-
متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام
خیلی وقت بود که سعی میکردم کشف کنم مشکلم چیه؟بعد از ماه ها بلاخره به یه جایی رسیدم اما هنوزم مطمئن نیستم دقیقا مشکلم چیه؟
خسته شدم...احساس میکنم دیگه مثل قبل شاد نیستم...مدتی رفتم سر کار اما دیگه از سال جدید نمیرم چون نمیتونم...
ببخشید پراکنده و بی نظم مینویسم...مطالبم رو جمع بندی نکردم و خوب نوشتن رو هم بلد نیستم...تلخ شدم...دوست دارم واسه خودم یه بهونه پیدا کنم و تنها باشم و سکوت کنم...با کوچکترین تلنگر به قدری عصبانی میشم که خودمم تعجب میکنم!!
نمیخوام دنبال مقصر بگردم یا تقصیر رو بندازم گردن کس دیگه اما دلبندم هم بی تقصیر نیست...صبح میره و شب ساعت 8 میاد خونه!!
دائم میگه وای فلان رو چک دارم..بهش میگم عزیز من توی حسابت که پول هست و تا اون روز هم یه هفته مونده چرا انرژی منفی میدی؟میگه اره راست میگی نباید نا امید بشیم...حق با توه تو بهم روحیه بده و یادم بیار که ناامید نشم!!
عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!
روانی میشم وقتی میرم بیرون میبینم خانم ها با شوهرهاشون اومدن خرید!!لجم میگیره که چرا من با شوهرم نیستم؟
زیاد نمیتونم بهش گیر بدم چون قرار بود از ایران بریم و من نذاشتم!!حالا اینجوری....!!
شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...
خودم فکر میکنم اگه سر کار نرم وضعیت بهتر میشه...حالا خدا میدونه چه طور بشه...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...فکر کنم تنها باید برم خرید!!!
امروزم که جمعه است بازم دنبال کاراشه...بهش حق میدم کاراش زیاده اما نمیدونم چی کار باید کرد؟؟؟؟
دارم دیوونه میشم:316:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام خانم غزاله
مدتی بود کمتر اینجا میومدین. به سلامتی عروسیتون هم که در پیشه.
مسلماً این مسئولیت پذیری همسرتون رو نشون می ده که برای تامین معاش زندگیتون اینقدر داره تلاش می کنه. اون هم قبل از عروسی که به فکر مخارج عروسی هست.
تا حالا از خودتون پرسیدین که چند ساعت کار رو برای شوهرتون می پسندین؟ و در قبال این کم شدن زمان کارشون اگه درآمدتون کم بشه ناراضی نخواهید بود؟؟!!
یه مقدار از ناآرامیتون هم شاید به دلیل این باشه که عروسیتون نزدیکه و نگران دور شدن از خانواده هستین.
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام دوست عزيزم
ميدونم خيلي آشفته اي ولي به نظر من اگه كارتو رها كني اوضاع بدتر ميشه
چون وقت بيشتري داري كه بخواي كنار شوهرت باشي ولي اون نيست و اذيت ميشي .
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
ممنونم از توجه دوستان عزيز
من بارها بهش گفتم كه براي من شادبودن و دل خوش با ارزش تر از پول و طلا و ماشين و...است
كاملا بهش حق ميدم كه دم عروسي سرش به كاروبارش باشه اما خودم با خودم مشكل دارم
وقتي نيست عصبي ميشم
وقتي هم هست چون توي افكارخودشه غصه ميخورم!
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
من چی بگم:302:
کاش بود و توی خودش غرق بود .کنارم بود و ساکت بود:302:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
غزاله ی عزیز؛ خانومی خیلی وقت بود که نبودی؟ دلمون براتون تنگ شده بود!:46:
تا اون جایی که من یادمه شما توی شهرستان بودید و نامزدتون توی تهران! خوب؛ نزدیک عروسیه و استرس و اضطراب شما بابت دوری از خانواده از یه طرف؛ نگرانیهای همسرتون بابت مخارج عروسی از طرف دیگه و همین طور زندگی جدید و البته من نمی دونم قراره بیای تهران یا توی زنجان می مونی؟
اما؛ می خوام یه چیزی رو این اول راهی بهت بگم و اون همون بحث وابستگی که متاسفانه شما هنوز وارد زندگی مشترک نشده؛ دچار اون شدید و اون طبع شیرین و شاد بودنتون رو وصل کردید به دنیای بیرونتون؟
یه کم فکر کن؛ اون غزاله ی شاد و پرهیجان با چی شاد میشد؟ البته بهت حق میدم که دوست داشته باشی با همسرت باشی و خوش بگذرونی! اما واقعا وقتی خونه ی بابات بودی؛ تا همین چند ماه پیش؛ چی خوشحالت می کرد؟(:311:) چی خنده رو روی لبات می آورد؟
غزاله؛ از همین الان یه برنامه ی خوب و عالی داشته باش که سرگرم باشه برات و بعد هم با خوشحالیهات و خواسته های معقولت سعی کن اول زندگیت، لحظه های قشنگی رو برای همسرت درست کنی!:43:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جان
عزیزم ناراحتیتو نبینم
غزاله جان احسان هرروز میاد دیدنت؟بیشتر توضیح بده عزیزم
دقیقا وقتی احسان کنارت نیست کلافه هستی؟
البته اینم بگم منو چندین نفر از آشنایان همگی موافقیم که عروسی خودمون بهمونخوش نگذشته.
این استرس ها قبل از مراسم و در حین اون طبیعی هست.دلبندم صبر کن.
منو همسرم هم قبل از عروسی این قبیل کنتاکت ها و استرس ها رو داشتیم و خیلی های دیگه هم همینطور.تو تنها نیستی غزاله.سعی کن آسون بگیری مسایل رو تا حسابی به هردوتون خوش بگذره و خاطره خوبی براتون باقی بمونه.
بقول خودمون غزاله جان بولار هامسی جیبدن گتمه دی ها...
بازم باهامون حرف بزن خانمی:46:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جان:72:
امیدوارم در روزهای آخر سال دلت بهاری باشه.
می دونم شما هم مثل خیلیهای دیگه دوس داری با همسرت بیرون بری و خرید کنی. اما گاهی پیش میاد که این مقدور نیست.
بهتره خویشتنداری کنی ، شما با خانواده ، یا دوستان برو خرید و به همسرت سخت نگیر . مطمئنا تا آخر سال او هم فرصت خواهد داشت تا باتفاق ساعتهای خوش و خرمی رو رقم بزنید.
فقط یادت باشه اون لحظه های باهم بودن رو با گله و شکایت ضایع نکنی/ نکنید.
همیجا به مهتاب عزیز هم خوش آمد میگم.:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام
دوست عزیز!من گیج شدم!
اینها حرفای شماست:
شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...
عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!
...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...
شما گفتید هنوز عقد هستید و چند وقت دیگه عروسی میگیرید...؟
خب پس طبیعتا باید هر کدام تو خونه پدری تون باشید و تو دو شهر مختلف هم که هستید، اما اینکه گفتید هر روز صبح میره تا شب میاد خونه و من تنهام یعنی چی ؟
ببخشید من متوجه نشدم که بالاخره زیر یه سقف هستید یا نه ؟
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
غزاله ی عزیز؛ خانومی خیلی وقت بود که نبودی؟ دلمون براتون تنگ شده بود!:46:
تا اون جایی که من یادمه شما توی شهرستان بودید و نامزدتون توی تهران! خوب؛ نزدیک عروسیه و استرس و اضطراب شما بابت دوری از خانواده از یه طرف؛ نگرانیهای همسرتون بابت مخارج عروسی از طرف دیگه و همین طور زندگی جدید و البته من نمی دونم قراره بیای تهران یا توی زنجان می مونی؟
اما؛ می خوام یه چیزی رو این اول راهی بهت بگم و اون همون بحث وابستگی که متاسفانه شما هنوز وارد زندگی مشترک نشده؛ دچار اون شدید و اون طبع شیرین و شاد بودنتون رو وصل کردید به دنیای بیرونتون؟
یه کم فکر کن؛ اون غزاله ی شاد و پرهیجان با چی شاد میشد؟ البته بهت حق میدم که دوست داشته باشی با همسرت باشی و خوش بگذرونی! اما واقعا وقتی خونه ی بابات بودی؛ تا همین چند ماه پیش؛ چی خوشحالت می کرد؟(:311:) چی خنده رو روی لبات می آورد؟
غزاله؛ از همین الان یه برنامه ی خوب و عالی داشته باش که سرگرم باشه برات و بعد هم با خوشحالیهات و خواسته های معقولت سعی کن اول زندگیت، لحظه های قشنگی رو برای همسرت درست کنی!:43:
دوست خوبم ممنونم از جوابت...
نمیدونم وقتی مجرد بودم چی شادم میکرد؟اما بی دلیل و بادلیل شاد بودم استرس و نگرانی از فردای نامعلوم نداشتم...احساس میکنم دائم توی زندگی تاهلی سر دوراهی باید باشیم...دلبندم بلند پروازه...بهترین هارو میخواد از این نظر خیلی خوبه اما گاهی توی همه چی بهترین بودم به ادم استرس میده نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه؟
دلبندم بیش از حد از خودش انتظار داره و این باعث میشه زودتر از یه فرد عادی ناامید و غمگین بشه....من هم تمام انرژیم به اون بستگی داره گرچه اغلب اوقات سعی میکنم از این حال و هوا درش بیارم اما گاهی واقعا خودمم نگران میشم و کاری ازم بر نمیاد اون وقته که مثل دوتا ادم ورشکسته و داغون میشیم...بدون هیچ حرفی میریم میخوابیم همین...اما برعکس روزهایی که شاده خیلی خوبه...کلا مشکلم اینه که دلبندم زود میره سمت انرژی منفی و منفی بافی و مثل اون پسره توی لیلی پوت که هی میگفت من میدونستم....اونجوری میشه!!!:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام غزاله جان
عزیزم ناراحتیتو نبینم
غزاله جان احسان هرروز میاد دیدنت؟بیشتر توضیح بده عزیزم
دقیقا وقتی احسان کنارت نیست کلافه هستی؟
البته اینم بگم منو چندین نفر از آشنایان همگی موافقیم که عروسی خودمون بهمونخوش نگذشته.
این استرس ها قبل از مراسم و در حین اون طبیعی هست.دلبندم صبر کن.
منو همسرم هم قبل از عروسی این قبیل کنتاکت ها و استرس ها رو داشتیم و خیلی های دیگه هم همینطور.تو تنها نیستی غزاله.سعی کن آسون بگیری مسایل رو تا حسابی به هردوتون خوش بگذره و خاطره خوبی براتون باقی بمونه.
بقول خودمون غزاله جان بولار هامسی جیبدن گتمه دی ها...
بازم باهامون حرف بزن خانمی:46:
سلام مهتاب جون...
ببین من و دلبندم حدود 7 ماهه که با هم خونه بابام هستیم تا بریم خونه ی خودمون فکر کنم فرانک بود که ازم پرسید چه جوری و کجا زندگی میکنیم...
نمیشه منکر این بود که احسان نگران مخارج سنگین جشن عروسیه اما من واقعا کاری از دستم بر نمیاد!!من حتی نمیخواستم جشنی بگیریم اما احسان راضی نشد میگم که کلا کمالگراست در حد المپیک...جشن هم زنجانه محل زندگیمون هم زنجانه...
ناشکری نمیکنم اما شاید همیشه بهترین بودن و بهترین رو داشتن هم خوب نباشه...احسان دوست نداره من توی زندگیم کم و کسری داشته باشم همونطوری که خونه بابام همه چی داشتم....بارها بهش گفتم من راضی ام پول نداشته باشم اما تو شاد باشی بخندی...خوشحال باشی نه اینکه تمام وقتت رو برای کار بذاری تا من راحت زندگی کنم...زندگیمون مثل این فیلما شده که پدر خانواده از زن و بچه بیخبره و فقط به فکر پوله:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
سلام غزاله جان:72:
امیدوارم در روزهای آخر سال دلت بهاری باشه.
می دونم شما هم مثل خیلیهای دیگه دوس داری با همسرت بیرون بری و خرید کنی. اما گاهی پیش میاد که این مقدور نیست.
بهتره خویشتنداری کنی ، شما با خانواده ، یا دوستان برو خرید و به همسرت سخت نگیر . مطمئنا تا آخر سال او هم فرصت خواهد داشت تا باتفاق ساعتهای خوش و خرمی رو رقم بزنید.
فقط یادت باشه اون لحظه های باهم بودن رو با گله و شکایت ضایع نکنی/ نکنید.
همیجا به مهتاب عزیز هم خوش آمد میگم.:72:
بی بی عزیز خیلی خوشحالم که به تاپیکم سر زدی و جواب دادی....:72:
حرف شما درسته اما واقعا نمیتونم...ما ماه هاست که با هم بیرون شام نخوردیم در حالیکه قبلا این طور نبود...وقت های با هم بودنمون مثل یه ماموریت سریع و بدون فوت وقت باید باشه...سریع بریم توی مغازه سه سوته خرید کنیم...وقتی تلفنی با هم حرف میزنیم سریع حرفمون رو که اغلب راجع به کاره بگیم و قطع کنیم...مثل روبات!!!مثل یه عروسک...من از زندگی توی تهران متنفر بودم به خاطر سرعت بالای زندگی...به خاطر استرس های بیخودی که تهرانی ها باید تحمل کنن تا به زندگیشون برسن اما حالا توی شهر خودم گرفتار زندگی ماشینی شدم!!!!!!!!!!!
خداروشکر که الان با مامانم اینا زندگی میکنیم لااقل یکی هست منو از حال و هوای غم انگیز بیرون بیاره اگه بریم خونه خودمون من دق میکنم از تنهایی!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
سلام
دوست عزیز!من گیج شدم!
اینها حرفای شماست:
شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...
عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!
...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...
شما گفتید هنوز عقد هستید و چند وقت دیگه عروسی میگیرید...؟
خب پس طبیعتا باید هر کدام تو خونه پدری تون باشید و تو دو شهر مختلف هم که هستید، اما اینکه گفتید هر روز صبح میره تا شب میاد خونه و من تنهام یعنی چی ؟
ببخشید من متوجه نشدم که بالاخره زیر یه سقف هستید یا نه ؟
فرانک جان دوست عزیزم...من و دلبند مدتی نه چندان کوتاه عقد کرده هستیم و از مرداد گذشته با هم زندگی میکنیم توی خونه بابام...ایشالله تابستون عروسی میگیریم و میریم خونه خودمون...البته تا خونه ی خودمون ساخته بشه میریم توی یکی از اپارتمان های بابام که خیلی هم نزدیک به خونه پدریم هست...
آنی عزیزم لطفا به تشکر زدن بسنده نکن به کمکت نیاز دارم....به انرژی مثبتت به "یه روز خوب میاد" به نصیحت...
جالبه من هیچ وقت حوصله شنیدن نصیحت دیگران رو نداشتم اما الان دلم میخواد نظر همه دنیا رو راجع به یه موضوع بدونم....کلا حساس شدم روی همه چی...از حرف همسایه تا رفتار کارمند بانک و ....
منتظر شنیدن نظرات سایر دوستان عزیزم هستم:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
دختر گلم غزاله
يه روز خوبي كه مياد همين لحظه اي است كه من و تو در آسمان شهرهاي كبود ايران عزيزمان زندگي مي كنيم و.....دخترم به خودت سخت نگير .
اول اينكه واقعا داري بهانه مي گيري . اما علت بهانه گيري هاي تو چيست ؟!
بنشين و بنويس از ريزترين تا درشت ترين آنها را بنويس و بنويس كه اين نارضايتي جمعي و حساسيت از كجاها سرچشمه مي گيرد .
اين كار بهت كمك مي كنه تا ريشه ي مشكل و بهانه و نارضايتي را پيدا كني و بتواني برايش راه حل پيدا كني .
و نكته ي بعدي براي غزاله اين است كه
دختركم ، زندگي و توقعات ونوع مسئوليتها و ميزان آنها و ...خانه ي پدري با مسائل و مسئوليتهاي زندگي زناشويي كلي فرق داره و امروز تو در مسيري پا گذاشته اي كه با آن ناآشنا هستي و اما يادت باشه كه اين مسير شايد ناشناخته باشد اما مسير غير قابل دركي نيست .
قرار نيست از فردا براي خودت دغدغه بسازي و درست كني كافي است كه ياد بگيري كه برنامه ريزي براي زمان آينده ات درست باشه و در لحظه زندگي كني و براي زندگي ات اهداف دراز مدت و كوتاه مدت را تعيين كني و در مسير درست قدم برداري . آينده و فردا خود به خود درست پيش خواهد رفت . نبايد از حجم كارهاي پيش رو به وحشت بيفتي و با هجوم افكار لحظه لحظه ي خودت را پريشان كني .
من يادت مي آورم كه چه چيزهايي خوشحالت مي كرد .
1- بيرون رفتن با بچه هاي دانشگاه
2- گربه ي ملوست
3- مادر و پدرت و خواهر گلت
4- حضور دلبند و دل مشغولي هاي دلبند
5- ايميل هاي جالبي كه براي همه مي فرستادي و دريافت مي كردي و....
6- چت كردن و حرف زدن
7- درسهاي دانشگاه و...
احسان اگر حساس است و زود به نااميدي مي رسه تو بايد روي خودت كار كني تا درلحظات مختلف چگونه كسب انرژي كني و از چه ميزان انرژي خودت استفاده كني كه دچار كمبود شارژ نشوي . حال خودت را با حال احسان تنظيم نكن . براي خودت ذخيره اي هر چند اندك نگهدار .
و اما احسان
بگذار اين زمان بگذره او به عنوان يك مرد نياز داره كه خودش را و آرزوهاي قشنگش را برآورده بكند و براي آنها تلاش كنه . تلاشهاي ا و را نديده نگير . حتي اگر كمالگرا در حد جام جهاني باشه . تو سفره ي قناعتت ( نه عدم درخواست ) را برايش بگشا . به او بگو و با او حرف بزن كه دوست داري تا با هم بيرون برويد و .....جوري بگو كه بهش برنخوره و فكر نكنه كه تو قادر نيستي از زاويه ي ديد او به چشم اندازه هاي وي نگاه كني و چشم انداز هاي خودت را از زندگي براي او تعريف كن .
اتفاقي نيفتاده . اين احسان همان دلبند ديروز است و تو همان غزال او . نبايد اجازه بدهيد حجم كارها و احساسات منفي شما را از هم دور كند .
براي زندگي ات برنامه ريزي كن و با احسان در ميان بگذار و به نقطه ي تفاهم برسيد . به او بگو دوست دارم تعطيلات آخر هفته را .....بگذرانيم . هفته اي يكبار شام بيرون برويم . براي زندگي تان برنامه ريزي كنيد و از فرصتهاي خود در لحظه استفاده كنيد . به او بگو كه اگر خواسته هاي به حقم در حد و اندازه هاي قناعت برآورد نشود دچار حال روحي خراب مي شوم . به او هم فرصت بده كه با روحيه ي يك زن از نزديك اشنا بشود . و تو هم سعي كن كه تفاوتهاي مرد بودن او را درك كني و با هم به تفاهم برسيد.
تو روحيه ي احسان و بلند پروازي ها و ريسك كردن هايش را مي شناسي و اين خيلي عالي است و به همين دليل هم بايد در پذيرش كامل او باشي و از خودت انعطاف هاي لازم را در لحظات مختلف نشان بدهي .
من مطمئن هستم كه تو از اين مشكلات ريز به خوبي و با سربلندي عبور مي كني و همه چيز حل ميشه .اين مراسم و اين عروسي و ...هم برگذار خواهد شد به بهترين شكل پس حال را در ياب نازنينم . حال را
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جونم:
خوبی گلم ...خیلی خوشحالم تو تالار می بینمت عزیزم..بابا یک زمانی یار و همدل بودیم پس کجا رفتی تو؟؟
:302:
آنقدر دوستان و بخصوص حرف های آنی جان با تجربه قشنگ بود که حرفی برای گفتن من بی تجربه نمی مونه..
خواستم بگم فقط که غزاله جان تمام این حس ها طبیعیه و آقایون به خصوص وقتی بلند پروازن و دوست دارن بهترین جشن و زندگی مهیا کنن خیلی دچار استرس میشن ..عزیزم تو باید درک کنی که این مراحل هست و خیلی هم جالب و خاطره انگیزه ..برای من که اون روزهای تدارکات و خود جشن یکی از بهترین روزهای عمر من و همسرم بوده و هست ...باور کن ما دوتا حتی به ترک دیوار هم اون روزها می خندیدیم....باور کن فیلمبردارامون و عکاسمون از قهقهه رفتار و حرف های ما روی زمین خوابیده بودند و می خندیدن...:311:
و نقش زن در این روزها برای مردش خیلی مهم و اساسیه ..عزیزم منم همسرم وقتی تاریخ مراسم مشخص شد آنقدر شیفت بیمارستان می داد که در ماه 4 شب هم پیش هم نبودیم چون من می دونستم می خواد همه تلاششو بکنه که من یک شب خاطره انگیز داشته باشم و من مدام بهش می گفتم عزیزم تو بزرگترین جشن زندگی من هستی من نیازی به هزینه های بالا ندارم و اون واقعا انرژی می گرفت ..وقتی تو کار بود و تو فکر بود..شبهایی که گاهی پیشم بود براش پاهاشو ماساز می دادم تا بخوابه ..ساعت ها تو بغلم می گرفتمش و براش می گفتم که من تلاشش برام مهمه ولی سلامتیش مهمتره..می دونی می خوام بهت چی بگم غزاله جان..درک تو خیلی مهمه..نباید انرژی خودتو به احسان آقا وابسته کنی ..تو خیلی شبیه منی ...یادته همیشه از این شباهت ها خندمون می گرفت...تو می تونی خودت منبع عظیمی از انرژی مثبت تو زندگیت بیاری..احسان این طور خارج نمیشه از این حال به خصوص وقتی تو در این زندگی ماشینی باهاش شریک می شی ..تو گرمش کن..تو کادو بگیر...شام ترتیب بده..شب خاطره انگیز براش بساز و براش حرف های رمانتیک و قشنگ بزن و بهش انرژی بده ..تو قضایا عروسی کامل وارد شد..خب لباس عروس 1 ملیونی نباشه یک لباس ارزان تر ولی حاصل دسترنج عزیزترین کست...می دونم خودتم این طوری هستی اینو به احسان هم بگو.....بگو وزنه اون عروسی ما دوتا هستیم ...هیچ چیز دیگه ای مهم نیست ...فقط لبخندت برام مهمه و براش در خرج و مخارج کمک روحی باش...ساپورتش کن..من مثلا می دونستم همسرم برای سفر فلان تومان گذاشته از سفره ای که خیلی خوشم اومد ولی می دونستم با جیب همسرم تناسب نداره نذاشتم اون فشار بیاره به خودش می گفتم من خوشم نمیاد ..فکر می کنی همسرم نمی فهمید ...چرا می فهمید ولی من نمی ذاشتم بگه ندارم ..نمی تونم..بیشتر ترجیح می دادم نگرش دارم پولو تو جیبم ..باور کن همه چیزم عالی در اومد..خودت که می دونی چند و چونشو....
فقط روحیه دهی یادت نره ..تو منفجر شو از خنده ببین رفلکس همسرت چیه...
الان باید خودتو و همراه بودنتو به مردت ثابت کنی بعدا اون قدر این همه ساپورت روحیتو می دونه....
و یک حرف دیگه زندگی مشترک خیلی ترسناک نیست شما که مدت زیادی تجربه کردی..اینا همون حرف هایی که خودت به ترس های من می دادی یادته؟می گفتی همه چیز قشنگه ..می گفتی سارا نترس...
من الان ازت ممنونم...حرف های اون روزهات منو خیلی آرام می کرد..حالا من بهت می گم..زندگی زیر یک سقف با مردی که همه آرزوته قشنگترین تابلو نقاشی دنیاست فقط از خدا بخواه این تابلو قشنگ بکشه باقی اونو به خدا بسپار ..
یاد خدا رو هرگز فراموش نکن..از خودش بخواه که بسیار بهت یاری می رسونه و آرامت می کنه....
می خوام حرف هامو با یک خاطره خنده دار تموم کنم:
***
تو سالن ما یک استخر بزرگ بود که من خیلی روش حساس بودم که خالیش کنن ..تمیزش کنن..ابشو پر کنن و فواره هاشو باز کنن...شاید هزار بار به اسپانسرم گفتم ...صبح هم می رفتم ارایشگاه به شوهر خواهرم گفتم آب استخر!!
باور کن همه مهمونای نزدیک و دوستام قضیه آب استخرو می دونستن...فیلمبردارمون گفته بود بهم اگر رفتیم دیدیم آب پر لجنه هم خم به ابروت نیار فوقش می خوای چکار کنی..می خوای با لباس عروس آبشو بکشی!!!!!:311:
هیچی ما رفتیم و پامونو گذاشتیم تو سالن دیدم عجب صحنه ای...
استخر خالی ..ولی تمیز..یک شلنگ انداختن توش تازه می خوان آبش کنن..!!!! باور کن غزاله آنقدر با دیدن این صحنه همه ما خندیدیم که تمام آرایشم نزدیک بود خراب شه...!! تا شب هنوزم پر نشده بود چه برسه به فواره!!!! ولی تبدیل شد به یک خاطره قشنگ برای همه فامیل ما..یک استخر با شلنگ!!!!
این یک خاطره ساده بود غزاله جونم ولی مفهوم بزرگی داشت توی تک تک مراحل زندگی ما...متوجه منظورم شدی عزیزم؟:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
غزاله خانم!
ضمن اینکه راهکارهای خانم آنی و سارابانو رو در مورد بهبود روابطتون تایید میکنم نظر شخصی خودمو میگم.
اینکه شما و همسرت 7 ماه که توی خونه پدرت با هم زندگی میکنید یعنی در واقع زندگی مشترکتون رو شروع کردید اما بدون برگزاری مراسم عروسی!
خب نظر من اینه که همین (با هم زندگی کردن بدون عروسی) خودش باعث شده اون جذابیتهایی که توی دوران عقد برای زوجین وجود داره برای شما و همسرت کمتر بشه.
ببین عزیزم ، شما دوتا 7 ماهه که کنار هم زندگی میکنید، توی یه خونه، زیر یه سقف، و رسما زن و شوهر هم که هستید،شرایط شما دوتا با دختر و پسری که عقد کرده هستند اما هر کدام جدا از هم و خونه پدرشون زندگی میکنند خیــــلی فرق داره!
اون دختر و پسری که تا روز عروسی با اینکه زن و شوهر هستند اما زیر یه سقف نیستند و (با عرض معذرت) رابطه ای با هم ندارن، همواره چیزهای کشف نشده و جذابیتهای بیشتری برای همدیگه دارند که همین باعث میشه خیلی بی تاب همدیگه بشن و برای هر لحظه با هم بودن لحظه شماری کنند.
دوست دارن به بهانه های مختلف با هم باشن و بیرون برن و از هر لحظه ای نهایت استفاده رو ببرند.
اما دختر و پسری که ماههاست با هم زندگی میکنند و فقط مونده برای اطلاع بستگان یه جشن عروسی بگیرند قضیه شون فرق داره.مثل شما دوتا...در این صورت زن و شوهر یا یکیشون فکرمیکنه که حالا شب که پیش همیم پس زیاد لزومی نداره که توی روز هم بریم بیرون یا رستوران یا خرید یا ...
و گاهی حتی ممکنه یکی از طرفین از خوابیدن کنار هم ، خسته هم بشه!
در واقع همه چی ممکنه عادی بشه.
البته اشتباه نشه(چون شما الان تو همچین شرایطی هستید)
منظورم این نیست که زن و شوهر در صورتی که با هم زیر یه سقف باشن پس دیگه جذابیتی برای همدیگه ندارند و روابطشون سرد میشه و ...بلکه برعکس محبت و روابطشون قوی تر میشه
منظورم اینه که تو دوران عقد باید سعی بشه در عین اینکه با هم صمیمی و گرم و نزدیک هستید،با هم بیرون میرید و ...اما یه سری مسائل هست که به نظرم باید برای همون روز یا شب عروسی باقی بمونه تا کشش و گرمی و یه سری انگیزه ها قویتر بشه، مثل همخوابی و رابطه کامل ...با همسر
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی عزیزم اینها نظر من بود.
موفق باشید:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دختر گلم غزاله
يه روز خوبي كه مياد همين لحظه اي است كه من و تو در آسمان شهرهاي كبود ايران عزيزمان زندگي مي كنيم و.....دخترم به خودت سخت نگير .
اول اينكه واقعا داري بهانه مي گيري . اما علت بهانه گيري هاي تو چيست ؟!
بنشين و بنويس از ريزترين تا درشت ترين آنها را بنويس و بنويس كه اين نارضايتي جمعي و حساسيت از كجاها سرچشمه مي گيرد .
اين كار بهت كمك مي كنه تا ريشه ي مشكل و بهانه و نارضايتي را پيدا كني و بتواني برايش راه حل پيدا كني .
و نكته ي بعدي براي غزاله اين است كه
دختركم ، زندگي و توقعات ونوع مسئوليتها و ميزان آنها و ...خانه ي پدري با مسائل و مسئوليتهاي زندگي زناشويي كلي فرق داره و امروز تو در مسيري پا گذاشته اي كه با آن ناآشنا هستي و اما يادت باشه كه اين مسير شايد ناشناخته باشد اما مسير غير قابل دركي نيست .
قرار نيست از فردا براي خودت دغدغه بسازي و درست كني كافي است كه ياد بگيري كه برنامه ريزي براي زمان آينده ات درست باشه و در لحظه زندگي كني و براي زندگي ات اهداف دراز مدت و كوتاه مدت را تعيين كني و در مسير درست قدم برداري . آينده و فردا خود به خود درست پيش خواهد رفت . نبايد از حجم كارهاي پيش رو به وحشت بيفتي و با هجوم افكار لحظه لحظه ي خودت را پريشان كني .
من يادت مي آورم كه چه چيزهايي خوشحالت مي كرد .
1- بيرون رفتن با بچه هاي دانشگاه
2- گربه ي ملوست
3- مادر و پدرت و خواهر گلت
4- حضور دلبند و دل مشغولي هاي دلبند
5- ايميل هاي جالبي كه براي همه مي فرستادي و دريافت مي كردي و....
6- چت كردن و حرف زدن
7- درسهاي دانشگاه و...
احسان اگر حساس است و زود به نااميدي مي رسه تو بايد روي خودت كار كني تا درلحظات مختلف چگونه كسب انرژي كني و از چه ميزان انرژي خودت استفاده كني كه دچار كمبود شارژ نشوي . حال خودت را با حال احسان تنظيم نكن . براي خودت ذخيره اي هر چند اندك نگهدار .
و اما احسان
بگذار اين زمان بگذره او به عنوان يك مرد نياز داره كه خودش را و آرزوهاي قشنگش را برآورده بكند و براي آنها تلاش كنه . تلاشهاي ا و را نديده نگير . حتي اگر كمالگرا در حد جام جهاني باشه . تو سفره ي قناعتت ( نه عدم درخواست ) را برايش بگشا . به او بگو و با او حرف بزن كه دوست داري تا با هم بيرون برويد و .....جوري بگو كه بهش برنخوره و فكر نكنه كه تو قادر نيستي از زاويه ي ديد او به چشم اندازه هاي وي نگاه كني و چشم انداز هاي خودت را از زندگي براي او تعريف كن .
