بین من وهمسرم فاصله افتاده .اون کارخودشومیکنه ومنم کارخودمو.دیگه مثل قبل عاشق هم نیستیم.فقط داریم زیریک سقف زندگی میکنیم .شایددرطول روزبیشترازدوساعت همدیگرونبینیم.اگه هم پیش هم باشیم هیچ حرفی برای گفتن نداریم.
نمایش نسخه قابل چاپ
بین من وهمسرم فاصله افتاده .اون کارخودشومیکنه ومنم کارخودمو.دیگه مثل قبل عاشق هم نیستیم.فقط داریم زیریک سقف زندگی میکنیم .شایددرطول روزبیشترازدوساعت همدیگرونبینیم.اگه هم پیش هم باشیم هیچ حرفی برای گفتن نداریم.
سلام ماهي جون
دوست داري بيشتر توضيح بدي؟چرا اين اتفاق افتاده؟ به نظر خودت علتش چي ميتونه باشه؟
شوهرم کارشو به بودن بامن ترجیح داده.وبارهاسراین موضوع باهم بحث کردیم .ولی به نتیجه ای نرسیدیم.
دیگه نمی خوام بزوروگریه من ازکارش دست بکشه وزودتربیادخونه.
ماهی سر هیچی موضوعی باهم مشکل ندارین؟یعنی بدون اینکه مشکل خاصی باشه اون کارشو ترجیح می ده؟
چرا فكر ميكني ديگه نميخواد پيشت باشه عزيزم اين روزا زندگي سخت شده مطمئن باش شوهرت هم دلش نميخواد بيشتر از حد نياز كار كنه و خودشو خسته كنه.با گريه و زور شما ممكنه پيش خودش بگه چرا زنم منو درك نميكنه ،من كه واسه خاطر اون اين همه زحمت ميكشم چرا قدر منو نميدونه. نذار همچين فكري بكنهنقل قول:
نوشته اصلی توسط mahi91
بهش گفتم اگه ازمن خسته شدی خب بیاتکلیفمونوروشن کنیم.دیگه چراازخونه فرارمیکنی.اون فقط عصبانی میشه ومیگه خوشی زده زیردلت.توقدراین زندگی رونمی دونی.من به خاطرتودارم تلاش میکنم.درصورتی که تلاشش بیخوده.چون مانیازمالی نداریم.وفرزندی هم نداریم که بگیم داریم واسه اینده اون تلاش میکنیم.
من ساعتهای زیادی روتنهام هرچقدرم کلاس برم بازم ساعت خالی زیاددارم که دوست دارم تواون لحظات وگذرجوونیم شوهرم پیشم باشه.نه اینکه الان بچسبه به کارومنوتنهابزاره.اصلاازکج معلوم که ما چندسال زنده باشیم که اونم همش توتنهایی وغم سپری کنم.
سلام ماهی جونم
درسته که وجود مرد توی خونه الزامیه ولی این زنه که می تونه خونه رو دلگرم کنه عزیزم یه مدت در مورد کاراش باهاش صحبت نکن فقط در مورد خوشی هاتون باهاش صحبت کنید و همیشه بی صبرانه منتظر حضورش در خانه باش و وقتی اومد با روی باز کاملا ازش پذیرایی کن و به مدت 15 دقیقه سعی کن که ازش دور باشی یعنی توی آشپزخونه خودت رو مشغول کن تا خستگیش از تنش بیرون بره میبینی که خودش میاد پیشت و اگه هم رفت دنبال کارش و پیشت هم نیومد اصلا خودت رو ناراحت نکن بلکه با یک وسیله پذیرایی دیگه برو پیشش بشین و فقط به کارهایی که می کنه نگاه کن و همراهیش کن و اصلا ازش گلگی نکن بلکه با رفتار خوبت بهش نیرو بده که احساس کنه درکش می کنی شاید او نیازمند درک شده باشد آن هم از طرف همسرش که برای او خیلی زحمت می کشد پس همیشه قدردان او باش و هیچوقت درمورد تکلیف روشن کردن به او چیزی نگو چون این حرف ها هیچی رو درست نمی کنه و بدتر جدایی می اندازه و این رو بدون دختر خوب تکلیف تو روشنه و تو زن او خونه هستی و تو باید بشتر از شوهرت حواست به رفتارت باشه و اون هم همسر تو است و باید به خونه دلگرمش کنی یادت نره عزیزم رفتاره تو مهمتره ودیگه این حرفهارو بین خودتون ردو بدل نکن به ین فکر کن که اون تلاش می کنه برای خوشبختیه تو و این انرژی منفی رو زودتر از بین ببرش
این اصلا خوب نیست...
اینکه این کار دائما تکرار بشه موجب یک خلا بین شما دو نفر می شه و این اصلا خوب نیست
لطفا کمی بیشتر در رابطه با وضعیت زندگیتون توضیح بدید
درجواب دوست خوبم خانم 86....من همه این راههارورفتم ونذاشتم شوهرم توخونه هیچ کمبودی رواحساس کنه.ولی متاسفانه اون توی دنیای خودشه ودیگه من براش مثل سابق مهم نیستم.
این اصلا خوب نیست...
اینکه این کار دائما تکرار بشه موجب یک خلا بین شما دو نفر می شه و این اصلا خوب نیست
لطفا کمی بیشتر در رابطه با وضعیت زندگیتون توضیح بدید
ببینیدمن وشوهرم تاچندسال پیش عاشق هم بودیم طوری که شوهرم دائم ابرازاحساسات می کردولی الان دیگه ازاون عشقی که بینمون بودخبری نیست.والان جوری شده که وجودهمدیگرو فقط تحمل میکنیم ومدام درحال بحث ومشاجره ایم.
