-
تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام عزیزان
ازچندروز پیش به مشکلی برخوردم که واقعا امانم روبریده.من آدم ضعیف واحساساتی هستم.برای همین هم حس شکنندگی ام قوی هست.امروز حالم خیلی بده ، یعنی تو26 سال زندگیم یه همچین روزی رو تجربه نکرده بودم.دلم داره می ترکه (اصلا مبالغه نیست).انقدرکه امروز ازته دلم آرزوی مرگ کردم!:302:اصلا دلم نمی خواد تنها بمونم چون فکرای احمقانه ای به ذهنم می یاد.:163: یادآور میشم که اوضاع خیلی جدی ووخیم هست لطفاراهنمایی هاتون رو ازم دریغ نکنید.
نمیدونم عاقبتش چی میشه ویا تحمل من چقدره! قصدم از ایجاداین تایپیک این هست که می خوام بدونم چطوری می تونم منطقم رو جایگزین این احساس لعنتی بکنم؟
فقط اگه دوستان جزئیات رو نپرسند ممنون میشم.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا جان! دوست نداری کمی بیشتر برامون بگی؟
وقتی خیلی گنگ بنویسی دستمون بسته است.
هیچ موضوعی اونقدر بزرگ نیست که از اراده تو بزرگ تر باشه. پس به خودت مسلط باش و دلت رو قوی نگه دار... تو دختر توانا و محکمی هستی .... و خیلی دوست داشتنی :46::43:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آویژه
داملا جان! دوست نداری کمی بیشتر برامون بگی؟
وقتی خیلی گنگ بنویسی دستمون بسته است.
نه آویژه عزیز،بیشترازاین توضیح برام ممکن نیست!
هیچ موضوعی اونقدر بزرگ نیست که از اراده تو بزرگ تر باشه. پس به خودت مسلط باش و دلت رو قوی نگه دار... تو دختر توانا و محکمی هستی .... و خیلی دوست داشتنی :46::43:
مشکل من هم همینه،توانایی تسط رو ندارم،تابه حال خودمو انقدر ضعیف حس نکرده بودم.
نمی تونم آروم باشم.شایدم راه آروم شدن روبلدنیستم!!!
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
راستش خیلی سخته اینجوری نوشتن ...
اگر کاری می تونی برای بهتر شدن اوضاع انجام بدی دریغ نکن.
اگر نه، شاید وقتشه کمی رهاش کنی ...
* کمی خودت رو رها کن از هر چه که هست ...
*چشم هات رو ببند و چند نفس عمیق بکش و به یاد بیار روز هایی که اراده کردی کاری رو هر چند خیلی سخت انجام بدی و تونستی ... اگه اون روز تونستی، امروز هم می تونی.
*چند مطلب در مورد تقویت اراده بخون.
*حتی نیت کن فردا رو روزه بگیری و از خدا کمک بگیر برای مستحکم کردن اراده ات.
منطقت بر احساست پیروز می شه. فقط کافیه باور کنی که می تونی :46: :43:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا جان من هم چنین حسی رو چند مرتبه ای تجربه کردم. یعنی اونقدر بهم فشار اومده بود که تا مرز خودکشی هم پیش رفتم. البته اون طرف مرز موندم و اجراش نکردم. فقط می خواستم بگم چقدر تحت فشار بودم و به همین خاطر احساست رو کاملا درک می کنم.
ولی داملا جان وقتی تو اوج مشکلات هستیم چه خودخوری بکنبم و چه نکنیم نتیجه تغییری نمی کنه (البته اگه بخودمون مسلط باشیم تصمیم بهتری می گیریم) ولی گاهی مشکلات حتی خارج از حوزه قدرت ما هستند.
می دونی داملا جان من تو این مدت که از رفتار شوهرم و خانواده اش به شدت سرخورده شده بودم و فکر و خیال امانم رو بریده بود و متاسفانه اینجا تو همدردی هم نمک به زخمم پاشیده شد. می دونی چه کار کردم که آروم شدم؟
موقع خواب که بیشتر فکر و خیال بسرم می زد، یه خاطره قشنگ زندگیم رو انتخاب می کردم و تو ذهنم فقط به اون فکر می کردم و قدرت تخیلم رو تقویت کرده و به اون خاطره خوب پر و بال می دادم.
وقتی توان تغییر دیگران رو که مسبب ناراحتیم شده بودند رو نداشتم خوب چرا فقط بهش فکر کنم و حرص بخورم. بهتر بود که به موضوعات قشنگ فکر کنم.