اتفاقي نيفتاده . اين احسان همان دلبند ديروز است و تو همان غزال او . نبايد اجازه بدهيد حجم كارها و احساسات منفي شما را از هم دور كند .
براي زندگي ات برنامه ريزي كن و با احسان در ميان بگذار و به نقطه ي تفاهم برسيد . به او بگو دوست دارم تعطيلات آخر هفته را .....بگذرانيم . هفته اي يكبار شام بيرون برويم . براي زندگي تان برنامه ريزي كنيد و از فرصتهاي خود در لحظه استفاده كنيد . به او بگو كه اگر خواسته هاي به حقم در حد و اندازه هاي قناعت برآورد نشود دچار حال روحي خراب مي شوم . به او هم فرصت بده كه با روحيه ي يك زن از نزديك اشنا بشود . و تو هم سعي كن كه تفاوتهاي مرد بودن او را درك كني و با هم به تفاهم برسيد.
تو روحيه ي احسان و بلند پروازي ها و ريسك كردن هايش را مي شناسي و اين خيلي عالي است و به همين دليل هم بايد در پذيرش كامل او باشي و از خودت انعطاف هاي لازم را در لحظات مختلف نشان بدهي .
من مطمئن هستم كه تو از اين مشكلات ريز به خوبي و با سربلندي عبور مي كني و همه چيز حل ميشه .اين مراسم و اين عروسي و ...هم برگذار خواهد شد به بهترين شكل پس حال را در ياب نازنينم . حال را
انی عزیزم ممنونم که برام وقت گذاشت...:46:
ببین من میدونم دارم بهانه میگیرم اما علتش رو نمیدونم...روی کوچکترین حرفهای و رفتارش حساس شدم و همه چیز خیلی زود بهم بر میخوره...اخلق دلبندم کمی تند شده و دقیقا طوری رفتار میکنه که همیشه از اون نوع رفتار بدم میومد!!
گاهی احساس میکنم واقعا منو بین اون همه حساب و کتاب و ...گم کرده و نمی بینه!!
حس میکنم مثل بچه های عقده ای(املاش همینطوریه؟؟) دلم میخواد کاری کنم تا توجهش رو جلب کنم...گاهی از فرط عصبانیت از بی توجهیش دلم میخواد باهاش حرف نزنم...نبینمش و صداش رو نشنوم!!
با خودم فکر میکردم الان اول زندگی وضعیت این طوری باشه فردا که یه بچه هم به جعمون اضافه شد من جواب دل خودم که هیچ...جواب اون بچه رو چی بدم؟چرا باباش دیر میاد خونه؟چرا باباش همیشه خسته اس؟چرا همیشه موج منفی داره؟
من بارها بهش تذکر دادم که این زندگی فرسایشی رو دوست ندارم...یا کاراتو سبک کن یا یه تصمیم جدی بگیر تا از این وضعیت خلاص بشیم!!
دلم میخواد صبح از خواب بیدار میشه بخنده و بلند بهم سلام کنه!!!!وقتی میاد توی خونه لبخند داشته باشه و باز هم بلــــــــــــــــــــــن د سلام کنه و حالم رو بپرسه اما هر روز که از خواب بیدار میشه...یه سلام با قیافه ی درهم میده و میاد میشینه پشت میز از بیرون هم که میاد همینطور...امروز کلافه شدم و با حالت بدی مثل داد کشیدن گفتم به من با صدای بلند سلام بده و صبح بخیر بگو!!!!!!:300:
زیاد هم نمیتونم بگم فلان کار رو بکن یا نکن اولا که جلوی مامانم اینا نمیخوام بهش بر بخوره دوما میگه مثل مامانا بکن نکن نگو!!!
چند ماهه که بهش میگمغذات رو کم کن یه کم لاغر بشی بدجوری داری چاق میشی!!انگار نه انگار...میدونی انگار که بهم اعتماد نداره...حرفام رو قبول نداره و پشت گوش میندازه... دلم نمیخواد نصیحتش کنم اما بعد از مثلا دو ماه به حرفم میرسه و میبینه حق با من بود اما اون لحظه عمرا به حرفم گوش نمیده!!!این کاراش غصه دارم میکنه...:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
سلام غزاله جونم:
خوبی گلم ...خیلی خوشحالم تو تالار می بینمت عزیزم..بابا یک زمانی یار و همدل بودیم پس کجا رفتی تو؟؟
:302:
آنقدر دوستان و بخصوص حرف های آنی جان با تجربه قشنگ بود که حرفی برای گفتن من بی تجربه نمی مونه..
خواستم بگم فقط که غزاله جان تمام این حس ها طبیعیه و آقایون به خصوص وقتی بلند پروازن و دوست دارن بهترین جشن و زندگی مهیا کنن خیلی دچار استرس میشن ..عزیزم تو باید درک کنی که این مراحل هست و خیلی هم جالب و خاطره انگیزه ..برای من که اون روزهای تدارکات و خود جشن یکی از بهترین روزهای عمر من و همسرم بوده و هست ...باور کن ما دوتا حتی به ترک دیوار هم اون روزها می خندیدیم....باور کن فیلمبردارامون و عکاسمون از قهقهه رفتار و حرف های ما روی زمین خوابیده بودند و می خندیدن...:311:
و نقش زن در این روزها برای مردش خیلی مهم و اساسیه ..عزیزم منم همسرم وقتی تاریخ مراسم مشخص شد آنقدر شیفت بیمارستان می داد که در ماه 4 شب هم پیش هم نبودیم چون من می دونستم می خواد همه تلاششو بکنه که من یک شب خاطره انگیز داشته باشم و من مدام بهش می گفتم عزیزم تو بزرگترین جشن زندگی من هستی من نیازی به هزینه های بالا ندارم و اون واقعا انرژی می گرفت ..وقتی تو کار بود و تو فکر بود..شبهایی که گاهی پیشم بود براش پاهاشو ماساز می دادم تا بخوابه ..ساعت ها تو بغلم می گرفتمش و براش می گفتم که من تلاشش برام مهمه ولی سلامتیش مهمتره..می دونی می خوام بهت چی بگم غزاله جان..درک تو خیلی مهمه..نباید انرژی خودتو به احسان آقا وابسته کنی ..تو خیلی شبیه منی ...یادته همیشه از این شباهت ها خندمون می گرفت...تو می تونی خودت منبع عظیمی از انرژی مثبت تو زندگیت بیاری..احسان این طور خارج نمیشه از این حال به خصوص وقتی تو در این زندگی ماشینی باهاش شریک می شی ..تو گرمش کن..تو کادو بگیر...شام ترتیب بده..شب خاطره انگیز براش بساز و براش حرف های رمانتیک و قشنگ بزن و بهش انرژی بده ..تو قضایا عروسی کامل وارد شد..خب لباس عروس 1 ملیونی نباشه یک لباس ارزان تر ولی حاصل دسترنج عزیزترین کست...می دونم خودتم این طوری هستی اینو به احسان هم بگو.....بگو وزنه اون عروسی ما دوتا هستیم ...هیچ چیز دیگه ای مهم نیست ...فقط لبخندت برام مهمه و براش در خرج و مخارج کمک روحی باش...ساپورتش کن..من مثلا می دونستم همسرم برای سفر فلان تومان گذاشته از سفره ای که خیلی خوشم اومد ولی می دونستم با جیب همسرم تناسب نداره نذاشتم اون فشار بیاره به خودش می گفتم من خوشم نمیاد ..فکر می کنی همسرم نمی فهمید ...چرا می فهمید ولی من نمی ذاشتم بگه ندارم ..نمی تونم..بیشتر ترجیح می دادم نگرش دارم پولو تو جیبم ..باور کن همه چیزم عالی در اومد..خودت که می دونی چند و چونشو....
فقط روحیه دهی یادت نره ..تو منفجر شو از خنده ببین رفلکس همسرت چیه...
الان باید خودتو و همراه بودنتو به مردت ثابت کنی بعدا اون قدر این همه ساپورت روحیتو می دونه....
و یک حرف دیگه زندگی مشترک خیلی ترسناک نیست شما که مدت زیادی تجربه کردی..اینا همون حرف هایی که خودت به ترس های من می دادی یادته؟می گفتی همه چیز قشنگه ..می گفتی سارا نترس...
من الان ازت ممنونم...حرف های اون روزهات منو خیلی آرام می کرد..حالا من بهت می گم..زندگی زیر یک سقف با مردی که همه آرزوته قشنگترین تابلو نقاشی دنیاست فقط از خدا بخواه این تابلو قشنگ بکشه باقی اونو به خدا بسپار ..
یاد خدا رو هرگز فراموش نکن..از خودش بخواه که بسیار بهت یاری می رسونه و آرامت می کنه....
:
[color=#800080]***
color]
سلام ساراگلی...دوست خوب و عزیزم حق با توه ...من و تو خیلی بهم شبیه بودیم و هستیم...اما نمیدونم کجای کارم اشتباه بود که اینطوری شد که لاقل به تو بگم که راه منو نری!!
من انتظار یه زندگی خیلی رمانتیک که هر روز صبحم با بوسه شروع بشه و شبم با گل و شمع تموم بشه نداشتم اما انتظار زندگی سرد و بیروحی مثل این رو هم نداشتم!!
بحث شیرین تعادل برام مهم بوده و هست...دوست ندارم از این ور بوم بیفتم...اما خب بعضی رفتار و گفتار رمانتیک و به قول خودمون عشقولانه به ادم امید میده...روحیه میده برای ادامه راه...نمیگم احسان همه چی رو تعطیل کرده اما وقتی که من به این رفتار و گفتار نیاز دارم(نیاز به معنای واقعی)در دسترسم نیست...من ادم پرحرفی هستم دوست دارم هر چیزی که برام مهمه به نزدیکام بگم...اوایل احسان خیلی خوب باحوصله مینشست و به حرفام گوش میداد اما الان اگه هم بشینه پای حرفام از چشاش میخونم که میگه عزیزم بسه دیگه کلی کار دارم...و من بدون اینکه احسان حرفی بزنه حرفم رو خلاصه میکنم و میرم سراغ کار خودم اما اعصابم خورد و خمیر میشه ودیگه تا شب روزم خراب میشه...
انقدر این جمله "کلی کار عقب افتاده دارم" رو شنیدم که دیگه برام عادی شده و میدونم اگه روزی این جمله رو نگه روزمون شب نمیشه!!
من صدبار گفتم که من انتظار مالی از تو ندارم و مطمئن باش هیچ وقت به خاطر نداری و ...بهت سرکوفت نمیزنم اما ازت مــــــــــــــــــــــــ ـــــی خوام که بهم توجه کنی...منو ببینی...فقط همین!!
دیگه نمیدونم چه طور بهش بگم که روحیه ات برام مهم تر از درامد و پولت هست!!:303:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
غزاله خانم!
ضمن اینکه راهکارهای خانم آنی و سارابانو رو در مورد بهبود روابطتون تایید میکنم نظر شخصی خودمو میگم.
اینکه شما و همسرت 7 ماه که توی خونه پدرت با هم زندگی میکنید یعنی در واقع زندگی مشترکتون رو شروع کردید اما بدون برگزاری مراسم عروسی!
خب نظر من اینه که همین (با هم زندگی کردن بدون عروسی) خودش باعث شده اون جذابیتهایی که توی دوران عقد برای زوجین وجود داره برای شما و همسرت کمتر بشه.
ببین عزیزم ، شما دوتا 7 ماهه که کنار هم زندگی میکنید، توی یه خونه، زیر یه سقف، و رسما زن و شوهر هم که هستید،شرایط شما دوتا با دختر و پسری که عقد کرده هستند اما هر کدام جدا از هم و خونه پدرشون زندگی میکنند خیــــلی فرق داره!
اون دختر و پسری که تا روز عروسی با اینکه زن و شوهر هستند اما زیر یه سقف نیستند و (با عرض معذرت) رابطه ای با هم ندارن، همواره چیزهای کشف نشده و جذابیتهای بیشتری برای همدیگه دارند که همین باعث میشه خیلی بی تاب همدیگه بشن و برای هر لحظه با هم بودن لحظه شماری کنند.
دوست دارن به بهانه های مختلف با هم باشن و بیرون برن و از هر لحظه ای نهایت استفاده رو ببرند.
اما دختر و پسری که ماههاست با هم زندگی میکنند و فقط مونده برای اطلاع بستگان یه جشن عروسی بگیرند قضیه شون فرق داره.مثل شما دوتا...در این صورت زن و شوهر یا یکیشون فکرمیکنه که حالا شب که پیش همیم پس زیاد لزومی نداره که توی روز هم بریم بیرون یا رستوران یا خرید یا ...
و گاهی حتی ممکنه یکی از طرفین از خوابیدن کنار هم ، خسته هم بشه!
در واقع همه چی ممکنه عادی بشه.
البته اشتباه نشه(چون شما الان تو همچین شرایطی هستید)
منظورم این نیست که زن و شوهر در صورتی که با هم زیر یه سقف باشن پس دیگه جذابیتی برای همدیگه ندارند و روابطشون سرد میشه و ...بلکه برعکس محبت و روابطشون قوی تر میشه
منظورم اینه که تو دوران عقد باید سعی بشه در عین اینکه با هم صمیمی و گرم و نزدیک هستید،با هم بیرون میرید و ...اما یه سری مسائل هست که به نظرم باید برای همون روز یا شب عروسی باقی بمونه تا کشش و گرمی و یه سری انگیزه ها قویتر بشه، مثل همخوابی و رابطه کامل ...با همسر
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی عزیزم اینها نظر من بود.
موفق باشید:72:
فرانک جان بسیار بسیار ممنونم از وقتی که برام گذاشتی...
نمیدونم شما مجردی یا متاهل اما مشکل منو درست درک نکردی...شاید هم من بد شرح دادم و چون انی و سارا منو از خیلی وقت پیش میشناختن درواقع تونستم منظور اصلی منو بفهمن...
دوست خوبم مشکل من عادی شدن و بهم عادت کردن نیست...مشغله ی زیاد همسرم و وقت کمی که برای با هم بودن داریم برامون مشکل ساز شده...و اینکه من نمیدونم راه و روش صحیح برخورد در مواقعی که همسرم خسته و ناامید به خونه میاد چیه؟
اگه بخوام ارومش کنم فکر میکنه من درک نمیکنم و نمیفهمم از چی نگرانه!!
اگه بخوام پابه پاش ناراخت بشم و غصه بخورم که هر دو داغون میشیم!!
نمیدونم چه کنم؟
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جان
آرزو میکنم مثل همیشه شاد و خندان باشی .
غزاله جان
اصل مسئله اینه که روحیاتت رو به همسرت گره زدی ، و به او چسبیدی ، این هم برای خودت آفت شده ، هم کلاً مردا بعد از مدتی خسته میشن .
عزیز دلم ، رها شو ، به درونت توجه کن ، روی پای خودت بایست ، مستقل و قوی باش ، منظورم در زنانگی هست ، تو شاید در اقدامات و تصمیم گیریهای مردانه خیلی قوی باشی ( که بیشتر به درد بیرون از خونه میخوره ) اما در زنانگیت وابسته ای ، وابسته دریافت محبت و تأیید و آرامش و شادابی ( در اینجا از احسان ) اینکه تا قبل از این و در دوران مجردی این حالات رو تجربه نکردی ، برای اینکه به قول آنی بانک نوازشت پر بوده از بیرون و تا حدودی درون . حالا نیازه که وابستگی به عوامل بیرونی را برای شارژ شدن و شاداب و سرحال بودن را کم کم از بین ببری و عوامل بیرونی فقط برات وسیله باشند نه منشاء .
ما ظبیعتاً نیاز به محبت داریم و توجه و احترام و ..... اما این نیازها را اگر از درون پوشش بدیم راحت تر و آرامتر هستیم و بیرون برای ما فقط عوامل وسیله ای باشند .
حال چطور میشه به اینجا رسید ، بماند برای اینکه ببینم درست مسئله ات را فهمیده ام یا نه ؟
نگـــــــــران نباش عزیزم دنیا به آخر نرسیده ، اولین گامت این باشه که مسئله را کوچک کنی و خودت را بزرگ در مقابلش ببینی .
موفق باشید نازنین .
.
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله ي نازنين
نگران نباش همه چيز درست مي شه .
به تو توصيه مي كنم كتاب شناخت مردان را بخوني
به قلم : استبون نايفه و گريگوري وايت اسميت
ترجمه : شهلا ارژنگ و شيرين نوروي
نشر مرداد
اين كتاب را بخون خيلي بهت كمك مي كنه عزيزم.
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
من يه مشكلي دارم در مورد اين كتابهاي خارجي . چند بار چند تا كتاب كه نويسندشون خارجي بوده تو زمينه روانشناسي رو خوندم ولي اصلا مرداي توي كتاباي اونا زمين تا آسمون با مرداي ايراني و شوهراي ما فرق دارن . نمي دونم تا چه اندازه مي تونيم رو نوشته هاي اين كتابا حساب كنيم .
آني جان شما كه اين كتابو خوندي نظرت در مورد اين قضيه چيه ؟ فكر مي كني اگه ما هم بخونيم مي تونه برامون مفيد باشه ؟
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
سلام غزاله جان
آرزو میکنم مثل همیشه شاد و خندان باشی .
غزاله جان
اصل مسئله اینه که روحیاتت رو به همسرت گره زدی ، و به او چسبیدی ، این هم برای خودت آفت شده ، هم کلاً مردا بعد از مدتی خسته میشن .
عزیز دلم ، رها شو ، به درونت توجه کن ، روی پای خودت بایست ، مستقل و قوی باش ، منظورم در زنانگی هست ، تو شاید در اقدامات و تصمیم گیریهای مردانه خیلی قوی باشی ( که بیشتر به درد بیرون از خونه میخوره ) اما در زنانگیت وابسته ای ، وابسته دریافت محبت و تأیید و آرامش و شادابی ( در اینجا از احسان ) اینکه تا قبل از این و در دوران مجردی این حالات رو تجربه نکردی ، برای اینکه به قول آنی بانک نوازشت پر بوده از بیرون و تا حدودی درون . حالا نیازه که وابستگی به عوامل بیرونی را برای شارژ شدن و شاداب و سرحال بودن را کم کم از بین ببری و عوامل بیرونی فقط برات وسیله باشند نه منشاء .
ما ظبیعتاً نیاز به محبت داریم و توجه و احترام و ..... اما این نیازها را اگر از درون پوشش بدیم راحت تر و آرامتر هستیم و بیرون برای ما فقط عوامل وسیله ای باشند .
حال چطور میشه به اینجا رسید ، بماند برای اینکه ببینم درست مسئله ات را فهمیده ام یا نه ؟
نگـــــــــران نباش عزیزم دنیا به آخر نرسیده ، اولین گامت این باشه که مسئله را کوچک کنی و خودت را بزرگ در مقابلش ببینی .
موفق باشید نازنین .
.
فرشته جان سلام
ممنون كه به تاپيكم سر زدي...
راستش به خط 5 و 6 كه رسيدم اين سوال به ذهنم رسيد كه حالا چطور بايد اين حالات و وابستگي رو از بين برد؟
بعدش ديدم عمدا نگفتي تا ببيني تشخيصت درست بوده يا نه...
اره فكر ميكنم همين طوره...من كلا تيپ و رفتارم پسرونه است تا دخترونه!!!
ميشه حالا بگي اين وابستگي و ...چه طور درمان كنم؟؟
ممنونت ميشم اگه راهنمايي كني...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
سلام غزاله ي نازنين
نگران نباش همه چيز درست مي شه .
اين جمله ات واقعا ارومم كرد!!عجيبه!!!
به تو توصيه مي كنم كتاب شناخت مردان را بخوني
به قلم : استبون نايفه و گريگوري وايت اسميت
ترجمه : شهلا ارژنگ و شيرين نوروي
نشر مرداد
اين كتاب را بخون خيلي بهت كمك مي كنه عزيزم.
آخ دست رو دلم نذار...آني جون من اصلا حوصله ي كتاب خوندم ندارم...قبلا از كتاباي باربارا ميخوندما اما الان كلافه هستم ...اما چشم سعي ميكنم تهيه كنم و بخونم...:46:
آني جون من ديروز با خودم فكر ميكردم به نتيجه هاي خيلي بدي رسيدم!!!
من مدتهاست با دوستاي دانشگاهم(دخترها و پسرها)حرف نزدم!!بيرون نرفتم!!
مدتهاست از دوست صميمي اما مهسا بيخبرم!!
دوستاي دبيرستانم رو كه هر از چند گاهي باهاشون تلفني حرف ميزدم يا ميديدم...نديدم و فراموش كردم!!
انگار چند ماهه كه من توي كما هستم!!!!!!!!
نه رفت و امدي!!نه كار مثبتي!!فقط صبح رو شب ميكنم و شب رو به روز ميرسونم!!!
چرا؟؟؟؟؟:163:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جونم...
از فرشته مهربان معذرت می خوام :316:که می خوام بهت تقلب برسونم:
غزاله جان این تاپیک خط به خط و کامل بخون و کاربردی کن...
خیلی بهت کمک می کنه ..منو نجات داد و الان همه چیز عالیه..دقیق مثل مشکل شما نیست ولی خیلی شبیه...همون وابستگی....
بخون و نظرتو بگو عزیزم:
***احساسات زجرآور***
:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام سارا جان
ممنونم در اولين فرصت حتما مطالعه اش ميكنم...:46:
فرشته جان منتظر ادامه ي نسخه ات هستم:72:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله عزیزم
همانطور که گفتم چون بیشتر با روحیات به قول خودت پسرونه مأنوس بوده ای و تجربه زنانه بودن اونم نه پیشرفته اش را با احسان داشته ای و از او انگیزه گرفته ای ، بدون او خلاء پیدا می کنی ، با خودت احساس غریبگی می کنی ، که با نوعی سردرگمی ، دست و دل به کاری و حرکتی نرفتن ، خموده بودن خودش رو نشون میده و انتظار حضور بیشتر و با هیجانتر احسان هم اوضاع رو سختر می کنه و ......
لازمه اول کمی خودت رو رها کنی ، رها از هر دغدغه ای ، به عبارت عامیانه بی خیال شو ، و گویی زمان برای تو همین لحظه های حالا هست که باید غنیمت بدانی و با نشاط بگذرونیش .
بعد به این فکر کن که احسان و هر کس دیگری نمیتونه آنقدر بهت نزدیک بشه که یکی بشین ، مثلاً در خلوت ترین زوایای وجودت که راه پیدا نمی کنن ، در بعضی موقعیت های آشکار و حتی مهم ممکنه توان و یا امکان همراه بودن رو اونجوری که تو دلت میخواد رو نداشته باشند و ..... ( این نوع تحلیل ها را شناخت درمانی می گویند ) .
و فکر کن که راستی چرا وقتی در اوج شادی در شرایط یا در موقعیت و با وسائلی که شادت می کنه ، یه غمی در دل وقتی عمیق میشی احساس می کنی ؟ که وقتی از اون موقعیت بیرون میایی و تموم میشه ( مثلاً در موقعیت یک مهمانی شاد و ... ) نوعی خلاء و کسلی رو حس می کنی ( که اغلب حسمون بهمون میگه از اینه که اون برنامه شاد تموم شد و گاه می گوییم چه خوش گذشت و در نهان می گوییم حیف که تموم شد و ... ) بعد خوب در یاب که اینها برای اینه که اونها عوامل بیرونی شادی هستند و ما خود را به آنها گره زده ایم ، و سعی کن یادت بیاری چیزهایی که یه نشاطی در دلت کاشته که هیچ وقت از بین نمیره و هر وقت یاد کنی حسرت نمیخوری و همون احساس نشاط تازه بهت رو میاره ( دقت کنی خواهی دید که کارها یا چیزهایی بودن که از دورن تو را شاد کرده ، یعنی سنخیتش با درون باعث شادی شده و خود اون تنها وسیله ای برای این تحرک درونی شده
ادامه دارد ........
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
[b]از دو روز قبل فشار كاري زيادي رو تحمل كرده بودم اما امروز صبح تصميم گرفتم كلا بيخيال بشم...جالبه كه الان نوشته شما رو خوندم و ديدم اولين مرحله هم همين بوده!!
از امروز ساعت 11 صبح خيلي چيزها فرق كرد البته يه فيلم داشتم ميديدم كه اون هم بي تاثير نبود...
همه چي رو بيخيال شدم...سبك شدم...كار ...مشتري...حرف همكار...رفتار همكار...بانك...پول ...همسايه...يه گوشم در بود و يكي دروازه...سعي كردم چيزي رو توي ذهنم save نكنم وقتي ميدونم اذيتم ميكنه...
امشب شام هم با همكلاسي هاي معماريم ميريم باغ:310::227:[/b]
مرسي فرشته جان...لطفا ادامه بده...
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
غزاله برنامه زندگي ات را به كل دست خوش تغيير كرده بودي . كار خوبي كردي كه با دوستانت قرار بيرون گذاشتي .
بايد حد ميانه و اعتدال در روابط خود را حفظ كني . يعني نه آنقدر در زندگي مجردي غرق بشوي كه به زندگي زناشويي ات آسيب برساند و نه اينكه به كل روابط قبل از ازدواجت را حذف و منهدم كني .
در ضمن سعي نكن كه روي همه ي مسائل تسلط داشته باشي و همه چيز را مديريت كني . خيلي خوب است كه روحيه ي ليدر داري اما گاهي ليدرها هم استراحت مي كنند .
در ضمن نيمي از خستگي ها به دليل دقت بيش از اندازه روي مسائل است . حرف همكار - رفتار همكار و...خيلي از مسائلي كه در پيرامون ما مي گذرد ارزش فكر كردن ندارد . چه رسد به اينكه حال آدم را به هم بريزد . اين حرف به معناي بي خيالي نيست .بلكه دريافت ارزش و اولويت بندي هاي لازم است و يادگيري در لحظه زندگي كردن .
يك دقيقه كه از حرف همكارت كه گذشت واقعا گذشته . آن اندازه به موضوعات فكر كن كه تو را از زندگي عقب نيندازد و كنترل احساس را فراموش نكن يعني خودت را براي اينكه نكته و درسي را بياموزي در احساسات منفي غرق نكن . بدون احساس اين مكاني و اين زماني به مسائل فكر كن و تجزيه و تحليل كن .
يا
اگر احسان چاق شده بهش مستقيم هيچي نگو . خودت رژيم غذايي را در زماني كه در خانه است مديريت كن بدون حرف ، اما با هدف . انرژي ات را با دريافت واكنش هاي منفي او روبه رو نكن ، اينكار انرژي ات را تحليل مي بره .
در ضمن دختر خانم گل من ، يه دختر تحصيل كرده كتاب مي خونه . تو قراره يك زن فهيم و آگاه . يك زن و همسر با درايت و يك مادر مهربان و آگاه و توانا باشي . در نتيجه نياز داري كه از هر كتابي به قاعده يك جمله اي كه مال توست و در آگاهي تو مي تواند نقش سازنده اي داشته باشد استفاده كني . با كتاب خواندن جدا آشتي كن . :46:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
از ديروز حالم خيلي خوبه...شب با دوستام كلي گفتيم و خنديديم با احسان هم صحبت كردم و بهش گفتم كمك كن كودك درونم بيمار شده و حالش بده...كودك درون خودت هم كه نابود شده...نبايد بذاريم والدمون بيشتر از اين قوي بشه...گفت موافقم اما بايد چي كار كنم؟؟
نميدونستم بايد چي كار كنيم كه روابطمون يه كم شاداب تر...فانتزي تر و كلا رفتار احسان با ذوق تر بشه...؟
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
همان برنامه هاي آخر هفته و شام بيرون را مطرح كن . قدري شوخي و خنده و مزاح و پاداش هاي كوچك و مسئولانه به كودك هايتان كار را درست مي كنه .
سخت نيست . نگران نباش . همه چيز درست ميشه . :46:
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
gh.sana گلم
وقتی اومدی پستم را خوندی و دیدی حرفم با تصمیم امروز خودت یکی شده چه حسی داشتی ؟
مسلماً وجد و نشاطی به دلت نشست ، مگر نه ؟
آیا به خاطر حرف فرشته بود ؟
" نه " ، صرفاً فرشته عامل این نشاطتت نبوده ، بلکه سنخیت حرفش با تصمیم خودت وجد آفرین شد . یعنی عامل اصلی نشاطتت از درون بود .
غزاله جان میخوام بگم پیش از خوندن حرف من و با تصمیمی که خود گرفتی و برنامه ریزی مبتنی برآن ، حظی و لذتی و به قول خودت سبکی اومد سراغت . و هماهنگی حرف من با اونچه خود در پیش گرفته بودی این وجد را تعمیق و ثبات بخشید .
از اینها میخوام چه نتیجه ای بگیرم ؟
این نتیجه را که ، وقتی منشاء نشاط و لذت برایت از درون باشه و از عملکرد و روحیه و افکاری که دست خودته ، بدون وجود دیگران هم آنرا داری و با همراهی و همپایی دیگران فقط عمیقتر میشه و تأیید بیشتر می گیری و ..... اینه که در این صورت اگر عوامل بیرونی همراه بود که فبها و اگر نبود خللی در نشاط تو ایجاد نمی کنه ، و مستقل از اونها راضی از زندگی خواهی بود چون ریشه و منشاء نشاطتت در درون خودته و درونت از تو جدایی ناپذیره و تا هستی هست . عوامل بیرونی میشوند وسیله بروز ، و فقط در این حد نقش دارند .
اگر به آنها وابسته باشی و جوشش درونی کمتر باشه ، بدون آنها به هم می ریزی ، خموده میشی ، رکود روحیه پیدا می کنی ، و از آنجا که هیچ چیز این دنیا نمیتونه مثل درون ما با ما یگانه و یکی باشه و همیشه فاصله ای هست و به قول سهراب ( هرچند ) فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ، لذا نشاط و رضایتی که صرفاً از عوامل بیرونی دریافت بشه ،متزلزله ، نگرانی برانگیزه ، بدون دوام و ثباته و دلهره آور و ترس آفرین از مبادا روزی نباشد است .
و به همین دلیل میگم ما باید سعی کنیم از وابستگی عوامل بیرونی برای رضایت از زندگی و نشاط و شادابی بیرون آییم .
گام بعدی اینه غزاله جان :
از زن بودنت ، از همسر بودنت ، و از عاشق بودنت لذت ببر ، و هر کاری در این راستا می کنی ، از کاری که می کنی لذت ببر بدون انتظار بازخورد و تایید از دیگری .
(به خودت بگو : مهم اینه که من برای خودم یک خانم جذاب و دوست داشتنی هستم و از بودنم و از زن بودنم راضی هستم و کیف می کنم .
از اینکه فلان کار رو از روی محبت برای احسان انجام دادم یا فلان حرف رو زدم چقدر حس خوبی دارم .
مهم اینه که من هوای احسان رو دارم و عاشقش هستم ، حتی اگر اون اینطور نباشه ، من از اینکه او همسرمه و عشق بهش دارم لذت می برم .
و ........ )
اینها هم نمونه هایی از عبارات تأکیدی در این زمینه بود .
غزاله جونم ، این 15 روز عید این دو گام را خوب و عمیق در خودت پیاده کن و سعی کن نهادینه اش کنی .
بقیه گامها را بعد از ایام خواهم گفت .
موفق باشی عزیزم .
.
-
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام
لینکهای زیر رو بخونید ببینید همسرتون اعتیاد به کار داره یا اینکه سرش شلوغه و خبرشو بدید:
http://www.aftabir.com/articles/view/health_therapy/mental_health/c13c1203679713p1.php/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%db%8c%d8%a7%d8%af-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1
http://www.mardoman.net/success/workadict/