مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام
کاش میدونستید چه حالیم
کمی قبل پدر شوهرم به شوهرم زنگ زده که از دادگاه احضاریه برای 4 شنبه داره
بهتون گفته بودم که شوهرم در زندگی قبلیش نصف آپارتمان و واحد تجاری دفتر کارش رو به همسرش داده یود
آنها از هم جدا شدند اما این نصف اموال هنوز پابرجاست و همسر سباق شوهرم شکایت کرده برای گرفتن سهم خودش
یعنی اپارتمانی که ما فعلا در آن ساکن هستیم و اون واحد تجاری
همسرم خیلی بهم ریخت
در این اوشاع بحرانی مالیمون باید کلی زمان و هزینه صرف کنیم برای وکیل
و نهایتا ممکنه هر دو واحد رو هم از دست بدهیم و به فورش گذاشته بشند
خیلی احساس بدی دارم
از صبح فقط گریه میکنم
حالهمسرم هم بهتر از من نیست اما به او روحیه میدهم که کنارش هستم
خانواده همسرم هم هیچ کمکی به او ندارند
برادرش تازه ازدواج کرده و همانظور که گفتم اصلا همسرم را برای عقد دعوت نکرده اند و حالا همسرش را اورده و میخواهد تا با شوهر من آشنا کند و حتی گفته مهمانی بزرگی در راه است
اما من تمایل ندارم همسرم به ان مهمانی برود خودش هم باری اینکار مشتاق نیست
در غربتم
فشار بی امان درسها
کار سخت
تنهایی و این همه مشکلات مرا از پا در اورده
از طرفی هم میترسم خواهر همسر سابق شوهرم رفتن و صحبت کردنم را به خواهرش گفته باشد و او نیز این موضوع را در دادگاه به همسرم مطرح کند
شما بگویید چه کنم
تا کی باید این قدر در استرس و تلاطم رندگی کنم
خواهش میکنم بیش از این به من کمک کنید
من در غربت خیلی تنهایم
خیلی به همدردی شما دوستانم احتیاج دارم
اما هیچ کس نمیدانم چرا زیاد مایل به راهنمایی من نیست
عنوان جدید باشد
مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
آروم باش خانومی
وقتی شوهرت نیمی از آپارتمان و واحد تجاری رو بنام همسر سابق زده باشن حتما میدونستن یک روزی همچین اتفاقی پیش میاد و باید مسئولیتش رو قبول کنن و همچین هم نبابد غافلگیر می شدن
اگه اوضاع مالی خیلی بدی دارین بهتره شوهرت دوستانه با همسر سابقش صحبت کنه شاید کوتاه بیاد
آیا همسر سابقش مهریه داشت و اونو دریافت کرده؟ شاید بشه با صحبت از شکایتش صرف نظر کنه .
برای حرفهای قبلی گفته شده به خواهر زن سابقش خودتون رو نگران نکنید اگر هم همچین اتفاقی بیافته دیوار حاشا بلنده! مخصوصا با شکایتی که کردن بعید هست شوهرت حرف ایشان رو قبول کنن.
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام مهری عزیز
به نظر من هم بهتره این مورد مسالمت آمیز حل بشه و همسرت مستقیما و بسیار آرام مشکلاتشو با همسر سابقش مطرح کنه و حداقلش اینه که ازش مدتی وقت بگیره. مورد دیگه اینکه شما توی این قضیه دخالت مستقیم نکنی و فقط به شوهرت آرامش بده تا بتونه به صورت مسالمت آمیز همسر سابقش رو منصرف کنه.
