برادر عزیز، پست شماره ی 30 میباشد. حذف نگردیده است.
نمایش نسخه قابل چاپ
برادر عزیز، پست شماره ی 30 میباشد. حذف نگردیده است.
سلام خيلي معذرت ميخوام كه اينها رواينجا مينويسم ولي وقتي اين نوشته هاي شما رو خوندم ديديم مشكل شما خيلي جدي است فكر هم نكنم كه قابل حل باشه ولي خوش به حال خودم كه خانومم هميشه مرتب تميز هميشه توخونه ارايش كرده هميشه خوش بو و خيلي هم گرم هستن منم با اين نوشته هاي شما حالا ديگه خيلي بيشتر از قبل قدرشو ميدونم نه خارج زندگي ميكنيم ونه مثل خيلي نفرات ديگه كه با تحصيلات عالي دچار مشكلات خاص هستند خدارو شكر ميكنم وبلند داد ميزنم خدا شكرت كه همه چه به من دادي يه پسر 3.5 ساله سالم يه زن خوب كه حالا قدرشو ميدونم اين نوشته هم اين اينجا نوشتم چون نميتونستم حرف دلم رو به كسي ديگه اي بگم بازم ببخشيد
بله واقعا خوش بحال شما ! ولی حالا این یعنی چه که اینو نوشتی؟؟ میخوای دل منو بسوزونی؟
2 روزه که به نتونستم بیام تو این سایت بنویسم همه چیز ریخته بهم انگاری , جناب فرشته مهربان که ظاهرا مدیر سایت تشریف دارن چندتا از پستها رو پاک کردن منجمله پست خود من با اینکه چیز بدی من ننوشته بودم ظاهرا بین چند تا از کاربران بگو مگو شده . از ایشون خواهش میکنم یکمی مهربون تر باشن یه تاپیکی باز کزده بودم اینجا و نظر دوستان رو در مورد حجاب زن ایرانی در خارج کشور پرسیده بودم که بسرعت تاپیک رو قفل کردن آخه اینطوری که نمیشه این چگونه سایت همدردیه که اجازه حرف زدن مودبانه رو نمیدید؟ لطفا تاپیک رو باز کنید تا به نتیجه بهتری برسه من نتونستم پاسخ دوستان رو بدم اونجا و دیدم که خیلیها برداشت دیگه ای از موضوع بحث کردن . دقت کنید که من نگفتم که به اجبار همسرم رو وادار به گرفتن حجاب کردم من فقط گفتم که دوست داشتم با حجاب باشه , گرفتن تصمیم با خودشه ولی اون در عین حال که دوست نداره روسری سر کنه دوست هم نداره که خلاف نظر من هم عمل کنه و مونده این وسط که چیکار کنه از طرفی مادر خودش هم همشه به نگه داشتن حجابش توصیش کرده حالا این وسط میخواد از من بله بگیره و همه دلنگرانیهاش رو سر من خالی کنه هر کس هم پرسید چی شد برداشتی بگه که شوهرم گفت بردار .
آقای محترم وقتی تاپیک می زنی باید باشی تا به تاپیکت نظارت داشته باشی
و به سوالات پاسخ می دی.وقتی نباشی هر کس برداشت خودشو می گه و
عده ای دفاع و رد می کنند در نتیجه تاپیک از موضوع اصلی منحرف می شه.
سلام
بنظرمن علاوه برکارهایی که عزیزان گفتن میتونید خیلی صریح اما به دور از توهین بهش بگین که اصلا تحمل این مسئله رو ندارین
- - - Updated - - -
سلام
بنظرمن علاوه برکارهایی که عزیزان گفتن میتونید خیلی صریح اما به دور از توهین بهش بگین که اصلا تحمل این مسئله رو ندارین
بله حق با شماست اگه امکانش بود میامدم درگیر مسایل زندگی بودم بخصوص با خانمم حرفم شد خیلی شدید و چند روز خیلی بدی داشتیم . بخدا اگه قدر این زندگی که دارم رو میدونست خیلیها تو ایران دارن حسرت موقعیتی که ما داریم رو میخورن شکر خدا همه چیز خوبه هردومون سالمیم بچمون خیلی خوبه و حسابی مشغولمون کرده و من هیچ غمی ندارم بجر سرد بودن همسرم و اینکه دل به زندگی نمیده تمام تلاشمو میکنم که که درست بشه چون دوسش دارم و در کنار بدیهایی که داره خوبیهایی هم داره .
- - - Updated - - -
دل جان ببخشید که گفتم پستتون رو ندیدم....... ما نزدیک 3 ساله که ازدواج کردیم و از همون اول زندگی خارج ایران بودیم , البته که دوری و غربت تاثیر داره ولی نه به این شدت که خانم من عکس العمل نشون میده تازه وقتی صحبت رفتن به ایران میشه خودش میگه همینجا خوبه نمیخوام بریم!
در مورد لحن و گفتگو گاهی عصبانی شدم و با پرخاشگری جوابشو دادم فکر میکنم که یه چیز معموله و بین همه زن و شوهرها مشاجره پیش میاد دیگه چیزه خاصی نبوده
آقای coconut گرامی؛ منظور من دعواهای معمول بین زن و شوهرها نیست؛ منظور من یه چیزی فراتر از این حرفهاست. من از همدلی صمیمانه بین شما و همسرتون می پرسم.
ببینید خانم شما احتیاج فراون به کمک شما داره؛ اون ظاهر سطحی که شما از همسرتون می بینید؛ واقعا اون چیزی نیست که از ایشون می بینید؛ درون ایشون غوغایی ست.
همسر خود من برای مدت خیلی کوتاهی افسردگی گرفته بود؛ بااینکه مرد بود؛ اما احتیاج مبرم به صحبت های من و دردو ول با من داشت. احتیاج شدید به این داشت که من حرف دلش رو بشنوم و با کلمات امیدوارکننده آرومش کنم و تسکینش بدم.
خواهش میکنم حرف دل همسرتون رو بشنوید. نزدیکی عاطفی تون رو به ایشون زیاد کنید.
بهش اطمینان بدید که تکیه گاهش هستید و کنارشید. حرفاشو رو بشنوید و اگر واقعا می تونید راه حلی به حرفاش دارید عنوان کنید. حتی حرفایی که از نظر شما مسخره اس.
می دونم و درک میکنم که افسردگی یکی از دوطرف توی زندگی خیلی خیلی درک کردنش سخته؛ انرژی فراوان و روحیه ی قوی میخواد برای مبارزه با اون. اما شدنیه و این به همت و گذشت و آگاهی شما از این مساله برمیگرده.
کمکش کنید و نذارید توی این مرحله از زندگیش بمونه؛ اگر خدایی ناکرده در ایشون این رفتارها پایدار بشه؛ کشیده میشه به سطوح دیگه ی زندگی تون و ممکنه تبعات بدی برای زندگیتون داشته باشه.
باید خودتون رو به همسرتون نزدیک کنید.
با سلام
خانم شما نیاز به روانشناس بالینی و حتی روانپزشک دارند و از طریق فضای مجازی نمیشه کمک تخصصی در این
زمینه داد . بررسی بالینی حتماً لازم هست .
ضمناً نیاز هست که مشکلاتتان را یکی کی برطرف کنید . شما هنوز درگیر این تاپیک هستید تاپیک دیگری بامسئله دیگری را باز
می کنید که بسیار چالشی هم شده بوده و اعضاء بحث و جدل داشتند و جای این نوع تاپیکها در انجمن آزاد هست که برای
اطلاع از روند و رویه انجمن آزاد لطفاً به لینک زیر مراجعه کنید :
http://www.hamdardi.net/thread-13151.html
این تاپیک نیز از حد مجاز 50 پست مشاوره ای عبور کرده . بهتر هست یک جمع بندی از کل راهنمایی ها و نظرات داشته باشید
و تاپیک را برای بسته شدن آماده کنید و اگر سئوال دیگری که از عهده فضای مجازی و اعضاء همدردی کمک کردن و راهنمایی
دادن بر بیاد را داشتید تاپیک جدیدی باز کنید و کنترل تاپیک را داشته باشید که مشاوره ای پیش برود و به حاشیه نرفته و
خیلی زود ظرفیت تاپیک با پستهایی که داری وزن مشاوره ای نیست پر نشود .... (اتفاقی که در این تاپیک افتاده و
پستهای چت گونه و غیر مشاوره ای و ... دریگیری بین اعضاء ایجاد شد که حذف گردید )
موفق باشید
برادری دارم که به طور وحشتناکی درسخون بود و به کمتر از 20 قانع نبود , اگر خدای نکرده 19.5 میاورد با چشم گریون میامد خونه و تا چند روز در عزا و ماتم بسر میبرد و بسیار بد اخلاق , این حالتش از دبستان تا وقتی که رفت دانشگاه از بین نرفت و همه خانواده از دستش در عذاب بودن خودش هم یه حالت عصبی بخصوصی گرفته بود و همیشه در چهرش اظطراب بود حالا جالبه که کسی هم ازش نخواسته بود اینهمه درسخون باشه ولی خوب دیگه از شانش خوب یا بد اینطوری از آب درامده بود . کار به آنجا کشید که ماردم میبردش مشاور و روانپزشک و هیچ اثری نکرد . خلاصه مشاور و روانپزشک با اونهمه تجربه و علمشون نتونستن که قانعش کنن نیم نمره کوتاه بیاد و اینقدر به بیست گیر نده . الان خوب بزرگ شده و دانشگاهش تموم شده ولی پدرم همیشه میگفت که برادرت علم روانشناسی رو به زانو در آورد.
جناب فرشته مهربان چه گویم که ناگفتنم بهتر است . الان مصداق خانم بنده عین مورد برادرم هست و باور کنید که ایشون علم روانشناسی در هر شاخه ای که بفرمایید رو به زانو در میاره . الا ایحال فعلا کار ما به دعوای شدیدی کشید و من مجبور شدم که صحبت جدایی رو به زبون بیارم چون واقعا ناراحت بودم از دستش , حالا نمیدونم که اثری داشته باشه یا نه ولی ایشون مثل اینکه یکمی ایندفعه میخواد بخودش بیاد چون فردای ماجرا به پزشک روانشناس رجوع کرد و قراره پیگیری کنه . ظاهرا از رفتارش پشیمونه و قول داده که مشکلاتش رو برطرف کنه.
نمیدونم که به میان آوردن صحبت جدایی کار درستی بود یا نه ولی بنظرم همیشه هم نمیشه با جونم و قربون و مهربانی مسایل رو پیش برد, گاهی باید خشن تر رفتار کرد و جدی بود.
تشکر میکنم از همه کاربرانی که کامنت گذاشتن. اگر تاپیک باز بود نتیجه کارم رو میام مینویسم.