چرا من نمیتونم خانواده شوهرم رو عمیقا دوس داشته باشم با وجودیکه میدونم بارها به خاطرشون از شوهرم کتک خوردم....کمک
سلام دوستان عزیز در حالی دارم اینا رو مینویسم که الان دو شبه جامو از شوهرم جدا کردم و باهاش در قهر به سر میبرم و مث تموم زنا که وقتی از شوهرشون کتک میخورن ازش متنفر میشن ازش نفرت دارم ودلم میخواد طلاق بگیرم....شوهرم به خاطر عقده های درونیش که فکر میکنه خانوادم خواهر و شوهر خواهرمو از ما بیشتر دوس دارن از خانوادم کینه به دل گرفته.و میگه نمیام خونه بابات.بدترین فحشها رو به خانوادم و خواهرم میده و با دامادمون هم رابطش خرابه از بس بلد نیست مدیریت کنه روابطشو و بی عرضه است.منم بهش گفتم مادامیکه بخوای اینطور رفتار کنی منم خونه پدرت نمیام.گرچه اخیرا مشکلی با خانوادش نداشتم و تحملشون میکنم هفته ای یک بار.اما اون از اینکه میبینه نمیتونه منو وادار کنه که به خانوادش سر بزنم بمیسوزه و با کتک زدن من خودشو خالی میکنه....نگران آینده ام البته اگه زندگیمون ادامه پیدا کرد انشالله.اهمش میگم به خودم اونیکه از الان اینطوری سر دفتن به خونه پدرش با من ستیزه میکشه و خیلی وقتا نمیذاره برم خونه بابام در آبنده میخواد چکار کنه باهام.حتما میخواد مجبورم ونه لگن بذارم زیر پای ننه باباش و اگه انجام ندم بازم کتک......منم که اصلا حوصله اینجور آدما که اگه بهشون رو بدی فقط برات زحمتن رو ندارم و هیچ کاری هم براشون انجام نمیدم چون خیلی متوقعن....از عروسانتظار دارن.یه جورایی انگار دارم واسه آینده که معلوم نیست اصلا چی پیش بیاد دارم حرص میخورم.اخه من آدم تنبلیم و زورم میاد کسی کاری رو بهم تحمیل کنه.بهم بگید چطور بر این ترسهای شاید واهی غلبه کنم یا اصلا چطور کنار بیام....من آینده خوبی رو برای خودم پیش بینی نمیکنم به واسطه این اخلاقم...کمک تو رو خدا
چرا من نمیتونم خانواده شوهرم رو عمیقا دوس داشته باشم با وجودیکه میدونم بارها به خاطرشون از شوهرم کتک خوردم....کمک
من این تاپیک رو تو قمت طرح مشکلات ازدواج گذاشتم اما کسی به اونصورت به تاپیکم سر نزد من نمیدونم چطور باید به این قسمت انتقال بدمش.آخه طولانیه نسبتا.خواهش میکنم تاپیکمو بخونید و منو هم از راهنماییاتون بی نصیب نذارید.آقای sci به شدت نیازمند تحلیلای روانشناختیتون هستم.....کمک شما رو به خدا..
- - - Updated - - -
خسته شدم از این همه فراز و نشیبای احساسی...تصمیم گرفتم بار بعد موقع کتک کاری شروع به خودزنی کنم و سرمو بکوبم به دیوار تا شاید دست بکشه آخه من ضعیف زورم بهش نمیرسه...واقعا احساس بدبختی میکنم.تصوری که از ازدواج داشتم این نبود.همیشه پدر مادرم تا همین چند سالی با هم دعوا و کتک کاری داشتن و ما هم واسه اینکه از مامانمون دفاع کنیم به سمت پدرمون حمله میکردیم و ....چون ناراحت میشدیم مامانمونو میزد....شاید دین پدرمه که الان اینطور دارم تقاص پس میدم....لعنت بر آدمای مظلوم....لعنت به آدمای ضعیف...لعنت به احساس. ای کاش بهم محبت نمیکرد تا زودتر میزدم به سیم آخر...تا نخوام یه عمری با نگرانی زندگی کنم و فحش بخورم و مجبور به سکوت باشم....خدااآ..
- - - Updated - - -
دوستان عزیزی که مایلند بهم کمک کنن لطفا به تاپیکم که توی انجمن سایر مشکلات ازدواج هست مراجعه کنن.تو رو خدا بخونید خودمو خفه کردم از بس نوشتم....بینهایت سپاسگزارم