-
ممنون شي عزيز، ممنون شيداي مهربان، رفتم پستهاي سوده رو پيدا كردم از ديشب تا همين امروز عصر داشتم مي خوندمشون
راستش يه اتفاق خيلي خوب افتاده كه خيلي خوشحالم و دلم مي خواد همه دوستاني كه اينجا پيدا كردم در خوشحالي من شريك باشن:
امروز نتايج آزمون تخصص اومد، همسرم چشم پزشكي قبول شده، همون رشته و همون شهري كه من خيلي دوست دارم و مدام از خدا مي خواستم كه قبول بشه، وقتي نتيجه رو ديدم با صداي بلند گريه كردم، از خوشحالي جيغ زدم، سجده شكر كردم، خدايا شكرت... دعاهام مستجاب شد، زحمتاش به نتيجه رسيد ، ٧ ماهي كه منم پا به پاي اون خودم رو توو خونه حبس كردم و استرس كشيدم بي ثمر نموند....
بارها بارها با خودم تصور مي كردم وقتي قبول مي شه چه طوري بغلش مي كنم و مي بوسمش.... اما نبود... كنارم نبود...
البته امروز تا ساعت ٦ خونه بود، رفتارش نسبتا خوب بود، نرم شده بود كمي، بعد رفت بيرون كه شب نياد خونه، وقتي رفت من دوباره گريه كردم، خيلي زياد، نيم ساعت بعدش خودش زنگ زد كه داري چه كار مي كني، چقدر صدات گرفته ست، گريه كردي؟ گفتم نه! گفت برو سايت سنجش سر بزن، با هيجان گفتم قبول شدي؟ گفت حالا برو ببين، ( خودش مي دونه چقدر دوست داشتم اين رشته و اين شهر قبول بشه و اصلا به اصرار من اول اين رشته رو انتخاب كرد) وقتي رفتم ديدم با ذوق، با گريه، با همون حالي كه داشتم و براتون تعريف كردم زنگ زدم بهش تبريك گفتم، داشت مي رفت پيش خواهرش، منم گفتم بذار من زنگ بزنم به خواهرت بگم، وقتي تونستم با خواهرش حرف بزنم خودشم اونجا بود، دوباره كلي از خوشحالي گريه كردم، بهش گفتم ميايي خونه گفت براي شام به دوستم قول دادم اما امشب يه سري بهت مي زنم!!! خيلي ناراحت شدم، گفتم حداقل جلوي مهتاب ( خواهرش) اينطوري نگو، بهش اصرار كردم با خواهرش بياد تا جشن بگيريم گفت نمي شه اما بعد شام مياد ، منم رفتم يه كيك گرفتم با يه شاخه رز قرمز، روي كيكه نوشتم: چشم پزشك عزيزم، نور چشمم ، دوستت دارم
دوستاي خوبم، دعا كنيد بياد، دعا كنيد بمونه، دعا كنيد روابطمون امشب عادي بشه، دعا كنيد منم با خودش ببره اون شهري كه هميشه دوست داشتم زندگي كنم، برام دعا كنيد كه شادي امشبم به غم تبديل نشه، منم پا به پاش براي درس خووندنش زحمت كشيدم، دعا كنيد كنارش باشم و نتيجه زحمتامون رو ببينم.
دعا كنيد و بازم راهنماييم كنيد لطفا، خيلي به كمكتون احتياج دارم
-
اومد خونه، كيك رو ديد، اشكام رو ديد، گل رو ديد، گرفت دستش، بوش كرد، تشكر كرد، ، اشك تووي چشماش جمع شد، نوشته روي كيك رو خووند، گفت كارت خيلي قشنگه، از كيك عكس بگير كه فقط همين مي مونه! اما دير گفتي.، دير گفتي نوشته روي كيك رو ... گريه كردم، بغلش كردم، امل مثل يه تيكه سنگ، سرد و بي روح وايستاده بود! گفتم يه فرصت به زندگيمون بده، گفت بهم توهين نكن( گفت گفتن اينكه يه فرصت به زندگيمون بده توهينه!!!!) ١٠ دقيقه بيشتر نموند! اندازه اي كه يه چايي بخوره، خورد و رفت، بهش گفتم كيك رو با خودت ببر با دوستت بخورين، گفت ببرم كه چي بش؟ گفتم ببر بده به باغبون پارك، گفت نه چرا بدم؟ فردا ظهر ميام خونه ، خودمون مي خوريمش!!!!
رفت، اما حدود ١٠ دقيقه بعدش برگشت، چه كار كتم، كمكم كنيد
-
خیلی خبر خوبی بود و واقعا برای شما و همسرت خوشحال شدم.:72:
ایشون که این همه سال تلاش می کرد قبول بشه و شما که اول زندگی مشترکت اینقدر اذیت شدی، خدا را شکر نتیجه خوبی گرفتید.
انشالله این موفقیت باعث بشه زندگیتون رنگ و بوی تازه ای بگیره.
کمتر گریه کن و التماس کن.
گریه ی شوقت به کنار. امروز چون خبر خوش شنیده بودی اشکال نداره. ولی دیگه اینقدر نالان نباش. خسته اش می کنی ها.
معقول تر رفتار کن.
کیک را ببر پارک یعنی چی؟ مگه می شه کیک ببری پارک بخوری؟
وقتی داشت می رفت می گفتی کیک را می ذارم یخچال بعدا با هم بخوریم.
خیلی عادی خداحافظی می کردی.
حتی اگر به خاطر گریه هات برگرده، چون از روی ترحم بوده، همیشه یه حسی داره که مجبورش کردی.
یه کاری کن که فکر کنه خودش خواسته و برگشته ...
به نظرم همسرت می خواد برگرده، رفتارهای شما مانعش می شه.
-
سلام شيدا جون، صبح به خير، راستش از خوشحالي تا همين الان كه ساعت ٥:٣٠ صبح هست نخوابيدم!!!!
ممنون به خاطر اين همه لطفتون، اين همه پيگيري و نظرات مفيدي كه مي دين، راستش گريه ام بعد از اينكه گفت مي ره به خاطر اين بود كه خيلي دلم شكست! ياد اين افتادم كه روز بعد از امتحان با هر كسي صحبت كرد همه اش ورد زبونش اين بود كه خانمم واقعا فداكاري كرده، پا به پاي من استرس كشيده، كارهلي ييرون و خونه رو انجام داده، محيط خونه رو آروم نگه داشته...و ريز به ريز كارهام رو ( حتي اينكه با تلفن صحبت نمي كردم، غدغن كرده بودم كه كسي بهم زنگ بزنه كه مبادا صداي حرف زدنم مزاحم درس خووننش بشه ) رو مي گفت، اما امروز كه روز نتيجه بود حتي منو در آغوشش نگرفت، حتي نگفت تو هم سهمي از اين موفقيت داري و نبايد از اين زندگي حذف بشي! البته آخر شب كه ني خواستم شب به خير بگم، دوباره بهش تبريك گفتم، اونم به من تبريك گفت، گفتش نتيجه زحمتاي تو بوده... اما مي دونيد حس بدي به آدم دست مي ده كه فقط محض خالي نبودن عربضه و به عنوان تعارف ازم تسكر مي كنه اما از جدايي و خونه جدا گرفتن حرف مي زنه، اينكه حقي برام قايل نني شه كه به قول خودش منم از نتيجه زحمتام بهره مند بشم! به نظرتون همين موضوع رو بهش بگم كه حقي قايل نمي شه، و اگه جوابتون مثبته، چه جوري بگم كه موثر باشه؟
بازهم از شما و همه دوستان كه راهنماييم مي كنن ممنونم
-
عزيزم زياد بهش گير نده
بزار خودش تصميم بگيره . دعوا نكن. التماسشم نكن. اگر بخواد بمونه و دوستت داشته باشه ميمونه و اگر نه خب ميره.
معمولا بعد دعوا زن و شوهر يه كم سرد ميشن. شايد علتش اونه شايدم شرمنده روته.
خودت نوشتي بعد ده دقيقه برگشت.
-
سلام خانومی، خیلی خوشحال شدم دیدم پستت رو. تبریک میگم.:43::72::72:
فقط تو رو جان هر کی دوست داری دست بردار از این که من هم زحمت کشیدم و کمکت کردم تا قبول بشی!!!!!!!! از هر نوع یادآوری لطف و کمک و ... اینا به شدت دوری کن. اون به اندازه کافی خودش حواسش هست.
بگو میخوام در شادی ات سهیم باشم. بهت افتخار می کنم.
راجع به کمک کردن یا هر اشاره و حرفی که نشون از قدرت توست پرهیز کن.
از قدرت زنانه استفاده کن. "قدرت زنانه" نه التماس و گریه و ضعف زنانه.:72:
(میدونم سخته آدم خودش رو عوض کنه. ولی سعی کن. )
کیک رو ببر تو پارک بخور.
داری از موضع ضعف و التماس و قربانی بودن رفتار می کنی :
ببین می تونی با من بی اهمیت رفتار کنی. من راضیم که منو نادیده بگیری و بری کیک رو توی پارک بخوری. من از خود گذشته و در عین حال قابل نادیده گرفتن هستم.
-
درود
اول بگم خوش به حالت کمتر پیش میاد شیدا و she دوتاییشون به یه تایپیک سر بزنن و راهنمایی بکنن :72: از این فرصت خوب استفاده کن.
بنظرم وکیل بودن شما توی روحیه زنانه تان تاثیر گذاشته یکمقدار روی جملات و معنا و مفهومی که داریه بیش از اندازه داری زوم میکنی بابا زندگی متاهلیه دادگاه نیست که وکیل و قاضی و دادستان داشته باشه و هر حرفی بزنی یادداشت بشه.مردها طرز فکر ساده ای دارند بجز یکعدشون اکثرا ساده هستند و قلقشون دستت بیاد حله و جالبیش اینه بعنوان یه مرد متاهل میگم اکثر مردها همین رفتار شوهر شما را دارند برای همینه که بانو شیدا و بانو she برایشان قابل پیش بینی شده که واکنش شوهرتان رد برابر رفتار و گفتار شما چگونه است تایپیک بانو سوده88 را مطالعه بکنید خیلی مسائل برایتان روشن میشه دلیل این رفتارهای شوهرتان و کارهایی که باید انجام بدهید خیلی خوب و دقیق مطالعه کن.
یه دقتی توی نوشته ها و رفتار و بازخورد رفتار شما در شوهرتان انجام دادم متوجه یه موضوعی شدم اینکه وقتی خانوم وکیل را کنار میگذاری و میشوی بانوی منزل چقدر موفقتری و هم خودت و هم شوهرت خوشحالتر هستید:72: یک چیزی را یاد گرفتم توی زندگیم اگه روشی را بکار میبری که نتیجه موفقی داره خوب چرا عوضش کنی!!!بقول معروف مربی به ترکیب برنده دست نمیزنه
1.گریه کردن ممنوع
2.ناله کردن و گیر دادن ممنوع
3.التماس نکن!
4.خودت را محتاج و ضعیف نشان نده
این را همیشه به یاد داشته باش هیچ مردی از زن ضعیف خوشش نمیاد پس قوی و محکم باش ولی در عین حال یک بانوی سنتی باشید.مردها اینکه همرسشان بهشون تکیه کنه دوست دارند نیاز دارن به اینکه همسرشان ازشون تعریف و تمجید کنه نیاز دارند بهشون یادآوری بشه چقدر قدرتمند و قوی هستند نیاز دارن که دیده بشوند سعی کن در رفتار و گفتار با شوهرتان یک بانوی ایرانی باشی با احساست جلو برو منطقی صحبت نکن لطفا:81: خودت برگرد و به نوشته هات دقت کن هروقت منطقی عمل کردی و با شوهرت صحبت کردی و به جواب هاش فکر کردی فقط باعث شده هم خودت ناراحت بشی و برداشت نادرست از صحبت های شوهرت داشته باشی و هم از زندگی مشترکت لذت نبری.
از حالت سینوسی که داری خارج شو لطفا منطقی تر رفتار کنید اگر واقعا قصدت نگهداشتن این زندگی و ساختن یه زندگی مشترک موفقه خوب باید صبورتر باشی شوهرت در وضعیت عادی قرار نداره پس صحبتی میکنه یا رفتاری از خودش بروز میده مقدار زیادیش بخاطر وضعیتی که درش قرار گرفته و فشاری که بهش وارد شده شما بعنوان همسر در کنار ایشون قرار داشته باش حمایتش کن تشویقش کن اعتماد بنفسش را زیاد کن.
مردها در این وضعیت نیاز دارند نیاز دارند که مقداری تنها باشند از این ناراحت نباش با دوستاش میره بزار این فشاری که بر دوش میکشه را تخلیه کنه اینقدر هم روی مقدار ساعتی که شوهرت به منزل میاد تمرکز نکن بجاش روی کیفیت رابطه توجه کن سعی کن طوری محیط منزل را آماده بکنی که خود شوهرت مشتاق باشه زودتر بیاد در مورد مشکلش هم صحبت کرد سعی کن بیشتر گوش بدی به حرفاش سرزنش ممنوعه الان نیاز داره کسی باشه کنارش و آرامش بکنه مشکلات توی همه زندگی ها هست میاد و میره مهم اینه زن و شوهر کنار هم باشن و همدل
به شوهرت التماس نکن در منزل بماند و بیرون نرود از خودت ضعف نشان نده مردها از این اخلاق بانوان خوششان نمی آید اینر فتار یکجور حس قدرت منفی در شوهرت بوجود میاره ولی وقتی محکم باشی و در عین حال بعنوان یک زن از قدرت احساسات خودت استفاده کنی باعث جذبش میشی. توی تنگنا قرارش نده بزار خودش با میل خودش تصمیم بگیره کم کم زمان حضورش در منزل و کنار شما بیشتر میشه فقط باید یکمقدار صبور باشید.در مورد خانوادش سعی کن رابطه خودت را بهتر بکنی فعلا به هیچ عنوان سعی کن تنش جدید بوجود نیاد به اندازه کافی فشار بهش وارد شده.
-
سلام
خ دوست داشتم باهاتون صحبت کنم فرصتش نیست.
از اینکه خوشحالی خوشحالم :)
فقط این تاپیک رو بخون . ببین خ وقتها باید هنرمندانه طرح نیاز کرد
http://www.hamdardi.net/thread-28833.html
ببین نوع مشکلش مثل شما نیست اما خ کمک کننده است.
فقط این رو بگم خ وقتها تغییر خود آدم معجزه ایجاد میکنه این چیزیکه من بارها در همین سایت شاهدش بودم.
دوم اینکه مشترک سایت بشو . اینجوری از نظرات مشاورین این سایت هم بهره مند میشی.
فعلا خدانگهدار
-
پريا جون، شي مهربون، جناب آقاي خالقزي، جناب مهراد از همه شما عزيزان بي نهايت سپاسگزارم، به خاطر ابراز لطفتون، به خاطر وقتي كه گذاشتين و به خاطر راهنماييهي ارزنده تون، خمه رو به دقت خووندم و سعي مي كنم اجراش كنم،
اما الان يك راهنمايي اورژانسي لازم دارم: همسرم شنبه براي ثبت نام بايد بره شهري كه قبول شده، مدام داره به من فشار مياره كه برنامه ات چيه، كجا كي خواي خونه بگيري؟ مي گه منو با خودش نمي بره و من بايد همين تهران بمونم، چه كار كنم، چي جوابشو بدم؟
-
امشب يه بحث جدي و طولاني راه انداخته كه من شنبه مي رم شهري كه قبول شدم،. تو چه كار مي كني؟ اول نمي خواستم به سوالش جواب بدم، اصرار كرد، گفتم دلم مي خواد بيام با تو، گفت حق نداري بيايي، گفتم پس اينجا مي مونم، گفت تا ٢٤ اين ماه بيشتر نمي تونم اجاره بدم، گفتم باشه پس همينجا بريم دنبال خونه، مي گه بيرون از اينجا من يه قدم با تو برنمي دارم، گفت خودت برو پايين شهر دنبال خونه بگرد، من ديگه با كار تو كاري ندارم، گفتم باشه، حرفي ندارم، تو برو من يه فكري به حال خودم مي كنم. آخرشم گفت ما فقط يه چيز مشترك داريم، اونم پرونده هاست، چه كارش مي كني، گفتم هيچي انجامش مي دم ، منتهي اگه ديدم شرايط روحيم بد باشه، مي گم كه يه وكيل ديگه بگيري....
من خيلي با آرامش باهاش حرف زدم، اصلا عصباني نشدم، گريه نكردم، اما خدا مي دونه چقدر حرص خوردم!
چطوري حس مسووليت پديريش رو تحريك كنم؟،
چطوري بهش بفهمونم خانواده اش حمايت عملي ازش نمي كنن؟، روحياتش به اونا نزديك نيست، تخصص هم كه بگيره ازشون دورتر مي شه... چطوري بهش بفهمونم كه خانواده اش،حاميش، همدمش ، همسرشه؟ الان يه علت اصراري هم كه داره به جدايي اينه كه مامانش گفته به خاطر بي حجابي من الان ١ سال و نيمه نيومده ديدن پسرش! و به خاطر برخوردي بوده كه بين من ومامانش تووي كرمان به وجود اومده، چطوري تووي ذهنش تاثير خانواده اوليه اش رو در زندگي آينده اش كمرنگ كنم؟ نمي خوام بي انصافي كنم يا اونو از خانواده اش جدا كنم، اما وقتي آدم خانواده مستقل تشكيل مي ده، واقعيت اينه كه تاثير خانواده اوليه كم مي شه و در مورد همسرم بيشتر هم هست به خاطر اختلافاتي كه با اونا داره!
الان چه كار بايد بكنم؟ وقتي بره شهرستان من تنهايي تهران چه كار كنم؟ از پس اجاره خونه خودم بر بيام و هنينجا بمونم يا چون گفته كاري به كارت ندارم، بدون اينكه بدونه وسايل رو جمع كنم و برم شهر محل قبوليش؟
اصرار داره براي طلاق اما وقتي بهش مي گم من توافقي ندارم ، مي گه داري لج مي كني، مي گم لج نيست وقتي رضايت ندارم چطوري توافق كنم؟ بهش مي گم هر تصميمي بگيري بهش احترام مي ذارم اگه بري دادخواست بدي من حرفي نمي زنم، مانعت نمي شم، مي گه من دادخواست نمي دم كه بعدا همه تقصيرا رو بندازي گردن من و بگي تو اهل زندگي نبودي!!!! تو رو خدا مي بينين؟ اصلا حرفاش منطقي نيست! از يه طرف مي گه من مسووليتي در قبال تو ندارم، از يه طرف وقتي مي گم باشه تو برو من يه فكري به حال خودم مي كنم، فشار مياره كه بايد بگي چه كار مي خواي بكني!!!
لطفا دوستاي خوبم بهم بگين كه چه كار بايد بكنم؟ لطفا موردي و مصداقي بهم بگين كه چي بگم و چه كار كنم؟