با سلام
با گذشت 65 روز از زندگی دوباره ام
یک هفته هست که زیر فشار هستم .
اصلا حال نوشتن هم ندارم . یه هفته اس میخوام بنویسم اما نمیشه .
اخ خسته ام .
خودم رو اروم میکنم باز استرس و ترس از جدایی آرومم نمیذاره .
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام
با گذشت 65 روز از زندگی دوباره ام
یک هفته هست که زیر فشار هستم .
اصلا حال نوشتن هم ندارم . یه هفته اس میخوام بنویسم اما نمیشه .
اخ خسته ام .
خودم رو اروم میکنم باز استرس و ترس از جدایی آرومم نمیذاره .
سلام m25teh ،برادر گلم
می تونین برامون بنویسی که تو این مدت چه اتفاقی افتاده ؟
شما تو این مدت نشون دادین که صبر ، آغاز موفقیت است
چي شده احمد جان ؟ چرا خسته اي ؟
هر وقت آمادگي حرف زدن داشتي بيا و بنويس كه داستان از چه قرار است و مشكل چيست .
نگران نباش . تو مراحل سختي را با سربلندي پشت سر گذاشتي آقا .
با كمك هم از اين مرحله هم عبور مي كني . ما در كنارت هستيم .
بگو ببينم الان در حال حاضر مشكلت فقط استرس و ترس است ؟
سلام برادر گرامی
البته من در جریان مشکل شما نیستم و طبعا مجاز به اظهار نظر هم نمی باشم.
اما یک نکته کلی را اگر اجازه بدهید بگویم؛
معمولا زن و شوهری که مشکلاتشان آنقدر حاد می شود که به مرحله طلاق می رسند، نباید انتظار داشت که به سرعت و در عرض یکی دو ماه همه چی عادی شده و گذشته کاملا به فراموشی سپرده شود.
چنین زندگی هایی در وهله اول نیاز به مسکن دارند. که زن و شوهر با استفاده از این مسکن بتوانند دردهایشان را فراموش کرده و بدون احساس درد تصمیم به بازسازی اشکالات رفتاری خودشان کنند.
خوب اثر هر مسکنی هم بالاخره از بین نی رود. و اگر صرفا بر مبنای آن زندگی ای بهبود یافته باشد، پرواضح است که با بی اثر شدن مسکن چه اتفاقی می افتد.
می بایست که در زمان آرامش مشکلات و علتها ریشه یابی شوند و بعد از پیدا شدن علت، با صبوری نسبت به اصلاح خود همت گذاشت و همه چیز را به زمان واگذار کزد.
مطمئنا گذر زمان مشکلات را حاد کرده که به مرحله درخواست جدایی رسیده، پس خود زمان می تواند آنرا حل کند.
سعی کنید صبور باشید.
احمد آقا خیلی دلم می خواست که توی این مدت از اتفاقاتی که بین شما و همسرتون افتاده خبر داشتم!
الان هم مثل گذشته می تونید از مسائلتون برامون بنویسید که با کمک هم و با تدبیر و قدرت تصمیم گیری و فکر شما با هم مشکلات رو حلش کنیم!:43:
سلام
و چقدر خوب که تا به مشکل برخوردی سریع اومدی اینجا تا با همفکری دیگران بتونی از پس این مشکل بربیایی:72:
جناب احمد آقا شما مشکل به اون بزرگی را پشت سر گذاشتی زندگی ات را دوباره ساختی
پس خوشحال و امیدوار باش که این مشکلات جزئی نمی تونه شما را مایوس کنه
این احساس شما رو من در اوایل حل مشکلم دقیقا لمس کردم
و چقدر احساس بدی هست
تاپیکی دارم به نام دانه که دقیقا گویای همین حس و حال هست ... حتما بخونش
راستی نمی خواهی بگویی چی شده؟
به نام خدا
سلام
در ابتدا بنده رو عفو كنيد كه دير خدمت رسيدم و مطمئنا دعا كرديد برام متشكرم . خدا رو شكر .
از ابتدا باور كرده بودم كه اين زندگي طوفان هاي وحشتناكي داره و حقيقتا ناخدايي كاربلد ميخواد براي همين ناخدا رو صبر انتخاب كردم .
با توجه به اينكه مطلب دانه رو كاملا خوندم دوست دارم كه بدون ريا و حذف انكار مطرح كنم تا انشالله عظمت طوفان ها لمس بشه .
لازم هست كه خيلي شكافته بشه بعضي موارد :
مروري به گذشته : يكي از شايعه هايي كه در طول جدايي يك سال و نيم بنده و خانمم اتفاق افتاد اين بود كه خواهر و مادر بنده ، در غياب بنده ، خانمم رو كتك زده و انداخته اند بيرون از منزل و همينطور بدون چادر و اينا در خيابان منتظر پدر شده و پدر رفته و آورده به منزل خودش .
و همينطور خاطرتون هست كه خانمم منكر اين مطلب شد و گفت از طرف ما گفته نشده و حتي همه كساني كه اين مطلب رو گفته اند رو به لعن و نفرين كشيد و حتي خواست تا رو در رو از حق خودش دفاع كنه .
و البته اين رو بنده پذيرفتم كه « قبول ، شما نگفتي ولي پدرت شايد گفته ؟ »
به هر شكل و هر طريقي براي ادامه لازم بود كه خانمم رو برگردونم به منزل و اگر مشكلي هم هست در زير يك سقف به حل و فصل آن بپردازيم .
اين كار هم شكل گرفت و ما در تاريخ 1 اسفند برگشتيم به منزل .
مسئله شغلي همسر بنده بود كه به مرور زمان با رفتن به سركار همسرم ، بنده هضم ميكردم و قبول كردم كه خيله خب بره سر كار مشكلي نيست .
اما طوفان هايي كه شكل گرفت : در مشاوره ها كاملا مطرح شده بود كه اقا و خانم محترم دقت داشته باشيد كه فكر نكنيد داريد بر ميگرديد سر زندگي گل و بلبل و خوشي هاي قبلي هست و همه چيز به حال خودش هست .
بايد تلاش كنيد و زحمت بكشيد و در واقع بحران هست و بايد مديريت كنيد اين شرايط رو .
مبحث گروه باز شد و همونطور كه آني گرانقدر گفته بودن مطرح كردم و ادامه ماجرا . جالب اينكه در ابتدا همه اينها پذيرفتني بود از هر دو طرف .
طبق توافقي كه شد قرار شد ما جدا زندگي كنيم و خانمم البته با اينكه در واحد طبقه سوم هستيم اما با خانواده من رفت و آمدي نداشته باشه .(در مبحث خانواده عرض ميكنم علت رو )
سه روز گذشته بود كه من در چاپخانه بودم ، پدرخانمم زنگ زد و دعوت كرد براي شام (ساعت 7 شب ) من هم محترمانه گفتم خب الان كه نميرسم بيام انشالله يه روز ديگه ميام .
دو روز بعد كار رو تعطيل كردم و رفتم خونشون و البته با توجه به سابقه قبليشون كاملا ميدونستم كه قرار نيست كسي با من صحبت كنه و برخوردشون كاملا سرد و بد خواهد بود . اما قبلش به خانمم گفتم تو براي من عزيزي براي همين ميريم هر جور هم برخورد كنند مشكلي نيست .
به هر شكل رفتيم و اونجا خانمم دقيقا به من نگاه ميكرد و به رفتار بقيه و هنگامي كه اومديم بيرون اشك ريخت و گفت احمد از اينكه ميبينم خورد ميشي معذرت ميخوام و رفتارشون بد هست ميدونم ولي تحمل كن .
منم گفتم اي بابا بي خيال گريه براي چي هست . همين كه ميفهمي برام ارزشمند هست .
دفعه بعد هم همينطور و دفعه بعد هم همينطور اتفاق افتاد . معذرت خواهي هم كرد اما مشكل اينجا بود كه بعدا گفت خيلي پررو هستي ، بعد از يك سال توقع نداشته باش دور سرت بچرخن . :163:
قبل از عيد جلسات مشاوره هم ادامه داشت و ما هر دو هفته يه بار ميرفتيم به مشاور .
يادم هست يك هفته قبل از عيد نوروز گفت : احمد ، تو و مشاور ميگفتيد بحران هست اما من هيچ بحراني نميبينم ، اين كجاش بحران هست ؟ و من گفتم دوتا حالت داره : يا من خيلي خوب مديريت كردم كه تو حسش نميكني يا واقعا هنوز به تو نرسيده .
عيد نوروز نزديك شد و مسئله اي به نام حقوق خانمم از طرف خودش مطرح شد . بيشتر كه صحبت كرد ديدم كه بله ، دوستي داره كه ميگه حقوقت رو با شوهرت در ميون بگذار و البته يه سري ديگه هم گفتن كه كلا بده شوهرت و از همين جهت به مشاور مطرح كرد اين درگيري خودش رو .
(البته به من هم گفت من گفتم اجباري نيست هر جور كه دوست داري انجام بده )
حال از ريز ماجراها بگذريم فقط خواستم گوشه اي از شروع نرم رو مطرح كرده باشم .
گذري به خانواده زن و شوهر :
خانواده بنده ، با توجه به مطرح كردن موضوع شايعه كه در بالا گفتم اينطور ميگن حرفشون رو : انتظار داشتيم در دعواي تو و زنت ، فقط به خودتون مربوط ميشد و چرا بايد در دعوايي كه به هيچ عنوان به ما مربوط نبود ، پاي ما و اسم ما رو هم خراب ميكرد ؟ آيا آبرويي كه از ما در فاميل برده رو ميتونه جمع كنه ؟
اون همه احترام گذاشتيم اون همه عزيز بود برامون ، حتي يه بي ادبي بهش نكرديم آيا واقعا حق ما اين بود ؟ ايرادي نداره كه اينطوري شده و ميخواد زندگيشو كنه ، اما عيبي نداره به ما هم فرصت بده تا بتونيم با اين قضيه كنار بياييم ، براي ما سخت هست كه بتونيم به همين راحتي بگذريم در حالي كه طرف حتي نميخواد معذرت خواهي كنه براي اشتباهش و انكار ميكنه همچين موضوعي رو . اصلا معلوم نيست دوباره بتونه زندگي كنه ، بذار يه مدت بگذره و ...
خانواده خانمم :
ما همچين شايعه اي نگفتيم و غلط كرده هر كس همچين حرفي رو زده ، ما ميخواهيم به خونه دخترمون رفت و آمد كنيم و دخترمون رو بياييم ببينيم و بريم . مگه ما عقلمون كمه كه با زندگي دخترمون بازي كنيم و ...
------
حالا در اين بين هر دو خانواده يكي كه خودش رو زخم خورده ميبينه و ديگري كه خودش رو محق ميدونه نه عيد به ديدن همديگه اقدام كردن نه تصميمي مبني بر اين قضيه دارن و همچنان ماجرا ادامه دارد .
-----
با اين موضوع ما رفتيم به سراغ مشاور :
با اين موضوع كه چند شب خانم بنده خواب خواهر و خانواده من رو ميديد اين موضوع ها سر باز كرد و گفت دلم براشون تنگ شده و ميخوام ببينمشون و اين حرفا رفتيم پيش مشاور و مطرح كرديم .
مشاور گفت ، اگر احمد ميگه با خانواده من رفت و آمد نكن ، بپذير و بگو چشم ، حتما يه چيزي حس ميكنه كه ميگه وقتش نيست . نميگم با خانواده خودت قطع كن اما به وقتش حتما اين طرف هم درست ميشه .
خانم بنده هم قبول كرد و بنده تصميم گرفتم كه عيد به ديدن خانواده من نريم .
خلاصه روز اول كه با هم بوديم و روز دوم هم شب رفتيم خونه پدرخانمم عيد ديدني .
روز سوم هم تا غروب خوب بود تا اينكه عصر من خواستم برم مغازه ، و خداحافظي هم كردم اما پايين گير كردم و نشد كه برم . نيم ساعت بعد برگشتم خونه خودم كه خانمم گفت برگشتي ، گفتم نه نشد برم ، نه گذاشت نه برداشت گفت دروغ گو و بالاخره قهر شروع شد .
روز سوم و چهارم قهر بود (به فرض خودش سكوت كرده بود ) . و روز پنجم هم تا غروب قهر بود ، غروب رفت خونه مادرش اونا رو ديد و برگشت اومد . (روز پنجم تولد من بود ـ برگشتني يه شيريني خريده بود اورده بود . از مغازه اومدم و ديدم ميخواد خوشحال باشه ولي نميتونه خب من هم كه روز تولدم طبق عادت سالهاي قبل زهرمارم شده بود تو خودم بودم . ساكت بودم . هديه اي داد به من گفت حيف كه تولدته نميخوام عصباني بشم . (دو سه باري تكرار كرد )
من هم نشستم و لم دادم و باز يه چيزايي گفتيم .
خلاصه دوباره آشتي كرديم و دو سه روزي باز هم خوب بوديم . بهش گفتم مرخصي نگير بقيه عيد رو چون احتمال داره حوصله ات سر بره بعد هم همش بگي چرا نرفتم سركار و الكي الكي مشكل پيش بياد ولي گفت نميخوام ازت دور باشم و دوست دارم خونه باشم . مرخصي گرفت و اتفاقا كلا هم درگير شديم باز . 9،10،11،12 باز هم حالت قهر داشتيم تا رسيديم به 13 .
خانم بنده در سالهاي قبل با 13 رفتن مخالف بود يا حالا با خانواده من نميخواست بره نميدونم . امثال هم كه قهر كرده بود و ميگفت حوصله مسخره بازي ها رو نداره .
ولي مثل اينكه پارسال رفته بودن بيرون خانوادگي و بهش خوش هم گذشته بود .
خلاصه خانواده من رفتن 13 به در و دعوت هم كردن اما خب من گفتم دور باشيم بهتره . الكي بحث جديد درست نميشه به اندازه كافي طوفان و امواج سنگين مياد به طرفم .
نشسته بوديم كه خانمم گفت پاشو بريم 13 به در گفتم نه نميخواد بخاطر من خودتو اذيت كني ، گفت نه خودمم ميخوام گفتم اوكي پاشو وسايل رو جمع كن بريم ، نماز خونديم و جمع كرديم رفتيم . گفتم بريم چيتگر ، اول راه گفت بريم خواهر و برادرمم ببريم ، به دو علت اينكار رو نكردم ، اولا ساعت 2 بعد از ظهر بود دوما ميخواستم خانمم بفه
احمد آقا من در شرایطی نیستم که براتون بنویسم، اوضاعم ناجوره
ولی نوشته هاتونو خوندم
این یه سال جدایی و اینکه اختلافتونو همه فهمیدن کار خودشو کرده و حالا دلخوری های این یه سال گذشته و شایعات مردم نمیذاره نهال عشق شما رشد کنه
خانومتون هم بعضا مقصره و شما هم ولی خوب معلومه هر دوتا زندگیتونو میخواین و اگر اشتباهی هم بکنید فوری پشیمون میشید
من پیشنهاد میکنم کلا مشکلتونو در چند خط خلاصه کنید که دوستان بتونن راحتتر نظرشونو بگن
این نیز بگذرد برادر من ...
برادر عزیز،
شاید من درست متوجه نشدم. اما الان که شما دارید با هم زندگی می کنید و مشکلات قبلی تا حد زیادی رفع شده اند، این رای دادگاه مگر مربوط به اختلافات قبلی شما نیست؟ خب خیلی راحت می رید و می گید که منصرف شده اید.
چقدر سخت می گیرید و چقدر جز به جز حرکات خانمتون را تحلیل می کنید.
در ضمن من فکر می کنم عید فرصت مناسبی بود برای آشتی دو خانواده یا حداقل آشتی خانمتان با خانواده شما. حال و هوای عید و فضای اون برای کنار گذاشتن کدورتها خیلی مناسبه. احتمال دلخوری و پیش اومدن حرف هم کمتره. کاش عید می رفتید دیدن خانواده تان و تمامش می کردید.
این فاصله زمانی زیاد هم خوب نیست.
به هرحال هم خانمتان و هم خانواده تان باید زودتر برگردند به شرایط عادی.
سلام احمد
خيلي طبيعي است اين اتفاقات .
تو بايد عاقل باشي و يادت نره كه قراره مردونه زندگي ات را مديريت كني .
اولا اين حرفهاي فاميلي كه تمامي نداره . حالا چرا ؟!
براي اينكه بالاخره اين حرف و حديثها بوده و همه تمبر درست و حسابي از اخلاف تو و خانمت جمع كردن . الان هم همگي به نوبه ي خود مشغول خرج كردن تمبرها هستند . حالا يا در قالب مظلوميت يا در حالت گردن كلفتي . اما هدف خرج كردن تمير و بازي راه انداختن است .
توصيه ي من به تو
ابدا به كسي فرصت نده كه تمبر جمع كرده اش را مثل يك آلبوم شروع كنه خرج كردن . كه اگر اولي را شل بگيري بقيه هم به مرور شروع مي كنند به رو كردن تمبرهاي جديد و يك آشوبي به راه مي افتد كه ديگر نمي تواني جمعش كني .
پس
در نطفه خفه كن داستان تمبر خرج كردن و رو به رو كشي و اين داستانها را كه قبلا هم بهت گفتم كه ابدا اجازه ي دخالت و حرف زدن از گذشته به كسي نده . هر چي بوده يك مشت خاك بريز روش و صلوات را بفرست . نه خانواده ي خودت و نه آنها .
اين مهم ترين اصلي است كه بايد روش متمركز باشي .
بابا احمد آقا ما همه اميدمون به شما بود . چي شد ؟
حرفاي اينجوري هيچوقت تمومي نداره . شما مطمئن باش بيست سالم از اين قضيه بگذره پدر و مادر شما اين قضيه رو فراموش نمي كنن و سر هر جر و بحث كوچيكي اين قضيه رو دوباره علم مي كنن . معلومه كه خانومتونم خيلي دوستون داره و اگه حرف ناپخته اي مي زنه خودش فوري پشيمون مي شه . به مرور زمان از شما ياد مي گيره كه چجوري درست رفتار كنه .
در مورد حكم دادگاهم نگران نباشيد و باعث نشيد ناراحتي و استرس رو ادامه زندگيتون تاثير منفي بزاره . حتما مي تونيد بريد دادگاه و بگيد كه اصلا پشيمون شديد .
من و امثال من داريم از شما درس صبر مي گيريما. حواستون به ما هم باشه . :310:
سلام
آني گرانقدر متشكرم
بالهاي صداقت مهربان بابت كمك شما هم متشكرم
----
بقيه بچه ها هم خيلي ممنونم ازتون ، لطفا تشكر شيرين من رو پذيرا باشيد . :72:
----
از ديروز اوضاع خيلي آروم و روتين شده و اوضاع دوباره روبه راه شده . ميگيم و ميخنديم .
----
اما حالا كه اين اتفاق افتاد و باعث شد تا بحث من باز بشه حتما به نفع من هست . پس ادامه اش ميدم .
---
آني گرانقدر ، دقيقا طبيعي بودن اين مراحل رو ميدونستم و ميدونم و ازت ممنونم كه در درك اين وضعيت من رو روشن ميكني و قبلا هم روشنم كردي .
مشكل اساسي كه هست هنوز كه هنوزه پدرخانم من دنبال برنده شدن هست . در واقع اين وضعيت الان بخاطر خودخواهي پدرخانمم هست (البته اين تحليل من هست ) .
چطور تحليل ميكنم ؟
سه روز بعد از برگشت من و خانمم ، پدرخانمم به من زنگ ميزنه و دعوت ميكنه براي شام كه من سركار بودم و نرفتم و دو روز بعد رفتم ديدنشون و بعد از رفتن من پدر خانمم به خانم بنده ميگه به احمد بگو خودش رو اذيت نكنه هر چقدر پول ميخواد به من بگه بهش بدم بره دستگاه چاپ و اينا بخره كه من تشكر كردم و گفتم نيازي ندارم اينطوري راحت ترم كه با بازاري ها كار كنم . وقتي دو بار اين موضوع رو در جمع خانواده اش هم مطرح كرد ديگه مطرح نكرد و دفعه بعد پيشنهاد داد كه مغازه رو رهن كنه براي من و پولش رو بده كه باز من محترمانه تشكر كردم و گفتم نيازي نيست .
در مرحله بعد پدر خانمم كه ديد بنده با پول راضي نشدم ، اقدام به نزديك شدن به خانمم كرد و دوباره خانمم رو پر كرد كه احمد رو اينكارو ميكنم و ... در مرحله بعد هم كه با كنترل وضعيت مواجه شد زنگ ميزنه به سعيد و سعيد رو محترمانه تهديد ميكنه كه تو مرد بودي و بايد سر قولت واي ميستادي و وقتي از اون لحاظ هم راه به جايي نميبره در همين وضعيت آشوب بازار اقدام به متاهل كردن پسرش ميفته كه كاملا مشخص هست از هول حليم توي ديگ افتادن هست .
در اول اين اقدام زنگ ميزنه به من و دعوت ميكنه براي مراسم خواستگاري كه با رفتن من كلي خوشحال ميشه و از روي خوشحالي به خانم بنده ميگه ، من ديگه هيچ مشكلي با احمد ندارم و همه چيز براي من تموم شده هست .
حالا چه اتفاقي ميفته كه ظرف سه روز رنگ عوض ميشه و دوباره با من سرد ميشن ؟ به نظر من كه فقط حدس هست اطرافيان پدرخانمم تحريكش ميكنن و او هم انقدر رشد نكرده كه بتونه در مقابل تحريك ديگران مقاومت كنه .
در واقع من نظرم اينه كه اگر قبلا دو تا تيم بوديم و عليه همديگه صحبت ميكرديم ولي الان سه تا تيم شديم و دو تيم ديگه هر كدوم كه تيم ما رو در دست داشته باشند ميخوان برنده اعلام كنند خودشون رو و ديگري رو له كنند .
با اين حساب من تيم خانواده خودم رو كلا در انتظار گذاشتم كه همچين مطلبي رو مطرح نكنه ولي تيم خانواده همسرم رو به تنهايي نمي دونم بشه كنترل كرد يا نه چون گه گداري خانم بنده ميره به اون تيم ملحق ميشه و البته ميبينه كه من چقدر زجر ميكشم برميگرده داخل تيم خودمون .
حتي پدرخانمم براي اينكه تيمش رو در معرض ديد قرار بده اقدام به آوردن يار كردن و ازدواج كردن پسرش جزئي از برنامه پدر هست .
ميدونم كه نبايد انقدر ريز به ماجراها نگاه كنم اما اگر نگاه نكنم بايد دوباره با موجي از دخالت ها مواجه بشم و در اون صورت به نظرتون چيكار ميتونم كنم ؟
آني بزرگوار و بقيه بزرگواران با تجربه من روي كمك شما حساب ميكنم و ميدونم دركم ميكنيد .
خوشحالم که قانون دانه را درک کردید ( بیش از یک بار باید تلاش کرد)
شما با سعی و تلاش بسیار زندگی تون رو از نو ساختید
انتظار نداشته باشید که سریع همین الان همه چیز بر وفق مرادتون باشه و زندگی تون بشه گل و بلبل
بلکه با صبر و آرام آرام می تونید روی رفتارهای همسرتون هم اثر بگذارید تا اون زندگی رویایی رو بدست بیاورید
حالا اگر تمایل دارید پست اخیرتون رو کمی مرور کنیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
همه این مشکلاتی که گفتید هست
و بسیار زجر دهنده هستند
گاهی مایوس می شویم
گاهی دلسرد می شویم
گاهی خسته می شویم
گاهی هم دلمون می خواد بزنیم به سیم آخر و قید همه چیز رو بزنیم
اما خوب که نگاه می کنیم می بینیم
ما زندگیمون رو دوست داریم و برای دوباره بدست آوردنش تلاش کردیم ، ماه های طولانی رو به تنهایی سپری کردیم
روی تک تک رفتارهای خودمون و همسرانمون فکر کرده ایم
و در نهایت دیدم عشق و علاقه ای که در زندگی مشترکمون هست به مراتب با ارزش تر از همه ی این ناراحتی ها و غصه هاست
اقای m25teh هرچقدر شما بیشتر روی رابطه خودت و خانومت کار کنی و وقت بگذاری
بیشتر انرژی می گیری ؛ شک نکن
هرچقدر به همسرت محبت به جا و متعادل داشته باشی بازخورد مناسب تری می گیری
شما راه و رسم زندگی کردن را آموختی ای
زمان می برد تا به طور نامحسوس به همسرت هم بیاموزی
یه نکته هم بهت بگم ... وقتی آروم آروم این مراحل رو سپری کنی و هربار با صبر و انرژی بیشتری آجرهای زندگی ات را مستحکم تر کنی بنایی می سازی که حتی تندباد هم قادر به خراب کردنش نیست و روزی میرسه که همسرت بهت می گه
احمد ، تو واسه من یعنی زندگی
سلام احمد
مي داني كه زندگي نياز به درايت و آينده نگري داره اما گمانه رني و حدس به هيچ عنوان .
پذيرش - پذيرش - پذيرش
يعني هست هر آنچه كه هست . از مادر تو - پدر تو - پدر خانمت - مادرش و.....اينها هست . اينها اين ويژگي ها را دارند . آيا تو مي تواني آنها را تغيير دهي ؟!
مسلما پاسخ نه است .
پس احمد به چه چيزي نياز دارد تا كامل كند پذيرش خود را تا از رنج رفتارها و اعمال و افكار و احساسات ديگران در امان بماند
احمد ،انعطاف پذيري
چقدر ؟ تا آنجا كه احمد احساس آرزدگي و رنجيدگي در خودنداشته باشه .
اين حرفها به معناي بي تفاوت بودن و منفعل بودن و .....نيست . زندگي سالم هميشه مسئوليت و و مديريت سالم و ....را طلب مي كند .
در صورت بالا بردن سطح مهارتي ات در اين دو باب تو آرامش دروني خواهي داشت .
يادت باشه
ديگران مي توانند تا بي نهايت درخواست از ما داشته باشند و ما هم همينطور ولي الزاما جواب هر درخواستي مثبت نيست ( اشاره به پيشنهادات پدر خانمت كه با درايت با آن رو به رو شده اي ) پيشنهادات و يا درخواستهاي او را با گمانه زني متصل به بازي برنده - بازنده نكن . تو خودت صاحب اختياري و تصميم گيرنده و هزاران فرصت بي نظير . مي خواهد او خوشش بيايد مي خواهد بدش بيايد . تو سهم خودت را از رابطه به شكل مسئولانه ببين و مسئولانه عمل كن . ( همانطور كه عمل كرده اي )
و باز يادت باشه
با بدبيني و گمانه زني با زندگي و اطرافيان رو به رو نشو .لازم نيست آنهايي را تحليل كني كه به درد نمي خورد . خودت و همسرت و رابطه ات را درياب و انرژي خودت را آنجايي كه صرف كن كه بايد صرف كني و با تحليل و گمانه زني و حدس و انرژي هاي خوبت را صرف اين تحليل ها نكن .
احمد آقا به نظر من توی این زمان بهترین کار اینه که شما به محکم کردن رابطه ات با همسرت بپردازی! یعنی اینکه باید سعی کنید تا از نظر روحی بیشتر و بیشتر به همسرت نزدیک بشی! می دونی این کار چه منفعت هایی میتونه برای شما داشته باشه؟
1. وقتی همسرت ببینه که شما حامی ایشون هستید و رابطه تون فوق العاده ست و توی زندگی با شما احساس خوشبختی میکنه؛ مطمئن باشید با همه ی برنامه هایی که پدرش میریزه و همین طور رفتارهای بد خانواده اش مقابله می کنه؛ اگه مقابله نکنه، لااقل گفتار و حرفهای اونها روش تاثیری نمیگذاره!
2. وقتی شما دو تا از همدیگه انرژی بگیرید؛ شما از لحاظ روحی تامین باشید؛ با انرژی بیشتری می تونید مسائل اطرافتون رو تحلیل کنید و با قدرت بیشتری می تونید از زندگیتون محافظت کنید!
3. تامین شدن از لحاظ روحی و محبتی باعث میشه که هر دوی شما یه مقدار انعطاف پذیری بیشتری داشته باشید و در مقابل خطاها و اشتباهایی که ممکنه از هردوتون سر بزنه یا از طرف خانواده ها؛ که کاملا هم طبیعی هست؛ گذشت بیشتری داشته باشید و بخشش کم کم وارد زندگیتون بشه!
4. و اینکه وقتی یه زن صمیمیت رو توی زندگیش احساس کنه؛ بیشتر از نهال عشقش مراقبت میکنه و کمتر فرصت میکنه که گذشتش رو مرور کنه!
پس؛ این دوست داشتنی رو که بین شما و خانومتون هست که کاملا هم مشهوده و لمس میشه؛ با عشق، احترام و محبت بیشتر مستحکم ترش کنید!:43:
سلام عليكم
خيلي خيلي خيلي متشكرم از محبتتون
خدا رو هزار مرتبه شكر كه دارم رشد ميكنم و واقعا متشكرم از خدا كه روز به روز به من مسائل بيشتري ياد ميده . اميدوارم بتونم به روزي برسم كه حقيقتا يك مرد باشم و نه تنها كودك درون خودم رشد كرده باشه بلكه بتونم كودك درون ديگران رو هم نوازش كنم .
نكته شيرين ماجرا اينه كه : يه چيزي هست كه توي اين مدت دارم مشاهده ميكنم و اون اينكه خانمم مثل آينه اعمال خودم ميمونه ، خيلي از فكرهايي كه ميكنيم يا عملي اجرا ميكنه يا حتي به زبون مياره .
قسمتي از خوبي هاي زندگي هم كه توي اين دو ماه تجربه كردم مثل اين هاست : وقتي پا ميشم نماز بخونم نماز ميخونه ، از يه مدل شخصيت خوشم نمياد او هم سعي ميكنه خوشش نياد اگه خوشم بياد خوشش مياد . منتهي مسئله اينجاست كه هنوز احساس ميكنه من دارم با اعمالم خامش ميكنم و به قول اون بنده خدا « تحت تاثيره » بقيه قرار ميگيره .
از محبت همتون متشكرم .
درسهايي كه آموخت ام در اين مبحثي كه راه افتاد و دارم اجرا ميكنم :
1 ـ حقايق رو انكار نكنم و بدونم كه انكار كردن جز زيان ، هيچ چيز ديگري ندارد .
2 ـ بپذيرم هر شخصي را همانطور كه هست ، حتي خودم را بپذيرم با خوبي ها و بدي هايي كه دارم و البته از رفتار و منش ديگران آزرده نشوم و بدانم كه ميتوانم انتخاب كنم : محكم و با شجاعت حتي اگر ديگران از انتخاب من دلگير يا خوشحال شوند .
3 ـ با همه سعي و تلاشي كه كردم ، انتظارات خود را نيز كنترل كنم و توقع نداشته باشم قطار زندگي ام به يكباره قطار سريع السير شود .
4 ـ محبت كنم و دانه هاي محبت را در زمين زندگي همسرم بكارم تا در آينده رشد كند و برداشت كنم .
5 ـ با اينكه صبر را آموخته ام اما ياد بگيرم چگونه از آن بهره اي بيشتر و سودآور تر ببرم .
6 ـ كليه مسيرهاي بالا را و هر آنچه كه آموخته ام را بارها و بارها در زندگي ام كاشته و رشد دهم تا سرشار از شادي و طراوت گردم .
7 ـ بدانم اگر همسرم قرار است در خود تغييري صورت دهد ، او هم همانند من ، در هنگام تغيير ، درد مي كشد پس بايد دركش كنم و در كنارش باشم .
8 ـ بپذيرم هر آنچه كه هست ، هست .
بازم از همتون متشكرممم.
يامولاعلي
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
:104::104::104:
:104::104:
:104:
واقعا خسته نباشید
آفرین و صدها هزار بار آفرین
از صمیم قلبم خوشحالم که به اینجا رسیدید
باز هم جای بسیار قدردانی داره از این راهی که در پیش گرفته اید
واقعا تلاشتون ستودنی است
می بینید زندگی چقدر زیباست
چقدر لذت بخش هست
یکی از دوستان به من گفت که قهرمان زندگی ام هستم و من الان با غرور و افتخار عنوان می کنم که
احمدآقا شما قهرمان زندگیتون هستید
به نام خدا
سلام عليكم
در واقع نميخواستم بنويسم اما اين كودك درونم همش از ديشب ميگه برو به آني بگو ، چند بار هم نصيحتش كردم اما باز هم اينطوري قانع ام كرد كه ،(( من كه چيزي نميخوام فقط ميخوام بري بهش بگي .))
اگر جمله بالا نشان وابستگي و فرار از فشار هست به من بگيد تا تمرين كنم . انكار نكردم تا اگر نادرست هست متوجه اش بشم .
خب به لطف خدا اين چند روز با خانمم رابطه اي دوستانه و البته آرام و در راستاي رسيدگي به نهال كوچولوي زندگيمون يعني دوست داشتن و مهربانانه رفتار كردن هستيم و رابطه خوبي داريم .
غروب تصميم گرفتيم كه بريم حرم حضرت شاه عبد العظيم ع و البته خواهر خانمم رو هم ببريم چون مجرد هست و تنها بود خونه كه زنگ زديم و ايشون نيومد و خلاصه دو نفري رفتيم و اتفاقا شيرين هم بود و برگشتيم .
شب ساعت 8 برگشتم مغازه و چند تا كار بود انجام دادم و 9 و نيم بود كه بسته ام و برگشتم خانه ، در بين راه بودم كه قلبم شروع كرد به زدن و احساس كردم پدر خانمم حسابي از من شاكي هست و داشتم به همين قضيه فكر ميكردم كه همون لحظه پدرخانمم به من زنگ زد .
جواب دادم و مشخص بود كه خيلي شاكي هست اما گفت كجايي ، گفتم دارم ميرم خونه ، گفت بيا ببينمت كارت دارم . گفتم باشه دور زدم و چند دقيقه بعد با هم سلام عليك كرديم و نشستيم داخل ماشين .
پدر خانمم : احمد يه چيز ميپرسم ميخوام ببينم حقيقت داره يا نه ، اين حرف اتفاق افتاده يا نه ؟
گفتم كدوم ، نميدونم كه كدوم حرف هست .
كاملا مشخص بود كه داغ كرده و اگر ولش كنن احمد قشنگ يه كتك مشتي خورده .
گفت : ايني كه شوهر خواهر من اومده به حاجي شما يه سري حرفا زده .
گفتم : خانم من چيزي به شما گفته ؟ گفت حالا به من نگفته ولي به كسي گفته و منم شنيدم امروز .
گفتم خب چي گفته ؟ برام گفت .
اونجا بود كه خودم رو نباختم و گفتم الان وقتشه مرد بودنت رو نشون بدي و با درايت و عاقل بودن خودت اين محيط رو جمع كني .
گفتم اره گفته . وقتي ديد منكر نشدم ، گفت من فردا اينو ميارم جلوي در خونه شما و با حاجي روبرو ميكنم و از اين حرفا .
گفت الان با خانمم دعوام شده و اونم به من ميگه بايد با خواهرت قطع رابطه كني ، من الان مشكل دارم .
اگه شما رودر رو نشي خانمم رو كتك ميزنم اگه بشي شوهر خواهرم رو له ميكنم . حالا كدوم رو دوست داري ؟
من هم داشتم گوش ميكردم ديدم نوبت حرف زدن من هست شروع كردم كه : اگه نظر من رو ميخواي بشنوي من ميگم صبر كن و اجازه نده كه ديگران با خورد كردن اعصابت ، بهت صدمه بزنن . براي ديگران فرقي نميكنه من خراب بشم يا تو ، ميخوان يكي از ما دوباره خراب كنه قضيه رو . بايد صبور باشي .
الان شما محور هستي . اگه شما كه بزرگتر من هستي كم بياري من چيكار كنم ؟ ميدونم كه خيلي روت فشار هست ولي بايد صبور باشيم و تحمل كنيم . الان تا ما همه با هم متحد نشيم اين صحبت ها زياد هست .
نميدونم اشتباه كردم يا كار خوبي كردم اما يه دفعه شرايط عوض شد . و بجاي تهديد شوهر خواهرش و خانمش ، شروع كرد من رو تهديد كردن و دوباره توهين كرد بهم هر چند مهربون تر . خلاصه ميگم .
گفت : ببين ، من به تو بي شعور گفتم ، حمال گفتم ، بي شرف گفتم ، اما اولا به پدر و مادرت فحش ندادم دوما پيش ديگرون نگفتم .
بگو ببينم تو قبول داري اشتباه كردي ؟ من هم گفتم بله يه جاهايي من اشتباه كردم .
گفت اره منم ميدونم دختر منم يه جاهايي اشتباه كرده .
بعد گفت ببين من ميدونم همه دارن حسودي تو و خانمت رو ميكنن ، من تو رو از سر راه نياوردم كه ، ميدونم كيا ميخوان زندگيت از هم بپاشه و ميدونم چرا اما اگه بخوام طلاق دخترمو بگيرم كار يه روز هست و من برام كاري نداره و ...
با اينكه باز داشت اين كوچولوي من رو تحريك ميكرد اما صبر رو ياد گرفته بودم .
گفتم من ميدونم الان همه زير فشار هستند ، شما بايد صبور باشي . ما الان از همديگه ناراحتيم ، شما از من ناراحتي ، خانمت از من ناراحته ، خانم من از من ناراحته ، من از شماها ناراحتم ، ولي بايد تحمل كنيم اين مسير زمان نياز داره .
بخاطر من و زندگيمون كه مثل نهال تازه ميمونه تحمل كن و بدون با رودر رو كردن فقط زندگي من و دخترت صدمه ميبينه بازم رحم نكرد گفت : ببين من آدم كله شقي هستم اگه ببينم كسي داره باهام بازي در مياره حتي رابطه ام با دخترم رو ميبرم بعد گفت : امشب ديگه جوش اوردم گفتم بايد يه سره كنم اما بخاطر شما باشه هيچ كاري نميكنم و ميذارم بمونه ، تو هم اگه چيزي شنيدي از طرف من ، به اون شخص بگو وايسا زنگ بزنم بهش ببينم همچين حرفي زده يا نه ، گفتم باشه همين كارو ميكنم (فكر كنم يه گندي زده به كسي چيزي گفته ميخواد پيش دستي كنه بعدا بگه دروغ ميگه من نگفتم ) .
خلاصه باز من شروع كردم كه اره شما بايد تحمل كني تا ما هم تحمل كنيم . اجازه نديم ديگرون با ما بازي كنند و ...
در آخر هم گفت تو پسر جا افتاده اي هستي من خيلي جاها گفتم و ميدونم اينده ات روشن هست و خيلي ها حسوديتون رو ميكنن ( البته كلا موفقيت رو مالي ميدونه ) و به چيزهاي بزرگ ميرسين .
خلاصه منم گفتم درست ميشه ميدونم فشار زياد هست . گفت بريم شام گفتم نه برم خونه نگران ميشه . دوستت داريم . شب بخير . (گفتم دوستت داريم كودك درونش به وجد اومد ديدم كه خنديد ) و روشن كردم و برگشتم خونه .
در منزل خانم پرسيد اقا چي ميگفت ، گفتم هيچي حرفاي مردونه بود . يه خورده فشار اورد و منم گفتم هيچي فقط ياد بگير زبانت رو كنترل كني .
در ادامه خواست از روش قهر استفاده كنه ولي بازم با زيركي و خنديدن و خودم رو به اون راه زدن اين فرصت رو ازش گرفتم .
تا اينكه امروز عصر انقدر گفت كه چي گفتيد به همديگه من هم شروع كردم به گفتن : هيچي هر چي كه شما محبت كردي به مادرت گفتي از حرفاي بنده ، و مادرت هم نگه داشته در دعواي با پدرت به عنوان برگ برنده استفاده كرده پدرت هم داغ كرده و اومده سراغ من .
عزيز دلم من كه به شما گفته بودم حرفا رو نبر بگو ، آخرش من ضايع ميشم و كوچيك ميشم . گفت نه احمد اگه نميگفتم نميشد بايد رو در رو بشيد .
گفتم تو به من قول دادي ، من به تو اعتماد كردم گفتم ! اشتباه كردم ؟ ايرادي نداره اين دفعه رو كه گذشت اما ممنون ميشم كه ناراحت نشي .
گفت ميخوان بگن مرد نيست ميره حرفشو به خانمش ميگه بذار بگن مهم نيست .
گفتم به به ، من اصلا به اين مورد فكر نكرده بودم ، چه ديدگاه جالبي ، حتما در موردش فكر ميكنم .
خانمم هم گفت ببخشيد ببخشيد معذرت ميخوام منظوري نداشتم .
بعد دو سه تا هم بوسيد كه مثلا دلخور نشم و حالا هم اومدم مغازه و يه جورايي خالي كردم خودمو .
متشكرم
حالا سئوال من اينه : آيا بنده با اين رفتار با توجه به اينكه از شوهر عمه خانمم بحث چرخيد و به طرف خودم نشانه گيري شد اشتباه برخورد كردم ؟ايا بايد محكم واي ميستادم جلوي كسي كه اينطور برخورد ميخواست كنه ؟ايا من نتونستم قاطع باشم ؟
------
بالهاي صداقت گرامي ، از محبت شما بسيار سپاسگذارم ، انشالله هميشه سلامت و سربلند باشيد . الهي امين
-----
با تشكر
سلام احمد
همه چيز عالي است داري مردونه رفتار كردن را ياد مي گيري . اين حرفها بايد بين تو و پدر خانمت زده مي شد طي چند گفتگوي مردونه ي ديگه كم كم اوضاع بهتر هم مي شه .
خوب كاري كردي كه نشان دادي حرفها برات مهم نيست و فعلا بايد به خودتان و چهارچوبهاي خانواده ي دسته يك پرداخت .
بقيه را ول كنيد . به هر حال هميشه از اين حرفها هست اما بايد همه ي شما رفتار صميمانه باهم را ياد بگيريد و وقتي اتحاد بين شماها اتفاق بيفتد بقيه هم حساب كار دستشان مي آيد و سكوت كردن و حرف بي خودي نزدن را ياد مي گيرند . .
نه اينكه همه ي حرفهايي كه زدي بي اشكال بوده و يا هر چي كه شنيدي ، اما از آن جايي كه مي داني كه در مسير خواست و باور و انتخاب خودت بوده كه به اين شكل ماجرا را مديريت كني پس حتما هم خوب است مسئله اين است كه در درون خودت اون حس رضايت دروني وجود داشته باشه .
بعد هم يادت باشه پدرخانمت يك بزرگتر است شايد بعضي از حرفهاش به نظر حرف زور بياد اما به هر حال فكر كن پدر خودت است . و باز دقت كن كه او هم نمي خواهد زندگي دخترش و تو خراب شود .
مي بيني زندگي سراسر از اين افت و خيزها ست و واقعا خيلي از حرفهايي كه مي شنوي سنگيني گذشته را برات نداره يعني اينكه تو نوع ديگر ديدن را ياد گرفته اي و داري ياد مي گيري كه چگونه كنترل خودت را مثل يك مرد مقتدر و مدير و مدبر در دست بگيري . بهت تبريك مي گم .
كلا همه چيز عالي است .
m25teh گرامی
شما تمایل زیادی به بیان جزئیات داری و گرفتن تحسین و تأیید . این بد نیست ، اما پیامد آن وابستگیست . از طرفی شما از هوش درایت و خلاقیت کافی برای مدیریت زندگیت برخورداری و الحمدلله داری استفاده هم می کنی .:104::104:
لذا بهتره این بخش از کودک درونت را هم کنترل کنی >>> یافتن بهانه ای برای آمدن و اینجا قصه زندگی را گفتن .
برای اینکه به شما در این جهت کمک کرده باشم . تاپیک را قفل می کنم و به توصیه می کنم جز در موارد خیلی حاد و بحرانی سراغ دیگران نرو ( چه مشاوره مجازی چه غیر مجازی ) و روی پای خودت باش و به خودت اعتماد کن . در مواقع حاد هم بهتره هر دو با هم با مشاوری که حضوری میرفتید در ارتباط باشید و اگر موردی برای اطلاع دوستان ( در این موارد حاد، و مشاوره حضوری دریافت کردن و نتیجه گرفتن برای دوستان مفید دیدی در تجربیات فردی ذکر کنی .
امیدوارم از این به بعد بیشتر وقتتون در همدردی را صرف راهنمایی دادنهای مفیدتون به مراجعین کنید که قطعاً بیمه زندگی شما هم میشه
موفق باشید
.