یه کار دیگه هم هست که می تونی بکنی. موضوع مشکلت رو جزء به جزء برای خودت بنویس و چندین بار و چندین بار بخون . بهت قول می دم که دفعات بعدی که می خونی شدت ناراحتی و عصبانیتت کمتر و کمتر میشه.
برات دعا می کنم :72:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملا عزيز
چي شده كه به اين احساس رسيدي؟
براي كمك به خودت اول بايد دليلش را پيدا كني.:305:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملای عزیز این طور که پیداست نسبت به زندگی نا امید شدی که آرزوی مرگ می کنی.ناامیدی خیلی مخربه.و البته راه حلش فقط به دست خودته.
یه راهش اینه که انتظاراتتو از دنیا منطقی کنی.و به این ایمان بیاری که دنیا زودگذره و یه روزش خوشی و یه روزش نا خوشی.تو خوشی نباید مغرور بشی و تو ناخوشی باید تحمل برخود با مشکلات داشته باشی.
2-خاطرت خوش گذشته رو به یاد بیار.مطمئنا ازین خاطرات زیاد پیدا می کنیو
3-به داشته هات فکر کن نه به نداشته هات.سختی ها مانع این کار می شه ولی تو باید از سختی قوی تر باشی.
4-به خدا توکل کن.باور داشته باش که جز خدا کسی نمی تونه به این نا امیدیت پایان بده.
5-هر چی مشکلات بزرگتر امید بیشتر.چون از سختی و تنگنا همیشه گشایش به وجود می یاد.
6-- سختیها را بهتر بشناسیم
راستی، تا به حال به ماهیت سختیها و دشواریها فکر کردهای؟ نظرت را نسبت به سختیها مورد تردید قرار بده؟ شاید سختیها آنقدر هم که فکر میکنی بَد نباشند. بلاها و دشواریها را دوست خود بدان.شگفتزده نشو! سختیها چیزهایی دارند که شاید ما از آن بیخبریم. چیزهایی که میتوان به خاطرش سختیها را دوست داشت. «چه بسا چیزی ناخوشایند شما باشد و حال آنکه به نفع شماست و چه بسا چیزهایی که خوشایند شماست؛ ولی به زیان شما تمام میشود
7-نماز بخون.
رسول خدا(ص) هرگاه که یکی از اهل خانوادهاش گرفتار مشکلات میشد و در تنگنا قرار میگرفت، وی را به خواندن نماز توصیه میفرمود
این مطالبو قبلا خونده بودم تا جائی که یادم اومد نوشتم.:72::72::72::72::72:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملای عزیز علاوه بر تایید صحبتهای دوستان میخواستم ازت خواهش کنم اگر میل ارتکاب به این عمل در شما علی الخصوص در زمان تنهایی به شدت افزایش پیدا میکنه حتما با یک روانشناس صحبت کنی.
موفق باشی
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
بلواسکای عزیزم متاسفانه مشکل من هم همینه، اینکه من باخاطراتم زندگی می کنم! آدمی هستم فوق العاده احساساتی.یعنی هرکسی که منو ازنزدیک می شناسه نظرش این هست که من سرشار از احساس هستم.
این اصلا خوب نیست چون همیشه این احساس پیروز میدان هست. مرور خاطراتم منو بیشتر احساسی تر می کنه
چه خاطرات کودکی وچه حال! بعضی وقتها آرزو می کنم فراموشی بگیرم وهیچ چیز یادم نیاد تا اینهمه اذیت نشم!
رایحه عشق عزیز خودمن ازجمله کسانی هستم که مشکلات رو دلیل شیرینی زندگی می دونم وهمیشه به مشکلاتم
به منزله حکمتی از خدا نگاه کرده که برام پر تجربه ومنفعت هست. من ناامید نیستم ، حتی دیشب که دردناک ترین روز
زندگیم رو تجربه کردم بازم ناامید نبودم.منتظر یه حرکت ازخدابودم ، می دونستم که درآخرین لحظات هم ممکنه همه چی عوض بشه. من فقط تحملش رو ندارم، مشکلم به حدی بزرگ هست که من توان مقابله رو ندارم وچون درجه منطق ام ضعیف هست این چنین اذیت میشم.ذجه های دشب من هرلحظه ممکن بود تبدیل شده ودست به عملی ناشایست
بزنه چون نمی تونستم تحمل کنم، دنبال چیزی بودم که بی حس بشم وحالیم نشه! باورتون نمیشه حتی به سیگار یا موادمخدر هم فکر کردم چون شنیده بودم خاصیت آرام بخشی دارند!:302:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
آخه حرفا و عملتون جور در نمی یاد.
