سلام بهار:72:
بالاخره تاپیکت رو خوندم.
من فکر می کنم بهتره کارت رو در اولویت قرار ندی. زندگیت مهم تره. برگرد پیش همسر و دخترت، و برای ساختن زندگیت تلاش کن. کار رو بذار برای بعدا، برای کار همیشه وقت هست، اما برای زندگیت نه....
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام بهار:72:
بالاخره تاپیکت رو خوندم.
من فکر می کنم بهتره کارت رو در اولویت قرار ندی. زندگیت مهم تره. برگرد پیش همسر و دخترت، و برای ساختن زندگیت تلاش کن. کار رو بذار برای بعدا، برای کار همیشه وقت هست، اما برای زندگیت نه....
بهار جان،
اگر کسی را می شناسی که قوانین استخدامی اداری را خوب وارد باشه (باید توی این کار باشه، نه از روی شانس و تجربه یه چیزی بهت بگه)
بپرس ببین اگر در دوران استخدام آزمایشی، غیبت کنی چه مشکلی پیش می آد.
با رئیس کارگزینی صحبت کن و مشکلت را بگو و بهش بگو که می خوای سه ماه غیبت کنی.
اگر بعد از غیبت امکان برگشت به کار باشه، کارت را رها کن و برو. سه ماه زندگی کن ببین چطور می شه.
تا شما خودت رو اصلاح نکنی و مشخص نکنی واقعا چه می خواهی ، نمی توانی تصمیم درستی بگیری .. حالا چه سرکار بروی و چه نروی ... کار یه بهانه هست ، درست مثل بقیه بهانه ها
========
1)خواهشا یه سرچی داشته باش ببین منظور از خواستن واقعی چی هست
2) تاپیک هاتون رو یک بار سرسری نگاه کنید ، ببینید پای کدام پست ها تشکر زده اید ، شما دنبال گرفتن تایید رفتارهای نادرستتون هستید و هرکس با احساسات شما همراه می شود ، به مذاق شما خوش می آید
3) یه دکتر گاهی تیغ جراحی را برای درمان بیمارش صلاح می بیند ، اما آیا درست هست که بیمار فقط به احساس همدردی و دلسوزی دیگران بها بدهد؟؟
سلام بهار جان من هم همیشه مطالب شما رو دنبال می کنم و هر وقت میخوام بخونم قبلش دعا می کنم که یه خبر خوب توش باشه. من هم یه دختر یک ساله دارم و خیلی نگران دخترتون هستم.
بالهای صداقت عزیز درست می گن. کاش شما می تونستی یک بار از بالای بالا (خارج از گود زندگیت) به زندگیت و عکس العمل هات نگاه کنی شاید اون موقع متوجه حرفهای بقیه می شدی. خدا کنم بتونی راه درست و پیدا کنی که بچه ، خودت و شوهرت کمترین آسیب و ببینید.
به نظرم تا موقعی که ما آدمها حق و حقوق اضافی واسه خودمون قائل هستیم به نتیجه دلخواهی نمی رسیم عزیزم سعی کن گذشتت و بیشتر کنی و موافق با مشاورای سایت قدم برداری. البته خودت هم بهتر میدونی که گذشت به معنی تحمل حقارت و تحقیر شدن نیست. ایشاله که زودتر مشکلت حل بشه.:72:
ممنون از پاسخت بهار جان من قصد طلاق ندارم و قصد دادگاه رفتن هم ندارم تا وقتیکه همسرم دادخواست نداده من کاری نمیکنم اما اگر طلاقم بده از یک ریال از حقوقم هم نمیگذرم. دلیل این سوالم این بود که اطلاعات حقوقی من خیلی پایین هست. می خوام بدونم اگر همسرم اقدامی نمیکنه و منتظر من راضی بشم برای اینه که دلش برای من میسوزه یا نگرانه عواقب قانونی درخواست طلاق هست برای خودش. باز هم ممنونم از پاسخت, انشاالله موفق باشی
چرا هر کاری که من میکنم غلط و هرکاری که او میکنه درسته؟؟؟
دیگه کجا رو اشتباه رفتم که بازم به من میگید اشتباه عمل کردم؟
کار من برام اهمیت داره به هیچ قیمتی از دستش نمیدم چون دلیل اختلاف من و اون کار نبود و او قلبا با کار من مخالفتی نداره
تصمیم من برای رفتن به شمال چه اشکالی داشت؟
متاسفانه تو این روند به اینجا رسیدم که کار برای من اولویتش بیشتر از زندگی با مردی است که هیچ اختیار و اراده ای از خود ندارد و تصمیم گیری زندگی اش را به مادرش واگذارده
انتقالی گرفتن او برای تهران رفتن چه دلیلی داره به غیر از اذیت کردن من؟؟؟
بهارجان سلام
پیشنهادمیکنم تاپیک خانم سوده روبخونیدودنبال کنید...واستون مفیده...
فکرمیکنم خانم سوده تونستن به آرامش لازم برسن...کاش شما هم زودترآرامش درونیتون روبه دست بیارید
من هرروزواستون دعامیکنم
عزیزم اگر کار برات در اولویته پس برای چی دنبال مشاوره می گردی توی این سایت؟
ببین گاهی اوقات بهتره خواسته هامون و داشته هامون رو اولویت بندی کنیم. بله می دونم کار برات مهمه ، مسائل مالی برات مهمه، و مطمئنا دخترت هم برات مهمه، زندگی با همسرت هم برات مهمه (اگر نبود الان اینجا نبودی). ولی باید اولویت هات رو پیدا کنی و سنگهاتو با خودت وا بکنی. ببین کدوم در ارجحیت هست. کدوم رو فعلا میشه گذاشت کنار. کدوم وضعیتش اورژانسیه. اگر بری تو اورژانس می بینی که دکترها بر چه اساسی مریض ها رو در اولویت قرار می دن. مسلما اونکه داره میمیره در اولویته تا اون که ممکنه عضوی رو از دست بده. کمی فکر کن و سعی کن از اولویتها ی اول زندگیت نگذری به خاطر چیز هایی که بعدا با تلاش می تونی دوباره بدست بیاری.
اما در مورد زندگی با همسرت اگر واقعا به این نتیجه رسیدی که نمی خواهی ادامه بدی پس این بالا و پایین رفتن هات چی معنی داره؟
به نظرم بهترین کار الان اینه که بشینی خوب خوب فقط فکر کنی و ببینی واقعا چی می خواهی ( و خواسته اولت چیه ) تا بتونی درست تصمیم بگیری.
بهار جان،
الان نباید از همسرت انتظار داشته باشی در ازای هر نیم قدم کوچولویی که برمی داری (البته من قدمی ندیدم ولی فرض کنیم)، اونم یک قدم برداره.
یه جایی خیلی چیزها را خراب کردی. وقتی زدی همه چیز را درب و داغون کردی، الان می گی چرا اون نمی فهمه که من می خوام برگردم و می خوام زندگی کنم.
آخه جایی هم برای این که همسرت حس کنه تو، اون و زندگیتون را دوست داری باقی گذاشتی؟
وقتی باردار شدی، همسرت را رها کردی و رفتی خونه مادرت. دوستان ازت می پرسن چرا رفتی اونجا (خودم هم یه بار تو این تاپیک پرسیدم و جوابی ندادی) می گی
نمی شد نقل قول کنم. لینکنقل قول:
خودمم دقیقا یادم نیست که چی شد من اول حاملگیم بود بچه نمی خواستم و از اینکه حامله شده بودم عصبی شده بودم
شوهرم عاشق بچه بود منم انتظار داشتم حالا که فهمیده دادریم بچه دار میشیم کلی ذوق کنه و منو تحویل بگیره اما برخلاف انتظارم رفتار میکرد
وقتی نصفه شب حالم بد شد بود بهم غر میزد که اهههههه حالمو بهم زدی من خوابم میاد و از این چیرا
من فقط به خاطر او بچه دار شده بودم شنیدن این حرفا واسم سخت بود ازش دلخور بودم با دلخوری خونه مامانم رفتم
همسرت می آد دنبال شما و حتی توی خونه راهش نمی دین. اونم عصبانی می شه و داد و بیداد و ...
شکایت به پلیس می کنید و ... ایشون به خاطر توهین به مادر شما محکوم می شه.
با کار کردن و درس خوندن شما مخالف بوده. اما شما هم دانشگاهت را بعد از ازدواج رفتی و هم سرکار رفتی.
یعنی اصلا به خواسته هاش اهمیتی ندادی !نقل قول:
مشکل دیگمون این بود که با درس خوندن من و کار در اینده من مخالف بود اهل سیگار و قلیون بود دلش میخواست تا دیروقت بیرون باشه با دوستاش!
