-
سخنی با مدیر و هم تالاران
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...977a95ed4b.gif
سلام به مدیر تالار
و هم تالاری ها همدردی
به فرشته مهربان، ani، باران 68،سارابانو، کیوان،نقاب،baby،شیرین جون،گل مریم،امریم،کامران،ستاره،ب لوم،رهایی،شاد،،فیلوسارا،آ رش،مامفرد،بی دل، غزاله،شب تاریک، اریو،لردحامد
و همه ی اونهایی که در مشکلات من هم پا بودند و سعی داشتند که کمکی اگه به ذهنشون می رسه بگویند
از همتون متشکرم
و با تک تک شما سخن دارم و تشکر از اینکه در این هشت ماه ازتون بسیار چیزها آموختم
نمی دونم ..شاید همه ی این اتفاق ها باید می افتاد تا بالهای صداقت بزرگ بشود و یاد بگیرد ..درست زندگی کردن را بیاموزد ، صبر را یاد بگیرد و مهم تر اینکه نگذارد احساساتش جلوی عقلش را بگیرد
و سخن آخرم با خدا ، پدر ، مادر، برادر، دخترم ، و اویی است که به من عشق و تنفر را در این ده سال آموخت
سلام به تو
مدیرهمدردی
که هشت ماه پیش مرا به صبر دعوت کردی
که گفتی بر روی کوهی از منابع نشسته ام و بر منابع ام قفل زده ام
به من سه ضعف عمده ام را نشان دادی و گفتی تلاش کنم تا یادبگیرم و بعد تمرین کنم تا ضعف هایم کمتر بشود-تصمیم گیری-قاطعیت-جسارت
به من آموختی که باید از گردنه احساس بگذرم تا بتونم به ثبات برسم
برایم روشن کردی که در زندگی زن می بایست سنگ زیرین آسیاب باشد
به من این نوید را دادی که زندگی مشترک میشه تداوم داشته باشه چرا که 50 درصد من هستم و کافی است شوهرم را از صفر به یک برسانم آن وقت با پنجاه و یک درصد زندگی ام را بسازم
و گفتی که مرد هنگامی که تصمیم دارد همسرش را طلاق دهد حتی پیراهن تنش را هم می فروشد تا تصمیمش را عملی کند، و دلم را گرم کردی که همسرم هیچ اقدامی نکرده
و در آخر هم هم مرا به سمت مراجع قانونی سوق دادی ...برای اتمام این وضعیت
....گرچه هنوز می خواهم مثل همه یه زندگی در کنار همسرم داشته باشم
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیز،
سلام،
بعد از مدتها، خواننده خاموش بودن، خوشحالم که باز تصمیم گرفتین حرف بزنین،
با صحبت هاتون یاد ضرب مثل آلمانی افتادم که اخیرا از دوستی شنیدم و حالا اضافه شده به نوت پیپرهای چسبیده به دیوار اتاقم،
Was dich nicht umbringt, macht dich stärker
چیزی(مشکلی) که شما رو نکشه، قویترتون میکنه!
خوشحالم که احساس میکنین، بزرگ تر و قویتر شدین...
به هر حال، اینجا همیشه پر از گوشهای شنوا بوده و همه ما بی صبرانه منتظر شنیدن صحبتهاتون هستیم،:72:
برادر کوچکتون،
کامران
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به تو
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...3dbb12df10.gif
که در این هشت ماه ،پا به پای من بودی
در اوج خستگی ام ،دلتنگی ام، در اوج ناامیدی ام ،در اندوه از دست دادن دخترم،در لحظه ای که خواست باور کنم که قصد ازدواج دارد
سلام به تو که به من آموختی فقط باید به خدا دل بست و فقط به او توکل کرد
به من آموختی که سرشار از محبت و عشقم اما نمی توانم ابراز کنم... چرا که یاد نگرفته ام با لحنی دلنشین عمق عشق و علاقه ام را بگویم
به من از خودت گفتی از سختی ها و مشکلاتت و مرا امیدوار کردی
به من صبر را یاد دادی و اینکه با تحمل ناراحتی ها می توان به آرامش رسید
ممنونم که به من چگونه مستقل بودن را ،قاطعیت داشتن را آموختی
به خاطر تلاش های خالصانه ات من تونستم با مادرم ارتباط خوبی برقرار کنم
تونستم بهش بگویم که دوستش دارم و برای تمام سالهایی که با او مهربان نبودم طلب بخشش کردم ...
.
.
از دیشب شروع کردم به خوندن کتاب بهترین شکل تصمیم گیری...الان خوندنش رو نیاز دارم چون به نقطه ای در زندگی ام رسیدم که می بایست بهترین تصمیم زندگی ام را بگیرم
هشت ماه پیش پر از کینه بودم
و اکنون پر هستم از رنجش
زخم هایم عمیق هست عمیق ِ عمیق
ولی با آنچه که در این مدت آموختم می تونم التیامشون ببخشم ... می دانم که جای زخم هایم از بین نمی رود و دیدن اونها مرا به یاد با ارزشمندترین تجربه ام در این سی سال عمرم می اندازد
می دانم که تمام تلاشت این بود که من درست زندگی کردن را بیاموزم
می دانم که امیدوار بودی که بر می گردد
می دانم که از ته قلبت برای زندگی ام دعا می کردی
ممنونم به خاطر همه چیز
ممنوم از اینکه دنیا را خیلی زیبا به من نشون دادی
ممنونم که مرا با خالق خودم بیشتر آشنا کردی جوری که اکنون در هر لحظه خدا را در کنارم لمس می کنم و می دانم که او برایم چیزی را می خواهد که به صلاحم هست نه آن چیزی را که من می خواهم و خدا همیشه برای بندگانش بهترین را می خواهد چرا که الرحم الرحمین هست "مهربانترین مهربانان"
و این هم تجربه ای بود ...گاهی پیش بینی ها اون طوری که می خواهی نمی شود
و من حسن نیت تو را در این مدت دیدم
و واقعا تو را به عنوان خواهری بزرگ تر که می خواستم و هرگز نداشته ام می دانم
لحظه هایی بود که در بدترین شرایط به من ارامش می دادی
و فقط این ارتباط برای من دلگرمی بود
یادم هست که چطور فشارهای عصبانیتم را تحمل کردی و هیچ نگفتی..درک کردی و مرا باز هم در آغوش مهربانت پذیرفتی
همین الان مادرم تماس گرفت
نگران حالم بود...آخه دیروز خیلی حالم بد شده بود و هیچکس جز خدا و دخترم نبود...خدا رو شکر به بیمارستان نکشیدم ....
بهش گفتم نگران نباشه ، امروز خوبم ...و بهش گفتم مامان ممنونم ازت و خیلی دوستت دارم
اوج رضایت را در صدایش شنیدم
اینکه اینقدر من با مادرم بی مهری کردم و خودخواهانه فقط به فکر خودم بود مرا زجر می دهد
امید دارم خدا مرا ببخشد
همه این ها را مدیون تو هستم
فرشته جان ممنونم ازت
شاید امروز او را ندارم ولی چیزهایی بدست آوردم که بسیار با ارزش تر هستند
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
شاید امروز او را ندارم ولی چیزهایی بدست آوردم که بسیار با ارزش تر هستند
:104::104::104::104::104:
چقدر سخته حرف زدن واقعا دوست نداشتم که بین این حرف های دلنشین پستی بزنم .
اما نتونستم تحمل کنم و می خوام بگم که چقدر زیبا احساست رو بیان می کنی .
واقعا روحیه امروزت ستودنی است .
تبریک می گم به خاطر چیزهای با ارزشی که به دست آوردی .
