-
فکر میکنی شما اولین کسی هستین که کسی رو دوس دارین که حاضرین براش جونتونو بدین ولی بهش نمیرسید؟
ای کاش یه جایی بود همه کسایی که درد عشق رو تجربه کردن میومدن از حالو هوای اونموقعشون میگفتن
میگفتن یه زمانی مثل شما بودن که حاضر بودن تمام جونشونو بدن واسه یه لبخند واسه یه ممنونم خشک و خالی واسه یه نگاه عاشقانه
اما براحتی با همه ی از خود گذشتگیشون با همه ی عشقی که با تمام وجودشون نثار طرف کردن اما بازم نشد که نشد
همه ی ماها یه بار بخاطر یکی از همه ی وجودمون گذ شتیم بخاطر یکی ازین رو به اون رو شدیم چیزایی روقبول کردیم که برامون خط قرمز بود تغییراتی کردیم که اگه پدرمون ازمون میخواست بادرشتی جواب میدادیم اما بخاطر عشقمون همه چیزو قبول میکردیم اما بازم نشد که نشد
همه ی ماها تجربه ی این سوزو گدازها رو داریم حداقل یه بار واسه عشقمون قورمه سبزی درست کردیم و از خوشیه اینکه الان اون داره از غذایی که تو درست کردی میخوره ذوق مرگ شدیم
پس دختر خوب عشق فقط مال تو نیست فقطم تو تجربش نکردی
فقطم تو شکست نخوردی
تا دلت نشکنه نمیفهمی واسه خوشبخت شدن لازم نیست عاشق باشی
میدونی با عشق های جانسوز هرچقدرم جذاب باشه هرچقدرم به اون زجر کشیدنه معتاد شده باشی نمیشه زندگی کرد
میدونی که نهایت تحمل این عشقها چند ساله
اینکه حس کنی اون مال توه اون عشق توه فقط با اون زنده هستی توروخوشبخت نمیکنه
یواش یواش میفهمی چقدر خودتو خوار کردی یوهو چشمتو باز میکنی میگی اینکه اصلا در حد من نبود من چرا اونقدر دیوونه بودم؟
کم کم میفهمی دوس داشتن از عشق بالاتره میفهمی که دوست داشتن ودوستداشته شدن از همه چیز جذابتره
فقط گذر زمان اینارو بهت اثبات میکنه
گذر زمان دلتو اروم میکنه یه روزی میرسه میبینیش اما دیگه دلت نمیلرزه حتی اونقدر واست مهم نیست که چند ثانیه بیشتر نگاش کنی براحتی ازش میگذری ودست کسی که کنارته محکمتر فشار میدی و خدارو شکر میکنی که کنارته و اون نیست
این حرفام شاید برات شبیه یه داستانه یا شاید شبیه یه ارزو اما اینطورنیست مطمئن باش این روزهارو میبینی
ارامش دلتو حس میکنی
دیگه ضربان قلبت با شنیدن صداش نمیره رو 500
و اصلا بودو نبودش واست مهم نیست
یه واقعیت تو زندگی زنها هست و اونم اینه که زنها به مرور عاشق کسی میشن که کنارشونه پس مطمئن باش که دوباره عاشق خواهی شد
اما یه حرفی رو از من خواهرانه گوش کن هیچ کس تو این دنیا ارزش اینونداره که بخاطر دوریش جونتو از دست بدی کم کم باید یاد بگیری که همه چیز رو نمیشه به دست اورد و بعضی وقتها چیزهایی رو باید از دست داد
اما برای به دست اوردن چیزهای بهتر باید بیشتر تلاش کرد باید باشی وتلاش کنی
کم کم یاد میگیری واسه ادما اونقدری که ما واسه خودمون مهمشون میکنیم مهم نیستیم
کم کم یاد میگیری چیزهایی که داریو بیشتر دوس داشته باشی و خوشبختی رودر کنار اونها حس کنی
با خودت کنار بیا با خودت دوست شو اگه یک دهم اونی که سامانو دوس داشتی خودتو دوس داشته باشی زندگیت زیرو رو میشه
صبر کن صبر کن سحر نزدیک است
-
سلام، ساناز کجایی؟؟؟؟؟؟؟بیا بگو خوبی بیا بگو من وایمیسم و تو این مدت که تنها بودم به خیلی چیزا فک کردم و تصمیم گرفتم بهترین باشم همه ما منتظرتیم
-
[color=#800080]سلام مجدد خانوم 4زد جان
پست قبلیم که براتون نوشتم پاک شده و من نبودم و ندیدم چی شده و چه واکنشهایی ایجاد شده اما حدس میزنم ناراحت شدید و سوء برداشت شده.
اما عزیز من اگه نوشته منو درست میخوندی میدیدی هیچ توهینی توش نبوده وفقط کمک بوده و کمک.
چرا؟چون من فکر میکنم باید مشکلت ریشه ای حل بشه.چون اگه بیام بهت بگم سامان بد.اون دختر بد.بقیه دخترا بد.ممکنه یه کم دلت بطور موقت اروم بشه اما مشکلت حل نمیشه و ممکنه باز یه زمان دیگه از یه جای دیگه بیرون بزنه.
من دوستانه بهت توصیه کردم پیش یه روانشناس بری.هنوزم همون حرفو بهت میزنم چون مشکل تو نیاز به یه متخصص داره تا گره های ذهنتو قدم به قدم باز کنه.همونطور که بهت گفتم تو جوونی و فرصت زیاد داری پس حیفه نخوای مشکلتو حل کنی و از زندگیت لذت ببری.
ببخشید عزیزم من برای آروم کردنت نمیتونم بد سامان و دخترای دیگه رو بگم من فقط میتونم یه اشاره کوچیک به مشکلت کنم تا خودت پیش متخصص بری و درمان کنی و این نه توهینه و نه تحقیر.
خانوم 4زد جان نباید اعتماد به نفس تو به تقی بند باشه.نباید انقد دنبال این باشی که اینو اون تاییدت کنن.میدونی به نظر من که همش شخصیه و کارشناسی نیس مشکلت چیه؟اینه که خودتو باور نداری.قبول نداری.همش میخوای بقیه تاییدت کنن.با نخواستن سامان بهم میریزی.به این و اون گیر میدی.من کاری به بحث حجاب ندارم چون اصلا باهات هم عقیده نیستم اما تو چه بی حجاب باشی چه با حجاب باید خودتو قبول داشته باشی و زمانی خودتو قبول داری که به میل خودت انتخاب کرده باشی.و وقتی به میل خودت انتخاب کنی درک میکنی ادما سلیقشون متفاوته و حق انتخاب ندارن.شاید تو با روحیات سامان جور نباشی اما ممکنه با سلایق یکی دیگه جور باشی.پس دلیلی نداره کسایی که پوششون با تو متفاوته رو بد ببینی. تو خودت باش.چیکار داری بقیه چطورین؟
انقد دنیا بزرگه و آدما متفاوتن که نمیشه مثل تو فکر کرد.
من حدس میزنم تو از چیزی که هستی راضی نیستی.نیاز داشتی کسی تاییدت کنه و وقتی سامان تاییدت نکرد بهم ریختی اینجا تاپیک راجب حجاب زدی تا تایید بگیری و.. اما نمیشه انتظار داشت همه آدمو تایید کنن.اگه تو از خودت راضی نیستی باید مشکلو درون خودت حل کنی نه که از بقیه توقع تایید داشته باشی و اگه تایید نگرفتی انقد آشفته بشی.
به نظرم برای قدم اول بیا بنویس چرا از خودت راضی نیستی.از خودت بگو.به بقیه کار نداشته باش.اینکه کی چی میپوشه و چیکار میکنه اصلا به تو ارتباطی نداره.فقط راجب خودت بگو.دوس داشتی چطور باشی یا شرایطتت چطور باشه که نیس..شاید این شروع خوبی باشه برای پیدا کردن مشکلت.
و اینکه سامان بهت چی میداد یا میخواستی چی بده که انقد دوس داری در کنارت باشه؟
بازم تاکید میکنم برو پیش متخصص.بازم تاکید میکنم بد و بیراه گفتن به سامان و بقیه هیچ دردی ازت دوا نمیکنه.یا لاقل من که بیرون گود نشستم فکر مکنم اگه بخوام این حرفارو بهت بزنم فقط رو زخمت یه سرپوش گذاشتم.انگار یه استامینوفن دادم میگم بخور.باز دفعه بعدی که اثر حرفای ظاهرا آرامش بخش از بین رفت دوباره بگم تو خوبی و اونا بد هست و یه مسکن دیگه و..
اما باز کردن مشکلت و روبرو شدن باهاش شاید درد داشته باشه اما خب وقتی درمان شد لذت داره
-
دوستم برو مشاوره حضوری.
روانپزشک دوست نداری، روانشناس که نمرده :305:
میدونم دارو شناسی خوندی، عوارض رو میدونی ...
در مورد اثر پالیاتیو (درمان دارویی برای مشکلات روانی (مربوط به روان و روح )) ، من میدونم که میدونی این داروها شدت سمپتوم ها رو کم میکنه و رنج یا استرس و ... را تسکین میده. اما در مورد مشکلاتی که باهاش مواجهه شدی اطلاعاتی بهت نمیده. درد رو از بین می بره روانپزشک ولی علت رو خیر. پس برو پیش روانشناس. اون بهتره.
روی این ویژگی هات کار کن برای مشاوره گرفتن لازمه.
حتی اگه حضوری هم نمخای بری ؛ مثلا همینجا میخای از راهکارهای پیشنهادی استفاده کنی این موارد رو در نظر بگیر :
همکاری به جای مقاومت
باز بودن و پذیرا بودن به جای جبهه گیری.
با اضافه سعه صدر که فرشته مهربون اشاره کردن.
راز رهایی تو همیناست.
اگه اینا رو گوش ندی میگم بهت دارو بدن. :18: از نفوذ من روی روانپزشک ها و روانشناس ها که آگاهی.
:72::72::72::72::72:
-
ZZZZ عزیز
این اولین تاپیکی هست که باز کردید فکر کنم :
http://www.hamdardi.net/thread-38357.html#post379892
عاشق شدم بدجورری نمیتونم فراموش کنم
و در همون اولین پست هم بهتون توصیه های لازم رو کردم
ضمن اینکه در پست بعدم گفتم:
"دقیقا بخاطر همین حالاتروحیت هست که میگم باید بری پیش یک روانشناس
باید مشکلت به قول خودت ریشه ای حل بشه .چون این حس تویتاروپود روح و روانت رخنه کرده و متاسفانه اینش بدتر کرده موضوع رو که خودت دونستهو به علم یقین به اینکه کارت اشتباهه، به این حس پروبال دادی
مطمئن باش اگر تاپیکت بیست صفحه دیگه هم جلو بره بازمباید بری پیش روانشناس"
هنوز هم همینو میگم دختر عزیز و باید و باید و باید ریشه ای مشکلت رو حل کنی
فایده نداره اینجا بصورت مجازی دنبال برطرف شدن مشکلت باشی
یاحق
-
ساناز خانم من فقط یه سوال دارم میتونم بپرسم چی باعث شده شما این پسر رو تا این حد دوست داشته باشید؟ میخوام بدونم چه خصوصیتی توی این آدم شما را تا حد خودکشی مجذوب این آدم کرده؟ممنون میشم جواب سوالمو بدی، بعد از اون میشه قضاوت کرد که شما توی چه موقعیتی قرار داری!!!