البته اینم بگم من خیلی دوستش دارم وانقدربرام مهمه که دلم می خوادزودتربیادخونه وبیشتردعواهامون سردیراومدنشه.ولی الان یک مدته دیگه دلم نمی خوادغرورموخوردکنم.چون احساس میکنم دارم پیشش تحقیرمیشم.اقای سی لطف کنیدراهکار بدید.:72:
خواهرم،نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahi91
در نگاه اول باید بگم، اگر قرار بود عشق روز اول بین شما باشه بعد قریب 12 سال که از زندگی شما می گذره... کمی عجیب بود! هرگز این اتفاق نخواهد افتاد و معمولا بعد از گذشت سه تا چهار سال این عشق تغییر می کنه... اما با کمرنگی اون موافق نیستم! کمرنگ نمی شه بلکه تعریف ما برای حفظ عشق باید هر زمانی بنا به تغییراتی که می کنیم، دقیق تر و کامل تر باشه... شاید روز اول عشق شما صرفا در یک کلمه دوستت دارم خلاصه می شد... همون روزهای اول آشنایی رو اگر به خاطر بیاورید همین دوستت دارم ها عین عشق بود! اما امروز تعریف شما از عشق چیه؟ اگر بتونیم تعریف صحیحی از عشق از منظر شما ارائه کنیم، حتما می تونیم عشق را زیباتر ببینیم...
اینکه همسر شما دیر به خونه می آد و بیشتر کار می کنه نتیجه عدم توجه شما به سه عامل مهمه:
1. خودتون
2. همسرتون
3. نیازهای ایشون و زندگی شما
مایلم در مورد هر یک از موارد فوق اگر چیزی به ذهنتون می رسه بنویسید...
* راستی برای بارداری هیچ فکری دیگه نکردید؟ یک نوزاد رو هم نمی خواهید به فرزندی بگیرید؟
من همیشه سعی کردم محیط خونه روگرم ومرتب نگه دارم وبه ظاهرم برسم.هرچندکه اون دوست نداره من حتی توی خونه هم ارایش کنم.بااون حال که همسن وسالای منوشوهرم تازه ازدواج کردندشوهرم احساس پیری میکنه وحرفهای ناامیدکننده زیادمیزنه .وچون مدام سرکارشه خستگیشومیاره خونه ودیگه انرژی برای صحبت کردن وابرازاحساسات نمیمونه.وبعدازشام میگیره می خوابه.درموردفرزندگرفتن هم هروقت حرفش میشه دادوبیدادراه میندازه ومیگه اگه خدابخوادخودش میده واگه توازاین قضیه ناراحتی بروبشین خونه بابات.
سلام mahi عزیزم
باز هم افکار منفی مهمان خانه دلت شد؟
درست است که فرزند شیرینی زندگی است اما شیرینی زندگی تنها با داشتن فرزند امکان پذیر
نیست!!!
باز در ذهت شروع نکن به گفتن اینکه "چون بچه نداریم اینجوری شده! " ... او فقط کمی به تنوع
و یادآوری در زندگیتان نیاز دارد...به قول آقای sci نحوه عشق ورزی در سالهای بعد متفاوت است.
تا حالا فکر کردی چرا حرف مشترک برای گفتن به هم ندارید؟ ... شاید دلیلش نوع نگاه تو به
زندگی و جذاب کردنش است!
مردها همیشه با یک خانه گرم و ظاهر آراسته خوشحال نمی شوند .. گاهی صحبت راجع به
یک کتاب ، یک عقیده ، یک نوشته یا یک کار تازه برایشان جالب تر است!
می دانی چرا در دینمان گفته اند " مومن نباید امروزش مانند دیروزش باشد؟ "
چون هر آدمی تنها با تغییر و یاد گرفتن موضوعات تازه می تواند دائم زندگیش را جذاب و
متفاوت کند!
شاید برای تو کار کردن گزینه خوبی باشد...البته می توانی در خانه و برای خودت کار کنی!
آن وقت می بینی که حرفهای زیادی برای زدن هستند و نگاه متفاوت تو باعث شده همیشه
برای شوهرت جذاب باشی!
با توجه به شناختی که از تو دارم می دانم باید در زندگیت و نگاهت به زندگی تحولی عظیم
ایجاد کنی و شاهد تحول در همسرت پیرو آن باشی!
عزیزم کاش به جای صحبت دائم در خصوص بچه به صحبت های جدید در زندگی بپردازی!
افتخار بده و در این کارگاه شرکت کن.
کمی بیشتر راجع به خودت و برنامه هایت در زندگی صحبت کن!
من هم با شوهرت موافقم! او را در منگنه نگذار! اگر خدا بخواهد فرزندی به تو (چه به خودت و
چه یک بچه یتیم) میدهد پس صبور باش در این مورد!
این شب ها ویژه برایت دعا می کنم!
منتظر نظراتت و حضور در کارگاه هستم!
:72:
ممنونم بهارجان ازاینکه به تایپیکم سرزدی .حرفات خیلی دلگرم کننده است.دراسرع وقت حق عضویتموپرداخت میکنم وتوکلاست شرکت خواهم کرد.:46:
درضمن من همیشه امیدوارم واین شوهرمه که افکارمنفیشوبه من سرایت میده..هیچ وقت حرف دلگرم کننده نزده .زندگیشووقف کارش کرده وباعث افسردگی من اونه.وگرنه من خودم ادم پرجنب وجوش فعالی هستم.