیم عشقه حتما عشقه.
شما اول برای من عشق رو تعریف کن.
عشق همسرت هست که داره صادقانه برای زندگیتون تلاش میکنه.نه مردی که علنا ازتون سوءاستفاده کرده.
مردی که عاشق زنی باشه هیچ وقت برای بدست اوردنش راه خطا نمیره.این اقا که مثلا عشقت هست ایا لحظه ای با خودش فکر کرده که اگه ماجرای شما لو بره چه بلایی سر تو و زندگیت میاد؟
کسی که عاشقه دوست نداره خار به پای معشوقش بره.
عشق شوهرته که خالصانه تو رو بخشید اما متاسفانه بخاطر عدم مهارت نتونسته برخورد صحیح باهات داشته باشه.
عشق یه نهاله که نیاز به مراقبت داره..باید تغذیه بشه..باید ازش مراقبت بشه
محبتی که داشتین خرج اون اقا میکردی فقط اسراف محبت بود..
عشق که یه شبه بوجود نمیاد..تلاش لازم داره..باید تو و شوهرت تلاش کنید تا خلاء عشقی زندگیتون رو پر کنید.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
اگه اون معشوقت اینقد خوب بود و تو عاشقش بودی و هستی و اونم عاشق تو
چرا طلاق نمیگیرین با هم زندگی کنین؟
دیگه هم از عشقش سرت را به دیوار نمیکوبی
کار حروم هم نمیکنی
چرا اینقد زندگی را سخت میگیرین
چرا حلال خدا را ول کردی حرومش را چسبیدی؟
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پیدا
اگه اون معشوقت اینقد خوب بود و تو عاشقش بودی و هستی و اونم عاشق تو
چرا طلاق نمیگیرین با هم زندگی کنین؟
دیگه هم از عشقش سرت را به دیوار نمیکوبی
کار حروم هم نمیکنی
چرا اینقد زندگی را سخت میگیرین
چرا حلال خدا را ول کردی حرومش را چسبیدی؟
دقیقا این اتفاقات می افته به این صورت که گفتید ولی ادامش رو هم باید دید !
مرد قبول به ازدواج نمی کنه ( یعنی مسئولیت نمی پذیره ) اگر مسئولیت پذیر بود که قبلا ازدواج می کرد نه دوستی !
داخل زندگی می شند و می بینند مثل دوستی های خیابانی فقط تو خیابان خوب هستند و وقتی کنار هم هستند درک نمی کنند و حوصله هم رو ندارند و هزاران مشکل دیگر !
وقتی ما فرق عشق و هوس رو بفهمیم خیلی از این مشکلات پیش نمی یاد
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
اینجا جلسه محاکمه نیست ومن هم مجبور به پاسخگویی به تک تکتون نیستم.
فراموش نکنید که من بابت گناهم به درگاه خداتوبه کردم.
دیگه نمی خوام غصه چیزی رو بخورم که اتفاق افتاده وتموم شده، میخوام زندگیمو بسازم.
البته بازهم معتقدم عشق رو نمیشه زورکی وارد زندگی کرد.
حتی اگه همسرم می خواست بدرفتاری کنه یاتنبیه، بازهم همین بودم.
دلیلی برای این کار نیست اگر ما بنده های خدا بپذیریم که انسان جایز الخطاست وبپذیریم
که فقط بنده ایم ودرمقام بندگیمون خدایی نباید بکنیم.
مشکل من فقط وفقط روشی برای تمرکز فکرم بود.
وقتی که نمی تونم فراموشش کنم،وقتی که پابه هرنقطه شهر میذارم یه خاطره ازش دارم
تاجاییکه به حدجنون می رسم ودست به ازارخودم می برم .
لطفا یکی روشنم کنه اینجا تالار همدردی ومشاوره است یا مجمع غیرتی ها وکمیته ارشاد؟
کاری نکنید که مراجع به جای حل مشکلاتشون ،دل زده و ناامید پابه فرار بگذارند!!!!
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
برای سلامت روح و روان شما بهتره با کسی زندگی کنید که بهتون آرامش میده
نه با کسی که اون میره سر کار مخارج تفریح شما را با معشوقتون جور کنه و شما از درد زندگی باهاش سرتون را به دیوار میکوبید
ما نه حرف از قانون زدیم و نه ارشاد
من گفتم اینجوری همه شادن
شما
معشوقتون
و همسر از همه جا بی خبرتون
دقت کن سوالات چیه
گفتی عذاب وجدان ندارم چون خدا منو بخشیده
مشکلی هم ندارم
فقط از عشقش آرامش ندارم
من هم راه آرامش را گفتم
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ايتان عزيز
خدا رو شكر كه به اشتباهات خودت پي بردي .
بهترين راه براي اينكه زودتر بتوني به زندگي عادي برگردي و ديگه به گذشته فكر نكني استفاده از تكنيك هاي توقف فكره . هر وقت خواستي به گذشته فكر كني به ذهنت يه فرمان ايست بده و بگو كه ديگه نمي خواي بهش فكر كني . سعي كن به جاي اينكه در گذشته زندگي كني به فكر ساختن آينده ات باشي . درست اينه كه فقط براي عبرت گرفتن و براي ساختن آيندمون نگاهي به گذشته بندازيم نه اينكه براي زجر دادن خودمون .
اميدوارم اين لينك به دردت بخوره . مقاله هاي خوبي در سايت هست كه مي تونه بهت در اين زمينه كمك كنه . سعي كن ازشون استفاده كني و قوي باشي .
.*.« برای آنان قطع رابطه عشقی داشته اند » .*.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
نقل قول:
وقتی که نمی تونم فراموشش کنم،وقتی که پابه هرنقطه شهر میذارم یه خاطره ازش دارم
تاجاییکه به حدجنون می رسم ودست به ازارخودم می برم .
نمیتونی چون نمیخوای.
نمیخوای چون ذات ما ادماست که اونی که در دسترسمون نیست برامون جذابتره...
اگه این ادم شوهرت بود الان انقد عاشق و شیداش نبودی.ممکن بود بیای اینجا تاپیک بزنی و بدیهاش رو لیست کنی..
شوهرت همیشه کنارت بوده و ما ارزش و خوبیایای اونی که همیشه در دسترسمونه رو گاهی نمیبینیم..یه لحظه تصور کن اگه شوهرت تنهات بذاره و بره چه اندوه عمیقی پیدا میکنی از اینکه حامیت،دلگرمیت و کسی که صادقانه دوستت داشت رو از دست دادی.
دوست عزیز دلخور نشو اگه کسی اینجا چیزی میگه چون دوست دارن متوجه اشتباهت بشی و زندگیت رو بسازی.اگه اینجا پسری میگه که اون اقا هیچ وقت زیر بار این ازدواج نمیره چون با مردا سرو کار داره،روحیاتشونو میشناسه.
پس یه مدت بیرون نرو،یه مسافرت چند روزه با شوهرت به یه شهر دیگه میتونه کمکت کنه،اگه از همون روش تمرکز زدایی استفاده کنی به مرور جاهایی که با اون اقا رفتین بار احساسیش رو برات از دست میده و با رفتن به اون جاها احساس خاصی پیدا نمیکنی.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan عزیز.
من الان آرومم و دارم با آرامش و حس همدردی و دوست داشتن تو باهات حرف میزنم و برات مینویسم. هیچ خشونت و بدبینی در نوشته هام نمیخوام انتقال بدم
ازت میخوام اول چندتا نفس عمیق بکشی و بعد بدون اینکه حس کنی کسی اینجا انگشت اتهام به طرفت گرفته و سرجنگ و انتقاد و اعتراض بهت داره تاپیکها رو بخونی.اینجا همه دوست دارن به هم کمک کنند.آرام باش عزیزم.
میفهمم که شرایط روحی خوبی ندارید.
اینکه توبه کرده اید و با وجود تمام علاقه و میلی که به ایشون داشتید رابطه با ایشون رو قطع کردید کار خیلی بزرگی کرده اید که قدرت زیادی رو میطلبیده.خدا توبه کننده ها رو دوست داره و همونطور که خودتون هم فرمودید میبخشه.
من سعی کردم در پست قبلی ام راهی رو برای تمرکز زدایی از ایشون و تمرکز روی شوهرتون و زندگیتون ارائه بدم.
باید به این توجه کنید که فراموشی یک رابطه عاطفی کمی زمان میبره.
به کارهایی که قبلا بهش علاقه داشتید بیشتر بپردازید.
یه کلاس ورزشی ثبت نام کنید و سعی کنید هیجاناتتون رو از طریق ورزش و فعالیت بدنی تخلیه کنید.
در کلاسها و جاهایی که فعالیت . پویایی خوبی داره شرکت کنید و روی اونها تمرکز بگیرید.
عزیزم. ما رو رازدار خودت بدون و کمی باهامون دردل کن.بذار با یاران همدردی دوست بشی و حس نزدیکی بیشتری کنی.
زندگیت چطوره عزیزم؟؟ برامون یکم از زندگیت میگی ؟ چرا با اینکه آرومه ولی راضیت نمیکنه؟؟
عزیزم یکم برامون بگو دلت سبک بشه. اینجا فضای مجازیه و کسی کسی رو نمیشناسه.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
[align=justify]بردباری پرده ای است پوشاننده و عقل شمشیری است برنده. پس کمبودهای اخلاق خود را به بردباری بپوش و با هوای نفس خود به نیروی عقلت پیکارکن. (امام علی*ع*)
*همه ما اشتباهات بزرگ و کوچیکی تو زندگیمون داشتیم.
*اشتباهات خودتونو بعنوان یه اشتباه قبول کنید و ازشون درس بگیرید. (لازمه اینکار اینه که شما بپذیرید با بکاربردن کلمه عشق برای رابطه اشتباهی که داشتید ذهن خودتونوفریب ندید. چراکه عشق و نابسامانی تناسبی باهم ندارن. این پریشانی و حال شما نمیتونه نشونه عشق باشه بدون اینکه جایی برای تعهد کنار گذاشته باشید! جایگاه خودتونو بعنوان یه زن در زندگی همسرتون،حدود و مسئولیت هاتونو قبول کنید و بدونید هرکاری عواقبی داره ومسئولیت و عواقب کارهاتونو باید بپذیرید.)
*ضمنا با آرامش و بدون بغض اشتباهتونو بپذیرید.
*خودتونو با اشتباهاتتون نشناسید.
*ذهنتونو با تصاویرغلطی که به خودتون میدید مشغول نکنید.
*بخاطر اشتباهی که کردید خودتونو ببخشید.
*برای مقابله با نگرانی و استرس هاتون یه رفتار آرامش بخش و رها کننده را تو ذهنتون پرورش بدید.
هیچ علاقه ای خودبه خود بوجود نمیاد (که اگر اینطور باشه یه احساس کاذب بیشتر نیست) ما چیزی داریم به اسم اراده، همونیکه روزی شمارو به سمت اشتباهی میبره و روز دیگه شمارو وادارمیکنه تا از این اشتباه خارج بشید. از این اراده آزادتون کمک بگیرید. قابلیتهای بی پایان ما جز در شرایط استثنائی تحریک نمیشن.
ما آدمها گاهی حضور در زندگی خودمونو از یاد میبریم. هوش و حواس و دل و ذهنمان همه جا هست الا زندگی خودمون. در چند قدمی ما افرادی هستند مثل همسر، فرزند، پدر، مادر، خواهر یا برادر که در کنار ما جمع شدند تا حضور مارو در کنار خودشون تجربه کنن. غافل از اینکه ما هوش و حواس ارزشمند خود را به فضاهای مجازی یا افکار غیرواقعی و دلخوشیهای نسیه ای فرستادیم!
خیلی رک و پوست کنده باید بگیم ما در بدن خود نفس میکشیم و در زندگی جداگانه ای حضور داریم و سرانجام کار وقتی مجبوریم به دلیلی از بعضی موقعیتها و فرصتها دل بکنیم و جابجا بشیم دلمون برای منزلگاه قبلی و همراهانی که داشتیم تنگ میشه و خدا خدا میکنیم ایکاش چند ساعتی فرصت بیشتر بودن با عزیزانمون را پیدا کنیم. عزیزانی که سالها کنار ما پرسه میزدن و ما حتی یک دقیقه نگاه ساده را از آنها دریغ کردیم. دارم راجع به جدایی ذهنیت ما از بدن فیزیکی و جسممان صحبت میکنم. همین الان که همسرتون در دسترستون هست کنارش باشید، بخاطر خودش. نه برای فرار کردن از وضعیتی که الان توش قرار دارید.
برای کسیکه جایی که باید باشه نیست زندگی چه معنایی داره؟
دوستی دارم که هیچوقت جایی بند نمیشه. وقتی خونه ست آرزوی سفر داره و وقتی به مسافرت میره دلش میخواد زودتر برگرده خونه! او چون در جایی که هست حضور نداره همیشه احساس کمبود و کسری و زیان میکنه. قصه ی بی حضوری زوجین توی زندگی زناشوئی شون باعث میشه هرگز نتونن طعم شیرین باهم بودن را بچشن و هرکدوم احساس کنن قربانی شدن یا همدم و مونس اشتباهی گیرشون اومده. غافل از اینکه عیب در خودشونه و با هر شخص دیگه هم ازدواج میکردن باز هم دچار همین مشکل بودن.
و نتیجه اینهمه بی حضوری چه خواهد بود؟
شتاب و عجله تموم نشدنی، حسرت و پشیمانی وصف ناپذیر و از همه مهمتر نفهمیدن معنای واقعی زندگی.
راه حل خیلی ساده ست. در زندگی خودت حضور داشته باش. تبلیغات و داستانها و قصه هایی که درباره زندگی سعادتمندانه برات گفتن یا ذهنت در شرایط فعلی برات به تصویر میکشه فراموش کن (گاهی حتی ذهن ما با تفسیرات و توجیهات غلط مارو فریب میده!) زندگی تو همین چیزیست که الان مقابل توئه پس ازش لذت ببر و با تموم وجودت لمسش کن. فقط یکبار چنین فرصتی نصیبت میشه! مهربانی و شادابی و لبخند همسرت را قدر بدون. گرد پیری چنان سریع بر تار و پود وجود تو و او خواهد نشست که دیگه حتی اگه بخوای هم نمیتونی نشانی از سرزندگی ایام جوانی در خودت و او پیدا کنی.
بابت هرچیزی که داری شکرگذار باش و از آن استفاده کن. استفاده کردن یعنی با حضور کامل دل و ذهن و حواس خودت از نعمتهایی که بهت عطا شده درست استفاده کن. همسرت تنها مردیه که مخصوص زندگی با تو آفریده شده پس نگذار حتی یک ثانیه از لحظات بودن کنار او از دستت بره.
خانم عزیز، شما از نبود عشق در زندگیتون ناراحتید؟ شما بعنوان یه زن سمبل عشق و وفاداری هستید. این شما هستید که با مهرتون به همسرتون و زندگیتون گرمی عشق را میدید. و همسرتون لابق ترین مرد برای عشق شماست. فکر نمیکنم اگر مردی چنین عشقی را واقعا دریافت کنه جوابگوی اون به شیوه خودش نباشه.
راهی که رفتید این بوده که شما فرار کردید، انتخاب نکردید! از شرایطی که داشتید فرار کردید. اما دقت کنید که در حال فرار به کجا بودید! هرجایی که اینجا نباشه لزوما نمیشه گفت بهتره چون جدیده! از شما انتظار میره سراب های افراد را بهتر از یه دختر مجرد تشخیص بدید و بیشتر به ارزش کاریکه انجام میدید فکرکنید. و اگر بدنبال مهر و محبت همسری هستید کافیه به وظایف همسری خودتون درست عمل کنید، و از هرچیزیکه به آرامش زندگیتون آسیب میرسونه دوری کنید. (آرامش زندگی مشترک یعنی آرامش تک تک اعضای اون) با جون و دل برای حفظ قوام زندگیتون تلاش کنید.
خونه و زندگی را نمیشه خرید بلکه باید ساخت. و برای ساختن اون به سلامت روان، آگاهی درباره زندگی و هنر زندگی کردن نیاز داریم. به یه مشاور خوب و معتمد مراجعه کنید تا بهتر راهنماییتون کنه.[/align]
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
خانم ايتان
من الان در شرايطي هستم كه نه ميتونم شما را سرزنش كنم و نه مورد قضاوت قرار بدم.
به اين دليل هم براتون پست ميگذارم كه تقريباً دچار اشتباه مشتركي شديم. نميدونم تاپيك من را خوندي يانه...
اما خانم ايتان شما فكر ميكنيد كه عذاب وجدان نداريد....
روح شما متوجه اين ناخالصي در شما شده و اون هست كه داره عذاب ميكشه.
خاطرهاي را براتون مينويسم، روزهاي اول كه شوهرم متوجه شده بود و تنها عكسالعملش بهت و حيرت و گريه بود، حتي من حس ميكردم كه محبتهاش هم چندين برابر شده. غذا نميخورد و فقط منو بغل ميكرد و گريه ميكرد، من اون موقع هنوز عذاب دروني به سراغم نيومده بود و فقط نگران شوهرم بودم. بهش ميگفتم تو را به خدا خوب شو، چون اگه تو خوب بشي من خوب ميشم. ميگفتم ديگه همه چيز تمومه و تو تمام زندگيم هستي.
غافل از اينكه اصلاً اينطور نبود. اصلاً فكر نميكردم روزي برسه كه تا بينهايت از خودم منزجر بشم.
روزها گذشت و تا حدي اون به رفتارش مسلط شد و رفتارهاش را حساب شده و سنجيده به من اعمال كرد.
جداي از عذابها و آزارهاي شوهرم و در مواقعي كه آروم بود، اين وحشت و سنگيني عملم بود كه لاينقطع تمام روح و ذهنم را ميخورد و باعث ميشد كه من درون خود شروع به خودزني كنم. در ذهن خودم تبري داشتم كه مرتب بر فرق سرم ميكوبيدم و با تمام وجود درد اون را هم حس ميكردم تا شايد به اين وسيله كمي از دردهام كاسته بشه. (مشابه كتاب راز داوينچي و اون كشيشي كه هر شب خودش را شكنجه ميكرد و يك سيم خاردار به پاش بسته بود و اون را هر روز سفتتر و سفتتر مي كرد تا حدي كه خون و عفونت اون زخم تمام پاهاش را درگير كرده بود. فقط به اين اميد كه بخشيده بشه.)
الان هم تا حدي اين حالات به سراغم ميآد ولي كمتر. چون چند بار خواب ديدم و حس كردم كه خدا منو بخشيده و زندگي تازه اي را به من نويد داده.
بگذريم...
خواهرم، همجنسم، عزيزم
نه به خاطر خدا (كه اون بخشنده است)
نه به خاطر شوهرت
نه به خاطر معشوقت
به خاطر هيچكس و تنها به خاطر خودت، به خاطر آرامشت، به خاطر روح لطيفت كه كدر شده و به خاطر شخصيتت كه مورد بيمهري قرار گرفته تلاش كن و از بندشيطان رها شو.
اين عشق نيست، اين وابستگي همون احساسي هست كه شايد در كوتاه مدت باعث لذت شود اما مثل درد محل جراحي است كه بعد از بهوش آمدن بيمار تاب تحمل اون را نداره.
اميدورام كه بتوني از پس اون بربياي
الحمدا.. مسكني مثل شوهرت داري در اين مواقع از اون استفاده كن.
براي من هم دعا كن
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلامitan
فکر کنم خیلی دیر رسیدم و حرفای خوبی بهتون زده شده،مخصوصا پست 25
الان پس شما دیگه اون مردو نمیبینی و باهاش ارتباط نداری؟خواهشا
از واژه عشقم نسبت به اون فرد استفاده نکنین،هر چقدر بیشتر خودتونو درگیر احساسات بکنین به همون میزان فراموش کردن براتون دشوارتر میشه،دوریشو نمیتونی تحمل کنی،خاطراتش از ذهنت نمیرن!
چون 2سال باهاش بودی،زمان کمی نیست،پس توقع نداشته باش بزودی از شر این دلتنگیا و احساسات ازاردهنده رها بشی
وقتی شما میگی من پشیمونم و توبه کردم ،توبه که فقط زبانی نیست،عملی هم هست،یعنی که واقعا از رابطه ای که داشتی 100درصد متنفر باشی و شرمنده!
هی بخودت نگو که نمیتونم فراموشش کنم،اگه بخای میتونی،فقط باید انگیزه داشته باشی و چه انگیزه ای بالاتر از خشنودی خدا با توجه به اینکه میگی ادم معتقدی هستی؟خودت باید بهتر بدونی که زن شوهردار نه از نظر اخلاقی نه انسانی نه خدا پیغمبری، درست نیست که تو فکر و خاطرات یه مرد بیگانه سیر کنه!
نقل قول:
من همسرم را دوست دارم اما نه با عشق ازدواج کردم ونه عاشقشم
نقل قول:
من تنها کمبودی که تو زندگیم دارم همین عشق هست
میشه تعریفتو از عشق و دوست داشتن بگی،بنظرم این نوشتتون اینو بذهن متبادر میکنه که شما عشق و بالاتر از دوست داشتن میدونی و لازمه تعهد و وفاداری به همسرتو در گرو عشق میدونی و چون تو زندگی خودت یا واقعا نداشتیش یا فکر میکنی نداشتیش،در جستجوی عشق بیرون از حریم خونت بودی.
نقل قول:
البته بازهم معتقدم عشق رو نمیشه زورکی وارد زندگی کرد.
شما چقدر سعی کردی به همسرت نزدیکتر بشی؟چقدر سعی کردی به اونیکه باید عاشقش باشی و عشق بورزی،عشق بدی؟چقدر برای زندگیت تلاش کردی تا از این وضعیت دربیاد؟خب چرا میگی زورکی؟مگه خودتون این همسر و زندگی رو انتخاب نکردی؟
شما تلاشی کردی و بازخوردشو از همسرت ندیدی؟الان همسرت واقعا
شمارو بخشیده و ازت دلیل کارتونو پرسیده؟(ریشه یابی کردین یا کرده)همراهی میکنه باهات تا زندگیتونو سروسامون بدین؟
شما الان باید همه ی همُ و غمتونو برای درست کردن این رابطه ی شرعی بکار ببندین نه اینکه بیرون دنبال نداشته هات باشی!اگه رابطتو با همسرت صمیمی تر کنی،این مرد هم خود بخود فراموش میشه!
وقت خالی سعی کن نداشته باشی،خودتو به نوعی مشغول کن.
باهم پیش مشاورخانواده برین،میتونه مفید باشه،بشرط اینکه خودتون واقعا خواستار تغییر و بهبود زندگیتون باشین،بازم میگم اگه اون مسائلی که باعث شده دنبال محبت و عشق از غیر محرم و همسرت باشی،حل نشه،بازم
وسوسه های شیطان تو کمینته ها :305:
در مورد اینکه میگی موهاتو میکشی،یه روسری سرت کن،جدی میگم،وقتی هم بفکر اون مرد میفتی،توقف فکر!اینجور مواقع
توصیه ی مشاورا همینه.
اگه گوشه گوشه شهر برات پر از خاطره ی اونه،فعلا بیرون نرو!
اگه زندگیت خوب شه با همسرت این مرد هم خود بخود فراموش میشه
یه چیزیم بگم واقعا وقتی یه همچین سرگذشتایی رو میخونم،اینکه میگین ادم معتقدی بودین،واقعا میترسم،هیشکدوممون نباید بخودمون مغرور بشیم که نه ما خیلی پاکیم و....
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
البته امیدوارم که با قهر از اینجا نرفته باشی و برگردی،ناراحت نشو،همه قصد کمک به شما رو دارند.
این لینک هم که گذاشتم،مشکلش تقریبا شبیه مشکل شماست،اون خانم تونستن فراموش کنند
چون خودشون به این نتیجه رسیدن،شما هم اگه بخای میتونی.
http://www.hamdardi.net/thread-11541.html
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
دوست عزیز این مسائل اصولا احساسی است و شما در گیر احساسات که میشی خود ازاری می کنی .دو راه داری :
1- به گفته دوستان از تکنیک توقف فکر استفاده کنی .
2- برای خود ازاریت می تونم بگم که شما با والدت داری کودک رو ازار میدی لطفا کودک خودت رو دوست بدار یعنی با خودت بگو و تکرار کن هر وقت می خواستی خودت رو ازار بدی به والدت اجازه نده که کودک رو تنبیه کنه اگر از هر دو تاش همراه هم استفاده کنی بهتر میشی هی تکرار کن و یا حتی هر وقت اون حالت بهت دست داد سریع یه کاغذ بردار و بنویس که بهش فکر نمی کنی و به والدت اجازه تنبیه خودت رو نیم دی و یا به جای اینکه موهاتو بکشی روزنامه پاره کن هر چی روزنامه داری تو خونه پاره کن خیلی مفیده اشک بریز و سنگهاتو با خودت وا بکن با روزنامه ها موفق باشی گلم :72:
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
خیلی خوبه که از این راه برگشتی
عالیه که توبه کردی
و بسیار کار خوبی کردی که اینجا کمک خواسته ای تا براین حس مخرب غلبه کنی .
راهکارهایی که بهت می خواهم بدم ، ابتدا مقدمه ای دارد که ممکن است کمی ناخوشایند باشد .
عزیز جان
آنچه شما به عنوان عشق از آن یاد می کنی باید به خودت بقبولانی و باور داشته باشی که عشق نیست ، هوسی است که به وابستگی انجامیده .
تا آنجا که شما با عنوان عشق از آن یاد می کنی ، گرفتار خواهی بود ، چون یک واکنش دفاعی درونی نسبت به این احساس پدید می آید که باعث حفظ آن و رفتارهایی که اشاره کرده ای در وقت دلتنگی می شود و راه عمده حل این مسئله هم عدم حفاظت از این احساس ، بلکه رد محکم و قاطع آن است .
وقتی باور کنی که هوس است ، قبیح بودن آن برایت پررنگ تر می شود و سیستم اخلاقی درون شما خود به خود نسبت به یاد و خاطر این رابطه نه تنها گارد می گیرد و مانع یادآوری می شود بلکه یک حس انزجار تولید می کند ( مثل تولید گلبولهای سفید در برابر یک مهاجم خارجی در بدن ) که این حس انزجار باعث تخریب آن احساسی که شما عشق می نامیدش می شود و رفته رفته حذف آن و در نتیجه شما خلاص می شوی .
پس بهتره به خودت بباورانی که این عشق نیست بلکه هوس است، چون در واقعیت هم سازو کار و ویژگیهای عشق را ندارد ، خیلی از این احساسها حتی بین دختر و پسرهای مجرد هم ، عشق نیست و هوس و وابستگی است .
این باور به تو با روندی که گفتم بسیار کمک خواهد کرد .
نتیجه این بخش از صحبتهام >>>> از باور اینکه این عشق است بیرون بیا و بپذیر که هوس است .
نکته بعدی در مورد توبه است :
می دانی که توبه واقعی پشیمانی قطعی و جدی از خطا و گناه و عدم بازگشت به آن است ، منظور از بازگشت هم صرفاً بازگشت فیزیکی نیست بلکه بازگشت به نیت و فکر و خیال هم هست ، پس توبه شما ناقص است و باید این توبه را کامل کنی ، یعنی گذشته از اینکه بازگشت فیزیکی به خطا نداری بازگشت به خاطره و خیال آن هم نداشته باشی . می دانی که این نوع علاقه که به دنبالش مفسده هم آمده حرام است و گناه پس این علاقه را هنوز از بین نبرده ای هروقت از بین بردی توبه ات کامل شده .
فکر و خیال گناه هم اثر دارد ، اثر تکوینی ، لذ این است که تأکید به طهارت خیال می شود ( شما عوارض این فکر وخیال در یادآوری خاطرات لذا بخشت با اون آقا را در بیقراری و دلتنگی و به دنبالش خود زنی می بینی )
راهکار >>>
اگر تا اینجا پذیرفته شد و حاضر به تغییر شدی ، می توانم راهکار ارائه دهم .
پس تا بعد ......
.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام .من عضو جدید هستم و کمک لازم دارم. میخوام مشکلمو مطرح کنم اما نمیدونم از کجای سایت امکان این کار رو دارم . از این راه استفاده کردم که سوالمو بپرسم. عذر میخوام. ممنون اگه راهنمایی کنید.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
مسئله ت هر چی که هست وارد قسمت مربوطه می شی روی http://www.hamdardi.net/images/clean.../newthread.gif کلیک می کنی.مطلبتو می تایپی عنوان مناسب انتخاب می کنی ارسال می کنی.
هر وقت این پستو خوندی زیرش تشکر بزن تا مدیر حذف کنه.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
دوستان از همگی شما ممنونم.
2 روز هست که میرم پیش مشاور،تقریبا خوب بوده،با هماهنگی روانپزشک یک سری آرامبخش هایی تجویز شده که
اکثرمواقع خواب هستم.وقتی هم بیدارم بیشترش رو با مشاورم گذروندم.بازهم بابت نظراتتون ازتون تشکر می کنم.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام دوست عزیز
باعث خوشحالیه که در مسیر بهبود قرار گرفتی
ارزوی همه دوستان تالار موفقیت شماست
به امید پیشرفت شما در زندگی بهتر:72:
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
شما تا به حال به بچه دار شدن هم فكر كرديد؟
به نظر من يكي از دلايلي كه مدام ياد اون آقا ميكنين اينه كه اوقات بيكاري زيادي داريد!
درضمن اين طور به مسئله نگاه كنيد كه اون آقا فقط قصد سوءاستفاده جنسي از شما رو داشته كه بعد از محقق شدن ديگه قيدتون رو زده و برگشته سر خونه زندگيش تا موضوع حاد نشه و به نظر من خيلي هم خوشحال شده كه شما دست از سرش برداشتيد. اصلاً اينطور فرض كنين كه شوهرتون با يه خانمي رابطه جنسي برقرار كنه و عاشقش بشه و زندگي شما رو نابود كنه. اين كه شما موضوع رو به شوهرتون گفتيد خيلي خوب هست اما منتظر عواقبش هم بايد باشيد
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام
من هنوز منتظر راهکارهای فرشته مهربان هستم...
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
عزیز جان
این نقل قول را بخوان ، و روی پروانه کلیک کن ، تاپیک را هم بخوان تا بعد ....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیزم ، دلم می خواهد خوب به حرفهام دقت کنی و عمیقاً بهش فکر کنی .
اینکه احساس خلاء عشق از ناحیه همسرت داری ، اینکه محبت ها و عاطفه ورزیهای این آقا اثر عمیقی در تو دوانده و .... همه و همه بیانگر بی توجهی های تو به خودته .
خوب دقت کن :
وفادار ترین آدمها ، بهترین امکانات ، شاد ترین لحظات ، همیشه یک فاصله ای با ما دارند و همیشگی نیستند ، و اگر عمیق و دقیق بنگریم خواهیم دید که در موارد زیادی هست که ما مواجه با وضعیتی می شویم که کاری از دست این بهترینهای بیرونی بر نمیاد . مثلاً اگر وقت مرگ ما رسیده باشد ، عاشق پر و پا قرص ما چند روز میتواند تحمل کند و جسد ما را نگه دارد و از بوی تعفن تجزیه جسد فرار نکند ؟ ، یا آیا با ما داخل گور خواهد آمد ؟؟ یا اگر خدای ناکرده بیماری لاعلاج بگیریم و .... می تواند کاری کند ؟ . امکانات ما هم همینطور است . اینها را گفتم تا بدانی وقتی ما وابسته همینها می شویم . از درون از خود فاصله می گیریم و تهی می شویم ، با وجود خودمون ارتباط و انس و الفتمان ضعیف و رفته رفته قطع می شود و به مرور ، به نوعی اعتیاد به حضور و محبت دیگران پیدا می کنیم و اعتیاد مسخ کننده است و خانمانسوز . خانمانسوزی را وقتی می بینی که معشوق اخمت کند ، یا به انتظاری پاسخ نگوید یا رفتاری کند که فکر کنی دوستت ندارد و...... تمام سیستم عصبی و روانت به هم می ریزد و عوارض عدیده ای که شاید هیچ وقت نفهمی از این به هم ریختگی هاست در جسم را شاهد خواهی بود و ......
عکس آن را هم ترسیم کن که :
خودت را دریابی ، بشناسی ، قدر و قیمتت را بیابی ، و احساس ارزشمندی و عزت نفست را قوت ببخشی و از سوی خودت ، احترام ، ادب ، محبت و .... لذت دریافت کنی و .... با خودت مانوس شوی که ره به سوی انس با آفریننده ات که تنها کسی است که بر همه چیز قادر و توانا و در همه حال و موقعیتی با ماست می برد . و .... از چنان لذت و شعف و نشاطی که پیوسته هم خواهد بود برخوردار می شوی که این تو خواهی بود ، که لبریز می شوی از عشق ورزیدن و محبت کردن و .... با سخاوتی پر حلاوت بی هیچ انتظاری همسر و فرزندت را غرق محبت و نشاط خواهی کرد و احساس پر بودن و همانطور که گفتم حتی لبریز بودن خواهی کرد .
بهتره بگم :
|
تشنگی و سرگردانی ما برای دریافت عشق و محبت از دیگری ، نشان از بیگانگی |
ما با خود و سرچشمه عظیمی از عشق و محبت که در درونمان نهفته است دارد . |
|
[ هر کسی کو دور ماند از اصل خویش (بهتره که >>) باز جوید روزگار وصل خویش ]
عزیزم
خودت را دوست داشته باش و برای خودت بیش از اینها ارزش قائل شو . آنوقت ابزار شیطان هرگز نمی توانند ترا از ثبات بر راه درست برگردانند ، حتی اگر گاهی غفلتاً بلغزی .
این آقا و شوهرت و هر چه غیر است را رها کن و خودت را دریاب و خدا را ببین . پاسخ تشنگی تو و رفع اعتیادت به سراب ، همین است
برایت در این روزهای آخر ماه مبارک از عمق دل می خواهم این لذت را بهت بچشاند . ( ان شاء الله )
.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
9 قرار نیست همه زندگیها با یک عشق رمانتیک همراه باشد ، چون با چنین عشقی زندگی مختل می شود ، بلکه یک زندگی با تعهد و محبت و تفاهم ( با توجه به نیازهای طبیعی به ازدواج و زندگی مشترک ) آدمی را راضی می کند .
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ایتان عزیز، امروز مشکلت رو خوندم.
همیشه هیجانه که یه زندگیه معمولی رو پر از شور و شوق می کنه، حالا اون هیجان هر چی می تونه باشه. عزیزم تو عاشق اون هیجان شدی نه عاشق اون فرد خاص.
هیجانی که برای مدتی زندگیت رو از این رو به اون رو کرده بود، بهت یه احساس متفاوت داده بود، بهت کمک کرده بود که از لحظه هات لذت ببری و احساس شادی کنی.
و متاسفانه این هیجان ته قلبت باعث ناراحتیت هم بود و بعد از کنار گذاشتنش، دقیقا مثل این بوده که از یه اعتیاد خیلی قوی دست کشیده باشی، تمام وجودت اون رو می خواد و در مقابله با این خواسته شدیدا احساس ضعف می کنی..
اعتیاد فقط به مواد نیست، اعتیاد یه جور عادته، یه جور وابستگیه حالا به هر چی می تونه باشه، به یه آدم، به یه غذا، به یه احساس، و ...
نمی دونم شاید حرفی که من می زنم درست نباشه، اما وقتی به یک باره تصمیم می گیریم کاری رو نکنیم، به طور ناخودآگاه لایه های زیرین مغزمون دارن به اون موضوع فکر می کنن و برای دوباره انجام دادنش تلاش می کنن..
عزیزم، به نظر من بهتره این بخش از زندگیت رو بپذیری، باهاش مقابله نکن، این قسمتی از زندگیت بوده که تو گذروندی، بذار ذهنت نسبت بهش آروم بشه، به خودت فرصت بده، هر وقت دوست داشتی بهش فکر کن، اصلا جلوی خودتو نگیر، بذار آروم آروم این قضیه برات کم رنگ و کم رنگ بشه، بشه برات یه تجربه، یه خاطره، یه دورانی که گذشت و رفت..
هر چقدر بیشتر به خودت سخت بگیری که سریع از این قضیه خلاص شی بدتر و بدتر میشه، آروم باش و بذار همه چی آروم پیش بره..
:72:
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
باتشکرفراوان از فرشته مهربان وshad
این چندروزه با مشاوره های مداوم ومصرف یک سری داروها حال واحوالم بهترشده.
چندروزه اقدام به خودزنی نکردم.
عکس العملهام دیوانه وار نبوده.
اما هنوزهم غمگینم ونتونستم با خودم کناربیام وخاطره هام رو فراموش کنم.
بیشتر اوقات بی اختیار اشک می ریزم.
دلم میخواد تنهاباشم.
وقتی هم تنهاهستم فقط به یک نقطه زل می زنم وفکر می کنم.
به حرفهای شما ومشاورم و خودم واون...
به هرحال ازکمک همه شما عزیزان ممنونم.
برای برگشتم به زندگی عادی دعام کنید.
-
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan عزیزم
نیاز به توقف فکر و بستر زدایی داری .
هروقت یادش میاد ایست بده به ذهنت و به چیز دیگری مشغولش کن ، و هرچیزی که خاطره او را زنده نگه می دارد را از خودت دور کن . او را در ذهن و درونت بمیران ،یک بار برای همیشه براش عزا داری کن و تمام ،در ذهنت ب خاک بسپارش ..... نگو دلم نمیاد .... این تنها راه بازگشتت به سلامتی و شادابی و زندگیست . این بستر زداییست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
بله تا دست در آتش باشه، سوختن اجتناب ناپذيره...
شما بايد تمركز زدايي كنيد، بستر زدايي كنيد، زمينه ها را تغيير دهيد....
فراموشي اجتناب ناپذير هست.
وقتي عزيزان ما مي ميرند خيلي سريع فراموشي حاصل مي شود يا حداقل رفتن عزيزمون قابل تحمل مي شود.
اما اگر عزيزمان سالها بيمار و در كما باشد، هميشه غمش تازه تازه هست. چون بستر يادآوري او هست.
گاهي بعضي افراد وقتي عزيزشان را از دست مي دهند ،يادگاري هاي او را هر روز جلوي چشمشون آپديت مي كنند.
اينها هم نمي توانند فراموش كنند.
چون نمي خواهند فراموش كنند. و با اين يادها حال مي كنند.