-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام دوستای خوبم
بعد از دوسال که از محبتهای بی درغتون گذشته، باز هم اومدم از راهنمائی های شما برای زندگیم استفاده کنم.
شکر داریم زندگی می کنیم. ولی مواردی است که به کمک همتون نیاز دارم. به خصوص مدیر محترم همدردی و مشاوران عزیز:
چند ماه بعد از عروسی و بی احترامی هایی که از جانب خانوادش می دیدم تصمیم گرفتم که هر کدوممون تنهایی با خانواده خودمون رفت و اومد کنیم. که این اوضاع چند ماه طول کشید تا اینکه سال 89 رفیتم جنوب خونه برادرش اینا :
برادرش اونجا با من صحبت کرد و گفت اوضاع از چه قراره چرا رفت و اومد با خانواده ها ندارین؟ جریان رو تعریف کردم که آرش هیچوقت نمی یاد خونه پدرم اینا با اینکه یه ذره بی احترامی از اونا ندیده ولی انتظار داره من با همه بی احترامی های که به من شده با خانوادش رفت و اومد کنم. خلاصه حق رو به من داد و گفت که صحبت می کنه. بعد از اینکه برگشتیم سعی کردیم ارتباط خانوادگی رو راه بندازیم. بله رفت و اومد کردیم و من بالعکس قبل سعی در برقراری رابطه ای صمیمی با خانوادش شدم. ولی اون همون روال قبلی که وقتی می اومد خونه بابام اینا همیشه تو خودش بود و اخم و تخم... و توی راه شهرمون هم ( 45 دقیقه فاصله ) هر چی باهاش حرف می زدم سکوت یا بی اعتنایی
تا اینجا بماند.
یه همکار داشتیم که نامزد کرده بود با هم رفتیم تهران مأموریت اصرار کرد که توی خونه داییش بمونیم. من به آرش گفتم که نباید بمونیم. ولی هیچ عکس العملی نشون نداد خب بالاخره اصرار کارساز شد. اون شب داییش که مجرد بود و خونه نبود خانوم برداشت یه مشروب الکلی کشید سرش . خودشم پیش شوهر من. منم که کلاً مخالف الکل و اینجور چیزام بازم شروع کردم به خود خوری . ولی نه می تونستم چیزی بگم و نه اینکه عکس العملی نشون بدم.اون شب موندیم و این دلیلی شد برای صمیمت شوهرم با ایشون هر چند سر کار قبلاً هم اتاقی بودن و بعد اتاقشون بغل هم شد.
از وقتی برگشتیم هر جا خواستیم بریم ایشون رو تعارف زدیم وبی معطلی اومد. از عروسی فامیل آرش که آرش خیلی مشتاقانه دعوتش کرد. و اون هم بی رودروایسی اومد و رفت آرایشگاه چه آرایشی ... رفتیم دنبالش که برش داریم ببریمش عروسی آرش کله اش رو خم می کرد فقط باهاش حرف می زد آدمی که انقدر کم با من حرف می زنه؟ موبایل خانوم تو آرایشگاه مونده بود با اینکه یه ساعت ما رو به تاخیر انداخته بود ولی آرش فوری دور زد و برگشت ( این کار به هیچ عنوان در حق من نمی کنه اگه هم بکنه با نق و نوق که آرخ سرهم دعوامون میشه ) یه چیز یادم رفت بگم تهران که بودیم آرش که می دونه من عاشق عکس اندختنم هیچوقت به من نمی گه وایسا ازت بگیرم همیشه من باید ازش بخوام ولی تو تهران با هزار شوق و ذوق ازمون عکس می گرفت بعد دیدم همکارمون که هر جا می ره این به من می گه وایسا کنار با چهره ای شادان می خواست از اون خانوم عکس بگیره که دعواش کردم گفتم این کار و با من نمی کنی چه با ذوق می خوای ازش عکس بگیری مگه چه خبره؟
خلاصه سرتون رو درد آوردم رسید به روزی که یه روز بیرون که با اون بودیم آرش برگشت گفت چمعه داریم می ریم باغ مامانم اینا تو هم بیا خوش می گذره؟!؟! من هیچی نگفتم
روز چمعه ناهارو من گذاشته بودم و قرار شد همکارمون بیاد خونه ما باهم بریم. که خواهرم زنگ زد که اگه تنهائی منم تنهام بیام خونتون ( خواهرم تو شهر ما کارمند هست و مجردی با دوستاش منزل داره ) گفتم یه لحظه گوشی رو نگه دار؟ رفتم گفتم آرش خواهرم تنهاست می خواد بیاد اینجا بگم بیاد باغ ؟ اخم و تخم کرد و گفت نه باغ خودمون نیست که؟!
به من برخورد واااااااا یعنی چی باغ مامانت ایناست چرا همکارمون رو دعوت می کنی باغ خودته ولی خواهر من که می یاد باغ خودت نیست؟ اصلاً من نمی یام باغ ولی خواهرم همیشه منو از تنهائی در آورده می گم بیاد خونه ما، شما خودتون ناهار رو هم بردارین برین باغ. دیوووونه شد در و دیوار رو کوبید و رفت بیرون از خونه.
از بیرون زنگ زد که به مامان زنگ زدم گفت بیاد عیب نداره؟!؟!؟!؟؟؟؟؟؟
همکارمون رسید خونه بغضم ترکید گفتم اینجوری شد و شوهرم من شعور نداره و ....
آرش رسید خونه توروخدا ببخشید بیا بریم باغ نذار خواهرت بفهمه
دوستان شما جای من بودید؟ چه عکس العملی نشون می دادید؟؟؟؟ کار درست این مواقع چیه؟ منم رفتم باغ ولی همش تو خودم بودم . توی باغم فقط اسم همکارمون رو صدا می کرد.
حالا به خاطر این کاراش یک ماهی میشه که قهر هستیم. ولی با پادرمیونی مدیرعاملم کار به مرحله دوستی در حد صحبت رسیده، ولی تا می یام یه خوام یه خورده به روش بخندم درخواست دیگه ای داره البته نه با حرف با حرکاتش اولش گفتم می خوام باهات کلی حرف بزنم و مشکلاتمون را کلی حل کنیم بعد. الان حالش رو داری صحبت کنیم گفت نه خوابم می یاد. الان دو هفته از اون روز می گذره و تا حالا دوبار درخواست کرده بهش گفتم خواهش می کنم نه بهت که گفتم اول صحبت کنیم.
آخر سر دیشب گفتم که من ازت وقت خواستم برای صحبت همچنان منتظرم سرش رو به جهت تأیید تکون داد. دیدم ازش هیچ حرفی دیگه در نیومد. گفتم نظرت چیه اینکه حرفامون رو به صورت کتبی برای هم بنویسیم و تو همون هم جواب همدیگه رو بدیم تا از بحث های رو در رو دور باشیم. قبول کرد. ولی باز اومد طرفم و طبق معمول با سکوت و حرکاتش ازم خواست ولی گفتم خواهشم می کنم نه؟ اونم رفت کنار و گفت شب بخیر
الان من موندم که امروز بنویسم براش چی بنویسم چه جور بنویسم. باز منتظر باشم که اون تازه وقت تعیین کنه یا نه همین امروز ببرم کاغذ رو بدم؟؟؟
لطفاً راهنمائیم کنید. ببخشید طولانی شد.
انگار کسی دوست نداره راهنمائیم کنه
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
فکر کنم اوایل بحث رو دوستان می بینن و فکر می کنن کلاً بحث مال گذشته است و کسی نمی خواد در این مورد آخر راهنمائیم کنه . نه؟
ولی من همچنان منتظر یاری و راهنمائی یک دوستم
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام
به نظر من شوهر شما هنوز بلوغ فكري پيدا نكرده و تا حدودي تنوع طلب هستند. البته اين موضوع در اكثر مردا صدق ميكنه ولي چيزي كه مهم هست طرز برخورد با اين رفنتارهاي اونهاست. به اين معنا كه نه تنها دخترعمو يا همكارتون يا هر دختر ديگه رفتارهاي ملايم با اون داشته باشند و اصطلاحاً چراغ قرمز نشون بدن، شوهرتون از خودش ضعف نشون ميده كه طرف مقابل هم متوجه اين ضعف خواهد شد. حالا بسته به جنس او دختر، شما بايد رفتاراي مناسب با شوهرتون داشته باشيد. منظورم اينكه طوري رفتار كنيد كه شوهرتون فكر نكنه شما داريد حسادت ميكنيد يا نقطه ضعفي از خودتون نشون بدين. هميشه سعي كنين كه اعتماد به نفس داشته باشد و خودتون رو بيشتر از گذشته به شوهرتون نزديك كنيد. ميتونين همراه با اون كارهايي رو كه ميدونين دوست داره رو انجام بدين مثلاً در درجه اول رفتاراتون رو با خانوادهاش مورد تجديدنظر قرار بدين و با اونا ملايمتر و همراه تر باشيد. و بهترين راه حل هم اينه كه اصلاً و ابداً در مقابل با اونا جبهه نگيريد. از پستهاتون اين طور برداشت ميكنم كه شوهرتون شما رو دوست داره و لي از بعضي رفتاراتون خوشش نمياد كه شما بايد روي اونا كار كنين اما نه به صورتي كه فكر كنه شما از خواسته هاتون كوتاه اومديد به اين دليل كه مقصر بوديد! در مرحله بعدي تو ارتباطاتتون محتاط تر باشيد مثلاً لزومي نداره كه شما با همكار خانم همسفر بشيد اون هم كسي كه به راحتي از مشروبات الكلي استفاده ميكنه، لابد پوشش درستي هم نداره و احياناً مخالف روابط آزاد هم نيست. سعي كنين به طور كاملاًغير مستقيم ارزش هاي اخلاقي رو به شوهرتون گوشزد كنين. شايد نزديكتر كردن رابطهتون با خواهر شوهرتون بتونه كمك زيادي به اين اهداف شما بكنه.
موفق باشي! ضمن اينكه اينقدر مسائل رو سخت نگير چون اين وسط بيشترين آسيب رو تو ميبيني نه شوهرت!
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
هما جون فدای مهربونیت
تنها درد بزرگی که کنترلش از دست من خارجه همین مورد شوهرمه که به هر کسی اعتماد داره یا شایدم فقط خوشش می یاد که هر کسی که چراغ قرمز می ده باهاش رلکس باشه
نمی دونم بهترین راه حل و نحوه برخورد با مرد در این زمینه ها چیه که همیشه یادش باشه که افرادی که به شوهر خودشون رحم نمی کنن و در دوری از اون راحت می تونن پیش یه مرد رلکس کنن، چطور می تونه بدرد اینا بخوره آخه.
چرا فقط دو دستی خانم خودشون رو نمی چسبن که زندگیشون رو شیرین تر کنند.
آره همکارم خیلی رلکس بود و قشنگ جلو شوهرم موهاش رو باز کرد و جلو آینه به خودش و آرایشش می رسید. و خیلی غیر رسمی رو به شوهرم می نشست.
الان اون دختره ازدواج کرده رفته تهران ولی چون اهل اینوره وقتی می یاد اینورا می یاد محل کار سر می زنه به ما.
الان هم گاه گداری که توی بحثامون حرف اونو به میون می یارم می گه اه بازم اون ( بهش فش می ده ) روشو از من می گیره و می ره
اکثر مردا همه اینطورین وقت استفاده حالش رو می برن کارشون که تموم شد دیگه بدرد نمی خوره. ( البته آقایون خوب ببخشن )
می دونین خیلی دلم می خواد بدونم دقیقاً موقعی که یه رفتاری با یه خانوم جلو من می کنه ( خدا می دونه پشت سر آدم از چه کارهائی سر در می یارن ) چه عکس العملی نشون بدم تا ادامه نده دیگه.
تو این مورد آقایون بهتر می تونن راهنمائی کنن ما خانوما رو. ولی فکر کنم آقایون هم هیچ راه حلی در این موارد به ذهنشون نرسه...
ولی در کل با این اوصاف همیشه دلگیر هست که چرا بهش اعتماد ندارم.
شما بگین با این وضعیت که جلو روی من نمی تونه خودش رو کنترل کنه ، من نباشم چیکارا که نمی کنه.
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام دوست عزیز
من کل تاپیکت رو خوندم روزهای سختی رو گذروندی و اینکه واقعا چی بهت بگم که بدردت بخوره نمی دونم چون موقعیت خیلی حساسی رو به وجود آوردید
هر دوی شما یه جورایی توی رفتارهاتون مقصر بودید از محبت کردن های بیش از اندازه شما تا تحریک هایی که شوهرتان می کند( حس حسادت زنانه)
ما زنها یه جورایی حس حسادت رو داریم و برامون سخته که ببینیم مورد مقایسه قرار می گیریم و یا توجه کمتری نسبت به بقیه بهمون میشه مخصوصا از جانب همسرمون
به نظر من شما به اندازه کافی به همسرت مشکلاتت رو گوشزد نمودی دیگه بسه و چیزی از مشکلاتت بهش نگو در ضمن از اینکه مستقیما با او در مورد حرکاتش در برابر زنها صحبت کردی اشتباه رفتار نمودی چون در اینجور مواقع یک زن باید با سیاست رفتار کند و طوری رفتار و صحبت کند که مرد احساس این حسادت را در زنش نکند چون بعضی مواقع مردها دوست دارند تا همسرشون بهشون گوشزد کند که چرا با این خانوم گرم گرفتی یه جورایی از این خودخواهی زنانه لذت می برند و دوست دارند همیشه از این نقطه ضعف سوءاستفاده کنند و همسرشون رو بیشتر به خودشون جذب کنند که من فکر می کنم همسر شما هم از این دسته مردهاست و وقتی که می بینه تو اینقدر عکس العمل سریع نشون می دی خوشش می یاد و یه جورایی بدون اینکه تو بفهمی از روی دوست داشتن اذیتت می کنه
سیاست زنانه ای که می گم یعنی بهش نقطه ضعف نباید نشون بدی که متاسفانه خیلی این کارو کردی
پس بهتره یکمی سکوت کنی و دیگه نسبت به کارهاش نظری ندی و حرفی نزنی تا از این سکوتت به خودش بیاد و کمی به فکر اصلاح باشه
از اینکه سکوت کنی منظورم این نیست که اصلا صحبت نکنی:
بلکه حرف بزن از خوشی از خوبی یاد کن در واقع بیشتر با خودت خوش باش و کاری نداشته باش که اون چیکار می کنه همینکه لبخند بزنی ولی نسبت به رفتارش عکس العمل نشون ندی برای او هم سوال میشه و شاید بخواد بیشتر اذیتت کنه ولی شما بایدبه او زمان بدی و خیلی صبور باشی
در ضمن در مورد نوازش های او :
شما همیشه اورا سیراب می کنی و جایی برای اینکه او هم شمارو نوازش کنه نگذاشتی این کار شما به نفعتان نبوده و بیشتر به خاطراینکه سعی کنی او را جذب کنی این کارها رو می کنه و او این را خیلی خوب فهمیده و به خاطر غرورش هم که شده شما رو نیاز به نوازش می بینه ولی نوازش نمی کنه
دوست خوبم اگه خوبی می کنی به وقتش و به اندازه هرچیزی که بیش از اندازه بشه از مزه میفته یه جوری رفتار کن که شوهرت همیشه بهت تشنه بمونه نه اینکه درخواستش رو رد کنی بیشتر طوری رفتار کن ک بخواد دوروبرت باشه یکمی سیاست داشته باش و از روی رفتارت به شوهرت چیزی رو نفهمون چون اگه کوچکترین اشاره ای رو بکنی اون از روی غروش بهت محل نمی ده
در مورد همکارتون:
اگه می تونی از زندگیت کاتش کن و بهش اجازه نده وارد زندگیتون بشه چون اون یه همکار و شما نباید اجازه بدی که به زندگیت ضربه بزنه تا الان هم زیاده روی کردی
البته نه از طریق شوهرت بدون اینکه شوهرت بدونه و حساسیتت رو بهش نشون بدی به همکارت کم محلی کن و زیاد باهاش گرم نگیر و هر وقت که میاد بهتون سربزنهبگو نمی تونی باهاش باشی چون کار داری و باید به کارات برسی البته با یه لحنی بگو که متوجه کم محلیت بشه واگه سوالی کرد بهش بگو که دیگه وقت اینکه با شما باشم ندارم و هرچی گفت بگو من همینم متاسفم و هیچ حرفی در مورد شوهرت به او نگو که متوجه شوهرت بشه و کاردستت بده
واگه جایی دیدی که شوهرت داره با رفتارش اذیتت می کنه سکوت نکن: نه اینکه رفتارش رو گوشزد کنی ها نه عزیزم سیاست یعنی حواسش رو به یه چیز دیگه پرت کن مثلا سریع موبایلت رو چک کن و باهاش اس ام اس بخون نه اینکه ازش بخواهی ها نه بلکه با عمل اینکه به موبایلت نگاه می کنی نا خواسته او می گوید کیه و اونوقت بشین پیشش و با هم باشید یا اینکه سریع نگاهت رو به یه چیزی تغییر بده که او متوجه بشود و خودش ازت سوال کنه که چیه اونوقت با حرف زدن بکش سمت خودت و همیشه هم حرف های تازه و خنده دار بزن که خوشش بیاد
یه جورایی باید لحنت رو تغییر بدی و خیلی مهربون و با خنده باشی و حرفهاتو براش زیاد کنی و بامزه و
طوری برخورد کن که خودش بخواد براش حرف بزنی
ببخشی که اینقدر زیاد شد ولی حرف رو هر چقدر بزی زیاده مهم عمله که سنجیده عمل بشه
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
سلام پردرد عزیز،
شما ظاهراً قصد مطرح کردن موضوعی جدید در تاپیکی قدیمی از 2 سال پیش رو دارید.
اینطوری راهنمایی کردن شما مشکل می شود.
چون دوستان جریان زندگی رو نمی دانند و همه هم فرصت ندارند 6 صفحه قبلی رو بخوانند.
بنابراین شما لطفاً یک تاپیک جدید با یک عنوان مشخص و مناسب بزنید،
و مشکل خود رو طوری مطرح کنید که دوستان بدون خواندن تاپیک قبلی هم بتوانند به شما کمک کنند.
شاید لازم باشد خلاصه ای از اتفاقات افتاده رو بنویسید (اگر برای راهنمایی لازم است).
ولی سعی کنید پستتون طولانی نشود.
با تشکر از شما.
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
861010100
سلام دوست خوبم
ممنون از اینکه این همه وقتت رو برای من گذاشتی و برام نوشتی اونم 1:30 صبح
وای چقدر مهربونی خدا به تو یه زندگی قشنگ و لذت بخش بده
گلم به نکات خیلی خیلی ریزی اشاره کردی. واقعاً همش هم دقیقاً اونیه که تو می گی
ولی مشکل خیلی بدی که من دارم اینه که وقتی یه لحظه کاری می کنه که من قبلاً بهش گفتم و می دونه من رو ناراجحت می شم رو انجام می ده انقدر عمیقاً ناراحت و عصبی می شم که اصلاً کنترل اش دست خورم نیست.
در واقع بدبختیم اینه که سیاست ندارم و همیشه تو زندگیم صادق و ساده بودم.
فکر می کنم همه هم مثل منن که طرف مقابلشو درک کنه.
یه مشکل دیگه محیط کارم باعث شده که یه فردی جدی بار بیام یعنی چون با شوهرم یه جا کار می کنیم وقتی باهاش حرف می زنم برا اینکه بقیه نگن و راپورت ندن که اینا دارن تو محیط کاری عشقولانه رفتار می کنن...
ولی استعداد اینم ندارم که تو خونه چه جوری حرفهای شاد بزنم و حرف و از کجا شروع کنم، چی بیشتر مرد و از نظر گفتاری جذب می کنه و این حرفا...
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
اولش بزار بهت بگم که اگه می خواهی که نظر بقیه دوستان رو هم بدونی مخصوصا فرشته مهربون که به تاپیکت سرزده ولی وقت خوندن این همه قصه رو نداشته باید بگم که به حرف آقا حامد زودتر گوش کن تا نظرات خوب رو از دست ندی :72:
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
ممنونم دوست عزیز
ولی من تو این تاپیک ادامه دادم تا دوستان کلاً با روحیات همسرم و اتفاقاتی که تا الان تو زندگیمون افتاده مطلع بشن. و بعد بر حسب اونا نظر بدن.
چون اون همه مطلبو نمی شه خلاصه کرد و یه جا نوشت.
تاپیک های دیگه هم زدم با عنوان انتظارات من و انتظارات شوهرم یا یکی دیگه که شوهرم بچه نمی خواد .
-
RE: خلاصه اي از زندگي من
پس من همینجا ادامه می دم
کار خوبی می کنی که محل کارتون ب صورت رسمی با هم رفتار می کنید راستی توی محل کار همدیگر رو زیاد می بینید چون اینکه همش همدیگر رو ببینید جای دلتنگی برای همدیگه نمی زارید حقیقتش ما زنها اگه 24 ساعت هم پیش شوهرمون باشیم خسته نمی شیم ولی بعضی از مردا براشون خسته کننده است نمی تونی محل کاریتون رو از هم جدا کنید
اینکه شاد بودن رو چطور و از کجا شروع کنی مستلزم یکسری از رفتارهاست که ما از آنها آگاهی نداریم یا اگر هم داریم خیلی کمه
لینک یایین رو برات گذاشتم تا بخونی شاید بدردت بخوره این تاپیک بای خودمه وهنوزم دارم روش کار می کنم
امیدوارم نتیجه گیری های خوبی بکنی پس پله به پله قدم بر می داریم این لنک رو بخون و پاسخ بده تا مشکلات اصلی رو پیدا کنیم و همینطور رفتار شما را کمی تغییر بدیم
رازهای موفقیت در زتدگی زناشویی (در گوشی با خانومها)