حرفاتون واقعا ناراحت کنندست.نمی دونم چی واقعا داره اینقدر رنجتون می ده.فقط هر کاری می یاد تو ذهنتون فکر عاقبتشو کنید.اگه می تونید حضورا به مشاور و روانشناس مراجعه کنید.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا جونم اگه مي توني مشكلت را بنويس تا سبك بشي.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملاجان یکم ازنوع مشکلت میگفتی تادوستان بهترراهنماییت میکردند.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
داملا جونم اگه مي توني مشكلت را بنويس تا سبك بشي.
لیلا جان خیلی ممنونم ازاینکه به فکرمی. اما من بیشتر ازهمدردی یا نوازش دنبال راهی هستم که بتونه بهم کمک کنه تا گهگاهی هم بتونم ازمنطقم استفاده کنم تا انقدر عذاب نکشم.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا
:72:
پیامی از سوی خدا برای بنده های دلشکسته
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملای عزیزم
خیلی سخته درک میکنم.منم توی زندگی ام مواقعی این حالات رو تجربه کردم.فقط و فقط توکل به خدا و سپردن امور به اوست که تونست نجاتم بده و روحم رو آرام کنه.از خدای متعال آرامش و قرار دل رو برات آرزو دارم.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
براي استفاده از منطق بايد مشكلت را ريشه يابي كني.
بعد هم يا حل اش كني يا اينكه به خودت قول بدي كه ديگه اجازه نمي دي تحت هيچ شرايطي تكرار بشه.
اين كارها به من وقتي به ته خط مي رسم خيلي كمك مي كنه شما را نمي دونم؟
توكل به خدا، قرآن خوندن، نماز خوندن هم خيلي موثره.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام
وقتی تاپیکتو خوندم غمگین شدم
داملا عزیزم قرص آرام بخش بخور و کمی اروم شو
و مشکلتو اگه خودت واقعا کاری از دستت بر نمی اد برای حلش به خدا واگذار کن و ببین چه طور خدا برات حلش میکنه
وقتی تمام در ها بروی تو بسته میشه تنها دری که همیشه بروی تو بازه خداست
اینو باور کن
کمی قدم بزن و تمرین تنفس کن
اگه می تونی سفری ترتیب بده تا کمی از مشکلت فاصله بگیری
ولی کاش مشکلتو می گفتی تا ...........
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
می خوام یه کوچولو حسودی کنم:
آنی جون اگه این تایپیک برای دخترمهربون بود بازم پاسخی براش نداشتی؟
دوستان چرا نظری نمیدید؟
سوال من اینه که چطور می تونم درجه منطق رو درخودم بالاببرم وازشدت احساساتم بکاهم؟
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
تمام اين پرس و جو ها در مورد اين است كه همه تلاش دارن موضوع رو بدونند و شما يه جورايي دارين سعي ميكنيد كه
يه موضوع عمومي رو مطرح كنيد ..اين سوال خيلي خيلي مهمه كه شما پرسيديد ولي پرداخت به موضوعتون خيلي ميتونه موضوع رو موشكافانه تر مورد بررسي قرار بده ..حداقل براي افراده صاحب نظر ... اگه شما اينجا كه يه دنياي مجازيه نتونيد مشكلتون رو بگيد و نخواهيد بيانش كنيد ..پس كجا ؟
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط داملا
دوستان چرا نظری نمیدید؟
سوال من اینه که چطور می تونم درجه منطق رو درخودم بالاببرم وازشدت احساساتم بکاهم؟
سلام داملای عزیز،
شما وقتی سوال کلی بپرسی، و صورت مسئله برای دوستان مبهم باشد، دوستان هم فقط کلی می توانند پاسخ بدهند.
حالا دو تا راه داری. یا اینکه تصمیم به این بگیری که موضوع رو بازتر کنی.
و یا اینکه اگر سوالت این است: "چطور می تونم درجه منطق رو درخودم بالاببرم وازشدت احساساتم بکاهم"، پیشنهاد می دهم به مقالات و کتابهایی که در این رابطه هستند مراجعه کنی.
موفق باشی.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملا گرامی،
راستش فقط می خوام چند جمله بگم، شاید که به دردت بخوره!
- قبلنا یه درسی پاس کرده بودم به نام منطق! نمی دونستم اون درس، همین منطقی هستش که روزانه همه به کار می برن!
یه روز که حرف از منطق می زدم، یه دوستی بهم گفت بگو منطق چیه که این قدر اسمش رو می گی؟
من گفتم حرفی که عقلم می زنه!
جواب من اشتباه بود! چرا که عقل هر کسی بنا به یادگیری ها و تجریه هاش، یه چیز رو درست می دونه!
در نهایت بهم گفت این منطق، همون منطقس هست که پاس کردی!:311:
همون اگر X آنگاه Y
مثال: پشیمانم که اون کار رو کردم و حالم خیلی گرفتس------->> ناراحت باشی، اون کاره اشتباهت جبران می شه؟------->> نه!!!--------->> پس ناراحت نباش و سعی کن دیگه تکرار نکنی!:43:
- خب، نکته ی دوم، اینه که اگه می خوای یه رفتارت تغییر کنه، یه شبه که این اتفاق نمی افته که! امکان داره یک سال زمان ببره! شایدم بیشتر! فرض بگیر از بچگی این خصوصیت رو داشتی، و این خصلت همین جور پرورش یافته و امکان داره بنای خیلی رفتارهای دیگه هم باشه! اصلا انتظار نباید داشته باشی یک هفته تغییر کنه! کلی ریشه داره!
مرحله ی اولش، خواستن تغییره!
مرحله ی دومش پیدا کردن راه حل هستش،
مرحله ی سوم تا صدمش، تمرین و تمرین و تمرین و تمرین!!!!!
بدونه تمرین نمی شه!!!!!!!!!!!!:324:
- واما نکته ی بعدی، روی حرف همه فکر کن، حتی یه بچه ی 6 ساله! هر نوشته ای رو که می خونی، حتی نوشته ی روی دیوار رو هم روش فک کن، شاید جوابت توی همین حرف و نوشته ها نهفته باشه!
چه بسا که راه حلت توی این پست هایی که دوستان زدن نهفته باشه و شما سرسری گذشتی و منتظر جواب افراد خاصی بودی!
معذرت می خوام، اما این حرکت رو قبلا هم از شما دیده ام! حتی از عنوان تاپیک قبلیتون هم مشخص بود: فرشته ی مهربان، کمک می خوام (یه همچین چیزی بود)
خوده من، هر وقت یه سوال یا یه مشکل برا پیش اومده، وقتی دنبال جوابش بودم، خیلی راحت تر از اونی که فک می کردم پیدا می کردم! شاید باورت نشه، خیلی وقتا، شب موقعه خواب یه سوال اومده توی ذهنم، فرداش بدون این که بخوام جوابم رو گرفتم! از میون حرفای افراد، از یه نوشته! خیلی جالبه برا خودم!
- و نکته ی آخر، سخت نگیر! شما اصلا نمی تونی بگی که می خوام گهگاهی از منطقم استفاده کنم، مطمئن باش شما خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنی از منطقت استفاده می کنی، چند تا رفتار احساسی از خودت دیدی و پیراهن عثمان کردی! یه نگاه بنداز ببین کجای زندگی هستی، آیا یه آدم کاملا احساسی، به این مرحله می رسه؟
من که بعید می دونم!
نتیجه:
اول از همه سعی کن منطق رو برا خودت تعریف کنی تا بتونی بهش برسی!
موفق باشید دوست گرامی
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملای عزیزم... نبینم غصه بخوری گل من!:46:
داملا؟ می دونی من چی از شخصیتت متوجه شدم؟ یک دختر فوق العاده ظریف و حساس که اتفاقا دختربچه درونش از خودشم حساستره... یادم نرفته که یبار تاپیک زده بودی راجع به رنج و ناراحتی دیگران و گرسنگی مردم جهان و ... و ابنکه چقدر ناراحت می شی و دست خودت نیست...
دخمل گل! با خودت نجنگ! با احساساتت نجنگ! تحریکشون می کنی که بر علیه تو قبام کنن. اون دختربچه حساس درونتو دست کم نگیر! بخوای انقدر بهش گیر بدی می زنه همه چیزو داغون می کنه و داد و فریاد راه میندازه ها! از پا درمیاردت. درکش کن. همونجوری که هست احساساتشو بپذیر...انکار نکن... بشین پای صحبتش... قلم و کاغذ بردار و بذار با دست چپت همونجور خرچنگ غورباقه هرچی دلش می خواد بنویسه. بعدی ازش بپرس که چیکار کنی تا آروم شه...بهش قول بده کنارش هستی و ازش مراقبت میکنی عین یه مادر مهربون...
یه روز با یکی از دوستانم صحبت می کردم و از حالتهای سینوسی که اون موقع درگیرش بودم براش حرف می زدم. حرف جالبی زد. گفت تو آدم sensitive هستی و نباید تنها بمونی و فکر و خیال کنی... باید همیشه خودتو مشغول نگه داری... من ناراحت شدم و گفتم دلم نمی خواد sensitive باشم! چجوری می تونم خودمو عوض کنم؟ گفت: برای چی می خوای خودتو عوض کنی؟ اتفاقا آدمهای حساس آدمهای فوق العاده مهربون و قابل اعتمادین و همیشه دوست دارن به بقیه کمک کنن. اینا که بد نیست. سعی نکن خودتو عوض کنی بلکه سعی کن خودتو بشناسی...
داملا جان! امیدوارم جواب سوالتو گرفته باشی و دیگه غصه نخوری...:46:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام
مطالبی که در لینکهای زیر است میتواند به شما کمک کند
http://www.hamdardi.net/thread-6367.html
http://www.hamdardi.net/thread-7083.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام دوست گلم
(اول اینو بگم: الان حدود یک روزه(دیگه داره میشه دو روز) که آنی عزیز، حضورشون یه کمی کم شده توی تالار!)
داملای عزیزم، آقا کیوان مقالات خوبی قرار دادن که همشون خیلی مفیدن.
حتماً اونا رو بخون و تا جایی که میتونی اونا رو به کار ببر.
اما یه نکته ای هم هست این وسط: ظاهراً شما تا الان احساسی عمل کردی، پس این مباحث برات جدیده و یاد گرفتن و به کار بردنشون زمان میبره و ممکنه از اینکه الان نتیجه ی اون مقالات رو نبینی ناراحت بشی و بعداً هم دنبالشون نری.
الان در دل یک بحران قرار داری. پس اگه تلاشت برای منطقی فکر کردن (که احتمالا اولین تلاش عملی تو خواهد بود) ،جواب نداد، دلخور نشو.
=====================================
داملای عزیز، من نمیدونم چه مشکلی برات پیش اومده! اما هر چیزی هست، راه حلش، خارج از دستای خدا که نیست؟
هست؟
. . .
آدما وقتی نا امید میشن که به هیچ جا وصل نباشن!
آدما وقتی ناامید میشن که به قدرت اونی که دلشون رو سپردن بهش، شک کنن!
آدما وقتی نا امید میشن که همه چیز رو زمینی ببیینن!
یه نگاه به آسمون بکن ببین خدا چی بهت میگه:
لینک
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
با داملا به زبان مادری حرف می زنم ، با عرض معذرت از دوستان فارس زبان
داملا دردین سوئله مه یه ن درمان تاپامماز
احساس ائلیرم سعی ائلیسن هر زادی چوخ اوز جانئوا ووراسان و هئش کیمه دئمیه سن آما نازیم گره کی دانئشماخ و پایلاشماخ تا اونون یوکی آزالا
داملای عزیز اگر نیاز به مشاور داشتی من آدرس و شماره چندین مشاور در تبریز را دارم ( خیر سرم از بس که مشکل داشتم :311: ) و می تونم با کمال میل بهت بدم. خودت را رها نکن... حال و روز من را ببین! ببین که هنوز زنده ام و زندگی می کنم و کلاس یوگا می روم و سعی میکنم بلاخره از یه گوشه ای از این زندگی آویزان شوم و نگذارم که پس بیافتم ... سعی میکنم برای خودم امید و آرزو بسازم و به آن ها ایمان داشته باشم... اگر سخنی داری که نمیتوانی اینجا به ما بگویی به مشاور بگو ... او که تو را نمی شناسد و قضاوتی نخواهد کرد .. بگو تا کمی سبک شوی و شاید راه حلی پیش پایت گذاشته شود ...
من از ته دل آرزو می کنم هر چه که هست حل شود و برطرف شود
ضمنا عزیزم می توانی به آنی پیغام بدهی که بیاید ، بسیار مهربان است و حتما می آید ...
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
آخ آخ آخ من کجا بودم که این تاپیک اینقدر پیشرفت کرده و ندیده بودم!