بالهای صداقت عزیزم این رو به جرات می گم که از تو و از زندگیت از صبرت
و همین الان از روحیه ای که داری چیزهای با ارزشی آموختم . ممنونم .
بالهای صداقت عزیزم تمام حرفهات دلنشین هستند و برای من کاملا قابل درک هستند .
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به تو
ani
انی دوست داشتنی و زیبا
خوشحالم که اکنون رها هستی :72:
در این مدت که در این تالار بودم می دانم که تو نیز نگرانم بودی
برای لحظه لحظه هایم خودت را من می پنداشتی و مرا گذشته خودت دیدی و تلاش می کردی که آسیب های که تو دیدی من نبینم
انی در تاپیک من لب به سخن گشودی و راز دلت را گفتی
تو خودت نمی دونی
بارها و بارها زندگی ات را خواندم
اوج ایثار و گذشتت رو دیدم
گذشتی که تو در زندگی زناشویی ات داشتی و من اون گذشت را نداشتم
و افسوس می خوردم کاش من هم به مثال تو اون گذشت را می داشتم
ولی اکنون گذشته و تاسف بر گذشته برای من جز حسرت روزهای از دست رفته چیزی نیست
مثبت اندیشی ات
شور و نشاطت
اشتیاقت
و اینکه دست از تلاش بر نمی داری
همیشه مرا به سمتت جلب می کند
یادت هست اولین پستی که توی تاپیکم زدی
نقل قول:
از احساسات هم دست برادر و قدری منطقی فکر کن
این یعنی چه که می گویی دوستش دارم ؟! این مرد یا به تو آسیب زده و آسیب زدنهایش جدی است که واقعا معنی دوستش دارم را نمی فهمم . یا آسیب نزده ؟!
اگر آسیب زده و تکرار هم خواهد کرد این چه دوست داشتنی است ؟!
شما برای اینکه در کنار کسی باشی و با وی زندگی کنی اولین نیازهای زندگی که احساس امنیت و آرامش است را نداری
پس چطور می توانی بگویی من فردی را که از من و بچه ام سلب آرامش و امنیت می کند دوست دارم ؟!
البته خود دانی . چون زندگی شماست و شما باید تغییر را بخواهی تا تغییری صورت بگیرد !
این سئوالهایت را بارها و بارها از خودم پرسیدم
به من آسیب زده
نیازهای اولیه ام را هم در کنارش ندارم
...
هشت ماه گذشته
اون احساساتم فروکش کرده
....
طلاق عاطفی ایجاد شده
اما من هنوز....
فکر می کنم لبریز از احساسم و کور
...
؟؟؟؟
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
خواهش می کنم خودت را عاشقانه دوست بدار .
تو به قاعده ی شرایط زمانی و مکانی و آن میزان از مهارتی که داشتی و بلد بودی به علی داده ای و از او گرفته ای .
با میزان آگاهی و مهارت و توانایی امروز ، دیروز را نسنج و خودت را به مسلخ نبر .
خودت را و زندگی ات را با من و یا دیگری و دیگران مقایسه نکن .
در قفس را باز کن ....بگذار اوج بگیرد . اوج بگیری .
زندگی کن که لایق لحظه لحظه شادی و رضایت و امنیت و آرامش هستی و هست .
تو و دخترک نازنین و شیرین زبانت را دوست دارم :43:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
باران جان می دانم درکم می کنی
سلام به عشق ازلی و ابدی ام
علی
با صمیم قلبم می خواهم برایت بگویم
تا فردا مدت زیادی نمونده
(خدایا کمکم کن بتونم بگویم)
از ته دلم برایت آرزوی خوشبختی می کنم
تو را به خدایی می سپارم که برای مدتی تو را به من داد
اکنون تو را به آغوش همون خدا می سپارم که خوشبختت کنه
از صمیم قلبم علی جان تو را رها می کنم
تو لایق این هستی که زندگی سرشار از خوبی داشته باشی
دوستت دارم ولی نه خودخواهانه ...امید دارم خدای خوبم این قدرت و توانایی را در من پرورش بده که از همه چیز بگذرم
خوشبخت بشی:72:
پدرم
ای کسی که با تمام وجودت مرا دوست داری و درک می کنی
بابا خیلی دوستت دارم ...من فرزند شایسته ای برایت نبودم
می دانم هیچ کاری براتون نکردم
می دانم که بسیار خودخواه بودم
بابا از ته قلبم دوستت دارم
بابا ممنونم از اینکه حمایتم کردی
همیشه دعا کرده و می کنم خدا عمری با عزت بهت بده
بابا دوستت دارم منو ببخش بابت همه ی بدی هایی که کردم
می دانم که تو پدری و می بخشی
امید دارم خدا هم ببخشد
انتظاری ندارم
بیست و نه سال به اشتباه بودم الان می خواهم و تلاش می کنم اصلاح کنم
پدر خوبم که امروز مرا درک کردی ..مرا فهمیدی ... به من امید و اعتماد به نفس دادی ....ممنونم ازت که تاییدم کردی....کاش الان در کنارت بودم
فقط می تونم بگم
مادر مهربانم
که چون همیشه در کنار بوده و هستی
خوشحالم از اینکه مادری چون تو دارم
مادر نازنینم که تمام نگرانی ات من هستم
دوستت دارم و برای تمام این سالها که به نادانی و جهل من گذشت متاسفم
مادر خوبم تو را دوست دارم
و از داشتن والدینی مثل شما افتخار می کنم
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...525746bead.gif
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام بالهاي صداقت عزيز!:310:
اينقدر تاپيكت روان بود كه احساس كردم باخوندن كلماتت دارم پرواز ميكنم. اونقدر رها و آرام هستي كه ميشه دستهاتو گرفت و باهاش به آسمون پرواز كرد. لحظه اي فكر بخشايش همه براي رهائي خود !:316:واقعا حس زيبائي است . مطمئن باش خدا تو رو نه فقط به خواسته قلبيت كه به بهترينها ميرسونه!:300:من تجربه كردمو وبه نتيجه اش اميدوارم!:323:
موفق و مطمئن باشي!:46:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیزم
خوشحالم که تو این مدت انقدر پیشرفت روحی داشته ای که اینگونه رها شوی
بزرگ شدنت را تبریک میگم ،ایستادگیت را تبریک میگم
مطمئن باش تو از امتحان الهی پیروز و سربلند بیرون امده ای ،اینده خیلی روشن ،به شرط اینکه بخوای(که میخوای)
تا موفقیت چند قدم بیشتر نمونده ، کسی که تو مشکلات خم میشه ولی نمیشکنه ،خدا اونو قویتر میکنه ،اینو خودم با تمام وجودم حس کرده ام که دارم بهت میگم
بهت تبریک میگم:72::104::104::104::43:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیزم :72:
با تمام وجودم برات آرزوی دلی شاد و سرشار از آرامش دارم...
امیدوارم همیشه روحت مثل پر، جسمت رو به آسمون بکشونه و از اوج به تمام مسائل نگاه کنی ..... خوشا به حالت که طعم شیرین بخشش رو می چشی...
آسمون رو بغل بگیر و آبی شو ...
رها باش و سر بلند...
:72:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
نوشته شده در بیست و یکم اردیبهشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط .....
با سلام
روشتون پخته بوده.
همین روش رو ادامه بدهید. نگران نباشید. اگر درست عمل کنید، هرچه پیش بیاید بهترین هست.:72:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
داری رشد می کنی ، بهت تبریک می گم .
داری آزاد میشی ، بهت تبریک می گم .
داری لذت رها بودن رو تجربه می کنی ، بهت تبریک می گم .
قدرت گذشت پیدا کردی ، بهت تبریک می گم .
داری از هر چی که بوی وابستگی میده فاصله می گیری ، تبریک می گم .
داری دل می کنی از تمام چیزهایی که نمی تونی روی بودنشون سرمایه گذاری کنی ، تبریک می گم .
داری به اوج میری و کنده میشی از تعلقات زمینی تبریک می گم .
دستت داره به آسمون میرسه ، تبریک می گم .
دلت داره به بزرگی دریا میشه ، تبریک می گم .
از بندهای محکم زندان رها شدن
از سردی هوای زمستان رها شدن
در باور نسیم نشستن بدون رنج
از زخمههای محکم طوفان رها شدن
آدم شدن به شیوهی آنها که رستهاند
از حیلههای ممتد انسان رها شدن
باید سپرد ؛ چارهی آن سرسپردگیست
باید نوشت : چارهی درمان ، رها شدن
چقدر سخته پا روی دل گذاشتن
چقدر سخته بریدن از همه چیز و همه کس
و امروز تو چقدر قدرتمند شدی
می دونم محکمی چون دارم می بینم که همزمان با دل کندن غم و فشار رو تحمل می کنی
پس احساسی نیست و تو محکم تر از هر زمان دیگری داری تصمیم می گیری
چرا که تصمیم به گذشتن و دل کندن غم هایی داره
و تو امروز غم رو هم تجربه می کنی و خوشحال نیستی اما
استوار ایستاده ای و تصمیمت رو گرفتی .
خوشا آن روز که رها شویم از تمامی تعلقاتمان ، از هر چه که ما رو در بند و اسیر خود کرده .
امروز چقدر بزرگ و با ارزش شده ای .
آری حس شیرینی است رها شدن و من صمیمانه به تو تبریک می گویم .
تولد دوباره ات را تبریک می گویم .
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
«« برای رسیدن به همه چیز باید از همه چیز گذشت »»
اکنون که گذشتی و رها شدی
می دانم به بهترین ها خواهی رسید
امیدوارم قدردان خداوند باشی و از لحظات بیشتر از پیش بهره ببری
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به baran.68
سلام به تو که همچون باران پاکی و بی غل و غش
سلام به دل ساده و بی رنگت
سلام به تو که با سن کم ...آگاهی و در تلاش برای افزودن بر دانسته هایت
یادم هست در تاپیک اگر بال داشتم...
صدایت کردم برای شنیدن پاسخ و تو چه معصومانه بر من باریدی
مدتی پیش در تردید بودم
تردید در بازگشتن به زندگی
در تردید زندگی دوباره با علی
چرا که از علی گذشتم..... و وقتی رها شدم بازگشت به زندگی برایم دشوار بود
و تو چه زیبا به من تقدیم کردی
تبریک به بالهای صداقت عزیزم
اوج خوشحالی ات را شنیدم ...دیدم...لمس کردم ... و از ته دل اشک ریختم... اشک شوق به خاطر این همه علاقه و همدردی...
باران عزیزم
خواهر خوبم
افقهای روشن و طلایی در زندگی ات ببینی ... که من مطمئن هستم خدا بنده ای را که قدم خیر برای دیگری بر میدارد تنها نمی گذارد
تقدیم با همه ی احساسم
چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !
در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .
هر حبابی، دیدهای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی !
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطره دل میل دریا می کند،
قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنائی ها بریم .
می روم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
خواهر خوبم ،بالهای صداقت
از ته قلبم برات خوشحالم و خدا را شاکر:316:
عزیز دلم نمیدونم این خوشحالی منو میتونی درک کنی یا نه؟
:43:
اتفاقات خوب زیادی تو این مدت تو تالار دیدم اما بدون شک از خاطرات خوب و به یادماندنی من توی این تالار سرو سامان گرفتن زندگی تو بالهای صداقت گلم و خانم دکتر سارای عزیزه هست که منو شگفت زده میکنه و امیدوارم اتفاق خوب سوم خبر بازگشت سفر کرده فرشته عزیز باشه (انشاء الله)
بالهای صداقت گلم
تو الان معنی این حدیث زیبا رو خوب خوب متوجه شدی ؛ خوشا به حالت
خودت کاری کن
امام صادق (عليه السلام):
اِحْمَلْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ، فَإنْ لَمْ تَفْعَلْ لَم یَحْمِلْكَ غَیْرُكَ.
خودت به تنهایی خویشتن را پیش ببر، که اگر چنین نکنی دیگری تو را پیش نخواهد برد.
شرح اصول کافی، ج10، ص 206
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به خواهر خوبم
m.mouod
می نویسم خواهر چرا که اولین کسی که مرا خواهر خطاب کرد خودت بودی
و اونقدر این واژه بر دلم نشست که گویی سالیان دراز خواهری داشته و اکنون پیدایش کرده ام
و حالا مثل خودت با تو می گویم
چطوری خواهر....
نمی دانم که چه موقع از تالار رفتی ...
چرا که می امدم و نبودی تا با خواهرت همدردی کنی
ولی اکنون که آمدی و در شادی من شریک شدی
خوشحالم
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
ممنون خواهر عزیزم:72:
دوست دارم باور کنی که الان به زور جلوی اشکم رو گرفتم(چون اداره هستم مثلا)
زهرا ، خواهریه که برای خواهر عزیزش هیـــــــچ کاری نکرده جز نذر و نیاز و دعا به درگاه خدا
خواهر جان حالا میشه یه زحمتی بهت بدم ؟
میدونم که قبول میکنی چون میشناسمت:46:
برامون بگو چی شد که به اینجا رسیدی؟
تجربیات رو برای من و امثال من بگو عزیزم ؛ مثبت و منفی همه رو بگو که تشنه شنیدنیم
بگو چطور توکل کردی ؟ چطور تونستی بگذری تا به دست بیاری ؟
هرچه میخواهد دل تنگت بگو عزیز خواهر
منتظریم........
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
زهرا جان کاش می تونستم احساسم را برایت بنویسم
چقدر از اینکه در شادی من شریکید خوشحالم
از خدا می خواهم من هم روزی در شادی های تک تک شما شریک باشم:72:
...
می گن خواهر جور خواهرش رو میکشه :311: یه طومار باید بگم چی شد و چه جوری شد به کجا رسیدم و الان کجام :325:
...
تجربیاتم ... مثبت و منفی...
اول یه تشویق جانانه واسه صبا خانوم گل
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
دوستان مجرد به یه نکته توجه نکردید :
این دوستانی که اینجا خاطراتشون رو گفتن قبل از شروع زندگیشون مهارتی رو که شماها الآن داشتید رو نداشتند.
ما از همه تجربه های خوب و بد این دوستان درس گرفتیم.
پس اگه خوب درسامون رو یادگرفته باشیم خاطراتی شیرین تر رقم خواهیم زد.
دوستان متاهل دلتون بسوزه:311:
:104::104::104:
اگر اجازه بدهی یه جمع و جورش کنم بیام از همه ی آموخته هایم بگویم :316:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به صمیمیت کلامت
سلام به بالهای پر از صداقت و مهربانیت
سلام به تو که از جنس آسمانی
سلام به تو که به اوج رسیدی
سلام به تو که امروز آشیانه ای دیگر در آسمان بنا نهادی
دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم كه به پابوسى باران بروم
آسمان گفته كه پا روى پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نكشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
آخرین حرف من این است، زمینى نشوید
فقط از حال زمین بى خبرم نگذارید
عزیزم ممنون از محبتت . آره واقعا خوشحال بودم و هستم . خدایا شکرت
چقدر این عکس صمیمی و پاک است و چقدر موطلایی را در ذهن من تداعی می کند. روی ماهش رو ببوس
میدانم که چه لذتی برایت داشت وقتی که گذشتی و رهاشدی آنگاه به دست آوردی
خوشحالم از صمیم قلبم برایت خوشحالم
امیدوارم در کنار یکدیگر به بهترین ها برسید
ممنونم از دعای خوبی که برام کردی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
از خدا می خواهم من هم روزی در شادی های تک تک شما شریک باشم:72:
انشاالله انشالله انشالله
امیدوارم همیشه شاهد خبرهای خوب و خوشحال کننده باشیم و با هم شادی کنیم :323:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به سارا بانو
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...b2739225b5.gif
سلام به دوست خوبم سارا خانوم ...دکتر دهکده همدردی
دوست خوبم
یادم میاد اون موقع که تازه عضو شده بودم دستگیرم شده بود که از عزیزی دور افتاده ای
همیشه و در همه جا یادت در ذهنم جاری بود
به هر جا که می رسیدم ناخودآگاه از ته دل برایت دعا می کردم ...دعا می کردم خدای مهربون مشکلت رو حل کنه
وقتی مشکلت حل شد با تمام وجودم برات خوشحال شدم
خیلی خیلی زیاد
...
یادت هست ازت پرسیدم چگونه دوباره به دلبندت رسیدی و تو گفتی فقط اینکه " از همه چیز گذشتم"
و من امروز که علی را در کنارم دارم ...معنی حرفت را فهمیده ام
باید از همه دلبستگی ها و تعلقات گذشت تا به نهایت رسید ...
و چقدر این گذشتن و رها کردن دلنشین و دوست داشتنی هست
حال و هوای اون روزهایم برایم زیباترین حالت هست
نزدیکی ام به خدا و فاطمه زهرا(س) برایم بسیار معنوی بود
یادم هست اون شب آخر تا صبح سرسجاده ی نمازم نشسته بودم و با خدای خودم راز و نیاز می کردم و اشک می ریختم ... گویی در این عالم نبودم
از علی گذشتم
با تمام وجودم از علی دل کندم و رهایش کردم
او را به خدای بزرگ سپردم و برایش آرزوی سعادت و خوبی رو کردم
از خدا خواستم منو به خاطر همه ی اشتباهاتم ببخشه
و با تمام وجودم از خدا خواستم که هم منو خوشبخت کنه و هم علی رو خوشبخت کنه
.
.
و چقدر زیبا بود
وقتی گذشتم خدا علی را به سویم باز گردوند
و من بدون هیچ گونه تعلق خاطری وقتی علی بازگشت...به سوی خدا شتافتم و ازش خواستم که کمکم کنه
چرا که در دلم دیگه عشق علی نبود...عشق خدا بود و نمی خواستم بدون عشق زندگی کنم
و یادم هست که توی دفتر خاطراتم اون روز نوشته بودم
زندگی را بدون عشق در کنار هیچکس نمی خواهم
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...2903bfe8dd.jpg
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به
کیوان ، نقاب ، BABY
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...a5fa7387af.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/19427/...6e5e6c5c41.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/19427/...8666320251.gif
کیوان ، برادر خوبم
اولین پستی که در تاپیکم برایم زدی خیلی به من روحیه داد ...
نقل قول:
بی مقدمه :::
اول از هر چیز ؛فکر طلاق را کنار بگذارید و احساس کنید این کلمه برای شما آشنا نیست در حقیقت هم همینطور است,
خیلی خیلی زیاد آرومم کرد ممنونم ازت
و چقدر زیبا تمرکز ذهن مرا از آشفتگی و طلاق و نگرانی به سوی امیدواری سوق دادی
نقل قول:
هنگامی که مشغول خواندن نوشته های شما و دوستان بودم؛ یک چیز بیشتر از همه توجه من را به خود جلب کرد؛ و آن امضاء شما بود؛
به آنهایی که پاییز را دوست ندارند بگو پاییز همان بهاری است که عاشق شده است,
با وجود اینکه بارها این جمله را خوانده بودم اما این دفعه با گذشته فرق داشت؛ سرشار از \امید\ بود برای من
کیوان گرامی ، می دانم که خود دغدغه هایی زیادی داری
جوانی هستی در ابتدای راه ...اما 8 ماه پیش همچون برادری به مانند کوهی محکم حرفهایت آرامم کرد
بارها و بارها پستت را مرور کردم
هربار که می خونمدم به نکته ی دیگری پی می بردم
پستت سرشار از امید بود
و در اون بحران به امیدواری چقدر محتاج بودم
نقل قول:
شوهر شما دیگر مثل سابق نیست,اما آیا این دلیل بر آن میشود که همسر و فرزندش را از یاد برده باشد,بیاید با دید دیگری به این قضیه نگاه کنیم :شاید او از راهی که رفته و باعث ناراحتی شما شده ,شرمنده باشد؛ شاید پیش خود اینگونه فکر کند که اگر من را نبینند بهتر است,
من رشته محبت تو پاره مي كنم ,؛,؛ شايد گره خورد به تو نزديكتر شوم؛
و اکنون برادر خوبم
برایت از اون پاک لایتناهی بهترین ها را خواستارم
موفق و پیروز باشی:72:
امیدوارم که خبر موفقیت ها و سربلندی ات را در این تالار بشنوم تا خدا را بازهم شکر گویم
نقاب
راهگشای همراه
در این 8ماه همیشه در کنارم بودی
در اوج ناامیدی ام
در هنگام فرا گرفتن تصمیم گیری
در لحظه لحظه هایی که مشکلات به سویم سرازیر می شد
چقدر خوب راهنمایی ام کردی
تمام مطالبی که به من می گفتی پر بود از مشاوره و درس زندگی
می دانی که زندگی برای یک زن تنها چقدر در این جامعه سخت هست
و من هر بار که زیر این فشار در حال شکستن بودم
به فریادم می رسیدی و امید را در من زنده می کردی
یادت هست در مورد خراب شدن ماشینم .. در مورد سفره نذری که داشتم...
چقدر زیبا برایم مسائل را باز می کردی
دیدم را نسبت به دنیا عوض می کردی
نقاب هیچگاه چیزهایی را که ازت آموختم را فراموش نمی کنم
تو دیدی متفاوت به من دادی
کمکم کردی که با چشم دیگری به دنیا بنگرم
قشنگ ترین سخنی که به من گفتی این بود که
من مسئول رفتارهای دیگران نیستم
و اگر کسی رفتاری نادرست انجام می دهد
خودش باعثش هست نه من
و در اون 8 ماه که مرد زندگی ام در کنارم من نبود
و زیر فشار بودم
هر بار که رفتاری نادرست می دیدم
به یاد حرفت می افتادم و با خودم زمزمه می کردم
که من به خودم مطمئن هستم این دیگری است که به خودش مطمئن نیست
و بعدش چقدر آرام می شدم
و بدون عکس العمل نادرست و شتابزده
دوباره به رفتار عادی ام باز می گشتم
نقاب مهربان
شما دید متفاوتی در این 8 ماه داشتی
دوستانی مرا به ادامه این زندگی در کنار علی امیدوار می کردند
و تو مرا به سوی جدایی
و چقدر این تعارض برای من لازم بود
چرا که وقتی به صحبت های تو می اندیشیدم
نقل قول:
بالهای صداقت گرامی یک توصیه از من برادر کوچکتان>>> انقدر خود را تقویت نمایید که هیچ گاه نه از بعد عاطفی و ..... به دیگران وابسته نشوید...حتی به همسر
وجود خودم را می یافتم
به خودم
به بالهای صداقت فکر می کردم
به اینکه بالهای صداقت کی هست و به کجا می خواهد برسد
می دانی وقتی کسی بهت امید می دهد ولی این امید به سرانجام نمی رسد خیلی داغون می شوی
و تو هنگامی که من از امید دادن دوستان نسبت به ادامه این زندگی خسته می شدم
مرا به طلاق سوق می دادی
اگر چه طلاق خواست قلبی ام نبود ولی وقتی کسی مرا به آن سو سوق می داد مقاومت می کردم و بیشتر سعی می کردم که برای ادامه این زندگی تلاش کنم و صبر به خرج دهم
و جمله ای که برایم گفتی " علی برای ازدواج مجدد متحمل هزینه های زیادی می شود"
بسیار آرامم کرد
نقابی که من در این 8ناه شناختم
گرچه دیدگاهش با من متفاوت بود ولی مشاوری دلسوز بود و متعهد نسبت به مراجه کننده
نقل قول:
سلام بالهای صداقت عزیز....درود بر شما.
می خواهم بگویم تمام این مدت و راهنمایی ما و دوستان تنها بخاطر همین لحظه ای بود که من با شما سخن می گویم.
حال می گوید کدام لحظه؟؟؟
این لحظه که من با خواندن جملات و نوشته های شما احساس غرور می کنم و می بینم چطور بالهای صداقت بالهایش را گشوده و به پیش می رود... دیگر این بالهای صداقت آن بالهای صداقت عجول...احساساتی..گاهی مغرور....چند ماه قبل نیست. این از نحوی نوشته ها و رفتارتان قابل مشاهده است.
بالهای صداقت عزیز حال که این توان خوب را در خود ایجاد کرده ای...یعنی """وابستگی"" را از خود دور کرده ای.... می توان دو حالت پیشبینی کرد:::
1>شما دیگر به همسرتان وابسته نیستید و بدون او هم می توانید در آرامش به سر برید .بنابراین یا باید جدا شوید تا ازدواج مجدد نماید و یا همین گونه ادامه دهید
2>شما بدلیل عدم وابستگی حتی بدون وجود همسر دیگر(ازدواج مجدد) می توانید به زندگی پر آرامش خود ادامه بدهید.زیرا خود را سرگرم تدریس...کلاس ها وغیره.. می کنید
اما در بین دخترتان قطعا نیاز به یک پدر دارد.جال چه همسر قبلی شما و چه فرد دیگر
..........................
بنابراین از این دو حالت چنین نتیجه حاصل میشود.
نتیجه>> دیگر نباید اصرار بیش از حدی برای جدایی(طلاق) زودهنگام داشته باشید.. اما متقابلا باید "غیرت"" همسر خود را تحریک کنید. که البته با همین کار(گرفتن مهریه و اقدام جدی به طلاق) غیرت ایشان تحریک شده .... پس بالهای صداقت عزیز شما در مورد موضوع طلاق و گرفتن مهریه """جدی""" باشید اما هرگز اصرار به طلاق زودهنگام نفرماید به نوعی ماجرا را کش دهید.
این کار(کش دادن طلاق) دو فایده دارد::
1>اگر به گفته ی خودتان و اعضای دیگر که می گویند فرصتی به همسرتان بدهید ..... ایشان بنا بر تحریک غیرت دوباره پا پیش نهاد و ابراز علاقه و ایجاد رابطه کرد شما باید با او و خودتان به نزد یک مشاور خانواده بروید و تحت نظر او رابطه را ادامه دهید....
2>در غیرت این صورت ..... اگر همسرتان در این مدت(کش دادن طلاق) تمایل یا تلاشی برای برقراری رابطه نکرد... بهترین گزینه و آخرین آن ""طلاق"" است آنهم با گرفتن مهریه
و اگر قبول کنی می خواهم آنچه را آموختم بگویم
نقاب گرامی
باز هم در کمک کردن و مشاوره دادن به دیگرانی چون من بکوش
هیچگاه از هدف والا " کمک کردن به دیگران" دور نشو
اعتقادت مهم هستند ... اعتقادتت را با مشاوره هایت آمیخته نکن ... خیلی سریع نسخه طلاق را برای زندگی ها تجویز نکن ...
چرا که ممکن هست مراجعی بدون اینکه خودش سنگین و سبک کند ...بدون فکر و سنجیدن
اقدام کند و بعدش پشیمون بشه
زندگی زناشویی پیمانی مقدس هست
رشته ای است که به آسونی نباید پاره بشه
می دانم که تو نیز معتقدی و قرآن را خوانده ای
منفورترین حلال ها نزد خدا "طلاق" هست
و ما بندگان خدا می بایست نهایت تلاشمون رو داشته باشیم تا این پیمان مقدس از بین نرود
...حتی وقتی یکی از طرفین تعهداتش زا زیرپا گذاشت ...طرف دیگر می تواند او را به یاد تعهداتش بیندازد و او را متنبه کند ..
همه ما انسانها می دانیم اگر از حدود خدا خارج شویم جهنم در انتظارمان هست اما خدای بزرگ با اولین خطایی که از ما سر میزنه ما را از این دنیا به جهنم نمی برد بلکه به ما فرصت میده
بارها و بارها به ما فرصت میده تا راه درست را پیدا کنیم ...حتی گاهی اوقات سختی هایی نیز بهمون میده که ما را به یاد تعهداتمون بندازه تا اصلاح بشویم و این دقیقا یعنی زندگی
زن و شوهری که زندگی را شروع کرده اند .. هنگامی که به مشکلی بر می خورند و وقتی به سمت مشاوره و کمک گرفتن از دیگران می آیند (حتی اگر یکیشون بیاد) شک نکن که خواست قلبیشون حل مشکل و ادامه زندگی است ... چرا که اگر زندگی برای هردونفرشون تموم شده باشه قاطعانه اقدام می کنند
حتی وقتی یکی از طرفین تمایل به ادامه زندگی داشته باشه ( مثل من) 50درصد قضیه حل هست و کافی است 50درصد طرف مقابل را که صفر شده است را به یک رسوند تا با 51 درصد زندگی بازهم ادامه یابد
دو نفری که با هم ازدواج می کنند بدون شک علاقه ای بینشون وجود داشته و به وجود هم میاد
وقتی قفلی عوض میشه ...کلید اون قفل نیز به ناچار باید عوض بشه
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام،
بالهاي صداقت ؛ داري سورپرايز ميكني؟
ببينم اين آقا خوشتيپ منم؟http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...a5fa7387af.gif
بميرم براي خودم،
ممنون؛ خواهر عزيز، پاينده باشي:72:
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
سلام خانم بالهاي صداقت
راستش من قبلا برخي تاپيكهايي كه شما باز كرده بودين و در موردش از خودتون و همسرتون نوشته بودين رو خوندم.
جدا شخصيت شما رو تحسين ميكنم :43: خيلي خيلي بهتون غبطه ميخورم چقدر شما خوبين :46:
ولي من هر چي گشتم نفهميدم شما بالاخره كي و در چه زماني تصميم به ادامه ي زندگي گرفتيد؟ همسرتون برگشت؟ چه زماني و چه كار كردين كه برگشت؟
البته اگر دوست دارين و اين مطالب رو قبلا در تاپيكي آوردين لينك بدين تا بخونم و استفاده كنم ولي اگر ننوشتيدشون نميخواد!
.....اگر ميخواستم جاي شما باشم فكر نكنم ميتونستم اينقدر محكم باشم و ميشكستم
خداحافظ
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
خواهر جان حالا میشه یه زحمتی بهت بدم ؟
میدونم که قبول میکنی چون میشناسمت:46:
برامون بگو چی شد که به اینجا رسیدی؟
تجربیات رو برای من و امثال من بگو عزیزم ؛ مثبت و منفی همه رو بگو که تشنه شنیدنیم
بگو چطور توکل کردی ؟ چطور تونستی بگذری تا به دست بیاری ؟
هرچه میخواهد دل تنگت بگو عزیز خواهر
منتظریم........
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاييز خزان2
بالهاي صداقت عزيز
راستي ازتون يه خواهشي داشتم شما مثل تسوكه باتجربه تشريف دارين اما نتيجه تاپيكهاتون را هيچ وقت نميگين كه چي شد
مثلا همون تاپيكتون كه شوهرتون با دوستش زياد رفت و امد ميكرد را برامون ننوشتين فقط تو اخرين ارسالتون نوشتين ميتونين تاپيكم را ببندبد حالا فهميدم چه راهكاري را پيش بگيرم
من خيلي دوس داشتم ببينم چيكار كردين
اما شما هيچ وقت برامون نمينويسين چي شد
متشكر ميشم اگه به ما هم خبر بدين
دوستتون دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بالهای صداقت عزیز:46:
لینکی رو که گذاشته بودی کامل خوندم
میشه بگین بقیشو کجا میشه دید؟
سلامی دوباره
شاید الان نتونم خوب بیان کنم چون شور و هیجانم خیلی تعدیل شده
کم و بیش قصه زندگی من رو خوندید و تاپیکم رفت جزء به نتیجه رسیده ها ولی چه شد که اینچنین شد مثل اینکه در هاله ای از ابهام هست
دوست دارم چی شد که اینجوری شد رو شما بگید
می دونید چرا ؟
چون وقتی خودتون تلاش کنید و سعی کنید چیزی رو بدست بیاورید هم ارزشمند میشه و هم براتون نهادینه میشه
==این رمز اول موفقیت بالهای صداقت هست==
ورود من به تالار همزمان بود با به نتیجه رسیدن تاپیک چکامه عزیز
از اراده و صبرش خیلی خوشم اومد
چون من هم زندگی ام رو دوست داشتم و هم شوهرم رو و از طرفی به خاطر ندانم کاری های خودم و شوهرم زندگیمون داشت از هم می پاشید
توی تاپیکم دوستان با تکیه بر نقاط قوتم خیلی همراهی کردند
میشه گفت خیلی در استارت آرامشم اثر گذار بود
شاید باورتون نشه من تک تک جملات دوستان رو توی تاپیکم به یاد دارم
همه بهم قوت قلب دادند تا من خودم رو پیدا کنم
نقاب
انی
فیلوسارا
کیوان
ارش
باران
مدیر
فرشته
و خیلی های دیگه که اون موقع نمی شناختمشون
این جمله از نقاب که گفت : بالهای صداقت گرامی اصلا جای "نگرانی" نیست..شما اولین و آخرین نفری نیستید که دچار چنین مشکلی می شوید
و این جمله از کیوان :اول از هر چیز ؛فکر طلاق را کنار بگذارید و احساس کنید این کلمه برای شما آشنا نیست در حقیقت هم همینطور است
خیلی خیلی آرومم کرد
چون اون موقع احساس می کردم که به آخر خط رسیدم و دیگه هیچ راهی برای اصلاح نیست
>>>دوستان جملات بالا اکثرا با کلمات متفاوت دیگری ولی با همین مضمون در تاپیک های مشکل دار گفته میشه کسی موفق میشه که عمقی راهنمایی ها رو بخونه و درک کنه و سپس به کارشون بگیره
==این رمز دوم موفقیت بالهای صداقت هست==
و پست تخصصی مدیر که واقعا خیلی کمک کرد و باعث شد
تمرکزم رو از شوهرم و اتفاقات پیش اومده بگیرم و به سمت خودم سوق دهم
پس از اون یک روال احساسی و عاطفی را پشت سر گذاشتم (تاپیک اگر بال داشتم ... نمونه بارزی از این دوران هست) که درون تاپیک نیز دوستان همراهی کردند و راهنمایی هایی در خصوص کنترل احساس دادند
دوستانی که احتمالا تاپیک ها رو می خونید سرسری از اونها نگذرید لابه لای سخنان تک تک بچه ها کلی نکته نهفته هست
==این رمز سوم موفقیت بالهای صداقت هست==
با فکر نکردن به طلاق و صبری که در پیش گرفته بودم (بالهای صداقت خیلی کم طاقت و عجول بود می تونم بگم تحمل و صبرکردنم از 100 تازه شده بود 5 تا) شرایطی پیش اومد که با شوهرم مذاکره کنم
که با راهنمایی های تالار جلو رفتم تاپیک هم اکنون نیازمند یاریتان هستم
همچنان احساس محور و کم طاقت بودم ولی روز به روز که می گذشت با خوندن مقالها و نکات عبرت آموز که همگی در همون تاپیک نت برداری شده هست روند رو به تغییر و رشد رو در پیش گرفتم
توی اون تاپیک 2 تا نکته بسیار کمک حالم بود
اینکه "یک مرد وقتی بخواهد زنش را طلاق دهد حتی اگه از آسمان تیر ببارد و حتی شده پیراهن تنش را هم می فروشد و به زندان هم میرود تا این کار را انجام می دهد" === برای شخص من :305: نوید امیدوار کننده ای بود=== چون همسرم هیچ اقدامی نمی کرد نه جنگ نه صلح
اطرافیانم دوستانم خانواده ام همسایه ها ... هرکس برداشت خودش رو می گفت و به نحوی قصد داشتند کمک کنند و نکته مهم دوم
اینکه "یک زن و یک شوهر خودشون باید مشکلاتشون رو حل کنند و نباید بگذارند اطلاعات خصوصی زندگیشون در جایی درز کنه "
در تاپیک "هم اکنون نیازمند یاریتان هستم " من در انتها تصمیم به طلاق گرفتم هرچند که از نظر روانشناسان واکنش وارونه بود
تبادل نظرهایی که توی اون تاپیک داشتم
با توجه به مقاله هایی که در همین تالار موچود بود و می خوندم
و آگاه شدن به ضعف هایم که مهمترینشون وابستگی شدید به همسرم بود با کمک ani کارشناس افتخاری تالار تصمیم طلاقم ، به طلاق از وابستگی شدید به همسرم تبدیل شد
و اون موقع بود که طعم آزادی و استقلال را چشیدم
بارها و بارها توی تالار عنوان شده و کلی مقاله هم در این مورد در تالار هست " نباید خوشحالی و ناراحتی ما به شخص دیگری وابسته باشد"
یعنی زن و شوهرهایی که خودشون رو به هم گره میزنند ... اگر شوهر خوشحال و خندان باشد زن حالش خوب است اگر شوهر ناراحت و عصبانی باشد زن حاش بد است و برعکس .
بنابراین سعی کردم خودم رو بشناسم و در راه خودسازی خودم تلاش کنم طوری که به هیچ چیز و هیچکس جز خدا وابسته نباشم
==این رمز چهارم موفقیت بالهای صداقت هست==
این روال از اسفند پارسال شروع شد و همچنان ادامه دارد :303:
تصمیم گرفته بودم روی خودم کار کنم و مهارتها و آگاهی های خودم را بالا ببرم و نه تنها در حرف بلکه واقعا در شرایطی که قرار می گیرم طبق اونها نیز عمل کنم حال چه با علی زندگی کنم و چه ازش جدا بشوم
اگر بالهای صداقت هیچ تغییری نمیکرد و همون دختری بود که بود پس همون زندگی اش همون بود که بود حالا می خواد با هرکس دیگه ای ازدواج و یا زندگی کنه فرقی نمی کرد
وقتی بر نقاط ضعفم آگاه شدم
و درصدد رفع اونها براومدم
کم کم شخصیتم و رفتارم تغییر کرد
جوری که دیگران هم بهم می گفتند خیلی عوض شدی ... خیلی بزرگ شدی... خیلی بالغ شدی
دیگران ... خانواده ،دوستان،فامیل، همسایه و .... کمتر اظهار نظر می کردند و من نیز از اظهار نظرشون ناراحت نمی شدم
راه خودم رو پیدا کرده بودم و عنان زندگی ام در دستان خودم بود
دختر سی ساله ای که تا دیروز پدر و مادر نگران حالش بودند و همگی می خواستند پا پیش بگذارند تا قضیه یا اینطرفی بشه یا اون طرفی خودش زندگی اش رو در دست گرفت و نگذاشت زندگی اش به بیراهه رود
==این رمز پنجم موفقیت بالهای صداقت هست==
یادمه خرداد ماه بود
خیلی تغییر کرده بودم (قفل عوض شده بود)
این تاپیک حاصل اون همه تغییر بالهای صداقت هست
شب ولادت حضرت زهرا -روز زن- بود
خیلی اون روز و فردا انتظار کشیدم که همسرم قدمی برای آشتی برداره اما...
سر سجاده نماز بودم
به توصیه فرشته یکی از مدیران تالار و شاد همیارعزیز از همه چیز داشتم می گذشتم
این تاپیک رو زدم و یکایک بخشیدم و گذشتم ...
تا به علی رسیدم
خیلی سخت بود خیلی زمانی که تصمیم بگیری از شوهرت برای خوشبختی اش بگذری (فقط حرف نزنی بلکه واقعا و با تمام وجودت بخواهی از همه چیز بگذری حتی نه به امید اینکه بگذری که به چیزی برسی)
اون شب ( به یاد حرفها و توصیه های سارا بانو ) از تمام خطاهایی که کرده بودم و ندانم کاری هایی که در این ده سال داشتم از خدا طلب بخشش کردم و دعا کردم که " خدایا من از علی گذشتم ... هر اونچه که خیر و صلاح هست برای من و علی پدید بیار.... هم من رو خوشبخت کن و هم علی رو "
توی هفته بعد با شوهرم تماس گرفتم و یه قراری گذاشتم
وقتی شوهرم رو دیدم
دیگه احساساتی نبودم
شوهرم رو می دیدم که چقدر توی این مدت شکسته شده
به حرفهایش گوش دادم (شوهرم روی موضع طلاق ایستاده بود اما اقدامی نمی کرد و بهانه اش هم مهریه ام بود)
بهش گفتم از همه چیزم می گذرم و مهریه ام رو بهت می بخشم بعدش هم از هم توافقی جدا شویم
و اونقدر این حرفم قاطع و صادقانه بود که شوهرم جا خورد
پیش از آن ،ترس من از طلاق ، برای همسرم یک اهرم فشار بود
وقتی گفتم همه چیز را می بخشم و جدا می شوم ،
اولش به ظاهر قبول کرد ولی بعدش نپذیرفت و گفت با تمام این تفاصیل من طلاقت نمی دهم
دچار یه تعارض شده بودم
از طرفی دوستش داشتم و از طرفی ضعفهایش به یادم میومد
همه اینها به خاطر این بود که من دیگه وابسته بهش نبودم
==این رمز ششم موفقیت بالهای صداقت هست==
تلاشم این بود که درست تصمیم بگیرم
با فرشته و مدیر مشورت کردم و بنابر این شد که با دید مثبت یک فرصت دوباره به خودم و شوهرم بدهم
و با توجه به این نکته مهم که بالهای صداقت تغییر کرده اما شوهرش نه
وقتی که زندگیم از سر گرفته شد
سعی کردم مقالات زیادی در رابطه با مهارت های ارتباطی بخونم
با توجه به همین تالار و راهنمایی های دوستان با خصوصیات مردها بیشتر آشنا بشوم
هر از گاهی هم با مشکل مواجه می شدم و می دانم مواجه هم خواهم شد که با کمک شما و این تالار مطمئنم که از پس همهشون برمیام
نقشه راه زندگیم هم در این پست مدیر نوشته شده است مشاوره برای همه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
سلام به همه بچه های گل این تالار
وقتی با این تالار آشنا شدم خیلی افسرده و ناامید بودم
ولی وقتی یه کسی رو پیدا میکنی که باهات همدردی میکنه و صبورانه گرمی اشکات رو میپذیره و به جای پیدا کردن مقصر راه حل نشونت میده و تو را به آرامش دعوت میکنه
کم کم احساس میکنی که
تو این دنیا این فقط تو نیستی که مشکل داری
فقط تو نیستی که تنها موندی
می فهمی دردهایی بزرگتر از دردهای خودت هم هست
و مهم تر از همه اینکه دلت می خواد تو هم به بقیه هرجور که شده کمک کنی و دلت برای تک تک همراهان می تپه
شاید براتون سئوالهایی پیش بیاد که بخواهید عملیاتی بفهمید در موقعیتهای دشوار چه رفتاری داشتم که نتیجه بخش بوده و برای شما هم قابل بهره بردای باشه
با مواجهه با سئوالات شما می تونم بیانشون کنم
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
پستی در تاپیک بلواسکای نازنین زده شد ، خطاب به من که صلاح دیدم در اینجا پاسخگو باشم تا تاپیک بلواسکای منحرف نشه
maryamp عزیز و همه دوستان عزیز دیگر
تاکید می کنم که مشاوره دادن به یک نفر جهت سوختن و ساختن در یک زندگی درست نیست و همچنین تاکید می کنم که مشاوره دادن به یک نفر در جهت طلاق در ابتدای راهنمایی دادن نیز درست نیست
از خودم می گویم که صرفا یک مثال باشه
دو سال پیش متاسفانه با بحرانی روبرو شدم و زندگیم دچار تغییراتی شد
با شرایطی که داشتم ( وضعیت مالی مستقل و رو به بالا ، موقعیت کاری خوب ، حمایت پدر و مادرم ، وجه و اعتبار در شهر ، خانه مستقل ، ماشین ، پرستار بچه تمام وقت ، زیبایی و روابط عمومی بالا ) و در مقابل شرایط همسرم اصلا خوب نبود و بیماری اش هم مزید علت شده بود
با تمام مشاوره های شهر صحبت کردم و همه موافق با هم به طلاق من بودند .. وحتی به من می گفتند که بیمارم که تا حالا این زندگی رو تحمل کردم
ولی از آنجا که خیلی سریع ازدواج کرده بودم بدون هیچ گونه بدست آوردن شناخت قاطعانه ایستادم و گفتم در نهایت طلاق می گیرم ولی نه به سرعت ازدواجم
به تهران مراجعه کردم و چندتا مشاوره حضوری هم در تهران گرفتم و آنها هم همچنان مرا به سمت طلاق هدایت می کردند
لذا بر تصمیم به طلاق قاطع شدم و به دنبال مشکلات احتمالی طلاق می گشتم چرا که همه مشاور ها از روانشناس عادی تا دکترای مشاوره و روانشناس مشکلات احتمالی رو برای طلاق من پیش بینی می کردند و آینده ای درخشان تر بعد از طلاق
حتی در خصوص دخترم هم می گفتند اگر درون خانواده آسیب دیده من و شوهرم بخواد رشد کند من بزرگترین ظلم را در حقش کرده ام و با وجود پدر و مادر و برادرم دخترم کوچکترین کمبودی رو حس نخواهد کرد از آنجا اختلاف سنی من و دخترم هم 21 سال بود لذا همانند خواهر کوچکم می شد و پدر و مادرم هم او را غرق محبت و رفاه می کردند
در اینترنت به دنبال مقاله در خصوص مشکلات بعد از طلاق می گشتم که به این تالار رسیدم
مشاوره اینجا خلاف بقیه بود
نه مرا به سمت سوختن و ساختن در زندگی سوق می داد
و نه به سوی طلاق
بلکه تمام مشاوره ها به این سمت بود که من روی خودم کار کنم
به من می گفتند که تو چه طلاق بگیری و چه بمونی در زندگیت در هر دو حال میتونی هم احساس خوشبختی کنی و هم بدبختی !
این بود که من مقداری در تصمیم به طلاقم شک کردم
و گفتم همه راه ها رو تا حالا امتحان کردم ، برای طلاق که دیر نمیشه ، خوب یک ماه دیگه هم روش
و اون موقع بود که مشاوره ها رو دوباره خوندم و اون هم عمقی تر
سعی کردم عزت نفس از دست رفته ام در این سالها رو پیدا کنم
بعد روی اعتماد به نفسم کار کردم
مقاله های زیادی در خصوص کنترل بر خود و تسلط بر خویشتن خوندم
احساستم رو تعدیل کردم و از فاز احساس مداری خارج شدم
کم کم آرامشم رو بالا بردم و هیجاناتم رو کنترل کردم
و به جایی رسیدم که حاکم بر خودم و زندگی خودم و سرنوشت خودم شدم
دیگه اون وقت آینده دخترم چه در صورت ادامه زندگی و چه در صورت طلاق من رو نگران نمی کرد
دیگه اصرار ها و حرف های مادر و پدرم مبنی بر اینکه برای چی انتقالیت رو نمی گیری نمیایی تهران ... واسه چی پیگیر طلاقت نمی شی .. تو که شش ماه هست صبر کردی چون نفقه ات رو توی این شش ماه نداده راحت می تونی خودت رو مطلقه کنی و برای دخترت هم چون 9 سالش شده حکم رشد می گیریم که خودش انتخاب کنه با تو بمونه ( پدر من وکیل هست) تاثیر گذار نبود
دیگه حرف های اطرافیان که شوهرت رو اونجا دیدم ... اون جوری کرد ... مادر شوهرت این پیغام رو داده ... داری جوانی ات رو با دستای خودت پای چه مردی از بین می بری ... به خودت رحم نمی کنی به بچه ات رحم کن ... آخرش که چی ، تا کی می خواهی صبر کنی ... من رو عصبانی نمی کرد
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
و در نهایت خودم تصمیم گرفتم به زندگی با همسرم برگردم
هرچند بازگشت به زندگیم آسون نبود
ولی دیدم من هر زمان که بخواهم و اراده کنم می تونم طلاق بگیرم
و وقتی برگشتم سعی کردم مهارت های زندگی رو بکار ببرم تا زندگی خوب و خوشی را بسازم
هیچ مرد و یا زنی کامل و مطلق نیست
همه زن و شوهر ها مشکلاتی دارند ، ولی هر انسانی قادر هست که از پس مشکلات و موانع بر بیاد اگر معنای زندگی رو درک کنه
و اکنون هم در مشاوره ها مدیران و کارشناسان در صدد هستند که هر شخصی در ابتدا روی خودش و شخصیت خودش کار کنه تا توانایی جراتمندی و تصمیم گیری درست رو بدست بیاره و سپس با پذیرفتن مسئولیت هر تصمیمی ، زندگیش رو بازسازی کنه
حالا اون تصمیم می خواد طلاق باشه یا می خواد ادامه باشه
وقتی کسی از نظر شخصیتی و توانایی کنترل احساسات و هیجانات ِخود توانا باشه دیگه فرقی نمی کنه توی چه شرایطی باشه
چرا که تحت هر شرایطی خوشحال و راضی و مثبت نگر خواهد بود
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
ضمن تشکر از مدیر گرامی، بالهای صداقت عزیز و سایر اعضا محترم پیکره همدردی بخاطر صرف وقت و انرژی و اعصاب و...در جهت کمک به استارتر تاپیک: " تصمیمم رو گرفتم و میخوام جدا شم، اما الان چه کنم؟" بخاطر پاسخهای ارزنده، بنده مطالبی به ذهنم رسید که لازم دانستم مطرح کنم:
عنوان تاپیک دو مسئله را در بر دارد :
1. مسئله طلاق و جدایی (که اعضا را هدایت میکند طوری پاسخ دهند که مراجع را از پیامدهای طلاق آگاه کنند، به او بگویند که طلاق آخرین راه است، وجود بچه را هم در این تصمیم لحاظ کند و ...و نیز آگاهی دادن به مراجع که سهم خود را از مسائل پیش آمده بپذیرد و در صدد رفع آن بر اید باشد که اوضاع بطور مطلوبی به سامان برسد...)
2. نوع برخوردی که مراجع الان باید داشته باشد (اعضا را هدایت میکند که در پاسخهایشان با تذکر خطاهای مراجع، او را هدایت کنند به سمت یادگیری و تمرین یکسری مهارتها و... برای بهبود اوضاع در کوتاه مدت و دراز مدت.)
اما ظاهرا (بر اساس گفته های صاحب تاپیک و نیز یکی دو نفر از اعضا و واکنشهای تند مراجع نسبت به مطالب حاوی راهکار مشاوره ای) هیچکدام از دو مورد فوق مد نظر صاحب تاپیک نیست و ایشان در این مرحله بیشتر خواهان تایید و نوازش هستند تا راهکار بخصوص که بنا به توصیه برخی دوستان ایشان چون زایمان کرده و بخیه و جراحت دارند، الان فقط و فقط باید نوازش بگیرند و بس.
اگر اینطور است، به نظرم بهتر باشد که عنوان تاپیک عوض شود تا اعضا دچار سردرگمی نشوند و بتوانند انرژیهاشان را در جایی صرف کنند که اثر بخشی بیشتری داشته باشد. و نیز دلخوری و انحراف تاپیک هم ایجاد نشود.
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
مریم محترم
در مورد تاپیک فوق همین اندازه بگویم که حلقه زنجیری اگر هست که شما متوجه ی آن شدید حلقه و زنجیره ی عشق است .
یکی برای همه
همه برای یکی
و
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
-
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
در تاپیک حال و احوال همدردی خواندم آقای مدیر همدردی قصد دارند جهت تجدید نیرو تا فردا استراحت کنند(:72: جهت جلوگیری از سوء تعبیر)، لذا این فرصت را غنیمت دانسته و با کلی ویرایش قسمت کوچکی از پستم را که به ثانیه ای حذف شد، مجددا می گذارم. به این امید که تا فردا در سایت باشد. انشاءا..
نقل قول:
به نظرم بهتر باشد که عنوان تاپیک عوض شود تا اعضا دچار سردرگمی نشوند و بتوانند انرژیهاشان را در جایی صرف کنند که اثر بخشی بیشتری داشته باشد. و نیز دلخوری و انحراف تاپیک هم ایجاد نشود.
عنوان تاپیک:
تصمیمم رو گرفتم و میخوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
تصمیم رو گرفتم و میخوام جدا شم --> جمله خبری؛ بعد از مطالعه و مشاوره و تجربه و تحمل و .... گرفته شده است. در این مورد درخواست مشاوره و همدردی و تصدیق و تکذیب نشده است.
اما الان چه کنم؟ --> جمله سوالی؛ طلب مشورت و راهنمایی در زمان حال. چطور حال حاضر را تا زمان جدایی تحمل کنم؟