برات دعا میکنم عزیزم. نگران نباش همه چیز درست میشه:72::72::72:
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
زیبا و سارا جان ممنونم
چه خوب شد که برایم نوشتید
باور کنید در این غربت و تنهایی و با این همه فشار گاها درمانده میشوم
لطفا کمک همدردیتون رو از من دریغ نکنید
واقعیت امر ان است که همسر سابق شوهرم اصلا اهل مذاکره نیست و حتی 3 سالی که برای داگاه طلاق رفت و آمد داشتند حاضر نشده حتی یکبار هم با همسرم رودر رو صحبت کند و چند بار هم که همسرم در بیرون سعی کرده ایشان رو متقاعد برای حرف زدن نماید شروه به هیاهو و جنجال و آبروریزی کرده و اصلا نمیتوان با او سر میز مذاکره نشت
شوهرم بیش از دو سال است که از ایشان جدا شده اما من فکر میکنم چون شنیده همسر سابقش ازدواج کرده برای اینکه اول زندگی جدیدش آزارش دهد این شکایت را حالا انجام داده
خانواده شوهرم به او صبح زنگ زدند و بی هیج حمایت و حرف و حدیثی گفتند احضاریه آمده بیا ببر
نه همدردی
نه روحیه
یعنی شوهرم را به خاطر من کاملا طرد کرده اند همان طور که در زندگی قبلیش نیز طرد کرده بودند
مهریه همسر سابق شوهرم 1355 سکه طلا بوده که در قبال بذل آن شوهرم او را طلاق داده بنابراین مهریه ای نگرقته اما این نصف اموال به صورت قولنامه ای انجام شده و موثق است
میبینید تو رو خدا
هزاران مسئله زندگیم را زیر و رو کرده
بیماری پدرم
تحصیلم و فشار ان
روابط وحشتناکی که با خانواده همسرم داریم
مشکلات مالی
دوری از همدیگر و مشکلات عده ای دیگری که اگر بگویم فقط باعث سردردتان خواهم شد
بله
من هم خودم را دلخوش کرده بودم که خواهرش چیزی نگوید
اما چون همسر سابقش کمی با قیل و قال است میترسم بیاید و در دادگاه بگوید که مثلا میبینم با زن جدیدت هم مشکل داری و پیش خواهرم هم رفته و چی و چی
اون موقع من واقعا چه باید بکنم؟؟؟
از طرفی هم دادش همسرم با خانمش به شهر ما امده اند
خیلی جالب است که برادرش را به عقد دعوت نکرده اما حالا میخواهد او را ببینید
مادر شوهرم هم به افتخار عروس تازه مهمانی ترتیب داده
در حالیکه من را در اوج روابط حسنه هیچ نشمردند و مثل بیوه ای نگون بخت و بی هویت به خانه همسرم رفتم و هر موقع هم که مادر من یا دوستانم گفتند بابا یک مهمونی کوچک بدید مادر شوهرم گفت واسه چی مهمونی؟؟؟؟
اما باور کنید الان اینا برایم مهم نیست
موندم با این همه مشکلات عدیده چه کنم
واقعا بریدم
گاها مییگم کاش اصلا ازدواج نکرده بودم
با اینکه عاشق شوهرم هستم اما باز هم به خود میگیوبم مهری چرا ازدواج کردی؟؟؟
خیلی تنها و سردرگمم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
مهری جان شاید اگه شما هم بجای اون زن بودی و با اینهمه آزار خانواده شوهر (که الان خودتون هم درگیر این قضیه هستید ) به اجبار مجبور به طلاق می شدی بدون گرفتن حتی یک سکه!! و پشتوانه مالی داشتن!! خوب اگه شما بودی و می دیدی شوهرت دوباره ازدواج کرده چه عکس العملی نشون میدادی؟! حتما با خودش فکر کرده اگه بخاطر خانوداش طلاقم داده پس چطور با داشتن همچین خانواده ای دوباره ازدواج کرده ! چرا منو طلاق داده؟!