این حرفها مال سال 90 هست. شما سه ساله شوهرت را می کشونی دادگاه و پاسگاه، بعد می گی چرا با من راه نمی آد؟ مادرش فلان کرد و خودش بهمان!نقل قول:
به خاطر آبروریزی اون شبش محکوم شده(مجازاتشم سنگینه) من هم دادخواست مهریه دادم و 1/4 حقوقش توقیف شده
اینقدر به رفتارهای خودخواهانه ات ادامه دادی تا آخرش مادرشوهرت هم به ستوه اومد
نقل قول:
توی دعواهای قبلی هم منم مشکلاتم و اختلاف های پیش اومده رو به مادرش میگفتم اونم خداییش طرف منومیگرفت و حل وفصل میشد منم همیشه بهش احترام میزاشتم
اما تو این دعوا آخری نمیدونم چی شد که اینهمه بد با من برخورد کرد و کلی فحشای رکیک و ناموسی بهم داد که اصلن از یه زن که به قول خودش 30سال معلم بوده و شاگرد تربیت کرده انتظار نداشتم
یک زن امیدوار برات می نویسه
واقعا هم همینطوره. اصل ماجرا مشخص نیست. چی شد که شما برای بارداری رفتی منزل مادرت و کار به پلیس و شکایت و محکوم کردن همسرت کشید؟نقل قول:
در حرف هایت کمی تناقض وجود دارد!!!خودت می دانی مسئله اصلی همسرت با تو چیست؟
دعوا بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد؟ حس می کنم بخشی از ماجرا را نمی گویی!
لازم نیست اینجا بگی. تالار عمومیه.
اما مطمئنا یه اتفاقاتی اون وسط افتاده که شوهرت نمی تونه ببخشه و کنار بیاد. به گفته ی خودت، مادرشوهرت سی سال معلم بوده. نمی تونه یک زن بی فرهنگ و نادان باشه که زندگی بچه اش و نوه اش براش مهم نباشه. بهار تیشه ی بدی به ریشه ی زندگیت زدی.
سه سال پیش همین حرفهایی را می زدی که امروز هم داری می زنی
نقل قول:
حاضرم واسه داشتن یه زندگی آروم از جونم مایه بذارم اما قبول کنید یه طرفه سخته اگه اون به فکر انتقام گرفتن از من باشه چیکار کنم؟ از کجا بفهمم که واقعا میخواد زندگی کنه یا دنبال اینه که یه جوری بهم یه ضربه بزنه؟
نقل قول:
یکی از همسایه هامون واسطه شد منم بعد از 5ماه گیرو کش برگشتم سر خونه زندگیم تقریبا 1سال همینجوری با هم زندگی میکردیم ما آشتی کرده بودیم و رضایت داده بودیم اما چون جرمش سنگین بود دادگاه ول کن نبود گاهی بخاطر نامه های دادگاه دعوا میشد
گاهی انقدر شوهرم بهم فشار می آورد که میگفتم چه اشتباهی کردم برگشتم اما تحمل میکردم خیلی وقت ها رفتارش باهام سرد بود
مادر همسرت به شما توهین کلامی کرده نمی بخشی. اونوقت انتظار داری مادر شما که برای همسرت حکم دادگاه گرفته، همسرت ببخشدش و قربون صدقه اش بره؟
نقل قول:
چیزی که برام تحمل کردنش سخت بود مادرش بود هرکاری میکردم نمیتونستم تحملش کنم چون خیلی بهم توهین کرده بود
بعد هم بیخود و بی جهت خونه را ترک کردی. مامانش داشت می اومد خونمون سربزنه، منم بی خبر، خونه و بچه را ول کردم و رفتم بیرون خیابون گردی !!!!!!!!!
حتی مادرت هم موافق نبوده که از خونه بری و بهت گفته این کار را نکن. اما شما خودسر و خودخواهانه رفتی تا آخر شب، بدون خبر دادن به خانواده ات، واسه خودت تو خیابونها گشتی!نقل قول:
اون رفت تو اطاق خوابید منم ناهارمو خوردم بچه رو خوابوندم انقدر عصبانی بودم که نمیدونستم دارم چیکار میکنم به مامانم ز زدم گفتم دارم میام علتشو پرسید ماجرا رو گفتم گفت حق نداری بیایی منم اعصابم خورد بود زدم از خونه بیرون رفتم بازار گشتم رفتم امامزاده کلی گریه کردم این وسطا هی شوهرم زنگ میزد من ج نمیدادم اس داد بچه خودشو کشت تو دلم گفتم تو که همیشه میگفتی من تورو نمیخوام برای بچه هم پرستار میگیرم االانم برو بگیر اما جوابشو ندادم
اون ز زد به مامانم مامانم به پدرشوهرم کلی تلفن و تلفن کشی
ساعت 6.5 بود خسته شدم میخواستم برگردم که فهمیدم شوهرم به مامانم گفته اگه تا 7 اومد که اومد نه که دیگه نیاد از این حرفش لجم گرفت دوباره برگشتم امامزاده یه کمی موندم تا نزدیک غروب ساعت 8-8.5 برگشتم دیدم شوهرم نیست رفتم خونه صاحبخونه
اینم از تاپیک پارسال
دیگه همون شد که شد که تا امروز دارین شکایت بازی می کنید.نقل قول:
چند وقت گذشت اسمم برای کار در اومد باید میومدم شهرستان خودمون اما اون به پدرم میگفت باشه میفرستمش اما شب با من دعوا میکرد که حق نداری بری سرکار
منم تو آخرین فرصت بهش زنگ زدم گفتم آینده من و بچه برات مهم نیست؟ گفت نه بخاطر رفتارت با مامانم نه!
منم وسایل بچه رو جمع کردم اومدم شهرمون
بهار تو خیلی خودخواهانه رفتار می کنی. حتی در مقابل بچه ات!
وقتی دوستان بهت گفتند چرا ولش کردی و اومدی، گفتی با باباش خوشبخت تر می شه. من نمی تونم !!
از اینطرف می گی باباش برای مخارج خورد و خوراکمون هم پول نداشت و بی پولیش ریشه اصلی مشکلاتمون بود.
با این همه خودخواهی و خودسری و بی عاطفه بودن، نمی تونی زندگی مشترک داشته باشی.
مطمئن باش با مرد بعدی زندگیت هم به مشکل برمی خوری.
خیلی برام سخته دکمه ارسال را بزنم :54:
نمی دونم کارم درسته؟ می خوام یه تلنگر باشه برات. شاید به کارهایی که داری می کنی توجه کنی.
سلام
من هیچوقت نتونستم تاپیکاتو بخونم. الانم مطالبت هم زیاد شده هم پراکنده. متمرکز نیستن
این تاپیکو واسه دردل زدی یا واسه راهنمایی گرفتن؟ اگه راهنمایی رو از کارشناسا می گیری و این تاپیکت واسه دردله که هیچ. اما اگه این تاپیکو هم واسه مشورت و همفکری زدی به نظرم خوبه که توی یه پست خلاصه و مختصر روندی که به اینجا رسیدینو بنویسی که بقیه هم که تاپیکاتو تا حالا نخوندن بتونن برات نظری اگه داشتن بذارن.
- بنویس خودت جه ویزگی های خوب و بدی داری از نظر خودت. خلاصه بنویس
بنویس شوهرت در کل مدتی که میشناختیش تا همین الان از نظرش تو جه ویزگی های خوب و بدی داری
بنویس شوهرت چه خوبی هایی در تو دید که جذبت شد و باهات ازدواج کرد و یه بجه هم بهت داد
بنویس خودت جه خوبی هایی در شوهرت دیدی که جذبش شدی و باهاش ازدواح کردی و یه بچه هم بهش دادی
اینارو خلاصه بنویس. یا اگه نمی خوای بنویسی اینجا واسه خودت بنویس و فکر کن. نیازه روی اون صفاتی که از نظر شوهرت خوب بوده تمرکز کنی
- بنویس چی شد به اینجا رسیدین . مراحل اختلافاتتونو خاطرت هست؟ اگه مشکلات رو پیدا کنی می تونی واسشون جواب هم پیدا کنی. اما وقتی سوال معلوم نباشه جوابی نمیشه واسش پیدا کرد.
- مسلما کارکردن یا نکردن شما برای همسرت در حدی نیست که بخواد ازت جدا شه. مشکلات دیگه ای بوده و هنوزم هست. اونارو می دونی؟
- کل چیزی که من از شما میدونم اینه که بچه اتو ول کردی. چی باعث شد بچه دار شی ؟ چی باعث شد رهاش کنی؟
- بنویس تو شوهرتو دوست داری؟ چرا؟ جه کارهایی کردی توی همه مدتی که می شناسیش برای اینکه نشونش بدی دوسش داشتی؟ هر کار کوچیکی هم کردی خوبه ها منظورم این نیست که خیلی بزرگ باشه کارها
- نظر و راهنمایی خاصی داشتن کارشناسا؟ چی گفتن برای راهکار؟
اگه خودت چیزی به نظرت میاد به اینا اضافه کن
اگه هم نخواستی اینارو واسه خودت جواب بده
من نمی دونم مشکل اصلی شما دو نفر چیه
اگه می دونی بنویس
موفق باشی