-
جدایی نامعلوم
سال پیش با یکی از هم دانشگاهیای خودم به صورت خیلی معقول و موجه اشنا شدم از هم سن و سال های خودش هم از لحاظ جایگاهی کاری و علمی سریع پیشرفت کرد و با اینکه دانشجو بود با استادها نشست و برخواست داشت اوایل خوب بود بحث همون منطقی و عادی بود و حرفام رو قبول میکرد اما بعدش از گذشتم بهش گفتم اما نه همشو اخه میترسیدم از طریق دوستای مرتبط که بعدا فمیدم از زندگی و گذشتم با خبر بشه بعد که گفتم خوب بود اما کم کم کنجکاوی کرد و رفت پی زندگی گذشتم و بد دهن شد و فوش میداد و هی میگفت کامل بگو و من چون میدونستم نباید کامل گفت چیزی نمیگفتم و اون باز بیشتر در میاورد چی بوده گذشتم ... چون خودش با کسی دوست نبود ،با دخترها در ارتباط بود اما با کسی دوست نشده بود هیچوقت ,خیلی گیرهای الکی میداد نمیذاشت جایی برم خیلی تحقیرم میکرد خیلی ارزشمو کم میکرد تو دعواها همش اشوب بود شک ارامششو گرفته بود خودم بخاطرش ناراحت بودم و خودمو مقصر میدونستم...منم رفتارام تا حدی کاملت درست نبود یعنی گریه نمیذاشت درست باشه... کم کم شکش کم شد اما باز کم و بیش گیر میداد هر چند روز یه بار یه گیر الکی میداد و رفتاری میکرد که باعث دعوا میشد و خودش خوبه نشون میداد و من بد و حتی بهمم ثابت میکرد و مجبور بودم قبول کنم راستش تو روانشناسی که گشتم دیدم رفتار و دقیقا کاراش مثل ادم هایی که عقل کل هستن ......من از اون نه از تیپ نه شخصیت نه توانایی هیچی کم نداشتم درسته خودشم واقعا هم با شخصیت هم توانا بود تا اینکه ارشد قبول شد و با یه سر حرفای روشن فکرانه راجع به خدا گفت خسته شده و دیگه حتی واسش مهم نبود هیچی من انگار سرد شد دقیقا همون شب دانشگاه قبول شدن
تحمل کردم همه چی رو حتی اینکه دوست نداشت ج زنگام رو بده چون به قول خودش اینجوری دعوا نمیگرفتیم و ارامش داشت
الان هم دیگه ازش خبر ندارم چند بار پا پیچش شدم اما اخرین بار دیگه زدم به سیم اخر و بهش یه سری حرفا زدم و گفتم واسه زندگیم هدف دارم و ایندمو میخوام بسازم و نا امید نیستم اما بدون اون ادم
اما دوسش دارم دوست داشتنم فقط از احساس نیست هم نگرانم نمیخوام دور و بریام فک کنن من دختر خوبی نیستم هم اینکه تو دانشگاهیی که هستم و همه دخترا بخاطر ارتباطم با اون و اینکه بخاطر ول بودن دخترای دانشگامون و اینکه اونا با پسرا میگردن و من نه باهاشون جور نیستم و پشت سرم ممکنه خیلی حرف بزنن چون خیلیا دوست داشتن با همین ادم باشن اما اون چون من بهش رو نداده بودم اومده بود سمت من ..به واسطه کار نیمه وقتش تو دانشگاه شمارشو خیلیا داشتن حتی بخاطر من ج زنگ کار های کاری اونارم نمیداد
راستش انگار شوهرمه حتی ازینکه ی
با ازدواج به مرد دیگه ای فک کنم چندشم میشه
من قبلا دو بار تجربه دوستی داشتم اما هیچکدوم مثل این نبود و به خودم هم میگم چون من دختر خراب نیستم و نمیخوام دیگه حتی با کسی دوست شم و ازدواج کنم و پشیمونم
اما دوست دارم برگرده و زندگیمون رو شروع کنیم و با انتظار به عشقشه که ارومم نمیدونم کارم درسته یا نه اما چون میدونم ادم معقولیه و سبک خانواده هامون و عقایدمون و واقعا نمیتونم کسی رو جاش ببینم
میخوام بدونم همچین ادمی برمیگرده ?من چیکار کنم چه اگه برگرده و چه الان? چون اون از وابستگی زیاد من به خودش و دوست داشتن شدیدم خبر داره
هم کارمنده هم دانشجو شده و سن ازدواجشه اما من ازش 4سال کوچیکترم
هرکی از دوستام مارو میدید میگفت چقد بهم میاین و کسی رو ندیده بودن که اینقد به هم بیان
-
این رو هم بگم تنها مشکل من احساسی بودن و گریه کردن و اینکه تو شرایط های احساسی واکنش بدون فکر انجام میدم
-
مثلا چه واکنشی نشون میدین؟
-
گریه خیلی شدید و وقتی ج نمیده هی زنگ زدن یا حرف از خودکشی چند باریا یه بار گوشی شکستنم از حرفاش چون یک سره سرکوفت میزد و بی احترامی میکرد ...با حرفاش من رو به جنون میرسوند
شاید فکر کنین چرا میخوام با این ادم زندگی کنم چون از ذات و عقلش خبر دارم و میدونم این ادم نیست و رفتاراش از روی ارمش نداشتن از گذشتم بوده و خیلی خودشو بهم میریخت و تمام رفتاراش از عمد برای اصلاح زندگیمونه
-
سلام میدنی چیه ما ادما تا چیزی رو نداریم همچین تو حسرتش خاب وخوراک از خودمون میگیریم و زمین و زمان بهم میدوزیم اما همین که بدست میاریم میگیم اینچیه چرا خودم میکشتم این اینطور بوداون اونطور بود.....
ولی گاهی هم وقتی بدستش میاریم میگیم خدایا شکرت چقدر خوب شدکه پاش وایسادم بنابراین برا یکی بمیرکه حداقل برات تب کنه
ولی عزیز دلم من که بیرون گود وایسادم و خیلی تجربهای زیادی دارم بهت میگم این اقا براتتو زندگی ارامش نمیاره بههیچ وجه این توصیفی که ازش کردی نشون میده ایشون ادم متظاهر و خودبینیه بابا کسی که به خدای خودش بگه برو بابا دیگه به شما چی میتونه بگه
یعنی چی که به شما فحش وبدوبیراه میگه؟؟؟
تو تالار یه چرخ بزن ببین ادومایی که دوزمان دوستی لیلی مجنون بودن بعد ازدواج به چه روزی افتادن حالا که شما تو دوران دوستی اینطورین زیر یه سقف چی میشه؟؟؟
ایشون از توصیفاتی که کردین یه ادمیه که با زرورق تو جامعه وارد میشه اما با افرادی که باهاشون خودمونیه زرورقش بر میداره شما هنوز نه نامزدشی نه زن عقدیش با ششما اینطور برخورد میکنه زیر یه سقف برین خدا به دادت برسه
ایشون چه اجازه ای به خودش میده به شما فحش بده حتما فردای زندگی هم اجاز میده کتک بزنه با هرکی اون دستور داد رفت امد کنین گفت خونه مادرت ممنوع باید بگی چشم .......ایشون یه فوق لیسانس گرفته فکر کرده پرفسراشو از دانشگاه منچسر گرفته خدا رو هم بنده نیست کجا میخاد شریک زندگیت بشه؟؟؟؟؟ رفتم تو روانشناسی سرچ کردم دیدم شخصیتش عقل کله یعنی چی این ادما چون از لحاظ روانیکمبود دارن تا به جایی میرسن فکر میکنن دیگه بالاتر از اونا نیست اونا فقط نوک دماغشون میبینن ایشون خودشیفتگی داره البته من فکر میکنم کمالگرا هم هستن که ناشی از اعتماد بنفس پایینشون هست و میخاد با درس و پرخاشگری به پایین دستاش خودش بالا جلوه بده
من که بیرون گود وایسادم وکلی تجربه دارم اگه جای شما بودم یه سجده شکر علی الحساب میکرم که اون ذاتش خدا قبل اینکه بدبخت بشم نشونم داد
-
مهسای عزیز ازینکه انقدر پراحساسی و بخاطر همین احساس لطیفت وابسته شدی و داری عذاب میکشی متاسفم و بی نهایت درکت میکنم. وقتی داشتم داستانت میخوندم دقیقا دقیقا دقیقا یاد قضایای خودم و نامزدم تو دوران آشناییمون افتادم .
فرق من الان باشما اینه که با تمام اون نشانه ها بازهم اصرار به ادامه دادن داشتم چون هم دوستش داشتم و هم شدیدا وابسته بودم.و بالاخره عقد کردیم و الان بعد از یکسال روزی هزار بار حسرت میخورم که خدایااااااااااااا یک بار دیگه بزار برگردم به عقب و این آدم برای زندگیم انتخاب نکنم. پشیمونم . خیلی پشیمونم. مهساجان با حرف هایی که زدی حتی کلی باید بهت بگم حداقل این آقا پسر نسبت به شما سرد شده و اونطور که باید شمارو دوست نداشته وبه بلوغ فکری نرسیده وگرنه بخاطر صداقت شما راجب گذشتتون اینهمه تحقیرت نمیکرد. ا
ازت خواااااااهش میکنم انقدر خودت سرزنش نکن . انقدر دنبال این نباش خودت مقصر جلوه بدی. دست بردار از وابستگی که برات ناراحتی و حقارت میاره . منطقی تصمیم بگیر. یکم هم بیشتر داستان های تالار بخون بیشتر به حرف من میرسی عزیزدل.
خداخودش دلت محکم کنه.....
-
کسی که تو رو دوست داشته باشه باید همه ی تو رو دوست داشته باشه.باید تو و گذشتت را بپذیره. کاری به این ندارم که اشتباه کردی ناقص گفتی و باعث شدی طرفت شکاک بشه.ولی هیچکس حق نداره تحقیر و بت توهین کنه. چون این اولین رابطه ی جدی تو بوده الان دلت میخاد اون برگرده.چون کس دیگه ای نیس.تنهایی. ولی بشین به همه ی لحظات خوبو بد فکر کن. وقتی کسی به این سرعت بتونه پا رو شخصیتت بذاره به نظر خودت ارزش موندن و برگردوندن داره؟ اصلا شد بعدش بخواد تورو برگردونه؟
نگران فراموش کردن نباش سه چهار ماه دیگه اگه فکرو خیالو بذاری کنارو تصمیمت را بگیری فراموش میکنی.
-
دو تا کار مهم و سخت باید بکنی.
1- این آدم را بذاری کنار و اصلا منتظر برگشتنش و ... نباشی.
2- مشکلی که گفتی داری، را رفع کنی. این پست را بخون.
رابطه های قبلیت را می تونی توضیح بدی؟
چرا تمام شدن؟
-
ممنون از ستاره زیبای عزیز
میدونم اما راستش یکم دلم واسش میسوزه اون بخاطر مسئولیتی که از بچگی به گردنش بود بخاطر پدر نداشتن این رفتارارو داره حتی با خواهرش بدتر ازین بود اما بعد یه مدت که من کم و بیش بهشفتم روابطش با خواهرش خیلی فوق العاده شد
من اینجا تمام بدی های این ادم رو گفتم و قبول دارم چون الانشم میگفت اینجا برو اونجا نرو اما کم کم که مقاومت نشون نمیدادم بعد یه مدت دیگه واکنش نشون نمیداد و عادی میشد و عین خیالش نبود
اون خوبی هم زیاد داره و فقط بخاطر اون خوبیاست و زحمتاست که موندم شاید اگه اون نبود من این ترم شاگرد دوم دانشگاه نمیشدم
یا خیلی چیزای دیگه که الان واسم مهم نیستن و خیلی بزرگ ترم کرد با رفتاراش
اما ذهنش نیاز به کمک داره اصولش درسته مثلا میگه نباید تو امروزمون باشیم و باید پیشرفت کنیم اما میگه تو اینجوری نیستی در صورتی که با توضیح قانع کننده من هم راضی نمیشه
یا مثلا چون با کسی دوست نبوده الان یجورایی پشیمونه بخاطر گناه دوستی و هیچوقت حرف جدایی رو نمیزنه الانم میگه خدا خواسته قبول شدم دانشگاه و پیشرفت کنم و اشتباه کرده که گناه کرده پس تو هم هروقت تونستی ادعا کنی که خدا تاییدت میکنه بیا و یه جور تیریپ روشن فکری راجع به خدا ، اخه میگفت تمام برنامش این بود یهو ازدواج کنه چون ادم دوستی نیست... حتی اگه وقتی اومده بود جلو من نه میگفتم میومد خواستگاری..... شایدم یجور بهونست
حق هم با توئه اما ظرفیت ورود ادم ها به زندگی هرکس یه حدیه من نمیتونم دیگه پذیرای ادم دیگه ای باشم از هیچ لحاظ شاید واسه همین پا فشاری میکنم
به هر حال دارم فعلا صبر میکنم نمیدونم چی میشه
روزای سختیه از هر لحاظ
شبنم جان بایدبگم اون دقیقا بخاطر صداقت نداشتن و کامل موضوع گذشته رو نگفتن و اینکه خودش فمید شکاک شد چون هی میپرسید و من ناقص میگفتم هردفعه از ترس از دست دادنش
اما من ترس تنهایی ندارم یعنی دیگه ندارم چون 1ماه بی هیچ دوست و خانواده ای تو خونه تک و تنها بودم و اون هم خبری ازم نگرفته
کیمیا جان عزیز ،من اول فک میکردم از تنهایی میترسم اما بعد این یه ماه فهمیدم نه این نیست
من میخوام هم رابطه خوب شه هم کمکش کنم
چون اون خیلی بهم کمک هم کرده و من هم اونقد کامل نبود شاید واسه ایناست که میخوام همه چی رو خوب کنم
شیدا جان شاید چون هنوز منتظرم ارومم
-
ایشون اومدن خواستگاریتون ؟ یعنی خواستگاری رسمی با پدر و مادرشون تشریف آوردن خونه اتون؟
اگر پاسخ سوال فوق خیر هست که رابطه اتون و قطع کنید و بهشون بگید دوست ندارین رابطه بدون رسمیت ادامه پیدا کنه، و ازشون بخواین اگر جدی هستن با خانواده خواستگاریتون بیایند.
اگر پاسخ سوال فوق بله هست و شما در شرف آشنایی با ایشون هستید ، من نمیدونم اشتباهات گذشته شما تا چه حدی بوده ایا در حد یک دوستی ساده بوده ، یا نه در حد رابطه کامل داشتن بوده است، هرچیزی که بوده سعی کنید میزان حساسیت ایشون و بسنجید ، اگر متوجه شدید حساسیت زیادی دارند و نمیتونند شمارو ببخشند و هروز اشتباهاتتون و بازگو میکنند و بابتشون سرزنشتون میکنند پس یعنی ایشون شخصیتی دارند که نمیتونند به راحتی اشتباه کسی و ببخشند اونم اشتباهی که در گذشته بوده و در زمانی بوده که شما هیچ تعهدی نسبت به ایشون نداشتید یعنی ایشون حتی در زندگی شما حضور رسمی و غیر رسمی نداشتند!
در این صورت در انتخاب ایشون باید کمی تجدید نظر کنید، درسته موقعیت اجتماعی خوبی دارند ولی باید توجه کنید که شما میخواین ازدواج کنید که به آرامش برسید اگر با ایشون به آرامشی که نیاز دارید نمیتونید برسید پس بهتره در انتخابشون به عنوان شریک زندگیتون تجدید نظر کنید.