احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
بنده مدت سه سال با فرد مطلقه اي دوست بودم .من و او را براي ازدواج بهم معرفي كردند ولي او آنزمان تازه از همسرش جدا شده بود و آمادگي ازدواج مجدد نداشت . من از اون خيلي خوشم آمد و دلم نمي خواست از دستش بدهم و به اين تصور كه شايد گذشت زمان همه چيز را درست كند و روحيه او تغيير كند از او خواستم كه با هم دوست باشيم و اون هم از من بدش نيومد و با پيشنهاد من موافقت كرد . همه چيز در ابتدا خوب بود و من از همون اول نسبت به او احساس خوبي داشتم ولي اورفتارهاي مغايرت آميزي نشان مي داد يك بار گرم و دوست داشتني و يك بار سرد و بي احساس . او خيلي آدم سرسخت و غير قابل نفوذي بود ( حداقل از ديد من ) . هر چقدر سعي ميكردم كه بهش نزديكتر بشم اون ازمن فاصله مي گرفت . خيلي سعي كردم علاقه ام رو به اش نشون بدم ولي فايده نداشت بعد از سه سال دوستي نتونستم ديدش رو نسبت به خودم تغيير بدم و هربار كه حرف ازدواج رو مي زدم از اين قضيه طفره مي رفت اينجا بود كه به خودم اومدم و فهميدم دارم خودم رو فريب مي دم و اون منو دوست نداره ديگه از اين حالت بلاتكليفي خسته شده بودم به خودم گفتم اگه تا آخر عمرم تنها باشم بهتر از اينه كه يكي اينطور با من رفتار كنه ... يه روز همه چي رو تموم كردم و ديگه با هم تماسي نداشتيم . حالا پنج ماهه كه من هيچ خبري ازش ندارم . ولي مشكلي كه من دارم اينكه من همش به اون فكر مي كنم و از آنجائيكه اهل دوست پسر بازي نيستم نمي تونم جاي اون كسي رو جايگزين كنم و چون الان سي و نه سالمه فكر مي كنم ديگه هيچكي رو نميتونم پيدا كنم كه مثل اون ازش خوشم بياد و ديگه فرصتي ندارم . گاهي وقتا خيلي احساس تنهايي مي كنم با وجودي كه خودم را با كار و تفريح و دوستايي كه دارم سرگرم مي كنم و سعي مي كنم روحيه ام رو حفظ كنم ولي توي تنهائي هام خيلي غصه مي خورم .من دوست ندارم آدم ضعيفي باشم ولي يه موقع هايي واقعاً كم مي آرم. شما بگيد من با اين حس نوميدي چه كنم....
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
[color=#4B0082][b] سلام شقایق عزیز!
بهت تبریک میگم که تونستی خودت رو قانع کنی و تصمیم عاقلانه ای بگیری...:104:
چیزی که به یک رابطه پویایی و زندگی میده هدفه، که رابطه شما این رو نداشت پس آفرین که رابطه ات راقطع کردی.
در مورد احساسی که ازش حرف میزنی هم خیلی طبیعیه... حس تنهایی و نا امیدی سن و سال نمیشناسه....
توصیه من بهت اینه که از تنها موندن پرهیز کنی... خودت هم میدونی آدم وقتی توی جمع خانواده و دوستانش هست کمتر به غصه هاش فکر میکنه...
برنامه ریزی داشته باش برای تک تک لحظات زندگیت. وقتت رو پر کن مسلما کارهای زیادی برای انجام دادن داری...
اگر این فکر لجباز تر از این حرف هاست و بازم به سراغت میاد، از تکنیک توقف فکر استفاده کن. لینکش رو برات میذارم:
کلیک کن
در آخر هم به یاد داشته باش که داشتن یه همراه و شریک خوب در زندگی خیییییییییلی خوبه ولی همه زندگی نیست!!!
به خودت برس، به زندگیت، وظایفت، آرزوهات...
زندگی کن عشق هم به سراغت خواهد آمد
موفق باشی:72:
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
شقایق جان آدم ها وقتی ازدواج میکنن درنهایت یا زندگیشون شادتر میشه و یا اینکه غمگین تر میشه!!
به این فکر کن که اگه هم با این آقا ازدواج میکردی و ایشان هم در ابتدا مثل شما عاشق بودن ولی بعد از مدتی به همین روش سرد با شما برخورد میکردن و یا بدتر از اون! اونموقع چقدر دلشکسته تر می شدی؟
شما کار خیلی خوبی کردید که از این بلاتکلیفی خودتون رو نجات دادید سه سال زمان زیادی هست برای دلخوشی شما نسبت به اون آقا! حالا باید دنبال یه زندگی پر از شور و هیجان و اگه خدا قسمت کنه یه عاشق واقعی باشی
نترس از سرنوشت و سعی کن با شادی لحظه هات رو بگذرونی برو دنبال سرگرمی های مورد علاقه ات و به معنی واقعی کلمه زندگی کن
ازدواج تنها راه زندگی نیست که چه بسا اگه تو زرد از آب دربیاد اونوقت انسان آرزو میکرد کاشکی میشد زمان به عقب برگرده به اونجایی که تنها بود و مجرد! یعنی به جایی که الان شما ایستادی.
انشالله اگه خدا هم خواست بخت خیلی خوبی نصیبت میشه هیچکس از فرداش خبر نداره عزیزم.
:72:
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
اگر قسمتت باشه که ازدواج کنی این امر صورت میگیره حتی تو سن بالا..فقط از خدا بخواه خوبشو قسمتت کنه تا مثل خیلیا که ازدواج کردن نشی که هر روز دارند حسرت روزای مجردیشونو میخورن
خاله من در سن 46 سالگی ازدواج کرد..با کسی که دخترای 20 ساله حسرتشو میبردن..از این موارد زیاد دارم
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
من از همه دوستاي خوبم كه نسبت به من لطف داشتن و جواب منو دادن خيلي تشكر مي كنم . من خيلي خوشحالم كه تونستم به اين نتيجه قاطع برسم كه نبايد صرفاً بخاطر تنهائيم دلمو به همچين آدمي خوش كنم . آخه من تنها و مستقل زندگي مي كنم و خونوادم شهرستان هستند . شايد بهمين خاطره كه تنهائي بيشتر اذيتم مي كنه ... چيزي كه گاهي منو ناراحت مي كنه اينه كه من خيلي نسبت به اون صادق و رو راست بودم ولي انگار واسه مردا هرچقدر مرموزتر باشي جذاب تري ، از طرف ديگه فكر مي كنم قدرت جذب خيلي پائيني دارم .چرا كه اون ابتدا خيلي نسبت به من خوب بود و حتي چندبار حرف ازدواج رو مي زد ولي كم كم با گذشت زمان چيزايي در مورد اينكه اصلاً ازدواج خوب نيست و آدم مجرد راحت تر زندگي مي كنه مي گفت ...هميشه هم طوري وانمود مي كرد كه درگير كارهو و حتي داشت ادامه تحصيل ميداد...
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
این آقا صرفا میخواسته با شما وقت بگذرونه..همین
ببخشید رک گفتما ولی یک واقعیت هست و اینجور مردها تا میبینن موضوع از نظر خانوم داره جدی میشه و خانوم از اتلاف وقتش خسته شده و میخواد تکلیفش روشن شه یواش یواش شروع میکنن به زدن این تیپ حرفا (ازدواج خوب نیست..من موقعیتشو ندارم..حالا بذار یه چند وقت دیگه هم بگذره..تو لیاقت بهتر از منو داری..تو همه چی تمومی و من برات مناسب نیستم..باید ادامه تحصیل بدم..مشکلاتم خیلی داره زیاد میشه و....)
خلاصه به هر شکلی خانوم رو میپیچونن..فقط باید زرنگ باشیو خودتو از این رابطه بی سروته بکشی بیرون و نذاری وقتت و انرژی و شادابیت الکی هدر بره برای کسیکه قدر با تو بودنو نمیدونه
مردهایی هستند که آرزوشونه خانوم باکمالات و وفاداری مثل شما رو برای همیشه داشته باشند..پس فقط از خدا بخواه بهترینها رو سر رات قرار بده
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
ناديا جونم مرسي كه منو دختر با كمالات و وفاداري مي بيني . اگه تعريف از خودم نباشه من واقعاً تو ي فاميل و دوستام به اين قضيه معروفم . براي همين واسه خيلي از اونا اين سوال پيش اومده كه من چرا تاكنون ازدواج نكردم ... خيلي ها اين تصور رو دارند كه حتماً من دختره پر توقع و ايراد گيري هستم كه حقيقتاً اينطور نبوده ... درمورد اين آقا هم من مي خواستم زودتر از اينا به اين رابطه پايان بدم چون واقعاًاحساس خوبي نسبت به اين نوع رابطه هاي نامعلوم ندارم اما اون هر بار دوباره به سراغم اومد وبا اينكه آدم سرسخت و غدي هست تماس از طرف ايشون بود و با من آشتي كرد. اين سري آخر هم من طوري قاطعانه و محكم باهاش حرف زدم كه ديگه به سراغم نيومد... البته يه پيام تبريك سال نو برام فرستاد كه من هم جوابشو دادم و تموم شد .اشتباه من اين بود كه فكر مي كردم كه اون به من علاقه داره و يه روزي همه چي درست مي شه .. اين تصور ذهني ساخته شده خودم بود...
الان خيلي سعي مي كن كه ديد مثبتي نسبت به زندگيم داشته باشم واقعاً دوست ندارم هميشه نوميد و افسرده باشم مبارزه كردن با ياس ها و افكار منفي با توجه به شرايط زندگي و اجتماعي كه در آن بسر مي بريم بسيار سخته ...
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
[b]بله عزیزم سخته ولی تو میتونی..مثل خیلیای دیگه که تونستن
من تجربه این مدل رابطه رو داشتم و تمام جزئیاتشم میدونم..مخصوصا اینکه طرف هی میاد دوباره و آتیش زیر خاکستر و روشن میکنه ولی اگه دوباره بگی یا ازدواج یا بیخیال دوباره میره چون واقعا قصد ازدواج نداره و میخواد تنهاییاشو فقط باهات پر کنه
به خاطر حرف دیگران و فامیل هم زندگی نکن و فقط به خاطر خودت و آرامش خودت زندگی کن و لذت ببر
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
[align=justify]سلام شقایق جان، من یکم سوال دارم، جواب می دی؟ :)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شقايق 91
فكر مي كنم ديگه هيچكي رو نميتونم پيدا كنم كه مثل اون ازش خوشم بياد و ديگه فرصتي ندارم .
چرا همچین فکری می کنی؟ شخصیتش خیلی منحصر بفرد بود؟ و تو غیر از اون شخصیت خاص رو نمی تونی دوست داشته باشی؟
منظورم اینه که پشت این فکرت منطق خاصی هست؟ یا احساسه؟ هر کدومه، لطفا یه مقدار مفصل تر تشریحش کن که بتونیم با هم تجزیه تحلیلش کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شقايق 91
ولي مشكلي كه من دارم اينكه من همش به اون فكر مي كنم
نظرت راجع به تکنیک توقف فکر که دانوب لینکش رو گذاشت چیه؟ به نظرت قابل استفاده میاد؟ تصمیم داری ازش استفاده کنی؟[/align]
RE: احساس مي كنم ديگه فرصتي ندارم ...
آزرميدخت عزيز سلام
من از اين بابت اين تصور رو دارم كه زماني كه ايشون رو ديدم اينقدر ازش خوشم اومده بود كه فكر ميكردم خيلي به من شباهت داره عقايدمون تفريحاتمون غذاهايي كه دوست داشتيم ...( حتي خودش هم بعد از ديدن من اين قضيه رو به مادرش گفته بود ) من توي سن 35 سالگي ايشون رو ديدم و مي دونستم او هم مثل همه آدمها اخلاقهايي خواهد داشت كه من چون ازش خوشم اومده بود سعي مي كردم كه باهاش كنار بيام...فكر نمي كنم عاشقش بوده باشم چون من تجربه عاشق شدن را داشتم من اونو دوست داشتم فقط همين ...
از طرف ديگر درصد آدمايي كه يه دختر باهاشون آشنامي شه با افزايش سن كم مي شه و همينطور درصد اينكه توي اين آشنائيها از يكي اونقدر خوشش بياد كه حاضر بشي استقلال و راحتي دوران مجرديت رو كنار بزاري ضعيف مي شه ...
درمورد توقف فكر ممنون از راهنمايي جناب دانوب و شما ... چون من وافعاً سعي مي كنم كه بهش فكر نكنم ... و هميشه تصور مي كنم شايد يكي از دلايل فكر كردن من به اون اينه كه نتونستم كسي رو جايگزينش كنم....