من یک روانی ام که تند تند عاشق میشود
سلام
خیلی سریع میرم سراغ اصل مطلب .من دختر بدبختی هستم که خود درگیری دارم . یعنی در ذهن خودم به یک نفر علاقه مند میشوم و بعد انقدر به آن فرد فکر میکنم که کم کم واقعا عاشقش میشوم و بعد از یکی دو ماه هم که فهمیدم اصلا آن فرد در ذهنش به من فکر هم نمی کرده دچار افسردگی میشوم ویک مدتی درس نمی خوانم و بعد دوباره به خودم قول میدهم که اصلا این اتفاق نیافتد ولی نمیدانم چرا این اتفاق دوباره تکرار میشود. برای اینکه بهتر متوجه شوید بگذارید تعداد افرادی را که تا به حال عاشقشان شده ام را بشمارم.
1.اولین فردی که خیلی دوستش داشتم پسر خاله ام بود. فکرش را بکنید سه سال تمام فکر میکردم او هم مرا دوست دارد. وحتی به خاطر اینکه خیلی به او فکر میکردم یک سال هم پشت کنکور ماندم. بعد فکرش را بکنید یک روز مادرم آمد و گفت امیر می خواهد با یکی از همکلاسی های دانشگاهش ازدواج کند.
2.نفر دوم استاد دانشگاهم بود که ترم اول عاشقش شدم وکلی از وقتم را به خاطر فکر کردن به او هدر دادم و بعد ترم دوم فهمیدم که نامزد دارد و دنیا روی سرم خراب شد.
3. نفر سوم یکی از همکلاسی هایم بود که زیاد به فکرش بها ندادم. در واقع فکر میکنم خود او هم به من علاقه داشت . در این یک مورد من خودم جلوی قضیه را گرفتم.
4.نفر چهارم یکی دیگر از همکلاسی هایم در دانشگاه است که چند روزی است فکرم را مشغول کرده و میخواهم قبل از ان که مثل پسر خاله یا استادم بشود جلوی این قضیه را بگیرم. من سال قبل که به استادم علاقه مند بودم اصلا ایشان را آدم به حساب نمی اوردم. میدانید قضیه این است که من خیلی با ایشان چشم تو چشم میشوم و نگاه هایش خیلی فکرم را درگیر میکند و جالب اینجاست که من تا حالا با ایشون هم کلام نشدم ولی هردو یکدیگر را میشناسیم .
خواهش میکنم مسخره نکنید :81: وراهکار بدید!!!!! من میخوام درس بخونم ولی فکرم همش میره سراغ این قضیه!
- - - Updated - - -
آخه چرا کسی من را راهنمایی نمیکنه؟؟؟؟:325: