-
مشکل من با مادرم
سلام
من از بچگی یادمه با برخوردهای مادرم مشکل داشتم. مادرم کاملا خودرأی هستش و همیشه هر کاری که فکر می کنه درسته انجام میده و اصلا هم عادت به عذرخواهی و قبول اشتباهاتش نداره. آدم پرخاشگری نیست ولی استدلالهای خودش رو داره و باعث میشه که فکر کنه که میتونه جای همه تصمیم بگیره و حرف بزنه!باورتون نمیشه به اجبار حوادث و جریانات رو طوری هدایت میکرد که من با پسر عمم ازدواج کنم. چون فکر می کرد که مناسب ترین شخص برای منه. مثلا با وجود اینکه من به طور قطعی گفته بودم که علاقه ای برای ازدواج با پسر عمم ندارم و اصلا شرایطش با شرایط من جور نیست باز هم آدرس و تلفن محل کار و موبایلمو در اختیار ایشون میذاشت و تحریکش می کرد و میگفت که اگه زرنگی باید به دستش بیاری!نمیدونید من چی کشیدم تا خدا کمکم کرد و از شر اون جریان خلاص شدم و ازدواج کردم با کسی که دوستش داشتم. حالا هم که خوشبختیه منو می بینه کلا اون جریان پسرعممو تکذیب می کنه و وقتی یادش میارم با کمال خونسردی میگه حالا که خدا نخواست زن پسرعمت بشی و تو خوشبختی دیگه چی میگی الان؟! حالا بر عکس در مقابل دیگران کاملا مطیع و حرف گوش کنه و همیشه سعی می کنه تمام اطرافیانش به جز خانوادش البته ! از دستش راضی باشن. من الان که ازدواج کردم واقعا واقعا با شناختی که ازش دارم دلم نمی خواد در جریان مسائلم قرار بگیره چون به خودش اجازه میده به راحتی تو زندگی دخالت کنه و هر حرفی که دلش میخواد بزنه. مثلا همین هفته من درگیر کارهای دانشگاهم بودم خیلی وحشتناک سرم شلوغ بود و زنگ زد که ما و خانواده شوهرم رو برای شام دعوت کنه که با اینکه اصرار زیاد کرد من قبول نکردم و گفتم بزاره برای بعد. بعد از چند دقیقه با کمال تعجب دیدم که مادر شوهرم زنگ زدش و گفت که مادرت امشب مارو دعوت کرد و گفت که به شما هم بگم:302: من خیلی باهاش جر و بحث می کنم و اون موقع قبول می کنه ولی بعد دوباره کارهای قبلش رو تکرار می کنه . به خدا موندم چی کار کنم باهاش. اصلا دوست ندارم بهش بی احترامی کنم ولی واقعا کارهاش رو اعصابه و اصلا راحتم نمی ذاره. اگه بخوام از خودسری هاش و به حساب نذاشتن آدم بگم که یه کتاب می شه برای خودش. انقدر درگیررفتارهای بدش هستم که همیشه تو خونه اعصابم خورده حتی تو رفتارم با شوهرم تأثیر گذاشته. به خدا وقت جر و بحث ندارم هم شاغلم هم دانشجو هم خونه دار! ولی مرتب بهم زنگ میزنه و برام تصمیم میگره.من فکر کردم ازدواج کنم و ازش دور شم همه چیز درست میشه ولی این آدم درست بشو نیست. تورو خدا کمکم کنید تا به یه نتیجه ای برسم دارم دیونه میشم از دستش .
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
اولا که به نظر من وقتی شما بلاخره ازدواج کردین با کسی که دوست داشتین دیگه لزومی نداره موضوع پسر عمتون رو همش یادآوری کنید
بذارید زمان کار خودش رو بکنه تا کم کم از خاطره ها محو شه.منظورم اینه که یاداوریش نکنین
درسته حرف هایی که میگین ولی ببینین شما در مورد ازدواجتون حتی با این خصوصیات مامانتون بلاخره با کسی ازدواج کردین که فکر میکردین مناسبه
پس مامانتون به نظر شما اهمیت میده اما شاید روششون مناسب نیست
راستی یه پیشنهاد دارم یه سر به تاپیک خانم یکتا_ب بزنین .راه حل هایی هست اون جا که میتونه کمکتون کنه...
-
RE: مشکل من با مادرم
نه عزیزم اینطوری نیست که من مدام بشینم راجع به اون قضیه باهاش بحث کنم. همون یه باری که مطرح شد جواب ایشون این بود. فقط میخواستم بگم که اهل عذر خواهی و قبول اشتباهات نیستن. من از رفتار کلی مادرم گله دارم. در ضمن فکر می کنم مشکل من و اون خانم با هم متفاوت باشه.
-
RE: مشکل من با مادرم
میدونم مشکلات کاملا متفاوته
اما در مورد این که بتونین حرفاتون رو جرات مندانه بزنین راه کارهایی هست
رو حرفهای جناب آقای اس سی ای تمرکز کنین...:72:
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
دیدی که شما به مادرت داری دید غلطیه.نباید انتظار داشته باشی با این سن و سال از شما عذر خواهی کنه.
یه جایی گفتی این ادم درست بشو یست.به خدا قسم با خواندن این جمله ات تنم لرزید.دختر خوب این چه حرفیه که ادم در مورد مادرش میزنه؟
اون هم مادره و مثل هر مادر دیگه ای خوشبختی بچه اش رو میخواسته و فکر میکرده ازدواج شما با پسر عمه ات باعث خوشبختیت میشه.
بهتر نبود خیلی محترمانه و با مهربونی بهش میگفتی مادر میدونم شما به فکر خوشبختی من هستی و نظرت برای هم خیلی مهم و محترمه ولی اجازه بدید خودم تصمیم بگیرم و هرجا که نیاز به کمک شما داشتم ازتون مشورت میگیرم....
به نظر من یک مسئله ای که باعث شده مادرت جلوی شما بیشتر مقاومت کنه مخالفت های پی در پی شما با ایشونه
مگر یه شما خوردن چقدر زمان میبره؟تازه دیگه اون شب نمیخواد خودت غذا درست کنی .میرفتی و شامتو میخوردی و نیم ساعتی مینشستید و برمیگشتید
عوضش دل مادرت رو هم به دست اورده بودی.
ایراد رفتار شما همینی بود که خودت اشاره کردی...جروبحث زیادی باهاش.
این کار کاملا باعث ایجاد رفتار مقاومت امیز در طرف مقابل میشه
دوست خوبم.
قدر لحظه هارو بدون ..خیلی ساده و بی ریا بهت میگم..نوکری و کلفتی مادرت رو بکن و خاک زیر پاش باش و بدون که این کار خیلی لیاقت میخواد.
بهش محبت کن و جلوش بگو چشم هر چی شما بگی
ولی کار خودت رو انجام بده.دلیل نداره باهاش بحث کنی تا قانعش کنی.
ولی کوچکترین بی احترامی بهش نکن که گریبان گری خودت و زندگیت خواهد شد و مطمئن باش همین رفتاری که الان داری (چه خوب و چه بد) فردا روزی که مادر شدی بچه ات باهات خواهد داشت
موفق باشی
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام دوست عزیزم
دیدی که شما به مادرت داری دید غلطیه.نباید انتظار داشته باشی با این سن و سال از شما عذر خواهی کنه.
یه جایی گفتی این ادم درست بشو یست.به خدا قسم با خواندن این جمله ات تنم لرزید.دختر خوب این چه حرفیه که ادم در مورد مادرش میزنه؟
اون هم مادره و مثل هر مادر دیگه ای خوشبختی بچه اش رو میخواسته و فکر میکرده ازدواج شما با پسر عمه ات باعث خوشبختیت میشه.
بهتر نبود خیلی محترمانه و با مهربونی بهش میگفتی مادر میدونم شما به فکر خوشبختی من هستی و نظرت برای هم خیلی مهم و محترمه ولی اجازه بدید خودم تصمیم بگیرم و هرجا که نیاز به کمک شما داشتم ازتون مشورت میگیرم....
به نظر من یک مسئله ای که باعث شده مادرت جلوی شما بیشتر مقاومت کنه مخالفت های پی در پی شما با ایشونه
مگر یه شما خوردن چقدر زمان میبره؟تازه دیگه اون شب نمیخواد خودت غذا درست کنی .میرفتی و شامتو میخوردی و نیم ساعتی مینشستید و برمیگشتید
عوضش دل مادرت رو هم به دست اورده بودی.
ایراد رفتار شما همینی بود که خودت اشاره کردی...جروبحث زیادی باهاش.
این کار کاملا باعث ایجاد رفتار مقاومت امیز در طرف مقابل میشه
دوست خوبم.
قدر لحظه هارو بدون ..خیلی ساده و بی ریا بهت میگم..نوکری و کلفتی مادرت رو بکن و خاک زیر پاش باش و بدون که این کار خیلی لیاقت میخواد.
بهش محبت کن و جلوش بگو چشم هر چی شما بگی
ولی کار خودت رو انجام بده.دلیل نداره باهاش بحث کنی تا قانعش کنی.
ولی کوچکترین بی احترامی بهش نکن که گریبان گری خودت و زندگیت خواهد شد و مطمئن باش همین رفتاری که الان داری (چه خوب و چه بد) فردا روزی که مادر شدی بچه ات باهات خواهد داشت
موفق باشی
-
RE: مشکل من با مادرم
مطمئن باش هیچ روشی روش جواب نمی ده و تمام خواهر برادرهای دیگه ام هم با این مشکل مواجه هستند. اصلا چرا همیشه من باید کوتاه بیام؟ در ضمن گفتم که اون شب درگیر بودم خیلی زیاد و مسافت خونه مادرم و من خیلی زیاده . حدود 2 ساعت توی راه بودیم تو این ترافیک شب عید تهران آخه اینجوری کی میره مهمونی که من دومیش باشم؟من نمی دونم هر وقت اینجا تاپیک ایجاد کردم کلا به جای گرفتن راه حل همش باید با همه بحث کنم! در ضمن خودم تمام حرفهایی که زدی رو می دونم ولی من هم دیگه یه آستانه تحملی دارم .با هزار جور مشغله فکری و کاری نمی تونم که همش من کوتاه بیام. در ضمن مگه میخواستم برم رستوران که یه شام بخورم و برگردم؟! برم اونجا با قیافه خسته کلی هم پذیرایی کنم و شاممو خوردم برگردم بهتره یا اینکه بذارم مثلا آخر هفته که سرم خلوت تره ؟ البته آدمهایی مثل شما قطعا روش اول رو انتخاب می کنن چون میخوان تمام آدمها مثل هم باشن و مثل هم فکر کنن. من هم اگه با بچه هام رفتاری مثل رفتار مادرم رو داشته باشم باید انتظار بدتر از اینها رو داشته باشم البته با توجه به اینکه نسل آدمها روز به روز داره ارزشهای اخلاقی توشون کمرنگ تر میشه. پس لطف کنید یه طرفه به قاضی نرید و همیشه تمام حقوق رو حق والدین ندونید. من هم چون نمیخوام بی احترامی بشه به مادرم اینجا کمک خواستم.
-
RE: مشکل من با مادرم
سلام شيواي عزيز
من هم با مادرم مشكل دارم اما مشكل من بيشتر خنده دار است. :311:من دختر مستقلي هستم و مادرم از بين تمام فرزندانش وابستگي بيشتري به من داره . مثلا ميپرسه كه در فلان مورد با خواهرت چطور رفتار كنم بهتره؟ يا براي اين مشكلي كه واسه داداشت پيش اومده چه برخوردي بكنم بهتره و يا موارد جزئي مثل اينكه براي آخر هفته چه برنامه اي بذاريم؟ و يا هميشه اصرار داره كه براي خريد لوازم منزل ايشان را همراهي كنم يا تغيير چيدمان مبلمان چطور باشه بهتره و................... مي دونم كه مشكل من با شما قابل قياس نيست اما من هم به نوبه خودم و به خاطر احترام فراواني كه براي ايشان قائلم دوست دارم كه ايشون مستقل عمل كنند. ( من جزئي از مادم هستم:72: و دلم ميخواد كه من هميشه از نظرات و راهنمايي هاي ايشان استفاده كنم.)
من به خاطر رضايت ايشون گاهي مادرم را همراهي مي كنم ولي در مواردي كه واقعا بدليل مسائل كاري كمبود وقت دارم با ايشون منطقي صحبت مي كنم و سعي مي كنم كه دلش رو بدست بيارم. اين جوري بهتون بگم كه من مادرم رو همين طور و با همين شخصيت قبول دارم اما سعي مي كنم كه آرام آرام يك سري تغييراتي رو در روابطمون ايجاد كنم. شما نبايد در برابر مادرتون منفعلانه رفتار كنين ولي كمي صبوري كنيد و گام به گام سعي در ايجاد تغيير در روابط بكنيد. مثلا در مورد همين مهموني كه فرموديد مي تونستيد به جاي اينكه خودخوري كنيد با مادرتون صحبت كنيد و كاملا مودبانه دلخوري و ناراحتي خودتون رو به ايشون ابراز كنيد.
-
RE: مشکل من با مادرم
شیوا جان
بهتره کمی ارام تر و متین تر صحبت کنی
مطمئنا همین طرز برخوردت با منه غریبه که داشتی رو با مادرت هم داری و الان کاملا نشون میده که کی مقصره
شما خودت طرز برخورد با مشکلات رو بلد نیستی واگرنه بودن اینجا کسایی که یک قدم با طلاق فاصله داشتن اما چون خودشون خواستن مشکلشون حل شده
شما همچین با من برخورد کردی که انگار باعث و بانی مشکلاتت منم
خدا بهت کمک کنه که مادرت حلالت کنه و ازت بگذره و راه درست رو به شما نشون بده
در پناه حق
-
RE: مشکل من با مادرم
یه مادر که شب و روز بیدار بوده که تورو بزرگ کنه حالا هم خوشبختیتو میخواد البته نظرخودش هم براش مهمه
ظاهرا احساس تملک زیادی روی شما داره مث بچگی ها!!!
-----------------------------------------------------------------------------
دوستان منتظرشما هستم اینجا