مشکلت لاینحل من با خواهرم
سلام به همه دوستان:72:
من یه خواهر یه کم بزرگتر از خودم دارم که با همدیگه مشکلات فرساینده و اساسی پیدا کردیم... و رفتارای اون من رو خیلی عذاب میده! :(
خوهر من آدم فوق العاده عصبی و واکنش گرایی هست و نسبت به هر موضوعی که موافق میلش تباشه واکنشهای خشمگینانه و سرسام آوری در حد انفجار نشون میده!! البته از اونجایی که آدم مهربون ولی خودشیرینیه این واکنشها رو زیاد کسی ازش ندیده جز من بدبخت و گاهگاهی هم پدر و مادرم! جوریه که به همه رسیدگی می کنه و برای دوستاش کارایی انجام میده که به این راحتیا از پس حبرانش بر نمیان ، خلاصه آدمیه که خیلی برای دیگران مایه میذاره و انرژیش رو مصرفشون می کنه...
از یک سال و نیم پیش به اینور برای خواهرم مشکلی پیش اومد که فشار روانی مضاعفی براش ایجاد شد و تا حد زیادی افسرده شد و به سبب روحیه عصبیش پرخاشگری هاش هم چندبرابر شده. از نظر جسمی هم خیلی ضعیف شده و مدام مریضی های مختلف و مزمن میگیره، بعدش به همه چی گیر میده و توفعاتی از آدم داره که به عقل من که هیچ به عقل جن هم نمیرسه! بعد از لون که به صورت خودکار متوجه نشدی که باید چه توفعی رو به چه شکلی انجام میدادی که راضی بشه یا باید خودت رو آماده حمله های زبانی و نیشدارش بکنی یا یه جوری از جلو دست و بالش فرار کنی که آتیش نگیری! من نمی دونم در برابر حملاتش چه واکنشی داشته باشم که یه کم به آرامشی که محتاجش هستم برسم! اگه بخوام در برابرش از خودم دفاع کنم دچار آنچنان سرسامی میشه که پشت بندش معمولا تا چند وفت قهر می کنیم اگر هم نخوام دفاع کنم که توقعاتش بالاتر میره و مطمئن میشه هر چی میگه درسته (خیلی اوقات که من در برابرش سکوت می کنم که جنجال بخوابه فرداش مثلا از طرف مامان و خواهر دیگه ام متهم میشم که چرا فلان کارو کردم و فلانی رو ناراحت کردم!)
خلاصه با خواهر عزیزم که زمانی بهترین دوستم بود به بن بست بزرگی رسیدم و روز به روز هم دارین بیشتر از هم دور میشیم
علاوه بر اون سرو صدا و جنجال توی خونه چیزیه که من وافعا ازش فرار می کنم اما متاسفانه هر جا میرم جلوم سبز میشه، احساس می کنم من هم در برابر رفتاراش ضعیف شدم و تازگیا کمتر سکوت می کنم اما چاره ای ندارم هر بار که به دعوایی راه میفته من تا یکی دو روز حالم و روحیه ام بد میشه، وافعا نمی دونم دیگه چه عکس العملی در برابرش داشته باشم که به قول معروف هم خدا رو خوش بیاد هم خرما رو!؟
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
دوست خوبم میشه در مورد اتفاقی که برای خواهرت افتاده بوده، یه کم بیشتر توضیح بدید که ما و بچه ها بتونیم بیشتر راهنمایی تون کنیم؟ (البته امیدوارم) چون هیچ مشکلی نیست که آسان نشود!:43:
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
سلام del عزيز:72:
والا مشكل از يه رابطه عاطفي بود كه بنا به دلايلي به سرانجام نرسيد و طرف خواهرم رو ترك كرد... خواهر منم كه كلا آدم احساستيه از اين ماجرا صدمه روحي زيادي ديد. البته به نظر من اون اين اتفاق رو براي خودش خيلي بزرگ كرده و ازش يه شكست كامل ساخته! همچين حادثه اي انقدر هم نبايد يك نفر رو تحت الشعاع خودش قرار بده. اونم بعد از گذشت 2 سال! مي دونم آدما ظرفيت متفاوتي براي تحمل مصيبتا دارن اما خب بقيه تا كي بايد باهاش همدردي كنن ، دلداري بدن و مدارا كنند تا حالش خوب شه! الان تركشهاي اين حادثه به من هم كه هيچ نقشي نداشتم سرايت كرده!
