سلام
حرفاتون درسته
ولی من جدایی رو گذاشتم در مرحله آخر و الان به کمک احتیاج دارم
میخوام سعی کنم کمکش کنم خوب بشه اگر راهی دیگه مونده که نرفتم بهم بگید که انجام بدم...فک میکنید من از نوشتن خسته نمیشم؟؟از همچین زندگی خسته نیستم و دلم نمیخواد تمومش کنم؟؟ولی خونه پدرم چه آینده ای دارم؟با یه شخص معتاد و روانی دیگه پدر من واقعا انگار روانیه و تو عصبانیت هر کاری میکنه.
تصمیم خودم درس خوندن و ادامه تحصیلمه
شما اینم در نظر بگیرید من واقعا بی کس و کارم هیجکس رو تو این دنیا جز مادرم و خواهرام ندارم که بخوان حمایتم کنن که اونا هم شرایطشون از من بدتره
دخترای فامیل پدری من وقتی رفتن اگه شکنجه هم بشن به طلاق فک نمیکنن چون پدرای درستی نداری چون حایی ندارن که بخوان برگردن و اوضاع خونه پدرشون براشون سختتر از خونه شوهره و میسوزن و میسازن
از کدوم بزرگتر بخوام بیان؟؟پدرم؟؟که تکون نمیخوره و هیج قدمی برنمیداره؟یا خانواده همسرم که دنبال متهم کردن من هستن ؟؟عموهام که همشون معتادن و چرت و پرت میگن و تهش میگن عیبی نداره بمون زندگی کن ؟؟یا دایی هام که قطع رابطه کردن و سال تا سال نمیبینمشون یا برادر بزرگم که خودش به شیشه اعتیاد داره ....
از کی اخه؟؟؟؟من تا حایی که توانم اجازه میده دارم صبوری میکنم شاید درست بشه و تو ذهن خودم بهش مهلت دادم بخودشم گفتم اگر تا اون زمان خودش رو جمع نکنه من مجبورم تصمیم اخر رو بگیرم و تبعاتشم بپذیرم....
من از شما کمک خواستم اینکه راه درست جلو پام بزارید