-
عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
خيلي وقته اين سايت ميام . مقاله هاشو ميخونم . در مورد زندگي مشترك خيلي مطالعه كردم و اطلاعات خوبي دارم .
مشخصات من : 25 ساله . كارشناس مهندسي . مدرس زبان .
مشخصات همسرم : 30 ساله . دكترا . استاد دانشگاه و يك سمت خوب دولتي .
نحوه آشنايي : از طرف خانواده ها بهم معرفي شديم اما دقيقا 8 ماه بدون غلبه هر احساسي گفتگوي منطقي قبل از ازدواج داشتيم و الان تقريبا 6 ماهه عقد كرديم ، اما زندگي مشتركمون رو شروع نكرديم.
خصوصيات شاخص همسرم : بي نهايت مهربان . با پشتكار فراوان.
مشكل من : ( انقدر احساس درماندگي دارم كه خواهش ميكنم از برچسب زدن كه خوشي زده زير دلم پرهيز كنيد )
قبل از ازدواجم همه روياي من مهاجرت بود . نوع رشته من و تحصيلات جانبي كه دارم بهترين شرايط رو براي مهاجرت و ادامه تحصيلم فراهم ميكرد و من در كل شخصيتي هستم كه بخش عمده هويت و اعتماد به نفسم رو تحصيلات تشكيل ميده .
نقطه مقابل من نوع شخصيت و رشته تحصيلي ايشون طوريه كه اصلا موافق مهاجرت نيستند .
اين روزها كه خبر موفقيتهاي تحصيلي و مالي دوستانم رو ميشنوم براي اونها خوشحال و براي خودم ناراحت ميشم .
اين مدت بي دريغ و عاشقانه به همسرم عشق ورزيدم حتي كارهايي كردم كه به نوعي فداكاري بود . اما چند وقتيه انگار همه باتري من تموم شده . حتي توان كارهاي روزمره رو هم ندارم . احساس ميكنم ديگه هيچ وقت به روياها و آرزوهام نميرسم .
ترديدهاي زيادي دارم . چرا من ازدواج كردم ؟ چرا با كسي كه نوع تحصيلات و شغلش كاملا با من متفاوته ؟
اي كاش مجرد ميموندم و تنهايي مهاجرت ميكردم .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام خانم رهنورد،
آیا در مورد مهاجرت با همسر خود صحبت کرده بودید؟
ایشون مخالفت کردند؟
با این حال شما با ایشون ازدواج کردید. پس یعنی قبول کردید که مهاجرت رو فراموش کنید، یا چه فکری داشتید؟
چرا دوست دارید مهاجرت کنید؟
رشته شما مگر زبان نیست؟ چرا فکر می کنید در خارج از کشور شرایط بهتری در انتظار شماست؟
در زندگی چه اهدافی دارید که الآن نمی توانید بهشون دست پیدا کنید؟
من نمی گویم خوشی زیر دل شما زده! فقط می گویم با چیزی که در بالا نوشتید خداوند نعمت بزرگی به شما داده. یک شوهر خوش اخلاق با تحصیلات خوب...
حالا شما به من بگویید که چه چیزی در خارج از کشور در انتظار شماست که از این شوهر بهتر است؟
با تشکر.
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
همسر من به غير از درس و كارش در مورد بقيه مسائل خيلي دقيقه نودي هستند .
با اينكه چند ماه ديگه قراره عروسي كنيم اما هيچ كاري براي مراسم نكرديم . هيچ كاري .
من كلا آدم كمال پرستي هستم . دوست دارم همه مراسمم به بهترين شكل برگزار شه حتي در دوران آشنايي هم اين مسائل رو متذكر شدم .
صادقانه بگم دوستان : مسائل مالي برام خيلي مهمه اما انگار توي اين زمينه هم بايد خيلي كوتاه بيام . خيلي از دوستان من توي شرايط پايين تري نسبت به من زندگي رو شروع كردند اما به آينده اميد دارند و در حال پيشرفت هستند. اما من به شرايط اونها هم رشك ميبرم . چون از ايران رفتند و من ميدونم بعد از يه مدت رو به راه ميشن . تقريبا همه خانواده من آينده همسرم رو روشن ميبينن اما انگار بختكي روي من افتاده كه نميتونم از هيچ چيز لذت ببرم .
نه دوست خوب. رشته من مهندسيه . من به صورت همزمان يه دانشگاه انگلستان هم درس خوندم .
نميدونم چي انتظار ميكشه اما توي رشته ما به خدا علم ايران بي نهايت قديميه .
همسر من گفتند كه قصد مهاجرت ندارند . من روي اين موضوع خيلي ترديد داشتم . نميخوام سلب مسئوليت كنم ، اما خانوادم روي انتخاب ايشون اصرار كردند و من پذيرفتم .
خواهرا و برادراي من ، تفاوت سني زيادي با من دارند . روزي كه گفتم با همه خوبيهاي اين آقا به خاطر اينكه اهدافمون مشترك نيست ميخوام جواب منفي بدم ، بي نهايت هدف من رو به سخره گرفتن . اما اين روزها براي بچه هاي خودشون مقدمات مهاجرت رو آماده ميكنن !!!!
حس منو درك ميكنيد ؟
تضاد شديد . چرا خانوادم يك بام و دو هوا برخورد كردند ؟
چون من پدرم رو از دست دادم و مادرم بيمار و پير هستند ، تصميمات مهم خانواده به عهده خواهرا و برادرا هست .
گاهي احساس ميكنم براي اينكه فكرشون از من كاملا راحت شه منو به اين ازدواج ترغيب كردن .
كلا اين روزها خيلي دلتنگم . خيلي .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
بهار رهنمود عزیز من کوچکتر از اینم که بخوام به شما راهنمایی بدم
اما عزیزم اینو فراموش نکن که خوشبختی که ما در آینده و یا در چیزهایی که نداریم جستجو میکنیم همین الان با ماست
اما فکر به چیزهای دیگه باعث میشه لذت این خوشبختی رو احساس نکنیم
عزیزم تو میگی مسایل مالی برات خیلی مهمه
خیلی ازآدم های ثروتمندی هستند که برای به دست آوردن خوشبختی تمام هستیشونو میدن ولی در آخر هم خوشبخت نیستند
قدر همسرت رو بدون تو میتونی در کنار اون به مرور زمان به تمام آرزوهات برسی
واما دوستان
مسلما اون دوست هایی که میگی مهاجرت کردن الان مشکلاتی دارند اما به تونمیگن نمیتونن که بگن
هیچ وقت زندگیتو همسرت رو و موقعیتت رو با دیگران مقایسه نکن
موفق باشی:46:
اگه وجود خدا باورت بشه
خدا یک نقطه میذاره زیر باورت ومیشه یاورت:72:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
من کاملا درکت می کنم ! چون خودم هم قبل از اینکه از ایران بیام تو یه همچین موقعیتی بودم ! من دیدم اگه نیام بعدا پشیمون می شم و زندگی رو برای همه تلخ می کنم و تصمیممو گرفتم . شما هم خودت تصمیم گرفتی مگه نه؟ اگه خودت نمی خواستی که کسی نمی تونست بزور مجبورت کنه ! اونها هم حتما نظرشونو گفتن نه بیشتر. چیزی که فکر می کردن به صلاحته! پس الکی تقصیر این و اون ننداز . چرا نمی شینی دوباره تمام مواردی رو که باعث شده این آقا رو بپذیری از اول مرور کنی ؟ شما از اول می دونستی با چه موقعیتی روبرو خواهی شد و آگاهانه تصمیم گرفتی.
در ضمن تو که هیچ تجربه ای از خارج رفتن نداری ! آواز دهل شنیدن از دور خوش است ! اینجا تنهایی خیلی سخته ! باید خودتو برای خیلی چیزها آماده کنی.
در کنار همسرت هم می تونی به خواسته هات برسی ، فقط باید یک خورده سیاست داشته باشی و بدونی هدفتو چطوری دنبال کنی !
بنظرم شما یه جورایی مقایسه زیادی می کنی ! اگه این آقا معیارهاتو داشته که قبولش کردی نباید انقدر خودت رو با دوستات و دیگران مقایسه کنی چون هر کسی شرایط خاص خودشو داره . هیچ کس هم از آینده خبر نداره . شاید زندگی شما در کنار این اقا خیلی خیلیم موفق تر از بقیه دوستاتون باشه
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
ممنون بابت اينكه وقت ميگذاريد .
دوست خوبم hamed65 ممنون كه از لحظه اول جواب دادي و امضات پاي هر پست نشون داد كه دنبال ميكني .
هستي جان ممنون بابت پند زيبات .
مليسا جان من تقريبا اواخر تحصيلم توي ايران يه رشته جديد توي كشور ديگه اي شروع كردم و خوندم . منظورم از مهاجرت ، مهاجرت دائم بود .
نميدونم . شايد زبان من قاصره كه احساساتم رو بيان كنم .
اما پشيمونم . احساس ميكنم ميشد جور ديگه اي زندگي كرد .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
عزیزم همیشه میشه جور دیگه ای زندگی کرد اما هیچ کس نمی تونه به شما تضمین بده جور دیگه زندگی کردن با خودش خوشبختی و پیشرفت و ارامش همراه داره. بهترین کار اینه که به انتخابهای الانمون احترام بگذاریم و با اونها و با امکانات موجودمون ارامش و خوشبختی رو بدست بیاریم. خوشحالم که این امکانات برای شما وجود داره .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
اين روزها دارم احساسمو مزه مزه ميكنم .
فشار سنگيني رومه . چون نميخوام همسرم بدونه در چه حالت آشفتگي به سر ميبرم . دوست ندارم ناراحت شه . تاوان اشتباه منو ايشون نبايد بده .
به انتخابم احترام ميزارم . اما فقط 2 سوال ؟
1) حتي اگر بپذيريم كه من در شرايط كاملا ايده آل و بدون هيچ جبري تصميم بر ازدواج گرفتم ،آيا انسان حق نداره از انتخابش پشيمون شه ؟
2) دوستاني كه اين روزها رو گذزوندن ، آيا ممكنه حال آشفته من موقتي باشه و مخصوص دوران عقد ؟
شما هم چنين تجربه اي داشتين ؟
گاهي ميگم خوب آخرش چي ؟ اين همه سختي براي ساختن يك زندگي مشترك ؟ خوب من كه تنهايي خوش بودم .
اما موضوعي كه منو بيشتر از پيش كلافه كرده : پزشك متخصص زنان به من گفته حتما بعد از ازدواج بدون هيچ فوت وقتي بچه دار شو . وگرنه ممكنه امكان بچه دار شدن نداشته باشي .:302:
دوستان ، براي من كه دنبال كاراي تحصيلم ، پروژم و هزارتا برنامه اينطوري هستم اين يعني فاجعه .
ميترسم . من اين زندگي به اين شكل رو نميخوام .
براي مني كه ازدواجم هم به نظرم زود بود ، بچه يعني دور شدن از همه هدفهام .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام عزیزم:72:
درکت میکنم میدونم داری دوران سختی رو سپری میکنی
دو دلی و میترسی
من الان یکسال و نیمه که عقدم
اولای عقدم همین حس و داشتم خیلی میترسیدم
تایک سال همین حس منو همراهی میکرد
احساس میکردم اصلا از شوهرم خوشم نمی یاد
اون هم از لحاظ ظاهری خوبه و هم موقعیت اجتماعی عالی داره(فوق لیسانسه و مدیر عامل یه شرکت خصوصیه)
اما من نمیدونستم که چرا اینطور بودم
گاهی اوقات هم به خودم میگفتم خوشی زده زیر دلت داری بهونه میاری
خیلی حساس شده بودم وقت های تنهاییم تنها کارم شده بود گریه کردن
منم اون موقع به جدا شدن فکر میکردم
اما اصلا دوست نداشتم همچین اتفاقی بیوفته
آخه نامزدم پسر خیلی خوبی بود وقتی با مردای دیگه مقایسش میکردم خیلی خیلی بهتر از اونا بود
میدونی یه جورایی احساساتم داشت به عقلم غلبه میکرد
منم که دیدم واقعا دارم بهونه میام
یه روز با خودم حسابی خلوت کردم و فقط فقط عاقلانه فکر کردم
تمام نقاط مثبتشرو آوردم روی یه برگه و نقاط منفیشرو هم کنارش نوشتم
دیدم واقعا دارم بهونه میام
خوبی هاش خیلی خیلی بیشتر از نکات منفیش بود
و همین باعث شد که دیگه به جدایی فکر نکنم
الان خیلی خیلی از تصمیمی که گرفتم راضیم
به مرور زمان که وقت های بیشتری رو باهاش گذروندم و بیشتر شناختمش احساس خوبم نسبت بهش بیشتر و بیشتر شد
من الان عاشق نامزدمم
وقتی از هم دوریم خیلی اذیت میشم
خیلی بهش وابسته شدم
بهار جان نزار احساساتت به عقلت غلبه کنن
خودت میگی که نامزدت آدم خوبیه و بهت احترام میذاره
میدونی تصمیم های عاقلانه نتیجه بهتری نسبت به تصمیمات احساسی داره
بیشتر فکر کن
امیدوارم موفق بشی:43:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
میدونی این خیلی خوبه که آدم تو زندگی هدف داشته باشه
اما گاهی یک تصمیم همه اهداف آدم رو زیرو رو میکنه
پستت برای من خیلی جالب بود
چون دقیقا نقطه مقابل من هست ی
من دختریم که با اینکه از بچگی انگلیسی میخوندیم و با خواهرم انگلیسی حرف میزدیم
همیشه میگفتم که چی من که عمرا از ایران برم
عاشق ایران و زندگی تو کشور بودم حتی مسافرت خارجی رو هم دوس نداشتم
همه اهدافم تو ایران تعریف میشد .درس دانشگاه کار و ... و عاشق ازدواج سنتی بودم
میدونی الان نامزدم دانشجوی دکتراس تو انگلیس!!! آشناییمونم کاملا غیر سنتی بوده!!!
و من باید همه چیزو ول کنم و به خاطرش برم
اونم تو کمتر از یک سال. زندگی و شروع کنم که هیچ تعریفی ازش ندارم تو ذهنم و این منو میترسونه
گریه میکنم بد اخلاقم خشنم و اخلاق و فرهنگ متفاوت نامزدم هم کاملا به احساسم کمک میکنه
احساس میکنم هیچ حامی ندارم هیچ کس درکم نمیکنه!
البته جز خدا که اونم منتظره ببینه من از پس این تغییر چجوری بر میام.
با اینکه همه میگن خیلی خوبه و آینده داره!(از نظر خیلیها یه نعمت بزرگه برام)
الان دقیقا موقعیتم مثل تو شده
من بهونه خیلی گرفتم. اینجا (همدردی)هم خیلیهاشو نوشتم که اکثثرا هم بم حق میدن
و میگن نامزدت و رابطتت مشکل داره
البته خوب ریزه کاری هایی هست که من به خاطر تفکرات نامزدم واینکه اینجا رو شاید ببینه
و دوس نداره من همه چیزو تعریف کنم نگفتم و این تو نظر دوستان تاثیر داره حالا بگذریم
بهترین کار اینه که بشینی فکر کنی و تصمیم بگیری ! من واقعا ترجیح میدادم تو ایران میموندم
الان که اینا رو مینویسم و بش فکر میکنم اشک تو چشمام حلقه میزنه . واقعا میترسم
میدونی کاری که من کردم اینه که رفتم تو قسمت مقالات کارگاه عزت نفس و اعتماد بنفس و رفتار جراتمندانه
رو خوندم و از همش رونوشت برداشتم و تمرینهاشو انجام میدم سعی کردم رو خودم کار کنم و خودم و برای یه
تغییر بزرگ تو زندگیم آماده کنم برای زندگی جدید احساس جدید کشور جدید و همه چزهایی که همیشه ازش
میترسیدم . میدونی چرا؟ برای اینکه این راه قدم گذاشتم (حالا به هر دلیل) و میخوام به بهترین شکل ادامش بدم
همه توکلم به خداس و میبینم که انگار تو همه ی روزهای من جاریه هر چند من آدم گناهکاریم
تو هم تمرکزتو بزار رو خوبی ها به قول خواهرم تو یک سال اول زندگی اصلا نباید بدیها رو ببینی فقط باید عشق بورزی
بدون توقع از هیچ کس.هر چند سخته خیلی سخت هر چی باشه تغییره اونم تغییر تو افکار و آرزوها و خیلی سخته که
آدم آرزو و هدف جدید برای خودش بسازه و تفکراتشو تغییر بده من گاهی حتی نمیتونم تصور کنم آینده رو با اینکه همیشه
قه تخیلم خیلی قوی بوده ...
من کاملا درکت میکنم اما همیشه به خودم میگم الماسم یه تیکه ذغال سنگ بوده که بیشتر از بقیه تیکه ها فشرده شده و همینم بش ارزش داده .سعی کن حتما یه مشاوره حضوری خوب خیلی خوب پیدا کنی هر چند میدونم سخته چون خودمم مدتیه دنبالشم و نیافتم.
نوشته هات انگار حرف دل منه ترس دودلی من که گاهی ترجیح میدم بمیرم چون واقعا نمیدونم چی درسته چی غلط اما به این نتیجه رسیدم که مهمترین چیز کنار اومدن با خودمه چون همه این چیزها و ترسها و دو دلی ها تو ذهن منه و در واقعیت اتفاقات خیلی روتین و
قشنگ و حساب شده رخ میده .ان شالله
کافیه نترسی نوشتن خیلی کمکت میکنه و اینکه همسرتم کنارته ....
(من چی بگم ؟ که واقعا گاهی تنهام و مشکلات همسرمم هست....)
خیلیها آرزوی موقعیت تو رو دارن
برات آرزوی موفقیت میکنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
به انتخابم احترام ميزارم . اما فقط 2 سوال ؟
1) حتي اگر بپذيريم كه من در شرايط كاملا ايده آل و بدون هيچ جبري تصميم بر ازدواج گرفتم ،آيا انسان حق نداره از انتخابش پشيمون شه ؟
2) دوستاني كه اين روزها رو گذزوندن ، آيا ممكنه حال آشفته من موقتي باشه و مخصوص دوران عقد ؟
شما هم چنين تجربه اي داشتين ؟
گاهي ميگم خوب آخرش چي ؟ اين همه سختي براي ساختن يك زندگي مشترك ؟ خوب من كه تنهايي خوش بودم .
اما موضوعي كه منو بيشتر از پيش كلافه كرده : پزشك متخصص زنان به من گفته حتما بعد از ازدواج بدون هيچ فوت وقتي بچه دار شو . وگرنه ممكنه امكان بچه دار شدن نداشته باشي
1. انسان حقه پشیمونی داره اما بشین فکر کن ببین میارزه . من دیدم همسرم ارزششو داره پسسعی میکنم خودم تغییر کنم اما اگه فکر میکنی همسرت و این زندگی ارزش نداره هنوز دیر نشده البته باید شرایط و کامل بسنجی.
2.خیلیها تو دوران عقد اینجورین . انگار میخوره تو ذوقشون هر چند خواهر و مامانم میگن که از انتخابشون راضی بودن و شاد اما دوستای زیادیمو دیدم که اولش دلسرد شدن.
3.دقیقا منم گاهی میگم خوب آخرش چی؟ نمیدونم! اما منم تنهایی خوش بودم .
4. بچه جز همون تغییره که گفتم بببین میتونی باش کنار بیای تازه با موقعیت جسمی که داری شاید اگه بری سراغ ادامه تحصیل و مهاجرت دیگه نتونی طعم مادر شدن و بچشی بازم باید ببینی میارزه یا نه!
نظرات من اصلا کارشناسانه نیست .... به عنوان همدردی دوستانه بود
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام مجدد،
خوشحالم که خانم هایی که خودشون خارج از کشور هستند هم در این تاپیک نوشتند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
صادقانه بگم دوستان : مسائل مالي برام خيلي مهمه اما انگار توي اين زمينه هم بايد خيلي كوتاه بيام.
به هر حال دقت کنید که اگر هم خارج از کشور باشید، باید در مورد مسائل مالی خیلی بیشتر از این کوتاه بیایید. مگر اینکه خانواده شما بتوانند از ایران ماهی 2 میلیون پول بفرستند خارج (با قیمت های فعلی یورو و دلار).
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
خيلي از دوستان من توي شرايط پايين تري نسبت به من زندگي رو شروع كردند اما به آينده اميد دارند و در حال پيشرفت هستند. اما من به شرايط اونها هم رشك ميبرم . چون از ايران رفتند و من ميدونم بعد از يه مدت رو به راه ميشن. تقريبا همه خانواده من آينده همسرم رو روشن ميبينن اما انگار بختكي روي من افتاده كه نميتونم از هيچ چيز لذت ببرم .
دوست خوب، تا اونجا که من می دانم deljoo_deltang و همینطور melissa در خارج از کشور زندگی می کنند. و چه حرف خوبی زده شد:
نقل قول:
هیچ کس نمی تونه به شما تضمین بده جور دیگه زندگی کردن با خودش خوشبختی و پیشرفت و ارامش همراه داره
من هم از روی تجربه و دیدن زوج هایی که به کشوری که هستم اومدند، به شما می گویم که مهاجرت خیلی با چیزی که معمولاً در تصور افراد هست فرق می کند.
به خصوص اینکه دلایلی که شما برای مهاجرت می آورید به نظر من زیاد دلایل خوبی نیستند.
شما می گویی رشته ای که من خواندم، در ایران قدیمی هست و یا زیاد پیشرفته نیست. خب شما که زبان بلدی و از دانشگاه های خارج از کشور هم بهره می بری، می توانی در ایران به جایگاه بالایی دست پیدا کنی! چون این علم در ایران کلی جای پیشرفت دارد.
ولی مسئله ی دیگری که شما زیاد عنوان می کنی، رشک بردن به دیگران هست! انگار می خواهی مهاجرت کنی چون دوستانت مهاجرت کردند! و یا چون شاید خواهر برادران مهاجرت کنند!
نکند خدایی ناکرده نوعی چشم هم چشمی باشد! نکند این مسئله هم مربوط بشود به همان حساسیت شما روی مسائل مادی...
دوست عزیز، کشورهای اروپایی خوب هستند. شرایط زندگی برای مردم در سطح قابل قبولی هست. ولی اوضاع برای مهاجرین خیلی فرق می کند. کسی که مهاجر است، هر کاری کند مهاجر است. او از کلی از داشته های خودش باید جدا بشود و در یک کشور غریب از صفر شروع کند.
یکی از نزدیکان من که سالهاست اون رو می شناسم، از سن 20 سالگی می گفت من تو ایران هیچی نمی شوم، ایران به درد نمی خورد، من باید مهاجرت کنم. 10 سال در فکر مهاجرت بود و دائم کلاس زبان و اینها می رفت. در سن 29-30 سالگی توانست راهی پیدا کند که 3 ماه بیاید اینجا. اولش خیلی برایش جالب بود. بعد از چند وقت این غربت اینجا رو احساس کرد و خیلی دلش تنگ ایران شده بود. یادم هست می خواست کارت موبایل بگیرد، خودش رفته بود و با وجود اینکه ایران چند سال زبان خوانده بود خیلی سر خریدن یک سیم کارت موبایل اذیت شده بود (!!!). و خودش گفت تو این کشور غریب که من نمی توانم یک سیم کارت بخرم، چطور می خواهم از صفر شروع به زندگی کنم؟ و برگشت ایران! و حالا قدر ایران رو می داند و خدا رو شکر چند ماهی هست که می بینم با شور و شوق زندگی می کند.
چرا این اینقدر زود جا زد؟ چون تصورش از خارج از کشور اشتباه بود.
من نمی خواهم بگویم که مهاجرت خیلی بد هست و هیچ کس از طریق مهاجرت پیشرفت نمی کند. ولی به قول دوستمون "آواز دهل از دور خوش است". و واقعیت با چیزی که در خیال ما هست فرق می کند.
برای رسیدن به آرامش مسائل زیادی مهم هستند که معمولاً اینها برای یک فرد تنها در خارج از کشور فراهم نیست.
آیا شما فردی هستی که تحصیل برایت از همه چیز مهم تر است؟ آیا حاضر هستی به خاطر گرفتن مدرک تحصیلی در خارج از کشور از خانواده، شوهر و ازدواج، زندگی در ایران و صدها چیز دیگر بگذری؟ آیا پولش رو داری که ماهی 1-2 میلیون تومن خرج خودت رو بدهی؟ اگر نه، آیا حاضر هستی هفته ای 3-4 روز در رستوران یا جاهای دیگر کار کنی و وقتی خسته از سر کار آمدی درس بخوانی؟ بعد که مدرک رو گرفتی ، فکرش رو کردی که برای یک زن مطلقه بالای 30 سال و در خارج از کشور چقدر موقعیت ازدواج است؟! می بخشید اینقدر رک صحبت می کنم!
خوشبختی در چیست؟
آیا همین این خوشبختی نیست که شما با سنی نسبتاً کم، مدرک تحصیلیت رو گرفتی، تدریس زبان می کنی، شوهری مهربان و خوش اخلاق، در عین حال با مدرک دکتری و آینده ای روشن داری؟!
من در دانشگاهمون چندین دختر ایرانی می شناسم. اکثراً بین 27-30 سال. همه اینها اونی رو دارند که شما نداری. یعنی زندگی در خارج رو. ولی نمی دانم چرا احساس می کنم اینها خوش بخت نیستند...
بعضی ها زیاد اهل درس نیستند، اومدن خارج از کشور که راحت بتوانند در پارتی های مختلط باشند و به خیال خودشون عشق و حال کنند. ولی آخرش که چی؟
بعضی هاشون هم در درسشون موفق شدند. ولی آخر یک دختر تنها در اینجا چطور باید خوشبختی رو حس کند. مشکل اصلی همین نبودن خانواده و دوست و بدتر از همه نداشتن شرایط ازدواج است.
من مطمئنم خیلی از این دخترها حاضرند جایشون رو با شما عوض کنند!
شاید به جز اونهایی که به دلیل افکار سیاسی که دارند نمی خواهند ایران باشند.
من نمی دانم. شاید هم شما مهاجرت کنی و به خوشبختی برسی.
ولی اول با خودت بنشین فکر کن و ببین خوشبختی چیست؟!
و این جمله ی deljoo_deltang رو فراموش نکن که به نظرم بسیار با معنی هست:
هیچ کس نمی تونه به شما تضمین بده جور دیگه زندگی کردن با خودش خوشبختی و پیشرفت و ارامش همراه داره
در صورتی که فکر می کنم شما در ایران شرایط خیلی خوبی دارید برای پیشرفت و برای خوشبخت بودن.
راستی این تاپیک هم نسبتاً مشابه مشکل شماست: کلیک کنید
موفق باشید.
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
با توجه به این که همه حرفات برای دوست خوبمون خوب و مفید بود و به نظرم با دقت بخونه خیلی کمکش میکنه
اما باعث شد من گریم بگیره یعنی واقعا انقدر زندگی تو یه کشور اروپایی و مهاجرت سخته؟
در تکمیل حرفات نامزد منم همیشه میگه همه همسرای دوستاش که میان و یا ایرانی های جدید تا دو سه ماه براشون محیط غرب و دیسکو و نداشتن حجاب و امکانات رفاهی واینا جالبه اما بعدش افسرده میشن تازه آدمهایی که عشق مهاجرت بودن. و حتی اونجا موقعیت مالی و دوست آشنا زیاد داشتن .به نظرم خوش بختی تو ایران کامل تره برای ما ها که با این فرهنگ بزرگ شدیم.
میگه من که انقدر حساس و وابسته به خانواده ام و دوس ندارم برم حتما افسرده میشم یه مدتی باید خودمو آماده کنم:302:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام عزیزم
درکت می کنم که در چه شرایطی هستی .
خیلی از افراد ترس از ناشناخته ها دارند و زمان انتخاب همسر و ورود به یک دنیای دیگر ذهنشان درگیر این ترس می شود پس این حالت در تو طبیعی است و برای اینکه این ترس را پوشش بدهی به ذهنت اجازه ی قیاس می دهی و خودت را با دیگران قیاس می کنی کسانی که فردا و امروزشان مشخص نیست و تو فقط صدای تصمیمات آنها را می شنوی و در اصل این حالت مثل جلوی پیراهن و پشت پیراهن است .
چیزی را بهانه قرار می دهیم تا موضوع اصلی را کمرنگ کنیم
مضاف بر اینکه مسئله بچه هم این ترس ترا بیشتر کرده .
ضمن اینکه قیاس کردن مسئله ی سازنده ای نیست . از هر بهتری ...........بهتر دیگری وجود دارد و کمال گرایی می تواند ذهن و احساس را به سمت بیماری سیری ناپذیر بودن هدایت کند . تا کی می خواهی افسار خودت و زندگی ات را به این سیری ناپذیر بودن بدهی ؟!آیا تو لایق آرامش داشتن نیستی ؟!اما سیری ناپذیری انسان را به بیماری می کشاند .
عزیزم همسر و همراه خوب یک نعمتی است که شامل حال کمتر کسی می شود . یک بعد قضیه ی تو مسئولیت پذیری و پذیرش شرایطی است که به هر حال خودت هم در آن دخیل بوده ای چرا که خواهر و برادر به شما حرفشان را می زنند اما قبول کننده و انجام دهنده خودت هستی . پس سعی نکن از زیر با ر انتخاب خودت شانه خالی کنی و اگر واقعا حس می کنی تاثیر پذیر بوده ای ببین چرا ؟ این یک نقض در توست که باید روی خودت کار کنی .
این روزها انسان خوب و همراه خوب و موفق داشتن حکم کیمیا پیدا کرده اگر دستت به دامانش رسید رها نکن .
و اما گفتم یک بعد مسئولیت پذیری است و یک بعد هم تعهد و وفاداری . با این بخش ها می خواهی چه کنی ؟ فرار ؟ !
قطعا نه . دختری مثل تو با استفاده از توانایی های بی نظیرش قطعا راه مناسب را پیدا می کند .
و به نظرمن قدری روی ذهنیتت در مورد ازدواج کار کن . ازدواج پایان دادن به تحصیلات و رشد نیست . بچه هم همینطور . با یک برنامه ریزی خوب و درست تو می توانی مراحل رشد خودت و خانواده ات و بچه ات را نسبت به فضای امکانات و شرایط شاهد باشی عزیزم .
و در پایان آسمان در همه جای دنیا به یک رنگ است در همین ایران هم زنان موفق و تحصیلکرده کم نداریم که هم به زندگی های زناشویی و تحصیلات خود می رسند و هم به بچه و خانواده و ..............
اما در نهایت انتخاب کننده و تصمیم گیرنده خودت هستی ما فقط نظرمان را می گوییم درست مثل خواهر و برادرهایتان . ..................
بعد از این انتخاب ( رفتن ) اگر باز پشت پیراهن و جلوی پیراهنت متفاوت بودند ( که خواهند بود ) چه خواهی کرد ؟! اینبار به کجا تصمیم می گیری بروی و فرار کنی ؟!!
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
ممنون كه پاسخ ميدين . ممنون كه تجربياتتون رو در اختيارم ميزارين . ممنون كه دلسوزين .
باور كنيد شايد بيشترين فشاري كه رومه اينه كه نميخوام خودم زندگيم رو خراب كنم . براي همين در مورد ترديدهام نميخوام با همسرم صحبت كنم . چون نميخوام اونو نگران كنم و از كاه كوه بسازم . بعدا حال من خوب شه اما اون بنده خدا ته دلش ناراحت بمونه .
بايد كلي فكر كنم . اين پست رو زدم كه بگم همه متنها رو خوندم و براي همتون از صميم قلب آرزوي آرامش دارم .
فرصتي ميخوام تا روي همه حرفها فكر كنم .
بايد تك تك جمله هارو صدها بار بخونم و فكر كنم . چون ميدونم حاصل تجربيات يك انسانه .
اما در مورد مقايسه : مشاورم يه روز حرف قشنگي زد . گفت : ما هميشه درون خودمون رو با بيرون مردم قياس ميكنيم .
به محض اينكه فكرهامو كردم و حرفهاتونو مرور كردم ميام و پاسخ ميدم . :72:
باز هم ممنون .
خانوم آني ، hamed 65 ، fa mo الان ساعت پاسخگوييتون رو ديدم .
3:18 صبح !!!!!!!!! 1:55 !!!!!!! 1:40
من خواب بودم و شما داشتين براي اينكه من آرامش بيشتري داشته باشم راهنماييم ميكردين .
قسم ميخورم كه به خاطر اين لطف شما هم كه شده بيشتر و عاقلانه تر و بالغانه تر فكر كنم .
باز هم ممنون .
:72:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام
دوست عزیز من یه پیشنهاد براتون دارم. البته شاید خودنون این راه رو امتحان کرده باشید!
همسر شما تحصیل کرده اند و مسلما پیشرفت علمی و محیط مناسب برای تحصیل در خارج براشون می تونه انگیزه خوبی باشه برای همراهی با شما در خواسته هاتون.
پیشنهاد من اینه که برای مدت کوتاهی با هم به سفر خارج بروید، مثلا برای یک کنفرانس خارجی مریوط به رشته همسرتون، یا اگه شد، پست داک یا فرصت مطالعاتی 1 ساله یا چند ماهه. اجازه بدین همسرتون خودشون به نتیجه گیری واقع بینانه در مورد زندگی در خارج برسند.
علاوه بر این سعی کنید رو دلایل مخالفت ایشون بیشتر تمرکز کنین، اگه می شه ایشون رو با افرادی آشنا کنین که تجربه زندگی در خارج رو دارند، سعی کنین نگرانیهای فکری ایشون رو با استدلال برطرف کنید. به ایشون بگید که نه برای همیشه، بلکه برای امتحان و کسب تجربه دوست دارید برین خارج. براش از امنیت و راحتی در اونجا بگین.
دلیل اصلی مخالفت ایشون رو میشه بگین؟
همسر من هم اوایل مخالف سرسخت خارج رفتن بود، اما وقتی با واقعیات و فواید رفتن روبه رو شد، الان از من مصرتره!
به هر حال شما تمام تلاشت رو بکن، ایشالا که موفق می شی، اما اگه همسرت خارج زندگی کرد و خوشش نیومد، اونوقت باهاش همراهی کن.
موفق باشی
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
عزیزم شاید دوست داشته باشی تاپیک من رو هم بخونی.
لینک
راستش شرایطت مثل منه فقط بر عکس. خانم انی خیلی خوب مشکلت رو پیدا کردن. من هم مثل شما وقتی با سختیهایی پذیرش شرایطی که توش بودم روبرو شدم به جای فکر کردن به حل مساله و بدست اوردن ارامش با کمک امکاناتم به پاک کردن صورت مساله و فرار فکر می کردم. این خصوصیت ادمهای ناتوانه و اگر امروز فرار کردی مطمئنا فردا هم وقتی در شرایط دیگه قرار گرفتی از ترسهات فرار می کنی. اما شما مطمئنا تواناییهای زیادی داری.
به نظرم فکر کن هدف نهایت چیه؟ بعد از ادامه تحصیل و مهاجرت دنبال چی هستی؟ اخرش چیه؟ زندگی مجردی چه عاقبتی برات داره که زندگی مشترک نداره؟ و .... اگرچه همیشه توصیه میشه فقط به حال فکر کنید اما در مورد شما فکر می کنم بهتره کمی به دور دستها فکر کنید.
راستی در مورد بچه دار شدن من در خارج بچه دار شدم در حالیکه درس می خوندم و کار می کردم. سخنیهای زیادی داشت اما بچه هر وقت بیاد سختیهای خودش رو داره و زندگی هم خود به خود خودش رو به اومدن بچه تطبیق می کنه. البته اگر ایران بودم مطمئنا کمکهایی که ار خانواده داشتم سختیهاش رو کمتر می کرد. پس نگرانیت رو در مورد بچه می تونی با گرفتن تجربه از دیگران کمی کم کنی. حتی می تونی یک تاپیک در این مورد بزنی.
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
همیشه یادتون باشه ، خارج ، پول ، موفقیت برای به دست اوردن آرامش در زندگی هست !
آرامش الان با همسر خوب رو می خواهید از دست بدید که خارج و پول رو به دست بیارید که شاید بعدا آرامش به دست بیارید ؟ ( در ضمن بنده خودم شرایط مهاجرتم بسیار مهیا هست ولی به خاطر موضوعی ازش گذشتم،بورسیه تمام دارم )
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
تاپيك هايي كه برام لينك زدين رو كامل و با دقت و چند بار خوندم .
از متن حرفهاتون هم نت برداشتم . ( من دانشجوي خوبيم . جلوي پاي هر كسي كه به من چيزي ياد بده زانو ميزنم )
چند تا جمله حسابي تكونم دادن :
1) خانوم آني توي تاپيك دلجو گفته بودن : امكان كار كردن به تنهايي كافي نيست ، اعتبار و امنيت و احترام و ... شغلي نيز بسيار اهميت دارد .
دقيقا قصه همسر من همينه . توي ايران موقعيت خوبي (بر خلاف همه جووناي هم سنشون ) دارن . نميشه به كسي كه اينجا موقعيت خوبي داره ، توصيه كرد اينجارو رها كنه به اميد موقعيتي خارج از ايران كه معلوم نيست به وجود بياد يا نه .
2 ) آقاي حامد گفتن بر فرض اينكه از همسرت جدا شي و ادامه تحصيل بدي . چند سال بعد يه دختر مطلقه بالاي 30 سال چند تا گزينه براي ازدواج خواهي داشت ؟
باز هم موافقم . من قبل ازينكه به همسرم جواب مثبت بدم خيلي فكر كردم . حدودا 8 ماه دوره شناخت ما طول كشيد . همون زمان از يكي از اساتيد خانوممون كه تقريبا جز 3 نفر اول رشته ما در ايران هستند و رابطه خوبي با هم داريم همين سوالو پرسيدم .ايشون 55 ساله و مجرد هستند . گفتند من اگه به عقب برگردم حتما ازدواج ميكنم . مي گفتند كه من تا حالا با مادرم زندگي ميكردم بعد از فوتشون الان هيچ كس رو ندارم كه منتظرم باشه . گفتن من توصيه ميكنم كه با كسي ازدواج كن كه با ادامه تحصيلت مشكلي نداشته باشه . فقط همين . اما اگر بري و برگردي ميشي يه دختر 35 ساله با بالاترين مدرك اما داخل ايران ديگه شرايط ازدواج نخواهي داشت .
3)خانوم دلجو گفتند كه :
هیچ کس نمی تونه به شما تضمین بده جور دیگه زندگی کردن با خودش خوشبختی و پیشرفت و ارامش همراه داره.
اين واقعا برام قشنگ بود
4)خانوم آني گفتن كه :تا کی می خواهی افسار خودت و زندگی ات را به این سیری ناپذیر بودن بدهی ؟!آیا تو لایق آرامش داشتن نیستی ؟!
با اين جمله واقعا اشكم سرازير شد . درست ميگين خانوم آني . سيري ناپذير بودن آرامش منو گرفته .
من خيلي تلاش كردم كه عاقلانه ازدواج كنم و يه همسر فوق العاده خوب دارم .
چيزي كه هست من خلاف روياي ذهنيم كه بي نهايت هم پر رنگ بود قدم برداشتم .
روزهايي كه جواب مثبت دادم همه تلاشم اين بود كه اختيار رو كاملا به عقلم بسپرم . اما اين روزها گاهي احساسات افسار منو به دست ميگيره . احساس ميكنم در آينده هم روزهايي خواهد اومد كه اين نقطه زندگيم برام مشكل ساز شه . به نظرتون چي كار كنم ؟
شدم عين يه بچه كوچولو كه سرما خورده خودشم ميدونه كه بستني براش ضرر داره اما همش بهونه بستني ميگيره .
بايد اين گفته خانوم آني رو فراموش نكنم كه اين روزها همراه خوب داشتن حكم كيميا پيدا كرده .
باز هم از صميم قلب پذيراي نظرات گرانبهاتون كه بي شك تجربه يك عمر زندگيست هستم . :72:
آقاي داود.ت ممنون كه شما هم نظر دادين . حرفتون من رو به فكر فرو برد .
هر جمله اي انگار يكي از زاويه هاي مخفي اين فكر و احساس منو روشن ميكنه .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
عزیزم سعی کن حالا که دوستان سعی دارن کمکت کنند همین جا تمام نگرانی هات و تمام شبهه هایی که گوشه های مغزت وجود داره رو بیرون بریزی تا دیگه دوباره چند وقت دیگه سرک نکشن به زندگی زیبات و اگرم اومدن خیلی راحت بنونی یک نه بهشون بگی .
تمام مدلهای مختلفی که می تونی یا می تونستی زندگی کنی رو به تصویر بکش و ته هر کدومشون رو اینجا برای خودت لیست کن تا دوستان هم بیان و بهت بگن کدومشون به واقعیت نزدیکه و کدومشون یک خیال خامه.
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام دوست عزیز-داستان زندگی ات خیلی به من شباهت دارد من هم همیشه خیلی دوست داشتم بروم خارج ولی عزیزم رفتن از ایران خیلی سخت است دور شدن از خانواده و دوستان خیلی سخت است از طرفی کسانی که می رند برای بدست آوردن زندگی بهتر و آرامش است همسرم می گه اگر من در ایران موقغیت خوبی داشتم هیچ وقت نمی رفتم- در ثانی پسرهایی که آن طرف زندگی می کنند یا درس می خوانند از ایران ازدواج می کنند همسرم و تمام دوستهایش بعد مدتی آمدند ایران و با دختری که خانواده براشان در نظر گرفته بود و یا خودشانا از قبل می شناختند ازدواج کردند در صورتیکه که در دانشگاه هاشان دختر خوب هم زیاد بود که همه هم فارغ اتحصیل دانشگاه های خوب بودند- من هم ادامه و تحصیلم و ازدواجم گذاشته بودم که بعد رفتنم باشد ولی بعد به خودم آمدم دیدم سنی ازم گذشته و همیشه تنها بودم از طرفی بعد از چند مسافرت به خارج از کشور ذیذم آن جانمی توانم موقعیتهای خوب داشته باشم من با وجود پذیرش از یک دانشگاه خوب برای مقطع دکترا و داشتن مهاجرت یک کشور دیگر تصمیم گرفتم که ازدواج کنم- دوست خودم با این که پزشک متخصص است و با خانواده اش در خارج از کشور زندگی می کند و بهترین ماشین را دارد و خانه و همین طور زیبایی و جذابیت نتوانسته مورد خوبی برای ازدواج بیابد اتبته خواستگارهای خوب خارجی است ولی دوست من بعد سالها زندگی در خارج کشور می گه خارجی ها هیچ وقت بهت تقلب نمی کنندولی فرهنگشان خیلی فرق دارد و بعد سالها زندگی کردن خیلی راحت بهت می گند دیگر دوستت نداریم و جدا شیم – از زندگیت لذت ببر می توانی اینجا بهترین زندگی را داشته باشی و برای تفریح بروی و شاید هم در آینده برای فرصت مطالعاتی- الکی زندگی را به خودت سخت نگیر- من با این که همسرم را برای موقعیت خارج انتخاب نکردم الان فکر می کنم کاش با پسری همین جا ازدواج می کردم- دوست عزیز موفق و شاد و خوشبخت باشی.:310:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
اينم همه مدلهايي كه ميتونستم زندگي كنم :
الان تمام هزينه هايي كه خانوادم براي من انجام دادن و خواهند داد (بابت مراسم بله برون ، نامزدي ، جهاز و مقداري هم كمك براي خريد منزل ) حدودا مبلغ قابل توجهي ميشه .(به علاوه اينكه قبلا هم چند جا سرمايه گذاري كردم ) همه اين پول رو ميبردم يه كشور ديگه و يه زندگي براي خودم (تنها خودم ) تشكيل ميدادم . ادامه تحصيل ميدادم و در نهايت حتي اگر مورد مناسبي براي ازدواجم پيش نميومد تا انتها مجرد ميموندم . اما به همه اهداف شخصيم ميرسيدم .
من علاقه چنداني به زندگي خانوادگي ندارم . چون هميشه احساس كردم براي خانومها اتلاف وقته .من متاسفانه علاقه اي به بچه و ... ندارم .
با كسي ازدواج ميكردم كه عقايدي شبيه خودم داشت . از ايران ميرفتيم بچه دار هم نميشديم . آدمهايي كه صبح تا شب درس ميخونند و نهايتا به تفريح خودشون ميرسند .
همسر من هميشه معتقده آدم نبايد خلاف جهت زندگي كنه . البته اصراري براي زود بچه دار شدن نداره ،اما در كل بچه رو (در شرايطي كه آدم توان بچه دار شدن داشته باشه )جز لاينفك زندگي ميدونه .
ميدونيد من واقعا آدم مسئوليت پذيري هستم . اگر اينطوري حرف ميزنم دليل بر اين نيست كه آدم بي عاطفه يا مسئوليت گريزي هستم . اينها فقط واگويه هاي دلمه . وگرنه باور كنيد هم بي نهايت همسرم رو دوست دارم هم احترامش رو دارم و هم اينكه براي زندگيم كم نميزارم .
اگر اينجا دردودل ميكنم چون اگر اين حرفهارو به كسي بگم اول اينكه باور نميكنه دوم اينكه نميخوام وجهه زندگيم جلوي كسي خدشه دار شه .
از مسئوليت ازدواج هم گريزون نيستم . چون تجربه دارم . باور كنيد همين الان تقريبا 8 ساله تمام مسئوليتهاي خونه مادريم به عهده منه . از خريد مايحتاج گرفته تا راه انداختن مهمونيهاي 100 نفره . شايد اگه برم سر زندگيم مسئوليتم كمتر هم بشه !
برام دعا كنيد كه به اين باور برسم كه بهترين كارو انجام دادم .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام
عزیزیم اگر شما از زندگی مشترک خوشت نمی یومد به چه اجازه ای با زندگی یکی دیگه داری بازی می کنی
مگه روسری هست که بخری بعد بگی پشیمون شدم
ادعای روشنفکری هم داری
این اشتباه خودت بوده باید به بهترین صورت حلش کنی
این نمی شه که یه روز آدم ازدواج کنه 6 ماه بعد تازه یاد هدفهای مهمش بیفته
بله هدفهاتون ارزشمند هست خیلی ها مثل شما فکر می کنن اما اگر این قدر هدفهاتو دوست داشتی نباید وارد زندگی مشترک می شدی
من اصلا قصد ناراحت کردن شما رو ندارم اما گاهی وقتا لازمه آدم با خودش خلوت کنه و قدر چیزهایی که داره رو بدونه یه دور تو تالار بزن و از ته دل بشین درکشون کن
چه زندگی های سختی رو دارن با چنگ و دندون حفظ می کنن
یه موقع هایی باید واقعا قدر نعمت های دور برت رو بدونی
از یه نگاه دیگه به زندگی نگاه کن
بیبین اگه می شه درستش کنی چون اگه خراب شه ساختنش خیلی سخت تر می شه
فکر کن
تو تنهاییت خیلی فکر کن
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
دوستهاي خوبم دلم خيلي گرفته . نميخواين كمكم كنيد ؟
دوست گلم زندگي آرام ، من با زندگي كسي بازي نكردم . اگر همه حرفهاي منو خوب ميخوندين گفته بودم كه حتي جوري برخورد ميكنم كه همسرم به هيچ وجه اذيت نشن . از هيچ لحاظ هم كم نگذاشته ام .
امروز با خواهرام سر موضوع خريد جهيزيه بحث كردم . باور كنيد حتي مارك لوازم من رو هم اونها انتخاب ميكنند . دلم خيلي گرفته . خيلي بده كه چند نفر ديگه رو براي ساده ترين چيزها بايد راضي كرد . نميدونم . احساس ميكنم همه زندگيمو اونها انتخاب كردن . خسته ام .
مدام با خودم زمزمه ميكنم :
من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك / چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد
اما باور كنيد انگار توانشو ندارم .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
خيلي بده كه چند نفر ديگه رو براي ساده ترين چيزها بايد راضي كرد . نميدونم . احساس ميكنم همه زندگيمو اونها انتخاب كردن . خسته ام .
دوست عزیز:72:
نکته اصلی رو خودتت گفتی.
به نظر من مشکل شما از آنجا نشات میگیره که برای آن چیزایی که خودتت دوست داری و ارزش
می دونی و هدفت هست تلاش و پافشاری نمی کنی.
بخاطر چیزهایی که دیگران ارزش می دانند و اهمیت می دهند شما مسیر زندگیت رو عوض
می کنی و بعد دچار گیجی و سردر گمی میشی.
به نظر من اگه انسان برای آنچه واقعا و از صمیم قلب دوست داره و هدفش هست تلاش نکنه
مجبوره چیزها و اهداف و ارزشهایی رو دوست داشته باشه که دیگران براش دیکته کردند.
بهترین کار الان اینه که روی اعتماد به نفست کار کنی و سعی کنی تصمیمات زندگیت رو خودت بگیری.
لطفا خودت مسیر زندگیت رو مشخص کن تا این احساسهای بد درونت رو ویران نکنه.
مطمئن باش که اگه تصمیمی رو خودت بگیری اگر غلط و نادرست هم باشه چون خودت
انتخاب کردی مسئولیت درست و غلط اون رو هم می پذیری و به دنبال حل مشکلاتت می ری.
ممکنه خیلی ها بدنبال همسر و زندگی مشترک باشند ولی شما در درونت چنین انتخابی را قبول نداری.
هیچ خطا یا گناهی هم نیست نمی توان برای زندگی همه نسخه یکسان پیچید.
انسانها موجودات بسیار پیچیده وبا طرز فکرها و روشهای مختلف هستند.
بهترین کار اینست که عقاید یکدیگر را بپذیزیم و به عقاید هم احترام بگذاریم.
خوب گذشته ها گذشته ولی در مورد تصمیمات آینده سعی کن بااراده تر و مصمم تر باشی.
در غیر اینصورت همیشه با خودتت درگیر خواهی بود.
موفق باشی.:72:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
از همه جا كه خسته ميشم با خودم ميگم كاش به هيچ كسي تعهدي نداشتم ، رها ميكردم و ميرفتم .
اگر حرفي هست بگين تا آروم شم .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
عزیزم اون مدلهایی که فکر می کنی از این به بعد هم می تونی زندگی کنی بگو.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
سلام .
اينم همه مدلهايي كه ميتونستم زندگي كنم :
الان تمام هزينه هايي كه خانوادم براي من انجام دادن و خواهند داد (بابت مراسم بله برون ، نامزدي ، جهاز و مقداري هم كمك براي خريد منزل ) حدودا مبلغ قابل توجهي ميشه .(به علاوه اينكه قبلا هم چند جا سرمايه گذاري كردم ) همه اين پول رو ميبردم يه كشور ديگه و يه زندگي براي خودم (تنها خودم ) تشكيل ميدادم . ادامه تحصيل ميدادم و در نهايت حتي اگر مورد مناسبي براي ازدواجم پيش نميومد تا انتها مجرد ميموندم . اما به همه اهداف شخصيم ميرسيدم .
عزیزم نمی دونم در چه سن و سالی هستی اما انسان تا یک سنی میتونه فقط به اهداف شخصیش فکر کنه و از رسیدن به اونها رضایت داشته باشه. از یک جایی ادم دلش می خواد کمی مفید تر باشه. از لحاظ روحی احساس کنه داره ارتقائ پیدا می کنه و اونهم در کانون خانواده است که این اتفاق میافته. راستش چند وقت پیش یکی از استادهامون رو دیدم . سنش تقریبا 50 ساله و به تمام درجه های علمی تو جهان رسیده. می گفت من الان پیر شدم و دیگه کاری نیست که تو زمینه کاریم انجام نداده باشم. دیگه انگیزه شخصی ای برای ادامه کارام ندارم. اینو گفتم تا بدونی این انگیزه های شخصی تا یک جایی می تونن ادمو به جلو بکشن از یک جایی به بعد نیاز داری انگیزه های غیر شخصیت و انگیزه هایی که بیشتر با روحت سر و کار داره رو لحاظ کنی. اگر می خواستی فقط به اهداف شخصیت برسی کم کم رشد تنها خود بینی رو در خودت می دیدی. یک مساله ای که یادم رفت بگم چرا فکر می کنی تنها وقتی می تونستی به اهداف شخصیت برسی که مجرد می موندی و می رفتی خارج. مگر اهداف شخصیت چی بودن؟
من علاقه چنداني به زندگي خانوادگي ندارم . چون هميشه احساس كردم براي خانومها اتلاف وقته .من متاسفانه علاقه اي به بچه و ... ندارم .
عزیزم الان شاید این احساس رو داشته باشی چون تو یک خانواده ای بودی که مسولیت زندگی زیاد رو دوشت بوده و کمی خسته شدی. اینکه علاقه ای به بچه نداری من فکر می کنم یک دلیلش اینه که فکر می کنی مجبوری بچه داشته باشی و دلیل دومش اینه که فکر می کنی اومدن بچه شما رو از اهدافت دور می کنه. البته این چیزی هست که من برداشت کردم شاید نادرست باشه.
با كسي ازدواج ميكردم كه عقايدي شبيه خودم داشت . از ايران ميرفتيم بچه دار هم نميشديم . آدمهايي كه صبح تا شب درس ميخونند و نهايتا به تفريح خودشون ميرسند .
ایا الان همسرت تمام عقایدش شبیه شما نیست یا فقط در زمینه از ایران رفتن شبیه شما نیست؟ الان خواهش می کنم صادقانه بگو واقعا چه احساسی نسبت به ادمهایی که صبح تا شب درس می خونن و اخر هم به تفریحات خودشون می رسن داری؟
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
صادقانه بگم ؟
خوب راستش شايد اولش خيلي دلفريب باشه . اما آخرش رو نميدونم . يعني اينكه مطمئن نيستم ميشه هميشه همينطوري بود و راضي هم بود .
اما مدلي كه الان فكر ميكنم ازين به بعد هم ميتونم ادمه بدم اينه كه باز هم درس بخونم .
خانوم دلجو كه واقعا هم دلجويي ميكنيد ، من مشكلات خيلي بزرگي توي زندگيم داشتم . تا شروع تحصيلات دانشگاهيم من زندگي آرومي داشتم اما بعد ازون مشكلات خانوداگي عجيبي رو گذروندم . روزي نبود كه بي دليل از برادرم كتك نخورم و و اون منو از خونه بيرون نكنه . تهمتي نبود كه به من نزنه . يه جورايي دوران وحشتناكي بود . من جز نفرات برتر كنكور بودم . اگر اون جريانات نبود الان بايد دكترا ميخوندم . 3 سال افسردگي گرفتم و دارو مصرف كردم .
داشتم يواش يواش با همه چيز كنار ميومدم كه ازدواج كردم .
الان با اين كه 25 سالمه اما واقعا خسته هستم و احساس ميكنم دير شد . تمام هم رده هاي من الان دكتراهاشونو دارن ميگيرن . هميشه ميگم زندگي ام بر خلاف آرزوهايم گذشت .
ديگه براي من ديره . الان فوق شروع كنم ، بعد دكترا . پس ديگه كي بچه دار شم ؟ سردرگمي منو متوجه هستين ؟
من نبايد الان در اين شرايط ميبودم . به خدا كم آوردم .
تنها شرطي كه با همسرم كردم اين بود كه درس بخونم ، اونهم گفت تا هر مقطعي كه بخواي بخوني همراهيت ميكنم . اما الان از نفس ازدواج بدم مياد . اگر به من ميگفتن اين يه رابطه دوستيه انقدر مشكل نداشتم كه حالا ازدواجه . اگر برم جلوتر و كم بيارم چي ؟
كاش حسابي به زندگيم سروسامون ميدادم بعد ازدواج ميكردم .
اما انگار دنيا واسه كسي صبر نميكنه .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
با سلام خدمت بهار خانم .
من مدتیه تاپیک شما رو میخونم .
من از نظر سنی-تحصیلات-و... از شما پایینتر هستم و جرات نمیکردم چیزی بگم .ولی احساس کردم باید یه سری مسائل رو بگم .
با شرح حالی که شما از اوضاع زندگیتون گفتید مشخصه که از نظر خانوادگی و مالی و... مشکلی ندارید(خدا رو شکر)
هم خود شما و هم همسرتون از نظر تحصیلات در سطح بالایی هستید که باز هم خدا رو شکر .
شما شرایطی رو دارید که بیش از 90 درصد جوونها آرزوشو دارند .
ولی ناراحتید به چند دلیل ...
1- همیشه به بالا نگاه میکنید .
آدمی که همیشه به بالا نگاه میکنه هیچ وقت آرامش پیدا نمیکنه .شما همیشه به افرادی نگاه میکنید که از نظر مالی-سطح تحصیلات- و... از شما بهتر هستند(شاید هم نیستند و شما فکر میکنید هستند) و این باعث میشه احساس کمبود و حقارت کنید .
گاهی لازمه آدم به پایینتر از خودش هم نگاهی بیاندازه .افرادی رو ببینه که از نظر مالی-خانوادگی -سطح تحصیلات و ... از خودش پایینتر هستن .نه به خاطر اینکه تحقیرشون کنه یا فخر بفروشه بلکه به خودش بیاد و ببینه که افرادی هستند که آرزوی داشتن داشته هاش رو دارن .
به شما پیشنهاد میکنم یک مسیر 100 متری که ممکنه چاله یا مانع داشته باشه رو بدون اینکه به زمین نگاه کنید طی کنید .در این مسیر سرتون فقط رو به بالا باشه .احتمال اینکه شما بر اثر برخورد با اونها به زمین بخورید خیلی زیاده .منطقی اینه که هم بالای سرتون رو نگاه کنید و هم زیر پاتون رو .
با نگاه به افراد پایینتر به خود میبالید و آرامش میگیرید و با نگاه به افراد بالاتر انگیزه برای تلاش بیشتر خواهید داشت .
2-اعتماد به نفستون پایینه
از صحبتهای شما برداشت کردم که به حرف دیگران زیاد اهمیت میدید و این ناشی از کمبود اعتماد به نفس شماس .در حالی که همه ی فاکتورهای لازم برای افتخار کردن به خودتون رو در اختیار دارید .
پدرم تعریف میکرد .پدر یکی از دوستانش که بین دوستان و آشنایان از نظر مالی و اجتماعی از وضعیت بسیار مطلوبی برخوردار بود فوت کرد .همه انتظار یک مراسم باشکوه رو داشتن .ولی در کمال تعجب مراسمی برگزار نشد .
وقتی ازش پرسیدن چرا با وجود اوضاع مالی مناسب مراسمی نگرفتی جواب داده بود .
اگر مراسم با شکوه میگرفتم مردم میگفتن دیدید فلان فلان شده چه مراسمی گرفت؟چه غذایی داد؟و...
اگر مراسم معمولی میگرفتم میگفتن دیدید فلان فلان شده با اون ثروتش چه مراسم بدی گرفت؟چه غذای بدی داد؟و...
تصمیم گرفتم مراسم نگیرم بگن دیدید فلان فلان شده برای پدرش مراسم نگرفت !!:311:
فکر میکنم اگر دیدتون به زندگی و خودتون اینطور باشه آرامش بیشتری خواهید داشت.
3-هدفتون اشتباهه
برداشت بعدی که من داشتم این بود که در بین اقوام و آشنایان شما هدف اصلی مهاجرت از ایران و تحصیل در خارج از کشوره .و هرکس به این هدف میرسه به خودش افتخار میکنه و به دیگران فخر میفروشه .
و شما از اینکه ببینید دیگران به این افتخار نائل شدند و شما نتونستید بهش برسید احساس یاس و نا امیدی میکنید .شاید با اونها در تماس باشید و تعاریف خوب بشنوید و با خودتون بگید فلانی رفت و خیلی هم موفق شد .زندگی بسیار شادی هم داره .ولی از واقعیتها بی خبرید .ممکنه همه ی این صحبتها ظاهری باشه .هیچ کس دوست نداره مشکلاتش رو به دیگران بگه .(البته تالار همدردی متفاوته)
به این فکر کردید که ممکنه به هدف اصلی زندگیتون برسید و بعد از رسیدن به اون بی انگیزه بشید؟
خود من چند سال پیش همش میگفتم اگه خدمت سربازیم تموم بشه فلان میکنم .از ایران میرم.کار خوب پیدا میکنم و... ولی دقیقا از روزی که کارتم رو گرفتم احساس پوچی میکنم.نه تنها خوشحال نبودم بلکه از اینکه انگیزه ی اصلیم رو از دست داده بودم افسرده شده بودم.الان تقریبا 6 ماه از این موضوع میگذره ولی حتی گواهی نامم رو هم نگرفتم .:163:
این اتفاق برای همه میافته .الان شما آرزوی اقامت و تحصیل در خارج از ایران رو دارید ولی قطعا بعد از رسیدن به اون اشتیاق گذشته رو نخواهید داشت .اگر پلهای پشت سرتون رو هم خراب کنید و راه بازگشت نداشته باشید بیشتر سرخورده میشید .
شما میخواید ادامه تحصیل بدید .تا کجا ؟دکتری؟بعدش چی؟یک رشته ی دیگه؟بعدش؟...
فکر نمیکنید یه مشکلی هست این وسط؟
پیشنهاد میکنم هدفتون رو تغییر بدید .هدف از تحصیل-کار-درآمد بیشتر و... ساختن یک زندگی ایده آل هست .شما وقتی ازدواج میکنید علاوه بر ادامه تحصیل هدفتون میشه خوشبختی خودتون و همسرتون .وقتی بچه دار میشید هدفتون تربیت درست فرزندتون میشه .درس خوندن و موفقیت بچه -ازدواجش و بعد بچه دار شدنش و...همگی به هدفهای شما تبدیل میشن که زندگیتون رو از یکنواختی و سکون خارج میکنن .
نقل قول:
هميشه ميگم زندگي ام بر خلاف آرزوهايم گذشت .
من نبايد الان در اين شرايط ميبودم . به خدا كم آوردم .
برای همه از این اتفاقها میافته .
من در کودکی رویای بازی در باشگاه های بزرگ اروپایی رو داشتم .به گفته ی همه (مربی هام)استعداد فوق العاده ای توی فوتبال داشتم .ولی یک بیماری که هزینه درمانش الان کمتر از 500 هزار تومنه مانع ادامه ی فوتبالم شد .
آرزوی دیگم دانشگاه بود .سر جلسه ی کنکور حالم بد شد .نه به خاطر استرس .بلکه به خاطر بیماری .
سومین آرزوی زندگیم رو 1 ماه و نیم پیش از دست دادم .درست زمانی که خواستم به دست بیارمش خدا ازم گرفتش .
مشکلات مالی-خانوادگی-روحی-جسمی و... (که از هر کدومش میشه یه رمان نوشت) به کنار
ولی زندگی ادامه داره ...
ببخشید زیاد حرف زدم .:72:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام مجدد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
مشكلات خانوداگي عجيبي رو گذروندم . روزي نبود كه بي دليل از برادرم كتك نخورم و و اون منو از خونه بيرون نكنه . تهمتي نبود كه به من نزنه . يه جورايي دوران وحشتناكي بود . من جز نفرات برتر كنكور بودم . اگر اون جريانات نبود الان بايد دكترا ميخوندم . 3 سال افسردگي گرفتم و دارو مصرف كردم .
...
الان با اين كه 25 سالمه اما واقعا خسته هستم و احساس ميكنم دير شد . تمام هم رده هاي من الان دكتراهاشونو دارن ميگيرن . هميشه ميگم زندگي ام بر خلاف آرزوهايم گذشت .
ديگه براي من ديره . الان فوق شروع كنم ، بعد دكترا . پس ديگه كي بچه دار شم ؟ سردرگمي منو متوجه هستين ؟
من نبايد الان در اين شرايط ميبودم . به خدا كم آوردم .
از اتفاقاتی که افتاده متاسفم. خدا رو شکر که اون روز ها تمام شدند.
به هر حال گاهی در زندگی اتفاقاتی می افتند که به نوعی ما رو عقب می اندازند.
ولی کمی گیج شدم...
از طرفی شما از خستگی خود در سن 25 سالگی و نداشتن توان برای شروع فوق لیسانس صحبت می کنید، و از طرفی قصد مهاجرت دارید که کاریست خیلی سخت تر و انرژی بیشتری لازم دارد...
ولی به نظر من اصلاً دیر نیست. و شما شرایط خوبی برای درس خواندن دارید.
اکثر ایرانی هایی که می بینم که به اینجا می آیند، تا مهاجرت کنند و مراحل کلاس زبان و کالج رو بگذرانند، 23-24 ساله شدند و تازه شروع به خواندن لیسانس می کنند. به خاطر کار در کنار درس هم دوره ی تحصیلشون طولانی می شود.
شما که سن زیادی برای شروع فوق در ایران نداری! من یک زن و شوهری رو می شناسم که در سن 40 سالگی تصمیم به درس خواندن گرفتند! رفتند با بچه های 18-19 ساله نشستند کنکور دادند و به دانشگاه رفتند و لیسانس گرفتند!
خواستن توانستن است!
اجازه ندهید به به و چه چه های دوستان خارج از کشور شما رو هوایی کند.
خیلی از مهاجرین (از هر کشوری) در اینجا شرایط سختی دارند و سالها سختی می کشند تا جا بیفتند و به یک آرامش نسبی برسند.
من هم مهاجرت کردم، ولی در سنین کودکی. بار اصلی مهاجرت و تحمل سختی ها روی دوش مادر پدرم بوده. با این حال خودم هم تا حدودی این سختی ها رو دیدم و چشیدم.
الآن شرایط نسبتاً خوبی دارم. ولی بعید می دانم اگر 25 سالم بود، در ایران بودم و حتی مجرد، تصمیم به مهاجرت می گرفتم! به خصوص اگر می دانستم در ایران هم می توانم آینده ی خوبی داشته باشم. البته انسان ها با هم فرق می کنند و توانایی های مختلف دارند.
موفق باشید.
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام . حرفهاي مشكي كاملا درسته .
من اعتماد به نفس پاييني دارم . خنده داره . هر كسي منو ظاهري ببينه ميگه داره ميتركه از اعتماد به نفس .
خواهر برادراي من همگي از من خيلي بزرگتر هستند . استاد دانشگاه . پزشك متخصص .
تو خونه ما خيلي بايد خاص باشي تا حساب شي .
جالبه ديروز منو متهم به بي هنري كردن .
باورتون نميشه وقتي اينو شنيدم فقط زدم زير گريه كه آره ، من بي هنرم . و واقعا احساس بدبختي ميكردم .
تا 3 ساعت هر چي فكر كردم گفتم خوب واقعا من هيچ هنري ندارم .
(همه اين بحث ها سر اين بود كه من خياطي بلد نيستم )
بعد خودشون ياداوري ميكردن هنرهاي منو . خدايي كم نبود .(عكاسي، خطاطي ، موسيقي ، فرانسه و انگليسي هم كه مسلطم تدريس ميكنم . اما به خدا از ديد خانوادم من يه آدم بي خاصيتم )
شايد همين اعتماد به نفسمه كه احساس ميكنم از بقيه كمترم .
ميدونيد يكي از عواملي كه به همسرم جواب مثبت دادم اصرار خانوادم بود . حالا شايد مثبت ترش اين باشه : خانوادم با ازدواجم كاملا راضي بودن . حالا به 6 ماه نكشيده خودشون مدام دوستاني كه از ايران رفتن رو جلوي چشم من ميارن كه چقدر موفق هستند . كه مگه ديگه كسي توي ايران ميمونه ؟
در مورد بچه هاي خودشون هم كه نظر ميدم سريع ميگن اينا بايد برن .
آقاي حامد اگه ميگم خسته هستم ازين فضا خسته ام . باور كنيد ميخوام برم يه جا كه چند سال كسي از زندگي من خبر نداشته باشه ، تنها براي خودم باشم . من توي اين مدت خيلي عقب افتادم . اما به خدا هيچ كس اين دوران رو نميبينه . فقط مدام ميگن مدرك فلان چيز كو ؟ تو چرا به هيچ جا نرسيدي ؟
ميخوام براي خودم زندگي كنم . حتي چند سال قبل پيشنهاد دادم چند سال برم اصفهان . اما قبول نكردن .
سر در گم كه ميشم روي همسرم هم حساس ميشم .
:47:
همش ميگم كاش هيچ وابستگي نداشتم ميرفتم براي خودم زندگي ميكردم .
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام عزیزم درکت می کنم
اما واقعا راه حل تو فرار و یا گیر دادن نیست . راه حل تو شفا و باور و پذیرش خودت است .
در این است که خودت را باور داشته باشی با هر سطح از تلاش و استعداد و گمان نبری که این انگشت به سمت تو گرفته شده تا تو را تخریب کند . راهش این است که خودت ا ز خودت به لحاظ ذهنی و احساسی حمایت کنی .
تو دختر موفقی هستی
با هیچ کس قابل قیاس نیستی
دختر توانمندی هستی
تو بی نظیری
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
می دونی همه دوستات که دکترا و بالاتر رو گرفتند حسرت چنین ازدواجی رو دارند درس رو همیشه می شه خوند اما ازدواج موفق چیزی نیست که همه جه و توی همه شرایط امکانپذیر باشه
سعس کن موقعیت و موفقیت ها رو ببینی
من به این نتیجه رسیدم که شما به خاطر شرایط سختی که داشتی فکر می کنی همه از شما جلوترند نه عزیزم از این خبرا نیت دوستی داریم خانوم که رتبه تک رقمی ارشد بود با چهره ای زیبا از خانواده ای خوب اما واقعا مشکل داشت شخص مورد نظرش رو حتی 30 درصد هم پیدا نمی کرد هیچ کدوم از خواستگاراش 30درصد از ویژگی هایی که می خواست رو نداشتند ونه تنها خودش در مورد دوستاش هم همین طور بود یک کم بیشتر راجع به زندگی ها تحقیق کن پرس و جو کن
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام بهار رهنورد عزيزم
تو چرا دلتنگي خانم.... تو چرا فكر ميكني بيهنري نازنين....
راستش تاپيكت را كه ديدم تعجب كردم از اينكه چرا همچين حسي نسبت به خودت داري.....
يه چيزي بگم.....
وقتي اومدي و توي تاپيك من كامنت گذاشتي خيلي آرومم كردي... برام حيلي مهم بود.... صحبتهات خيلي دانشين بود
تا چند وقت پيگير بودم كه ببينم باز هم تاپيك منو دنبال ميكني يا نه..... كه متاسفانه ديدم نه ديگه مسأله من از الويت برات ساقط شده (البته آني عزيزم هم بعد از يك دعواي مفصل بهم سر نزد هر چند تا همونجا هم بسيار از آني و همتون ممنونم)...
به هر حال از روي امضات به دنبال بقيه پيامهات بودم كه آيا به تالار سر ميزني؟؟؟؟؟؟؟؟ كه اين تاپيك را ديدم....
عزيزم تو كه اينقدر در مورد خودت احساس خستگي ميكني هيچ وقت فكر كردي كه يكي ديگه كه حتي نميشناسدت به دنبال حرفهاي آرامش بخش از توئه و تو براش مهمي و از نظر اون يك دختري هستي كه خيلي مهربوني و دلميسوزي و منتظر يك پيام از توئه......اين خيلي ارزش داره..... اين يعني اينكه تو براي يك نفر ديگه ارزش انساني داري.....اين يعني اينكه تو انرژي مثبتي داري كه ميتوني از خودت به هر نحوي ساطع كني ( درون خانواده و يا هر جاي ديگري مثل اين دنياي مجازي)
يه چيز ديگه بگم.... متاسفانه قبل از اون اشتباهي كه من كردم و تو ميدوني چيه.... من هم همش توي اين فكر ها بودم (نميگم خدايي ناكرده شما هم اشتباه منو ميكنيد) فكرهايي مثل اين من حروم شدم.... بچه نگذاشت كه ادامه تحصيل بدم (با اينكه سال قبل از اون توي ارشد رتبه مجاز و خوبي اورده بودم)
دلم ميخواست تغييري توي زندگيم اتفاق بيافته.... دلم مي خواست از ايران ميرفتم، حس ميكردم كه دچار سكون شدم.... همسرم اونطور كه بايد و شايد دركم نميكنه و و و و و نهايت اونچيزي شد كه نبايد ميشد.... هر چند هنوز هم نميدونم چرا اونجوري شد.... (كه اي كاش همون موقع با اين تالار آشنا ميشدم و راه به بيراهه نميرفتم)
همه اينها را گفتم كه سريع از اين فكرها خودت را بكشي بيرون... چون تو ميگي اين احساسات دروني و من بروزش نميدم، اما متاسفانه تفكرات دروني ما به مرور توي رفتارها نمود پيدا ميكنه و تاثير مخربش را به جا ميگذاره.....
خيلي صحبت كردم
اما وقتي تاپيكت را ديدم خوشحال شدم.... انگار كه تجديد ديداري باهات داشته باشم.
موفق باشي عزيزم
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام .
ممنون از همه دوستاني كه برام وقت گذاشتن و مطلب نوشتن .
هر روز ساعتها پاي كامپيوتر نشستم و مقاله خوندم . فكر كردم . فكر كردم . فكر كردم .قبلا هم زياد خونده بودم . اما چند روز حسابي فكر كردم . نتيجه اين شد كه مينويسم :
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند / كفر نعمت از كفت بيرون كند .
من بهترين همسر دنيا رو دارم . باور كنيد تا حالا نتونستم هيچ ايرادي ازش بگيرم . (البته دنبال ايراد نيستم ) براي همين هميشه سعي كردم از هيچ بابت كوتاهي نكنم .
وقتي گفتم برام ادامه تحصيل مهمه ، حمايتم كرد . برام يه كتاب خيلي جديد مرتبط با رشته ام آورد تا ترجمه كنم . روزي كه از مطب دكتر اومدم گفت هر زماني كه دوست داشتي بچه دار ميشيم . گفتم اگه ديرتر باشه شايد هيچ وقت نتونيم ،گفت بيشترين سختي بچه با توئه ، هر وقت كه زمانش از نظر تو مناسب بود اون زمان اقدام ميكنيم.
حرف آقاي حامد برام خيلي قشنگ بود . من با امكاناتي كه دارم ميتونم توي ايران پيشرفت كنم . همسرم هميشه خواسته تا بالاترين مقطع درس بخونم . هميشه تشويقم كرده .
من هميشه اينهارو ديدم و شكرگزار بودم . اما ذهنم خيلي درگير چارچوب بود . چون براي خودم اين برنامه رو ريخته بودم كه براي فوق ميرم و موندگار ميشم نميتونستم خيلي لذت ببرم .
نميگم الان از ايران موندنم راضيم . (اگر انقدر سريع تغيير موضع ميدادم بايد شك ميكردين كه از احساسه ،نه از منطق ) اما بايد بپذيرم كه خيلي بسته فكر نكنم .
يه سيب رو كه ميندازي هوا صد تا چرخ ميزنه تا مياد پايين .
من احساس كسي رو داشتم كه به حبس ابد محكومه . اما الان ميدونم كه با اينكه آدم بايد براي آيندش برنامه ريزي داشته باشه اما واقعا وقايع آينده خيلي هم تحت كنترل ما نيست كه از الان بخوام فكر كنم .
ترسهاي آينده منو واقعا ناتوان كرده . به قول خانوم آني اگر رفتم و باز هم فهميدم كه جلو و پشت پيراهن يكسان نيستند چي ؟
هنوز هم اگر شرايط زندگي همسرم به نحوي باشه كه با مهاجرت هدفهاي ايشون هم تامين شه ،حتما اين كار رو ميكنم اما الان هدف اصليم نيست .
چو قسمت ازلي بي حضور ما كردند / چو اندكي نه به وفق رضاست خرده مگير
من آرزوي مهاجرت داشتم . تا الان از دست رفته ميديدم و برام مهم بود . چون هيچ وقت به ازدواج و نياز اون فكر نكرده بودم از دست رفتن اون رو نميديدم و برام مهم نبود . هم زاويه دوربينم رو عوض كردم و هم به حضور همسرم در كنارم ارزش گذاشتم . نازنيني كه از دردانه هاي روزگار است . به خداوندي خدا تمام تاپيك هايي كه خوندم حتي يك مورد از اين مشكلات رو من نداشتم .
يكي از خصوصيات منفي من كه شايد دليل اين حال من بوده باشه كمال پرستي هست . و اينكه اصولا يادم ميره از زندگيم اندازه يه آدم 25 ساله توقع داشته باشم . گاهي يادم ميره كه اگر اتفاق غير مترقبه اي پيش نياد من بايد 60 و 70 سالگيم رو هم ببينم . مقداري از آرزوهام رو هم بذارم اون زمان تحقق پيدا كنه .الان دلم ميخواد كاملترين زندگي رو داشته باشم .
برام دعا كنيد كه درسم رو ادامه بدم و هميشه همين روحيه رو حفظ كنم .
اگر فكر ميكنيد اين تغيير روحيات من دليل ديگه اي هم داره ممنون ميشم راهنمايي كنيد .
ممنون بابت تجربياتي كه در اختيارم گذاشتين . دستان همتون كه براي من مطلب تايپ كردين ميبوسم . تنتون به ناز طبيبان نيازمند مباد .:72:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام بهار جان
متاسفانه تاپيك من قفل شد، تا يه مدت صبر ميكنم تا ببينم با مشكلم چكار ميتونم بكنم تا بعد يك تاييك جديد باز كنم.
به هر حال ممنون
برام دعاكن خانمي
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام
یکی به من کمک کنه..من الان 5 ماه عقد کردم احساس میکنم شوهرم دست و پا گیره..وقتی میره ماموریت انقدر خوشحال میشم..احساس میکنم دوستش ندارم..همسرم خیلی مرد خوبیه..هم شغلش هم خانوادش..ولی چون سنتی ازدواج کردم احساس میکنم پشیمونم دوست داشتم با همسرم دوست بود بعد...فکر میکنم اونطوری هیجانم بیشتر بود...الان نه...اصلا برام هیچی جالب نیست...گاهی اوقات حس میکنم شوهرم ادم بی دست و پاست..خیلی حرص میخورم..میگم عجب غلطی کردم..همش من باید بگم چی کار کن چی کار نکن..اعصابم خورد میشه...خواهش میکنم کمکم کنید..:316:
-
RE: عليرغم همه خوبيهاي همسرم ، از انتخابم پشيمانم .
سلام سارا گرامی،
به تالار همدردی خوش آمدید.
لطفاً برای خودتون یک تاپیک جدید ایجاد کنید تا به شما کمک کنیم.
می توانید از این لینک استفاده کنید:
http://www.hamdardi.net/newthread.php?fid=23
با تشکر.