اينم بگم كه ما با اينكه توي يه خانواده بزرگ شديم اما از يه زماني به بعد راه رشد متفاوتي رو در پيش گرفتيم. و خواهرم با اينكه از من بزرگتره اما خيلي ازم عقب تر مونده. هنوز مث بچه ها با مسايل اجساساتي برخورد مي كنه. به خصوص به قدري درگير احساسات منفي خودش هست كه اصولا نميشه باهاش هيچ صحبتي كرد! من هر اشاره اي به عصبانيتش يا منشا مشكلاتش مي كنم سرم هوار ميشه كه مشكل من تويي!!!!!
البته اين مشكل رو توي محل كارش هم به شكلي داره...يعني هر كسي هر حركتي مي كنه اون نسبت به خودش تفسير مي كنه و هميشه هم منفي ترين برداشت رو داره. خلاصه چوري شده كه نميشه بي تفاوت موند.منم عقلم قد نميده باهاش چطوري كنار بيام و دوباره با هم خوب باشيم! چند بار محتاطانه ازش خواستم پيش يه روانشناس بره و افسردگيش رو درمان كنه اما يه دوستي داره كه اون رو به هر روانشناسي ترجيح ميده و ميگه تا اون هست من به كس ديگه اي اعتماد ندارم!
دوستان عزيزم لطفا :325: مي!
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
سلام :72:
من ديشب با مادرم راجع به خواهرم صحبت كردم...مادرم هم قبول داشت كه اون خيلي حساس و خيلي افسرده شده و دوتايي با هم تصميم گرفتيم بيشتر هواشو داشته باشيم. من پيشنهاد دادم مادرم باهاش بره دكتر روانپزشك اما قبول نكرد ... هنوزم ميگه من بايد يه كارايي بكنم كه خواهرم حالش خوب بشه!! كسي اينجا ميدونه بايد با يه آسيب ديده روحي چي كار كرد كه حالش خوب شه؟:324:
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
سلام عزیزم
خواهر شما باید ازدواج کنه.یعنی باید کمکش کنید تا شکست عشقیش فراموش کنه و یک نفر دیگه جاش بگیره تا به آرامش برسه. دختر خاله من دقیقا مثل خواهرت بود طوری که اصلا نمی شد کنارش بشینی.تا اینکه دوباره عاشق شد و ازدواج کرد و الان ماه شده حرف نداره چون به آرامش رسیده.کمکش کن و از خدا بخواه تا با یک مرد خوب ازدواج کنه. عشق صادقانه یعنی آرامش
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
ولی به نظر من ازدواج راه حل اساسی نیست امدیم و ازدواج کرد و شوهرش مثله شوهر من پرخاشگر از آب دراومد بدش بد از بدتر میشه
خوب سعی کنید از طریق همون دوستش راضیش بکنید تا پیش دکتر بره یا هر کار دیگه که میخواهید از طریق دوستش وارد باشد
موفق باشی
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
دیشب داشتم با خواهرم راجع به موضوع ازدواجم(راجع بهش اینجا گفتم) صحبت می کردم، صبحش طرفم یه ابراز محبت کوچیکی به طنز بهم داشت و من خیلی معمولی داشتم واسه خواهرم تعریف می کردم
خواهرم گفت: خیلی کار بی نمکی کرده! خواسته خودشو لوس کنه بهش توجه نکنیا!!
من: چرا؟؟؟!!!
خواهرم: همه شون همین طورین، اولش پاچه خواری می کنن ولی بعد که خرشون از پل گذشت دیگه فراموش می کنن
من: فکر نمی کنم قصدش پاچه خواری بود، واقعا نگران شده بود
خواهرم: خیلی ساده ای که نفهمیدی دروغکی خواسته خودشو نگران نشون بده!!
من: نه اعتماد دارم که دروغ نمیگه
خواهرم: بعدا معلوم میشه که دروغ گفته!
من : :302:
----------------------------
امروز هم بین من و خواهر کوچیکم دعوا راه انداخت . بعدش هم به مدت نیم ساعت سرم داد زد و ناسزا گفت جوری که پدرم مجبور به دخالت شد و اومد اونو از پیش من برد....من اولش بحث کردم و از خودم دفاع کردم ولی بعد که دیدم داره فقط حرفای زشت میزنه دیگه سکوت کردم. نمی دونم باید چه کار کنم، منم تحملم تموم شده به سختی میتونم جلوی خودم رو بگیرم که جواب ندم، سردرد می گیرم و ناخودآگاه اشکم میاد، میام میشینم توی اتاق خودم و بیرون نمیرم اما اون انگار تازه آروم شده باشه میره پیش بقیه به گفت و خنده...خیلی اوضاع بدیه نمی تونم بی تفاوت باشم ...من از این وضع متنفرم...
dokhtar irooni عزیز،
من به دوستش دسترسی ندارم. نمی دونم حتی اگر دکتر بره تاثیری توی رابطه من باهاش داره یا نه، قبلا بعد از هر دعوای شدید و قهر بعدش وقتی که همه چی معمولی می شد با هم خوب می شدیم. اما الان دوره های خوب بودنمون خیلی کوتاهه و به تنقس برای دعوای بعدی شبیه تره. من به شخصه دیگه نمی تونم ببخشمش و حاضر نیستم عذرخواهیی هم بکنم. چون قبلا چند بار به اصرار مادرم این کار رو کردم و الان توقع داره همیشه من بابت کاری که نکردم عذرخواهی کنم!
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
سلام خانمی
میتونی یه مدت کمی از خواهرت فاصله بگیری.منظورم اینه که به اندازه قبل باهاش صمیمی نشی و کمتر بهانه دستش بدی
نه اینکه حالت قهر بگیری به خودت ها یا اینکه ناز کنی
بنظرم هم خواهرت مهربونتر میشه و بیشتر بهت توجه میکنه هم کمتر حرفتون میشه:305:
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
من هم موافقم! شما می تونید خیلی معمولی با خواهرتون رفتار کنید! این جوری هم خودتون برای یه مدت آرومتر هستید و هم اینکه خواهرتون آرومتر! در ضمن یه فرصتی میشه برای اینکه هر دوتاتون بیشتر فکر کنید!:72:
RE: مشکلت لاینحل من با خواهرم
من این کار رو هم قبلا کردم....یه مدت خوب میشه بعد دوباره تا میام آرامش بگیرم یه موضوعی پیش میاره و دعوا!!!
میگم اون اصولا توفع زیادی داره یعنی اگه ازش فاصله بگیرم فکر میکنه خودم رو براش گرفتم برمیگرده بهم میگه چه آدم گند دماغی هستی! کلا حریم خصوصی براش هیچ معنی نداره و من وقتی برای خودم حریم ایجاد می کنم دادش در میاد. مثلا من زیاد میومدم اینجا و دلم نمی خواست صفحه هام رو ببندم میومد می نشست پای کامپیوتر من و باهاش کار میکرد در حالیکه خودش سیستم داره، ازش خواستم این کارو نکنه اما مث همیشه عصبانی شد و هیچ اهمیتی نداد منم بعد از یه مدتی برای سیستمم پسورد گزاشتم ...یه هفته باهام قهر بود! من اگه توی خودم باشم و وفتم رو با فکرا و کارای خودم بگذرونم آدم بی توجهی تعبیر میشم در صورتی که حقیقت نداره چون برای هر مساله ایش اولین کسی که کمکش می کنه من هستم...البته خواهرم خیلی به صحبت کردن به شکل متکلم وحده علافه داره و به کسی فرصت نمیده تا تمام ماجراهای روزش رو تعریف نکرده حرف دیگه ای بزنه و البته باید همه حرفاشم گوش کنی خسته باشی یا کار مهمتری داشته باشی اصلا اهمیت نداره و خود این موضوع باعث یه جنگ ...
نمی فهمم ! من واقعا علت این همه توقعاتش و این همه عصبانیت و خصومتش رو نمی فهمم....بعضی اوقات به سرم میزنه شاید راست میگن دختر بزرگتر به بچه بعدی خودش حسادت میکنه اما به جاش هم انقدر محبتای دیگه داره که از فکرم خجالت میکشم..البته تازگیا به نظرم میاد محبتهاش هم محبتهاش بیشتر از روی خودنمایی و خودشیرینیه تا از روی احساس قلبی...:163: