گذشته کسی که میخوام مردش بشم داغونم کرده
سلام همیاران عزیز
نیمه شعبان رو به همتون تبریک میگم، چه خوب که تو چنین روزی عضو این سایت شدم البته من دو سالی هست مطالب رو میخونم اما هیچوقت جرات مطرح کردن مشکلم رو نداشتم
اول از همه همینجا بابت تمام نعمت هایی که بهم داده که مهمترینش خانواده و سلامتیه خدارو شکر میکنم، دوست دارم که خدا نوشته ها و افکار من رو به پای کفر نعمت نذاره چون حتما میدونه که 2 سال تمام این افکار اذیتم میکنه و حتی موجب دور شدنم از خودش شده پس چاره ای جز کمک گرفتن ندارم
نمیدونم چرا اما وقتی شروع به تایپ کردم بغضم گرفت و الانم داره خفم میکنه! شما هم اینطوری بودید تو پست اولتون !؟!
25 سالمه و فوق لیسانس عمرانم و کارمند رسمیه نظام مهندسی
روزگار نوجوونی و جوونیم به درس و دانشگاهو کار گذشت و در پی دختر بازی و این حرفها نبودم و همیشه یه عشقی که موجب تکامل طرفین بشه تو ذهنم ساخته بودم
و اما 2 سال پیش بود که دست و دلم لرزید
زمانی که دختر مورد علاقم که الان 21 سالشه رو دیدم و با اصرار شماره دادم و ایشون هم رفت خونه و به مادرش گفت
شرط اشنایی با ایشون برای ازدواج این بود که شمارم رو به مادرش بده تا با مادرش صحبت کنم
این کار رو در روز سوم اشنایی کردم حتی حضوری هم مادر ایشون با من قرار گذاشت و به من اطمینان کرد که باهم مدتی رابطه اشنایی داشته باشیم و اگر به هم خوردیم من جلو برم
رابطه به یک ماه نکشیده بود و من خشنود از پیدا کردن همان گوهر نایاب و آرزوی کودکی و نوجوانی و جوانی
همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز گفت در گذشته زیاد گریه میکرده
دلیل رو جویا شدم و گفت به خاطر دفتر خاطراتم و اینکه پسر مورد علاقه ی سن 15 سالگیش 3 سال قبل ازدواج کرد
و من دنیا اوار شد به سرم و بزرگترین اشتباهم این بود که با اصرار دفتر رو ازش گرفتم تا خاطرات رو بخونم
کلا 6 7 خاطره از سن 15 16 سالگی تا 18 سالگی که نشون میداد همسایشون به مادرش گفته که دخترتون رو واسه پسرم میخوام و مادرش هم رد میکنه به خاطر سن خیلی کم دخترش و همون موقع به گوش ایشون میرسه و ایشون هم تو ذهن خودش یه قهرمان میسازه از خواستگار اولش و طی 2 3 سال این 7 خاطره رو به خاطر حس قلبیش به پسر همسایه مینویسه و همون موقع پسر همسایه ازدواج میکنه و گریه های ایشون شروع میشه تا قبل از کنکور
زمان کنکور ایشون کم کم فراموش میکنه و درسش رو میخونه و کنکور قبول میشه
خواندن و فهمیدن این حس قلبی زندگی من رو طی این 2 سال تحت تاثیر قرار داد
روزی نشده که این افکار نیاد تو ذهنم
با این که تو این 2 سال روز به روز بیشتر عاشقش شدم وفهمیدم که از نظر اخلاقی و شخصیتی و ظاهر همون دختر مورد علاقمه اما این افکار و یاد این که او به کسی حس داشته داغونم کرده
شاید الان بخندید و بگید اینم شد مشکل
اما موضوع وقتی پررنگ میشه که من تا حالا 5 جلسه مشاوره خانواده و ازدواج رفتم و مقطعی برای 3 4 روز خوب شدم اما باز روز از نو و ...
اینکه اگر خدا بخواد نهایتا تا پایان امسال با ایشون عقد میکنم برام مسجله چون میدونم میخوریم به هم اما دارم با این افکار داغون میشم
حتی دیگه حس ورزش رو ندارم و از اون دوران تا الان 15 کیلو وزنم کم شده و فکر میکنم رابطم با خدا هم ضعیف شده چون خدا رو مقصر میدونم
منی که به خاطر اینکه همسر ایندم عشق اولم باشه سمت هیشکی نرفتم چرا باید دختری رو تو زندگیم میاورد که همه چی تمومه ولی عشق اولش نباشم
3 4 ماه اول رابطمون زیاد به روش میاوردم که دارم داغون میشم و همیشه میگفت بچه بوده که از پسر همسایه خوشش میومده و خاطره مینوشته بعد از اون هم 2 بار دیگه که فشار افکارم زیاد شد باز به روش اوردم الان 5 6 ماهی میشه که به روش نیاوردم که به اون قضیه فکر میکنم چون دیگه روم نمیشه بهش این حرفای تکراری رو بزنم و با جوابای منطقیش مواجه شم
2 تا مشاوری که 2 نفری با هم رفتیم دلسوز بودن اما کمکی نکردن و فقط میگفتن که دختر خانومیه از دستش نده برو جلو و حتی یکیشون که میگفت از تو بعیده با این تحصیلات این افکارو داشته باشی
مگه به تحصیلاته خب من چه کنم که همیشه تو ذهنم میان و حتی 1 ساله که سیگار میکشم
چه شبائی که تا تو ماشینم سیگار کشیدم وگریه کردم
حتی گاهی اوقات ارزوی مرگ میکنم چون دوست ندارم با این افکارم زیر سقف برم و از طرفی دوست ندارم قیدشو بزنم (داغون میشه داغون میشم نامردیه بعد 2 سال به خاطر موضوع تکراری ولش کنم و یه عمر گریه کنم)
کمکم کنید خواهشن
هر سوالی داشته باشید جواب میدم
هر نقد شخصیتی رو هم به دیده منت قبول میکنم