نبینم داملا دخمل ناز نازو احساسمند تالار که مهربونیهاش هرکدوممونو یکجوری نمک گیر کرده اینقدر قصه بخوره و ارتکابهای بد بد:163: به سرش بزنه:81:
داملا جان، عزیزم قربون اون کفشهای قشنگ تق تقی ات:46: پاشو یک لحظه از پای اون پنجره بیا کنار بشین پیش خاله بی دل برات حرف دارم:
داملای عزیز، قبل از هر چیز باید بگم که "فکر خودکشی" داشتن، یک اخطار بزرگه! و نباید دست کم گرفتش. این از علائم افسردگی است. در چنین مواردی اغلب مشاوران توصیه میکنند که فرد به سراغ یک روانپزشک برود و افسردگی را درمان کند بعد بیاید برای گرفتن مشاوره، قبل از آنکه دیر بشود و اتفاقی بیافتد که نشود کاری کرد.
و اما! داملای عزیز، هر چند معتقدم زندگی ما بدون احساسات رنگ و بویی ندارد و قدری احساسات باید چاشنی زندگی باشد. اما بنده از این تالار آموخته ام که احساس دو لبه دارد. یک لبه آن همان احساسات خوب و شاد و هیجانات مثبت و مهربانی و به وجد آمدن و...است، و لبه دیگر آن غم و قصه و افسردگی و پرخاشگری و... است. شما انسان احساس مداری هستید. احساسات در شما بسیار قوی است و شما هم اجازه میدهید که این احساسات قوی شما را مدیریت کند. و شما نیز تابع این احساسات مانند پاندولی از اینسو به آنسو میروید. این در واقع صورت مسئله است. اما برای حل این مسئله چه باید کرد؟
داملا جان مقالات زیادی در این سایت هست که برای کنترل احساسات نکات خوبی را در بردارند و تمرینهای خوبی را پیشنهاد میدهند. مثلا تکنیک توقف فکر، بستر زدایی و... که مطرح شده اند واقعا عالیست و معجزه میکند. چند شب پیش با تعدادی از دوستان داشتیم در تاپیک حال و احوال، شوخی میکردیم و هر کس سعی کرد به فراخور حال خود سهمی در این فضای شاد داشته باشد و انرژی های مثبت را از آن شرایط دریافت کند. اما شما را دیدم که زوم کرده بودی روی رفتار یک ادم و عجیب خودت را فیلتر کرده بودی که مبادا بهره ای از این فضای شاد ببری! این چند نکته را در بر داشت: فیلتر کردن هر آنچه که میتوانست حالت را خوب کند، عدم مهارت تمرکز زدایی و همچنین توقف فکر ( فقط به آن موضوع فکر کنی و فضای ان اتفاق بد را از آنچه هم در واقعیت بوده بدتر برای خودت بازسازی کنی و تلاشی برای اینکه فکرت را منحرف کنی نکنی) و همه اینها یعنی منفعلانه خود را بدست عواطف و احساسات سپردن.
داملای نازنین، ما مسئول اعمال و رفتار دیگران نیستیم! اما ما بدجوری مسئول اعمال و رفتار خودمان هستیم. یعنی اینکه من اول باید خودم را اصلاح کنم، باید زندگی خودم را مرتب کنم. حالا اگر توانستم در کنار این قدمی هم برای کسی بر دارم خوب بر میدارم اما نه به قیمت تخریب خودم و زندگی خودم و اطرافیانم.
در پایان توصیه بنده به داملای عزیزم این است که در همین ابتدای کار از هر شرایطی که تو را اذیت میکند دوری کن. اخبار گوش نده علی الخصوص 20:30 :311: (خودم هم همین کار را میکنم). در این تالار تاپیکهای حاکی از رنج و سرخوردگی و... و یا احیانا تاپیکهای چالشی خصوصا ادمهای بیمار و یا بی ادبی که به خودشان اجازه میدهند بدبختیهای زندگیشان را یک اوق بزنند و روی سر یکی خالی کنند، را اصلا نخوان و نبین و نشنو! فیلمها و ترانه هایی که احساسات منفی را بر می انگیزند نگاه نکن و گوش نده. اوقاتت را با آدمهایی سر کن که سرزندگی و نشاط در حرکاتشان موج میزند و به تو حال خوبی منتقل میکنند (ذاتا اینطوری باشند نه اینکه ترکونده باشند:311:)
و last but not least اینکه این فصل و بخصوص این ماهی که در آن هستیم و رو به پایان است، بدترین فصل برای افراد سرد مزاج و سوداوی است. حالا به ما چه که افراد صفراوی مزاج عشق میکنند برای رنگ زرد و سرخ برگها و غیره و در این فصل خوش خوشانشان میشود! همینقدر بدانیم که فصول و اب و هوا و تغذیه تا حد زیادی در خلق و خوی ما تاثیرات مثبت و منفی دارند. افراد سوداوی اگر به تغذی و احوالات خودشان در این فصل توجه نکنند، فکر خودکشی کمترین مسئله شان در این فصل خواهد بود. خواب منظم، غذای پاکیزه و مناسب طبع (دستور قرآن و طب) که هورمونهای ما را تعدیل کند، انرزی ببخشد و سموم کمتری را در بدن ما تولید کند، صله رحم، ارتباط با دوستان (نوع دوستان و جمعها رو در بالا گفتم) و ارتباط با خدا و قرائت قرآن از جمله کارهاییست که کمک میکند.
