-
مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام.فکر کنم تقریبا همه ی شما با مشکلات من و همسرم آشنایین.در موشکافی که برای تعیین سرنوشت آینده زندگی مشترکم کردم به این نتیجه رسیدم که ترس بزرگی از مشکلات مالی دارم(چون تا الان بیش از اندازه باهاشون درگیر بودم).
الان من در وضعیتی هستم که اگر بخام بگم میخام زندگی مشترکمو ادامه بدم باید حتی از زیر صفر شروع کنیم(چون مقداری قرض و بدهی هم داریم) با توجه به این که همسرم هم شغل بسیار بالایی نداره و تمام زندگی ما هم اجاره ای (مغازه و خونه و ماشین لیزینگی)هست ومن هم متاسفانه نحصیل کرده اما بیکارم! چقدر میشه به آینده این زندگی امیدوار بود؟
آیا اصلا کسانی تو این تالار هستن که وضعیت مشابه من داشته باشن اما مشکل خاصی نداشته باشن؟
اصلا درسته که صرف نظر از جنبه ی اخلاقی آدم فقط به خاطر مشکلات مالی به جدایی فکر کنه؟(البته من مشکلات دیگه ای هم دارم که اگه خدا بخاد میخام با همت و تلاش و با یاری دوستان حلشون کنم)
ممنون میشم راهنماییم کنین
میتونین برای آشنایی بیشتر نسبت به مسایل من به لینک زیر هم سر بزنین
http://www.hamdardi.net/thread-18064.html
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام.مسائل مالی مهمه.اما نه وقتی ازدواج کردین.وقتی واسه یکی خواستگار می یاد جواب رد دادن اصلا مهم نیست اما وقتی با یکی پیوند زناشوئی بستید یعنی در سخترین شرایط پیشش می مونید.
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام درسته حق با شماست اما احتمالا شما به اندازه ی من درگیر با این موضوع نبودین و نمیدونین تا چه حدی میتونه برای آدم سخت باشه و روی همه چی اثر بزاره .در یکی از تحقیقاتی هم که اخیرا در ایران انجام شده مشخص شده عامل بسیاری از جداییها مشکلات اقتصادی پس از ازدواجه.
در هر صورت سوال من در واقع این هست یک زن تا چه حد در مورد مسایل مالی باید کوتاه بیاد؟
همسر من به تازگی به خاطر مشکلاتی که پیش اومده از مخارج عادی زندگی هم در مونده شده(و من اگه بخام زندگی مشترکمو ادامه بدم واقعا نمیدونم باید هزینه هاییو که این مدت روی هم تلنبار شده چجوری بدیم) تا الانم من پا به پاش علی رغم این که دانشجو بودم در مسایل مالی شرکت کردم به نحوی که حتی پول پایان نامه ی فوق لیسانسم رو هم خرج خونه کردم
اما حالا...
واقعا مستاصلم
نمیدونم باید چی کار کنم نمیدونم........
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
وقتی داشتم پست قبلی رو واست می نوشتم با خودم گفتم وقتی تو خودت اون شرایطو تجربه نکردی چه طور توصیه می کنی اما خیلی هم دور و برم دیدم.و هر کدوم از خانوما یه جور با این مشکل مالی برخورد کردن.منظورم این نیست که شما ازین از خود گذشتگی ها انجام بدید.البته به شوهرتونم برمی گرده و یه سوال واقعا شوهرتون تمام تلاششو برای تامین مخارج انجام می ده ؟یا این کمک های گاه و بی گاهتون بد عادتش کرده؟بعضی مواقع می بینی بعضی از آقایون راحت طلبن اگه همسرتون جز این دسته ست به هیچ وجه کمکش نکنید فقط بهش تکیه بدید
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
(و من اگه بخام زندگی مشترکمو ادامه بدم واقعا نمیدونم باید هزینه هاییو که این مدت روی هم تلنبار شده چجوری بدیم)
لزومی هم نیست که تو بدونی
تو شوهر داری و شوهرت این مسئولیت رو بر عهده دارد
اما همچنان نباید سرکوفت بزنی و دعوا کنی ... حتی یک اخم کوچولو
تحمل کن و در برابر سختی ها صبور باش
بهش امیدواری بده که همسرت میتونه از پس این بدهی ها بربیاد
تا الانم من پا به پاش علی رغم این که دانشجو بودم در مسایل مالی شرکت کردم به نحوی که حتی پول پایان نامه ی فوق لیسانسم رو هم خرج خونه کردم
که نتیجه اش شد : اینجا رسیده ای که هستی
آیا شرکت تو در مسائل مالی به نظرت نتیجه خوبی داشته؟
واقعا مستاصلم
کسی که به خدا امید داره و در راه درست قدم برمیداره هیچگاه مستاصل نمیشه
از نوشتن کلماتی که بهتون احساس یاس و ناامیدی میدی اجتناب کنید
نمیدونم باید چی کار کنم نمیدونم........
تاپیک من رو در خصوص " خستگی شوهر از مسئولیت زندگی بخون " و روی راهکارهایی که بچه ها به من دادند تمر کز کن
تاپیک " ارتباط دوست شوهرم به زندگیمون لطمه میزنه رو بخون و روی پست آخری که توی اون نقل قول مید رو آوردم دقیق شو
تاپیک مشاوره برای همه رو بخون
مجددا می گویم :
کسی که خواست دلش برای خودش روشن نباشه ، چه جوری می تونه از راهکارهای دیگران اسنفاده کنه؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام
تعداد اونهای که با دارای و پول زیادی تشکیل خانواده میدن زیاد نیست، خیلی ها از صفر شروع میکنند و با هم شروع میکنند،با هم زندگی رو میسازند
مهم نیست که شما به لحاظ اقتصادی زیاد قوی نیستید مهم اینه که شما چقدر درک و فداکاری داشته باشید
هم مرد و هم زن باید شرایط زندگی را درک کنند و فقط به تشریفات اهمیت ندهند بلکه با از خودگذشتگی زندگی با آرامش را فراهم اورند
انتظارها و توقعات باید در حد توان باشد، اگر غیر از این باشد بدون شک مشکل ساز خواهد بود
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
فکر میکنم تمام تلاششو میکنه اما متاسفانه یه جاهایی بدشانسی میاره(البته گاهی در اثر سهل انگاری خودشم هست)
البته ناگفته نماند از روز اول ازدواج من خیلی راحت پول تو خونه می آوردم(گفتم که خانواده ی من وضعشون بد نیست و چون منم ازشون دورم همیشه و به راحتی به من پول میدادن منم عین احمقا همه اشو خرج میکردم فکر کنم این از اشتباهات بزرگ زندگیم بود به نحوی که پولهای وقت و بی وقتی که از اونا گرفته بودم رو اگر جمع میکردم شاید به راحتی یه مبلغ قابل توجهی میشد)
سوال من در واقع اینه:به نظر میرسه اگر این بار نخام بهش کمک کنم یا زندگیمون از هم میپاشه یا... حالت دومی نداره زندگیمون از هم میپاشه اما منم واقعا دیگه کشش این کارو ندارم چی کار باید بکنم
یعنی هیچ کس تو این تالار نیست که مشکلات مالی داشته باشه؟ یا این شرایطو قبلا تجربه کرده باشه؟
ایا باید برای از هم گسیخته نشدن زندگیمون جول و پلاسمو جمع کنم برم پایین شهر زندگی کنم با کمترین امکانات رفاهی(به خدا قصد توهین به هیچ قشری رو ندارم لطفا از حرفام بد برداشت نکینین) نه این که فکر کنین الان خیلی امکانات داشته باشم خیلی معمولیه معمولیه اما برای ثبات این رابطه انگار مجبورم برم زیر معمولی.اما ایا این کار درسته؟
زندگی مشترک ارزش اینو داره که از حقوق معمولی که دیگران ازش بهره مندن من تا مدتها و شاید هم تا آخر جوونیم صرف نظر کنم؟
نمیدونم...
دارم دیوونه میشم
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
اگه شوهرت خوبه آره ارزشش را داره.
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
اتفاقا یکی ازون همراهی ها اینه که بری پائین شهر و دم نزنی.باید هزینه هاتو بیاری پائین .مطمئن باش اگه یکم توقعاتتو بیاری پائین همیشه این طور نمی مونی.باور کن اگه خودتون دوتائی از صفر شروع کنید به یه جا ئی برسی لذتش چندین برابره تا اینکه یه ارثی برسه و قدرشم ندونی
باور کن بری پائین شهر بهتر اازینه که از پدر و مادرت پول بگیری.راه حل اول به نفع زندگیته
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
شما چرا هر از گاهی ساز مخالف میزنی؟ :97:
کاش توی همون تاپیک قبلی ات ادامه میدادی
که بهت گفتم بشین فکر کن ببین ایا واقعا شوهرت رو می خواهی یا نه
ایا واقعا دلت می خواد باهاش بمونی یا نه
نمیشه که تو بیایی دو تا جمله توی تالار بخونی بعدش بگی یوهو من زندگیم رو می سازم
من امیدوارم
من می خوام تلاش کنم
بعد بری دو روز دیگه بیای که نه سخته ، چه لزومی داره ، واسه چی به خودم سختی بدم؟
مگه دوسش نداری؟
اگر واقعا زندگیت رو نمی خواهی ، خودت رو خسته نکن و این همه هم بین خواستن و نخواستن عذاب نکش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سوال من در واقع اینه:به نظر میرسه اگر این بار نخام بهش کمک کنم یا زندگیمون از هم میپاشه یا... حالت دومی نداره زندگیمون از هم میپاشه اما منم واقعا دیگه کشش این کارو ندارم چی کار باید بکنم
دقیقا به همون چیزی که فکر می کنی
برایت اتفاق میفته
اگر به از هم پاشیدن زندگیت فکر کنی ، همین میشه پس خودت رو زیادی خسته نکن
وقتی خودت می گی حالت دومی نداره ، حالا بچه های تالار جادو کنن برای تو راه دوم پیدا کنن!!!!
یعنی هیچ کس تو این تالار نیست که مشکلات مالی داشته باشه؟ یا این شرایطو قبلا تجربه کرده باشه؟
ایا باید برای از هم گسیخته نشدن زندگیمون جول و پلاسمو جمع کنم برم پایین شهر زندگی کنم با کمترین امکانات رفاهی(به خدا قصد توهین به هیچ قشری رو ندارم لطفا از حرفام بد برداشت نکینین) نه این که فکر کنین الان خیلی امکانات داشته باشم خیلی معمولیه معمولیه اما برای ثبات این رابطه انگار مجبورم برم زیر معمولی.اما ایا این کار درسته؟
یه بار مدیر بهم گفت
زن آن باشد که در کشاکش زندگی ، سنگ زیرین آسیاب باشد
آویزه گوشم شد ... ضرر هم نکردم
ببینم اگه خدایی نکرده همسرت یه بیماری بگیری که خدایی نکرده ، زبونم :163: زمینگیر بشه
تو ترکش می کنی؟
مگه قرار نیست در همه سختی ها همراه همسرمون باشیم؟
به نظر من وقتی بین زن و شوهرعشق باشه
اگر اون زن و شوهر توی حلبی آباد هم باشن باز هم خوشحالند
زندگی مشترک ارزش اینو داره که از حقوق معمولی که دیگران ازش بهره مندن من تا مدتها و شاید هم تا آخر جوونیم صرف نظر کنم؟
نمیدونم...
دارم دیوونه میشم
منم همین طور :325:
بی زحمت این تاپیک رو هم بخون ... ورق نزن :320:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
ببين عزيزم منم بيشتر دغدغه ذهنيم ماليه.اصلا بذار خيالت رو راحت كنم از اول بچگيم كه يادم مياد تا الان همين مشكل روداشتم.ولي يادم نمياد از گشنگي مرده باشم.:311:من الان سركار ميام ليسانس كامپيوتر هم دارم شايد خندت بگيره كه تمام حقوق من 250 هزار تومنه و270 هزار تومن هم قسط ميدم خيلي دنبال كار گشتم اصلا كاري وجود نداشت انگاري.حتي حاضر بودم توي كارخونه با ساعتكاريه طولاني كار كنم ولي نبود.اين شد كه به اين كار با حقوق كم راضي شدم ولي اميدم به خدا رو هيچوقت هيچوقت از دست ندادم وخداييش اعتراف ميكنم ونميدونم از كجا وچجوري تا الان قسطامو دادم كه دوتا هم جلو افتادم.عزيزم من در پايين ترين قسمت شهري كه توش هستم زندگي ميكنم وبعضي وقتا هم از دست خدا ناراحت شدم ولي باز خداروشكر كردم.شايد بگي خانوادت تامينت ميكنن نه بخدا اونا بيچاره ها فقط غصه منو ميخورندوهميشه ميگن شرمنده بچه هامونيم ومن هميشه دست پدر مادرم بوسيدم.توكلت بخدا باشه وخدا روشكر كن ناراحتيت بخاطر پول دنياست خودت رو بذار جاي اونايي كه غصشون بخاطر مريضيشونه.خدا هر كسي رو يجوري امتحان ميكنه ومن مطئنم يكم از زندگيتون كه بگذره وضعتون بهتر ميشه.چه اشكالي داره همسرتون رو همراهي كنيد؟زندگي براي خودتونه .الان شماازدواج كرديد وديگه شما وهمسرتون نداريد.چه اشكالي داره شما هم دنبال كار بگرديد مگه كار عيبه؟من حاضر بودم كار تايپ هم انجام بدم توي خونه تا اينكه اين كار برام پيدا شد.حقوقم خيلي كمه خيلي كمه.يعني من حتي نميتونم پس انداز كنم بعضي وقتا هم شايد باورت نشه پول برگشتن به خونه حتي بااتوبوسم نداشتم وپياده ميرفتم خونه وبه بقيه ميگفتم دوست دارم پياده روي كنم در حالي كه اصلا اينجوري نيود.شايد بخندي ولي من اين وضعيتودوست دارم چون دارم تلاش ميكنم حالا هرجور كه شده من كاري كه تو دنيا وضيفمه دارم انجام ميدم وبقيشوسپردم دست خدا كه خداروشكر اونم كمككم كرده.:323:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام یه تشکر ویژه از بالهای صداقت عزیز به خاطز جواب مخصوص به من در تاپیک خستگی شوهر از مسیولیت زندگی
باور کنین نمیدونم اگه شما این جا نبودین من چه جوری و با کی مشورت میکردم و زوایای مختلف زندگیمو بررسی میکردم
و چیزی که خیلی برام جلب توجه میکنه اینه که همگیتون معتقدین اساس یک زندگی مشرک مسایل مالی نیست (البته منم از اول این جوری فکر نمیکردم) واین منو خیلی امیدوار میکنه.من به اشتباهات رفتاری که کردم تقریبا واقفم یک چیزهاییم هست که مثلا تو خانواده ی ما نهادینه شده که شاید فقط برای پدر و مادر من جواب میداده و اکثریت حتی ازش نتیجه معکوس میگیرن(مثل همین کمک مالی بی دریغ خانم به همسرش که برای خانواده ی ما کاملا عادیه و حتی باعث رشد و پیشرفت زندگیشونم شده اما برای زندگی من خطر ساز شده)
نتیجه ای که من بهش رسیدم اینه که:
1- باید خودمو خوب بشناسم و کاسه ی چه کنم چه کنم دستم نگیرم چون فقط این منم که میتونم مشکلاتمو حل کنم
2-به همسرم فرصت کافی و وافی بدم تا تمام تلاششو بکنه و در این مدت هیچ سرکوفت یا فشاری بهش وارد نکنم(متاسفانه به علت بی حوصلگی من و این که در زندگی با خانواده ی خودم از بیشترین امکانات رفاهی برخوردار بودم با هر مشکلی سریع دست به جیب میشدم و همین شد که الان این قدر احساس شکست میکنم)
3-زندگی در بالا شهر یا پایین شهر برام اهمیتی نداره چه بسیار آدمهای موفقی که از همین پایین شهرها امروز در بالاترین نقطه های موفقیت ایستادن(البته نا گفته نماند حتی تربیت خانوادگیمم از قبل همینو تو ذهن من نهادینه کردن به نحوی که علی رغم وضع مالی خوب خانواده ی ما پدر و مادر هیچ خواسته ی آن چنانی از همسرم برای عروسی و خونه غیره نداشت نا گفته نماند ایشونم در حد توانش هیچ چیزی رو از من دریغ نکرد اما از بد روزگار امروز به این پیسی خورده )البته امیدوارم با درایت ایشون و صبر من کار به اون جاها نرسه
4-خود شناسی گره گشای بسیلری از مشکلات منه
امروز همسرم وقت مشاوره داره یه کم استرس دارم شاید به خاطر همین ذهنم مشغوله.قراره بعد از مشاوره اش با هم یه صحبت اساسی بکنیم و تصمیمات جدی بگیریم
برام دعا کنین:72:
بعدا نوشت:بالهای صداقت گفتن:شما چرا هر از گاهی ساز مخالف میزنی؟
کاش توی همون تاپیک قبلی ات ادامه میدادی
که بهت گفتم بشین فکر کن ببین ایا واقعا شوهرت رو می خواهی یا نه
ایا واقعا دلت می خواد باهاش بمونی یا نه
نمیشه که تو بیایی دو تا جمله توی تالار بخونی بعدش بگی یوهو من زندگیم رو می سازم
من امیدوارم
من می خوام تلاش کنم
بعد بری دو روز دیگه بیای که نه سخته ، چه لزومی داره ، واسه چی به خودم سختی بدم؟
مگه دوسش نداری؟
اگر واقعا زندگیت رو نمی خواهی ، خودت رو خسته نکن و این همه هم بین خواستن و نخواستن عذاب نکش
من نگفتم که نمیخام یا دوستش ندارم یا ....
فقط میخام این بار منطقی تر تصمیم بگیرم چون نتیجه ی همه ی خواستنهای افراطی من شد این!
علت این که تاپیک جداگانه زدم هم این بود که تاپیک قبلیم در بخش درگیری و اختلاف زن و شوهر بود و به نظرم منی که دیگه از فکر جدایی بیرون اومدم نباید اونجا ادامه میدادم.
راستش یه کمی هم استرس دارم
به منم حق بدین.
مرسی که این قدر به فکر منی:46:
مریم صوفی هم گفتن:چرا خودت دنبال کار نمیگردی؟ حق با شماست خیلی هم گشتم.اما قبلش سرم خیلی شلوغ بود خیلی از کارهای مغازه رو من انجام میدادم.دفعه ی اولی که همسرم بیکار شد حدود یک سال پیش من با هزار بدبختی یه مغازه راه انداختم نزدیک به سه ماه مدام پشتش بودم تا وقتی که وضعمون بهتر شد و همسرمم یه کار پیدا کرد براش فروشنده گرفتم و هر از جند گاهی سری بهش میزدم میخاستم به علایقم و اگرم بشه به تحصیلاتم دوباره برسم اما متاسفانه بازم همسرم از کار بیکار شد و در نتیجه اش مغازه هم رفته رفته جنساش کمتر و کمتر شد منم روز به روز نا امید تر. و لاجرم بی حوصله تر تا به امروز.
البته الان حالم خیلی بهتره
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
برای اینکه موفق بشویم می بایست تفکر و عملمون در یک راستا باشه
نمیشه ما توی ذهنمون چیزی رو بخواهیم ولی عملمون با خواستمون متفاوت باشه :305:
این خیلی خوبه که اومدی تغییر شاخه دادی و توی قسمت ارتباط مراجعان و مشاوران تاپیک زدی :104: ... متوجه این مساله نشده بودم
ولی توی تاپیکت جوری جمله بندی کرده بودی که بوی دوست نداشتن می داد :163:
ببین نوشتی این بار منطقی تر تصمیم بگیرم ... این خوبه و هم بد ... حد تعادل رو نگه دار و یه فرصت زمانی اختصاص بده که تا اون زمان تصمیمت رو بگیری ، به نظر من (؟) در خصوص شما لزومی به تاخیر انداختن در گرفتن تصمیم مشاهده نمیشه
و اون چهار نکته ای که نوشتی عالی بود ==رتبه اش محفوظ ، سقف رتبه ی امروزم پر شده نمی تونم رتبه بدم :p
---------------
در خصوص جریانات بعد از مشاوره هم بهت گفتم
تحت هر شرایطی آرام باش
حتی اگه حرف زوری زد
حتی اگه لجت رو در آورد
منتها قاطع باش
و جوری صحبت کن که همسرت پای همون توافقی که قبلا کرده اید( برگشتن به منزل خودت بعد از رفتن به مشاور) پایبند بمونه
البته توصیه های من زمانی مفید هست که واقعا تصمیم گرفته باشی که به خودت یک فرصت دوباره بدهی که زندگیت رو از نو بسازی :72: :72:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
بچه ها برام دعا کنین.طاقتم طاق شده.دو روز گذشته نتونسته بره مشاوره چون مشاور نبودش....دیروز برخوردم خوب بود اما امشب اولش برخوردم خوب بود ولی وقتی دیدم هیچ حرفی از برگشتن نمیزنه و تمام مکالمه ی تلفنیش با من 30 ثانیه هم طول نمیکشه اعصابم بهم ریخت...
میدونم الان میاید میگید بازم که تو ناامید شدی.... نا امید نیستم.دلشکسته ام.احساس طرد شدن میکنم...
انرژیم زود تحلیل میره
راهیم واسه شارژ دوباره اش به جز این جا ندارم
(امشب بازم جر و بحثمون شد میدونم تقصیر منه )
تو رو خدا برام دعا کنین...
چه جوری خودمو شارژ کنم؟چه جوری این قدر صبر و تحمل داشتین؟چه جوری؟
یعنی باید تا مدتها از این که به من محبت کنه صرف نظر کنم؟
اصلا نکنه مشکل از منه که یه دفعه این قدر امیدوار میشم که میخام برم نقشی نو در دنیای آفرینش بیاندازم یه دفعه ام قاطی میکنم؟
این خودمو به بیخیالی زدن تو خونه هم اذیتم میکنه پدر و مادرمم که بنده خداها هی میشینن واسه خودشون راه حل میسازن که مشکل ما حل شه هر چی ام بهشون میگم شما کار با نداشته باشین بیخیال نمیشن دوباره فردا روز از نو روزی از نو
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
وای خدایا من چقدر احمقممممممممممممممممممم
بعد از گذشت چندساعت تازه میفهمم چه واکنش هیجانی بدی از خودم نشون دادم
نباید باهاش جر و بحث میکردیم
هر چه در این ده روز رشته بودم یک شبه پنبه کردم
:302::302::302::302:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
امیدوار عزیز همین که متوجه شدی که رفتارت هیجانی بوده و نباید تحت تاثیر احساساتت قرار می گرفتی
یعنی داری تلاش می کنی
خودت رو سرزنش نکن اما از اتفاقی که بینتون افتاد درس بگیر
برای خودت ارزش قائل باش
چرا فکر می کنی احمقی؟ اگر می گی نه من این فکر رو نمی کنم
باید یادآوری کنم که " فکر و عمل باید در یک راستا باشه" نمیشه تو این حرف بگی ولی فکرت یه چیز دیگه باشه که ؟! :302: پس مواظب تک تک کلماتی که می گویی باش
رفتا هیجانی شما از آنجا ناشی میشه که در دل انتظار می کشی برگردی خونه و سعی کنی زندگیت رو بسازی و برای این کار مدت زمانی رو برای خودت تجسم کرده ای که وقتی این انتظار پاسخ داده نمیشه بهم میریزی
خوب اول جواب بده آیا تصمیمت رو در خصوص وضعیت زندگی ات گرفته ای یا نه؟
اگر به ادامه زندگی با همسرت پاسخ مثبت می دهی
نکات زیر رو آویزه ی گوشت کن
1- یک زن امیدوار ، تحت هر شرایطی ابتدا یک نفس عمیق میکشه و سپس یادش میاد که باید تا مدتی صبوری رو پیشه کنه ، پس الان اگر رنجیده ام و یا عصبانی هستم به احساسم فکر نمی کنم باشه فردا بهش فکر می کنم و عکس العمل نشون می دهم
2-غرور زنانه ام رو حفظ می کنم به این صورت که در اوج محبت و عاطفه نسبت به خودم احترام می گذارم و برای خودم و عقاید و افکارم احترام قائلم ، حال اگر کسی نسبت به من و احساساتم برداشتی خلاف تصورم داشت ، من در جهت دفاع از خودم با حرف زدن برنمی آیم بلکه با رفتار متین و قاطع ام از خودم دفاع می کنم
3- می گویند سنگ از آسمون بباره ، صخره جا نمیزنه ، پس یک زن امیدوارم برای رسیدن به هدفش جا نمیزنه
تو یه مدت زمانی مشخصی رو برای ساختن زندگی ات مشخص کن ، مثلا شش ماه تا یکسال و سپس توی این مدت زمان تعیین شده سعی کن در برابر هر رفتار نادرست شوهرت ، رفتار درست را انجام بدهی
بعد از طی شدن اون زمان
بشین با خودت صادقانه بررسی کن ببین آیا به نتایج مثبت رسیده ای یا نه؟ آیا زندگیت بهتر شده یا نه ؟
اگر جواب مثبت بود که خوب فبه المراد اگر نه شما چیزی رو از دست ندادی بلکه اون موقع با توجه به تمام سعی ای که کرده ای بهتر و قاطعانه تر می تونی برای زندگیت تصمیم بگیری
حالا اگر این موقعیت برای من پیش می اومد با توجه به روحیات و اخلاقیات همسر خودم ( تو برای شوهر خودت بسنج)
بهش امروز زنگ میزدم ( خودم رو برای همه چی آماده می کردم که ممکن باشه شاید اصلا به تلفنم جواب نده که اون وقت می بایست یه راهکار دیگه پیدا کنم )
بهش می گفتم عزیزم ببخش که دیشب با حرفهایم و رفتارم تو رو رنجوندم
اون هم توی این شرایطت که تو هنوز گچ پایت رو باز نکردی
خیلی خیلی شرمنده تو شدم ، می دونم دلگیری تو از من به جاست ، و حق هم داری
عزیزم همه ناراحتی ام به این خاطر هست که از تو دورم
دلم برایت تنگ شده و به خاطر اینکه در کنار تو نیستم دارم عذاب می کشم
دوری از تو بهم سخت می گذره ، آخه هیج جا خونه شوهر آدم نمیشه که ، دلم داره پر میکشه واسه دیدنت
به خاطر همین دلتنگی و دوری از تو رفتار نادرستی از خودم داشتم ، هرچند که می دونم نمی بایست اینقدر بی منطق باشم و اون جوری باهات صحبت کنم
دارم تلاشم رو می کنم که رفتارهای نادرستم رو بذارم کنار و تنها تو هستی که می تونی به من کمک کنی تا اشکالاتم رو بشناسم و اونها رو برطرف کنم و مطمئن باش از اینکه ایرادهایم را بهم بگی خیلی استقبال می کنم
الان چه طوری؟
خوبی عزیزم ؟ الهی من برات بمیرم که ناخواسته اون جور تو رو ناراحت کردم ، الهی من فدای تو بشم جیگر من
الان که ازت دورم و تنهایی دارم فکر می کنم جای خالی تو رو دقیقا حس می کنم
نمی دونی چقدر دلم می خواد بیام توی بغلت
نمی دونی چقدر دلم برای بوسیدنت تنگ شده
خوب چی کار کنم ، اونقدر دوستت دارم که گاهی اوقات رفتارهای نامعقول ازم سر میزنه ، خوب عاشقتم دیگه ، عاشق هم دیونه است دیگه
بازم می گم دوستت دارم و می خواهم که از دلت بیرون بیاد ، هر چند تلفنی نمیشه ، یکی به نفع تو ، باشه برگردم پیشت جبران کنم
ببین خانومی نمی دونم خصوصیات رفتاری شوهر تو چگونه هست و نمی دونم آیا می تونی اینگونه ناز شوهرت رو بکشی یا نه؟
تو باید دل و زبونت با هم یکی باشه
ببین این گونه صحبت کردن یعنی قبول اشتباهات خودت و درخواست جبران و با زیرکی برگشت به خونه
من از اشتباهات شوهرت حرفی نزدم و فقط تو رو بردم توی اون اوج عواطفی که روی یک مرد تاثیر می گذاره چرا؟
چون الان می بایست با ترفند برگردی پیش شوهرت اما غرورت هم حفظ بشه
همه ی اون نوشته ها رو با لحن عاطفی و آزردگی از خودت عنوان می کنی
چند خط آبی رو خیلی با شیطنت و ظرافت بچگانه ، جوری که انگار هیچی نشده و داری خودت رو لوس می کنی
و کم کم در تماس های بعدی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده عادی رفتار می کنی
از دلتنگی ات می گی ولی مستقیما نمی گی کی بیام بخونه
ارزیابی ات چگونه هست ؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام.باید در مورد حرفاتون فکر کنم.چندان موافق ناز کشیدنش نیستم.میخام زندگی مشترکم درست شه اما به این ضرب المثلم اعتقاد دارم که:از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن!!!
البته مسلما اگه بره پیشه مشاور اونم اشتباهات رفتاریشو تا حدودی متوجه میشه(چون آدم یک دنده ای نیست و حرف حساب رو به راحتی قبول میکنه)
فکر میکنم بهتره فعلا موضوع فعلا راکد بمونه تا بره پیشه مشاور.(البته خدا میدونه این انتظار کشیدنهای در اوج بیکاری چقدر برام سخته!!) بعد ببینم چه عکس العملی نشون میده و منم در قبالش تصمیم بگیرم
منم تو فکر یک بیزینس شخصی برای خودم هستم.(حالا نتیجه ی رابطه ی من و همسرم هر چی میخاد بشه بشه) تا بتونم برم سر یک کار و از این همه فکر و خیال نجات پیدا کنم.البته خیلی دلمم میخاد دوباره فوقمو بخونم(البته نه رشته ی خودمو بلکه یک رشته ی دیگه با بازار کار بهتر) اما فعلا با این شرایط روحی توان درس خوندن ندارم!
فکر میکنم فعلا هرچی رابطه ام باهاش کمتر باشه تنش و استرس کمتری برای هر دومون داره تا بره پیشه مشاور(چون خیلی بهش اصرار داره و یه جورایی روش کلید کرده)
هنوز دارم فکر میکنم...
نظرتون راجع به حرفایی که زدم چیه؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
من خصوصیات و اخلاقیات همسرت رو نمی شناسم
کارشناس و مشاور هم نیستم
راهنمایی هایی که می دهم از روی راهنمایی هایی است که از همین تالار و از مدیر و کارشناس گرفته ام
پس هیچگونه ارزیابی روی پستم و راهنمایی هایم نمی تونم داشته باشم مگر تایید اعضای معتبر و کارشناسان و مدیران پای پستم که معنای صحیح بودن راهنمایی هایم می شود
چیزی که برای من مسلم و قطعی شده این هست :
" اگر زندگی اشتراکی با همسرت رو می خواهی ، از کوچکترین فرصت جهت ایجاد رابطه صحیح و عاشقانه استفاده کن"
الان زمان درستی جهت مشخص شدن اشتباهات همسرت نیست
حتی زمان درستی جهت گوشزد کردن اشتباهاتش هم نیست
مسلم هست که در این مشکلات هر دو پا به پای هم مقصر بوده اید
اما الان زمان آن نیست که بخواهی تقصیرهای خودترو از شوهرت تفکیک کنی
من بهتر می بینم تقصیرهای خودت رو گردن بگیر و در جهت رفع اشکالاتت تلاش کن مثلا شش ماه تا یکسال
بدون هیچگونه چشم داشتی و یا حتی کوچکترین تغییر مثبتی از سوی همسرت
بعد از طی شدن اون زمان بسنج ببین آیا زندگیت تغییر کرده یا نه
چکامه یکی از کاربران این تالار هست
توصیه می کنم تاپیکش رو بخونی
با صبر و حوصله و محبت یک طرفه زندگیش رو ساخت
چکامه برای من یک الگو بود
اون زمان که تاپیکش رو خوندم من و شوهرم از هم جدا زندگی می کردیم و وضعیت بدی داشتیم
خدا خدا می کردم ایکاش فرصتی می بود که در کنار همسرم می بودم تا می تونستم من هم مانند چکامه زندگیم رو سرو سامان بدهم
چون
1- وقتی کلاهم رو قاضی کردم دیدم همسرم خصوصیات مثبتش بیشتر از خصوصیات منفی اش هست
2- دوستش داشتم
3-تمام تلاشم رو برای داشتن یک زندگی پر ثمر نکرده بودم
4-به اشکالات خودم پی برده بودم و در صدد بودم آنها را اصلاح کنم
لذا بعد از گذشتن 8 تا 9 ماه دوری و انواع و اقسام مشکلات و تحریکات احساسی که همسرم برایم ایجاد می کرد ( که توی تاپیک " واسه سبکتکین" نوشته ام ) امید و صبرم رو از دست ندادم
ببین من اونقدر زندگی زناشویی ام برایم مهم بود که با وجود مشکل اصلی همسرم باز هم در تلاش بودم با او زندگی کنم .... حتی تا اونجا که از زن و شوهر بودن به بودن اسمش توی شناسنامه ام دلخوش بودم که هنوز من همسر او هستم
در نهایت من به صلاح زندگیت نمی بینم که الان در این انتظار باشی که همسرت تقصیرهایش را گردن بگیرد و او نیز در صدد رفع اشکالاتش بکوشد
اگر قفل عوض بشه ، کلید اون قفل نیز ناچارا عوض میشه
ببین از اینجا به بعد فکر می کنم سبکتکین بهتر بتونه کمکت کنه
در نهایت آرزو دارم بهترین ها برایت اتفاق بیفتد:72:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
بسیار بسیار ممنونم.راجع به حرفاتون فکر میکنم.این شما بودین که منو از تصمیم 100% طلاق منصرف کردین و این خودش برام یک دنیا ارزش داره.
بازم متشکرم
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
حق با بالهای صداقته.الان که تو تصمیم داری زندگیتو درست کنی پس چرا فکر می کنی حتما باید بری زیر یه سقف تا شروع کنی زندگیتو بسازی .چرا زندگی رو محدود می کنی به خونه خودت.تو تصمیمتو گرفتی پس همین الان شروع کن نذار کدورت بینتون تلنبار بشه و به قبلی ها اضافه شه.گوشی رو بردار زنگ بزن.
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سلام.باید در مورد حرفاتون فکر کنم.چندان موافق ناز کشیدنش نیستم.
دوست خوبم "يك زن اميدوار " عزيز
هر چند موافق نيستم كه اسم اينكارو بزاري ناز كشيدن ( چون مسلما خودت هم در بوجود اومدن اين مسئله بي تقصير نبودي ) ولي حتي اگه اسمشو اين مي ذاري چه اشكالي داره كه اينكارو بكني ؟ اگه زندگي تو دوست داري و شروع كردي به تغيير و ساختن زندگيت ، پس از همين الان شروع كن . قرار نيست هر محبت كردن به همسرت رو اسمشو بزاري ناز كشيدن و فكر كني غرورتو داري زيرپا مي ذاري .
همونطور كه خودت گفتي و قبول كردي صبور نبودي و تو تماس آخرت كارتون به دعوا كشيده . پس حالا كه سهمتو از اشتباهت پذيرفتي چرا نمي خواي نازشو بكشي ؟ بعضي از اين نازكشيدنا خيلي تهش شيرينه ها ... بالهاي صداقت خيلي قشنگ واست نوشته ... ببين طرز حرف زدن و ناز كشيدنو .... در عين اينكه غرورشو زيرپا نزاشته ببين چقدر اين مكالمه با شوهرت مي تونه اونو به عرش ببره و تو رو عزيز كنه واسش .
میخام زندگی مشترکم درست شه اما به این ضرب المثلم اعتقاد دارم که:از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن!!!
من فكر مي كنم تو هم بي اشكال نبودي تو بوجود اومدن اين مشكل و اگه قرار باشه هر دوتون منتظر شين تا اونيكي يك اشاره كنه كه اوضاع پيچيده تر ميشه . وقتي مي توني با يه زنگ كوچولو و محبت آميز از فرصت استفاده كني و شوهرتو بيشتر عاشق خودت كني چرا كه نه ؟
تازه شوهرت كه زودتر از تو اين اشاره رو كرده و وقت مشاوره گرفته و مي خواد بره پيش مشاور ، پس چرا شما نمي دوي به سويش....؟:227:
البته مسلما اگه بره پیشه مشاور اونم اشتباهات رفتاریشو تا حدودی متوجه میشه(چون آدم یک دنده ای نیست و حرف حساب رو به راحتی قبول میکنه)
فکر میکنم بهتره فعلا موضوع فعلا راکد بمونه تا بره پیشه مشاور.(البته خدا میدونه این انتظار کشیدنهای در اوج بیکاری چقدر برام سخته!!)
ميشه بگي چرا فكر مي كني اگه اين قضيه راكد بمونه بيشتر به نفعته ؟
بعد ببینم چه عکس العملی نشون میده و منم در قبالش تصمیم بگیرم.
چرا منتظري تا اون يه كاري كنه تا تو در قبالش يه عكس العمل نشون بدي . حتي اگه خودت اين خلاقيت و ابتكارو نداشتي كه چيكار كني و قصد داشتي منتظر بموني تا شوهرت يه عملي انجام بده الان بالهاي صداقت زحمتشو كشيد و به جات خلاقيت از خودش در كرد:311: .من جاي تو بودم رو هوا مي قاپيدمش و خلاقيتشو مي دزديم .
البته اين براي من و تو كه هنوز اول راهيم طبيعيه كه تقلب كنيم و از خلاقيت هاي ديگران كپي كنيم . چون اگه اينكارو نكنيم يه خورده قضيه رو نادانسته پيچيده تر مي كنيم ولي اصلا غصه نخور ، كم كم خودمون هم ياد مي گيريم كه چجوري مثل بالهاي صداقت از خودمون خلاقيت در وكنيم . :311:
منم تو فکر یک بیزینس شخصی برای خودم هستم.(حالا نتیجه ی رابطه ی من و همسرم هر چی میخاد بشه بشه) تا بتونم برم سر یک کار و از این همه فکر و خیال نجات پیدا کنم.البته خیلی دلمم میخاد دوباره فوقمو بخونم(البته نه رشته ی خودمو بلکه یک رشته ی دیگه با بازار کار بهتر) اما فعلا با این شرایط روحی توان درس خوندن ندارم!
خب پس خودت شروع كن تا از اين وضعيت روحي زودتر دربياي .
فکر میکنم فعلا هرچی رابطه ام باهاش کمتر باشه تنش و استرس کمتری برای هر دومون داره تا بره پیشه مشاور(چون خیلی بهش اصرار داره و یه جورایی روش کلید کرده)
هنوز دارم فکر میکنم...
نظرتون راجع به حرفایی که زدم چیه؟
الان كه همش منتظر عكس العمل شوهرتي ....
الان كه همش پيش خودت فكر مي كني يعني جواب مشاوره چي مي تونه باشه؟ ....
الان كه به قول خودت شرايط روحي خوبي نداري ....
الان كه بلاتكليفي ....
واقعا استرس كمتري داري ؟ :300:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سبکتکین عزیز ممنونم
علت این که نمیخاستم نازشو بکشم این بود که .....ولله خودمم نمیدونم علتش چیه ولی به هر حال نمیتونم کاری که از ته دلم دوست ندارم رو انجام بدم
علت این که فکر میکنم قضیه راکد بمونه بهتر باشه اینه که اونم فرصت داشته باشه به طور کامل فکر کنه(چون شما با تمام مشکلات رفتاری که داره آگاه نیستی من میتونم قسمتهایی که در قبال حرکات و رفتار من به وجود اومده با رفتار درست و عشق ورزیدن و سایر موارد درست میشه اما یه چیزهایی هم توی اخلاق اون هست که باید بپذیره و درستشون کنه و تقصیر منم نیست.منم باید اون رفتارهایی رو که باعث سردی رابطه مون شده به درستی شناسایی کنم و سعی کنم که رفعشون کنم.یعنی هر دومون به خوبی فکر کنیم.)
همه اش منتظر عکس العملش نیستم.اما خودش اصرار داره که من تا نرم مشاور فکرم متمرکز نمیشه پس از دست من کاری بر نمیاد.
راستی امروز خودش بهم زنگ زد.(منم از ته دلم خوشحال شدم) ازشم به خاطر دیشب عذر خواهی کردم.
در هر صورت از راهنماییت ممنونم
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
عزيزم زندكي بستي بلندي داره
نميشه كه وقت خوشي با همسرمون باشيم وقت بي بولي بكيم خداحافظ
به اين فكر كنيد كه اكه خداي نكرده مشكلي براي سلامتي شما بيش ميامد از همسرتون جه انتظاري داشتيد مسلما انتظارداشتيد كه بشتتون باشه وتنهاتون نزاره جونكه اون انتفاق در طول زندكيتون بيش اومده
اين سوالو بايد زمان خواستكاري ميبرسيديد و شرايظ رو مي سنجيديد نه الان بعد ازدواج
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سبکتکین عزیز ممنونم
علت این که نمیخاستم نازشو بکشم این بود که .....ولله خودمم نمیدونم علتش چیه ولی به هر حال نمیتونم کاری که از ته دلم دوست ندارم رو انجام بدم
علت این که فکر میکنم قضیه راکد بمونه بهتر باشه اینه که اونم فرصت داشته باشه به طور کامل فکر کنه(چون شما با تمام مشکلات رفتاری که داره آگاه نیستی من میتونم قسمتهایی که در قبال حرکات و رفتار من به وجود اومده با رفتار درست و عشق ورزیدن و سایر موارد درست میشه اما یه چیزهایی هم توی اخلاق اون هست که باید بپذیره و درستشون کنه و تقصیر منم نیست.منم باید اون رفتارهایی رو که باعث سردی رابطه مون شده به درستی شناسایی کنم و سعی کنم که رفعشون کنم.یعنی هر دومون به خوبی فکر کنیم.)
همه اش منتظر عکس العملش نیستم.اما خودش اصرار داره که من تا نرم مشاور فکرم متمرکز نمیشه پس از دست من کاری بر نمیاد.
راستی امروز خودش بهم زنگ زد.(منم از ته دلم خوشحال شدم) ازشم به خاطر دیشب عذر خواهی کردم.
در هر صورت از راهنماییت ممنونم
چه شوهر خوبي داري كه غرورشو شكسته و پيش قدم شده . خدايا از اين شوهر مهربونا نصيب همه مون بفرماااااااا . آمين .
يك هيچ شدين به نفع شوهرت .:305: حواست باشه براش جبران كنيا .
ولي كار خيلي خوبي كردي كه از فرصت استفاده كردي و ازش معذرت خواهي كردي .البته دليل نميشه يك يك شين .گفته باشم . :300:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط aramesh_1390
عزيزم زندكي بستي بلندي داره
نميشه كه وقت خوشي با همسرمون باشيم وقت بي بولي بكيم خداحافظ
به اين فكر كنيد كه اكه خداي نكرده مشكلي براي سلامتي شما بيش ميامد از همسرتون جه انتظاري داشتيد مسلما انتظارداشتيد كه بشتتون باشه وتنهاتون نزاره جونكه اون انتفاق در طول زندكيتون بيش اومده
اين سوالو بايد زمان خواستكاري ميبرسيديد و شرايظ رو مي سنجيديد نه الان بعد ازدواج
دوست عزیز از راهنماییت ممنونم منتها فکر میکنم شما از اول در جریان مشکل من نیستی چون من تا جایی که تونستم در مسایل مالی از همسرم پشتیبانی کردم به نحوی که حتی از خواسته های شرعی و قانونی مالیمم گذشتم منتها به نظر میرسه تو این کار زیاده روی کردم و اثر منفی گذاشته باشه.در زمان خواستگاری هم ایشون وضعیت خیلی معقولی داشتن اما متاسفانه بعد از ازدواج زندگیمون آماج مشکلات مالی قرار گرفت که تلاشهای بیشتر یک جانبه ی من هم اثری نداشت تا به امروز.
همسرم بالاخره رفت مشاوره.البه گویا از تمام وقت مشاوره بشتر همسر من صحبت کرده و مشاور چیزی خاصی نگفته یعنی وقت نشده.امروز بازم وقت مشاوره داره.منم به توصیه بالهای صداقت عزیز که مرتب به من میگفت بعد از مشاوره هیچ عکس العمل احساسی نشون نده خیلی خوددار بودم به نحوی که علی رغم این که قرار بود شب با هم صحبت کنیم اما چون گفت خوابم میادد و خسته ام منم زیاد پاپیچش نشدم(من قبلا خیلی کم حوصله تر بودم و این جور موارد یه وقتایی میگفتم بخواب اما عملا این قدر اس ام اس و زنگ میزدم که نمیزاشتم بخابه آخرشم دعوامون میشد!).خوشبختانه انگار همسرم خیلی خوب به راهکارهای دوستان جواب میده جوری که بعد از دیشب که من باهاش مدارا کردم امروز صبح خودش زنگ زد و جریان مشاوره رو برام گفت البته من ته دلم زیاد خوشحال نبودم و یه کم هم استرس داشتم که بالاخره چی شد اما بروز ندادم و تشویقشم کردم که امروز حتما دوباره بره(خود مشاور بهش گفته) نتیجه اشم این شد که یه نیم ساعت بعد بهم اس ام اس داد:دیشب اصلا حالم خوب نبود فکر کنم از دلتنگیه:227:
من هنوزم دارم به زندگیمون فکر میکنم.دلم میخاد نهایت آسایش و آرامشو تو زندگی مشترک تجربه کنم چون هیچ وقت برام این جوری نبوده.
راجع به مسایل مالیم فکر میکنم بعد از این که مشکلات دیگه مون باهم حل شه باید بیشینیم ببینیم چی کار میتونیم بکنیم
مرسی که میاین و این تاپیکو میخونین و نظر میدین( یا نه.)حمایت شما دوستان به زندگی دلگرمم میکنه
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
دوست خوبم چرا از اول تاپيكتو دنبال مي كردم و مي خوندم .
اگه گفتم يك هيچ به نفع شوهرت به خاطر اينكه منم مثل خودت معتقدم خودت هم تو بوود آوردن مشكلاتتون بي تقصير نبودي . ( به خاطر همون زياده روي اي كه خودت گفتي و اينكه به جاي اينكه اجازه بدي همسرت نقش خودشو به عنوان سرپرست خانواده ايفا كنه شما اين زحمت رو به دوش كشيدي و حالا هم خودت خسته شدي )
به هر حال اينا مهم نيست . مهم اينه كه حالا خودتم فهميدي اشتباه كردي و درصدد رفع اشتباهاتتي .
خيلي عاليه كه صبوري كردي و گذاشتي همسرت حرفاشو بزنه و مزاحمش نشدي .
خودتم ديدي كه چقدر زود نتيجه داد . :46:
راجع به مسايل ماليتم چرا گذاشتي بعد از رفع مشكلاتت بهشون فكر كني . الان كه تنهايي و دور از همسرت مي توني از فرصت استفاده كني . تو همين سايت كلي مطلب و مقاله هست كه مي تونه بهت كمك كنه كه چجوري از اين به بعد مسايل مالي زندگيتو حل كني . حتما اگه پيدا كردم واست لينكاشو مي ذارم .خودتم بگرد و از اين فرصت استفاده كن .
اينجا رو كليك كن
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
این همه چراغ سبز نشون داده حالا اینبار نوبت توست زنگ بزنی وگرنه فکر می کنه برات مهم نیست چی می شه. همیشه تعادل رو حفظ کن.نه راه به راه زنگ بزن نه اینکه همش منتظر باشی او زنگ بزه.
تبریک می گم بوی بهار می یاد از زندگیت:227:
بی خبر نذار ما رو:46:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
فقط یک توضیح اضافه برای سبکتکین جان: قسمتی که گفتم شما انگار از اول در جریان مشکل من نیستی رو با دوست دیگرمون aramesh_1390 بودم ولی یادم رفت اولش بنویسم:163: وگرنه میدونم شما سبکتکین جان از اول در جریان نوشته های من بودین اینو از تشکرهای که لطف میکردی زیر پست من یا دوستان میزدی میدونستم.
هنوز در انتظار امشبم تا از مشاوره بیاد و حرف بزنیم
از تاپیکایی که گذاشتی دارم استفاده میکنم
بیشتر فکر میکنم و چقدر عجیبه حالا که ذهنم آرومتر شده هزار تا راه(برای قسمت مالی زندگیمون) در نظرم میاد که شاید درش نیازی نباشه از خانواده ام کمک بگیرم و همسرمم در جای اصلی خودش به عنوان مرد خونه قرار میگیره منم میتونم یه شغل شخصی داشته باشم!
برام دعا کنین :72:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام.بالاخره قال این قضیه ی مشاوره رفتن کنده شد!
امشب با همسرم صحبت کردم و همون جوری که خودمم انتظار داشتم مشاور به جز یک سری راهنماییهای کلی کار دیگه ای از دستش برنیومده(که البته حقم داره) در کل همسرم با حرف مشاور متقاعد شده که ما هردومون باید تغییر کنیم و فکر میکنم(صد در صد مطمین نیستم) اونم قصد داره تغییر کنه.البته میگه برای یه مدت تلاش کنیم تغییر کنیم ببینیم زندگیمون چه شکلی میشه حالا با توجه به راهنمایی دوستان من چند تا چیز به ذهنم رسیده میخام انجام بدم:
1.بدون توجه به تغییر یا عدم تغییر رفتار همسرم سعی کنم تا رفتار خودمو درست کنم.
2.فعلا در مسایل مالیش دخالت مستقیمی نکنم.
3.مرتب بهش ابراز عشق و علاقه میکنم البته بدون این که غرور و شخصیت زنانه ام لطمه ببینه و فعلا هم انتظار رفتار مشابه رو ازش ندارم.
اما...
هنوز در مورد برگشت به خونه حرفی نزد.منم چیزی نگفتم.
همسرم مرتب ابراز خستگی میکرد(البته به قول خودش نه از زندگی مشترکمون بلکه کلا از نظر روحی) حالا تو این شرایط به نظرتون من پیشش باشم براش بهتره یا نه! خودم فکر میکنم بهتره که پیشش باشم اما چون خودش حرفی نمیزنه یه کم غرورم شیطونی میکنه.
به نظرتون برگردم بدون این که بهم بگه؟
یا بهش بگم میخام بیام ببینم عکس العملش چیه؟
یا صبر کنم و محبت کنم(از راه دور!!) تا خودش بگه بیا.
بعد از این برگشت میدونم که عشقمون خیلی کمرنگ شده راههایی که این عشقو بتونه دوباره زنده کنه(راههای عملی که خودتون انجام دادین چون من زیاد مقاله در مورد برگشت دوباره عشق خوندم اما به دلم ننشست) به نظرتون چی هست.
ببخشین که هر روز میام اینجا روده درازی میکنم:46:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
چون من مرد نیستم با اجازت از شوهرم پرسیدم گفت: زن فقط باید به افراد دیگه غرور داشته باشه اما در برابر شوهرش نباید غرور داشته باشه.اون می گه اصلا دست رو دست نذار چون مرد غرور داره می گه بهتره زنگ بزنی بگی می خوام بیام خونه اگه تو اجازه بدی و احتمالا باز مستقیما نمی گه بیا اما چراغ سبز می ده و تو خودت باید گیرندت ضعیف باشه.
راجع به برگشت عشق به نظرم رفتی خونه از هر فرصتی استفاده کن و از دوران خوش زندگیت یاد کن والبته به همسرتم تعریف کن.نه اینکه با غم و غصه بگی یادش بخیر اون روز این طور شد ولی الان چی بلکه با خنده بگو یادت چی گفتی بهم نمی دونی چه حالی بهم دست داد.به نظرم این روش خیلی موثر باشه:43:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
دوست عزيز اتفاقا از اول هم در جريان اين تايبيك و هم تايبيك قبليتون بودم بستي هم كه زدم بر اساس سوال خود شما و بستهاي خودتون بود كه سوال كرده بوديد كه ايا سواي اخلاقيات ميشه صرفا بخاطر مسايل مالي جدا شد ؟و حتي تا جند بست بعدتر هم موضعتون همين بود كه به نطر من جدايي بخاطر مسايل مالي درست نبود و من نظرمو كفتم جون خداي نكرده شوهرتون خلافي كه نكرده دجار يه بد شانسي شده و وسط راه تنها كزاشتن بخاطر مشكلات مالي به نظرم درست نيست
و الان هم بهتون تبريك ميكم كه براي حل مشكلاتتون داريد تلاش ميكنين :72:
در مورد بركشتتون به نظرم بهتر باشه غير مستقيم بهش اشاره كنيد مستقيم نكيد كه ميخوام بيام خونه مثلا ابراز دلتنكي كنيد براش ءوري رفتار كنين كه دلش براي ديدنتتون كم بياره
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
پست 16 بالهاي صداقت فكر كنم الانم بدردت بخوره:43:
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام امروز روز چندان خوبی نبود اما من همه اش سعی کردم که اخلاقم خوب باشه.
با همسرم صحبت کردم نمیتونم بگم صحبت خوب و سازنده ای بود اما حداقل توش جنک و دعوا نبود.همسرم به شدت نگران مسایل مالیه(منم بهش حق میدم) و منم بهش گفتم هر تصمیمی تو بگیری من حمایتت میکنم اما انگار به جای این که از این حرف خوشحال شه ناراحت شد(چون عملا انتظار داره مثله دفعات پیش من کمکش کنم) و گفت پس من میرم فلان جا یه خونه 50 متری میگیرم تو هم باید بیای و با این شرایط بسازی!منم گفتم باشه میام بعد یه کم عصبانی شد و بحثمون به بیراه کشیده شد(البته من میخاستم براش مثال اوایل زندگی خیلی ها رو که حتی رفته بودن 2 تا اتاق اجاره کرده بودنو بزنم که الانم خیلی خوشبختن و حتی خونه خریدن اما فوری ذهن خوانی کرد و گفت منظورت چیه و فلان و بهمان) آخرشم حرف دلشو زد که پس خانواده ی تو چی؟مگه نگفتی مثله همیشه حمایت میکنن(راست میگه من قبل از این که با این تالار آشنا بشم و بدونم این حمایتهای افراطی به ضرر هر دومونه این حرفا رو زده بودم) منم راستشو گفتم که اونا حرفی ندارن و من هرچقدر بخام کمک میکنن اما من نمیخام.میخام این دفعه خودمون زندگیمونو بسازیم.
بعد بازم شروع کرد از جنس مغازه و غیره گفت که جنس نداره و اگر داشت روزی فلان و بهمان قدر میفروخت (آخه من قبلا قول پول جنس جورکردنو هم داده بودم.میخاستم برم از طلاهام بفروشم:302:) منم گفتم میتونی بری قرض کنی.
آخرشم راجع به برگشتن به خونه حرف زدیم(البته الان که فکر میکنم شاید وقت مناسبی برای این حرفا نبود اما منم دلم تنگ شده برای زندگیم) و من خیلی قاطع گفتم قرار بود بعد از این که بری مشاوره من برگردم اونم گفت من الان اصلا پول ندارمو و باید برم با صاحب مغازه حرف بزنمو فردا میخام برم پیش مامانم ببینم پول داره ازش قرض بگیرم و از این حرفا.منم گفت خوب اینا چه ربطی به اومدن من داره اونم زیر بار نمیرفت و میگفت من اصلا الان پول ندارم(قبلا تو این شرایط من همیشه پول میبردم خونه مثلا 300 400 هزار تومن واسه خرج دم دستی) و چون آب پاکیو که دیگه نباید از من انتظار پول داشته باشه رو ریخته بودم رو دستش تمام این حرفها رو با عصبانیت و داد و بیداد میگفت.آخرشم با یه لحن خیلی بدی بهم گفت خوب بیااااااا منم ناراحت شدم و دیگه چیزی نگفتم(با عرض پوزش از بالهای صداقت عزیز که قبلا به من گفته بود منطقی باش اما من ناراحت شدم آخه بالاخره همسرمه.یه زمانی عاشق هم بودیم حالا باهام این جوری رفتار میکنه و همه اشم منو مقصر میدونه ناراحت میشم.)
خلاصه همین.
حالا من براش ناراحتم چون بار دومم که زنگ زدم و میخاستم آرومش کنم احساس کردم داره گریه میکنه ولی چون گفت اگه میشه بعدا صحبت کنیم منم بهش گیر ندادم خداحافظی کردم.
خیلی شرایط سختی داره پاش شکسته تو گچه.نمیتونه بره سر کار.مفازه اش خالی از جنسه.تو خونه تنهاست هیچ کس پیشش نیست خیلی دلم براش میسوزه ولی وقتی عملا به من میگه نیا چی کار کنم؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
چرا ابراز دلتنگی نمی کنی؟مگه تو زن نیستی؟پس کی از عاطفه ات می خوای استفاده کنی؟خوب معلومه نمیگه بیا .چون تو همه چیزو قراردادی می کنی چون غیر مستقیم بهش گفتی تو گفتی بعد مشاوره بیام توئی که به من احتیاج داری.یکم ازین رسمی بودن بیا بیرون.
نبینم باز نا امید بشی با این روحیه می خوای رفتار بد شوهرتو تحمل کنی؟.خوبه خودت گفتی بدون اینکه انتظار محبت از همسرت داشته باشی بهش محبت می کنی؟
نباید بگی هر تصمیمی بگیری حمایتت می کنم باید بگی شکایت نمی کنم.یا هر چی تو بگی.
هر چه زودتر برگرد خونه نذار به ندیدن هم دیگه عادت کنید
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سلام امروز روز چندان خوبی نبود اما من همه اش سعی کردم که اخلاقم خوب باشه.
آفرین ، این من و تو هستیم که با ارزیابی مون از وقایع می تونیم روزهای خوب و یا بد رو بیافرینیم
با همسرم صحبت کردم نمیتونم بگم صحبت خوب و سازنده ای بود اما حداقل توش جنک و دعوا نبود.
آفرین ، درست داری پیش می ری
صحبت کردن بدون جنگ و دعوا ، :104:
حالا در این جهت قدم بردار که از هر گفتگویی حتی شده از یک نکته کوچک بهره برداری کنی
یعنی چی؟
یعنی گه قبل از هرگفتگویی هدفت از اون گفتگو برای خودت روشن باشه ( عزیزم مردها زمان می برند تا یاد بگیرند چگونه تنها شنوده درد و دل های ما بشوند ، پس تا زمانی که همسرت این ویژگی رو یاد بگیره شما درصدد درد و دل کردن با او نباش و سعی کن ایم هم حسی رو از جای دیگری مثل این تالار ، یک دوست خوب ، خوندن کتاب و یا پیاده روی و صحبت با خودت در ذهن کسب کنی )
ببین خانومی روش و اصول صحبت کردن با مرد خیلی ظریف هست
و با تمرین و ممارست زیاد بدست میاد
پس در هرلحظه تلاش کن و از این تلاش ناامید نشو
هرچقدر بیشتر تلاش کنی
به موفقیت زودتر میرسی
همسرم به شدت نگران مسایل مالیه(منم بهش حق میدم) و منم بهش گفتم هر تصمیمی تو بگیری من حمایتت میکنم اما انگار به جای این که از این حرف خوشحال شه ناراحت شد(چون عملا انتظار داره مثله دفعات پیش من کمکش کنم)
تاپیک من رو که خوندی
خستگی شوهر از مسئولیت زندگی
دقیقا شما باید پیش بینی می کردی که همسرت چنین انتظاری رو داره
و شما می بایست از طریق همین تالار و خوندن راه حل ها ، گفتگوی مناسب رو در ذهنت می چیدی
که در هنگام عمل بتونی صحبت هاتون رو مدیریت کنی
این میشه همون بهره برداری از نکات
نکات یعنی مسائل زندگیتون که مهم هستند ، مثل مسائل مالی ريال مثل رفت و آمد با دیگران ، مثل زمان بچه دار شدن ف مثل خرید نوع برنج ، مثل رنگ امیزی خونه ، کلا هر نکته ای که برای تو و همسرت مهم هست از ریزش بگیر تا درشتش
بنابراین
اول ) قصدت رو از هر گفتگویی با همسرت روشن کن
دوم) از قبل نحوه گفتگو و جملاتت رو با خودت تنظیم کن
سوم) هنگام گفتگو با همسرت بی نهایت آرام و صبور باش ، سعی کن بیشتر شنونده باشی تا گوینده
در صدد نباش از شوهرت در خصوص نظراتت تایید بگیری
صرفا نکته رو بگو و رد شو ( اصطلاحا کلید نکن)
هنگامی که با موضوعی مخالف هستی سریع موضع نگیر ، خشمت رو کنترل کن .
چهارم) سعی کن بیشتر مواقع با قدردانی از نکات مثبت همسرت گفتگو را خاتمه دهی
چرا؟
چون وقتی از مردی قدردانی میشه ، تشویق به ادامه می شود ، یعنی علاقه مند میشه دوباره با تو گفتگو کنه و این یعنی فرصت که بتونی نکات مورد نظرت رو با سیاست پیاده کنی
زندگی مثل بازی شطرنج هست پس برای هر حرکت باید پادحرکتش رو داشته باشی
و خدایی نکرده نشی مصداق این پست مدیر:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام
یه sms طنز دیدم به این مضمون:
زندگی مثل یک شطرنج هست..... تو که بچه ای برو منچتو بازی کن! :58:
به نظرم اومد بعضی طنزها چقدر می تونند جدی باشند!
این طنز برایم
این مقاله را تداعی کرد.
نظر شما در خصوص این sms چیه؟!
آیا شما هم موارد مشابهی از طنز های گزنده ای که می تونه فرد را به فکر وادار کنه سراغ دارید؟
و گفت پس من میرم فلان جا یه خونه 50 متری میگیرم تو هم باید بیای و با این شرایط بسازی!منم گفتم باشه میام بعد یه کم عصبانی شد و بحثمون به بیراه کشیده شد(البته من میخاستم براش مثال اوایل زندگی خیلی ها رو که حتی رفته بودن 2 تا اتاق اجاره کرده بودنو بزنم که الانم خیلی خوشبختن و حتی خونه خریدن اما فوری ذهن خوانی کرد و گفت منظورت چیه و فلان و بهمان)
آهان
ببین
وقتی همسرت می بینه که باید برای زندگی مسئولیتش رو به عهده بگیره ، سختش شده؟
چرا؟
چون حمایت افراطی ، درماندگی می آموزد
حالا الان چی کار کنیم
آرام آرام باید اشتباهت رو جبران کنی ، یادت بهت گفتم حداقل شش ماه تا یکسال بدون چشم داشت برو جلو و یک تنه محبت کن؟
یادت هست گفتم توی این راه خیلی سختی ها هست
یادت گفتم ناز شوهرت رو بکش و لحن عاطفی داشته باش؟
====
سخن درست می تونه این باشه
تو هم باید بیایی و با این شرایط بسازی
ابتدا به ساکن نگو باشه میام یه کم حرفت رو بپیچون توی زر ورق
می دونی که دوست دارم
و با تو بودن برام خیلی ارزشمند هست جوری که با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمی کنم
خونه 50-60 متری چیه
تو فقط یک اشاره بکن بریم قله قاف چادر بزنیم ببین من با سر می دوم ، چون بودن با تو و زندگی در کنار تو رو با تمام وجودم می خواهم ، چون با تو خوشبختم ، چون با تو آرامش دارم ، چون تو عشقمی ، زندگیمی ، عمرمی ، جونمی
:305: ببین جملات بالا یعنی باشه میام تو برو خونه رو بگیر ، اما با ظرافت زنانه ، لحن گفتنت هم باید محبت آمیز باشه ، گفتم حرف و عمل باید یکی باشه = ذهن و رفتار باید یکی باشه
آخرشم حرف دلشو زد که پس خانواده ی تو چی؟
پس این پیش زمینه ذهنی رو هم داشتی لذا ناخواسته وناخودآگاه گفتگوتون توری مدیریت شد که به اینجا ختم بش
مواظب باش دختر دیگه درست مدیریت کن!
مگه نگفتی مثله همیشه حمایت میکنن(راست میگه من قبل از این که با این تالار آشنا بشم و بدونم این حمایتهای افراطی به ضرر هر دومونه این حرفا رو زده بودم) منم راستشو گفتم که اونا حرفی ندارن و من هرچقدر بخام کمک میکنن اما من نمیخام.میخام این دفعه خودمون زندگیمونو بسازیم.
خراب کردی
هر راستی رو که نمی گن دختر جان! همیشه راست بگو اما هر راستی رو نگو
آهان درستش کردی
در این خصوص سعی کن قدرت مردت رو ببری بالا و بهش اطمینان و شجاعت بده
حمایت کن ( اگه بخواهم مثال بزنم پستم طولانی میشه ، اشکال داشتی بپرس)
بعد بازم شروع کرد از جنس مغازه و غیره گفت که جنس نداره و اگر داشت روزی فلان و بهمان قدر میفروخت (آخه من قبلا قول پول جنس جورکردنو هم داده بودم.میخاستم برم از طلاهام بفروشم:302:) منم گفتم میتونی بری قرض کنی.)
اگر فکر می کنی فروختن طلاهایت برای زندگیت به درد می خورد
طلاهایت رو بفروش
بسنج ... نسخه هر زندگی برای اون زندگی مناسب هست ... نکات مثبت هر زندگی رو بگیر و با زندگی ئ شرایط خودت بسنج و بد اجرایی اش کن اون جوری که مناسب زندگی خودت باشه
من 60 میلیون تومن آپارتمانم رو فروختم واسه سرمایه کار دادم به شوهرم
شوهرم ماشینش رو فروخت زد به کار
ماشینم رو به نامش کردم انداختم زیر پاش
دو سال هست از این اقدام من می گذرد ... حقیقتا ضرر نکردم .... من کسی بودم که عمرا یه همچین فداکاری هایی برای زندگیم بکنم ها :311:
فکر کنم پستم خیلی طولانی شد :302: :316:
بذار دوباره میام می نویسم
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
منم گفتم میتونی بری قرض کنی.
عزیزم ، قرض کردن به نوعی غرور یک مرد رو خدشه دار می کنه
اگر با پیشنهاد تو قرض بگیره .... از طرف خانواده تو قرض بخواد تو رو میندازه جلو که میشه همون روال اشتباه قبلی
اگر از شخص دیگری قرض بگیره خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد تو رو مواخذه می نی و اعصابت رو داغون
خوب پس چی کار کنیم
مهره های شطرنجمون رو جوری حرکت بدهیم که از زبان خودش بشنویم که برم از فلای قرض بگیرم ... و وقتی شنیدیم ، بگیم هر جور خودت صلاح می دونی ، می دونم فکرها و برنامه های تو همیشه به نفع زندگیمون هست ، شوهرم هر تصمیمی بگیره من گوش می کنم ، یه موقعی هم چیزی به ذهنم برسه فقط می گم ولی تصمیم نهایی با خودت هست عزیزم و من همیشه در کنارت هستم
آخرشم راجع به برگشتن به خونه حرف زدیم(البته الان که فکر میکنم شاید وقت مناسبی برای این حرفا نبود اما منم دلم تنگ شده برای زندگیم) و من خیلی قاطع گفتم قرار بود بعد از این که بری مشاوره من برگردم اونم گفت من الان اصلا پول ندارمو و باید برم با صاحب مغازه حرف بزنمو فردا میخام برم پیش مامانم ببینم پول داره ازش قرض بگیرم و از این حرفا.
ببین تشخیص اولت درسته بوده
ولی تسلیم احساساتت شدی ... زنگ خطر ..
خانم امیدوار اگر به توصیه ها عمل نمی کردی بی برو برگردد الان شعله دعواتون شعله ور تر شده بود و دیگه نمی نوشتی در آستانه جدایی و مسائل مالی ، بلکه شده بودی تصمیم به طلاق
ببین عزیزم هوش هیجانی ات بالا هست( یعنی توانایی بالای در درک احساسات دیگران داری و همچنین با کمی تلاش می تونی واکنش های درستی در هنگام شرایط احساسی بروز بدهی .. در خصوص هوش هیجانی eq حتما مطالعه کن) و تقویتش کن
قرار بود قاطعانه بگی اما مهربان و لحن عاطفی
وقت مناسب و درست ، جوری که احتمال می دهی همسرت سرحال تر هست ( حتی می تونستی از قبل بپرسی ، عزیز جان یه صحبت مهم باهات داشتم کی وقتش رو داری ... اگه کفت بگو ، همین الان ... بگو نه در خصوص قول و قرارهای قبلیمون هست می خواهم در کمال آرامش حرف دلم رو بهت بزنم ... خودم هم دوست دارم بگم منتها هر موقع شما شرایطت مهیا بود بهم خبر بده .... و صبر کنی تا خودت احتمال بدهی که شروع گفتگو به نتیجه مثبت میرسه)
عزیزم آروم تر شدی رفتی مشاوره ؟
سکوت و اجازه درد و دل به همسرت
در خصوص اون حرفی مهم که می خواستم بهت بگم
راستش ، میدونی چیه ( با ناز ) قرارمون این بود بعد از رفتن به مشاوره برگردم پبشت .... ببین دلم برای زندگیمون تنگ شده ... واسه تو تنگ شده ... خونه مامان و بابان نه اینکه بد باشه ها ولی کنار تو بودن برای من آرامش داره ... من به حضور تو احتیاج دارم ، به دیدنت نیاز دارم ، دلم می خواد صدای نفس هایت رو شب ها بشنوم ....
حالا هم طبق قرارمون می خواهم (مثلا پس فردا بیان خونه)
و سکوت تا حرفهاش رو بزنه
هر چی گفت ... اراه یا نه
خونسرد و با ارامش
آخه خودت بهم گفتی بعد از مشاوره بیام .... من این همه مدت صبر کردم تا مشاوره ات رو بری ... عزیزم از اینکه توی اون موقعیت که پای تو شکسته هست من تو رو تنها گذاشتم دارم ، خیلی ناراحتم ...
ببین همسرم می دونم کاستی هایی داشتم و الان که از تدور بودم و فکر کردوم متوجه اونها شدم .... و اینکه تو بهم گفتی بعد از مشاوره بیام خیلی توی دلم خوشحال شدم ....
الان هم منتظرم به حرفت عمل کنی ....
به همین خاطر گفتم پس فردا میام ....
سکوت و اجازه صحبت شوهر
و در نهایت اگر باز هم جوابش منفی بود
باشه دیگه اصراری ندارم ..... و خداحافظی سرد ..... و دیگه بدون احساس شدن و در انتظار ناز کشیدن شوهر .... به محض اینکه کوچکترین چراغ سبز رو دیدی
می گی اگر باز هم از همدیگه دور باشیم و به قرارمون عمل نکنیم نمیشه که به نظر تو میشه ؟
میشه من و تو قول و قرار بذاریم ولی حتی خودمون برای قرارمون احترام قائل نشیم؟
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
.منم گفت خوب اینا چه ربطی به اومدن من داره
خیلی ربط داره
چون نگران زندگی تو هست
چون دوست داره
چون نمی خواد به تو سختی بده
چون میترسه نکنه نتونه برای تو زندگی فراهم کنه
چون مترسه بخوره زمین و زمین خودرنش رو خدایی نکرده تو ببینی
چون غرور داره
چون نمی تونه بهت بگه دستم خالی هست ، نمی تونم خرجی یک هفته رو هم بدهم
......
اونم زیر بار نمیرفت و میگفت من اصلا الان پول ندارم(قبلا تو این شرایط من همیشه پول میبردم خونه مثلا 300 400 هزار تومن واسه خرج دم دستی) و چون آب پاکیو که دیگه نباید از من انتظار پول داشته باشه رو ریخته بودم رو دستش تمام این حرفها رو با عصبانیت و داد و بیداد میگفت.آخرشم با یه لحن خیلی بدی بهم گفت خوب بیااااااا
ببین اینجا دو حالت داره
اگر ظرفیتت اونقدر جا داشت که بری پیشش و واقعا با محبت بی نهایت می تونستی زندگیت رو بسازی
می رفتی و یه مدت کم محلی ها و کنایه ها و تکیه هایش رو تحمل می کردی تا کم کم به راه بیاد که زیاد پسندیده نیست و به هرحال یه آتو می شد دست اون
و یه راه دیگه همون راه حل گفتگوی قبلی .. بااین نقدمه که خیلی خوب الان عصبانی هستی ... ببخش که عصبانیت کردم و ادامه اینکه بعدا که آروم شدی بهم زنگ بزن ... و دیگه کشش ندادن و انتظار تلفن مجدد و مدیریت صحبت جدید بینتون
منم ناراحت شدم و دیگه چیزی نگفتم(با عرض پوزش از بالهای صداقت عزیز که قبلا به من گفته بود منطقی باش اما من ناراحت شدم آخه بالاخره همسرمه.یه زمانی عاشق هم بودیم حالا باهام این جوری رفتار میکنه و همه اشم منو مقصر میدونه ناراحت میشم.)
خلاصه همین.
ببین الان زمان مناسبی نیست که همسرت رو متوجه تقصیرتاش کنی
تا حالا که به توصیه هام فکر کردی و بعضی ها رو عملی کردی ؟
چگونه ارزیابی می کنی ؟
اگر قبولم داری
پس این رو هم بپذیر که
الان فرصت مناسبی برای اینکه شوهرت بفهمه رفتارهایش اشتباه هست و اون هم باید تغییر کنه نیست
من می دونم و یقین دارم اشتباهات همسرت حتی بیشتر از تو هست به موقعش بهت میگم کی و چگونه اشتباهات همسرت رو بگی و چگونه شوهرت رو هم به تغییر رفتار واداری
نترس دیر نمیشه
بابا جان سه سال زندگی کردی غلط
یک سال زندگی کن درست
اگر شوهرت و زندگیت اونی شد که می خواستیکه خوب ادامه می دهی
و گرنه برای جدایی دیر نمیشه بلکه دیگه اون وقت راه نرفته نخواهی داشت
در ضمن ببین شوهرت اونقدر هم منفعل نیست
وقتی دیده تو کمک نمی کنی گفته برم از مادرم قرض بگیرم
هرچند اون هم کار درستی نیست
ولی باز هم یه قدم از اشتباه فاصله گرفته
شوهرت داره به تغییرات تو پاسخ میده
تو باید صبوری پیشه کنی
حالا من براش ناراحتم چون بار دومم که زنگ زدم و میخاستم آرومش کنم احساس کردم داره گریه میکنه ولی چون گفت اگه میشه بعدا صحبت کنیم منم بهش گیر ندادم خداحافظی کردم.
اینکارت غیرقابل بخشش هست
گریه یک مرد یعنی خوندن فاتحه برای اون زندگی
میگی نه
جرات داری یک بار دیگه امتحان کن .... این همه ناراحتش کردی ... دیگه نکی خواست با تلفن آرومش کنی .. حداقل دو رکعت نماز می خوندی براش دعا می کردی
بابا جان چرا اینقدر عجول؟
شوهرت بی نهایت حساس و عاطفی شده
تنهایی داره داغونش می کنه و نمی بایست اجازه بدهی این مشکل تنهایی رو خودش حل کنه
چون عادت می کنه به تنها بودن
خیلی شرایط سختی داره پاش شکسته تو گچه.نمیتونه بره سر کار.مفازه اش خالی از جنسه.تو خونه تنهاست هیچ کس پیشش نیست خیلی دلم براش میسوزه ولی وقتی عملا به من میگه نیا چی کار کنم؟
آره
یادت هست بهت گفتم ... دلت براش تنگ شده ... می دونم ... اگر می تونی الان شوهرت رو دریاب
با سبکتکین در ارتباط باش
اون الان خیلی چیزها میدونه و خوب میتونه کمکت کنه
تاپیکت رو می خونم
جاهایی که لازم هست میام
ولی خودت داری کم کم یاد می گری جوری که می تونی از پس زندگیت بر بیایی
نگران نباش و توکل کن به خدا
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام مرسی که با این دقت راهنمایی میکنی واقعا خدا خیرتون بده:72:
اما چند نکته:در خصوص فروختن طلاها چون این اولین بار نیست که این کار رو میکنم و قبلا هم به این نتیجه رسیدم که فروختنشون سودی نداشته و عملا فقط نتایج مشکلاتو به تعویق انداخته نمیخام ایم کار رو بکنم.در ضمن تصمیم گرفتم حالا که با فوق لیسانس نصفه نیمه ام نمیتونم کار گیر بیارم برم آرایشگری یاد بگیرم و برای خودم یه آرایشگاه باز کنم.به خاطر همین به پول طلاهام برای رفتن به کلاس و در نهایت باز کردن آرایشگاه نیاز دارم.نمیخام این فرصتو از خودم بگیرم(حالا صرف نظر از این که نتیجه زندگی مشترکم چی میشه)
در مورد قرض کردن خودش از قبل بارها و بارها گفته بود برم با مامانم صحبت کنم(یعنی مادر همسرم) و ببینم میتونم ازش قرض بگیرم ومنم با این پیش زمینه ی ذهنی که خودشم قبل این حرفو زده گفتم میتونی بری قرض بگیری.اما حالا که فکر میکنم شاید بهتر بود میگفتم هر کاری صلاح میدونی انجام بده.
در مورد برگشتن به خونه به این نتیجه رسیدم که کلا مطرح کردنش اشتباه بودو متاسفانه احساسات به من غالب شد که مطرحش کردم.
واما...
از دیشب که باهاش حرف زدم تا حالا حال خیلی بدی دارم.حالا درک میکنم که وقتی بالهای صداقت عزیز میگفت باید خیلی صبر داشته باشی یعنی چی.واقعا مهربون بودن علی رغم رفتار سرد و تندی که همسرم پیدا کرده خیلی سخته.
به خاطر این که تقریبا توی یک سال گذشته من هیچ چیزی به عنوان خرجی از همسرم نگرفتم اون کلا باورش شده که نیازی نیست به من خرجی بده(من خرج خودم از مغازه که اکثر سرمایه اش مال من بود و یا از پس انداز قبل از ازدواج یا تدریس ساعتی زبان و .... میدادم.و حتی گاهی توی خرید خونه هم کمک میکردم) و حسابهای منم کاملا خالی شده و اونم که مدام میگه ندارم ندارم ندارم(نه که فکر کنید مثلا من بهش گفتم بیا برام فلان طلا رو بخر یا فلان مدل ماشینو بلکه حتی واسه خونه برنجم نمیخره.تلفن خونه دو طرفه قطع.موقعی که بار آخر با قهر اومدم خونه فقط پولی که از قبل تو کیفم بود رو داشتم و هنوزم همونو دارم که به زحمت به دویست هزار تومن میرسه) اعصاب من حسابی بهم ریخته.و وقتی که دیشب بهش گفتم برای برگشتن حالا هر موقعی که باشه نیاز به پول دارم با کمال پر رویی گفت ندارم.البته لحنم شاید سرشار از عشق و محبت نبود(چون واقعا برام سخته به کسی بگم بهم پول بده چون یه جورایی تو خونه ی پدرم همیشه پول زیر دستم بود و واقعا درخواست پول حتی از همسرم غرورم خدشه دار میکنه و مخصوصا وقتی میگه ندارم خیلی ناراحت تر میشم چون میدونم که حتی بر اساس شرع هم نفقه حق شرعی یه خانمه و براساس وضع ظاهر و تحصیلات و نحوه ی زندگیش تو خونه ی پدریش مشخص میشه مثلا من که تو خونه ی پدرم خدمتکار داشتم الان همسرم شرعا وظفیه داره برام کلفت بگیره اگرچه اون حتی حاضر نیست و وظیفه ی خودش نمیدونه که مثلا 100 هزار تومن واسه بلیط به زنش بده) اما خیلی محترمانه و دوستانه بود واین جوابهای ندارم ندارمش اعصابمو بهم میریزه.
یه چیز دیگه مشاور بهش گفته بود برو و فکر کن که تو زندگیت هیچ مشکلی با خانمت نداری و همه چی از وضع مالی گرفته تا اخلاق تا سکس تا همه چی خوب و اوکی هستش بعد ببین زندگیت چه جوریه.زندگیتو دوست داری یا نه.اونم روز بعد که رفته بود مشاور گفته بود نمیدونم! واین نمیدونم خیلی برام سنگینه یعنی اگه همه چی هم اوکی باشه نمیدونه زندگی با منو دوست داره یا نه:302:
میدونم خیلی درهم برهم نوشتم و شاید از خیلی جاهای صحبتام بوی ناامیدی بیاد اما باور کنین دارم بیشترین تلاشمو میکنم تا بهترینها برای هم خودم و همسرم اتفاق بیافته
بززگترین اشتباه من دیشب این بود که لحنم عاشقانه نبود اما...فقط کافی بود بگه بیا...به خدا خیلی سخته.میدونم اگه ازش جداشم شاید بتونم تنهایی شروع کنم و شاید زندگی بهتری تو ده سال آینده در انتظارم باشه.شاید بتونم تحصییلاتمو ادامه بدم و استاد دانشگاه شم.آخه من تو دوره لیسانس شاگرد ممتاز بودم فوقو بدن کنکور رفتم و اگه این همه برام مشکل پیش نمیومد الان دانشجوی دکتری بودم اونم تو دانشگاه تهران.اما من حاضرم از همه شون بگذرم حتی برم آرایشگاه باز کنم تا آخرش از این که همه ی تلاشمو نکردم پشیمون نباشم.اما.........خیلی سخته.خیلی......
بالهای صداقت سبکتکین و بقیه ی دوستان خواهش میکنم نظر بدین.حالم اصلا خوب نیست میترسم دوباره برگردم سر خونه اول
-
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
شما هنوز نمی دانی خواست اصلی ات چی هست
>>>>نمی دونی ایا واقعا می خواهی یکبار دیگه به خودت نه به همسرت فرصت ساختن زندگی خوب و صحیح رو بدهی یا نه
>>>>نمی دونی ایا حاضر هستی به خاطر خواستت ، از همه چیز بگذری و مدتی سختی و رنج رو تحمل کنی یا نه
>>>>حتی هنوز نمی دانی ایا واقعا طلاق برایت بهتر هست یا نه
لذا تا خواست خودت برای خودت روشن نباشه نمیشه بهت کمک کرد
اگر می خواهی طلاق بگیری و همه راه های ممکن رو رفته ای و بهتریت راه برایت طلاق هست ، پس اینقدر این شاخه اون شاخه نپر
من نمی دونم شما چرا مبنای حرفهات ، رفتارت، تصمیماتت رو روی واکنش های شوهرت بنا می کنی؟
یعنی چی؟ اگه شوهرت خوب و سرحال باشه شما هم آرام هستی و منطقی
اگر شوهرت بداخلاق و لجباز باشه شما هم بی منطق می شوی خشن
اینکه نشد زندگی که
به هرحال قبلا هم گفته ام باز هم می گویم خود دانی!
زندگی خودت هست هر جور که می خواهی زندگی کن
=================
در ضمن توصیه های زیر صرفا مخصوص خوانندگان این تاپیک هست ( نه خانم امیدوار)
1- برای یک مرد گفتن پول ندارم خیلی سخته و سخت تر از اون برخوردن به خانومش با شیندین این حرف
مثل این می مونه که همسرت قصد رابطه با شما رو داشته باشه و بهتون ابراز کنه و بعد شما در حال گذروندن سندرم ماهیانه تون باشید و بهش بگید الان شرایطش رو ندارید و اون وقت به شوهرتون بربخوره
اخه من می خوام بدونم اون وقت نمی گید شوهرتون از درک کردن شما عاجز هست و هیچی نمی دونه و توقع بی جا داره؟
2- خانوم های محترم که توی خونه ننه باباتون حمام شیر می گرفتید و گوشت آهو می خوردید و پیراهنتون نخش از طلا بود و دکمه هاش از جواهر و روی بر گل قدم می گذاشتید .... حالا خوب یا بد درست یا نادرست مردی رو که واسه زندگیتون انتخاب کردید و شوهرتون نام دارد ، برده تون نیست ، نوکرتون نیست ، باربر و مسئول خرید و تعمیرکار و ...نیست
شوهرتون هست ، و اگر هر خدمت و محبت درست و به جایی بهش بکنید ، راه دوری نمیره ، اگر مردتون مشکل حادی نداشته باشه ، همه خوبی هاتون رو به موقع پاسخ میده
3- سه تا پست قبلی من ، در خصوص پاسخ ها در گفتگو های خانوم امیدوار و شوهرش نشون دادن صحبت کردن از نوع دیگر هست ... تمام موقعیت های زندگی زمانی بحران ساز می شود که برخوردی عجولانه و واکنشی هیجان مدار داشته باشیم .... نکاتی رو که عنوان کردم بخونید ، بارها و بارها بخونید .... اینها حاصل آموختن من از مهارت های کلامی و لحن عاطفی یک زن هست .... از تجربه های دیگران نهایت استفاده رو بکنید
4- خوش به حال تو دختر مجردی که باهوش و عاقل هستی و از تک تک نکات و راهکارها راه خودت رو مشخص می کنی و به جا و درست از همه تجربه ها با درک شرایط خودت استفاده می کنی تا یک زندگی عاشقانه برای خودت بسازی