سلام به همه دوستان، من دیروز کلی مطلب نوشتم اینترنت قطع شد همش پرید..
نارجیس خانم قهر کردن ارتباط زن و شوهر رو تخریب میکنه به چند دلیل.... اولیش اینه که با قهر کردنت این پیام رو به شوهر و خانوادت می دی که شوهر من آدم بی عرضه اییه که نمیتونه برای من آرامش فراهم کنه... اقتدار مرد میشکنه... اونو پیش خانوادت خرد میکنی... خوب بعدش طبیعیه مرد دیگه دوست نداره خونه کسی بره(منظور خانواده شماست) که شخصیتش پیش اونا خرد شده.... دوم اینکه وقتی شما قهر کردی خوب طبیعیه که خانوادت دلیلشو میپرسن و شما میگی که چه عاملی باعث قهر کردنت شده و این یعنی شکستن مهمترین ستون زندگی زناشویی(رازداری زوجین)... خوب وقتی این اتفاق افتاد دیگه افسار زندگی از دست تو و شوهرت خارج میشه خانواده تو و خانواده شوهرت وارد ماجرا میشن و هرکدوم طرف فرزند خودشونو میگیرن به نظرت این موضوع به راحتی قابل حل شدنه... خیلی دلخوریا و کدورت ها بین خانواده ها پیش میاد که ممکنه تا سال ها رفع نشه.... با این همه تفاصیل به نظر شما میارزه که برای رسیدن به خواسته مورد نظر از قهر استفاده کرد؟ آیا راههای بهتری وجود نداره ؟ به نظر من بله وجود داره ... ی ذره درایت و تحمل لازم داره.... با گفتگو با همسرت در هنگام آرامش قابل حل شدنه... اگه به توافق نرسیدید یک مشاور خبره میتونه بین شما سر اون موضوع قراردادی وضع کنه که مورد توافق طرفین باشه... بله خواهر من به جرات میتونم بگم که قهر بنیان زندگی زناشویی رو ویران میکنه...
گیسوکمند عزیز، ممنون از نکاتی که بیان کردی... بله من و خانمم خیلی همدیگرو دوست داریم ولی این وسط دعواها و کدورتهایی به دلیل اختلاف فرهنگی دو خانواده پیش اومد که با بی مهارتی من و خانم به جاهای باریک کشیده شد.... من به شخصه میخوام با کسب مهارت های لازم و احترام توجه و محبتی که به همسرم میکنم با کمک مشاور زندگیمو اصلاح کنم....
سلام امیر مسعود گرامی... ممنون از نکات سنجیده ای که گفتی.. خانم من تقریبا همون خصوصیاتی رو داره که شما گفتی... قبل از عقد خودش میگفت که با من ازدواج نکن زندگیت خراب میشه آخه قبلش با یک آقایی از همکلاسی هاش که خواستگارش بوده خیلی به مشکل برخورده... طوری که اون پسر بهش گفته بود تو خیلی لفظ قلم حرف میزنی و روانی هستی و از این حرفا.... وقتی من رفتم سراغش از این آقا حرف میزد که اذیتم میکنه و منو تهدید میکنه که اگه با کس دیگه ای بخوام ازدواج کنم میکشم... خلاصه در دوره پرتنشی قرار داشت و این دوره همزمان شد با خواستگاری من از ایشون. میگفت که با من زندگیت خراب میشه اخلاقم شاید خوب نباشه ازم خسته میشی و خلاصه من که مجنون شده بودم قبول نکردم... البته خیلی با محبته.... یعنی به خواسته هاش توجه کنی و احساس زور و اجبار نکنه اونم باهام راه میاد....
درود برتو به نکته خوبی اشاره کردی بهم میگه که روابط و رفت و آمد رو معمولن خانم برنامه ریزی میکنه تو وارد این مطلب نشو... دلیل مقاومت من این بوده که من اگه اینو به خانم محول کنم چون ذاتن کم ارتباطن منم مثل خودشون میشم و این وسط من ضرر میکنم... البته با تجربیاتی که دارم این مسعله برام اهمیتی نداره دیگه مهم برای من حفظ زندگیمه ... خداروشکر خانم هم میگه اگه من هم نیومدم شما موظفی که به خانوادت و خواهرات سر بزنی و صله رحم رو بجا بیاری....
اتفاقا مشاور هم گفت که هروقت احساس کردی به آرامش نیاز داری میتونی بری خونه بابات اما نه به حالت قهر بلکه برای کسب آرامش...
کاوه جان من دیگه مردد نیستم و رو تصمیمم برای ساختن زندگیم می مونم و تمام تلاشمو میکنم ی زندگی سراسر عشق و محبت و احترام رو بسازم...
دیروز خانم رفت جلسه مشاوره من هم اطراف مرکز مشاوره می چرخیدم تا جلسه تموم بشه بتونم خانم رو ببینم... بعد از تموم شدن جلسه خودش با من تماس گرفت و با هم قرار گذاشتیم که هم بتونیم با هم صحبت کنیم و هم برای مراسم شب برای خانم خرید کنیم...
بله بعد از یک دوره پر تنش دوباره به هم نزدیک شده بودیم و تو خیابون دستشو گرفتم بردم براش لباس و کفش گرفتم .... تو راه میگفت که مشاور حرفایی رو زده که به شما منتقل کنم.. اینکه ما تا تموم شدن جلسات مشاوره فعلا تو خونه پدری بمونیم و پس از اون که انتظاراتمون رو در جلسات مشاوره بیان کردیم و تونستیم به یک توافق در زمینه های مورد اختلاف رسیدیم این قرارداد جدیدو ببریم در داخل زندگی پیاده کنیم... که به گفته مشاور با درست پیاده کردن قرارداد مذکور 50 درصد مشکلات حل میشه و مابقی مشکلات هم که از منش دوطرف نشات میگیره نیاز به زمانی حدود 7 الی 8 سال داره تا به مرور حل بشن... میگفت با حرفای مشاور تردیدش برطرف شده ... من هم گفتم من به تو کاری ندارم به نوبه خودم تلاش میکنم... بش گفتم که میخوام از این به بعد مرزهای زندگیمو محکم مشخص کنم و اینکه تو اولویت اول زندگی من باشی نه کس دیگه ای... خلاصه از ظهر گذشته بود که با ماشین خودم بردمش شهرستان درب خونه باباش رسوندمش... غروب هم رفتم تو مراسم جشن ازدواج پسر عموش شرکت کردم.... البته موفق نشدم ببینمش ولی موقع رفتن باش تماسگرفتم گفتم من دارم میرم .... دیروز هم عصری با هم حرف زدیم و ایشون پیشنهاد داد که من برم شهرستان تا با هم بریم طبیعتگردی... خلاصه شام هم رفتیم به یک رستوران سنتی با هم شام خوردیم خیلی خوش گذشت یاد دوران اوایل عقدمون افتادم... بعد از شام رسوندمش خونه باباش و خودم اومدم خونه پدرم... پدرم سوال کرد کجا بودی منم گفتم که بیرون دیگه براش توضیح ندادم با همسرم بودم...
خیلی دلم میخواد همش باش حرف بزنم و بهش محبت و ابراز علاقه کنم اما فکر میکنم باید احساساتم رو متعادل کنم نه الان زیاده روی کنم و نه موقع عصبانیت و خشم... به نظر شما با شرایطی که ما الان داریم شرایط تعادل چه شکلیه آیا باید زیاد باش باشم و صحبت کنیم الان یا زیاد بهش ابراز علاقه و محبت کنم یا باید متعادل رفتار کنم و جلوی احساساتم رو بگیرم؟...