کاش همه چیو ارزون نفروخته بودم وقتمو احساسمو جسممو ....... چه کنم ؟
3سال پیش به خاطر رشته تحصیلی ام با فردی که هم رشته ام بود اما در شهر دیگری تحصیل میکرد اشنا شدم .به او هیچ حسی نداشتم و فقط به عنوان یک هم رشته با او در اینترنت در ارتباط بودم او به صحبت کردن با من علاقه نشان میداد و من هم بر حسب این خصلتم که شوخ هستم و راحت با افراد ارتباط بر قرار میکنم با او ساعتها صحبت میکرم ولی او همچنان برای من یک دوست کاملا معمولی بو دو حرفهایمان هم همینطور.درضمن ما در شهری که او درس میخواند خانه ای خریده بودیم و گاهی برای سفر به انجا میرفتیم.یکشب او به من گفت برای تولددم کادو خریده و میخواد کاوشو بهم بده و گفت برای خریدنش خیلی وقت گذاشته چون چند وقت قبل من در لا به لای حرفام از اون شی حرف زده بوم و پیدا کردن و خریدن اون واقعا سخت بود بنابراین چون دیدم قبول نکردن کادو دور از ادبه درخواستشو پذیرفتم و من هم برای جبران کادویی خریدم چون برای موضوعی به شهر انها سفر کره بودم با او قرار ملاقات گذاشتم او از همان اول گفت از سرزنگی و صداقت و شوخ بون من خوشش امده و خیلی وقته که میخواد بهم پیشنهاد دوستی بده و قصدش در نهایت ازدواج اما تا چند سال دیگه امکانشو نداره برای من این پیشهاد غیر منتظره بود و نمیدانستم چه پاسخی بدم اینکه از هم دور هستیمو مطرح کردم و اون گفت اگه هر دو ماه هم منو ببینه براش کافیه به هر حال متقاعد شدم اوایل همیشه اون دلتنگ میشد و من دلداریش میدادم با دل و جون دوستم داشت و هنوزم تو این شکی ندارم من هم سعی میکردم به بهانه های مختلف به شهری که اون هست سقر کنم .کم کم من هم به اون علاقه مند شدم و رابطمون از دوتا دوست فراتر رفت بعد از اون بیشتر من از دوری شکایت داشتم و مدام غر میزدم و کم کم به خاطر این فشار روحی مدام دعوا میکردیم اون از اینکه من دیگه اون دختر شاد نیستم ناراحت بود و منم از اینکه اون دیگه مثل قبل هر دقیقه از من سراغ نمیگیره یه بار من بهش گفتم بهتره تا جور شدن شرایط ازدواج هیچ رابطه ای نداشته باشیم اون این حرف منو تموم کردن رابطه برداشت کرد در صورتی که خود من هم میدونستم طاقت بی خبری ازش را ندارم از اون روز حلقه ای که همیشه دست میکرد را از دستش در اورد بعد از چند روز دوباره اشتی کردیم و دوباره هر چند روز دعواها تکرار میشدن چند بار تصمیم گرفتیم چند ماه باهم نباشیم و هربار یا اون طاقت نیاورد یا من و اون هرروز سرد تر میشد تا بالاخره به من گفت که حس میکنه من چشمامو بستم و وابسطه شدم و از عقلم استفاده نمیکم و اونم احساسش به من کم شده و این اتفاق از زمانی افتاده که من اولین بار پیشنهاد تموم کردن رابه او دادم از من خواست باهم نباشیم تا هم من با عقل تصمیم بگیرم هم احساس اون برگرده اما باز من طاقت نیاوردم بهش زنگ زدم اما اون گفت نباید باهم باشیم پاشدم و رفتم به شهرش گفتم شاید اینجوری درست بشه با دیدنم. اما بعد از ااینکه مثل همیشه با هم رابطه داشتیم در اخر گفت باید فراموشش کنم و خودشم میگفت از دست دادنم براش پشیمونی میاره اما باید جدا شیم جالب این بود که یگه نمیگفت فقط یه مدت خاص میگفت برای همیشه فراموشش کنم و برم دنبال زندگیم از اون روز 1ماه میگذره اما من هر روز حالم بدتره همه احساسا را باهم دارم حس گناه حس تحقیر شدن حس مقصر بودن فکر میکنم با کارام اونو از خودم دور کرم چون اون عاشقم بود فکر میکنم با مدام سراغش رفتن خودمو کوچیک کردم و اگه اینکارو نمیکرم اون خودش میو مد سمتم اینو هم بگم که اون خیلی مذهبی بود و بعد از دانشجو شدن و اومدن به یه شهر بزرگتر هرروز تغییر کرد و دیدش کلا عوض شد حتی دفعه اخر به من گفت به خاطر کارای من از رابطه جدی خسته شده و با هیچ دختری نمیخواد باشه مگر برای خوش گذرونی و مسایل جنسی انگار دیگه اون ادم سابق نیست و جو یه شهر بزرگ گرفتتش نمیدونم چیکار کنم فکر میکنم نمیتونم عاشق مردی جز اون باشم و از طرف دیگه فکر میکم اگه بتونم عاشق یه نفر بشم باید تا اخر عمرم بهش دروغ بگم و رابطه گذشتمو مخفی کنم از طرف دیگه همش احساسم بهم میگه بر میگرده و میدونم اگه برگشت با کاری که اخرین بار باهام کرد و منو در حالی که به پاهاش افتاده بودم ولم کرد و اینقدر راحت در مورد اینکه میخوا د به خاطر مسایل جنسی با دخترا باشه صحبت کرد نباید ببخشمش ؟اینو هم بگم که یه بار فهمیدم که به چند نفر پیشنهاد دوستی داده و وقتی بازخواستش کردم بهم گفت که این تو لحظه عصبانیتش وقتی با من دعوا میکرده اتفاق افتاده و هر چی تلاش کرده با اینکه حتی با یه نفر قرارم گذاشته بوده نتونسته باهاش وارد ارتباط بشه با این حال من بخشیدمش و اون اخرین بار به من گفت این کارش نوعی خیانت به من بوه و من نباید میبخشیدم حتی بخشش منو هم زیر سوال برد! حالا با اینهمه احساس درهم با احساس بی گناهی و گناه کاری همزمان احساس عشق و نفرت احساس امید و نا امیدی احساس پوچی نمیدونم باید چجوری زندگی کنم
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
سلام.به همدردی خوش آمدید.
تمام روندتون را به دقت مطالعه کردم و برداشتم را عرض میکنم>
این آقا از یه شهر کوچیک و از خانواده مذهبی اومدن تهران و دچار تعارضات درونی جدی شده اند.مثلا همین که ارتباط با دخترا را فقط واسه مساله جنسی میخوان و ..... حالا هم احتمالا اینجا با قرار گرفتن در محیط باز و احتمالا وارد دوستی شدن با چندتا دختر دیگه کلا طرز فکر و روششون عوض شده و دیگه به دنبال تک همسری و ارتباط ازدواجی به شکل سنتی اصلا نیستند و برای همینم شما را نمیخوان دیگه.
به نظر من پذیرید ایشون عوض شده و دیگه اون آدم سابق نیست که شما اون احساسات سابق را بهش داشته باشید. بهتره برای همیشه فراموششون کنید. سخته ولی تو همین سایت مقالات بسیاری برای کمک به شما و تحمل سختیهای پیش روتون هست.موفق باشید:310:
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
خیلی ممنون از راهنماییتون اما موضوع اینه که من از ایندمم میترسم اینکه اگه رابطمو با این اقا به همسر ایندم بگم ممکن نتونه قبول کنه و اگه نگم خودم احساس بدی دارم .البته اگه شانس بیارمو بتونم باز کسی رو دوست داشته باشم
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
دوست عزیز
به نظرم به هیچ وجه نباید در آینده چیزی از این رابطه بازگو کنید
چون جز شک و تردید و بدبین شدن فرد فایده ای نداره.
گذشته گذشته! فراموشش کنید و یا اینکه ازش بگذرید
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
niloofar22 عزیز سلام
دوست من کامل پستت رو خوندم و حست را درک میکنم...
اشتباه شما قبول پیشنهاد دوستی بود و ادامه یک رابطه بی تعهد....
آدما به مرور زمان فکر یا دیدشون تغییر میکنه و شاید حرفاشون....
راه عاقلانه وارد نشدن در چنین روابطی هست!!!
در حال حاضر مثه یه دختر خانوم فهیم و مقتدر جلوی این افکار مخرب را بگیر و بهش فکر نکن
تا به ذهنت آمد از تکنیک توقف ذهن و فکر استفاده کن من مطمئنم شما از این تجربه پند گرفتی ...
مدیریت احساسات و چندگام برای تسلط بر عواطف
تکنیک توقف فکر
موفق باشی:72:
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
ممنون از وقتی که گذاشتین و راهنماییتون اما موضوع فقط این نیست موضوع اینه که من احساس گناه میکنم احساس می کنم من مقصرم غر زدنای من باعث شد کسی که عاشقم بود از من زده بشه البته می دونم که محیط تهران هم طرز فکر اونو خیلی تغییر داد و کاملا یه آدم دیگه شد من سعی کردم هیچی واسش کم نذارم واسه یه دختر تنها سفر کردن خیلی سخته اما من به خاطر اون از هر فرصتی استفاده میکردم که برم ببینمش وقتی فکر میکنم میبینم من خیلی بیشتر از اون واسه رابطم مایه گذاشتم واسه همین ازش انتظار داشتم که اونم یه جوری منو خوشحال کنه اما اون به این مسایل بی توجه بود حتی کادوی تولدمو دو ماه بعد از تولدم بهم داد اینا حس بازنده بودنو بهم میده اما بازم خودمو مقصر میدونم میگم شاید چون بیش از حد محبت میکردم بیش از حد هم انتظا داشتم و این ا
ونو خسته کرد
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط niloofar22
ممنون از وقتی که گذاشتین و راهنماییتون اما موضوع فقط این نیست موضوع اینه که من احساس گناه میکنم احساس می کنم من مقصرم غر زدنای من باعث شد کسی که عاشقم بود از من زده بشه البته می دونم که محیط تهران هم طرز فکر اونو خیلی تغییر داد و کاملا یه آدم دیگه شد من سعی کردم هیچی واسش کم نذارم واسه یه دختر تنها سفر کردن خیلی سخته اما من به خاطر اون از هر فرصتی استفاده میکردم که برم ببینمش وقتی فکر میکنم میبینم من خیلی بیشتر از اون واسه رابطم مایه گذاشتم واسه همین ازش انتظار داشتم که اونم یه جوری منو خوشحال کنه اما اون به این مسایل بی توجه بود حتی کادوی تولدمو دو ماه بعد از تولدم بهم داد اینا حس بازنده بودنو بهم میده اما بازم خودمو مقصر میدونم میگم شاید چون بیش از حد محبت میکردم بیش از حد هم انتظا داشتم و این ا
ونو خسته کرد
عزیزم این خصلت اکثر آدماست، هرچی بیشتر بهشون نزدیک شی ازت فاصله میگیرن...
واسه من که زیاد پیش میاد..
همیشه اعتماد به نفستو حفظ کن، تو تو این رابطه خیلی خودتو وابسته نشون دادی هزکسی دیگه ای هم بود فراری میشد، وقتی اصلا واسه خودت ارزشی قائل نبودی..
سعی کن این رابطه رو فراموش کنی و ازش درس بگیری برای آینده ت، نگران نباش خیلی زود فراموش میکنی و نقاط ضعفشو بیشتر میبینی..
این اتفاق واسم پیش اومده که میگماااااا...
فکر میکردم دیگه تنها کسیه که دوسش دارم، الان که فکر میکنم میگم دلیل دوست داشتنم چی بوده!!!!
همیشه تو یه رابطه سرسنگین رفتار کن نه وابسته و عاشق، در جواب عشقش علاقه تو ابراز کن..
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
نیلوفر عزیز بهتره گذشته رو هر جور بوده رها کنی....
دنبال مقصر نباش پیدا کردن مقصر در گذشته چه مشکلی از امروز شما درمان میکنه؟
عقربه های ساعت که برعکس نمیچرخن!!!!
دوست دارم موقعیت الان خودتو درک کنی و اراده کنی موقعیتت و افکارت رو سر و سامون بدی....
دوست من این پرونده مختومه را رها کن ......
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
این فکرها واسه قبل بهم خوردن رابطست. الان دیگه بیفایدست. ولی هر کار دیگه هم میکردید ایشون چون مغزش عوض شده بازهم سر همین خط بودید:310:
RE: احساس میکنم دیگر فررصتی ندارم
نیلوفر جان رابطه ها و عشقهای پسرا رو با احساسات و عشقهای خودمون مقایسه نکن. مخصوصا تو سن خاصی.پسرا میتونن امروز واقعا عاشق یه زن باشن (همونی که خودتم بهش ایمان داری) اما چند وقت بعد اصلا تحمل رابطه عادی باهاش نداشته باشن. من یه داداش دارم که روز اول از یکی خیلی خوشش اومده بود و دختره خیلی سرسنگین بودو... اونقدر بهش فکر میکرد که ما ترسیدیم نکنه تو اون سن و سال بخواد اقدامی کنه(سن و امکان ازدواج نداشت) بعد یه مدت شاید 4-5 ماه فهمیدم دیگه اصلا اون دختره رو بی خیال شده گفتم چرا گفت وقتی بهش پیشنهاد دوستی دادم از طریق دوستم قبول کرد و شروع کرد بهم ابراز علاقه کردن .اینقدر پیله بود که احساس بدی پیدا کردم دیگه اون کسی که حاضر بودم بخاطرش کلی صبر کنم تا شرایطم جور شه نبود برا همین بهش گفتم دیگه مثل قبل نیستم و قصد دوستی هم ندارمو خدا روشکر تو اون سن همه چی برای داداشم بخیر گذشت.
اینا تو رابطه و عشق پسرا خیلی مهمه:
1-همیشه و همیشه و همیشه یه مرد تا آخرین روز زندگیش باید تو ذهنش تداعی شه که این زن که الان روبروشه انتخاب خودشه اگه روزی ببینه احساس و وابستگی طرف بیشتر از خودشه سرد میشه. یه استاد ادبیات داشتیم تو کلاس درمورد عشق لیلی و مجنون حرف میزد برگشت گفت اگه میخواین یه مرد همیشه عاشقتون بمونه مثل مجنون هیچ وقت مشتتونو براش کامل باز نکنین که کف دستتونو ببینه(یعنی همه هنرا و عشقتونو یه هو ابراز نکنین)میگفت جوری باشین که همیشه منتظر یه چیز تازه از شما باشه و هیچوقت مطمئنش نکنین از خودتون.
2-تو رابطه شما که رابطه معقولی هم نبوده هیچ حتی تو رابطه ازدواج رسمی هم همیشه باید یه زن حرمت خودشو نگهداره و اینکه شما همش منت ایشونو میکشین و احترام خودتو زیر پا گذاشتی اصلا خوب نیست و داری به خودت ظلم میکنی چون خودتو مرتب ندید میگیری و غرورتو میشکنی
3-اگه یه نگاه کلی به رابطتون بندازی میبینی که شما از وقتی وارد رابطه شدی فقط از دست دادی و ایشون فقط برد. یه اصل تو روابط اقتصادی و اجتماعی هست که در مورد همه روابط هم صدق میکنه. خوشبختی و موفقیت وقتیه که هر دو طرف برنده باشن به این میگن اصل برنده-برنده . اگر جز این باشه محکوم به شکسته. حتی که ایشون همچنان با شما بمونه. تا وقتی که شما بازنده ای و ایشون برنده این رابطه اشتباس.
4.خواهر قشنگم با این اوصاف چرا ناراحتی؟؟؟چرا ناامیدی؟؟؟؟دیگه گذشته گذشته. شما هیچوقت نمیتونستی ایشونو تغییر بدی و حتی الانم هنوز داری افسوس میخوری که اگه اینکارو براش کرده بودم فلان میشد بهمان میشد..
مگه زندگی یه طرفست؟؟؟ این مرد چه فایده ای برای تو داشت. حتی اگه الانم ازت خواستگاری کنه معقولترین جواب به منفی نزدیکه. چون اثبات کرده که قابل اعتماد نیست. تنوع طلبه. بی معرفته. خوشگذرونه. و به خودش بیشتر از هر چیزی حتی آبروی تو اهمیت میده.
من اعتقاد دارم سفتو سخت که خدا جز خیر برامون نمیخواد. نمیدونم اعتقاد شما چیه اما به فال نیک بگیر و کاملا ببخش . هم خودتو و هم ایشونو و برگرد به اون زندگی شاد و پرنشاط قبلیت. فرصتی داری تاز الان تا ابدیت پس دیگه غصه فرصتو هم نخور. فقط درس بگیر دیگه هیچوقت تکرارشون نکن.
موفق باشی عزیزم