RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام دوستان خوبم
مرسی فرانک جونم
از دیشب بگم که رسیدم خونه زنگ زدم مغازه دیدم راه افتاده، زنگ زدم به گوشیش، میگه هان؟ بگو؟ صداشم قطع و وصل میشد، بهش گفتم سلام ، خوبی؟ هی میگفت حرفتو بزن، الو بعدشم قطع کرد
هرچی زنگ زدم دیگه جواب نداد، منم رفتم دنبال کارهای خودم، وقتی اومد خونه بازم به خودم مسلط شدم و بهش گفتم چرا گوشیتو جواب ندادی؟ گفت آنتن نمیداد، گفتم آخه زنگ میخورد
و دیگه ادامه ندادم، میدونستم تو قیافه 20تومنه صبحه و تو دلم میگفتم به جهنم
حاضر شدیم اومدیم بریم بیرون برگشته میگه کارت مامانت اینا رو هم بیار، گفتم حالا بعدا بهشون میدم گفت خب تو سالن میبینیم بهشون میدیم دیگه، گفتم نمیان ،گفت چرا ؟ گفتم مامانم پاش درد میکنه و بابام هم سرماخورده، گفت داداشت چی؟ گفتم سرکاره
و رفتیم سالن، با همه عالی بودم ، بگو و بخند و ...
اونم خوب بود، و بعد اینکه پدر مادرشو رسوندیم دوباره شد آینه دق و تا امروز صبح که یه سلام بهش کردمو جواب داد هیچی حرفی نزدیم
امروز ساعت 9 رفتم پیش مشاور
گفت چرا تنها اومدی؟ گفتم خودم خواستم، حالش خوب نبود و منم یه چیزایی میخواستم بگم که اگه جلوی خودش میگفتم ناراحت میشد بعد اون لیستی که دیروز نوشتم اینجا هم گذاشتم دادم بهش
خندش گرفته بود، میگفت اگه خودت نوشته باشی یه پا روانشناسی، بعدشم گفت زندگی با شوهرت خیلی خیلی سخته
گفت اصلا بچه دار نشو
یه مدت روش کار میکنیم، اگه اومد مشاوره که بعد از دو سه جلسه بهت میگم چکار کنی
اگه نیومد، من نظرم اینه که زیاد از طلاق نترس، این آدمیه که تو زندگی داغونت میکنه، گفت اون تازه داره ذات واقعیشو بهت نشون میده و من مراجعی دارم که بعد یه بچه به جایی که تو رسیدی رسیده و الآن حسرت میخوره جای تو باشه
گفت سعی میکنیم درستش کنیم ولی آدمی که من دیدم، خیلی منیت داره و فکر میکنه خیلی چیزا میدونه در حالیکه چیزی نمیدونه
گفت باید تکونش بدیم ولی معلوم نیست جواب بگیری، باید خودت تصمیم بگیری، میخوای بسوزی و بسازی یا میخوای زندگی کنی؟
بعد ماجرای خیانتها و خیلی مسائلو براش گفتم و گفت اینا اصلا نشونه های خوبی نیستن
حتی قضیه دیشب نیومدن پدر مادرم به ولیمه رو تعریف کردم گفت معلومه خانوادگی مشکل دارن و بهم گفت مطمئن باش چیزایی که تو ذات خانوادگیشونه نمیتونی عوض کنی
رک و پوست کنده باهام حرف زد
حالا هم قراره اگه اومد ادامه بدیم اگرنه بهم گفت تو که در هر صورت نفقه نمیگیری، اگه دیدیم جواب نمیده پاشو برو خونه بابات، گفتم حق و حقوقم ،گفت اگه بری خونه بابات فقط نفقه نداری که الآنم که تو خونشی نداری و فرقی نمیکنه
خلاصه که نظرش رو همسرم زیاد مثبت نبود، و این چیز درستیه و به این مشاور ایمان آوردم که تو یه جلسه ذات همسرمو شناخت
این یه واقعیته تا شماها همسر منو نبینین نمیتونین راجع بهش نظر بدیم، تا باهاش صحبت نکنین ذاتش براتون روشن نمیشه و کمتر میتونین راجع به کارهاش قضاوت داشته باشید
برام دعا کنین چیزی که صلاحه برای زندگیم پیش بیاد
فرانک جون دلم نمیخواد اونطوری زندگی کنم
از خیلی جاها میشه به پول رسید، ولی من نمیخوام اون پولو
چرا باید تو زندگی خودم یواشکی زندگی کنم؟؟؟؟
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
شمیم جان دیگه طاقت نیاوردم چیزی نگم
چندتا مشاور میخوای بهت ادرس بدم که بعد 3 جلسه توت حالی ایجاد کنن که فکر کنی با یه دیو داری زندگی میکنیو واقعا" غیر قابل تحمل ؟؟؟؟
ببین مشاورا میان بر طبق یه استانداردهایی زندگی ایده ال تعریف میکنن ولی اگر یه مسایلی بین زن و شوهر حل شدس حتی اگه متفاوت با این استاندارد هاس نباید بیام بشکافیمش که مثل استاندارها بسازیمش که نشدنیه
مشاورها خیلی هاشون بر طبق کتب غربی اموزش دیدن بر طبق اون فرهنگ اون دیدگاه پس نتیجه اینه وقتی دونفر مورد دارن خیلی تلاش و صبر نیاز نداره طلاق بعدم خیلی اسون یه نفر دیگه که خوب با اون فرهنگ منطبق و شدنیه ولی تو فرهنگ ما چی اگه طلاق گرفتی واقعا" به همین سادگی یکی دیگه جایگزین میشه اصلا خود ما با این عواطف میتونیم براحتی نفر قبل حذفش کنیم ببین شمیم جان طلاق واسه وقتی که مشکل واقعا" لاینحل بشه که والا تو این تالار دیدم کارشناس ها یجوری راهنمایی میکنن که حتی اون لاینحل ها هم حل شدنی میشه
پس لطفا" یکم بدور از هیجان فکر کن و تلاش کن اگه گوشه ذهنت طلاق باشه تلاش لازم واسه حفظ زندگی نمی کنی این گزینرو نشدنی بدون فعلا" بعد ببین چجوری میتونی زندگیتو مثل چند ماه پیش زیرو رو کنی البته اینبار حفظشم کنی
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
صحرا جان مرسی که برام نوشتی
منم دید خوبی رو مشاورا نداشتم، مخصوصا که تو عقد رفتم یه مشاور ، الکی نگهم داشت تا فقط ازم پول بگیره و اونقدر چرت راهنمایی کرد که منه بی تجربه فهمیدم داره حرف مفت میزنه
ولی این عالیه، بر طبق واقعیت باهات صحبت میکنه، برعکس اینکه خدمم همیشه میگفتم مشاورا رو یه فرمول حرف میزنن بدون در نظر گرفتن روحیات و اخلاقیات طرف مقابل
ولی خدائیش این نیست
من خودم شرایط زندگیمو میدونم، طرفمو شناختم، میدونم چی میخوام و حرفاش کاملا منطقی بود
من اصلا اعتقاد ندارم باید سوخت و ساخت، منم انسانم و حق خوشحال بودم و زندگی و رسیدن به آرزوهامو دارم ایشون منو فریب داد، با رفتارهای ظاهرسازانش، اگر اینی که هست رو بهم نشون داده بود عمرا باهاش ادامه نمیدادم
و در ادامه اینم بگم ازدواج نکردم که طلاق بگیرم
ولی وقتی دیشب میریم تو فامیلشون همه بهم میگن به خودت برس چرا اینقدر تکیده شدی، اونم بعد از یکسال ازدواج
دلم میگیره، مگه من از زندگی چی خواستم؟ که اینطور باید منی که همه به ظاهرم آفرین میگفتن و همیشه کمتر از سنم نشون میدادم حالا شدم مثل یه پیرزن که بیشترین سختیهای زندگی رو به دوش کشیده و اینها فقط بخاطر فشارهای ناروایی هست که شوهرم داره بهم میاره
عقلم بهم میگه جدا شو برو دنبال زندگیت، بله شاید عقل متأهل بگه روزگار همیشه سازگار نیست و بشین و زندگیتو درست کن ولی من 2سال با این عقل متأهل جلو رفتم و حالا به جایی رسیدم که برای 20تومن که پول تو جیبی روزانه یه بچه ابتدائیه باید اینطوری بهم توهین و بی احترامی بشه، من به عنوان یک زن متأهل تو کیفم نباید پول باشه و برای چندرغاز باید رو بندازم و منت بکشم، به عنوان یک زن متأهل ندونم تو زندگیم چی میگذره و ....
من نمیخوام
چیزی به عنوان زندگی مشترک وجود خارجی نداره و من فقط دارم دل خودمو به چیزی که نیست خوش میکنم
پول نمیده ، خب نده
راجع به آینده مالیمون چیزی نمیگه ، خب نگه
راجع به کادوی باباش مشورت نمیکنه ، خب نکنه
راجع به تصمیماتی که در مورد خونمون داره اطلاع نمیده، خب نده
هر وقت دلش بخواد محل میزاره هر وقت نخواد نمیزاره، خب نزاره
ببخشید
این زندگی اصلا معنی میده که من جسم و رحمو بزارم براش؟
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
شمیم خواهرم
منم نگفتم بساز و بسوز خیلی وقت ها سکوت بی موقع با عدم سکوت بیموقع مسایل بدتر میکنه
افرین خوبه که ازدواج نکردی واسه طلاق خوبهکه میدونی باید خوشحال زندگی کنی دیروز یادم نیست تو تاپیک کی بود اقای sci نوشته بود ما فقط 20 درصد نیازمون رو میتونیم از طرف مقابل بدست بیاریم 80 درصد دیگه از نیازهامون شادیمون و ... دست خودمون و محیط های دیگه پیرامونمون هستانصفا" غیر این 20 درصد 80 درصدیو که خودت و جاهای دیگه سهم داشتی کامل کردی ؟؟ الان همه خوشحالی و سرحالیت منوط به این 20 درصد؟؟
شمیم تو دیگه چرا تو که دیدی تغییرت چقدر همسرت تغییر میده تو که میدونی این مشکلاتت همه قابل حل
بله باید مسایل مالی بینتون شفاف سازی شه باید حقوقتو تو روشن باشه خرجاتون روشن و هیچ کس حق نداره بابت حق طبیعیت تحقیرت کنه یا تو بخوای منت بکشی و عزیزم راه حلش طلاق؟ فرار از مشکل
باشه جدا شدی رفتی نفر بعدیرم تو بهترین حالت ازدواج کردی خیلیم دست و دلباز بود اگه بداخلاق بود اگه جلو همه از رفتارش شرمنده میشدی بعد 2 سال با عقل متاهلیت باهاش جلو میرفتی بعد اونم ول میکردی ؟؟؟ واقعا" این راهشه ؟؟
تصمیم برای زندگیت حق تو ولی زندگیت براحتی نباز دنبا حل مساله باش نه پاک کردن صورت مساله
معنی اسمی که واسه تاپیکت گذاشتی به هیچ عنوان این حرفهارو نمیرسونه یکم ...
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
تو تاپیک سابینا بود خیلی هم مفید
شمیم جان بشین خیلی خوب و رک و پوست کنده باهاش حرف بزن
غریبه که نیست الان محرمترین و نزدیکترین ادم به توئه
یه زمانی رو تعیین کن مثلا 3 ماه با دل و جونت دل بده به زندگیت و روش کار کنه
اسم طلاقم هی نیار فعلا
با حرفای صحرا موافقم خیلی زیاد
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
بچه ها بهتون حق میدم
شاید شماها با شوهراتون مشکل داشته باشید و بعد از داستانهایی بشینید با همسرتون صحبت کنید و یه چیزایی درست بشه
ولی اساسی ترین مشکل من با همسرم اینه که اهل حرف زدن نیست و کلا همیشه فکر میکنه عقل کل هست و همه چیو میدونه، وقتی چیزی میگم به جای اینکه جواب بده میگه تو راست میگی و مسخره میکنه
بابا رفتیم مشاوره، اینقدر تو حرف مشاور پرید و اینقدر راجع به چیزایی که میگفت هی اظهار نظر کرد ، مشاوره برگشت گفت بابا تو هیچی نمیدونی، همه چیزایی که داری میگی اشتباهه محظه
گوش کن یاد بگیر
آخرشم بهش گفت ، گفت فکر میکنی خیلی چیزا میدونی در حالیکه هیچی نمیدونی، اصلا نمیزاری کسی حرف بزنه
شوهر من نه گوش شنوا داره نه اطلاعات درست
و با این شرایط فکر میکنه همه اشتباه میکنن الا خودش و این اصولا دیگرانن که مشکل دارن
متوجهین؟
مگه من کم تلاش کردم؟ خودتون شاهدین، ولی چی بدست اوردم؟ فقط اینکه اگه قبلا واسه 50تومن میرفت تو قیافه حالا برای 20تومن میره
اگه قبلا پول شارژ ساختمون تو خونه بود، اگه پول سر عقدی که گذاشته بودیم کنار برای یادگاری و سکه هایی که مال نزدیکامون بود گذاشتیم برای یادگاری، اونا رو برداشته بدون اینکه به من بگه
بله
این نتیجه ها باعث میشه دیگه دلم نخواد تلاش کنم
من با کی طرفم؟
آیا یه آدمی که دلش برای زندگیش میسوزه و دوست داره ادامه پیدا کنه و همه چیزش روبراه بشه؟ یا کسی که مثل بچه ها همه اعتماد منو نسبت به خودش از بین برده و با بچه بازیهاش هر روز خودشو بیشتر از چشم من میندازه؟
جای من نیستین، نمیبینین چی میکشم، نمیبینین چی اتفاق میفته، و نمیبینین از چی داره به چی تبدیل میشه
اگه میدونستین و میدیدین، همش از من نمیخواستین تلاش کنم
اونوقت میفهمیدین چرا اینقدر خستم
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
دوست گلم تمام تاپيكتو خوندم. تجربه اي ندارم كه بخوام كمكت كنم.
فقط از ته دلم برات آرزو مي كنم مشكلت حل شه چون به نظرم واقعا داري براي حفظ زندگيت تلاش مي كني.
عزيزم اگه برات مقدوره شماره مشاورت رو بهم ميدي؟
خدا پشت و پناهت باشه عزيزم.:323:
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
با سلام،
از این تاپیک 20 پست به علت چتگونه و بی محتوا بودن حذف شدند!
از همه عزیزان درخواست می شود که قبل از ارسال مجدد پست های مشاوره ای در تاپیک ها به این 4 تاپیک توجه بکنند:
آفت های احتمالی در کار مشاوره
کیفیت تالار همدردی
کیفت تالار همدردی= حذف پستهای بی محتوا
چگونه نتیجه بهتری از تاپیک هایمان بگیریم؟
دوستانی که فقط قصد همدردی با مراجع رو دارند، لطفاً به زدن تشکر زیر پست های ایشون اکتفا کنند.
این پست های کوتاه، گرچه با نیت خیر هستند، ولی نظم تاپیک رو به هم می زنند و کار مشاوره رو سخت می کنند.
موفق باشید.
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام دوستان
بالاخره اتفاق افتاد
تاسوعا صبح بلند شدم کارامو کردم گفتم بیا بریم بیرون ، گفت حالم خوب نیست یه وقت دیگه، گفتم امروز فقط تاسوعاست، 5شنبه جمعه که نمیشه بریم، میدونستم بهونس، گفت من نمیام و رفت سراغ درست کردن آیفون
منم لباسهامو پوشیدم ، (میدونه عاشورا تاسوعا برام چقدر مهمه و هیچوقت حاضر نیستم تو خونه بمونم) ، رفتم خونه بابام، با مامانم رفتیم هیئت
ساعت 5 برگشتم خونه، از قبل مامانم برای شام گفته بود، ساعت 7:30 بهش میگم کاری داری از الآن بلند شو که 8:30 بزنیم بیرون، گفت : کجا؟ گفتم خونه بابام ، شام ، گفته بودم که
برگشته میگه مگه صبح نرفتی اونجا، (یعنی دیگه شام نریم تو صبح رفتی حالا چه ربطی داره من نمیدونم) ، منم دیدم حوصله بحثهای بیخودشو ندارم گفتم نه خونه بابام نرفتم، رفته بودم هیئت
خلاصه یه کم طبق معمول حرفهای مفت زد و تازه 8:30 بلند شد آماده شدن، تا 8:15 طول کشید منم هیچی نگفتم
نزدیکهای خونه بابام گفت، اون دوشبی که هفته پیش دیر اومدی کجا بودی؟
گفتم مگه مهمه؟
گفت حالا هرچی، کجا بودی؟
گفتم یه شبش که خالم پاگشامون کرد و تنهایی رفتم، یه شبم خونه بابام بودم
طبق معمول مسخره کردن و حرفهای مفت و منم سکوت کردم
رسیدیم در خونه بابام، شروع کرده که شب که با آژانس برگشتی خونه بابات یا داداشت باهات اومدن؟ یه حرف مفت دیگه
گفتم نه، دلیلی نداره وقتی از آژانسی که میشناسن ماشین میگیرن، خودشونم باهام بیان
برگشته میگه یعنی بابات حس نکرد نیازه بیاد؟
منم دیگه از چرت و پرتاش خسته شدم، گفتم بابای من اون موقع که باید غیرت به خرج میداد ، داده
وقتی شوهرم یه کاری میکنه که از خونه فراریم میده یا منو مجبور میکنه بیام تو خیابون ، بابام دیگه نیازی نیست بخواد مته به خشخاش بزاره
صداش رفت بالا که حالا شوهرت بی غیرت ، بابات ... گفتم به تو هیچ ربطی نداره و نیازی نبود باهام بیان
میخواستم بهش بگم غیرتتو اونجائی نشون بده که جیب منو خالی میزاری که به جای آژانس گرفتن یا دربست گرفتن اونقدر منتظر تاکسی کنار خیابون وای میستم که هر بی سر و پایی برام بوق بزنه
به خدا از دست مسخره بازیهاش خسته شدم
تو حیاط خونه بابام، بهش گفتم اینو بدون امشب هر رفتاری داشته باشی دقیقا رفتاریه که دفعه بعد خونه بابات خواهم داشت، اومد شروع کنه به توهینها و حرفهای صد من یه غاز همیشگیش که بابام درو باز کرد و نتونست ادامه بده
رفتیم تو خونه، عین .... نشسته یه گوشه، باز گفتم عیب نداره ،رفتم کنارش، بهش چای تعارف کردم، باهاش حرف زدم دیدم داره مسخره بازی درمیاره دیگه ولش کردم، رفتم دنبال خوش و بش با بابا و مامانم، بابام طفلک هی نشست باهاش حرف زد اون هی کوتاه جواب میداد ،منم شروع کردم حرف زدن با بابام که با اون حرف نزنه
ساعت 11، بعد شام، یه دفعه بلند شد کاپشنشو پوشید و بابام گفت کجا؟ من برگشتم دیدم لباس پوشیده
گفتم بریم؟
گفت آره
منم اعصابم خورد شد، اولا که یه کلمه ازم نمیپرسه بریم؟ انگار خودش تنهایی باید تصمیم بگیره بعدشم وقتی ساعت 10 رسیدیم، 11 بریم؟ مگه رستوران اومدیم؟
بعدشم همیشه تا 12 خونه باباش میمونیم، حالا واسه من ادا در میاره
منم گفتم حالا زوده یه کم بشین
تا 11:30 نشستم، برای مامانم داشتم یه چیزی رو توضیح میدادم، وقتی توضیحاتم تموم شد رفتم لباس پوشیدم
از در اومده بیرون، خداحافظی کرد، سرشو عین .... انداخت پائین رفت بیرون، البته شعور خانوادگیشون در همین حده
بارها اینکارو کرده ولی تو حیاط ایستاده، اما اینبار دیگه نهایت شعور خانوادگیشو به نمایش گذاشت
منم تو دلم گفتم اشکال نداره، بالاخره میریم خونه بابات دیگه، منم خداحافظی میکنم جلوتر از تو میزنم بیرون ببینم بهت چی میگن
سوار ماشین شدیم، یه کم نشسته ، بعد گفت : ما از هم جدا میشیم
واااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااای فکر کرد من الآن به هم میریزم و داغونم کرد با این حرفش
عین خیالم نبود، تو دلم گفتم بهتر، ولی دیگه بلند نگفتم
رسیدیم خونه، برعکس همیشه که وای میستادم با هم سوار آسانسور بشیم، حتی اگه دعوامون سخت بود
تنهایی اومدم بالا و بعدشم کارامو کردم و خوابیدم
بازم جاشو جدا کرد که اینبار واقعا برام لذتبخش بود که کنارم نیست
دیروز صبحم وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه بابام، البته تمام مدت بیدار بود، ولی خودشو زده بود به خواب
هم سر و صدای من کم نبود هم خودش میدونست دارم چکار میکنم
دیروز ، ساعت 8 شب بود
دیدم داداشم گفت شوهرت دم دره
بابام رفت بیرون، رفته بودن تو ماشین صحبت کنن
من دائم داشتم به این فکر میکردم که خدائیش چی داره بگه؟ برام جالب بود که ببینم چی گفته
بابام اومدن،
به بابام گفته بوده، اون دو شب اینجا بوده؟ الآن اینجاس؟ به من نمیگه از خونه میزنه بیرون
بابای منم همیشه سعی میکنه جلوی تشنجو بگیره
اینقدر اعصابم خورد شد
گفتم بابا یه کلام بهش بگو از بعد عقدتون همش پیشت بود، بعد عروسی هرکاری کردیم بدون تو حتی یه ساعت نیومد خونمون، خب چکارش کردی که این دختر با این سابقه رفتاری ، حالا میزنه از خونه بیرون؟
وقتی برمیگرده به من میگه هیچی ازم نخواه و از هم جدا میشیم؟ چیه؟ عادت کرده هرچی میخواد بگه منم عین احمقها بمونم و بسازم؟
یعنی از موندنهای من، از ساختنهای من، از کوتاه اومدنهای من، فقط همینو فهمیده که هرکاری کنه من خونه میمونم؟ یا باید میفهمید نباید به مسخره بازیهاش ادامه بده؟
بابام حرفهاشو گوش کرده، بهش گفته مشکل اصلیتون چیه؟ گفته یه چیزای ریز ریزه چند وقت یکبار سر باز میکنه، ولی جدیدا ایشون یه طور دیگه شده و از خونه میزنه بیرون
فقط هینو داشته بگه، چرا من از خونه زدم بیرون
بابامم گفته، من باید برم حرفهای دخترمم گوش کنم بعد نتیجه بگیرم، این حرفهای تو هست
خیلی حال کردم
بعدم پر رو به بابام گفته چرا اونشب که با آژانس اومده، شما باهاش نیومدین؟
بابام گفته نیازی نبود، هم آژانسو میشناسم هم دخترمو
بیشعور، آخه اگه تو غیرت حالیت بود که این بلاهارو سرم نمیاوردی، اصلا نمیدونه غیرت چیه
دیده هیچی برای گفتن نداره، این ماجرا رو کرده بامبول
خیلی برام جالب بود
به بابام گفتم دیدین هیچی نداره بگه، وقتی ازش میپرسید مشکل کجاس؟ بر نمیگرده بگه اخلاق مزخرف من، خساست من و نداشتن تربیت خانوادگی من که
میگه چرا میزنه از خونه بیرون
یعنی مثل همیشه جک
بابامم بهش گفته ، وسایلشو آورده فعلا اینجاس
منم امروز میخوام اگه بشه برم مشاوره، ببینم برم مهریمو بزارم اجرا یا نه
واقعا دیگه دلم نمیخواد برگردم به اون جهنم
الآن خونه بابام به قدری آرامش دارم که خدا میدونه
اصلا دلم نمیخواد برگردم
دیروز به جای اینکه دلم براش تنگ بشه، از شادی اینکه دوباره خونه بابامم و اون نیست که بهم استرس وارد کنه واقعا خوشحال بودم و هستم