شاد باشی عزیز:72:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملای خوب و عزیز
عجالتاً این لینک را هم مطالعه کن ، تا بعد
http://www.hamdardi.net/thread-14220.html
.
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام به همه دوستان عزیزم
آخ که وقتی اسم همدردی میاد تمام موهام بدنم سیخ میشه...!
اول ازهمه پاسخی برای کنجکاو:
کنجکاوعزیز اتفاقا چندروز پیش داشتم بایکی ازدوستام(به ظاهر)درمورد حال وروز ومشکلی که دارم درد ودل می کردم وایشون اینچنین باهام همدردی وراهنمایی کردند:
" می دونم شرایط سختی داری،میدونم هم که مشکلت به حدی است که ازدست هیچ کس کاری ساخته نیست :163:امامن خودکشی رو بهت پیشنهاد نمی کنم قرصهایی بهت میدم که آرومت کنه، کلا تو فضایی وچیزی متوجه نمیشی..." :302:
برای همین هم همون لحظه تصمیم گرفتم هرگز با هیچ کس درمورد مسائلم صحبت نکنم!درست دراوج ضعف به کاری تشویق می شدم که خودم هم بدم نمی اومد...
از بقیه دوستان هم بابت پستهایی که سرشار از حس همدلی بود تشکر می کنم.
من امروز خیلی خوبم ... اما چه اتفاقی افتاد؟
دوستی دارم که فوق العاده است طی تماس تلفنی که باهم داشتیم کلی دیدم رو نسبت به زندگی تغییرداد.اما این میان نباید از setare عزیز که طی پیام خصوصی زمینه های های تغییر رو درمن به وجود آورده بود غافل شد.همین جا بود که من با تایپیک های ایشون آشنا شدم.می خوام برای ترافیک ذهنی ام پلیس بذارم تایپیک جالبی که خیلی برام مفیدبود.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
یعنی هر وقت فکر و خیالی در ذهنمان می آید، آزادانه اجازه ندهیم حرکت کند و ما فقط نظاره گر باشیم. به محض اینکه یادمان افتاد و این فکر را دیدیم، آنرا بگیریم و بازداشت کنیم و به جای آن با انتخاب خود فکر صحیحی را اجازه انتشار دهیم. اگر باز گریخت دوباره بازداشتش کنیم، اگر دوباره گریخت باز مجددا بازداشتش کنیم و اینقدر این کار را تکرار کنیم ، که چنین فکرهایی منفعل شوند، نه ما
این بخش سخنان جناب مدیر هم به نکته بسیار مهمی اشاره داشت وبعد هم که تایپیک های معرفی شده توسط کیوان.
خب امروز من حالم خوبه وخیلی تصمیمات جدی گرفتم.یکی اینکه هرگز سفره دلمو برعکس نظرات دوستان برای کسی باز نکنم،دوم اینکه یاد بگیرم برای ترافیک ذهنیم پلیس بذارم تاهرموقع اون افکارو احساسات وحتی خاطرات سراغم اومد دستگیرش کنم واجازه پیشرفت ندم.اما احساساتم رو سرکوب نکنم! ومهمتر ازهمه اینکه به خدا توکل کنم. خودمو بسپارم دست خدا وباور کنم علت وجودم دردنیا رو تا دیگه هرگز آرزوی مرگ نکنم.:227:
دوستان بازم ازتون یه دنیا ممنون.:43:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
:323:خدایا شکرت داملا جون لبخند اومد رو لبش.داملا جون ببین چی نوشته بودی که ترسوندیمون مخصوصا سرافراز رو .به تاپیک حال و احوال یاران همدردی سر بزنی می فهمی چی می گم:46:
نقل قول:
بچه ها! چرا از داملا خبری نیست؟ به تاپیکشم سر نمی زنه! نکنه حالش بد شده؟ داملا؟ تورو خدا یه خبر از خودت بده دختر!
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملای عزیزم بسیار خوشحالم که حالت بهتر است و این فکرهای خطرناک و بد را کنار گذاشته ای
راستش من هم توی این چند روز نگران همشهریم بودم که چه کرد
حالا میگویند بیا و اینقدر سنگ همشهری به سینه نزن و همشهری بودنتان را به رخ ما نکش مگر می شود
این را هم گفتم که طنزی باشد
خوب باید بگویم که اختیار دار رازت تو هستی و فقط ما میتوانیم پیشنهاد بدهیم که مثلا اگر بگویی اینجا کسی تو را نمی شناسد شاید حالت بهتر شود اگر هم نگویی باز هم صد در صد حق طبیعی و مسلم توست
این دوستت که از همدردی نبود بود؟
ما از این بچه های بد خطرناک اینجا نمیگویم نداریم ولی کم داریم
ولی هر کسی هست این حرف بسیار مزخرفی که گفته واقعا یا نشانه جهالت ایشان است یا نشانه دشمنی ایشان با شما پس از این به بعد به ایشان نگو دوست من ، بگو دشمن من
من نشنیده ام هیچ آدم عاقلی برای هر مشکلی هر چند لاینحل به نظر برسد پیشنهاد خودکشی بدهد
این آدم ها را از اطراف خودت دور کن و به جایش دوستهای گلی مثل ما دورت جمع کن :311:
مشاور را هم فراموش نکن ( و خداوند مشاور را آفرید که پول ما را بگیرد و .. :311: )
امیدوارم روز به روز حالت بهتر و روزگارت خوشتر شود
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا حالت خوب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یک کاری بکن که دوست داری وخوشحالت میکنه هر چند خرجش زیاد باشه مثلا یک رستوران خیلی خوب ولو تنهایی خیلی هم خوش میگذره یا یک فیلم خوب یا کافی شاپ ونوشیدن یک قهوه داغ یا خریدن سی دی روان شناسی اعتماد به نفس دکتر هلا کویی یا دکتر مجد یا درکه یا دربند رفتن وهمه دلایل ناراحتی را دور ریختن...یا یک دوست جدید پیدا کردن ودر دنیای اون سهیم شدن......... در اوج غم وویرانی هم دنیا برای ماست .........آفتاب برای زندگی ما میتابه.........دوستامون برای نیاز عشق ما هستن
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
خدایاااااااا ..... من باز برگشتم به حالت دپرسیم!!!!
خودم هم نمی دونم چمه؟
شاید به قولی خوشی زده زیر دلم!
همین طور شر شر اشکام سرازیره!!!
خونه وکار ومهمونی هم نمی شناسن!
انگاری دلم مچاله شده باشه.
احساس می کنم هیچ وقت به زندگی آروم دوسال پیشم برنمی گردم!
خدایاااا اگه یکی از اونایی که قراره امروز با دنیا خدافظی کنند،من بودم چی میشد؟
خدایا دلم میخواد فقط با خودت درد ودل کنم اما صدایی نیست، نوازشی نیست، چه جوری آروم بشم؟
:302:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملا جونم چرا پیش یه مشاور نمی ری؟ اینطوری می تونی دقیق تر و باز تر مشکلت رو بررسی کنی.:46:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
بین عزیزم همین که تو تاپیکت میان جواب میدنو بات همدردی میکنن خودش کلیه
جای من بودی چی کار میکردی؟
راستی چون هیچی از مشکلاتت نمیدونم
فقط یه پیشنهاد دارم برای آروم شدن
اول اینکه برو استخر و شنا کن حدود سه ساعت
و بعد تو سونای بخار ریلکس باش
بعدم یهو برو تو حوض آبسرد و سعی کن توش بمونی طوری که حس کنی تا مغز استخونت یخ زده
بعد بیا خونه 2 تا قرص سرماخوردگی بخور و یه خواب عمیق و طولانی کن
بعدم دو تا لیون آب پرتقال یا شیر گرم بخور
بعدش میبینی که چقدر حالت بهتر میشه
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
گل مریم جان مشاوره رو تماس گرفتم گذاشتنم تو نوبت ، حالا کی می خوان وقت بدن نمیدونم.
fa mo عزیز حالم طوری نیست که با استخر وشنا واین چیزا بشه کاری کرد.
ای کاش میشد برای چند مدت لااقل برم کما ،هیچی حالیم نباشه!:302:
-
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
دالمای عزیزم تو حرف منو گوش کن
بعد نتیجشو خودت میبینی
یه صبح تا ظهر وقتتو میگیره
البته که مشاوره احتیاج داری اما موقت حالتو خوب میکنه