-
با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام دوستان من عضو جدید هستم خیلی خوشحال میشم به منم کمک کنید. من 2 سال که عقد کردم و 8 ماه است که عروسی کردم. از همون اول با رفتارهای خانواده شوهرم مشکل داشتم حتی تا جاییکه سر سفره عقد انقدر من رو آزار دادند که فقط از اون روز گریه هام رو یادم می یاد. پدر و مادر من افرادی تحصیل کردند ولی پدر شوهر و مادر شوهر من دیپلمه هستند ولی وضع مالیشون خیلی خوبه. ما با رضایت کامل طرفین با هم ازدواج کردیم. خواهر شوهرم خیلی وقت ها من رو محل نمیده یا وقتی هم که باهام حرف میزنه 1000 تا تیکه می اندازه. اگر یک روز خسته باشم و نتونم تو خونه مادر شوهرم ظرف بشورم خواهر شوهرم به من ناسزا میگه به طور خیلی واضح و بد.. طوریکه من فقط در تنهایی گریه می کنم و هیچ وقت حتی به خودم اجازه ندادم جوابشون رو بدم. همیشه از من طلب کارند. مادر بزرگ و پدر بزرگ مادرم ترک هستند و از روی قصد و غرض جلوی من ترک ها رو مسخره می کنند و میگن تو هم لابد لهجت رو عمل کردی. اگر کارهایی که با من کردن نیاز به توضیح بیشتری داره حتما بهم بگید. چون واقعا اتقدر کارهایی که در حق من کردند زیاده که فکر کنم از حوصلتون خارجه.. اما یک مشکل دیگه اینکه همسرم اصلا از من حمایت نمی کنه حتی گاهی می گه خوب بلند میشدی ظرف می شستی که این حرف ها رو نشنوی و .... نمی دونم واقعا احساس افسردگی می کنم. مگه میشه یک آدم انقدر حرف بشنوه و تحمل کنه؟؟ من چه کار کنم؟؟:302:
من سطح تحصیلاتم از همسرم بالاتره، ولی خدا میدونه اونها فکر می کنند پسرشون خیلی عالیه و حیف شده. خواهر شوهرم همش میگه بیچاره داداشیم.. شوهر من هم تا به اونها می رسه خیلی با من سرد میشه. خیلی وقتها جلوی اون به من تیکه می اندازند و مطمئنم که میشنوه ولی میگه من نشنیدم لابد داری اشتباه می کنی. ماه رمضان دعوتشون کردم گفتم ببخشید روزه بودم نمی دونم مزه غذاهام چی شده پدر شوهرم گفت: بودی که بودی! مهم نیست. هر وقت میان خونمون انقدر با کراهت غذا می خورن که همیشه یک تیکه از غذا رو می برم خونه مامانم اینا میگم این مزش چطوریه که ببینم واقعا بده که اونا با کراهت می خورن؟ نمی دونم هر چقدر باهاشون خوبی می کنم بهم با بدی جواب می دن. مادرش جلوی من همش میگه بچم بچم بچم..... همش به شوهرم اشاره می کنه که بیا پیش من بشین اونم میره میشینه بعد مادر شوهرم یک خنده زیر لبی به من می زنه یواشکی هم بهم میگه من هرچی بگم بچم میگه چشم، آخه من رو خیلی دوست داره!!!!! واقعا موندم چطوری بی تفاوت باشم؟
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
لطفا از رفتار خودت هم بیشتر بگو
آیا این مشکل خاصی بینتون پیش اومده که اینها این طوری رفتار می کنند ؟
آیا کاری کردی که مادرش و خواهرش تحریک شدند؟
مادرش چی فکر می کنه آیا فکر می کنه پسرش رو ازش گرفتی؟
شده تا حالا بخوان در مورد تو پیش شوهرت گلگی کنند؟
آیا از همون اوایل عقدتون هم اونها این طوری بودند؟
عزیزم چه کارهایی کردی که توقع اونها رو بالا بردی؟
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ممنون از اینکه به موضوع من هم توجه کردید.
من کلا دختر ساکتی هستم ولی تمام تلاشم رو از همون اول کردم که با خانواده شوهرم خوب باشم. اصلا هیچ وقت سعی نکردم ناراحتیم رو نشون بدم. حتی وقتی دیدم دوست دارند ظرف بشورم این کار رو می کنم. وقتی میان خونم تمام تلاشم رو بکار می گیرم تا بهشون خوش بگذره. هیچ وقت تو زندگیم سعی نکردم دل کسی رو بشکونم چون همیشه خدا رو ناظر بر اعمالم می دونم. مادر شوهرم اخلاق خاصی داره فکر می کنه همه میخوان بهش تیکه بندازن و همیشه جواب همه از جمله مادر شوهر خودش رو با قاطعیت و به طرز بدی میده که من دلم برای اون پیرزن می سوزه و بهش محل نمیده ولی من میرم پیش مادربزرگ شوهرم تا خونه اونها احساس تنهایی نکنه و دلش نشکنه. مادر شوهرم فقط هوای دختر و پسراش (از جمله شوهر خودم) و پدر شوهرم رو داره. بقیه باید در خدمت اینها باشند مثلا حتی وقتی من خونه اونها هستم به من میگه برو برای خواهرشوهرت چای بریز. خواهرشوهرم از من بزرگتره و 4سال پیش ازدواج کرده. روز عقد ما تو محضر بودیم که با پدر و مادر من بسیار بد برخورد کردند و داد و بیداد که چرا خاله عروس اومده ولی خاله پسر من اینجا نیست. من فقط گریه می کردم چون له شدن پدر و مادرم رو میدیدم ولی هیچ کاری از دستم بر نمیومد. با این حال از بعد از اون حتی یک ذره هم رفتارم باهاشون عوض نشد گفتم از این مسائل پیش میاد. مادرشوهرم دقیقا فکر میکنه من پسرشو گرفتم ولی از اونجاییکه این رو فهمیدم از همون اول سعی کردم به شوهرم در جمع اونها زیاد نزدیک نشم، هر وقت میگن بیاید اینجا و اونجا حتی من پیشقدم میشم میگم بریم که فکر نکنند می خوام پسرشون رو ازشون جدا کنم. من در خانواده ای بزرگ شدم که همیشه پدر و مادرم الگو بودند چون مادرم خیلی صبوره و همیشه به همه احترام میذاره ولی مادر اون برعکس فکر می کنه همه باید به اون سجده کنند ولی خودش حتی زورش میاد بگه غذات خوشمزه شده یا جهیزیت قشنگه و ....
اما هرچقدر هم به اونها محبت کنم فکر می کنند وظیفم بوده. دائم فکر می کنند پسرشون فرشته است اما من از جهنم هبوط کردم. این رو بگم که مادرشوهرم خیلی کینه ای است یعنی یکی 20 سال پیش تو فامیل یک کاری کرده الان داره موقع ازدواج بچه اون طرف تلافی می کنه. به من میگه اگر من نرم عروسی فلانی عروس من هم حق اینو نداره که بره.. اما شوهرم اینها رو میشنوه ولی حتی من رو آروم هم نمیکنه. من ازش انتظار ندارم که باهاشون دعوا کنه چون به هر حال احترام واجبه اما حداقل وقتی خواهرش میاد ایران میدونه اخلاقش با من چجوریه انقدر نگه هفته ای دو بار بریم اونجا یا انقدر نره سرشو بذاره رو پای مامانش، بره بچسبه به مامانش. من یک اشکال بزرگ هم دارم و اونم اینه که خیلی کارهای اونها رو به شوهرم میگم چون غیر از اون همدمی ندارم. هرگز هم از من چیزی ندیدند که بخوان گلگی کنند هر کاری کردند که من عصبانی بشم ولی من همیشه احترام گذاشتم. انقدر که احساس می کنم مثل گربه ای شدم که انقدر ساکتم که اونها هرجور دوست دارند با من بازی می کنند.
وقتی عقد بودیم عصر جمعه بود که با هم رفته بودیم بیرون. پدرشوهرم میگفت یکی از دوستاش شوهر من رو رو برای دخترش خواستگاری کرده انقدر که این پسر خوبه. اونجا من چون عصر هم بود و آفتاب داشت غروب میکرد خیلی دلم گرفت رفتم تو خودم حالم خیلی بد شد. مادرشوهرم احساس کرد که ناراحت شدم یواشکی من رو کشید کنار گفت: یک روز خواهرشوهرت (کیمیا) به شوهرش گفته بود که من خیلی خواستگار داشتم شوهرش هم ناراحت شده بود من گفتم مامان چرا اینو گفتی که ناراحت شده؟ گفت: مامان بلاخره باید هم من هم علی (شوهر من) به همه بگیم که چقدر خواهان داشتیم. الان که دارم اینو می نویسم گریم گرفته از اینکه چطور میشه به این فرد گفت انسان!!!
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
انسان نیست قربونت برم:46::43:اینقدر محل نذار بهشون خب پرروشون کردی دیگه!چرا باید ظرف بشوری مثلاً خونه اونا اگه همه میشورن ایرادی نداره شما هم بشوری اما نه اینکه بقیه بشینن و شما ظرف بشوری:163:نذار ازت سوء استفاده کنن عزیزم. زیادم باهاشون ارتباط نداشته باش به شوهرتم محترمانه بگو عزیزم من خیلی تا حالا تحمل کردم و از اینکه اونا با من این رفتارها رو دارن تو به عنوان یک مرد شاید نتونی تو این قضیه خیلی درکم کنی اما من خیلی ناراحتم تو می تونی پیش خانواده ات باشی اما من خیلی از رفتاراشون دلم می گیره و ترجیح میدم این ارتباط کمتر باشه تا هم خودم احساس آرامش کنم و هم تو و...
دیگه هم اینقدر بی زبون نباش عزیزم سرت کلاه میره ها:43:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام تابا جونم
از همين الان براشون حد و مرزها را روشن كن و از اين به بعد مطابق با حد مرزها باهاشون رفتار كن. براي خودت و خانوادت احترام قائل شو تا ديگران هم به شما و خانوادتون احترام بگذارند.
خودت و خانوادت را دست كم نگير تا ديگران هم شما را دست كم نگيرند.
اين ره كه تو مي روي به تركستان است پس زود راهت را عوض كن.
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ازدواجتون چه جوری بوده؟نحوه اشناییتون؟مگه خونوادش از اول با این وصلت موافق نبودن؟دوران اشناییتون چقد طول کشید؟
احترام و رفتار جرئت مندانه با خودخوری و تحمل کردن شرایط فرق داره.هر زمان کاری که فکر میکنی نباید انجام بدی رو انجام نده و خونسرد فقط دلایلتو شرح بده.ناراحتی تو اونها رو بیشتر تحریک میکنه که به این رفتارشونو با تو ادامه بدن.
دیگه هم از خونوادش پیش شوهرت بدگویی نکن،این کار فقط تو رو تو چشم شوهرت خراب میکنه
وقتی شوخی نژاد و لهجه میکنن خونسرد باش
وقتی مادرشوهرت پسرش رو پیش خودش میبره و بقول خودت بهت نیشخند میزنه اصلا واکنشی نشون نده
با رفتارت باید کم کم به شوهرت و خونوادش بفهمونی قصد جدایی انداختن بینشون رو نداری.اما با رفتاری توام با احترام و جرات و به دور از ناراحتی بهشون یاد اوری کن باید احترامهاحفظ بشه
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ch_1383615 عزیزم ازت ممنون که به حرفهام گوش دادید. من به شوهرم میگم که میخوام کمتر بریم ولی اون خیلی مخالفت می کنه و جمعه شب گذشته گفت میخوام برم فرودگاه دنبال پدرم، من هم خیلی خسته بودم خیلی ناراحت شدم گفتم آخه چه لزومی داره که بری، خوب برادرت که میره دنبالش عوضش فردا دعوتش میکنیم بیاد خونمون، گفت من 10 روزه که پدرم رو ندیدم بابامه دوست دارم برم. بعد پا شد خودش تنها رفت و بی اعتنا به من و با حالت عصبانیت و قهر من رو تنها گذاشت خونه. اینو بگم که شوهرم پیش پدرش کار می کنه. من یکبار انقدر از حرفی که خواهرشوهرم بهم زد ناراحت شدم البته انقدر بده که نمی تونم بگم، که در نهایت آرامش و خدا میدونه بدون بی ادبی جواب دادم ولی شروع کرد خنده های شیطانی کرد و به مامانش گفت دیدی ی ی ی ی! فقط می خندید. این رو بگم که خواهر شوهرم دو بار ازدواج کرده و در ازدواج دومش هم مشکل داره و داره از شوهرش جدا میشه. خودش میگه مادر شوهرم به من میگه چشم سفید و پر رو.. حتی یکبار مادر شوهر کیمیا زنگ زده بود به مادر شوهرم و می گفت خانم دختر شما خیلی بی ادب و بد رفتاره من خیلی ازش ناراضیم. اونوقت شما میگید به این آدم باید جواب بدم؟؟ وقتی ظرف نشورم به من فحش میده اونوقت میگید باز هم نشورم که فحش بشنوم؟؟ وقتی من دارم ظرف میشورم مادر شوهرم میگه کیمیا جون برو کنار این داره میشوره دیگه، چه کار کنم؟؟ یکبار دستم درد می کرد بعد از شام فقط میز رو جمع کردم و ظرف نشستم ولی دفعه بعد مادرشوهرم اومد خونمون انقدر به من بی محلی کرد و فقط نشست سر میز یک لقمه غذا خورد و رفت روی مبل نشست و دست به هیچ چیز نزد حتی دریغ از یک تشکر....
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
خانمی پیشنهادمیکنم توکلاس اموزشی رفتارجراتمندانه اقای بی بی که توهمین تالاره شرکت کنی.
سکوت تودرقبال بعضی ازکارهاورفتارهای خانواده شوهرت فقط باعث خودخوری وعذاب خودت میشه.به قول دوستانمون خودتودست کم نگیر.
یکم جراتمندانه رفتارکن .اصلاچه معنی داره که اونهاخانوادتومسخره کنند.شماعروس اون خانواده هستی .اگه الان که تازه ازدواج کردی نتونی ازحقت دفاع کنی اونهابه این رفتارشون ادامه خواهندداد.اعتمادبه نفست وببربالاودرقبال کارهای زشتشون قدرت بیان داشته باش.:310:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
لیلا جون مرسی از کمکتون. اونها خیلی رو پدر و مادر من حساسند و از اینکه وقتی جمعه خونه اونهاییم و شب میخوایم بریم خونه مامانم اینا سریع واکنش نشون میدن. خواهر شوهرم به شوهرم میگه باز میخوای بری خونه مامانش اینا و پدر شوهرم هم با اخم میگه چرااااااااااا؟؟؟ چرا میخواین برید اونجا (با اخم و غضب). شوهرم هم می ترسه میگه یکساعت اونجا می شینیم بعد میریم خونمون. من تلاش کردم تا این کاری که شما گفتید رو بکنم ولی به نظرم تنها زن نمیتونه در این راه موفق باشه. مرد هم باید از خودش جرات نشون بده..به خدا تنهایی نمی تونم. حتی پیش مشاور هم رفتیم. مشاور اول گفت تو خیلی کوتاه بیا، من گفتم باشه در جلسات بعدی که بیشتر توضیح دادم گفت من موندم که تو چرا بهشون جواب نمیدی. خودش مونده بود. من تمام توضیحاتی که شما میدید رو به شوهرم هر شب نشون میدم چون اون هم خیلی دوست داره ببینه مقصر کیه و کجای کارش ایراد داره..واسه همین میخوام توصیه هایی به هر دوی ما بکنید.
بهار جان من و همسرم یکسال اختلاف سنی داریم و با هم یکسال دوست بودیم بعد شوهرم مسئله ازدواج رو پیش اونها مطرح کرد و اونها هم اومدند خواستگاری و با موافقت خانواده ها ما ازدواج کردیم. ممنون از راهنمایی های مهربانانت..
حقیقتش شما درست فهمیدید من آدمی نیستم که جواب بدم یا قطع رفت و آمد کنم چون در این صورت شوهرم هم همین کار رو با من میکنه و من دوست ندارم پرده ها به قول معروف دریده بشه چه بین من و اونها و چه بین شوهرم و خانوادم.. اما حالا که من هدفم زندگی کردن هست و این رو قبول دارم که نمی تونم اونها رو عوض کنم ازتون تقاضا می کنم راهکارهایی رو به من بگید که 1. خود خوری نکنم. 2. بتونم رو همسرم تاثیر بگذارم که انقدر وابسته نباشه 3. بتونم جایگاه اصلی خودم رو به اونها نشون بدم. 4. به همراه همسرم بتونم مشکلاتم رو handle کنم. 5. به همسرم هم توصیه هایی بکنید. چون قطعا به اون هم اینها رو نشون خواهم داد.
mahi91 عزیز ممنون از پیامتون. دوست دارم این تکنیک ها رو امتحان کنم. اگر کتابی داری بهم معرفی کن که استفاده کنم.
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
کتابی سراغ ندارم.
ولی من به یکی ازکارشناسای محترم گفتم هروقت تونست به تایپیک شماجواب بده.:43:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تابا
حقیقتش شما درست فهمیدید من آدمی نیستم که جواب بدم یا قطع رفت و آمد کنم چون در این صورت شوهرم هم همین کار رو با من میکنه و من دوست ندارم پرده ها به قول معروف دریده بشه چه بین من و اونها و چه بین شوهرم و خانوادم
من کی این کارایی که میگی رو گفتم انجام بده؟!!!
جواب دادن منظور توهین کردن نیست منظور توضیح دادن هست.مثلا اگه من امروز خسته ام و نمیتونم فلان کار رو انجام بدم در جواب سوال یا حرفشون به جای ناراحتی و اخم و تخم خونسرد میگم تا الان سر کار بودم .خیلی خسته ام.نمیتونم این کار رو انجام بدم.
اگه باز چیزی گفتن عین ضبط صوت تکرار میکنم.خیلی خسته ام نمیتونم.بدون کوچکترین ناراحتی.
قطع رابطه اوضاع رو بدتر میکنه.بهتره رفت و امد فقط کمی محدود بشه.
منظورت ازشوهر وابسته چیه؟ایا تصمیمات مهم زندگی رو طبق نظر مادرش میگیره یا صرفا بخاطرمحبت (زیاد از نظرشما) بینشون به این نتیجه رسیدی که شوهرت وابسته است؟
در مورد نشون دادن مطالب سایت به شوهرت فعلا دست نگه دار تا کارشناسا بهت بگن این کار به صلاحت هست یا نه؟
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام عزیزم
اول اینو گذاشتم شاید به دردت بخوره :
فكر سمّی
مهربانی برنامهربانی پيروز خواهد شد.
باور مثبت
با نامهربانی محكم برخورد كن،
به هيچكس اجازه نده با تو بد رفتاری كند
============
پاورقی از مدیر همدردی:
اینکه مهربانی بر نامهربانی پیروز خواهد شد اساساً فکر سمی و نادرستی نیست. اما شرایط و مهارتها و شناختهایی لازم دارد که می تواند در چارچوب آن انجام شود.
وقتی کسی نامهربانی می کند نیاز به بررسی و شناخت دارد.
آیا فرد نیت مغرضانه دارد، و از روی قصد و برای آسیب به شما دست به نامهربانی می زند.(در روابط معمولی ما غالباً اینطور نیست. یعنی معمولا همسر، فرزندان، همکاران، همکلاسی ها ، دوستان، پدر و مادر و ...، از روی قصد و آزار رسانی به ما نامهربانی نمی کنند). در اینگونه موارد ضمن درک نیت آنها و انتخاب متدی مهربانانه باید با مهارتهای ارتباطی آنها را متوجه اشتباهشان در بیان مقصودشان بکنیم. و نیاز نیست محکم برخورد کنیم.
البته این به معنی آن نیست که اگر کسی نامهربانه و بد با ما برخورد کرد تسلیم و منفعل بشیم و ساکت بمانیم. بلکه باید محترمانه و در یک ارتباط سازنده او را متوجه اشتباهش بکنیم
---------------------------------------------------------------------
چه خوبه آقای همسر هم تاپیک شما رو دنبال می کنند
آقای همسر،خوبه بونید بعضی وقتا ما خانومها فقط نیاز داریم همسرامون در مقابل نا مهربونیها فقط باهامون همدردی کنند و نه نصیحت کنند و نه جبهه بگیرند
این جور وقتها قدرت تحمل ما خانوم ها هم بالا میره و به خاطره اینکه همسر عزیزمون درکمون کرده خیلی خیلی بهتر می تونیم شرایط بدمونو تحمل کنیم
آقای همسر لطف کنید با خانواده تون صحبت کنید و بهشون بگید خانومتون هیچ فرقی با شما نداره و احترام به خانومتون در واقع احترام به شماست و اگه خانمتون خوشحال باشه حتما شما هم خوشحالید و زندگیتون بی مشکل میشه اگه....
خانومی شما هم سعی کنید تا می تونید اگه خودتون تونستید محترمانه و جراتمندانه در مقابل رفتار های خانواده همسرتون عکس العمل نشون بدید در غیر این صورت کمتر رفتارهای خانواده همسرتونو به همسرتون بگید
ببین هر کسی مسئول رفتار خودشه و همسر شما هم هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خانواده اش نداره که میرید بهش گلگی می کنید چون اون هم خانواده اش و حق داره ناراحت بشه و عکس العمل نشون بده
رفتار جراتمندانه به ما می گه که با احترام به نظر دیگران نظر خودمونو بیان کنیم و این جوری هم به نظر خودمون احترام گذاشتیم و هم به نظر دیگران
موفق باشد در کنار هم:72:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
بهار جان منظورتون رو متوجه شدم. اما هر وقت با قاطعیت در برابر خواسته بی موقع شوهرم ایستادم با من با قهر و بی تفاوتی برخورد می کنه یعنی میگه زمین به آسمون هم بره باید کاری که من میگم انجام بدی اونوقت من حوصله دعوا و قهر ندارم میگم باشه دیگه اصلا هر چی تو بگی.. یک مثال از جراتم این بود که نرفتم فرودگاه اون هم بدون من رفت. یک مثال هم اینکه یک روز زنگ زد به مامانش، این زمانی بود که ما اسباب کشی کرده بودیم مامانش به من حتی یک زنگ نزده بود بگه کاری داری یا نه، خلاصه علی از قول خودش گفت: مامان، تابان می خواد حالت رو بپرسه من هم رفتم تو اتاق چون گوشیم زنگ خورد گفتم علی جان من دارم با تلفن صحبت می کنم. شوهرم ناراحت شد و باهام قهر کرد و تا نصف شب هم نیومد تو اتاق که بخوابه. برام یک سوال بزرگ پیش اومده: چجوری باید با جرات حرف خودم رو پیش همسرم نشون بدم و اینکه چرا اون فقط در برابر من عکس العمل نشون میده، اونها هر چیزی به من بگن مهم نیست؟؟
در صورتیکه با خودش صحبت کردم خیلی با نرمی و لطافت گفتم علی جان اول از اینکه با مامانت حرف نزدم موضوع از این قرار بود ثانیا تو که می بینی اونها با من این کارها رو کردن و می کنند چرا انقدر از من توقع داری، آخه من که از سنگ نیستم، از حرفاشون خستم، دلم می گیره. بهش میگم تا حالا کم محبت کردم میگه نه. میگم تا حالا بی ادبی کردم میگه نه. میگم پس چرا انقدر از من توقع داری شاید یک روز حال ندارم و از لحاظ روحی مناسب نیستم چرا فقط فشارت رو منه، یک ذره هم به من فکر کن..میگه تو خوبی تو با محبتی ولی یک جایی که ازت توقع دارم کم میذاری.. من هم گفتم میخوای از این به بعد کف خونه مادرت رو جارو بکشم، دستشویی هاشون بشورم و پاشون رو ماساژ بدم بعد از خونشون بیام بیرون؟ فقط ساکت به من نگاه می کنه.
شوهرم از اینکه حتی به مامانش اینا بگه با تابان این کار رو نکنید می ترسه. چون خانواده قهر قهرویی هستن همش می ترسه باهاش قهر کنند. خیلی هم بهشون می چسبه هر جا اونها بخوان برن میگه ما هم باید بریم.
eghlima جان.. حرفتون رو کاملا قبول دارم. اما در برابر فردی مثل مادر شوهر و خواهر شوهرم که بدتر جوابم رو میدن و بدتر از قبل باهام برخورد می کنند و شخصیتم رو خورد می کنند چطور باید واکنش نشون بدم؟؟ همه تو فامیل شوهرم از من تعریف می کنند از رفتارم، تربیتم و محبتم و از مادر و پدرم اما متاسفانه به محض اینکه این چیزها رو می شنوند که بدتر به من توهین می کنند. خواهر شوهرم به من دائم میگه خواهرت خیلی چاق و بد هیکله، مامانت اینا از داماد خیلی شانس آوردند، تو لهجت رو عمل کردی، تو داداشم رو از راه به در کردی (واسه اینکه به شوهرم تخته بازی یاد داده بودم) و ... به خداااااااااااا نمی دونم چه جوری باید جوابشون رو بدم.. ساکت میشینم میرن با هم پچ پچ می کنن به من یواشکی می خندند، بلند بلند راجع به من بد حرف می زنند. یکبار جواب دادم که اونجوری شد.....:302:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
واقعيتش درست و حسابي تاپيكتون رو نخووندم(شرمنده) ولي گفته بودي ميخواي با جرات حرفت رو بزني.شايد اين كارگاه به دردت بخوره:72:
كارگاه آموزشي رفتار جراتمندانه
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
تابا محترم سلام
واقعا چه خانواده ی شوهر بدی ؟! چه مادر شوهر بدی ؟!چه خواهر شوهر بدی ؟!چه پدر شوهر بدی ؟! چه شوهر بدی ؟!مگه نه ؟!
تا اینجا شدند چند نفر ؟!
اگر حرفهایت را تماما در رابطه با رفتارهای آنها قبول کنم . عزیز جان شما نیز نیاز به بازبینی جدی روی خودت داری . شما نیز چندان بی اشتباه نیستی و نه تنها کم اشتباه که پر اشتباه هم هستی
به نظر من این نوع نگرش به افراد جدید از یک خانواده ی جدید کاملا بی انصافی است .
مشخص است که شوهر شما پسر پدر و مادرش و برادر خواهرش است و چه اشکالی دارد که هفته ای یکبار این پسر سرش را بر دامان مادر بگذارد !( ضمن اینکه بر حسب تعاریف شما آنها هم بی اشتباه نیست اما نگرش شما هم پر اشتباه است )
اگر بر شخصیت وابسته همسرت ایراد می گیری که خودت هم چندان شخصیت مستقلی نداری و زن شیفته هستی .
کتاب زن شیفته را بخوان .
و همچنین کتاب وابستگی متقابل
و همچنین کتاب من خوب - تو خوب
اگر همسرت به حرف پدر و مادرش گوش می دهد ( حال به هر دلیل ) شما نیز همین کار را می کنی تا شخصیت دوست داشتنی خودت را با مظلومیت به اثبات برسانی ( البته از دید من زیاد هم مظلوم نیستی و بیشتر مظلوم نمایی می کنی )
اگر شوهرت به مادرش می گوید که تابا با شما صحبت می کند ...............به بهانه ی زنگ خوردن تلفن از این فضا دور شده ای و بله کارت جراتمندانه بوده اما نصفه و نیمه . شما می توانستید بلافاصله بعد از اتمام تلفنت به مادر شوهرت زنگ بزنی و ضمن عذرخواهی دو کلمه صحبت کنی این اسمش می شود رفتار جراتمندانه نه آنچه که انجام دادی این کاربرای مرد به نوعی بی احترامی و ضایع شدن تعریف می شود حتی جلوی مادرش
و اما چیزهایی که در این زندگی نیاز داری
پذیرش ........هست هر آنچه که هست . خانواده ی همسرت را همینگونه که هستند بپذیر .
در هر لحظه و هر شرایط مسئولانه بودن کارها و حرفها و افکارت را به شکل دو جانبه چک کن .
دست کشیدن از قیاس و معیار قرار دادن خودت و خانواده خودت .
در مسائل خانوادگی آنها دخالت نکن .
دست از قضاوت کردن خواهر شوهر و ...............بردار و سرت به کار خودت باشد .
درجه حساسیت لنز دوربینی که به سمت آنها گرفته ای کم کن
روی اعتماد به نفس خودت کار کن
با بهانه ی بی همدمی مغز شوهرت را نسبت به خانواده اش مسموم نکن .
از خانواده ی همسرت با بهانه و بی بهانه تمبر جمع نکن و نزد شوهرت خرج نکن
بپذیر که هر خانواده ای و هر فردی مجموعه ای از نقاط ضعف و قوت است سعی کن روی نقاط قوت آنها مانور بدهی و روی نقاط ضعف خودت کار کنی
به احساسات شوهرت نسبت به اعضا ی خانواده اش احترام بگذار . احترام این نیست که جلوی انها جوری برخورد کنی که مثلا نشان دهی خیلی مظلومی اما از پشت سر مغز آقای همسر را بجوی .
پس تا مدتها تابا جان سرت گرم است و فرصت نداری که به دیگران بپردازی .
اعتماد به نفس که داشته باشی ضمن رفتار و احساس محترمانه می توانی در گوش مادر شوهرت بگویی مامان جون حالم خوب نیست دلم درد می کنه و او نیز مطمئن باش رفتار دیگری با تو خواهد داشت .
رفتار محترمانه و مسئولانه و توام با توجه و اهمیت به خود و غیر که داشته باشی وقتی همسرت عنوان می کند با مادرش صحبت می کنی با صدای بلند عنوان می کردی از مامان عذرخواهی کن . تلفنم عزیزم زنگ خورد . به مامان بگو خودم باهاشون تماس می گیریم
و.......................
موفق باشید :72:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام تابا جان
اولش بابت دیرکردم معذرت می خوام چون بعد از پست اولم اینترنم مشکل پیدا کرد و نتونستم به تاپیکت سر بزنم:72:
اما دوستان نطرات جالب و خوبی داشتند :72:
گفتی که اونها از اول اینطوری بودند ما انسان ها رو نمی تونیم تغییر بدیم چون ذاتشون از کودکی شکل گرفته
پس همه رو نباید مجبور کنیم که مارو دوست داشته باشند هر کسی توی رفتار خودش می تونه آزادانه تصمیم بگیره
حالا ما با بقیه کاری نداریم دختر خوب ما اینجا می خواهیم با خود شما کار داشته باشیم
آنقدر درگیر افکار منفی شدی که نمی تونی خوبی رو ببینی و درست تصمیم بگیری یکمی هم با خوبیهاشون سرو کله بزن و دیدت رو نسبت بهشون خوب بکن
به نطر من شما با دید بدت حتی اعتماد بنفست رو از دست دادی و حتی نسبت به رفتار جرات مندانه هم دیدهای مخالف داری چو فکر می کنی اگر خلاف نظر همه باشی و فقط هر چیزی که تو دوست داری انجام بشه رفتار جرات مندانه است ولی عزیزم شما زمانی که به قولی مرد بودی و با همه مسایل مثل مرد روبرو شدی و حل کردی رفتار جراتمندانه میشه مثلا چرا با شوهرت نرفتی استقبال پدر شوهرت ... تو هم می تونستی با شوهرت هم کلام بشی و با یک اعتماد بنفس بالا و یک دید خوب و یک رفتار جراتمندانه با شوهرت می رفتی و با همه مسایل رودرو می شدی اینطوری هم کارتون به قهر کشیده نمی شد
دوست خوبم اگه خواهر شوهرت بهت تیکه می اندازه به خاطر اینکه همیشه به ذهن خودت گفتی اون تیکه انداخت ولی اگه این افکارت رو عوض کنی ومثلا بگی با هم شوخی کردیم تا بخندیم حتی خود شما هم می تونی با رعایت حد و حدود با آنها شوخی کنی و با هم بخندییییییییید:82:
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
تابان جون شما از رفتارهای خانواده اش ناراضی هستی با شوهرت رفتار بدی نمی کنن که انتظار داری به خاطر شما نره دیدن پدرش. بذار ایشون بیشتر به خانواده اش سر بزنه و شما مخالفت نکن. شما می تونی رفت و آمد هاتو کمتر کنی ولی اگه شوهرت خواست بره شما جلوش رو نگیر اما همون حرفایی رو که گفتم تو پست قبلی خیلی محترمانه بهش بزن و بگو تو می تونی بری من منعت نمی کنم اما تورو خدا بذار من نیام این دفعه رو.
بذار وقتی ظرف نمی شوری فحش بدن تو خودت رو بزن به در اون راه. ناراحتی ات رو هم نشون بده و حتی خیلی مؤدبانه بگو که اجازه ندارن با تو اینطوری رفتار کنن و این کلمات رو به تو نسبت بدن. اگر شوهرت شنید این حرفاشون رو که چه بهتر اگر نه که شما حتی بهش نگو دیدی چه رفتاری کردن و... هیچوقت نمیان به شوهرت بگن چرا تابان ظرف نشست و ما هم بهش فحش دادیم و... اما امیدوارم که بگن و اونوقت شما می تونی با دلخوری به شوهرت بگی: تا ته اش واست تعریف کردن که به من فحش هم دادن؟منم می تونستم بیام به تو بگم اما گفتم ناراحتت نکنم. عزیزم خودت از لحاظ انسانی بگو به این خانواده کار نداشته باش، انصافه که من همه ظرفا رو من بشورم و بقیه دست به سیاه و سفید نزنن و مامان به خواهرت بگه این داره می شوره بیا کنار. قبول کن باهام مهربون نیستن و مثل یک برده باهام رفتار می کنن منم برای خودم شخصیت دارم به خدا. واسه همینم ازت می خوام واسه حفظ شخصیتم تو هم به من کمک کنی گاهی بذار همراهت نباشم و تنها برو من ناراحت نمی شم، نمی گم اصلاً نمیام ها میام اما بذار یه کم کمتر بشه ارتباط من به خدا دارم داغون میشم(سعی کن همه با همین ملایمت و با یکم مهربونی و عشوه های خانومانه باشه:311:)اگر بتونی شوهرت رو پشت خودت بکنی اصلاً دیگه به این کاراشون اهمیت نده و با جرأت بیشتر رفتار کن. هر چی تو بی زبونتر باشی اونا بیشتر ازت سوء استفاده می کنن، یکم روی خودت کار کن البته منم همینقدر بی زبونم عزیزم و واقعاً از این مسئله رنج می برم.دیگه هم پیش شوهرت گلگی شون رو نکن تا همین حد کردی کافیه بذار شوهرت حس کنه داری تو خودت می ریزی و اذیت میشی.
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ممنون آنی جان از اینکه اشتباهات من رو بهم گفتید. من قبول دارم که اشتباه کردم ولی علتش این بوده که از لحاظ روحی خسته بودم. از اول زندگیمون هروقت علی بهم میگه باید بیای خونه مامانم اینا، باید دعوتشون کنی، این کار رو با عشق و علاقه کردم اما ناراحتم از اینه که هر وقت اونها رو دعوت می کنم با من مهربونی می کنه ولی اگر دو روز پیش خونه مامانم اینا باشم و بهش بگم علی دلم گرفته میای بریم خونه مامانم اینا، جونم رو به لبم میاره، میگه خوب دو روز پیش اونجا بودیم، حالا صبر کن فکرام رو بکنم، یعنی انقدر اینجوری میگه که میگم اصلا نخواستم. به روش هم نمیارم میگم باشه نمیرم که بحث پیش نیاد واسه این باهاش نرفتم فرودگاه، گفتم یکبار من این کار رو بکنم ببینه من همش براش مایه گذاشتم ، همیشه من کوتاه اومدم، منم آدمم. که خیلی راحت من رو گذاشت و رفت. خدا میدونه اصلا بحث مظلوم نمایی نیست یعنی فقط خدا میدونه!!!! حتی یکبار رفتند خارج از کشور به من حتی یک زنگ نزدند خداحافظی کنند، من اصلا به شوهرم هیچ چیز نگفتم ولی موقع برگشتنشون با شوهرم رفتم فرودگاه استقبالشون. یعنی من قبلا این کارها رو کردم ولی الان به این نتیجه رسیدم که چقدر من باید از خودم بگذرم ولی شوهرم حتی برام وقت رفتن خونه مامانم اینا رو تعیین کنه.. کدوم تازه عروسی با خانواده شوهرش میره ماه عسل ولی لام تا کام حرفی نزدم فقط به خوش گذشتن فکر می کردم ولی اگر یک روز به شوهرم بگم با بابام اینا میای بریم شمال کلی اخم و تخم می کنه آخرشم بهونه میاره میگه نه نمیام، در صورتیکه دو روز بعد می بینم بلیط هواپیما برای یک شهری گرفته میگم تو که وقت نداشتی با مامانم اینا یک روز بریم مسافرت چطور الان وقت داری سه روز بریم فلان جا.
لطفا کمکم کنید:323: شما میگید هر چی بهت گفتند گوش بده، بدی کردند خوبی جواب بده، خوب من این کارها رو کردم ولی نهایتش این شده. از همسرم توقع دارم لااقل از خودگذشتگی من رو می بینه، خودش هم این کارهایی رو که من انجام میدم در قبال خانواده من انجام بده. به خدا الان می ترسم که بیاد خونه چطوری بهش بگم شب یلدا پدرم با عشق و علاقه رفته آجیل خریده که ما بریم اونجا، به خدا می ترسم.:302:
آنی جان با این جملت که نوشتید <درجه حساسیت لنز دوربینی که به سمت آنها گرفته ای کم کن> مشکل دارم. یعنی اونها نمی دونند که من دستم رو بستم و معنی اینکه میگم شرمندم به خدا که امشب به خاطر دستم نمی تونم به شما کمک کنم رو نمی فهمند. بهم فحش میدن یا بی ادبی می کنند میگن ترکی لهجت رو عمل کردی، داداشم رو از راه به در کردی، مامانم چون بینیش بزرگه بهش میگن رشتی و هر هر می خندند و ....، نمیدونم باید به خودم چی بگم؟ بگم تابان حقته، تابان اینا اینجورین دیگه بد دهنند، اینا باتوهین کردن بار اومدند دیگه، خوب اینااصلا تو رو دوست ندارند دیگه و ... خیلی برام هضم این مسائل سخته. این چیزهایی که نوشتم فقط گوشه کوچیکی از مسائلی بوده که بهم گفتند.
آنی جان <اعتماد به نفس که داشته باشی ضمن رفتار و احساس محترمانه می توانی در گوش مادر شوهرت بگویی مامان جون حالم خوب نیست دلم درد می کنه و او نیز مطمئن باش رفتار دیگری با تو خواهد داشت> دقیقا این حرف رو به مادر شوهرم و خواهرشوهرم زدم ولی خیلی قشنگ برگشتند گفتند: تو که همش مریضی مادر شوهرم گفت: لابد ما رو دیدی مریض شدی. خواهر شوهرم هم گفت: انقدر نگو اینجام درد می کنه علی آخرش طلاقت میده من میدونم. من خدا رو شاهد میگیرم اصلا به روی خودم نیاوردم که شنیدم چی گفتند. ولی خوب بدونید وقتی جلوی شوهرم میگن این طلاقت میده و بعد می خندند من چه حالی میشم..:302:
861010100 عزیز مطالبی که در بالا نوشتم رو بخونید. ممنون باز هم نیازمند راهنماییتون هستم. بسیار ممنون
یک روز با شوهرم رفتیم مسافرت دقیقا دو روز بعدش اونها نذری داشتند، حقیقتش دو روز تعطیلی بود و من هم درس می خوندم هم سر کار می رفتم خیلی خسته بودم به علی گفتم دو روز بریم مسافرت علی اول گفت نه بعد که حالم رو دید دلش برام سوخت رفتیم. وقتی که برگشتیم اول از همه رفتیم خونه پدر و مادر علی، علی رو کشیدند کنار و پچ پچ حتی به من به زور سلام دادند و هر کدوم جدا رفتند تو اتاقشون، من مونده بودم وسط خونشون تنهای تنها. انقدر بغض کردم. سریع رفتم تو اتاق زدم زیر گریه فقط گریه می کردم می گفتم ای خدا ازت خواهش می کنم یک صبری به من بده که خدای نکرده رفتار بدی از خودم نشون ندم. بعد اومدم بیرون ولی نمی دونید اون شب به من چه گذشت!!!! من نمیخوام روی رفتارهای بدشون کلید کنم ولی این رفتارهاشون ادامه داره حتی سال بعد هم دقیقا تو این روز باز 1000 تا تیکه به من انداختند. تو دلم می گفتم بسه بسه دیگه خستم کردید، دیوونم کردید. اگر ناراحتیم رو نشون بدم که شوهرم میگه تو مقصری چون باید سنگ باشی، وظیفته که هرچی هم بهت میگن گوش بدی و چیزی نگی....
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
من دركت ميكنم منم اين مشكلو دارم
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
آزاده ه ه ه ه ه ه ه ه ه جون تو چی کار می کنی؟ چطوری همه حرفهاشون رو تحمل می کنی؟
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام به تابای عزیز و همه کسانی که خانواده شوهر حسابی روزگار خوشی بهشون میدن
تابا عزیز من 3 ساله ازدواج کردم.ولی تا حالا یکبار تو خونه مارد شوهرم ظرف نشستم.یعنی فکر میکنم تنها کار درستم در مقابل اونا همین بوده.چون از روز اول به این موضوع حساس بودم .اما تا دلت بخواد سفره مینداختم و جمع میکردم.فکر کن نزدیک 30 بار خم و راست میشدم.کم کم به خودم آمدم.یعنی انقدر عذابم دادن که به خودم آمدم.حالا وقتی موقع جمع کردن سفره میشه سر خودمو به گلای مادرشوهرم گرم میکنم...یه بار میگم به به چه بشقابای قشنگی داره مادرجون و یکیشو برمیدارمو میشینم در مورد هارمونی رنگاش و گلهاش با همسرم صحبت میکنم.یه بار دیگه میگم ببخشید پام حسابی خواب رفته و....میبینم مادر شوهرم داره میترکه!! ولی خودش خواسته دیگه !آخر کار هم پا میشم و دو تا تیکه جا به جا میکنم.تابا جان سخت نگیر.مادر شوهر من هم مدام میگه بچه ام لاغر شده بچه ام زیر چشاش گود رفته (حالا شوهر من مدرس ه و روزی 2 ساعت میره سرکار)میگه بمیرم چقدر بچه ام کار میکنه !وقتی شوهرم میگه تشنمه مادر شوهرم منو هل میده که خودش آب ببره !!!!یه بارم به من گفت تو چرا موهاتو مش نمیکنی ؟من همیشه برای علی موهامو مش میکردم !!!(آخه این چه دید نادرستو زشتیه که آدم به بچه اش داشته باشه)
در مورد خواهر شوهرام که دیگه هیچی.به خدا براتون بگم به انسان بودن من شک میکنید.میگید عجب جونور سفت و سختیه !!
اگر خواستی تابا جان از اونا هم برات میگم !
فقط یه چیزی رو خواهرانه بهت میگم
تورو به جان همون پدر و مادر مهربونی که حسابی دوستشون داری به هیچ عنوان به شوهرت نگو.محکم باش
منم اوایل میگفتم اما بعدش چیزی جز بدبختی برام نداشت.
الان دیگه نمیگم.خودم فتیله پیچ میکنم.مودبانه و محترمانه.تمرین کن.آماده باش.تقریبا میتونی حدس بزنی که چیا بهت میگن.ولی دیگه اعصاب خودتو داغون نکنیا.
به شوهرت هیچ ربطی نداره اونا چه جور آدمایی هستن.اصلا مردا نمیتونن درک کنن که حرفای زنونه چه جوریه.پس اول از همه به خدا توکل کن.دوم محکم باش.سوم وقتی میخوای بری پیششون 14 بار سوره قدر رو بخون.چهارم تا میتونی با شوهرت خوب و مهربون باش.
انشاالله خدا کمکت میکنه
یادتم باشه تو هیچ وقت نمیتونی رفتار اونارو عوض کنی.این خودتی که باید عوض بشی(اراده و صبرتو زیاد کنی)
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ممنونم مریم جون خیلی زیبا راهنماییم کردی. کلی آرامش گرفتم..حقیقتش من الان یکماه هست که دیگه به شوهرم هیچی نمی گم..اما امروز خیلی دلم گرفته بود صبح که داشت می رفت سر کار گریم گرفت. اما اون به جای اینکه آرومم کنه سرم داد کشید که باز چی شده؟؟ باز کی بهت چیزی گفته؟ یعنی با حالت خیلی بد سرم داد می کشید در صورتیکه من اصلا خدا می دونه یکماهه هیچی بهش نگفتم. تازگی یاد گرفته سرم داد می زنه مشکلم شده دو تا!!
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام عزیزم.آفرین خوب کردی که هیچی نگفتی.یک ماه برای شروع خیلی عالیه.چرا دلت گرفته بود خانومی؟بازم چیزی گفته بودن قوم ظالمین؟!
میدونم.تو دلت میخواسته اون آرومت کنه و بهت آرامش بده.من نمیگم چرا گریه ات گرفت.ولی تابا جان اونم آدمه دیگه.دوست داره صبح با انرژی بره سره کار.این کارتو هم انرزِش رو میگیره و هم کلی نگرانش میکنه که وقتی خونه نیستم زنم ناراحته و داره غصه میخوره.سعی کن صبح ها با انرژی بفرستیش بره.زودتر از اون بلند شو.صبحونه مفصل حاضر کن.تلویزیون رو روشن کن و خلاصه پر شور و نشاط باش.این کار من تو روحیه همسرم خیلی تاثیر خوبی گذاشت.تا جایی که در بدترین دعواهامون (حتی در دادگاه.چون داشتیم جدا میشدیم) میگفت هیچ وقت یادم نمیره مریم از خوابش میزد و برام چقدر صبح ها موقع سرکار رفتنم زحمت میکشید.
دوست عزیزم یه چیز دیگه هم یادت باشه.فقط نگفتن مهم نیستااااا.اینکه نگی ولی بهش اخم کنی یا حتی بری تو خودت و یا به قولی بریزی تو دلت و ...اینا ارزش کارت رو خیلی کم میکنه.
اگر میبینی دوست داری بگی به کسی به من ایمیل بده.اگرم دوست نداری به اون شماره مشاوره 3 رقمی زنگ بزن خانومی.هم دردو دل کن و هم مشورت.
پس یادت باشه فقط نگفتن کافی نیست.خشرو و خوش برخورد بودن هم مهمه.
ضمنا مگه میشه مردا داد نکشن؟!اصلا برام عجیبه که شوهرت تازه الان داره سرت داد میکشه.اونا هم یه سری خصوصیات بد دارن مثل غرور..لجبازی..یکدندگی...داد کشیدن و...ما زن ها هم زیادی حساس..تا حدودی بدبین...زیادی رمانتیک و ....
موفق باشی.
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ممنونم مریم جون از اینکه وقت میزاری و بهم کمک می کنی. عید رو هم بهت تبریک می گم و امیدوارم سالی پر از اتفاق های شاد و خوب برات باشه.. راستش اخیرا رفتم پیش یک مشاور معروف ولی برام جالب بود که من رو حسابی محکوم کرد گفت باید ظرف بشوری، حرفهاشون رو تحمل کنی و جواب ندی، اگر هم بهت فحش دادند حتی چیزی نباید بگی. گفتم مگه من از سنگم... کلی جلوی شوهرم من رو محکوم کرد من هم دیگه با مشاور نمی خوام صحبت کنم.
-
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام تابا جان
عید تو هم مبارک خانومی
آره جدیدا مشاورا خیلی ناجور راهنمایی میکنن.ازت خواسته منفعل باشی.با نظرم این بدترین راهنماییه !
باید مودبانه اما جرات مندانه رفتار کنی.
منم توی این ایام عید خیلی از دستشون کشیدم...فکرشو بکن پدر شوهرم رفته از تو باغ گل چیده آورده به همه زنای فامیل داده...حتی به دورترین قوم و خویشاش
باورت میشه آخر کار اومد جلوی همه گل منو از دستم گرفت و گفت تو برو خودت تو باغ گل بچین.من میخوام اینو ببرم خونه دم کنم بخورم.!
اولش گوشام تیر کشید.دستام یخ کرد.
اما یکمی صلوات فرستادم و آب خوردم و آروم شدم.
دیگه هستن اینجوری دیگه.کاریشون نمیشه کرد.
تابا جان دقت کن پیش هر مشاوری نری چون ممکنه زندگیت رو بدتر کنه.فکر کنم blue sky بود که با همسرش رفته بود و برای اونم مشاور محترم مشکلاتی رو ایجاد کرده بود.