-
سلام
اميدوارم دوري ساناز از اينجا در ايجاد آرامش و وضعيت روحي بهتر برايش موثر بوده باشد.
من نمي دانم ساناز خانم حداقل به عنوان مهمان نوشته ها را مي خوانند يا نه ............ در اين صورت اميدوارم بيايند و از حال و وضعيت روحي خود خبري به ما بدهند.
خانم تنهايي ، خانم من مي دونم و ديگر عزيزان اگر اشتباه نكنم شما در سايت ديگري كه ساناز فعاليت داشته عضويت داريد.
در اين صورت امكانش هست از طريق پيام خصوصي در اون سايت از حالش خبر بگيريد و به ما هم اطلاع دهيد ؟
برايتان مقدور نيست از اين طريق با ساناز صحبت كنيد و او را براي مراجعه حضوري به روانشناس باليني تشويق كنيد؟
اگر در حق اعضايي كه نگران او هستند چنين لطفي نماييد، قلبا سپاسگزارتان خواهم بود. :72:
-
سلام اول از اعجازعشق عزیزم ابجی مهربونمی تشکرمیکنم وقتی یکی ازدوستام تایپیکی که واس من بازکرده بودیوبهم فرستادداشتم میخوندم اشک توچشمام جمع شد از ذوق که یکی انقد دلسوزمه باورم نمیشدگفتم این همزادمنه یکی هست که انگارتمام زندگی منومیشناسه انگارباهام زندگی کرده انگارتو وجود منه فهمیده که من چی کشیدم اصن یه لحظه فکرکردم نکنه ابجی واقعیمه بعد دیدم نه اون اصناینجارونمیشناسه
یچیزیم درمورد باغبان بگم راستشوبگو دختری یاپسر؟مردی یازن؟اخه کاربرای اینجاهمه بهت میگن اقای باغبان اما من فکرمیکنم خانم باشی خودت گفتیکه28سالته اما من فکرمیکنم بیشترباشی گاهی فکرمیکنم کامپیوتری هستی اخه من باورم نمیشه یه پسر28ساله انقداینجا هوای منوداشته باشه منوهمه داغون کردن اما توازم طرفداری میکردی اعجازعشق چون هم جنسمه فرق داره اما تو من فکرمیکنم یه خانم 30به بالا باشی از طرز نوشتهات میفهمم ازسنت شایدبیشترمیفهمی نمیدونم بگذریم.
اومدم بگم چن روزه سامان برگشته اینبار از راه دیگه میخواد مخموبزنه انفده از راه محبت واردشده بهم میگه عشقم سانازم الهی قربونت بشم لعنت به اون شیطان که رفته تو مخ این پسرکه بیاد مخ منوبزنه اما کورخونده خر خودشه البته تواین چن روز حرفی از رابطه نزده اما منو تو وایبر آن بلاک کرده بهم گفت تو هنوز سرکارنرفتی من دلم خوش باشه گفت دکترا قبول شدی؟بچه پررو ببینیدا
من خوشال شدم که برگشت اماموقتی بود برام جذابیت داشت موقعیکه از دوربهش نگاه کنم هنوز دوسش دارما ولی چون برگشته دیگه ذوق ندارم براش دیگه بهش اس نمیدم التماسش نمیکنم مثل قبل بهش فکرنمیکنم شایدم قدرمو دونسته برگشته شایدبفکر ازدواجه نمیدونم چی توفکرش هست اما من دلموصابون نمیزنم بگم اره اومده واس ازدواج چون اینجوری اگه فکرکنم اگه نشه داغون میشم یه حسی پیدا کردم همون حسیوکه اون داشت یه اعتماد بنفسی گرفتم بخاطرهرچیم که برگشته باشه مهم نیس شاید70درصدبخاطر رابطه برگشته نمیدونم اماهنوزچیزی نگفته منم کاربهش ندارم
ولی خودم فکرمیکنم بخاطررابطه برگشته خدا دست از سرمن برنمیداره همجوره داره امتحانم میکنه باتهدید با دعوا اینبارم از راه محبت وارد شده
نمیدونم خدا چیومیخوای بهم ثابت کنی اما من اگه از دوریش بمیرمم نمیرم نمیذارم به گناه الوده شم دیشب ساعت 4صب خوابم میومد نمیتونستم پا شم واس نماز اما خواب الود رفتم تو وایبردیدم سامان 5مین پیش ان بوده ینی واس نماز پاشده بوده من جاخوردم گفتم این نمازصب بخونه من بخوابم؟نه منم پاشدم من از دیگران یادمیگیرم ازسامان یادگرفتم واس نمازصب پاشم اخه نمازاشوهمرومیخونه قضانداره هییتی هس اما نمیدونم چرا انقد دنبال فحشاوفساده خیلی سعی کردم نصیحتش کنم اما واس چن روز مفیدبود دوباره میرف سرخونه اولش .
نمیدونم با این ادم چکنم
چرا برگشته؟دوساله داره هی میگه میدونه من اهلش نیستم چرا خودشوکوچیک میکنه اخه
بهم گفت ساعت7شب بیابیرون ببینمت گفتم نه نمیام روزم بیام هلاک میکشم من یه ساله ندیدمشا واس دیدنش له له میزنم اما گفتم نمیام حتی واس تشنگیمم نبود چون میدونستم برم بیشتر دیوونش میشم یک درصدشاید شیطون گولم زد تعجب کردگفت بیاتومترو سایس حرف میزنیم گفتم نمیتونم بیام .حالااون میگه بیابیرون قبلامن التماسش میکردم جاهامون برعکس شده انگار
بهش گفتم عکس اون دختره کی بودتوتلگرام گذاشتی؟گفت تو اس نمیدادی اونوگذاشتم حرصتودربیارم حسودیت بشه زنگ بزنی اونم انگار وابسته مسیجای من شده بوده چون من تا قبل عید روزی بیس تا مسیج میدادم اما یک دفه همچیوکات کردم .شاید فکرکرده ازدواج کردم شاید دلش تنگ شده که بعیدمیدونم
- - - Updated - - -
سلام اول از اعجازعشق عزیزم ابجی مهربونمی تشکرمیکنم وقتی یکی ازدوستام تایپیکی که واس من بازکرده بودیوبهم فرستادداشتم میخوندم اشک توچشمام جمع شد از ذوق که یکی انقد دلسوزمه باورم نمیشدگفتم این همزادمنه یکی هست که انگارتمام زندگی منومیشناسه انگارباهام زندگی کرده انگارتو وجود منه فهمیده که من چی کشیدم اصن یه لحظه فکرکردم نکنه ابجی واقعیمه بعد دیدم نه اون اصناینجارونمیشناسه
یچیزیم درمورد باغبان بگم راستشوبگو دختری یاپسر؟مردی یازن؟اخه کاربرای اینجاهمه بهت میگن اقای باغبان اما من فکرمیکنم خانم باشی خودت گفتیکه28سالته اما من فکرمیکنم بیشترباشی گاهی فکرمیکنم کامپیوتری هستی اخه من باورم نمیشه یه پسر28ساله انقداینجا هوای منوداشته باشه منوهمه داغون کردن اما توازم طرفداری میکردی اعجازعشق چون هم جنسمه فرق داره اما تو من فکرمیکنم یه خانم 30به بالا باشی از طرز نوشتهات میفهمم ازسنت شایدبیشترمیفهمی نمیدونم بگذریم.
اومدم بگم چن روزه سامان برگشته اینبار از راه دیگه میخواد مخموبزنه انفده از راه محبت واردشده بهم میگه عشقم سانازم الهی قربونت بشم لعنت به اون شیطان که رفته تو مخ این پسرکه بیاد مخ منوبزنه اما کورخونده خر خودشه البته تواین چن روز حرفی از رابطه نزده اما منو تو وایبر آن بلاک کرده بهم گفت تو هنوز سرکارنرفتی من دلم خوش باشه گفت دکترا قبول شدی؟بچه پررو ببینیدا
من خوشال شدم که برگشت اماموقتی بود برام جذابیت داشت موقعیکه از دوربهش نگاه کنم هنوز دوسش دارما ولی چون برگشته دیگه ذوق ندارم براش دیگه بهش اس نمیدم التماسش نمیکنم مثل قبل بهش فکرنمیکنم شایدم قدرمو دونسته برگشته شایدبفکر ازدواجه نمیدونم چی توفکرش هست اما من دلموصابون نمیزنم بگم اره اومده واس ازدواج چون اینجوری اگه فکرکنم اگه نشه داغون میشم یه حسی پیدا کردم همون حسیوکه اون داشت یه اعتماد بنفسی گرفتم بخاطرهرچیم که برگشته باشه مهم نیس شاید70درصدبخاطر رابطه برگشته نمیدونم اماهنوزچیزی نگفته منم کاربهش ندارم
ولی خودم فکرمیکنم بخاطررابطه برگشته خدا دست از سرمن برنمیداره همجوره داره امتحانم میکنه باتهدید با دعوا اینبارم از راه محبت وارد شده
نمیدونم خدا چیومیخوای بهم ثابت کنی اما من اگه از دوریش بمیرمم نمیرم نمیذارم به گناه الوده شم دیشب ساعت 4صب خوابم میومد نمیتونستم پا شم واس نماز اما خواب الود رفتم تو وایبردیدم سامان 5مین پیش ان بوده ینی واس نماز پاشده بوده من جاخوردم گفتم این نمازصب بخونه من بخوابم؟نه منم پاشدم من از دیگران یادمیگیرم ازسامان یادگرفتم واس نمازصب پاشم اخه نمازاشوهمرومیخونه قضانداره هییتی هس اما نمیدونم چرا انقد دنبال فحشاوفساده خیلی سعی کردم نصیحتش کنم اما واس چن روز مفیدبود دوباره میرف سرخونه اولش .
نمیدونم با این ادم چکنم
چرا برگشته؟دوساله داره هی میگه میدونه من اهلش نیستم چرا خودشوکوچیک میکنه اخه
بهم گفت ساعت7شب بیابیرون ببینمت گفتم نه نمیام روزم بیام هلاک میکشم من یه ساله ندیدمشا واس دیدنش له له میزنم اما گفتم نمیام حتی واس تشنگیمم نبود چون میدونستم برم بیشتر دیوونش میشم یک درصدشاید شیطون گولم زد تعجب کردگفت بیاتومترو سایس حرف میزنیم گفتم نمیتونم بیام .حالااون میگه بیابیرون قبلامن التماسش میکردم جاهامون برعکس شده انگار
بهش گفتم عکس اون دختره کی بودتوتلگرام گذاشتی؟گفت تو اس نمیدادی اونوگذاشتم حرصتودربیارم حسودیت بشه زنگ بزنی اونم انگار وابسته مسیجای من شده بوده چون من تا قبل عید روزی بیس تا مسیج میدادم اما یک دفه همچیوکات کردم .شاید فکرکرده ازدواج کردم شاید دلش تنگ شده که بعیدمیدونم
-
سلام :72:
حالا باید رفت سر اصل مطلب ، البته اگه میخای دوباره این دور باطل تکرار نشه.
سامان رو نمیدونم! ولی تو هدفت از این ارتباط البته ناصحیح، ازدواج هست. ازدواج هم شرایط خاص خودش رو داره. معیار داره.
خطاهای این رابطه :
ادامه دوستی بدون هدف و بدون اطلاع خانواده ها اون هم دوسال مداوم.
ادامه رابطه باتوجه به اینکه سامان خان مثلا با دوست شما ارتباط برقرار کرده و به دوستتون دست درازی هم کرده.
و ... (بقیه شو خودت پیدا کن)
در صورتی که گزینه ازدواج شما بیاد رو میز ؛ خیلی خیلی ازدواج مخاطره آمیزی خواهد بود.
پس همین الان برای خودت خط قرمز ها رو مشخص کن. وگرنه سامان اینقدر تحت فشارت میذاره که به خواستش برسه. یا مثبت ترین حالت ازدواج شما دوتا هست که بسیار بسیار ریسک بالایی داره.
انتخاب با خودت هست.
-
سلام:72:
دوست عزیزم آخرین نوشته هاتو که خوندم یاد 4_5 سال پیش خودم افتادم.منم مثل تو عاشق شدم و با توجه ب احساس اون زمانم برای عشقم تلاش کردم.من 21 ساله بودم ک با آقایی آشنا شدم.موجه و متین.ذره ذره باهام کاری کرد ک احساس میکردم جز اون توی دنیا هیچ کسی برای کنار من موندن آفریده نشده
اون آقا از من خواستگاری کرد و منم منتقل کردم ب خانواده م.اما خواهی نخواهی این پروسه ی خواستگاری و دوستی ما حدودا 2 سال طول کشید.2 سالی ک لحظه لحظه ش برای منه عاشق ب یاد ماندنی بود
اما بعد 2 سال موضوعاتی پیش اومد ک اون آقا پا پس کشید.من ویران شدم.باورت نمیشه چ بلایی ب سرم اومد.یادمه تو آخرین تماسی ک باهاش داشتم فقط التماسش میکردم.میگفتم برگرد من هیچی ازت نمیخوام فقط میخوام کنار هم زندگی کنیم.میگفتم هر چی تو بگی فقط مال من باش
من حس و حالتو درک میکنم.چون اون موقع ها خودمم برا حضور ی آدم التماس کردم و عزت نفسمو براش زیر پام گذاشتم.هر چند ک رابطه منو و اون آقا هیچ وقت ب نحوی نبود ک حتی دستمو بگیره اما ب هر حال شوک بدی برام بود.
شنیدن اینکه من نمیخوامت اونم از کسی ک 2 سال عمرتو پاش گذاشتی و عاشقشی بزرگترین شکنجه س ب نظرم.
اما وقتی ازش شنیدم ک منو نمیخواد علی رغم تمام سختی ک داشت گفتم مرگ ی بار شیون ی بار.تمام راه های ارتباطی با اون آقا رو قطع کردم.سیمکارتمو عوض کردم فیس بوکمو غیر فعال کردم و اجازه دادم دلم برای تنهایی خودش سوگواری کنه.
این خیلی بهم کمک کرد.هر چند ک تا یه سال و خرده ای بعدش حتی نمیتونستم خواستگاری هم ببینم.
اما الان
من شاکرم خدای بزرگ و مهربونمو ک اون آدمو از مسیر زندگی من برداشت.چند سال بعد هدیه ای بهم داد ک هزار بار از اون آقا بهتره.من الان ب قدری همسرم رو دوست دارم ک حتی ثانیه ای تصویر اون آقا تو ذهنم نمیاد.هیچ کسی نمیتونه جای شوهرمو بگیره برام.
حکمت کارای خدا رو کسی نمیدونه.
شما دختر خانوم خیلیییییییی باارزشی هستی.حواست ب ارزشمند بودنت باشه.وارد بازی این فرد نشو.خامش نشو.راه های ارتباطی رو باهاش قطع کن و منتظر جواب خدا بمون.ب خدا توکل کن و مطمئن باش قشنگ ترین تقدیرو مینویسه
شاد باشی و خوشبخت
:72: