-
حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام دوباره به همه دوستان عزیزم
من شرح مشکلم با همسرم رو در تاپیک آیا حدسم درست است؟ عنوان کردم.
در گذشته تصمیم به جدایی داشتم، اما به هر صورت فعلا تصمیمم عوض شده و می خوام زندگی کنم. اما مسائلی هست که به شدن آزارم می ده و می ترسم دوباره برگردیم سرجای اول. می خوام شما عزیزان که از بیرون نگاه می کنید یه کم راهنمایی ام کنید. تا بلکه ببینم چطور با خودم کنار بیام.
اما مشکلات همسرم و نگرانیهای خودم رو گذرا می گم:
1- همسرم دست یزن داشت و هنوز من این ترس رو دارم که باز هم این رویه تکرار بشه. مخصوصا الان که تصمیم گرفتیم بچه دار شیم، همش نگرانم که جلوی بچه ام کتک بخورم.
2- من به همسرم شک داشتم که شاید یه رابطه دیگه برقرار کرده باشه، اما نه صحت شک ام و نه سقمش ثابت نشد و این موضوع هم آزارم میده.
3- همسرم جدیدا زیاد برام زبون بازی می کنه و نمی دونم چرا باورم نمی شه. (شایدم فکر می کنه دارم باردار می شم و این علتش باشه)
4- نمی دونم چرا نمی تونم دوستش داشته باشم. ازش متنفر نیستم ولی دوستش هم ندارم و همین باعث میشه که خطاهاش خیلی به چشمم بیاد و دیر از یادم بره.
5- چندباری جلوی خانوادش باهام دعوا کرد و بعد از مدتها قهر بودن الان که با خانواده اش ارتباط دارم (البته تا الان خیلی کم بوده) ولی با این حال خیلی رفتارشون باهام خوب نیست و کم و بیش بی احترامی می کنن. منم واقعا نمی دونم چه موضعی در قبال رفتارشون داشته باشم. اگه به شوهرم بگم که بارها نشون داده که طرف من رو نمی گیره و اگه خودم جوابشون رو بدم و احیانا اونها برن به شوهرم بگن بازم می دونم شوهرم طرف من رو نمی گیره و ممکنه جلوی اونها بهم بی احترامی کنه.
6-گاهی شوهرم خیلی واضح چشم چرونی می کنه و جالبه یه رفتاری می کنه که من خیلی برنجم و متوجه بشم ولی خدا نکنه بگم چرا نگاه کردی یا هر اشاره دیگه ای به موضوع. کلی دعوا راه می اندازه که چرا تهمت می زنی!
خوب تقریبا در قبال موارد بالا من عقب نشینی کردم، یعنی اینها رو می بینم و از ترس دعوا مجبورم ساکت باشم و این سکوت باعث میشه بیشتر ازش ناراحت بشم و دم نزنم.
وقتی با خودم منصفانه فکر می کنم، من فقط از جدایی ترسیدم و دارم باهاش زندگی می کنم. اما الان چی کار باید بکنم که از این تنش و بحران روحی راحت شم و با علاقه زندگی کنم؟
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
دوست عزیز به نظرمن واسه بچه دار شدن عجله نکن...این همه نگرانی و اضطراب میتونه خدای نکرده روی بچه هم اثر بذاره...سعی کن تا به یه ثبات نسبی توی زندگیت برسی
موفق باشی گلم
اما درمورد سوالایی که پرسیده بودی من فکر می کنم حالا که به خودت ...همسرت و زندگیت یه فرصت دیگه دادی صبر کن....زمان جواب سوالاتی که دربالا پرسیده بودی رو میده...به هرحال آفتاب زیر ابر نمیمونه...خیلی طول نمیکشه که از نیت واقعی همسرت مطلع میشی ...و شاید اون موقع دیگه توی تصمیماتت هیچ تردیدی به خودت راه ندی
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزیز؛ فقط خواستم یه جمله به جملات دوستمون اضافه کنم؛ درسته که زمان همه چیز رو نشون میده و دیر یا زود همه چیز مشخص میشه؛ اما شما نباید با گذر این زمان دست روی دست بگذاری یا نه؛ هیچ حرکت دیگه ای انجام ندید یا دقیقا رفتارهای گذشته تون رو تکرار کنید؛ چون دقیقا همین اتفاق هایی که افتاد و گذشت؛ میافته؟!
پس؛ عزیز دلم من فکر می کنم شما هم باید در مقابل این رفتارهای به ظاهر (از دید شما زبون بازی های ایشون) بازخورد مثبت حتی مصنوعی رو بدید و بعد منتظر باشید ببینید چه اتفاقی می افته!
یعنی شما باید حالا از این اتفاقات خوب استفاده کنید و زندگی رو به کام خودتون و همسرتون شیرین تر کنید و این اتفاقات رو باید به تدریج مدیریت و برنامه ریزی کنید!
مطمئن باشید که نهال عشق رو هر چه قدر که آبیاریش کنید؛ بزرگتر و جون دارتر میشه و بیشتر خودتون استفاده اش رو میبرید!
پس؛ شما هم با جریان آب حرکت بکنید!:46:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
meral جان مواردی که من در بالا مطرح کردم، در واقع مواردی است که آزارم می ده و نمی دونم چه راه حلی در قبالشون باید داشته باشم. در واقع فکر می کنم صبر درست نباشه.
مثلا من؛
منتظر بشینم که ببینم دوباره دست روم بلند می کنه؟!
البته سعی می کنم که موقع عصبانیت باهاش کل کل نکنم. اما نمی دونم آیا این راه کافیه. پیش مشاور رفتم و گفت بگو بیاد باهاش حرف بزنم ولی راضی نمی شه.
یا منتظر باشم ببینم بی احترامی های خانواده اش به کجا می کشه؟!
در این مورد مطمئنم که اگه این موضوع براشون عادت بشه که باهام به این نحو الان رفتار کنن، دیگه نمیشه درستش کرد. واقعا نمی دونم چه برخوردی داشته باشم. خواهر شوهر من که 15 سال از من کوچکتره (اگه قدیم بود، جای بچه ام می شد) رفتارش خیلی زننده است. اگه باهاشون برخورد کنم که اولا شوهرم طرف من رو نمی گیره و ثانیا می ترسم بیشتر روشون نو روم باز شه. اگه هیچی هم نگم و به روم نیارم که براشون عادت می شه.
فعلا سعی می کنم خیلی کم برم اونجا ولی نمی تونم اصلا نرم.
del عزیز من هم همین کار رو می کنم و ظاهرا خیلی بهش محبت می کنم ولی ته دلم دوستش ندارم و نمی تونم کاراش رو فراموش کنم.
دوستان اگه راه حلی به ذهنتون می رسه تو رو خدا دریغ نکنید.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام :72:
خدا رو شکر که تصمیمت عوض شد.:104:
ببین خاموش عزیز در مورد خانواده همسرت شما باید همیشه یه رویه داشته باشی یه مدت کم بری بعدش زیاد بری فایده نداره یه بار احترام بذاری و یه بار چهرت و در هم بکشی فایده نداره یک رویه ثابت داشته باش. فرض کن شما هفته ای یک بار یا 2 هفته یک بار می ری منزل اونا با رفتار خوب و چهره باز و بشاش. خیلی حرفا رو به روی خودت نمیاری و بیخال می گذری وقتی خیلی بی احترامی شد مثل خودشون نه تند تر حتی ارام تر جواب بده به هیچ عنوان تو در جواب بی احترامی بی احترامی نکن چون به قول خودت شوهرت پیشتوانت نیست که اگر بودم درست نبود شما بی احترامی کنی جواب های هوی نیست اما در نهایت احترام جواب بده نذار تو دلت بمونه و بشه کینه به شوهرتم که نمی تونی بگی پس هی کینه هات از اونا بیشتر می شه.
این در مورد خانوادش.
در مورد خودشم همون طور که گفتی سعی کن ظاهرت و حفظ کنی و در جواب محبتاش محبت کنی به هیچ عنوان بهش گیر نده سوالات مکرر ازش نپرس برای خودت یک مشغولیتی داشته باش که وقتی میاد خونه نخوای بهش گیر بدی و هی بپرسی.
د رمورد چشم چرانی اکثر مردان نگاه می کنن و وقتی می پرسی چرا می گن تهمت نزن ما نگاه نمی کردیم. از دید من چون اونا دارن سطحی نگاه می کنن و بی غرض حرف ما تهمت محسوب می شه. بهتره که شما هم به خودت بقبولانی که شوهرت سطحی نگاه کردن جزئی از وجودشه مثل سایر مردان تا راحتر بتونی کنار بیای.
[size=large]در ضمن همین که می گی از نگاه کردنش ناراحت می شی یعنی دوسش داری و می خوای فقط مال خودت باشه پس نگو مثل سابق دوسش نداری که حتی بیشترم دوست داری.در مورد دست بزن هم کاری که قبلا می کردی و یا حرفی که می زدی و عکس العمل ایشان زدن بود و انجام نده.
انشاءا.. هر روز بهتر از دیروز می شه:43:
موفق باشی:72:[/size]
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
یه موضوعی هست که مدتهاست نگرانم کرده و می خواهم در موردش با شوهرم صحبت کنم ولی از اونجاییکه خیلی با شوهرم مشاجره داشتم از صحبت کردن باهاش می ترسم. بخاطر همین ترجیح دادم قبلش با شما دوستای گلم هم یه مشورتی بکنم.
قبل از عنوان نگرانیم لازمه یه توضیحی راجع به خانواده همسرم بدم. خانواده همسرم تشکیل شده از:
1- پدر شوهرم که چندین بار سکته کرده و کاملا از کار افتاده است
2- مادرشوهرم که بسیار اهل مداخله و پرتوقع میباشه و بارها نشان داده که دل خوشی از من نداره
3- خواهرشوهرم که سالها پیش طلاق گرفته و با این خانواده زندگی می کند
4- دختر خواهرشوهرم که حدودا 18 سالشه
5- خواهرشوهر کوچکم که او هم 18 سالشه و تازگیها علنا هم بهم بی احترامی می کند
6- برادرشوهر کوچکم که قبل از ازدواج ما یکبار در دوران عقد طلاق گرفته و تازگیها هم نامزد کرده و کلا اهل کمک خرج بودن در خانه نیست
7- برادرشوهر بزرگم که تازگیها بعلت قهر با همسرش به این جمع پیوسته و زمزمه های طلاق هم بینشون وجود داره
منبع در آمد این خانواده: حقوق بازنشستگی پدرشوهرم بعلاوه میراث مادرشوهرم
و اما مشکل من:
در دوران عقد متوجه شدم که همسرم قصد دارد که عهده دار مسئولیت مخارج خانواده اش هم باشد. بدون اینکه قبل از عقد چیزی در اینباره بگوید که من بدانم وارد چه زندگی ای خواهم شد. در همان ابتدا مخالفت کردم و تنش هایی هم پیش آمد. در آن زمان چون من خودم شاغل بودم هیچ مشکل مادی نداشتیم، به همسرم گفتم که مشکل بعد مادی قضیه نیست بلکه بعد مسئولیت بزرگی است که فرصت زندگی کم دغدغه را از ما خواهد گرفت. لذا چنانچه شما می بینی خانواده ات نیاز مالی دارند، مبلغ ثابتی را ماهیانه تعیین کن و کمک خرج باش ولی بگذار خودشان مسئول دخل و خرجشان باشند.
این موضوع گذشت تا چند مدت پیش که متوجه شدم عابربانک متعلق به حساب حقوق بازنشستگی پدرشوهرم، نزد همسرم است و وقتی علت را جویا شدم، گفت که من خرد خرد بهشان پول می دهم و این کارت دست من هست و من با پولش کار می کنم. حالا شغل شوهر من نه تجاری و نه دلالی است که نیاز به پول داشته باشد و مطمئنم که این دلیل واهی است.
جدیدا هم که بحث یارانه مطرح شده و اگر به آن حساب ریخته شود، شوهر من عملا می شود مسئول هزینه های آن خانواده بزرگ و پرخرج.
که اصلا مسئولیت کمی نیست. هم از لحاظ زمانی وقت زیادی از شوهرم می گیرد و هم از لحاظ فکری باید مدام در هر حال برنامه ریزی باشد که آخر ماه کم نیاورد و طوری خرجشان را بدهد که هم پاسخگوی نیازشان باشد و هم به تمامی مخارج اعم از آب و برق و ... برسد. و همه اینها از وقت و روحیه ای که باید در اختیار زندگی خودش بگذارد، کسر می شود. و تمام دغدغه هایی که در همه خانواده ها به جهت خرید و امثالهم پیش می آید متوجه شوهرم خواهد بود، چون کل پول دست شوهرم هست.
از طرف دیگر وقتی یک نفر مسئول تامین نیازهای مالی یک جمعی باشد، ناخودآگاه بین آن جمع یک رقابت و حسادتی پیش خواهد آمد و من ترس دارم که پس فردا خواهرشوهرهایم بخواهند به شوهرم اعتراض کنند که چرا برای زنت (و فرزند احتمالیت) فلان کفش و پوشاک و سفر و ...را تهیه کردی و برای ما نه. و این گفته ها روی شوهرم که فوق العاده دهن بین است تاثیر سوء بگذارد. یا اینکه خواهر شوهرهایم حسادتشان را به رو بیاورند و چون در مقام مقایسه بر آمدند، به خودم هم بی احترامی کنند. (چه بسا که بی احترامی های اخیرشان بابت این موضوع باشد!)
اینرا هم بگویم که خانواده شوهرم با اینکه 4 زن در خانه هستند، اما برای نظافت منزل کارگر می آورند! خوب چنین خانواده ای با چنین رویه زندگی بهتر است که خودشان مسئول دخل و خرجشان باشند. حالا اگر همسرم حس می کند که احتیاج دارند و خودش هم توانایی مالی دارد، ماهیانه مبلغ مشخصی برایشان تعیین کند ولی اجازه دهد که خودشان حساب و کتاب زندگی شان را بکنند. و این چندین حسن دارد:
1- چون درآمدشان را می دانند، پس خودشان هم مطابق درآمدشان خرج می کنند.
2- از کسی متوقع نمی شوند که پاسخگوی هرنوع نیاز مالی شان باشد.
3- حسادت و رقابت بین دو خانواده پیش نمی آید.
4- دغدغه های فکری همسرم کمتر می شود و وقت بیشتری برای رسیدگی به زندگی خودش را خواهد داشت.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
حالا سوال شما اینه که ایا با همسرتون مخالفت کنید یا نه؟
به من ثابت شده وقتی مردها تصمیم کاری و بگیرن دیگه مخالفت کردن باهاشون فقط به درگیری بیشتر منجر می شه ( البته همسر من این طوریه)
جو خانواده را بسنجید دلایلتون منطقیه برای مخالفت و حس رقابت و زمان بیشتر و هزینه تحمیلی دلایل محکمیه برای مخالفت شما منتها باید ببینی اگه به همسرت اعتراض کنی ایا جواب می ده یا نه
البته بماند که باید در زمان مناسب و با بهترین لحن گفته بشه باید رگ خواب همسرت و بدونی و از ایرادها و معایب راهی که در پیش گرفته بگی سختیها و مشکلاتی که ممکنه حتی دامن خودش و زندگیش و بگیره رو بگی و سپس ازش بخوای که جور دیگه ای کمک خانواده باشه. مثلا اصل پول دست خودشون باشه و همسر شما خرید های بزرگ خانوواده را با خرج خودشون انجام بده.
اگه 100% مخالفت کنی خب همسرتم جبهه می گیره باید یه راه بهتر پیدا کنی با توجه به شرایط دو خانواده که کمترین خسارت متوجه شما باشه و البته به میزان لازم هم همسرتون کمک خانوادش باشه.
موفق باشید:72:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام عزیزان
من دوباره دچار استرس شدم که نکنه دوباره دعوا و کتک کاری راه بیفته و ....
راستش کاملا دارم اعتماد له نفسم و اعتمادم به زندگیم رو از دست می دم، متاسفانه.
هنوز حس محبت و دوست داشتن همسرم درم بوجود نیومده و گاهی خاطرات قبلی آزارم می ده و بعضا ازش توی دلم متنفر می شم. اما ظاهر رو حفظ می کنم و بهش مهربونی می کنم.
حالا با این خلاصه می خوام مشکلم این دفعه رو بگم.
خانواده شوهرم رو که حدود 10 -11 نفر می شن برای اولین بار روز جمعه دعوتشون کردم.
البته این رو هم بگم چند مدتیه که شوهرم دلش نمی خواد من رو ببره خونه خانوادش و مدام بهونه میاره و بین هفته خودش تنها می ره! اینبار هم نزدیک خونه پدرشوهرم بودیم که به شوهرم زنگ زدن که خواهرت حالش بد شده و ما همه مون بردیمش دکتر و کسی خونه نیست! ما هم برگشتیم.
وسط هفته بود که شوهرم گفت صبح با هم بریم و منم قبول کردیم. صبح زود پا شد که بره و من دیدم این دست اون دست می کنه، باهاش نرفتم. و یکی دو ساعت بعد زنگ زدم به مادرشوهرم و دعوتشون کردم خونمون ()البته یکی از خواهرشوهرام از شهرستان اومده و از قبل با شوهرم حرف زده بودیم که دعوتشون کنیم.)
حالا شب همون روز که شوهرم اومد خونه بجای اینکه از من تشکر کنه و خوشحال باشه که خانوادش رو تحویل گرفتم، مدام بهونه گیری می کنه! ایراد می گیره الکی! اون شب اومده بود حرکات رزمی برام اجرا می کرد و لگدش رو میورد به طرفم!!! حالا هیچ وقت از این کارا نمی کرد. بهم می گفت تو زن مردمی! گفتم بی تربیت یعنی چی؟ گفت کارمندای دولت رو می گن زن مردم این یه اصطلاحه! حالا اصلا چنین حرفی بین ما نبوده و من تا حالا نشنیدم!
نمی دونم چیزی بهش گفتن یا کاراش چه دلیلی داره؟؟
خلاصه که اصلا رفتارش جالب نیست و دنبال شره.
از طرفی قبلا گفته بودم که خواهر شوهرام و مادر شوهرم تازگی ها و بعد از دوره طولانی قهرمون رفتارش اصلا مناسب نیست و یه جورایی رو اعصاب من راه می رن و عصبی ام می کنن.
حالا با این اوصاف من می ترسم تو اگه تو خلوت دو نفرمون خودداری کنم و بهونه دستش ندم تا دعوامون نشه، اونها که اومدن عصبیم کنن و من چیزی بگم و شوهرم جلوی اونها دست روم بلند کنه!!!
آخه به کرات بهم ثابت کرده که هیچ وقت تو هر دعوایی طرف من رو نمی گیره و فقط من رو ضایع می کنه.
وا.. نمی دونم این چه بدبختیه؟ باید 10-11 نفر رو مهمونی بدم و هم باید بترسم کتک نخورم!!!
لعنت به این زندگی!
دوستان میشه یکم راهنمایی ام کنین، لطفا!
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
پیشنهاد من اینه که اعصابت را تقویت کنی. روحیه ات را برای اون روز تقویت کنی.
چه جوری؟
از امروز سعی کن اصلا به هیچ چیز منفی از طرف اونها فکر نکنی. به کسانی که ناراحتت کردند، به کارهایی که ازشون دیدی و ناراحت شدی، به دلخوریهات، ناراحتی هایی که تو دلت مونده ازشون ... به هیچکدوم فکر نکن. تا خواست فکرش بیاد سراغت سریع خودت را سرگرم یه فکر دیگه کن. هر کس یا چیزی که دوست داری. یه خاطره ی خوب از خودت یا همسرت یا مادرت (ترجیحا همسرت تا رابطه تون تو ذهنت تقویت بشه ).
وقتی که اونها اومدن، یه فکر تمیز و آسوده و سبک داری. حتی اگه رفتار یا حرف ناپسندی هم ببینی به خاطر آرامشت راحت از کنارش می گذری و نادیده می گیری. با لبخند و راحتی ازشون پذیرایی می کنی. آرامشت به همسرت هم منتقل می شه و روز قشنگی خواهید داشت.
اما اگه از امروز بخوای نگران باشی و بدیهاشون رو مرور کنی و ... با ذهن آشفته و خسته و مضطرب نه خودت و نه مهمونها روز خوبی نخواهید داشت.
در مورد مخارج خانواده ی همسرت هم به عنوان یک پیشنهاد می گم، نمی شه به همسرتون بگید که مثلا برای بهبود اوضاع روحی برادرش یا دادن اعتماد به نفس یا مسئولیت به ایشون یا ... این کار را به اونها واگذار کنه. منظورم اینه که یه جوری از محاسن واگذاری این کار به خانواده اش برای اونها بگید.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام خاموش عزیز ، من تازه به همدردی ملحق شدم
میخواستم بگم آیا لازم بود توی این موقعیت خانواده شوهرت رو دعوت کنی،شاید دعوت کردن اونا کار درستی نبود ولی خوب حالا که کار از کار گذشته بهتره آروم باشی و افکار منفی نداشته باشی چون هر جور فکر کنی همونطور میشه ،اگه اونا هم بی احترامی کردن شما خونسرد باش و اون یه شب رو به روی خودت نیار چون گفتی که از عکس العمل شوهرت نگرانی.
علاوه این لبخند رو فراموش نکن چون لبخند معجزه میکنه ،
امیدوارم بتونم کمکی کرده باشم ... :46:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
من بازم کم اوردم و اومدم اینجا بنویسم.
اونروز مهمونی گذشت، بگذریم که شوهرم این همه راه رو رفت دنبال خانوادش و تازه رفتن خونه عمش و موقع برگشتم دوباره رسوندشون. حالا می تونست آژانس بگیره ولی من اصلا چیزی نگفنم!
می گفت می خوام بابام رو بیارم 2 سال پیشم بمونه!!!! نمی دونم چرا هرچی رو سرم رو پایین می اندازم، دلش میخواد بیشتر سواری بگیره!
خلاصه تا قبل سفره انداختن همشون یه جور بدی بود رفتارشون ولی وقتی سفره رو انداختم (واقعا سنگ تموم گذاشته بودم) خیلی رفتارشون تغییر کرد و بخصوص مادرشوهرم.
اما با این حال دوتا خواهرشوهرم می شستم جلوم و محکم دندونهاشون رو بهم فشار می دادن!!! (نمی دونم منظورشون چی بود!)
این موضوع گذشت تا الان که دوباره شوهرم باهام قهر کرده!!
حالا سر چی؟
اونروز با هم رفتیم فروشگاه سر یه چیزی که گفتم بخر مدام جلوی مردم داد می زد که من کلی خریده بودم، همشو تموم کردی؟ خیلی مصرفت بالاست! (حالا اون چیز رو من واقعا بدون اسراف و زیاده روی استفاده کرده بودم)، خلاصه که بهش هیچی نگفتم. چون از این اخلاقا داره که جلوی ملت هم دست روم بلند کنه! اونجام که نو محل بود!
بعدا با لحن ملایم بهش گفتم که از دستت ناراحتم، چرا جلوی مردم سرم داد می زنی، آقا مطابق معمول طلبکار شد!
یکی دو روز هم قهر بود و من به روم نیوردم و بعدش ظاهرا فراموش شد.
یه دفعه خودش برگشته بهم می گه تو جلوی مردم سرم داد می کشی و منو تحقر می کنی، بهش گفتم من کی داد زدم پیش مردم، می گه نه تو خونه بلند حرف می زنی همسایه می شنوه!!! بهش می گم تو توی فروشگاه پس داشتی تحقیرم می کردی که حرف زدن معمولیه من تو خونه رو اینجور تلقی می کنی!!
(آخه ببین زور نداره؟ پس حق دارم فکر کنم تو اون فروشگاه هم داشت واقعا منو تحقیر می کرد؟!)
اون شب هم حرف سر یه برنامه ماهواره شد، گفتم ما که ماهواره نداریم، کجا دیدی؟ گفن مجرد بودم خونه دوستام دیدم. منم یکم اخم کردم، فقط همین! آخه این آقا به منی که مهندس کامپیوترم و صبح تا شب کارم کامپیوتره، رفته به مادرم گفته این می ره تو سایتای مبتذل (خدا شاهده نرفتم و اصلا دل و دماغش رو ندارم)، یه روز دعوا راه می اندازه که من ماهواره نمی گیرم در صورتیکه اصلا من ازش هیچ وقت ماهواره نخواستم، حالا من حتی نباید ناراحت بشم که این تو دوران مجردی خونه رفیقاش ماهواره می دیده! (حالا رفیقاش همه بسیجی و جبه رفتن!!!!!!!!! و من یه همچین مردی انتخاب کردم که اهل بعضی مسائل نباشه)
آقا دست پیش رو دوباره گرفته و باهام قهر کرده! من بذبخت هم از ترس بددهنی و کتک، نمی تونم اعتراض کنم.
لعنت به این زندگی سگی!
دیشب اومده و دست پیش و قهر و بدشم همون شب رفت حموم! حالا هیچ وقت شب که از بیرون میاد نمی ره و صبحها می ره. یادمه یه روز یه کتاب اورده بود که توش توصیه کرده بود به مردا که حموم رفتنتون جوری نباشه که سوء تفاهم براتی زنتون بشه که فکر کنه احیانا برای غسل رفتین و بیرون خونه نیازمند غسل شدین!
حالا این آقا نمی دونم چرا درست وقتی قهر کرده، اینکار رو می کنه؟
ازش منزجر شدم. واقعا بهش شک دارم، یعنی همیشه داشتم. این فکرم عذابم می ده که نکنه رفته بیرون پی نفسش! قبلنا که قهر بودیم، فیلم سکسی که می دید. ظاهرا از خداشه که یه بهانه برای قهر پیش بیاد!
بخدا نمی دونم از دستش چی کار کنم. باید خفه شم و هرکار ی می کنه، هیچ اعتراضی نکنم از ترس کتک و دعوا و قهرهای طولانی و ...
من چی کار کنم از دست این بشر؟ چی جوری کار بدش رو بهش بگم؟
هنوز مهرش تو دلم برنگشته بود که دوباره ...
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
ظاهرا که شما هم دل و دماغ مشکل منو ندارید. دلم تنها خوش به اینجا بود که همفکری یا حداقل همدردی کنم. :47:
شاید برای شما هم خودم و زندگیم خسته کننده شده که هیچکی بهم جواب نمی ده! :302:
اما اینجا تنها دلخوشیمه و تنها جاییکه می تونم حرف دلم رو بزنم و راهنمایی بخوام.
میشه بهم یه همفکری بدین!
امروز با جاری بزرگم (که اونم اصلا روابطش با خانواده شوهرم خوب نیست)، صحبت می کردم. می گفت دو هفته دیگه عروسی برادرشوهر کوچکمه!
حالا تا این لحظه من اصلا خبردار نیستم!
بد نیست اینم بگم:
سر این جاری جدید که من اصلا تا الان ندیدمش، اون اویل شوهرم بیجهت باهام دعوا راه انداخته، یه بار گفتش تو به اون حسودی می کنی، بخدا قسم من کلا چنین آدمی نیستم و تا این لحظه به کسی حسودی نکردم، مگه اینکه تحصیلات طرف خیلی بالاتر باشه که اونم برای طرف احترام قائلم. تازه شوهرم تو خانوادشون اصلا خانم مهندس ندارن که من هستم. حالا باز اگه می گفت فخر می فروشی، شاید یه مصداقی پیدا می کرد.
تو دوران خواستگاری شون بارها خودش روز تعطیل می ذاشت می رفت دنبال کار اونا و وقتی ازش می پرسیدم کجایی، می گفت به تو مربوط نیست به کار ما دخالت نکن، جالبه همیشه خودش رو با خانواده ش جمع می بنده و نه با زنش. یه بارم داشت با خانوادش تلفنی حرف می زد راجع به مشکل داداش و زن جدیدش که من یه جمله از دهنم در اومد، بدون اینکه تلفن رو قطع کنه، حمله کرد به منو کلی کتکم زد...
چند وقت پیش دیدم زن داداش جدیده به موبایلش زنگ زد. حالا ببین با شوهرم چقدر صمیمی شدن و بنده اینجا حتی اسم این خانم رو نمی دونم!
حالا مشکل من و بعده اینهمه تحقیر که آقا زن مهندسش رو بخاطر زن داداش خیابونیش (ببخشید که اینو می گم، ولی ظاهرا داداشش تو خیابون باهاش رفیق شده - می دونم این لحن بده و من هرگز کسی رو کمتر از خودم نمی دونم، اما رفتار شوهرم باعث شده بیجهت نسبت به کسی که ندیدم حس بدی پیدا کنم!)، احدی به من نگفته که دو هفته دیگه عروسی شونه!
خوب منم اگه دو هفته دیگه عروسی باشه، باید از الان برنامه ریزی کنم. بابت خرید لباس و مو و آرایشگاه و ...
نمی دونم کی می خوان بگن! خوب منم نمی تونم بپرسم! تا الان بیجهت تحقیر شدم. نه غرورم اجازه می ده که بعد از قضایای فوق، در موردش از شوهرم بپرسم و نه راستش جراتشو می کنم. می ترسم باز با حرف و گفتارش تحقیرم کنه. از یه طرف دیگه شوهرم گفته من با جاری بزرگم هم حرف نزنم و کلا اگه دو مورد بالا هم نبود، باز نمی تونستم به روم بیارم چون نمی شد که بگم از کجا فهمیدم.
حالا بنظر شما من از کجا باید بفهم که آیا واقعا دو هفته دیگه عروسیه؟ نکنه می خوان تو لحظه آخر بگن که من نتونم به خودم برسم؟ یا نرم و شوهرم تنها بره؟
خواهشا یکم بهم همفکری بدین!
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
فکر کنم بچه ها سرشون شلوغه
چند ساعتی صبر کنی میان و کمکتون میکنن .
حلال کنید که چیزی نمینویسم .
یامولا
نقل قول:
بخاطر زن داداش خیابونیش (ببخشید که اینو می گم، ولی ظاهرا داداشش تو خیابون باهاش رفیق شده - می دونم این لحن بده و من هرگز کسی رو کمتر از خودم نمی دونم، اما رفتار شوهرم باعث شده بیجهت نسبت به کسی که ندیدم حس بدی پیدا کنم!)
گناه داره ها ، در ضمن خود به خود ایجاد تنفر میکنه وقتی در مورد کسی اینطوری فکر کنی .
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
دوست عزیز من اینهمه حرف زدم شما فقط این قسمتشو دیدی؟!
بابت این حرفم که تو پرانتز توضیح دادم. از طرفی وقتی شوهرم بخاطر یه دختر خانم تازه وارد تو خانوادشون، زن خودش رو اینقدر تحقیر می کنه، روش دست بلند می کنه، چندین بار یه روز تعطیل که فقط باهیم رو می ذاره می ره بابت کار اونا، شیربهاشو می ده (تازه اونم من از طریق جاری بزرگم شنیدم)، بله برون آقا تک و تنها می ره، بعدم می بینم که خانم به شماره موبایل شوهرم هم زنگ می زنه، می خواستین عاشقانه التماس کنم که تو رو خدا عروس خانم رو نشونم بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
خوب احساس من انعکاس رفتار شوهرمه. بجای اینکه عزت سر زنش بذاره و تو یه خانواده جدید با احترام زنش رو معرفی کنه، این رفتارشه!
یادمه تو بله برون من یه مینی بوس آدم اومده بود ولی جاری بزرگم نبود و شوهرم کلی ازش بد گفت پیش من و گفت که من گفتم حق نداره بیاد. واقعا من باورم شده بود که جاریم مشکل داره.
اما الان با منم همینکار رو کرد. یعنی تو بله برون این یکی هم هیچ کدوم جاریها نبودن. لابد از منم کلی بدی گفتن!!
میگن اگه نوش نیستی لااقل نیش نباش.
================================
در ضمن گله من از دوستان بابت پست قبلی ام بود که 19 بهمن ارسال کرده بودم و تا الان جوابی بهش نداده شده!
هرچند گله که نه، اما دلم همدردی می خواست (می خواد).
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزيز
من پستهاي تورو كامل نخوندم اما از اين پست هاي آخرت فقط اينو مي تونم بهت بگم كه دنيا رو به اهلش واگذار. يه مدت فقط و فقط با خودت سپري كن از هيچ كس حتي شوهرت توقع نداشته باش و توي عالم دروني خودت سير كن. زندگي خودتو مثل يك فيلم يررسي كن ببين از اول عروسيت تا الان چه كارهايي كردي و دقيقا از كجا بود كه رفتار شوهرت باهات بد شد يا كجا چيكار كردي كه فيدبك مثبت گرفتي راجع به اونا فكر كن. خواهشا اين قضاياي خاله زنكي برات اهميت نداشته باشه. اگه از اين راه خواسته باشن لجتو دربيارن يا تحقيرت كنن يا هرچي، با بي تفاوتي تو كوتاه ميان. راجع به عروس جديد هم فكرشو نكن. هر وقت بهت گفتن تبريك بگو روش حساس نشو كه نقطه ضعف دست شوهرت و اطرافيانت ندي.
دكتر علي شريعتي مي فرمايند:
خدايا! خودخواهي را در من آنقدر كوچك كن كه خودخواهي انسان ديگري را نيز نبينم.
انشاءالله اين پست من باعث بشه بزرگان باتجربه تالار به كمكت بيان.
با سپاس
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سرافراز جان مشکل من و شوهرم از دوران عقد شروع شد. من بارها و بارها تصمیم به طلاق گرفتم. در واقع شوهرم غیر از اونیکه خودش رو تو دوران عقد نشون داده بود، واقعیتش بود. جلوی همه کس تحقیرم کرده.
این آخری واقعا می خواستم طلاق بگیرم ولی راستش ترسیدم. از اون موقع به بعد خیلی ک.تاه میام. باهاش بحث نمی کنم. ولی دوستش هم ندارم.
بابت برادر شوهرم، به شوهرم گفتم تا وقتی بهم نگن من تبریک نمی گم. (راستش یه بار ازش پرسیدم که تبریک بگم، گفت ولش کن!) اما الان فرق می کنه. بحثم سر دعوت به مراسم جشن عروسیه!
من باید براش برنامه ریزی کنم. دو هفته فرصت زیادی نیست و بعدشم برای گرفتن تالار و .. خیلی زمان می خواد. باید از قبل برنامه ریزی کنن. تازه مهمونای غریبه رو از کلی پیش کارت دعوت می دن!
وا.. اگه کلا دعوت نکنن راحت ترم و زبونم دراز. ولی اگه لحظه آخر بگن، نه می تونم نرم و نه می تونم بدون اینکه به خودم برسم و لباس و ... تهیه کنم، برم.
در حال حاضر مشکل من اینه که چجوری بفهمم دوهفته دیگه عروسی هست یا نه؟
بخدا اگه برادر خودم بود و بهم دیر می گفت و فرصت آماده شدن رو نداشتم، نمی رفتم.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام دوست عزیز
من وارد مسایل تخصصی خانوادګی شما نمی شم تا انشالله دوستان کارشناس و باتجربه نظر بدهند. فکر می کنم رفتار شما خالی از اشکال نیست و خودتون هم در دور کردن شوهرتون از خودتون تقش زیادی دارید.
اما در مورد عروسی. اینکه نګفته اند و چرا نګفته اند و ... بماند.
سوال شما اینه که تا دو هفته دیګه نمی دونم عروسی هست یا نیست!!
عروسی یک لباس می خواد که چه دو هفته بعد و چه دو ماه بعد شما همون لباس را می خواهید. خب الان با فرض دو هفته بعد تهیه اش کنید.
آرایش و مو و ... هم که همون روز عروسی می رین دیګه.
کادو هم که همسرتون احتمالا حواسش هست اما اګر فکر می کنید نه، همین حالا فکر کن و با همسرت مشورت کن و آماده اش کنید.
با جاریهاتون هیچی در این موارد نګید. ګله ی خانواده ی شوهر را نکنید و حتی اګه اونها ګله می کنند نذارید ادامه بدهند. این حرفها یک کلاغ چهل کلاغ می شود و به ګوششان می رسد.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
بهشت درست مي فرمايند. براي عروسي همون دو سه تا كار بالا رو انجام بده(خريد لباس و اينا). بعدشم اينكه به نظرم يه مدت فقط به احوالات خودت فكر كن و نسبت به شوهرت بي توقع باش. هر قفلي يه كليدي داره و شوهر شما هم يه قلقي داره كه بايد پيداش كني. اما بنظرم اول بايد خودتو پيدا كني و اعتماد بنفست رو بالا ببري و انقدر نسبت به ديگران و كارهاي اونا خشم نگيري و درواقع حال رفتاريت وابسته به كارهاي ديگران نباشه. يجوري هيجاناتتو كنترل كني. البته اينا رو من براي جذب كردن شوهرت نمي گم. چون اونچيزي كه ما الان بهش دسترسي داريم خودتي و تنها چيزي هم كه تحت كنترل تو مي تونه باشه احساسات و هيجانات خودته. پس فعلا روي خودت كار كن. از خوندن كتاب گرفته تا صحبت با مشاور و خوندن مقالات خودشناسي يا مقالات مفيدي كه توي همين تالار هست.
در ضمن يك شب كه خودتو از همه دغدغه هاي زندگيت آروم كردي موقع خواب فكرتو خالي كن و فقط به پروردگارت فكر كن. ازش بخواه بهت آرامش بده و كليد حل مسئله زندگيتو بهت نشون بده. امتحان كن. جواب مي گيري.
شوهر تو هم يك انسانه و مثل همه ما انسهانها خطا و اشتباه داره. بايد ظرفيتشو بسنجي و هر حرفي رو هر موقعي بهش نگي.
ببخشيد پراكنده صحبت كردم. اميدوارم خودت از لابلاي حرفام متوجه منظورم شده باشي.
پس فعلا اول روي خودت و هوش هيجانيت كار كن.
موفق باشي
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزيز و محترم
سلام
نگاه بيروني و قضاوت كردن و سازماندهي زماني از نوع وقت گذراني و ....همه متصل به هم هستند و شما در هر مورد بسيار بد و قوي ظاهر مي شويد .
اگر فردي به ما بي احترامي مي كند ريشه ي اين بي احترامي ( اگر به معناي واقعي بي احترامي باشد ) در درون خود ماست .
اگر فردي ما را ناديده مي گيرد ريشه ي ناديده گرفته شدن در خود ماست ( اگر به واقع ناديده گرفته شده باشيم )
و اگر فردي ما را ..........................
عزيزم سر دوربين را به سمت خودت بگير . و ريشه يابي كن و علت ها را پيدا كن و سرت را اين همه با معلول ها گرم نكن كه اين اشتباه ترين كار ممكن است .
پردازش موضوعي ذهن بسيار شگفت انگيز است .
بد - خوب
زشت - زيبا
درست - نادرست
چه كسي اينها را تعريف مي كند و رتبه بندي مي كنه ؟!
ذهنت را با نوعي ديگر از زاويه اي ديگر كه دوربينت را مي كاري از اين پس بررسي كن
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
:305:عزیزم اگه زندگی رو ساده بگیری ساده میگذره
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
دوستان خیلی ممنون که برایم وقت گذاشتید.:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
سوال شما اینه که تا دو هفته دیګه نمی دونم عروسی هست یا نیست!!
عروسی یک لباس می خواد که چه دو هفته بعد و چه دو ماه بعد شما همون لباس را می خواهید. خب الان با فرض دو هفته بعد تهیه اش کنید.
آرایش و مو و ... هم که همون روز عروسی می رین دیګه.
کادو هم که همسرتون احتمالا حواسش هست اما اګر فکر می کنید نه، همین حالا فکر کن و با همسرت مشورت کن و آماده اش کنید.
بهشت عزیز مسلما اگر به این راحتی بود، نه به خودم و نه به شما زحمت نمی دادم.
پست شما را که خواندم، دلم شکست و پیش خودم فکر کردم که حتکما خواهرشوهرها و مادرشوهرم یه همسرم همینها را خواهند و طلبکار هم خواهند شد!
عزیز دلم؛ اول اینکه بنده مشکل مالی دارم. و الان هم دم عید است و خرید عید هم پیش روست. لباس عروسی و آنهم عروسی فرد نزدیک، لباس خاصی است که اگر آن مجلس نباشد، خریدش عاقلانه نیست.
من در گذشته که قصد داشتم موهایم را مش کنم، خود آرایشگاه می گفت خیلی وقت قبل با من هماهنگ کن و وقت بگیر! در ضمن اگر عروسی در پیش نباشد چرا من 18 روز قبل از عید موهایم را مش کنم که تا آنروز ریشه هایش در آید.
تازه دختر خوب من از طریق جاری ام فهمیدم که دو هفته دیگر عروسی است و اگر نمی دانستم که شاید اصلا برنامه ریزی می کردم برای مهمانی دیگر!
نقل قول:
اګر فکر می کنید نه، همین حالا فکر کن و با همسرت مشورت کن و آماده اش کنید.
این حرفتان هم از اون حرفهاست ها:162:
وقتی من اصلا از موضوع عروسی خبر ندارم، بابت چه موضوعی باید با شوهرم مشورت کنم؟!
تا الان حتی من نمی دانم که برادرشوهر و نامزدش رسما عقد کرده اند یا نه. و اصلا هم مهم نبوده برایم.
ولی مجلس عروسی مهم است که چه موقع مطلع شوم.
وا... من برای عروسی خودم یکی دوهفته قبل تمام کارتها را دست تمام اقوام رسانده بودیم که همه مطلع باشند و بتوانند برنامه ریزی کنند. اگر کسی می خواهد مرخصی بگیرد، مسافرتی در پیش دارد، فرضا لباسی می خواهد بدوزد یا ... بتواند هماهنگ کند.
این رسم ادب و احترام به دیگران است. ملت سرباز و گماشته ما نیستند که تا بگوییم فردا بیایید عروسی، پشت در باشند و هجوم بیاورند به داخل تالار!
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
گره اي كه با دست باز مي شه با دندون باز نمي كنن.
اگه انقدر مهمه برات كه عروسي كي هست زنگ بزن به مادرشوهرت بگو از فلان جاري شنيدم دو هفته ديگه مراسم داريد درسته؟ اگه هست كه من تدارك ببينم. اينجوري شايد شرمنده هم بشن. سخت نگير...
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
نگاه بيروني و قضاوت كردن و سازماندهي زماني از نوع وقت گذراني و ....همه متصل به هم هستند و شما در هر مورد بسيار بد و قوي ظاهر مي شويد .
اگر فردي به ما بي احترامي مي كند ريشه ي اين بي احترامي ( اگر به معناي واقعي بي احترامي باشد ) در درون خود ماست .
اگر فردي ما را ناديده مي گيرد ريشه ي ناديده گرفته شدن در خود ماست ( اگر به واقع ناديده گرفته شده باشيم )
و اگر فردي ما را ..........................
عزيزم سر دوربين را به سمت خودت بگير . و ريشه يابي كن و علت ها را پيدا كن و سرت را اين همه با معلول ها گرم نكن كه اين اشتباه ترين كار ممكن است .
پردازش موضوعي ذهن بسيار شگفت انگيز است .
بد - خوب
زشت - زيبا
درست - نادرست
چه كسي اينها را تعريف مي كند و رتبه بندي مي كنه ؟!
ذهنت را با نوعي ديگر از زاويه اي ديگر كه دوربينت را مي كاري از اين پس بررسي كن
آنی جان خوب فاتحه ما رو خوندی و راهی قبرستونم کردی!
عزیزم کلی گویی بسیار آسان است. شما اگر واقعا قصد راهنمایی و کمک به بنده حقیر را داری، موردی بفرمایید که من چه کار کردم که شما آنرا نگاه بیرونی، قضاوت و سازماندهی زمانی بد و آنهم از نوع قوی تلقی کردید؟!
با این حرف شما هم که می گویید ریشه بی احترامی دیگران خود ماییم، هم همیشه موافق نیستم.
کاش اگر واقعا قصد داشتید بنده را رهین منت کنید و راهنمایی ام کنید، تمام تاپیک هایم را می خواندید و ایرادم را می گفتید. کلی گویی و یا احیانا پیچیدن یک نسخه واحد برای همه کارساز نیست.
یادم می آید چند سال پیش با همسرم به شهرستان رفته بودیم. آنجا یکی از اقوام شوهرم رفتاری کرد که لااقل در فرهنگ خانوادگی بنده و در میان تمام اقوام و فامیل و غیره بسیار ناپسند است و من ناخودآگاه از دیدن این رفتار گریه ام گرفت. همسرم هم بجای دلداری من کلی دعوا راه انداخت!
بگذریم که بعد از کلی مشاجره و قهر و ... بعد از مدتهای مدید که من مجددا با خانواده شوهرم ارتباط برقرار کردم، همگی بدون استثنا همان رفتار را انجام می دهند.
چکار باید بکنم؟ اگر ناراحت هم شوم حق ندارم که به رویم بیاورم چون از شوهرم کتک می خورم!
نمی دانم چرا ما فکر می کنیم که چهار خط کتاب را می شود برای همه و در همهجا و همه موارد کپی کنیم و افتخار کنیم که چه زیبا حرف می زنیم!
آنی عزیز برعکس شما فکر می کنم که هرکس به دیگری بی احترامی می کند، ریشه این بی احترامی دقیقا در شخص بی احترامی کننده قرار دارد. اوست که در خودش ضعف و کمبود و بدتربیتی احساس می کند که عرض اندام و جلب توجه خودش را در گرو تحقیر دیگران می داند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
گره اي كه با دست باز مي شه با دندون باز نمي كنن.
اگه انقدر مهمه برات كه عروسي كي هست زنگ بزن به مادرشوهرت بگو از فلان جاري شنيدم دو هفته ديگه مراسم داريد درسته؟ اگه هست كه من تدارك ببينم. اينجوري شايد شرمنده هم بشن. سخت نگير...
عزیز دلم قبلا هم گفتم، اگر بگویم با آن جاری ام صحبت کرده ام روزگار هر جفتمان سیاه هست.
شوهر من قدغن کرده که با جاری بزرگم حرف بزنم.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش محترم
در ادامه ي پست قبل خودم و پست بالاشما .
ضمن اينكه كاملا شما و زاويه ي ديد شما را كاملا درك مي كنم
اما
اين قوانين را چه كسي وضع كرده كه ما و يا ديگران مجبور باشيم همه ي اينها را مو به مو و بدون خط خوردگي انجام دهيم ؟!
و اگر مو به مو انجام نشد يعني اينكه بايد حتما آماده ي يك نبرد جدي باشيم ؟!!
و تا روز رسيدن اعلام جنگ ذهن خود را مشغول به اين داستانها و حكايتها كنيم ؟!!
ذهنت را رها كن . و نوعي ديگر ديدن را به دور از فضاي اين بايد ها و نبايدهايي كه برايت تعريف شده تجربه كن . ضرر نمي كني . من بهت قول مي دهم كه دستت پربار از اين تجربه خواهد بود .
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام عزيزم
خاموش جان اينقدر فكر و ذهن خودت رو بخاطر يه شب عروسي خراب نكن ، عروسي خودت نيستش كه عزيزم كه نكران باشي ، عروسي جاريه شماست زياد بهش فكر نكن ، از الان كاراتو طوري برنامه ريزي كن كه حتي اگه يك شب قبل بهت گفتن از پسش بربياي فقط يه لباس آماده كن براي آرايشگاه هم خودت رو اينقدر نگران نكن حالا آرايشگاه نشد خودت كه ميتوني ، خودت رو آماده كن از خواهري كسي هم بخواه بياد كمكت كنه تا موهات رو درست كني و بتوني خودت رو آماده كني ، به اين مسائل زياد فكر نكن و بيشتر از اين نذار كه بخاطر يه عروسي بهت استرس وارد شه ، توي مسائل اينچنيني اينقدر ريز نشو ، ميدونم مهم هست كه مرتب باشي و بتوني به بهترين شكل ممكن توي مراسم ظاهر بشي ولي نه تا اين حد كه اعصاب خودت رو به هم بريزي ، پس عزيزدلم بهش فكر نكن :72:
در مورد همسرت هم اينقدر تا اين مرحله فكر بد نكن ، همسر شما از بيرون كه اومده رفته دوش گرفته اين نميتونه معني بدي از اون جهت كه شما فكر ميكني داشته باشه ، شايد نياز داشته بره دوش بگيره شايد خيلي خسته بوده و ... پس خواهشا اجازه نده اين افكار به ذهنت راه پيدا كنه چون فقط خودت رو عذاب ميدي ، به خدا توكل كن اانشاءاله خدا راهگشاي شما باشه :72:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
این رسم ادب و احترام به دیگران است. ملت سرباز و گماشته ما نیستند که تا بگوییم فردا بیایید عروسی، پشت در باشند و هجوم بیاورند به داخل تالار!
آنی عزیز برعکس شما فکر می کنم که هرکس به دیگری بی احترامی می کند، ریشه این بی احترامی دقیقا در شخص بی احترامی کننده قرار دارد. اوست که در خودش ضعف و کمبود و بدتربیتی احساس می کند که عرض اندام و جلب توجه خودش را در گرو تحقیر دیگران می داند.
دوست عزیز
خاموش محترم،
من خواهر شوهر و مادر شوهر شما را از کجا پیدا کنم و این حرفها را به ایشان بزنم؟؟
الان فقط شما اینجا هستی و ما دوستان دلمان می خواهدکه کمک کنیم تا مشکل شما حل شود. کاش که آنها مودب بودند و کاش اینجا بودند و می گفتند ما بی ادبیم، کمکمان کنید مودب شویم و ...
اما این مساله بخش دیگری هم دارد و آن بخش طرف مقابل آنها یعنی شما هستید. شما می توانید کاری کنید که به تدریج رفتار آنها در مقابل شما عوص شود.
اگر همسر شما راضی نیست که با همسر برادرش صحبت کنید چرا یواشکی تماس می گیرید و در مورد مسایل خانواده شوهر غیبت می کنید و ... به نظر من اگر با شوهرت همدل و همراه باشی خیلی زودتر به جواب می رسی. ایشون شاید ندونن که شما با همسر برادرشون در تماسید ولی مطمئن باشید عدم همراهی و همدلی شما را حس می کنند و همین برای ادامه ی این ماجراها و این رفتارها کافی است.
شما به هیچ وجه دنبال خانواده شوهر و تحلیل رفتارشان و ارتباط پنهانی با جاری و ... نباش. فقط و فقط به بهبود روابط خودت و همسرت بیندیش.
علیرغم اینکه با این جمله ی شما به عنوان ملاک برتری مخالفم که توی فامیلشان خانم مهندس ندارند و من مهندس هستم
اما می گم حالا که تحصیلکرده ای و متفاوت از زنهای فامیل همسرت، این را در عمل ثابت کن و نشون بده.
شما سوال کردی موردی بگید. ما هم موردی گفتیم برای عروسی لباس را زودتر تهیه کن. به هر حال این لباس را شما لازم دارید. حالا نه، یک ماه دیگه. این روشی است و فشاری است که شما باید تحمل کنی تا بتونی زندگیت را درست کنی. وگرنه با لچ و لجبازی به جایی نمی رسی. چقدخوب بود که شما هم تاریخ عروسی را می دانستید و چقد خوب بود که از الان می دانستید که کی وقت آرایشگاه برای مش بگیرید و ... ولی الان به این چقد خوبها دسترسی نداریم. پس با همین که هست بهترین کار ممکن را می کنیم.
من دوباره جلمه ی خانم آنی را برایتان می گذارم. بیشتر به این جلمه فکر کنید.
ذهنت را رها كن . و نوعي ديگر ديدن را به دور از فضاي اين بايد ها و نبايدهايي كه برايت تعريف شده تجربه كن . ضرر نمي كني . من بهت قول مي دهم كه دستت پربار از اين تجربه خواهد بود .
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خاموش
آنی عزیز برعکس شما فکر می کنم که هرکس به دیگری بی احترامی می کند، ریشه این بی احترامی دقیقا در شخص بی احترامی کننده قرار دارد. اوست که در خودش ضعف و کمبود و بدتربیتی احساس می کند که عرض اندام و جلب توجه خودش را در گرو تحقیر دیگران می داند..
نظرتان را گفتيد و من در نهايت ادب آن را شنيد م و درك مي كنم اما نظر من چيزي متفاوت با نظر شماست .
اما به چه دليل ؟
هر بي احترامي نياز به يك مجوز دارد . و آن مجوز دست شخصي است كه آن را براي ديگران صادر مي كند .
اما اين مجوز چطور صادر مي شود ؟
با "كنش و واكنش هاي" فرد صادر كننده ي مجوز .
چه بايد كرد ؟
ايجاد زمينه هاي تغيير و پيگير ي و ممارست در جابه جايي" كنش ها و واكنش هاي" اشتباه جهت لغو مجوز صادر شده .
و اما
از ديد من اشكال شما در اين است كه زاويه ي كاشت دوربينت جاي مناسبي نيست و نياز هست كه در اولين گام دوربين سرش به سمت شما گرفته بشود و از زوم كردن لنز دوربين بر روي ديگران اجتناب كنيد و به ريشه و مبنا بپردازيد .
و يك توضيح كلي به پست شما و آن اينكه
عزيزم من
من و شما در كليت ماجرا به دليل زاويه ي كاشت دوربين با هم همسو نيستيم وقتي همسو شديم جزئي تر هم به شما و مسائلتان خواهم پرداخت .
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
آنی گرامی با این تفکراتان کاملا آب پاکی را روی دستم ریختید.
باور کنید که از وقتی پست شما را خواندم آرامشم خیلی بیشتر بهم خورده و مدام فکر می کنم که آیا دیگران مثل من فکر می کنند یا شما؟!
آنروز که خانواده شوهرم منزل ما مهمان بودند، دو راه پیش رویم بود:
1- تلافی تمام رفتارهای زشتشان و بی احترامی هایشان را سرشان در بیاورم.
و چون خودشان قبلا همان رفتارها را نشان داده بودند، مسلما نمی توانستند اعتراضی بکنند. و با تفکری
شبیه شما، دل خوش می کردم که آنها خودشان شایسته بی احترامی بودند که من چنین برخوردی داشتم.
2- مثل خودم فکر کنم و نهایت ادب و احترام را نسبت به مهمان منزلم نشان دهم، چراکه رفتار من انعکاس شخصیت، تربیت و احترام خود من است.
من روش دوم را انتخاب کردم و تا این لحظه آرامش داشتم و تصمیم گرفته بودم که نسبت به همه کسانی که مرتکب توهینی به من می شوند، محترمانه رفتار کنم چراکه اولا خودم شایسته احترامم و دوم اینکه طرف مقابل شرمنده شود و یاد بگیرد.
اما الان فکر کنم که شاید اطرافیانم مثل شما فکر کنند. در اینصورت همه رشته هایم پنبه است.
ما به "خاموش" توهین کردیم، چون خود "خاموش" این اجازه را به ما داده بود و "خاموش" به ما نهایت احترام را گذاشت، چون ما این مجوز را به او ندادیم!
اما آیا واقعا اینطور بود؟
لاجرم بنده هم من بعد باید به خانواده شوهرم و دیگرانی مثل آنها اسائه ادب کنم، بخاطر اینکه نشان دهم آنها مشکل داشته اند و نه من!
در پس قبلی اشاره کردم که خانواده شوهرم حتی باوجود پی بردن به ناراحتی من، یک رفتار بی ادبانه را به کرات و کرات نشان می دهند. آیا من نمی توانم همان رفتار را نسبت به آنها داشته باشم.
همیشه فکر می کردم حالا که من قدرت تغییر رفتارشان را ندارم، بگذار من این بی احترامی را مرتکب نشوم تا لااقل ناظران شاهد ارتکاب رفتار زشت از جانب آنها باشند و از جانب "خاموش". و خودشان قضاوت کنند که چه کسی مودب و چه کسی بی ادب است.
سر درددلم را باز کردید؛ این روزها عجیب نظاره گر هرزگی چشم و دست و اندام عده ای هستم. فرض کنید که یک خانم با رعایت پوشش و رفتار مناسب در اجتماع ظاهر شود و فردی نسبت به او با چشم یا اندام جسارت یا تعرض کند. کدام مشکل دارند؟
آیا اینجا هم می گویید که آن خانم خودش مجوز این جسارتها را داده است؟
یا می گویید که آن فرد جسور، بیمار بوده است؟
راستی کدام یکی زیر سوال هستند؟
آنی گرامی تفکر شما تمام معادلات مرا بهم ریخت. کاش می دانستم دیگران مثل من فکر می کنند یا شما!
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
به نام خدا
واقعا قصد دارم با نوشتن اين مطلب ، نظر اين برادر كوچكتان را هم بدانيد و لطفا اگر نظر بنده مناسب نبود آن را نديده بگيريد و اگر مفيد بود كه براي اين حقير دعا بفرمائيد .
نقل قول:
باور کنید که از وقتی پست شما را خواندم آرامشم خیلی بیشتر بهم خورده و مدام فکر می کنم که آیا دیگران مثل من فکر می کنند یا شما؟!
آنروز که خانواده شوهرم منزل ما مهمان بودند، دو راه پیش رویم بود:
1- تلافی تمام رفتارهای زشتشان و بی احترامی هایشان را سرشان در بیاورم.
و چون خودشان قبلا همان رفتارها را نشان داده بودند، مسلما نمی توانستند اعتراضی بکنند. و با تفکری
شبیه شما، دل خوش می کردم که آنها خودشان شایسته بی احترامی بودند که من چنین برخوردی داشتم.
2- مثل خودم فکر کنم و نهایت ادب و احترام را نسبت به مهمان منزلم نشان دهم، چراکه رفتار من انعکاس شخصیت، تربیت و احترام خود من است.
من روش دوم را انتخاب کردم و تا این لحظه آرامش داشتم و تصمیم گرفته بودم که نسبت به همه کسانی که مرتکب توهینی به من می شوند، محترمانه رفتار کنم چراکه اولا خودم شایسته احترامم و دوم اینکه طرف مقابل شرمنده شود و یاد بگیرد.
اما الان فکر کنم که شاید اطرافیانم مثل شما فکر کنند. در اینصورت همه رشته هایم پنبه است.
ما به "خاموش" توهین کردیم، چون خود "خاموش" این اجازه را به ما داده بود و "خاموش" به ما نهایت احترام را گذاشت، چون ما این مجوز را به او ندادیم!
اما آیا واقعا اینطور بود؟
به نظر من شما بايد يك بار ليوان پر شده خودتون رو خالي بفرمائيد و از دوباره ليوان رو پر كنيد . يعني ذهن رو از چيزي كه هست خالي كنيد و دوباره شروع كنيد به ساختن افكار . كه اصطلاحا ميشه گفت يك بروز كردن .
به نظر من ادب براي شرمنده كردن نبايد استفاده بشه ، ادب براي ادب آموختن بايد استفاده بشه .
به نظر من احترام در مقابل مهمان از اصول انسان هاي موفق هست .
فكر ميكنم ديدگاه آني بزرگوار رو معكوس برداشت كرديد و اگر از دريچه عملي نگاه كنيد ميبينيد كه با مرور زمان حرف ايشون اثبات شدني هست .
در واقع مطلبي كه ايشون در مورد مجوز فرمودن از نظر من يك مطلب كاملا مديريتي هست و ريشه در استعداد يك مدير (از هر نظري ) داره .
مديريت كردن ادب خودش يك هنر و استعداد هست .
مطمئن باشيد كه اگر به گفته آني بزرگوار دوربين رو به سمت خودمون برگردونيم همه چيز در نهايت امر و البته به مرور زمان اصلاح ميشه .
هيچ اشكالي نداره اگه نتونيد در اوايل اقدام تهديد ها رو به فرصت تبديل كنيد اما مطمئن باشيد با ياد گرفتن چگونگي مديريت زندگي ، تهديد ها رو به فرصت تبديل مي كنيد .
اينها صحبت هاي برادر كوچك شما بود اميدوارم كه موجب رنجش خاطر شما نشه و اگه هم اين حقير مطلبي گفتم كه درست نبوده ، به عنوان نظر يك نفر از اين جامعه من رو ببخشيد .
با تشكر
يامولاعلي
وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام
خاموش دوباره و چند باره مطالب من را بخوان .
هر چند كه درك مي كنم از چه جايگاهي اين تعاريف را داشته اي .
بله شما خوب هستيد كسي هم منكر خوب بودن شما نيست اما مسئله اين است كه آنها هم خوب هستند . هر زمان توانستي از اين جايگاه نگاه و فكر وصحبت كني موفقي .
مطمئن باش عزيزم در هر اختلافي يك جاي كار دو طرفه اشكال دارد و.... .
ما به بيرون كاري نداريم اين خاموش است كه نيازمند بازبيني رفتاري - احساسي - عملي است برا ي اينكه خيالتان راحت شود مي گويم 70-80 در صد همه ي تعاريف شما درست .
خوب ؟ حالا چي ؟ تصميم داري چه كني ؟ آيا خودت را نيازمند به تغيير مي بيني يا خير ؟ آن هم تنها به صرف كسب آرامش دروني در چهارچوبهاي خانوادگي ( پاسخ اين سئوال را حتما بده )
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
خوب ؟ حالا چي ؟ تصميم داري چه كني ؟ آيا خودت را نيازمند به تغيير مي بيني يا خير ؟ آن هم تنها به صرف كسب آرامش دروني در چهارچوبهاي خانوادگي ( پاسخ اين سئوال را حتما بده )
ببینید دقیقا این سوال خود من.
در تاپیک قبلی ام دوستان نظرشون این بود که فرض رو بر این بذارم که شکم به شوهرم غلطه، از جدایی صرفنظر کنم.
خوب من هم با توجه به راهنمایی های دوستان و هم پاره ای مسائل همین کار رو کردم.
الان بدون هیچ احساس علاقه ای و با کلی علامت سوال که تمام سعی ام رو می کنم که بهشون فکر نکنم، دارم با شوهرم زندگی می کنم.
نمی دونم باید چی کار کنم و چه رفتاری در مقابل خودش و خانوادش داشته باشم.
شوهر من آدم فوق العاده دهن بینه و خانوادش هم حسابی از این نقطه ضعفش استفاده می کنن.
بارها و بارها ازش کتک خوردم و بعدها فهمیدم که تحریک خانوادش بوده.
شوهر من فوق العاده حساسه که بهش بگن زن ذلیل! خواهرشوهره 16 17 ساله من، دلش بازی و سرگرمی و ... که بخواد، زنگ می زنه به شوهرم می گه برام بگیر و اگه شوهر بدبختم بگه ندارم یا فلان چیز به دردت نمی خوره، می گه از زنت می ترسی! آقا شوهر من هم سریع نقطه ضعف نشون می ده و یا به خواستش چشم می گه و یا منو جلوشون خرد می کنه که ثابت کنه زن ذلیل نیست.
اگه هزاری بهم بی احترامی کنن، دیگه جرات ندارم به شوهرم بگن چون می ترسم جلوی همه کتکم بزنه!
سوال من اینه؛
حالا که شوهرم از همون اوایل زندگی حرمت شکنی کرده و جلوی همه خردم کرده، حالا باید چی کار کنم که دخالتها و بی احترامی هاشون رو به حداقل برسونم؟
گفته بودی دوربین رو به سمت خودم بچرخونم. خوب این کارو کردم. دختری بودم که سرم به درس و بعد کارم گرم بود. ادب و شخصیت خودم و خانوادم توی فامیل زبانزد بود. هیچ وقت غیبت کسی رو نمی کردم. واقعا سرم تو لاک خودم بود و به کسی کاری نداشتم. بخدا قسم کلی خواستگار در و همسایه و فامیل برام می فرستادن. همین شوهرم رو یکی از فامیل ها منو بهش معرفی کرده بود و کلی ازم تعریف کرده بود.
حالا بعد از ازدواج چی شدم. یه آدم شکسته، خرد شده. سرچی؟ نمی دونم!
همه جا غیبت خودم و خانوادم رو می کنن. درصورتیکه خانواده من کوچکترین دخالتی تو زندگیمون ندارن و اصلا توقعی ندارن.
یه مثال می زنم؛ ما تو خونمون برای خودم اتاق شخصی داشتم و معمولا در رو می بستم که به کارام و یا مطالعه برسم. تو خونه ما برای همدیگه حریم شخصس قائلیم. فرضا اگه در بسته باشه و کسی بخواد بیاد تو، در می زد. و همین احترام به حریم شخصی و متعاقبش شخصیت همدیگه باعث شده که رومون بهم باز نشه و در عین حال تو زمانی که کسی مشورت بخواد یا کمک، دیگران دریغ نکنن. خوب این یه چیزی بود که هرکی وارد خونه ما می شد بعد از یه مدت می فهمید و حقیقتش من به این نوع روابط افتخار می کنم و اون رو حسن می دونم.
حالا شوهر من بعد از ازدواج این رو کرده بود پیرهن عثمون که شماها باهم صمیمی نیستن و از هم دورین و کسی جرات نداره بدون اجازه وارد اتاقت بشه و ...
آخه چقدر حرص خوردم که آقا جون اگه ارزشهای خانوادگی ما برای تو و خانوادت ضد ارزشه، خوب همون اول می رفتی. دختر مردم رو با زبون بازی گرفتی و بعد می خوای هویتشون رو عوض کنی!
از اینجور مثالها بینهایت تو زندگیمونه.
می بینی من وقتی دوربین رو به سمت خودم می چرخونم بدتر می شه. بیشتر حرص می خورم.
یادمه روز عروسی برادرم بود. مادرشوهرم هم اومده بود. بهم می گفت چرا مادر عروس مهمون ها رو کم تحویل می گیره. چرا نمی یاد دور میزا و ... . خلاصه بخدا قسم من که خواهر شوهر بودم حرف رو شنیدم و فقط بهش گفتم خانم ... خجالتیه و بخدا قسم به هیچ کس نگفتم. نه داداشم و نه مادرم. باور کنید یکبار نشده که از زن داداشم پیش داداشم غیبتی کنم حتی اگر رنجیده هم باشم.
اما خواهر شوهرام، مدام خاله زنک بازی در میارن و شوهرم رو یاد می دن که باهام دعوا بندازه!
بخدا تبدیل شدم به یه آدم غرور شکسته که اعتماد بنفسشو کامل از دست داده!
می دونم دارم پرچونگی می کنم ولی می خوام خودمو خالی کنم.
هنوزم سوالم اینه که؛
حالا که از طلاق منصرف شدم، باید چی کار کنم؟
بالاخره بین ما حرمت شکنی شده و پرد دری شده (!) می دونم پیدا کردن مقصر کاری رو درست نمی کنه. می دونم فرهنگ خانوادگی من و شوهرم باهم فرق داره و شاید عمده مشکلاتمون از این باشه (ولی دیر فهمیدم).
حالا باید چی کار کنم؟
اوضاع ساده ای نیست.
من چی کار کنم که بی حرمتی هاشون به حداقل برسه؟ خودم، روانم و زندگیم کمترین آسیب رو ببینه؟
من دارم بدون حس دوست داشتن زندگی می کنم و یه دنیا خاطرات آزار دهنده! خیلی سخنه!
اما حالا باید چی کار کنم؟
بخدا تو زندگیم دخالت می کنن! شوهر من دهن بینه و حرف دیگران روش تاثیر داره!
اینو یه بار به یه مشاور گفتم، گفت بهش بگو بیاد من باهاش حرف بزنم. ولی شوهرم راضی نشد.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
به نام خدا
سلام
در كل فقط ميخواهم نظر خودم را بگويم و اميدوارم كه از خلاصه گويي بنده نكته مفيدي به دست بياد :
اين حقير احساس ميكنم كه بايستي دوربين رو به صورت صحيح بچرخانيد : منظور از چرخوندن دوربين ديدن حسن و كمالات گذشته نيست ، مثلا بنده هم اكنون كه فيلم زندگي شما رو مشاهده ميكنم برداشتم از اكنون شما هست نه از گذشته شما .
در فيلم شما زني رو ميبينم خسته ، خاموش و علاقه مند به نجات زندگي اش . اما اگر به نگاه شما قصد ديدن فيلم زندگيتان را داشته باشم بايد به گذشته شما كه دختري درس خوان بوديد بروم و در گذشته سير شما دنبال شوهري بگردم كه وجود ندارد و در روياها مردي ايده ال است .
يعني چه ؟ يعني امروز شما همسر داريد و ديروز نداشتيد . امروز شما بايستي بجاي من ، يا تو ، از كلمه ما استفاده كنيد . خب يعني دوربين را بايد به سمت همسر شوهرتون بگيريد نه دختري كه در قبل وجود داشته .
مثال ميزنم : دو راننده پشت سر هم در حال رانندگي هستند . هر دو خونسرد و ارام هستند .
راننده شماره 2 از پشت سر به جلويي چراغ ميزند و درخواست باز شدن راه ميدهد . راننده شماره 1 توجه نمي كند . مجددا راننده شماره 2 درخواست عبور با زدن بوق ميكند . راننده شماره 1 (جلويي ) اينبار توجه ميكند و از آينه ماشين نگاه ميكند و با حركت دست و دهان مي گويد : « چته »
به راننده شماره 2 برميخورد و تصميم به سبقت گرفتن ميكند . راننده شماره 1 هم با پوزخند مي گويد : ادعاي رانندگيت ميشه ، ميتوني رد شو .
راننده شماره عصبي تر ميشود و دائم هوس سبقت گرفتن دارد و همچنان راننده شماره 1 مقاومت ميكند و راه نميدهد .
هر دو وارد بازي شده اند . اختيار از كف داده اند و حاضر هستند به هيچ عنوان شكست نخورند .
سه حالت وجود دارد :
1: هر دو به خواسته خود پا فشاري كنند و ادامه بدن كل كل كردن خود را .
2: راننده شماره يك دوربين را به سمت خود بچرخاند و بگويد : تقصير از من بود بايد راه ميدادم و به راننده دومي اجازه عبور بدهد و حتي معذرت خواهي كند .
3 : راننده شماره دو دوربين را به سمت خود بچرخاند و بگويد : اين كار ارزش ندارد كه من با جان خودم بازي كنم و همان اول نبايد وارد بازي او ميشدم و نسبت به سبقت گرفتن خود منصرف شود و از راننده اول فاصله بگيرد تا بتواند هم او را با وجدان خود تنها بگذاريد و هم در صورت امكان با رفتار خود براي او الگو شود .
به نظر من دوربين بايد اساسي چرخيده بشه و نسبت به تمام اعمال خوب يا بد تجديد نظر بشه . يعني نسبت به اعمال خوبي كه انجام داده ايد نبايد انتظار داشته باشيد و نسبت به اعمال بد هم بايد جبران كنيد .
به نظر بنده شما در مرحله كمتر از انتظار قرار داريد و چون اتفاقاتي كه برايتان افتاده است كمتر از انتظارتان بوده حالا در درون خود دچار پرسش و بازجويي دروني شده ايد .
كه چاره كار واقعا ساده است ،
اگر در مطالب بنده ايرادي وارد بود خواهش ميكنم عزيزان اصلاح بفرمايند كه بنده تجربه زيادي ندارم فقط نظر شخصي ام را گفته ام .
متشكرم .
يامولاعلي
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
صبر صبر صبر كن خاموش جان
كه در ابتدا به تو بگم بد متوجه شدي يا اساسا متوجه حرف من نشدي .
من وقتي مي گويم دوربين به سمت خود ،منظورم اين نيست كه بنشينيد و خاطره ها را شخم بزني و بالا و پائين كني . بلكه نظرم بر اين است كه خاموش روي روحيات - افكار - احساساتش زوم كند . اگر خاطره اي را به ياد مي اورد حق و سهم خودش را در آن رويداد بپذيرد .
چند نكته
خاموش حتي در پذيرش انتخاب خودش نيست .
اين حرف يعني چه ؟! تو اين مرد را انتخاب كرده اي از ميان و جمع جميع خواستگاراني كه داشتي . اين انتخاب ، انتخاب توست ، در پذيرش انتخاب خود باش . ( پذيرش = هست هر آنچه كه هست )
در قياس بين زندگي دوران دختري و امروزت نشسته اي ؟!چرا ؟! دنياي روزهاي خوش منزل پدري ، امروز رويايي است كه تبديل به خاطره شده و اگر امروز به آن جا برگردي باز فضاي آن روزها را نخواهي داشت .
در فرهنگ كهن ايراني يك جمله وجود دارد كه نمي دانم شنيد ه اي يا نه : خانه ي شوهر هفت خم خسروي زهر است !!!!
در خانه ي شوهر هفت خمره زهر به دختر مي دهند بخوره ؟! مسلما نه . پس اين جمله حكيمانه به چه چيز اشاره مي كند ؟! به سختي ها و مسائل و مشكلاتي كه من و تو مسئولش هستيم و در خانه ي پدري ما چنين مسئوليتي براي حل مشكلات ريز و درشت نداشتيم و مسئوليت هاي جدي زندگي با افراد ديگر بود .
حال تو امروز به خاطرات خوش خانه ي پدري چسبيده اي ؟!يكي از همين خمره هاي زهر تفاوت فرهنگ و تربيت و تضادهاي رفتاري و ...........است . اما مطمئن باش كه هر زهري - پادزهري دارد . چرا كه اين آقا انتخاب توست . ابتدا بايد به خودت احترام بگذاري و آن هم احترامي از نوع درست تا بتواني به همسرت و چهارچوبهاي همين انتخابهايي كه داشته اي احترام بگذاري .
با حلوا حلوا زباني اين احترام به شكل سطحي هم ايجاد نميشه .از اينكه نقاط صعف همسرت را پر رنگ كني اتفاق خاصي در زندگي ات نمي افتد مگر رنج مداوم .
آيا لحظه هاي خوشي با اين همسر نداشته و نداري ؟! خودت و ذهنت را با مثبت ها ي زندگي ات درگير كن نه با نكات منفي كه در هر زندگي هست .
درپذيرش امروزت باش در سراب گذشته زندگي نكن . و براي امروز راهكار پيدا كن تا بتواني راحت زندگي كني و از زندگي لذت ببري .
دلت بر همسر آزرده اي كه انتخاب تو بوده بسوزه كه از سر ضعف و خشم نياموخته كه دستش را بر روي عزيزش - همسرش بلند مي كند . اين آدم آزرده به واقع نيازمند كمك كردن است و تو مسئولي براي اين كمك كردن . به اين دليل كه انتخابش كردي .اما خودت هم دچار اشكالي و اشكالاتي به مراتب بيشتر از او هستي . اين لايه هاي سطحي شناخت از حريم خصوصي منزل پدري است .
چرا آنجا در پذيرش افراد خانواده ات بودي ؟! ولي اينجا نه ؟!
به صرف مسائل تربيتي و فرهنگي ؟! ( من نه مي گويم كدام درست است و كدام علط ) اما چيزي كه هست بايد بداني درست و غلطها را ذهن انسان بر مبناي تمايلات و ذائقه شخصي تعيين مي كنه . ابدا خوب و بدي وجود نخواهد داشت اگر اين ذائقه از كار بيفته .
و باز يك مشت خاطره ي تلخ را تمبر كردي و در يك آلبوم جمع كردي . اين آلبوم تمبر را بينداز دور . آلبومي كه هر بار كه تماشا مي كني نه تنها تو را سر كيف نمي آورد بلكه آزارت مي دهد . رنجت مي دهد . راهش نابود كردن اين آلبوم است و اينكه تصميم بگيري ديگر تمبري جمع نكني كه برات بشه خاطره ي بد .
آيا تو در منزل پدري خاطره بد نداشتي ؟ ايا با پدرت و مادرت بحث نداشتي ؟آيا دعوا نشده بود ؟!
چه چيز باعث شده كه آنها برات كم رنگ يا بي رنگ باشند ؟! ذهن و انتخاب تو و پذيرش نسبت به پدر و مادر و خانواده ات ......
اين شوهر - اين خانواده ي همسر هميني است كه مي بيني پس در پذيرش آنها باش ( پذيرش با تحمل فرق داره )
تائيد و نوازش و قدرداني از همسرت را به لحاظ اختلاف فرهنگي دريغ كن . عشق و محبت را كه بدون چشمداشت بدهي راه عبور و گذر براي تو بازتر خواهد بود . بدون توقع زندگي كن . در پي رشد و تقويت نكات مثبت خودت باش . فخر فروشي نكن . به دنبال قد و قامت گرفتن فرهنگي نباش و با سنگ قياس همسرت را منهدم نكن .
كتاب
چگونه ديگران را مجذوب خود كنيم
نوشته ي برايان تريسي /رون آردن را بخون
و همينطور
كتاب
براي هر مشگلي راه حل معنوي وجود دارد
نوشته ي وين داير
را بخوان
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
حرفهای زیادی داشتم که در پاسخ به پست دوستان عزیزم بگویم، خصوصا آنی گرامی که ظاهرا در جاهایی از صحبتهای من سوء برداشت کرده اند که صد البته اشکال از نگارش بنده بوده است.
ولیکن دیروز اتفاقی افتاد که بقدری مرا آشفته کرد که از لحاظ جسمی هم کاملا بیمار شده ام. اصلا با هیچ دو دوتا چهارتایی جور در نمی آید!
تورو خدا شما لااقل رهایم نکنید تا بتوانم خودم را از این مرداب طاقت فرسایی که درآن دست و پا می زنم، نجات دهم:
(هیچ چیز بدتر از افتادن در شک و بدبینی و دست و پا زدن در یافتن علتها نیست!)
اما ماجرا:
دیروز برای خرید لباس رفته بودیم. شوهرم برعکس همیشه بیرون منزل خیلی زیاد تحویلم می گرفت و من هرچند بهت زده بودم، در عین حال احساس غرور و افتخار می کردم و چقدر زندگی را شیرین حس می کردم، انگار یک لحظه تمام غمها از یادم رفته بود.
مدتی گذشت و بعد از اینکه من از اتاق پرو بیرون آمدم و رفتیم برای خرید بقیه چیزها، ناگهان متوجه شدم که رفتار شوهرم 180 درجه تغییر کرده و مجددا مثل گذشته با رفتارش بهم توهین می کند! نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که یکدفعه اینطوری شد!
اما از همه بدتر، وقتی قلم دوم را پسند کردم و خواستیم حساب کنیم، شوهرم خانم فروشنده ای که آنجا بود را صدا زد و او هم داشت می گفت که اگر پسندیدید، بدهید به فلان آقا تا برایتان بپیچد که یکدفعه متوجه شدم که شوهرم بصورت خیلی واضحی به پایین تنه این خانم نگاه می کند (ببخشید که مجبور شدم اینطور صریح بنویسم) و در انتها که شوهرم خواست جمله آخر را بگوید، صدایش کاملا تغییر کرده بود و لرزشی در صدایش بود(امیدوارم متوجه منظورم شده باشید)!
خلاصه انگار یک سطل آب سرد روی من ریخته باشند، اصلا نمی دانستم که چه باید بگویم و یا چه بکنم. بخدا قسم می خورم دو فروشنده آقای مغازه و یکی دوتا مشتری دیگر داشتند مرا نگاه می کردند و حتی یکی از آنها آن خانم را کشید کنار و ...
واقعا نمی دانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. جالب بود آن خانم بعدا هم می آمد نزدیک شوهرم و می خواست خودش را به شوهرم بزند. و من فقط کمی چپ چپ نگاه آن خانم کردم و اصلا نمی دانستم چه بکنم و چه بگویم!!!
بیرون آمدیم و به سمت منزل حرکت کردیم. خیلی ناراحت بودم. اصلا نمی دانستم چه موضعی بگیرم. خوب دیده بودم. اگر خوشحال و بیخیال خودم را نشان می دادم که شوهرم فکر می کرد که از لحاظ من هیچ ایرادی ندارد و مجاز است هرکاری را بکند. و اگر می گفتم که چگونه؟ چندباری که چشم چرانیش را تذکر دادم، حاشا کرد و منتهی شد به دعوا و تنش و ... . شکر خدا دست بزن هم دارد و فوق العاده لجباز است.
فقط ناراحت بودم. چندباری پرسید که چرا ناراحتی، گفتم سرما خوردم. می پرسید که داری گریه می کنی، من خطایی کردم دوباره که ناراحتی. گفتم نه چیزی دیدم که خیلی ناراحتم کرد ولی آن چیز را که من دیدم خدا هم دید و خدا خودش باید حکم کند. گفت مربوط به من که نبود، گفتم نه.
امروز صبح سر صحبت را باز کردم و ماجرای فردی را تعریف کردم که شوهرش بهش وفادار نبوده، و آن خانم چقدر تغییر کرده و چقدر از زنانگی اش استفاده می کند و مردها را به سمت خود می کشد تا از شوهرش انتقام بگیرد. گفتم وقتی آن مرد به زنش بی تعهدی کرده، در واقع غرورش را خرد کرده و زنش برای اینکه نشان دهد، کمبودی ندارد مردهای دیگر را به سمت خودش می کشد.
هرچه به ذهنم رسید گفتم، ولی بعید می دانم تاثیری داشته باشد!
بنطر شما منظور شما از این کار شوهرم چه بود؟ می خواست چه چیز را نشان دهد؟ اصلا چرا اینقدر تحویلم گرفت و بعد بیکباره تغییر کرد؟
یعنی جلوی زنش از یک فروشنده .... گدایی می کند؟ یا اینکه دارد مرا زجرکش می کند؟
هرچه دودوتا چهارتا می کنم، عقلم به جایی نمی رسد؟
چه غلطی با ید بکنم؟ چه خاکی برسرم بریزم؟
شاید می خواهد که مرا نسبت به خودش سرد کند تا من به میل خودم ازش جدا شوم!
بعضی وقتها به سرم می زند که من هم بشوم یکی مثل خودش، در آنصورت تحمل کارهایش برایم آسان می شود!
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
نمی دونم امشب که همسرم میاد چه موضعی در برابرش داشته باشم، چقدر دلم نمی خواد زمان بگذره.....
چقدر سخته چیزی رو دیده باشی که ناپسنده و ندونی چی کار باید بکنی...
رفتار همسر من عجیبه، عادی نیست، خیلی علامت سوال داره!
تو تاپیک قبلی ام بخشی رو گفته بودم که قریب به اتفاق دوستان نظرشون این بود که همسرم می خواد توجه من رو جلب کنه!
اما اون موقع من باهاش قهر کامل بودم ولی الان که روابط به ظاهر خوبه!
آخه حتی مردهای هوس باز و دو زنه و عیاش و صیغه بکن و رفیق بگیر و ... هم، کارهاشون رو از زنشون پنهون می کنن. نه اینکه مستقیم جلوی روی اون و ایها الناس اینجوری رفتار کن! تازه بنظرم همسرم اینجوری خودش رو هم داره ضایع می کنه. آخه کدوم آدمی میاد به یه مرد که زنش کنارشه و نسبت به یه فروشنده یا ... اینجوری عکس العمل نشون می ده می گه خوب؟!
چه چیزی ایراد داره که من نمی فهمم!
پیش یه مشاور خانم رفته بودم خیلی قبل ترها و پاره ای رفتارهای اینچنینی همسرم رو گفتم، تاکید به طلاق کرد. شنیدم به همسرم می گفت اگه نمی خواهیش و قصد زجرش رو داری گناهه! البته همسرم از این مشاور خوشش نیومد و چندین بار بهم گفت که بیسواد بوده که متارکه رو راه حل داده. تو جلسه ای که با همسرم رفتیم پیشش تقریبا همسرم باهاش دعواش شد!
واقعا نمی فهمم یعنی چی؟
من رو می خواد خرد کنه؟ می خواد زجرم بده؟ می خواد توجهم رو جلب کنه؟ کسی مجبورش می کنه که این کارا رو بکنه؟
تو عمرم به مساله به این بغرنجی بر نخورده بودم!
آخه دیشب اولش باهام خیلی خوب بود، خیلی متفاوت شده بود ولی یه دفعه رفتارش عوض شد!
شاید این رفتارش بکلی عقل و شعورم رو زایل کرد. چون احساس می کردم یه دفعه همه مردم هم یه جورایی رفتارشون عجیب شد! (این دیگه از اون حرفاست! مگه نه؟)
تو رو خدا یکی بهم همفکری بده! من در مقابل این دسته رفتارهای شوهرم باید چه خاکی تو سرم بریزم؟
تمام بدنم داره تو تب می سوزه!
گاهی اینقدر از شوهرم، خودم و زندگیم منزجر می شم که دلم می خواد شیر گاز رو باز کنم و هر جفتمون رو خلاص کنم!
خدایا به حق خودتت و همه کراماتت قسمت می دم که این معما رو برام حل کن! :323:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزیز؛ واقعا فاصله ی عاطفی و احساسی بین شما و همسرتون بسیار زیاد شده و شما به عنوان منبع و منشأ عشق در این دنیا (یعنی زن) باید بتونید این فاصله رو کم و کمتر بکنید؛ اما چه جوری!
نمی فهمم چرا این قدر شوهرم؛ شوهرم میکنید! شوهر شما چی؟ اینکه شوهر شما چه جوریه واقعا به نظرتون دردی رو دوا میکنه! لطفا یه لحظه تصمیم بگیرید که از این به بعد بگید، خاموش این جوری، خاموش اون جوری! البته رفتارها و احساسات خاموش بعد از ازدواج رو برامون بگید! توی این لحظه ی زمانی خاموش چه احساساتی داره؟ خوب یا بد یا تلخ یا زیبا؟ هیچ کدوم پایدار نیستند اما برای رسیدن به یه ثبات نسبی خاموش داره چیکار میکنه؟ می خواد اصلا از این به بعد چه جوری رفتار کنه؟
چه جوری به مسائل بیرون از خودش نگاه کنه ؟ و اصلا خاموش علاقه داره که درد و دل کنه و مدام بگه که ایراد از همسرم و خانواده اش هست یا نه او هم به نسبت خودش در این مسائل به وجود اومده سهیم هست؟
میگی همسرم دهن بینه و می ترسه که زن ذلیل خطابش کنن! خوب؛ توی خونه؛ در حریم دو نفریتون کسی هست که بخواد این جوری صداش کنه؟ شما می تونی حریم خونه رو اون قدر گرم و دوست داشتنی کنی بدون اینکه همسرت احساس کنه که به قول خودت زن ذلیل بشه؟!
چرا از توانایی های خدادادیت استفاده نمی کنی و سعی نمی کنی که زندگیت و رفتارهای خودت رو رفرش کنی و یه جور دیگه فکر کنی و تصمیم بگیری و عمل کنی؟
خاموش میخواد که چی کار کنه و چه اتفاقی در زندگیش بیافته؟
وقتی تصمیم گرفتی این تصمیم هزینه هایی هم داره که لطفا باید بپردازید!
منتظر تصمیم شما هستیم.:43::72:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام خاموش عزیز:72:
تو تایپیک قبلیت تقریبا کامل حضور داشتم اما در این تایپیک به خاطر کارام کمتر اومدم. پوزش.:43:
1- بهتره شما خیلی جدی به ایراداتت توجه کنی. شاید مشکلات شما و همسرت 1به 10 باشه اما همون یه دونه رو توجه کن. تفاوتهاتون و بپذیر. چیزی که در خانوواده اون ارزشه برای شما ضد ارزشه. شاید در خانواده ای که او درش بزرگ شده بعضی رفتارهایی که با شما می کنه خیلی خوبه و جا افتاده.
البته قبول دارم اونایی که اشتباهه باید درست شه اما از راهش.
2- مدام نشین خاطرات زیبای دوران مجردی رو مرور کن. متاسفانه تا مجردیم دوست دارم ازدواج کنیم و وقتی ازدواج می کنیم می گیم چقدر دختر بودیم شیرین بود و .....
شما الان یک خانمی هستی که مسوولیت زندگی و داره. همسرت همین اقا هست و باید بتونی بسازیش. نخواه که او تغییر کنه. تو می تونی خودت و تغییر بدی و متعاقب این تغییر ممکنه همسرتم تغییراتی کنه. که البته من این تغییر و در همسرت می بینم.
همین که اولش باهات خوب رفتار کرده نشونه اینه که می خواد خوب باشه اما هراز گاهی یه عقب گرد به گذشتش داره. کما اینکه خودت می گی بعدش مدام ازت دلجویی می کرده که ایراد از من بوده از من دلخوری و ....
اینا نشونه های خوبیه.
البته در مورد موضوعی که توضیح دادی باید دید واقعا چنین اتفاقی افتاده یا حساسیت شما به عنوان همسرش باعث شده یه ذره بزرگ نمایی کنی.
اگه بزرگ نمای شده که هیچی بی خیال.
اما اگه چنین اتفاقی افتاده و او این طور که شما می گی با دقت چنین رفتاری داشته حالا باید راه حل پیدا کرد.
مثلا شاید شما براش جذابیت لازم و نداری.
یا شاید لازمه شما کمی تغییرات در جاذبه های جنسیتون ایجاد کنید.
مطمئن باش اگه واقعا همسرت چنین رفتاری و انجام داده باشه متوجه شده که شما فهمیدی و در دل احساس شرم می کنه که شما ناراحت شدی به هم رختی اما چیزی نگفتی نیازی به تقش بازی کردن نیست.
البته با این کارتون هم که براش داستان چنین زنی و تعریف کردی موافق نیستم برای اینکه قبح و بدی کار و براش از بین می بری.
به هر حال به جای نشستن و غصه خوردن باید راه حل پیدا کرد.
فعلا ارامش داشته باش. تجدید خاطرات خوب و بد و نکن. تغییرات لازم و در خودت ایجاد کن. دعوتت از خانواده همسرت به نظرم خیلی خوب بود و رفتارت هم منطقی بود. بهتره بدیهای اونا رو به همون روز جمعه بسپاری و تو ذهنت نیاری تو خوب بودی و خوبی کردی و خوبیت و ثابت کردی افکار دیگران مال خودشون. با همسرتم فعلا با ارامش رفتار کن.
من بازم میام.
موفق باشی:72:
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
sisili عزیز حرفات خیلی به دلم می شینه. البته از بقیه دوستان هم ممنونم و حرفاشون رو چندین بار خوندم تا حالا. اما احساس می کنم شما بیشتر از بقیه درکم می کنید.
نقل قول:
اما اگه چنین اتفاقی افتاده و او این طور که شما می گی با دقت چنین رفتاری داشته حالا باید راه حل پیدا کرد.
من هم به غایت فکرم مشغوله چیدا کردن راه حله ولی چیزی به ذهنم نمی رسه. حقیقتش فکر می کنم برای ارائه راه حل اول باید علت رو پیدا کرد و من نمی تونم دلیل واقعی کارش رو پیدا کنم. البته خیلی چیزها به ذهنم می رسه ولی نمی دونم کدومشون درسته.
نقل قول:
مثلا شاید شما براش جذابیت لازم و نداری.
هرچند برای یه زن خیلی سخته که این حرف بهش زده بشه، اما خوب اگه اینطور باشه من باید چی کار کنم.
خودش با چشم باز انتخابم کرد.من که خودم رو بهش تحمیل نکرده بودم.
تازه گیریم از زنش خوشش نمی یاد، باید اینطوری التماس یه فروشنده کنه؟! اونم هم جلوی من و هم جماعت داخل مغازه؟ حالا اگه در خفا رفته بود سراغ یکی شاید می شد این توجیه رو کرد!
نمی دونم اصلا عقلم به جایی نمی رسه!
نقل قول:
یا شاید لازمه شما کمی تغییرات در جاذبه های جنسیتون ایجاد کنید.
نمی دونم باید چی کار کنم. من به هیکل و اندامم می رسم. ورزش می کنم. بدنم تمیزه. کافیه یه نمه عرق کنم و بدنم بوی عرق بگیره، سریع صداش در میاد. بخاطر همین تند تند حموم می گیریم. لباس سکس هر از چند گاهی می گیریم. در مورد سینه هام گاهی بهش می گم می خوام برم پروتز کنم، خودش راضی نمی شه. یعنی شرایطی پیش اوردم که در مورد باهام راحت باشه.
اینم بگم شوهرم حتی تو این مورد هم دهن بینه. یعنی اگه یه روز یکی بگه زنت خوشگله، واقعا اونروز بنظرش خوشگل میام و ازم تعریف می کنه و اگه عکسشم بگن، باز به روم میاره!
نقل قول:
مطمئن باش اگه واقعا همسرت چنین رفتاری و انجام داده باشه متوجه شده که شما فهمیدی و در دل احساس شرم می کنه که شما ناراحت شدی به هم رختی اما چیزی نگفتی نیازی به تقش بازی کردن نیست.
زیاد مطمئن نیستم. گاهی حدس می زنم از قصد می خواد خردم کنه. من قبلش اتاق پرو بودم اگه احیانا غلطی هم می خواست بکنه، اون موقع می تونست بکنه. چرا درست جلوی من اینکارو کرد؟
نقل قول:
البته با این کارتون هم که براش داستان چنین زنی و تعریف کردی موافق نیستم برای اینکه قبح و بدی کار و براش از بین می بری.
نمی دونم. ولی اون یه داستان واقعی بود. برای یه زن خیلی سخته که شوهرش بهش بی وفایی کنه و یا هرزگی کنه و بعد بگن که تو جذابیت نداری. اون خانم هم نتونسته بود طاقت بیاره و برای اینکه نشون بده جذابه، مدام مردا رو سمت خودش می کشید. خواستم بدونه که زنا در چنین مواردی بهم چی می گن و گاهی هم زنی که تحقیر شده، اینجوری عکس العمل نشون می ده.
خداییش هر زنی جذابیت خاص خودش رو داره و من عقیدم اینه که مرد باید همون اول همسرش رو مطابق میل و سلیق ش انتخاب کنه که نه بعدا خودش چشمش دنبال دیگرون باشه و نه زنش منحرف بشه.
نمی دونم شاید خواستم شوهرم بدونه که هر زنی طاقت نداره محکوم بشه به جذاب نبودن. شاید اگه من هم در چنین شرایطی قرار بگیرم، نتونم تحمل کنم و خودم رو بپیچم تو چادر که بعد دیگران بهم بگن غیر جذاب. دلم میخواد همه ببینن که منم زیبام و این شوهرمه که مشکل داره. نمی دونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه.
در هر صورت این موضوع برام خیلی مهم و هم خیلی مشکوکه. این رفتار شوهرم چندین بار اتفاق افتاده. خیلی دلم می خواد علت اصلیش رو بدونم تا بتونم دنبال راهکار بگردم.
منتظر نظرات و راهنمایی هاتون هستم. این دل شکسته رو تنها نذارید.
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
به نام خدا
با سلام
با قانع كردن دوستان ديگه نسبت به رفتار خود ، آمار پاسخ گويي به تايپيك خود را پايين مي آوريد .
به نظر بنده ،شما ، در كنار مشكلاتي كه داريد ، در تلاش هستيد تا دوستاني كه در اين تالار هستند را با خود هم صدا كنيد و نظر و تاييديه بگيريد .
اين صفت كه در خود بنده نيز وجود داشت و دارد ، بسيار صفت خطرناك و زيركي است ، به گونه اي كه افراد را با جملات قانع كننده ، قانع مي كند و سپس در مقام پاسخ گويي به ديگران ، با ادبيات زيباتر به سخن گفتن مي پردازد .
انصافا متن هاي ارسالي خودتون رو مطالعه بفرمائيد ، نظر خودتون چيه ؟
در مرحله بعد ، شما پرش موضوعي داشتيد : يعني يك موضوع رو حل نكرده ، موضوع جديدي زندگي شما رو در زير چتر خودش گرفته ، آيا نبايد كنترل و مديريت بر موضوع هاي مختلف كه ذهن شما رو در بر دارند انجام بدهيد ؟
هيچ كسي بجز شما نمي تواند افكار شما را كنترل كند : دقت بفرمائيد كه با هر موضوعي كه شما مطرح ميكنيد ، مسير تايپيك مشخص ميشود و كارشناسان گرامي نسبت به آن جواب ميدهند .
در آخر ، تمرين براي عملي كردن پيشنهادات ، بسيار مفيد تر از مردود اعلام كردن راهكار ها قبل از آزمايش است . اگر قبلا امتحان كرده ايد مجددا امتحان كنيد .
عظمت واقعي در آن نيست كه هرگز زمين نخوريم ، بلكه در آن است كه هر بار سقوط كرديم ، دوباره برخيزيم .
موفق باشيد
يامولاعلي
-
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
برادر گرامی m25teh بنظرم خیلی عصبانی می آیید.
آخه با عصبانیت که نمی شه کسی رو مشاوره داد.:72:
اگر وقت داشتید و دوست داشتید کمکی به خواهرتان بکنید، ابتدا تاپیک
آیا حدسم درست است؟
بنده را مطالعه کنید.
مشکل من در واقع خود همسرم هست و پیدا کردن علت آن و سهم خانواده اش در بوجود آمدن آن. در واقع من هنوز نمی دانم خانواده اش علت هستند یا معلول!
من این تاپیک دوم را ایجاد کردم چون در اولی صرفا بدنبال این بودم که بتوانم برای خودم ثابت کنم که همسرم بهم خیانت کرده است و با یقین از او جدا شوم و نه حدس و گمان.
اما با صحبتهای دوستان کمی احساساتم تعدیل شد و به این نکته هم فکر کردم که شاید اعمالش جهت جلب توجه من باشد.
کلا از جدایی صرفنظر کردم و چون آن تاپیک طولانی شده بود و نیت من هم تغییر کرده بود، تاپیک جداگانه ای ایجاد کردم که دوستان جدید احیانا دچار سردرگمی نشوند.
نقل قول:
شما پرش موضوعي داشتيد : يعني يك موضوع رو حل نكرده ، موضوع جديدي زندگي شما رو در زير چتر خودش گرفته ، آيا نبايد كنترل و مديريت بر موضوع هاي مختلف كه ذهن شما رو در بر دارند انجام بدهيد ؟
فرض کنید که دچار آنفلانزا هستید و در پی درمان آن، در این حین ناگهان پایتان می شکند، آیا علم مدیریت، منطق و هرچیز دیگری می گوید که مسائل را قاطی نکنید، اول آنفولانزا را معالجه کنید و بعد فکری به حال پای شکسته می کنید!
خوب اینجا هم همین است. رفتار خانواده همسر من و دیگران وابسته به همسرم تا وقتی مهم است که ما قصدمان ادامه زندگی باشد. پای خیانت و تظاهر به آن در میان نباشد. اگر همسر من نظرش خیانت، آزار روحی یا ... مرا داشته باشد، اول باید اینرا حل کرد که متاسفانه این رفتارش و یا برداشت من از رفتارش، شده مانند یک غده سرطانی در زندگی من که هراز چند گاهی عود می کند و آرامش روح و روان و زندگی ام را می گیرد.
فکر می کنم باید اول چاره ای برای این پیدا کرد. هرچند که مسائل زندگی بهم وابسته اند.
در ضمن بنده سعی می کنم که تمام پستها را بخوانم و رویشان تامل کنم و در صورت امکان کاربردی شان کنم. ولیکن بعضی راهکارها در شرایط حال من، برایم کاربردی نیستند.
همانطور که مدیریت اقتضایی می گوید که در شرایط مختلف باید روشهای مختلفی از مدیدیت را بکار بست و همیشه و همه جا و در هر زمان یک روش خاص جواب نمی دهد.
آنچه که الان تمام ذهن من رو درگیر کرده، تمام چیزهایی است که از پست 34 به بعد نوشتم و مجددا مواردی که در تاپیک قبلی نوشته بودم و منتفی شده می دانستم را برایم زنده کرده. الان الویت من پیدا کردن علت این دسته رفتارهای شوهرم است.