خواستم فقط بگم اگه همه ما هم بجای اون خانم بودیم شاید همچین واکنشی نشان می دادیم
مهری عزیز شما مسئول اتفاقات گذشته همسرت نیستی که حالا بخوای اینقدر بخاطرش غم و غصه داشته باشی میدونم زن و شوهر شریک غم و شادی همدیگه هستن ولی ببین بعضی چیز ها واقعا از کنترل ما خارج هست یعنی چون این اتفاق ها بخاطر تصمیمات و کارهای گذشته اطرافیان بوده واقعا ما نمی تونیم حالا بخاطرش کاری انجام بدیم
بنظرم شوهرت باید تمام تلاشش رو برای جلب نظر همسر سابقش بکنه چون مهریه اش هم بخشیده احتمال اینکه از این هم بگذره هست منتها بخاطر همون قضیه اول که گفتم رفتارش فقط یک واکنش بوده و شوهرت باید با حرف زدنهای مکرر و اینکه اگه زندگی جدیدش هم تهدید بشه دیگه امیدی برای زندگی نداره و ...... باهاش صحبت کنه و خلاصه اینکه یکجوری دل اون خانم رو به رحم بیاره عزیزم.
در آخر بگم اگه حق کسی در زندگی پایمال نشه مطمئن باش خدا برکت رو به زندگی انسان سرازیر میکنه
شما هم ناامید نشو خانومی
اصلا فرض کن در ابتدای زندگی قرار گرفتید با همین مقدار دارایی که اگه واگذار بشه روبرو هستید.
مهری جان بذار بعضی وقتها مردها خودشون عهده دار تصمیمات و وظایف خودشون باشن قرار نیست شما یک تنه غم و غصه خودتون و فامیل خودتون و شوهرتون و مسائل قبلی و بعدی شوهرتون باشید!!!
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سارا خانم
دوست مهربانم
چقدر خوب هست که شما هستید
باور کنید همینطور بهت زده در اتاقم نشسته ام و هز لحظه منتظرم که دوستانم در همدردی برایم بنویسند
متاسفانه آن خانم هم بازنده ی بزرگ میدان هستند
چون سنشان بالاست
زندگی شان سر هیچ و چوچ به هم ریخته در حالیکه عاشق همسرشان هم بوده اند
اما بسیار یک دنده و لجبازند
ایشان به هیچ عنوان کوتاه نخواهد آمد چون میدانید که دل پرخونی دارد و شاید حتی امید داشته که به زندگیش برگردد و حالا دیده امکانش نیست
به عنوان یک زن ایشان را خوب میفهمم و درک میکنم
شاید هر کس دیگری جای ایشان بود هم همین کار رو میکرد
اما مشکل شوهرم ناخودآگاه در زندگی من تاثیر دارد
چون بحث سرخانه ای است که ما در ان زندگی میکنیم البته نیمی از آن
و مکان تجاری مرغوبی که باز نصف آن متعلق به همسرم است
اگر من هم داخل موضوع نبودم شیاد این حال و روز را پیدا نمیکردم
اما میدانید که خانواده شوهرم در اوج ثروت
در اوج ثروتی وصف ناپذیر
گوشه چشمی به ما ندارند و برای کمک کردن میخواهند که ما برده و عبد و عبیدشان باشیم
هر مسئله ای را بزرگ میکنند
شاید باور نکنید اما من خیلی با آنها مهربان بودم
به جام پدرم که انشاالله سالم باشد
همیشه مادر شوهرم و پدر شوهرم را در اغوش میکشیدم و با محبت میبوسیدمشان
همیشه به فکرشان بودم
مانتوی ماردز شوهرم
کت پدر شوهرم را موقع پوشیدن برایشان میگرفتم
هر چی که میگفتند میگفتم حق با شماست
شما راست میگویید
و برای همین اسم مرا دروغ گو و حقه باز گذاشته اند که چرا حرفهای آنها را تایید کرده ام و بعضا عمل نکرده ام
در حالیکه من به خاطر احترام بزرگتری اگر چیزی باب میلم هم نبود تایید میکردم
در حال حاضر در امد همسرم خیلی محدود است
با این سیستم اقتصادی هم که میدانید حقوق ها چطور و چقدر دیر به دیر پرداخت میشود
باود کنید من هم ریالی از ایشان نمیگیرم و خودم اینجا کار میکنم
اما چون خرده بدهی های داشتند که باز هم به دوران من مربوط نمیشود باز دخلشان کفاف خرجشان را نمیدهد
با این اوضاع پش آمده و دادگاه و هزینه های وکیل زندگی من باز هم متاثر خواهد شد
شاید این هم بخت من است
ان زندگی اولم بود که دایم در بحران مالی گذشت این هم حالا که عروس خانواده ای ثروتمندم اما برای حداقل ها مانده ام
ضمنا شوهرم روحیه حساسی دارد
الان که هحرف دادگاه آمده به خاطر آن همه خاطرات بد از دادگاه
رنگ به صورت نداد و حتی نمیخواهد شخصا برود و ترجیح میدهد وکیل برود
و من میترسم در این شرایط مسئله صحبت من با خواهر ایشان رو شود و من دچار بحران بزرگتری شوم
شوهرم افسرگی شدیدی را پشت سر گذاشته به حدی که خیلی عذر میخواهم قدرت جنسی خویش را هم از دست داده بود و همه اینها با زمان و همرامی من حل شده
اما میبینیم که باز همه چی دست به دست هم داده که شوهرم داغون شود
کلی کار عقب افتاده دارد
دوره های کاری اش را در این مدت تکمیل نکرده و اگر تا اردیبهشت امتیاز لازم را کسب نکند امکان تمدید پروانه طبابتش از او سلب خواهد شد
من هم اصلا روحبه درس خواندن ندارم
اما میدانم اگر برگردم و درس را نیمه کاره رها کنم خانواده شوهرم شروع خواهد کرد به تمسخر و اینکه دیدید نتونست و چی و چی
تو رو خدا کمکم کنید
من دارم میمیرم
RE: اتفاق بدی افتاده.......
سارا خانم
دوست مهربانم
چقدر خوب هست که شما هستید
باور کنید همینطور بهت زده در اتاقم نشسته ام و هز لحظه منتظرم که دوستانم در همدردی برایم بنویسند
متاسفانه آن خانم هم بازنده ی بزرگ میدان هستند
چون سنشان بالاست
زندگی شان سر هیچ و چوچ به هم ریخته در حالیکه عاشق همسرشان هم بوده اند
اما بسیار یک دنده و لجبازند
ایشان به هیچ عنوان کوتاه نخواهد آمد چون میدانید که دل پرخونی دارد و شاید حتی امید داشته که به زندگیش برگردد و حالا دیده امکانش نیست
به عنوان یک زن ایشان را خوب میفهمم و درک میکنم
شاید هر کس دیگری جای ایشان بود هم همین کار رو میکرد
اما مشکل شوهرم ناخودآگاه در زندگی من تاثیر دارد
چون بحث سرخانه ای است که ما در ان زندگی میکنیم البته نیمی از آن
و مکان تجاری مرغوبی که باز نصف آن متعلق به همسرم است
اگر من هم داخل موضوع نبودم شیاد این حال و روز را پیدا نمیکردم
اما میدانید که خانواده شوهرم در اوج ثروت
در اوج ثروتی وصف ناپذیر
گوشه چشمی به ما ندارند و برای کمک کردن میخواهند که ما برده و عبد و عبیدشان باشیم
هر مسئله ای را بزرگ میکنند
شاید باور نکنید اما من خیلی با آنها مهربان بودم
به جام پدرم که انشاالله سالم باشد
همیشه مادر شوهرم و پدر شوهرم را در اغوش میکشیدم و با محبت میبوسیدمشان
همیشه به فکرشان بودم
مانتوی ماردز شوهرم
کت پدر شوهرم را موقع پوشیدن برایشان میگرفتم
هر چی که میگفتند میگفتم حق با شماست
شما راست میگویید
و برای همین اسم مرا دروغ گو و حقه باز گذاشته اند که چرا حرفهای آنها را تایید کرده ام و بعضا عمل نکرده ام
در حالیکه من به خاطر احترام بزرگتری اگر چیزی باب میلم هم نبود تایید میکردم
در حال حاضر در امد همسرم خیلی محدود است
با این سیستم اقتصادی هم که میدانید حقوق ها چطور و چقدر دیر به دیر پرداخت میشود
باود کنید من هم ریالی از ایشان نمیگیرم و خودم اینجا کار میکنم
اما چون خرده بدهی های داشتند که باز هم به دوران من مربوط نمیشود باز دخلشان کفاف خرجشان را نمیدهد
با این اوضاع پش آمده و دادگاه و هزینه های وکیل زندگی من باز هم متاثر خواهد شد
شاید این هم بخت من است
ان زندگی اولم بود که دایم در بحران مالی گذشت این هم حالا که عروس خانواده ای ثروتمندم اما برای حداقل ها مانده ام
ضمنا شوهرم روحیه حساسی دارد
الان که هحرف دادگاه آمده به خاطر آن همه خاطرات بد از دادگاه
رنگ به صورت نداد و حتی نمیخواهد شخصا برود و ترجیح میدهد وکیل برود
و من میترسم در این شرایط مسئله صحبت من با خواهر ایشان رو شود و من دچار بحران بزرگتری شوم
شوهرم افسرگی شدیدی را پشت سر گذاشته به حدی که خیلی عذر میخواهم قدرت جنسی خویش را هم از دست داده بود و همه اینها با زمان و همرامی من حل شده
اما میبینیم که باز همه چی دست به دست هم داده که شوهرم داغون شود
کلی کار عقب افتاده دارد
دوره های کاری اش را در این مدت تکمیل نکرده و اگر تا اردیبهشت امتیاز لازم را کسب نکند امکان تمدید پروانه طبابتش از او سلب خواهد شد
من هم اصلا روحبه درس خواندن ندارم
اما میدانم اگر برگردم و درس را نیمه کاره رها کنم خانواده شوهرم شروع خواهد کرد به تمسخر و اینکه دیدید نتونست و چی و چی
تو رو خدا کمکم کنید
من دارم میمیرم
دوستان عزیزم برای فهمیدن کامل موضوع من میتوانید ب تاپیک
http://www.hamdardi.net/thread-24517.html
مراجعه کنید
منتظر راهنمایی های شما هسنم
حالم وخیم و وحشتناک است
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است کرده است
عزیز جان
نگران نباش و موضوع را هرچه کوچکتر کن نزد خودت .
به بدتر از این فکر کن تا این ماجرا پیش چشمت کوچک شود . به این فکر کن اگر خدای ناکرده خود و شوهرت یا یکی از هردو بیماری لاعلاجی داشتید که باید دارو ندارتان را خرج کنید و باز هم نتونید صد در صد مطمئن به بهبودی باشید چی ، و خیلی موردهای دیگر . نعمتهای زندگیتان را بیار جلوی چشمت و فکر کن اگر اینها را قرار بود نمی داشتید چی میشد . که مهمترینشان سلامتی هست .
در هر صورت این چیزی هست که همسر شما برای زنش داشته و به نام زده و ایشون هم مطالبه کرده و قانوناً محق شناخته میشه . فکر کنید که بیماری ای داشته اید که علاج شما به صرف تمام دارییتان وابسته هست آیا اونموقع این دارایی ارزشش رو داره نگه دارید و سلامتی را نخرید ؟؟؟... تصور کن چنین پیش آمده و نصف داراییتان را می دهید و عوضش سلامتی و آرامش می خرید .
اینجاست که نیاز هست ما تحریف واقعیت داشته باشیم . واقعیتی درناک هست اما ما با چرخش نگاه به سوی تصورات دیگر که سخت و درناک تر هست ( آنچنانکه گویی هست )از درد این واقعیت بکاهیم و به پذیرش برسیم .
به نظرت با نشستن و غصه خوردن و ..... کاری درست میشه ؟ به آرامش میرسید ؟ و .....
شما هم با ترسهایت روبرو شو . اصلاً فرض کن اون حرفها که به خواهر خانم سابق همسرت گفتی رو بشه ، اشتباهی بوده که گذشته ، شهامت داشته باش . و هر چه پیش بیاد فاجعه نیست . دنیا به آخر نرسیده .
باید کمی ظرفیتت را بالا ببری و صبور باشی و این هم لازمه اش کنترل هیجان هست که در شما سریع فوران میکنه و از کنترلت خارج میشه . با شناخت درمانی میتونی مهار احساس هم داشته باشی .
.
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا@
مهری جان بذار بعضی وقتها مردها خودشون عهده دار تصمیمات و وظایف خودشون باشن قرار نیست شما یک تنه غم و غصه خودتون و فامیل خودتون و شوهرتون و مسائل قبلی و بعدی شوهرتون باشید!!!
:104::104::104::104:
البته نه صرفاً بعضی وقتها ، بلکه در همه مواقع مد باید عهده دار وظایف و تصمیماتشون باشند و زن همینکه محیط خونه را گرم نگه داره و همراه خوبی باشه خیلی عالی هست .
.
RE: مشکلات زندگیم مرا در مورد ازدواجم پشیمان کرده است
سلام پریسای عزیز
اول از همه ازدواج مجددت رو بهت تبریک میگم.
دوم ازت میخوام تاپیک قبلیت رو که به نتیجه رسیده ادامه ندی و بگی مدیرا ببندنش و جز به نتیجه رسیده ها اعلامش
کنن! این کار سودمنده از 2 حیث! اول اینکه شما راحت تری میتونی جمع بندی کنی و دوم بچه ها راحت تر میتونن شما
رو راهنمایی کنن! از طرفی ذهنت هم منظم تر میشه و خودت رو غرق در بدبختی نمی بینی!
میدونی مسئله شما چیه؟
اینکه صبور نیستی و یک مسئله رو تا آخر دنبال نمی کنی!
و بعد دائم برای حرف مردم زندگی می کنی و توقع داری دیگران مثل خانواده همسرت زندگی شما رو بسازن نه
خودتون!
فکر می کنی فقط شمایی که مسئله داری؟ کیو می شناسی که تو زندگیش مسئله نداشته باشه؟
اصلا زندگی بدون مشکل بیمزه میشه چون وقتی چیزی بدست میاری دیگه براش شاد نیستی!
پس سعی کن به جای اینکه ناخودآگاهت هی غر بزنه و توقع داشته باشی دستی از غیب برون آید و کاری بکند
دستات رو بگذاری روی زانوی خودت و بگی یا علی!
انقدر نشین نواشته هات و مسائلت رو لیست کن!
به جای این که بشینی گذشته رو نبش قبر کنی که اون چی گفت و این چی گفت افراد چه کردن حال رو دریاب تا
آیندت زیبا بشه عزیزم!
نوشتی نگرانی همسرت بفهمه رفتی پیش خواهر همسر سابقش! خوب بفهمه! اگر فهمید بگو میخواستی بهش
ایمان کامل بیاری و حالا بهش اعتماد کامل داری! این اصلا مسئله نگران کننده ای نیست!
مهم اینه که شما همدیگه رو دوست دارین!
پس اگر دوستش داری کمکش کن!
برای زندگیت خودت تلاش کن کنار همسرت! تشویقش کن! اصلا هم اهمیت نده کی چی میگه و چی خواهد گفت!
اهمیت نده که کی میخواد کمک کنه و کی کمک نمی کنه!
برای مسائل راه حل پیدا کن!
دقت کرده باشی من همش میگم مسئله نمیگم مشکل! پس اول از همه یاد بگیر به مشکلاتت بگی مسئله!
چون مسائل قابل حل شدن هستن و ذهن رو به چالش دعوت می کنن نه موضع غم و انفعال!
پس با تغییر دیدگاهت به جای اینکه مثلا برای خودت یک دفتر خوشگل بخر با خودکارهای رنگی!
بعد برای خودت روزی 20 تا جمله مثبت بنویس و هر شب خدا رو به خاطر 5 نعمتی که داری شکر کن و بنویس توی
دفترت!
بعد مسائلت رو لیست کن! برای مثال شکل زیر رو ببین :
مسئله 1 :
همسرم ناراحت مسئله مهریه همسر اسبق است و احتمالا خانه و دفتر نیمی به فروش می رسد!
راه حل :
باید ابتدا خودم را قوی کنم و به خودم انرژی مثبت بدهم و بعد به همسرم انرژی و انگیزه و احساس قوی بودن بدهم و
اینکه همیشه حمایتش خواهم کرد و تا سختی نکشیم قدر هم را نمیدانیم :72:
بعد باید با همفکری هم بدون توقع کمک دیگران خودمان راهی برای ادای دین پیدا کنیم! و .....
مسئله 2 :
درسهایم بسیار سنگین هستند!
راه حل :
برای درسم باید برنامه ای عملی بریزم و آن را اجرا کنم و ذهنم و برنامه هایم را منظم کنم!
مسئله 3 :
خانواده همسرم رفتارهای خوبی ندارند چون نا آگاه هستند! با آنها چگونه برخورد کنم؟
راه حل :
باید آنها را همانگونه که هستند بپذیرم و دیگر توقع کمک نداشته باشم! لازم نیست رفتارهای غلط آنها را تایید کنم!
فقط کافیست آنها بدانند ما با همه مسائل ریز و درشت همدیگر را داریم و خوشبختیم! میتوانند ما را دوست داشته
باشند یا نداشته باشند! ما با آنها در حد صله رحم و نرمال به شرطی که زندگی مشترکمان لطمه نخورد رفت و آمد
می کنیم و گوشهایمان را در و دروازه می کنیم زیرا حرفشان مهم نیست!
مسئله 4 :
از لحاظ اقتصادی در تنگنا هستیم. چه باید بکنیم؟
راه حل :
باید یک برنامه اقتصادی برای خودمان بریزیم و راه حل های پس انداز پول و کسب درآمد را مشخص کنیم! باید اهداف
مالی دقیق داشته باشیم تا کم نیاوریم! میتوانیم از وام هم استفاده کنیم و .....
مسئله 5 :
شوهرم آرامش و انگیزه کافی ندارد. چه کنم؟
راه حل :
باید به او آرامش بدهم! با هم برنامه بریزیم برای درسش ، تخصصش و مجوز طبابتش!و باید با نظم و هماهنگی زندگی
را رو به جلو هدایت کنیم! باید برای درمان بماری روحیش هم برنامه داشته باشیم و ....
خوب می بینی چه راحت میشه ذهن شلوغ رو مرتب کرد؟
می بینی چه راحت میشه مسائل رو دسته بندی کرد؟
پس زود دست به کار شو و برای ساختن زندگیت تلاش کن کنار همسرت ناخدا پریسا! :)
آره ناخدا پریسا چون تو سکان دار کشتی زندگیت در دریای زندگی هستی
راستی اینم بگم که زن در زندگی حمایت گر و تشویق کننده مرد و گاها برنامه ریز هستش و
این مرده که با گرفتن احساس غرور و صلابت از زنش زندگیش رو میسازه!
پس شما فقط زن باش و بگذار اون مرد باشه و مرد بار بیاد گلم!
زندگی بالا داره پایین داره اما مهم اینه که تو برای خوشبخت بودن و آرامش داشتن همیشه برنامه داشته باشی تا
زندگیت جلوت کم بیاره! از خدا یادت نره کمک بگیری و بهش توکل کنی
این تاپیک هم به دردت میخوره در راه ایجاد انگیزه و نظم!
موفق باشی عزیزم :46:
:72: