سلام بهار زندگی عزیز
این پست مربوط به مشاوره گذشته و تخصصی جناب sci با شماست اما انگار همه اون رهنمودها رو بعد چند ماه فراموش کردین و ....
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام بهار زندگی عزیز
این پست مربوط به مشاوره گذشته و تخصصی جناب sci با شماست اما انگار همه اون رهنمودها رو بعد چند ماه فراموش کردین و ....
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
سلام بهار. چطوری دختر؟ باز که زدی جاده خاکی! قرارمون چی بود؟
بیین! بذار یه چند تا نکته رو بهت بگم که در راه مستقل شدن خیلی خیلی لازمته.
قانونی هست بنام pain and pleasure… وقتی یک تصمیم مهمی برای خودت میگیری باید دو دستی بهش بچسبی نگذاری کوچکترین عاملی باعث اختلال در رسیدن به هدفت بشه. واسه اینکه این اتفاق بیفته و هدفت برات خیلی مهم بشه از قانون بالا پیروی کن. ما به این نتیجه رسیدیم درس خوندنت تنها راه پیشرفتته درسته؟ اگر نشه اگر فرصتهاتو از دست بدی و فوق قبول نشی اونوقت یکسال دیگه باید با این خانواده سر و کله بزنی ها! پس نباید بذاری هیچ چیزی تورو از این هدف دور کنه.
یکی از عواملی که مانع رسیدن به هدفت میشه همین توجه و تمرکز به مشکلات خانواده است. پس خواهشا دست از تجزیه تحلیل رفتار خانواده و حتی غصه خوردن برای کارهاشون بردار. ببین! این خانواده همینه. نه توجیه داره نه راه حل. چونکه تنها عامل قابل تغییر در این وضعیت خودت هستی. بهت بازم میگم! فقط درس، درس، درس! گاهی همین زوم کردن روی این مشکلات باعث تنبلی، راه فرار و توجیه کردن درس نخوندن میشه. یک کوله پشتی برمیداری کتاباتو میریزی توش با یک بطری آب که از شب قبل توی فریز گذاشتی بعلاوه کلی تنلقات که وسط درس خوندن از خودت پذیرایی کنی. پامیشی میری پارک یا کتابخونه میخونی و میخونی تا از حال بری شب فقط بخوابی انقدر بحث زیاد نشه. ترجیحا نمیخواد به اعضای خانواده ثابت کنی کارشون غلطه...
عامل دوم همون دوست پسرهان. بهشون میگن ذزدان زمان. نه فایده ای بحالت دارند نه باری از روی دوشت برمیدارند. همه هم میدونند نیتشون چیه. ازت خواهش میکنم اونها رو هم عامل اختلال تصمیم به این مهمی نکن.
یه چیزی بهت میگم قبول کن. خواه ناخواه این شرایط بحرانی رو باید بگذرونی. نمی تونی بدون گذشتن از طوفان به ساحل آرامش برسی. پس تلاش کن و اگر هم همدردی میای فقط راجع به هدفت بنویس.
من برنامه خودم رو برای فوق لیسانس خوندن برات می نویسم امیدوارم بهت کمک کنه.
- اول از همه با دوستانی که با رتبه خوب در ارشد قبول شدند صحبت کردم. برنامه اونارو گوش کردم. پیش خودم گفتم فلانی تونست پس منم می تونم. در خودم باور ایجاد کردم.
- همه کتابها و جزوه های موردنیاز کنکور رو تهیه کردم(نخریدم. یا کپی کردم یا از بجه ها گرفتم). سوالات کنکور سالهای قبل رو هم رفتم از انقلاب خریدم.
- هر روز درس می خوندم. جالبه یه وقتهایی که توی خونه جزو نامناسب بود بزور خودمو مجبور میکردم که درس بخونم و لابلای درس خوندنها کلی روحیه ام عوض میشد.
- اول مطالب تئوری رو یکبار می خوندم. خب خیلی چیزهاشو متوجه نمیشدم. اما مساله های کنکور رو که حل می کردم تازه متوجه میشدم درس چی میگه.
- مسائل رو بار اول که حل می کردم متوجه میشدم اما مثلا چند وقت بعد که برمیگشتم می دیدم همون نکته ها یادم رفته. بنابراین یک برگ کامل رو به قطعه های کوچک تقسیم کردم و نکته هر سوال رو توش می نوشتم. بعد که میخواستم دوره کنم فقط تیکه های کاغذ رو مرور می کردم. مسائل رو بارها حل می کردم طوری که دیگه جوابها رو حفظ شده بودم.
- کنکورهای آزمایشی شرکت می کردم و هر دو هفته یکبار کنکور می دادم. البته هم سطح سوالات پایین بود هم رقابت مثل کنکور واقعی نبود اما من رو در حال و هوای کنکور نگه می داشت.
حالا اگر چیز بیشتری می خوای بدونی بگو تا بگم.
- - - Updated - - -
راستی! من زبان رو هم همینطوری خوندم. خیلی دوست داشتم زبان یاد بگیرم و تازه توی 28 سالگی شروع کردم. تیرماه همون سال من interchange قرمزه رو بدون معلم شروع کردم به خوندن. تمام conversation ها رو حفظ می کردم. توی فرودگاه یا بعد کار همش می خوندم و گوش می کردم. یک فیلم مورد علاقه ام رو صوتی کردم ریختم توی فلش گوش می کردم. تمام script اون فیلم رو حفظ کردم. با این روش اسفند همون سال یعنی در عرض 8 ماه تافل گرفتم. کار نشد نداره گلم!
چقدر جای خدا ااااااااااااخالی بود توی حرفات عزیزدلم
درکت می کنم چون مشکلات ملموس بوده واسم اما......
چو دانی و پرسی سوالت خطاست
به خودت وداشته هات ایمان داشته باش
واز اون چیزی که داری خوب استفاده کن تا نتیجه بگیری
اراده کن تا افسار گسیخته ی, این زندگی سرکش رو دستت بگیری
ومطمئن باش که می تونی اگه بخوای
بدجنسی ادمها دست من وتو نیست
اما نحوه عکس العمل ما چی ؟
وقتی اینقدر همه چی بده ...زمانی خوب برای یک آباد شدنه ...مشکل ازدواج نکردنت هم خوب میفهم اما لزومی به فکر کردن بهش نیست بذارش واسه وقتی از خودت راضی شدی
اونموقع حتما راهی براش پیدا میشه کرد ,عزیزم این فرعی ترین مشکلته باور کن با همه بزرگی و دردناکیش
اگه حتی همه ادمهای اطراف ما ...اینقدر بدن که شما نوشتی ...تقصیر مانیست و حتی وظیفه مانیست که خوبشون کنیم ما ابتدا درمقابل خودمون وعمل خودمون در مقابل خودمون مسئولیم دقت کن, لطفا دقت کن , راه خطا زیاده ...راه اشتباه همیشه اولین و راحتترین راهه پس به دنبال راه اسون نباش حتی اگه دیگران میخوان ...
درامان ایزد منان باشی و همیشه بهاری
سهیل و شیدای عزیز مرسی
روزانه فراموش نکردم اما حس میکنم با اینکه اون تمرینا خوبه اما مشکل الانم فرق داره.
یعنی میشه؟من دارم تغییر رشته میدم.و ارشد رشته ای رو میخوام امتحان بدم که هیچ سنخیتی با رشته خودم نداره.کلی درس عملی هم داره.
تازه یه دوستی چقد بهم امیدواری داره بهم میده و کمکم میکنه.اما قبولی سال اول دولتی خیلی سخته.
و منم هیچ وقت درس خون نبودم.هیچ کتاب درسی رو تا الان یه دور بطور کامل روخونی هم نکردم.شاگرد تنبل نبودم اتفاقا برعکس،جزو شاگردای زرنگ بودم اما میخوام بگم چقد عادت کردن به این مدل خوندن و یه سره تو کتابخونه و پارک نشستن برام سخته.کاملا نیاز دارم توسط کسی که درکم میکنه (نه هرکسی) هل داده بشم.
و حالا حساب کن هردقیقه؛گذشته،الان و ایندم جلوی چشمم میاد..مثلا به ازدواج فکر میکنم.به اتفاقاتی که برام افتاده و خیـــلیاشو اینجا ننوشتم و به اینده.به ترس و بدبینی که دارم.
به اینکه چکار کنم تا کنتاکت بین من و خونوادم پیش نیاد.
به اینکه چقد از ازدواج میترسم و از اینده بدی که باید با یه مرد داشته باشم.
به اینکه از محیط کار بدم اومده اما مجبورم کار کنم.اما هر لحظه اتفاقاتی که برام افتاده تکرار میشه.
دست و دلم میلرزه.چشمم ترسیده اما مدام از سمت دیگران بهم یاداوری میشه زمان ندارم.و حتی دیر شده و من باید به ازدواج،کار، درس برسم.
این فشار دیگران که از حال و روزم بیخبرن و نمیدونن به من چه ها گذشته و نمیدونن الان به چیا فکر میکنم حالمو بدتر میکنه.سعی دارم ترسامو بشکنم اما نیاز دارم تو این دوره حداقل تحت فشارای جدید قرار نگیرم.
یعنی خیلی حرص میخورم من.
درس خوندن و زبان خوندنت که عالیه.واقعا بی کلاس و معلم تافل گرفتی؟منم میتونم؟
تو چیکار میکنی که یه سره میشینی پای درس؟
سووشون عزیز من به جایی رسیده بودم که عمیقا با هزار و یک علت باور داشتم خدایی نیست و اگه هست عدالتی نیست. بلاخره دین تقلیدی من که سالها به خوردم داده شده بود سر باز کرد.
واقعا نمیدونم یهو چی شد که بین من و ادمی که اونم از شک و لائیک شدن با تحقیق تو اینور و اونور دنیا به باور مذهبی رسیده بود ارتباط برقرار شد.اون داره قدم به قدم منو جلو میبره.با دلیل و منطق.
هنوز که اولاشم اما خیلی جالبه.
مشکل جسمیش از یه طرف کلافم کرده.ترس و بدبینی و حسهای منفی دیگه از یه طرف دیگه.نقل قول:
مشکل ازدواج نکردنت هم خوب میفهم اما لزومی به فکر کردن بهش نیست بذارش واسه وقتی از خودت راضی شدی
اونموقع حتما راهی براش پیدا میشه کرد ,عزیزم این فرعی ترین مشکلته باور کن با همه بزرگی و دردناکیش
اره دردناکه.حتی اگه به روی خودم نیارم.:(
مرسی
بهارجان! منظور من از قانون pain and pleasure این نیست که باید حتما سختی بکشی تا به خوشی برسی ها! منظور این قانون اینه که برای اینکه به هدفی سفت و سخت بچسبی عواقب به نتیجه نرسیدن اون هدف یعنی pain و درد حاصل از نشدن اونو تصور کن تا بدویی دنبال هدفت و به pleasure یا خوشی برسی. واسه همینه که میگم چون فوق لیسانس الان توی این مقطع خیلی مهمه باید دست از بهانه گرفتن برداری... نمی شه و سخته و حال ندارمو تا حالا اینجوری درس نخوندم و ... این حرفهارو کنار بگذاری.
یه نکته دیگه: چرا داری رشته ای رو انتخاب می کنی که شانس موفقیتت رو پایین بیاره؟ مگه هدفت مستقل شدن نیست؟ مگه نمی خوای از درس خوندن توی یک شهر دیگه شروع می کنی؟ همینکه باری بزرگتر از توانایی ات برمیداری بهت اینرسی سکون می ده و باعث میشه به همین مشکلات زندگیت گیر بدی درس رو نخونی.
متاسفانه اون چیزی که الان در تو می بینم اینه که هنوز به هدفت باور نداری و نمیدونم چرا انتظار داری بطور معجزه آسایی همه چی یهو درست بشه! خود من 2 سال تمام زندگیم در سکون وحشتناکی بود. حتی یک ذره تغییر نمی کرد. تلاشها همه منجر به شکست می شد و اوضاع ناامید کننده بود. اما یه دفعه ورق برگشت. اتفاقا تازگی برای یکی از دوستان منم همینطوری شد. 3 سال بیکار بود به هر دری زد نشد که نشد. بعدش اومد تهران و چندماه اونجا زیر دست یک دختر بداخلاق کار کرد آخرشم اخراج شد. در همون حین مجانی می رفت یک شرکت بزرگ کارآموزی اما اونها هم بعدش نخواستنش. جمع کرد رفت خونه اش تا رسید زنگ زدن گفتن بیا و باهاش قرارداد بستند. 3 ماه از قراردادش نگذشته بود که توی شهر خودشون هم کار پیدا شد و اون ترجیح داد برگرده پیش خانواده و اونجا کار کنه.درحالیکه 3 سال دربدر دنبال کار بود حالا 2 تا 2تا کار پیدا میشد. اما همه اینا نتیجه تلاشش بود و من اینو می دونم.
تلاشها مثل دانه ای هستند که میکاری. شاید اون لحظه سریع از خاک در نیان اما بعد مدتی یقینا اثر خودشون رو نشون می دن.
از من پرسیدی چطوری می شینم سر درس؟ منم دوره لیسانس اصلا درس نمی خوندم ومعدل بالایی هم نداشتم اما برای کنکور خیلی خوندم چون" می خوااااسسستمشششش"... رمزش همینه. "خواستن". اگر واقعا میخواستی حتی زیر پل هم می شستی می خوندی تا به هدفت برسی.
اول باورت رو از خواسته ات درونی کن. می تونی یکسال دیگه توی همین خانواده همینجوری زندگی کنی و هی غر بزنی اما ته اش هیچی گیرت نمیاد. پس بخواه! همین!
بهار خانوم سلام،دو تا سوالال حقوقق شما چقدره؟
و اگه امکان داره بگید چی خوندین یا تو چه زمینه ای تخصص دارید؟هر چیزی که ممکنه باشه...
بهار جان
تا وقتی بهانه پیدا میکنی برای شونه خالی کردن از دنبال نکردن هدفها و تنبلی میکنی ، وضع همینه . این آیه قرآن را توجه کن :
لایغیروا ما بقومٍ حتی یغیروا ما به انفسهم . میگه ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهیم داد مگر اینکه خودشون تغییر دهند ، این یعنی دنبال معجزه و راه فرار نباش . نه معجزه میشه نا با فرار کاری درست میشه . باید توی دل مشکلات بری باهاشون با روشها و راه های منطقی مبارزه کنی . یه کاری رو تا یه جایی پیش میبری و یه بهانه گیر میاری و رها میکنی و با اون بهانه ها خودتو در برابر ضعف پشتکارت و تنبلیت تبرئه می کنی . اما درونت که رهات نمیکنه حقیقت در درونته و میگه اینها بهانه هست . و میخوای صداشو خفه کنی میشه خشم ، و این خشمو با کوچکترین چیزی که باب میلت نیست فریاد می کنی سر دیگران .....
چیزی عایدت میشه ؟ تا حالا تونستی از این لعنت گفتن ها و عصبانیت ها و ...... بهره ای ببری ؟ چرا حاضر نیستی کارایی که مفیده برات و حالت رو عوض میکنه و راه منطقی حل مشکلات هست را تا آخر به انجام برسونی .
بس کن از زوم روی بابا و کاراش ، تلویزیون در اختیارشه که باشه ، تلویزیون نبینی چی میشه ؟ و ..... حساس شدی روی کارای خانوادت اگه یه وقتی اوضاع آروم باشه هم اون ذهن شلوغ کارت میگه نمیشه ، مگه میشه اوضاع آروم باشه بگرد یه چیزی پیدا کن و ......
دست بردار از این روند و روش که جز آسیب رسانی به خودت هیچی در پی نداره . کمی نگاه و روشت رو تغییر بده . بخدا با کسانی که شرایطی به مراتب بدتر از تو دارن مواجه هستم ولی اصلاً حال و روش و روند تو را ندارن و سالم و موفق هم هستند این یعنی لزوماً اشتباهات خانوادت این وضعیت تو را منجر نمیشه . کسی را میشناسم که پدرش معتاده مسبب یک ازدواج اجباری براش در سن 16 سالگی شد 1 سال بعدش طلاق نصیبش شد و .... توی بدترین شرایط و طمع کاری صاحب کار باباش که سنی ازش گذشته بود به او که یک بیوه 19 ساله بود و .... اما خودش رو حفظ کرد و چنان حرمت باباشو داره که ما تعجب می کنیم . با پشتکار و تلاش درس خوند دیپلمش رو گرفت . کار هم در کنارش میکرد و میکنه که خرج خودشو در بیاره . الآن هم دانشجو هست هم کار میکنه تا جهیزیه اش را خودش اونجوری که دوست داره تهیه کنه و عقد هم کرده و درس هم میخونه ، کسی نمیتونه بگه بالای چشم بابات ابرو هست . میگه او اینجوریه اما بابامه من خودم تلاش میکنم و به او هم احترام میزارم و ... من اصلاً به جزییات مشکلاتشون اشاره نکردم اما واقعا شده الگو .
تو خودت کلی ضعف داری ، عدم پشتکار ، نیمه کاره رها کردن برنامه هات و ..... گیر دادی به بقیه و اشکالاتشون که نوعی فرار از خودته .
چرا مشاوره جناب اس سی آی با اون وقتی و انرژِ ای که برات گذاشت رو رها کردی ؟ و .....
تا این روند رو داری به آرامش و رضایت و لذت در زندگی نمیرسی مطمئن باش
.
سلام
فرشته مهربون متاسفم که انقد عصبانیت کردم.اما همین که ساعت 4.18صبح(اگه ساعت تالار درست باشه) اومدی برام نوشتی ارزشمنده.
منم خالی از اشکال نیستم.خوب اگه مینویسم مثلا عادت ندارم به درس خوندن و یا ذهنم به همه جا میره،به گذشته و ... بهانه نیست.ایرادای کاره.خوب میگم که راه حل بشنوم.اما تو فکر کردی میگم بهونه میارم که نمیشه.
من کی گفتم کارایی که میگید رو انجام ندادم یا نمیدم.این برداشت شماست.
درس دارم میخونم..خوب دلم میخواد اون موانع هم برداشته بشه و نتیجه موفقیت امیز بهم بده.
من تا حالا کدومو زیر بار نرفتم به جز اونکه گفتن بهشون محبت کن و تکنیک صندلی خالی اقای sci که گفتم انجام نمیدم.و نمیــدم.
خوب من نمیتونم الگو باشم.اصلا به من ربطی نداره اون دختری که مثال زدی چطوریه.چون من بهارم با نقاط ضعف و قوت خودم و با سختیا و راحتیایی که دارم.فقط در مورد شرایط من بگو.فقط من.
اما تاپیک اقای sci ،من داشتم باهاش پیش میرفتم و انجام میدادم.که تالار رفت تو هوا و از دسترس خارج شد.بعد لپ تاپ من ترکید و دیگه نتونستم بیام تالار.(اینارم باید بگم؟)تا این اواخر.ولی تقریبا انجامشون میدادم.ضمن اینکه فقط به این بسنده نکردم.روشهای دیگه رو با کمک دوستای دیگه انجام دادم.گفتگوی درونیم هم خاموش شده بود.تو همین تاپیک نوشتم.
ولی یهو اون دعوا پیش اومد.یهو من پر از خشم شدم.هنوزم تا حدودی هستم.و هیــــــــچ وقت نمیبخشمون.همین ناراحتی باعث شد تاپیک بزنم.
اما فرشته جان نه تو نه هیچ کس دیگه تا تو شرایط من نباشه نمیدونه چی میگم.یه بار با خودت فکر کن:تو درس جوری شد که مجبورم به چه مشقتی تغییر رشته بدم اونم رشته ایی که حتی کمی هم شبیه رشته خودم نیس.
تو ازدواج که دیگه خودت میدونی..
کار.چندتا تاپیک زدم که چه اتفاقا که برام نیفتاده.
خونواده هم که دیگه هیچی.
من که از سنگ نیستم.رفتم تو26سال اما اندازه 60سال حرص خوردم.حالا باز بگو فلانی ال بود این بود.اون بود..بلدی که بگو.
یه بار خودتو بذار جای من و بفهم کابوس بعضی اتفاقا هنوز رهام نمیکنه.حالا هرطور دوست داری نتیجه بگیر..بهار ضعیفه..بهار بهونه میاره.راستشو بخوای برام مهم نیست.
من خودم میگم من ادم حساسیم.زود بهم میریزم.شرایط که بد میشه خودخوری میکنم حرص میخورم.
تنبل هم هستم.
خوب...راه حل؟؟؟
واقعا سرم درد گرفت.
من دارم درس میخونم به این امید که قبول شم.اما بقیه مسائل رو چه کنم؟
اره...زوم کردم رو خونواده...چون رنج میبرم از دستشون.چون وقتی کاری به کارشون ندارم گیر میدن.چون مسبب این وضعیتی که توشم اونا هستن.چون مدام به خودم میگم چرا باید بکارتم از دست بره؟
تو نمیفهمی چون همچین رنجی رو تجربه نکردی.
......
سرافراز چون رشته خودمو دوست ندارم تغییر رشته میدم.نمیخوام یه عمر حسرت بخورم دنبال علاقم نرفتم و به زور خودمو وصل کردم.
برای همین درساش برام سنگینه اما چاره ای نیست.امیدوارم سال بعد خبر قبولیمو بدم
مثال دانه خیلی بهم انگیزه داد.
.....
رها جان اطلاعات شخصیمو نمیتونم بدم:)
بهار
زندگی در جستجوی معنای فرانکل رو دقیق بخون . و در این زمینه یعنی معنا گرایی در زندگی بیشتر غور کن . مطمئنم خیلی بهت کمک میکنه . اگر مثال اون دختر را زدم برای اینکه بگم عزیزم لزوماً شرایط تلخ عامل افت و اختلال در ما نیست . اینکه ما چطور با این شرایط برخورد می کنیم و نگاه ما چطوره اینها اصل هست .
تو سعی کن از بدترین شرایط بهترین بهره را ببری . نگو. نمیشه که میگم میشه . کافیه خودتو بهتر بشناسی توانایهاتو بشناسی و به کار بگیری و روی خودت کار کنی . حیف نیست خودتو معطل و درگیر ضعف دیگران میکنی .
اونجایی هم که مسئله اشون با تو هست یعنی مستقیم باهات کار دارن باز هم راه حل داره مطمئن باش ، فقط راه رو پیدا کن . مثلاً اینجا بگو وقتی فلان رفتار را در فلان شرایط از پدرم با خودم می بینم چه واکنشی بهتره داشته باشم . یا چطور خشمم را کنترل کنم و ..... تا دوستان در وادی به کار گیری مهارتها در این شرایط کمکت کنند . اما به شرط اینکه نگی اینو انجام نمیدم اونو انجام نمیدم . لج بازی نکن و قفل و فیلترها را بزار کنار اگر واقعا میخوای زندگی را بهتر بگذرانی . این قفل و فیلترها هم از غرور و لج بازیه . پس روی غرور و لج بازیت کار کن چون چیز خوبی نیست مانعی هست پس چرا با خودت حملش میکنی .
تمرین بخشش چیزی از تو کم نمیکنه که اضافه هم میکنه . اینم از کینه هست . خوب دقت کن و ببین اینها موانع مهمی برای آرامش هستند که تو اصرار داری در خودت حفظشون کنی .
راستی تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده و مجبورم قفل کنم .
بهار عزیزم بهتره برنامه های جناب اس سی آی را بی کم و کاست ادامه بدی و در اینجا به شکلی که گفتم اگر میخواهی تاپیکی باز کنی پیش بری یعنی کمک برای مهارت آموزی ، جهت به کار گیری در شرایط نامطلوب را از دوستان بخواهی